Hesare Aseman
98 subscribers
410 photos
16 videos
2 files
7 links
💠 در زندگی هیچ چیز مهمتر از این نیست که با قلب و وجدان خودت در آرامش باشی. #کارین_مونسن

🌐Blog: Hesare-Aseman.blog.ir
📷 Insta: Instagram.com/hesare.aseman
Download Telegram
ﺩﯾﻮﺍﻧﻪﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﻪ ﮐﺴﯽﻫﺴﺖ،ﮐﺠﺎﺳﺖ
ﯾﮏ ﻋﺎﺷﻖﺍﯾﻦ‌ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ

ﺗﺎ ﺍﺧﻢ ﮐﻨﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﻨﺠﺮ ﺑﺰﻧﺪ
ﭘﻠﮑﯽ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻢِ ﺁﺧﺮ ﺑﺰﻧﺪ

ﺗﺎ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﯽ ﺩﺭﻫﻢ ﻭ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺷﻮﺩ
ﺗﺎ ﺁﻩﮐِﺸﯽ ﺑﻨﺪِ ﺩﻟﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﺷﻮﺩ

ﺁﺗﺶ ﺑﺰﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻓﯿﻪ‌ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ‌ﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮِ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩِ ﺗﻮ ﺁﺗﺶ‌ﺯﺩﻧﯽ‌ﺳﺖ

ﺣﺮﻓﺖ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻫﺴﺖ ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﻢ
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻦ‌ﺑﺴﺖ ﭼﻪ ﺑﺎﯾﺪ بکنم


#علیرضا_آذر
من به تعبیر عشق مشکوکم
هر کسی خواب عشق را دیده است

صبح فردای غرق در کابوس
رو به دستان قبله خوابیده ست

#علیرضا_آذر
چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد

زندگی از دروغ تا سوگند
خسته از زیر و روی و رودررو
زیر صورت، هزارها صورت
خسته از چهره های تودرتو

بی گناه از شکنجه ها زخمی
پشتِ هم اتهام ها خوردن
هق هق از درد و اَلکَن از گفتن
انتهای کلام را خوردن

غرقه در موج های پیش آمد
گوشه گوش های دور از من
پشت سکان خدا نشست اما
باز هم ناخدا پرستیدن

دل به دریای هر چه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادم

بادبان پاره ، عرشه بی سکان
قایقم رفت و قبل ساحل مُرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِل ها تلوتلو می خورد

دستم از هرچه هست کوتاهست
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاهِ گوش ماهی ها
دل اگر نیست ، درد و دل دارم

چشم وا کردم از تو بنویسم
لایِ در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد

با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخم های کاری نیست
پای اگر بود، پای رفتن بود
دست اگر هست، دست یاری نیست

آسمان هیچِ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم

این منم مردِ تا همین دیروز
مردِ پابند آرزوهایت
مردِ یک عمر عاشقی کردن
لابلای بلند موهایت

خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم

من برای خودم کسی هستم
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بندِ انگشت کوچکم هم نیست

می شد از خود بگیرمت اما
زورِ بازو به دستم هایم نیست
می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست

زندگی سرد بود ... اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد

خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو در عذاب می خواهی
از تعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب می خواهی

دیگر ای داغِ دل چه می خواهی
از چُنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
می توانی که دست برداری

گفته بودی همیشه خواهی ماند
سنگ بارید ، شیشه خواهی ماند

گفته بودی دچار باید بود
مردِ این روزگار باید بود

گفته بودی ... ولی نشد انگار
دست از این کودکانه ها بردار

گفته بودم نفاق می افتد
اتفاق ، اتفاق می افتد

گفته بودم شکست خواهم خورد
از تو هم ضرب شست خواهم خورد

گفته بودم در اوج ویرانی
از من و خانه روبگردانی

هرچه بود و نبود خواهد مُرد
مَرد این قصه زود خواهد مُرد

ماجرا زخم و داستان ها درد
نازنین ! پیچ قصه را برگرد

نازنین قصه ها خطر دارند
نقش ها نقشه زیر سر دارند

نازنین راه و چاه را گفتم
آخر اشتباه را گفتم

گفتم اما عقب عقب رفتی
شب شنیدی و نیمه شب رفتی

دیدی آخر نفاق هم افتاد ؟
اتفاق از اتاق هم افتاد !

از اتاقی که باز تنها ماند
پر کشیدی و لای در وا ماند

چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد

در اتاقی که پیش از این ها
در سرت فکر و ذکر رفتن داشت
در اتاقی که روی کاشی هاش
پشت پاهات آرزو می کاشت

لای دیوارها چروکیدم
در نمائی که تنگ تر می شد
هر چه این دوربین جلو می رفت
مرگ من هم قشنگ تر می شد

نقش یک مَرد مُرده در فالت
توی فنجان مانده در میزم
خط بکش دور مرد دیگر را
قهوه ات را دوباره می ریزم

دردسرهای ما تفاوت داشت
من سرم گرمِ پای بستن بود
نقشه ها می کشید چشمانت
چشم ها چشم دل شکستن بود

غوطه ور در سیاه شب بودم
صبح فردای آنچه را دیدن
در خیالم نرفته برمی گشت
هم تو را هم مرا نبخشیدن

جای پاهای خیس از حمام
تا اتاقی که رفتنت را رفت
یک قدم مانده بود تا برگرد
یک قدم مانده تا تنت را ... رفت

چشم وا کردم از تو بنویسم
لای در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد

رفته ای کوله پشتی ات هم نیست
رفتی اما اتاق پابرجاست
گیرم از یاد هردومان هم رفت
خاطرات چراغ پابرجاست

لای در باز و سوز می آمد
قلبم آتشفشانی از غم بود
عُقده ها حس و حال طغیان داشت
کنج پاگرد یک تبر هم بود

زیر پلکم تگرگ باران بود
در اتاقم هوا که ابری شد
رو به آیینه حرص ها خوردم
کینه ام سینه ستبری شد

رو به برفی سپید می رفتم
ردِ پاهات رو به خون می رفت
مثل گرگی که بوی آهو را
عطر موهات تا جنون می رفت

تا نگاهی به پشت سر کردم
پشت هر جای پا درختی بود
این درختان هویتم بودند
من ؟ تبر ؟ انتخاب سختی بود ...

ترسم از مرگ بیشتر می شد
تا تبر روی دوش چرخاندم
هر درختی که ضربه ای می خورد
زیرِ آوارِ درد می ماندم

توی هر برگ ، هم تو هم من بود
ساقه ها ساقِ پای ما بودند
آن تبر حکم قتل ما را داشت
این درختان به جای ما بودند

قسمتی از شعر بلند #اتاق
#علیرضا_آذر
این منم مرد تا همین دیروز
مرد پابند آرزوهایت
مرد یک عمر کودکی کردن
لا به لای بلند موهایت

خاطرت هست روزگارم را
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم!

من برای خودم کسی هستم
دور و برخورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد هر کس هست
بند انگشت کوچکم هم نیست

می شد از وردهای کولی ها
با دعا و قسم طلسمت کرد
می شد آن سیب سرخ جادو را
از تو پنهان و با تو قسمت کرد

می شد از خود بگیرمت اما
زور بازو به دست هایم نیست
می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست

زندگی سرد بود اما خب
خانه و سقف و سایه ای هم بود
گهگداری نوشته ای چیزی
از قلم دستمایه ای هم بود

زندگی سرد بود اما عشق
می توانست کارگر باشد
میتوان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد

خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو را در عذاب میخواهی
از تعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب میخواهی

دیگر ای داغ دل چه میخواهی
از چنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
میتوانی که دست برداری

قسمتی از شعر بلند #اتاق
#علیرضا_آذر
دل به دریای هر چه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادم

بادبان پاره ، عرشه بی سکان
قایقم رفت و قبل ساحل مُرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِل ها تلوتلو می خورد

دستم از هرچه هست کوتاهست
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاهِ گوش ماهی ها
دل اگر نیست ، درد و دل دارم

چشم وا کردم از تو بنویسم
لایِ در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد

با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخم های کاری نیست
پای اگر بود، پای رفتن بود
دست اگر هست، دست یاری نیست

آسمان هیچِ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم

این منم مردِ تا همین دیروز
مردِ پابند آرزوهایت
مردِ یک عمر عاشقی کردن
لابلای بلند موهایت

خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم

من برای خودم کسی هستم
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بندِ انگشت کوچکم هم نیست

می شد از خود بگیرمت اما
زورِ بازو به دستم هایم نیست
می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست

زندگی سرد بود ... اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد

خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو در عذاب می خواهی
از تعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب می خواهی

دیگر ای داغِ دل چه می خواهی
از چُنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
می توانی که دست برداری

#علیرضا_آذر
قسمتی از شعر بلند #اتاق
دل به دریای هر چه باداباد
قایقم را به بادها دادم
ناگزیر از گریز از ماندن
توی شیب مسیر افتادم

بادبان پاره ، عرشه بی سکان
قایقم رفت و قبل ساحل مُرد
پیکرش داشت وقت جان کندن
روی گِل ها تلوتلو می خورد

دستم از هرچه هست کوتاهست
از جهان قایقی به گِل دارم
بشنو ای شاهِ گوش ماهی ها
دل اگر نیست ، درد و دل دارم

چشم وا کردم از تو بنویسم
لایِ در باز و باد می آمد
از مسیری که رفته بودی داشت
موجی از انجماد می آمد

با زبان ، با نگاه ، با رفتن
زخم جز زخم های کاری نیست
پای اگر بود، پای رفتن بود
دست اگر هست، دست یاری نیست

آسمان هیچِ سربلندی بود
از صعودی که نیست افتادم
لااقل با تو بال وا کردم
زندگی را اگر هدر دادم

این منم مردِ تا همین دیروز
مردِ پابند آرزوهایت
مردِ یک عمر عاشقی کردن
لابلای بلند موهایت

خاطرت هست روزگارم را ؟
جایگاه مقدسی بودم
وزن یک عشق روی دوشم بود
من برای خودم کسی بودم

من برای خودم کسی هستم
دور و بر خورده عشق هم کم نیست
آن که دل از تو برد ، هرکس هست
بندِ انگشت کوچکم هم نیست

می شد از خود بگیرمت اما
زورِ بازو به دستم هایم نیست
می شد از رفتنت گذشت اما
جان در اندازه های پایم نیست

زندگی سرد بود ... اما عشق
می توانست کارگر باشد
می توان قطب را جهنم کرد
پای دل در میان اگر باشد

خواب دیدم که شعر و شاعر را
هر دو در عذاب می خواهی
از تعابیر خواب ها پیداست
خانه ام را خراب می خواهی

دیگر ای داغِ دل چه می خواهی
از چُنین مرد زیر آواری
رد شو از این درخت افتاده
می توانی که دست برداری

#علیرضا_آذر
قسمتی از شعر بلند #اتاق
به خودم آمدم انگار تویی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

آن به هر لحظه تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانم که دماوند منم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمان چنبره زد کار به دستم بدهد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند توام آزادم

بی تو بی کار و کسم، وسعت پشتم خالیست
گل تو باشی، من مفلوک دو مشتم خالیست

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیر بی رحم ترین زاویه ساطورم

#علیرضا_آذر #امیرعباس_گلاب #بمب_جنون
قسمتی از شعر بلند #تومور2
#حصار_آسمان