تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
#سید_تقی_سیدی
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
#سید_تقی_سیدی
حق ندارم به او نگاه کنم
حق ندارم به فکر او باشم
آرزویم به باد رفته که هیچ؛
حق ندارم که آرزو باشم
باغ بودم کویر لوت شدم
خانه ی تار عنکبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سکوت شدم
دوستم داری و نمی دانم
دوستت دارم و نمیدانی
عکس های تورا نمی بینم
شعرهای مرا نمیخوای
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم؟
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
#سید_تقی_سیدی
حق ندارم به فکر او باشم
آرزویم به باد رفته که هیچ؛
حق ندارم که آرزو باشم
باغ بودم کویر لوت شدم
خانه ی تار عنکبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سکوت شدم
دوستم داری و نمی دانم
دوستت دارم و نمیدانی
عکس های تورا نمی بینم
شعرهای مرا نمیخوای
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم؟
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
#سید_تقی_سیدی
من آن پیمبر دردم که درد آگاهم
کسی برون نکشیدم هنوز در چاهم
ببین که رونق بازار قبل در من نیست
ببین چه گشته که حتی دگر زلیخا هم
بخند هر چه توانی به حال من اما
رسد زمانه ی سختی و آن زمان شاهم
نگو هنوز جوانم ، تو که نمیدانی
چه زجر ها که کشیدم به عمر کوتاهم
تویی که واسطه ی هر دعای من بودی
دعا بکن که نگیرد به دامنت آه َ م
براه راست نرفتم به وصل او برسم
خدا ببخش مرا که همیشه گمراهم
بدون عشق به دنبال یار میگردم
بدون هیچ مسیری همیشه در راهم
#سید_تقی_سیدی
کسی برون نکشیدم هنوز در چاهم
ببین که رونق بازار قبل در من نیست
ببین چه گشته که حتی دگر زلیخا هم
بخند هر چه توانی به حال من اما
رسد زمانه ی سختی و آن زمان شاهم
نگو هنوز جوانم ، تو که نمیدانی
چه زجر ها که کشیدم به عمر کوتاهم
تویی که واسطه ی هر دعای من بودی
دعا بکن که نگیرد به دامنت آه َ م
براه راست نرفتم به وصل او برسم
خدا ببخش مرا که همیشه گمراهم
بدون عشق به دنبال یار میگردم
بدون هیچ مسیری همیشه در راهم
#سید_تقی_سیدی
چه بايد كرد با چشمت كه در تكرار اين لذت
جدايى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت
بيا عهدى كنيم امروز ، روز اول ديدار
اگر رفتيم بى برگشت ، اگر مانديم بى منت
تو بايد سهم من باشى اگر معيار دل باشد
ولى دق داد تا دادت به من تقدير بى دقت
جوانى رفت و در آغوش تو من تازه فهميدم
چه مى گويند وقتى مى كنند از زندگى صحبت
خودت شايد نميدانى چه كردى با دلم اما
دل يك آدم سر سخت را بردى ، خدا قوت
#سید_تقی_سیدی
جدايى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت
بيا عهدى كنيم امروز ، روز اول ديدار
اگر رفتيم بى برگشت ، اگر مانديم بى منت
تو بايد سهم من باشى اگر معيار دل باشد
ولى دق داد تا دادت به من تقدير بى دقت
جوانى رفت و در آغوش تو من تازه فهميدم
چه مى گويند وقتى مى كنند از زندگى صحبت
خودت شايد نميدانى چه كردى با دلم اما
دل يك آدم سر سخت را بردى ، خدا قوت
#سید_تقی_سیدی
مثل يك كودك بد خواب كه بازيچه شده
خسته ام خسته تر از انكه بگويم چه شده
در خيالات بهم ريخته ى دور و برم
خيره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
مى روم چشم ترم را به زيارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شكايت ببرم
ناممان منتسبش بود نميدانستيم
جانمان در طلبش بود نميدانستيم
خبر آمد همه جا شعر تو را ميخواند
شعرمان ورد لبش بود نميدانستيم
قول دادم برود از غزل آتى من
لطف كن حرف نزن قلب خيالاتى من
مشكلت با من و احوال پريشانم چيست ؟
قلب من تند نرو صبركن آرام بايست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگير
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگير
بخدا هيچ كسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترك خورده نشد
هيچ كس مثل من از دست خودش شاكى نيست
از همين فاصله برگرد تو هم باكى نيست
فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گويمشان
به خودم سيلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان كه همه فرياد زدند از غم شان
پشت وابستگى ام هست دليلى كه نپرس
منم و تجربه ى طعم اصيلى كه نپرس
حرف دل را كه نبايد بگذارى آخر
اين چه چشمان شروريست كه دارى آخر ؟
چشم تو روى من غم زده شمشير كشيد
قلب من ياد تو افتاد فقط تير كشيد
حمله ى قرنيه ها را نپذيرم چه كنم ؟
من اگر دست تو را سخت نگيرم چه كنم ؟
هر چه من مى كشم از اين دل نامرد من است
اين غزل ها همگى گوشه اى از درد من است
#سید_تقی_سیدی
خسته ام خسته تر از انكه بگويم چه شده
در خيالات بهم ريخته ى دور و برم
خيره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
مى روم چشم ترم را به زيارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شكايت ببرم
ناممان منتسبش بود نميدانستيم
جانمان در طلبش بود نميدانستيم
خبر آمد همه جا شعر تو را ميخواند
شعرمان ورد لبش بود نميدانستيم
قول دادم برود از غزل آتى من
لطف كن حرف نزن قلب خيالاتى من
مشكلت با من و احوال پريشانم چيست ؟
قلب من تند نرو صبركن آرام بايست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگير
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگير
بخدا هيچ كسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترك خورده نشد
هيچ كس مثل من از دست خودش شاكى نيست
از همين فاصله برگرد تو هم باكى نيست
فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمى گويمشان
به خودم سيلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان كه همه فرياد زدند از غم شان
پشت وابستگى ام هست دليلى كه نپرس
منم و تجربه ى طعم اصيلى كه نپرس
حرف دل را كه نبايد بگذارى آخر
اين چه چشمان شروريست كه دارى آخر ؟
چشم تو روى من غم زده شمشير كشيد
قلب من ياد تو افتاد فقط تير كشيد
حمله ى قرنيه ها را نپذيرم چه كنم ؟
من اگر دست تو را سخت نگيرم چه كنم ؟
هر چه من مى كشم از اين دل نامرد من است
اين غزل ها همگى گوشه اى از درد من است
#سید_تقی_سیدی
نه مثل كوه محكمم نه مثل رود جارى ام
نه لايقم به دشمنى نه آن كه دوست دارى ام
تو آن نگاه خيره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلك خسته كه به هم نمى گذارى ام
تو خسته اى و خسته تر منم كه هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى كشد به جرم راز دارى ام
شناختند مردمان من و تو را به اين نشان
تو را به صبر كردنت مرا به بى قرارى ام
چقدر غصه مى خورم كه هستى و ندارمت
مدام طعنه ميزند به بودنم ، ندارى ام
#سید_تقی_سیدی
نه لايقم به دشمنى نه آن كه دوست دارى ام
تو آن نگاه خيره اى در انتظار آمدن
من آن دو پلك خسته كه به هم نمى گذارى ام
تو خسته اى و خسته تر منم كه هرز مى روم
تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام
زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى
مرا به بند مى كشد به جرم راز دارى ام
شناختند مردمان من و تو را به اين نشان
تو را به صبر كردنت مرا به بى قرارى ام
چقدر غصه مى خورم كه هستى و ندارمت
مدام طعنه ميزند به بودنم ، ندارى ام
#سید_تقی_سیدی
يا گرمى يك بوسه به پيشانى من باش
يا علت يك عمر پريشانى من باش
با فاصله اى امن كه آسيب نبينى
بنشين و فقط شاهد ويرانى من باش
هر بار كه عاقل شده ام خير نديدم
يك بار بيا و تو به نادانى من باش
من جاى تو با لحن و لبت شعر بخوانم
تو جاى من و محو غزل خوانى من باش
ناچار به مرگم ته اين قصه بيا و
يك معجزه در قسمت پايانى من باش
#سید_تقی_سیدی
يا علت يك عمر پريشانى من باش
با فاصله اى امن كه آسيب نبينى
بنشين و فقط شاهد ويرانى من باش
هر بار كه عاقل شده ام خير نديدم
يك بار بيا و تو به نادانى من باش
من جاى تو با لحن و لبت شعر بخوانم
تو جاى من و محو غزل خوانى من باش
ناچار به مرگم ته اين قصه بيا و
يك معجزه در قسمت پايانى من باش
#سید_تقی_سیدی
یک عمر زمین خوردن و یک عمر دویدن
پایان بدی بود به جایی نرسیدن!
از عشق نصیبم نشده غیر لبی سرخ
آماده بوسیدن و از خواب پریدن!
قلبی که در آن عشق کسی خانه ندارد
دنبال دلیل است برای نتپیدن!
یک عمر نگاهش به نگاه تو بیفتد
یک عمر خودت را زده باشی به ندیدن
سخت است که یادش بدهی پر بگشاید
آخر برود در پی با غیر پریدن!
#سید_تقی_سیدی
پایان بدی بود به جایی نرسیدن!
از عشق نصیبم نشده غیر لبی سرخ
آماده بوسیدن و از خواب پریدن!
قلبی که در آن عشق کسی خانه ندارد
دنبال دلیل است برای نتپیدن!
یک عمر نگاهش به نگاه تو بیفتد
یک عمر خودت را زده باشی به ندیدن
سخت است که یادش بدهی پر بگشاید
آخر برود در پی با غیر پریدن!
#سید_تقی_سیدی
درد يعنى به اتفاق خودت
سالها كنج خانه لم بدهى
دست از هر چه هست بردارى
دست ها را به دست غم بدهى
درد يعنى كسى نباشد كه
در كنارش از عشق دم بزنى
دست خود را بگيرى و بروى
زير باران كمى قدم بزنى
درد يعنى در اين هواى تميز
ريه هايم نفس نفس بزند
درد يعنى گلوى باكره ام
دود را ناشيانه پس بزند
حق ندارم به او نگاه كنم
حق ندارم به فكر او باشم
آرزويم به باد رفته كه هيچ
حق ندارم كه آرزو باشم
باغ بودم كوير لوت شدم
خانه ى تار عنكبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سكوت شدم
دوستم دارى و نميدانم
دوستت دارم و نميدانى
عكس هاى تو را نمى بينم
شعر هاى مرا نميخوانى
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
بعد ازين در سكوت هستم تا
شعر از عمق باورم باشد
ساده تر مى كنم بيانم را
شايد اين شعر آخرم باشد
#سید_تقی_سیدی
سالها كنج خانه لم بدهى
دست از هر چه هست بردارى
دست ها را به دست غم بدهى
درد يعنى كسى نباشد كه
در كنارش از عشق دم بزنى
دست خود را بگيرى و بروى
زير باران كمى قدم بزنى
درد يعنى در اين هواى تميز
ريه هايم نفس نفس بزند
درد يعنى گلوى باكره ام
دود را ناشيانه پس بزند
حق ندارم به او نگاه كنم
حق ندارم به فكر او باشم
آرزويم به باد رفته كه هيچ
حق ندارم كه آرزو باشم
باغ بودم كوير لوت شدم
خانه ى تار عنكبوت شدم
شاعر عاشقانه ها بودم
واژه واژه پر از سكوت شدم
دوستم دارى و نميدانم
دوستت دارم و نميدانى
عكس هاى تو را نمى بينم
شعر هاى مرا نميخوانى
به كجا مى بريم بى انصاف
من كه در بين راه مى ميرم
تو كه يك دل شكستى اما من
به كدامين گناه مى ميرم
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
بعد ازين در سكوت هستم تا
شعر از عمق باورم باشد
ساده تر مى كنم بيانم را
شايد اين شعر آخرم باشد
#سید_تقی_سیدی