داغ داريم نه داغی كه بر آن اخم كنيم
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد"
بنويسيد گلوهای شما راه بهشت...
بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت
بنويسيد زنی مُرد كه زنبيل نداشت
پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت
بنويسيد كه با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود
"دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
خوب داند كه به اين سينه چه ها می گذرد
هر "كه از كوچه ی معشوقه ی ما می گذرد"
بنويسيد غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجهی مرگ آمده بود
مثل وقتی كه دل چلچلهای میشكند
مرد هـم زير غم زلزلهای میشكند
زير بارِ غم شهرم جگرم می سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر اين ور آن ور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نكوبيده بخير!
که در اين شهر ِ پر از دود سرم میسوزد
چارهای نيست گلم قسمت من هم اين است
دل بـه هر سرو قدی مـیسپرم میسوزد
الغرض از غم دنيا گلهای نيست عزيز!
"گلهای هست اگر، حوصلهای نيست عزيز"
ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم
آنچه داريم ز بيگانه تمنا نكنيم
آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم
بايد اين چادر ماتم زده را برداريم
تن ِ ترد ِ همه ی چلچله ها در خاك و
پای هر گور، چهل نخل تنـاور داريم
مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر
پشت هــر حنجره يک ايرج ديگر داريم
گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد
داغ ديديم اميد است دعامان بكنيد
#حامد_عسکری
شعر در مورد زلزله بم است
مرگمان باد اگر شكوه ای از زخم كنيم
مرد آن است كه از نسل سياوش باشد
"عاشقی شيوهی رندان بلا كش باشد"
بنويسيد گلوهای شما راه بهشت...
بنويسيد مرا شهر مرا خشت به خشت
بنويسيد زنی مُرد كه زنبيل نداشت
پسری زير زمين بود و پدر بيل نداشت
بنويسيد كه با عطر وضو آوردند
نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلفها گرچه پر از خاک و لبش گرچه كبود
"دوش میآمد و رخساره برافروخته بود
خوب داند كه به اين سينه چه ها می گذرد
هر "كه از كوچه ی معشوقه ی ما می گذرد"
بنويسيد غم و خشت و تگرگ آمده بود
از در و پنجره ها ضجهی مرگ آمده بود
مثل وقتی كه دل چلچلهای میشكند
مرد هـم زير غم زلزلهای میشكند
زير بارِ غم شهرم جگرم می سوزد
به خدا بال و پرم بال و پرم میسوزد
مثل مرغی شده دل در قفسی از آتش
هر قدر اين ور آن ور بپرم میسوزد
بوی نارنج و حناهای نكوبيده بخير!
که در اين شهر ِ پر از دود سرم میسوزد
چارهای نيست گلم قسمت من هم اين است
دل بـه هر سرو قدی مـیسپرم میسوزد
الغرض از غم دنيا گلهای نيست عزيز!
"گلهای هست اگر، حوصلهای نيست عزيز"
ياد دادند به ما نخل ِ كمر تا نكنيم
آنچه داريم ز بيگانه تمنا نكنيم
آسمان هست، غزل هست، كبوتر داريم
بايد اين چادر ماتم زده را برداريم
تن ِ ترد ِ همه ی چلچله ها در خاك و
پای هر گور، چهل نخل تنـاور داريم
مشتی از خاک تو را باد كه پاشيد به شهر
پشت هــر حنجره يک ايرج ديگر داريم
گاه گاهی به لب عشق صدامان بكنيد
داغ ديديم اميد است دعامان بكنيد
#حامد_عسکری
شعر در مورد زلزله بم است
از چه باید گفت: از محبوب سرمد بودنش؟
یا ملاحتهای مختصّ "محمد" بودنش
غافلان تشدید می خوانند و عشّاق تو تاج
ای بنازم "میم" نامت با مشدد بودنش
#حامد_عسکری
یا ملاحتهای مختصّ "محمد" بودنش
غافلان تشدید می خوانند و عشّاق تو تاج
ای بنازم "میم" نامت با مشدد بودنش
#حامد_عسکری
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دو دلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
#حامد_عسکری
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد
دو دلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
#حامد_عسکری
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم...
#حامد_عسکری
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم
او می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم
ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیم
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم
بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم...
#حامد_عسکری