ایده
49.5K subscribers
21.6K photos
16.2K videos
65 files
4.37K links
ایده و ترفندهای خانوم خونه
@Adelizahek

تبلیغات👇

https://telegram.me/joinchat/AAAAAEAp2RQoggvNSNXGqw
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نگهداری فلفل سبز🫑



@Goodideas 💡💓
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸چه دلنشین است صبحی که

🌺با لبخند😊شروع شــود

🌸پنجره ی دلت را

🌺رو به خوشبختی باز کن.

🌸عشق را به قلبت دعوت کن

🌺و نفس بکش هوای مهربانی ها را
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از بین بردن جوش های سرسیاه روی بینی🎈

1قاشق پودر ژلاتین + 3قاشق شیر🥛
روی بینیتون بمالید وقتی خشک شد برش دارید و با آب خنک بشورید.



@Goodideas 💡💓
👈کسانی که کنجد می خورند کمتر دچار ریزش مو، چروک پوست و کم خونی می شوند

👈در صبحانه كنجد و عسل را جای دهيد و برای طبخ غذاها از روغن كنجد استفاده نماييد.



@Goodideas 💡💓
Forwarded from تبلیغات برند20/سوگند
لباس زیرای این کانال محشره😍

قیمتاشون فوق‌العادس😵

ست  فقط 100تومن😱😱😱
وکلی شورت های  20تومنی و30تومنی😳

کیفیت عالی


باور نداری خودت بیا ببین😱👇
https://t.me/joinchat/AAAAAFHBvqGhbZzaU9vtJQ
Forwarded from تبلیغات برند20/سوگند
🔴 هر جا نا امید شدی و فکر کردی به ته خط رسیدی،
حتمااااا فقط ۱۵ دقیقه پست های این کانالو بخون

کانالی که حالتو دگرگون میکنه👇👇

https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO

برای رها🔴 شدن حتما سر بزن 👆
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#ایـده #طراحی_ناخن 🎈

اینم یه ترفند عالی برای طراحی ناخن با براش اسفنجی😍💅


@Goodideas 💡💓
Forwarded from Tools | ابزارک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لاغر شدن عجیب و غریب شخصیت های معروف😟

کی فکرشو میکرد اینطوری بشه لاغر شد؟
اگه توام میخوای ازاین روش خونگی و عجیب برای لاغر شدنت استفاده کنی روی لینک زیر بزن👇🏻
https://landing.getz.ir/DTipS
https://landing.getz.ir/DTipS
زن زیرک و دانااااا 👆

پکیج زنان هیما پر قدرتترین پکیج روابط



#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون

🔰🔰  پکیج رایگان👇

@Admiin_moj

دریافت پکیج‌ رایگان 👆

.
🛑💫بیش از ۴۵۰ فایل دیگه اینجا گوش کن
👇👇👇
https://t.me/+PXOLNomyw87uC-zO
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشقا ببینید چه گلدن قشنگو راحتی میتونید درست کنید اونم با وسایل دم دستی

برای درست کردن این گلدون زیبا فقط به شیشه مربا و نخ کنفی احتیاج داریم



@Goodideas 💡💓
Forwarded from تبلیغات برند20/سوگند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وجدانا وجدانا پارچه متری 30.000 هزار تومان😍 شارژ مجدد👆🔥

همه این پارچه ها مجانی تقدیمتون میشه
فقط ...........

پنج‌ نفر اولی که الان وارد کانال بشن

اینجا سکه طلا جایزه میدن بدون خرید😳
با‌ یکشنبه های
#تخفیفی منتظرتونیم👇

https://t.me/joinchat/AAAAAE1sDzdF9VIO6a3q9Q
پخش پارچه 👆👆
Forwarded from تبلیغات برند20/سوگند
بزرگترین و راحت ترین مسابقه تلگرام شروع شد

🎁 جایزه نفر اول از بازدید بیشتر: دستبند طلا
🎁 جایزه نفر دوم و سوم: زنجیر طلا
🎁 جایزه ۳٠ نفر بعدی: سکه پارسیان
https://t.me/joinchat/AAAAAE1sDzdF9VIO6a3q9Q
وجدانا دوبار خودم برنده شدم😍😍😍
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
☀️

ایده های #شیکپوشی


#اموزش_بستن_روسری

👍اموزش یه مدل بستن روسری بدون استفاده از سوزن


@Goodideas 💡💓
💦🌷💦🌷💦🌷💦🌷💦

#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_نهم
‍ ‌
در میان خنده گفتم:مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟
او اخم کرد:البته که عصبانی میشه.شما میدونی او روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر ازدستتون حرص خوردم؟؟
دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون.
باهم خندیدیم.
میان خنده،گردنش رو عاشقونه کج کرد و با آهی مستانه گفت:شما در این یکسال خوب با دل و روح من بازی کردی..من بعد از آشنا شدن با شما تازه نیروی خشمم رو کشف کردم..قبل از اون زیاد به کارم نمی اومد.
این حرف او معنیش چی بود؟! او داشت از من تعریف میکرد یا گله!!؟؟
سرم رو پایین انداختم و در فکر رفتم.
صورتم رو بالا گرفت با مهربانی نجوا کرد:چیشد؟؟
بغضم رو قورت دادم: از کنایه ی شما دلم گرفت.نفهمیدم در این یکسال از من عصبانی بودید یا ...
او خندید.از همان خنده های زیبا و خاص خودش!!
_چطور نفهمیدید که مقصودم چی بود رقیه سادات خانووم؟؟ شما از اون روز منو به نوعی درگیر خودت کردی!! ما هم مدام با خودمون کلنجار میرفتیم که یک وقت خدای نکرده اتفاقی برای این دلمون نیفته!
هرچند از پیش ترها یک اتفاقهایی افتاده بود ولی هنوز گرفتار نشده بودیم!
من عاشق این لحظه بودم!! در این لحظه پاسخ خیلی از سوالاتم رو میتونستم بگیرم.
پرسیدم:
حاج آقا خواهش میکنم راستش رو بگید..گولم نزنید..شما..شما واقعا به من علاقه مند بودید؟
او در حالیکه میخندید ضربه ی آهسته ای به پیشانی زد و گفت:نخیییر..گرفتار شدیم!
بعد دستم رو که هنوز در دستش بود فشرد و همانجا کنار در مقابل خودش نشاند.
گفت:فکر کنم با این وضعی که شما در پیش گرفتی ما باید تا صبح در محضرتون باشیم برای پاسخ گویی سوالات تون
من نگاه معصومانه ای کردم وگفتم:خواهش میکنم حاج آقا..امشب منو با این حال تنها نزارید. .برام حرف بزنید..من تشنه ی شنیدنم.
در این یکسال فقط خدا میدونه من چی کشیدم وبس! و از زمانیکه شما قسمتم شدید یک اضطراب عجیب همراهمه..اون اضطراب اینه که نکنه شما بخاطر رضای خدا با من محرم شدید؟؟
من از این بابت نگرانم.چون خودم رو لایق شما نمیدونم.
او نگاهم کرد.در عمق نگاهش حرفها بود.
گفت: چرا شما اینطوری فکر میکنی؟! چرا قیمت خودت رو در حضور من پایین میاری رقیه سادات خانوم؟؟! وقتی میگم رضای خداوند رضای منم هست این یعنی چی؟؟!!
شما در نظر من هم خیلی عزیزی هم خیلی ارزشمند.
سرم رو پایین انداختم تا اشکم رو نبینه.
او آهسته گفت: من تا هروقت بخواین میمونم و به سوالاتتون جواب میدم.خوبه؟ ؟
همانطور که سرم پایین بود چندبار تکونش دادم.
به گمونم او فهمید که در چشمام چه خبره.چون آهی عمیق کشید وگفت:بزارید حجت رو تموم کنم.
 من در زندگیم دوبار عاشق شدم!
یکبار در کودکی و یک بار هفت سال ونیم پیش!!
سرم رو بالا گرفتم و با دهانی نیمه باز چشم به لبهاش دوختم.
او گفت: من هیچ وقت نتونستم رقیه سادات رو فراموش کنم.حتی قصه ی اون کودک رو برای الهام خاتون هم تعریف کرده بودم و بارها به ایشون میگفتم آرزو دارم از حال و روز اون دختر خانوم با خبر بشم.
با ناباوری سرم رو آهسته به اطراف چرخوندم.
وقتی اون شب توی ماشین فهمیدم شما کی هستی خیلی منقلب شدم.
پرسیدم شما از کجا فهمیدید من همون دخترم؟
او دوباره سر کج کرد و با اندوه گفت: از اسم و فامیل پدرتون..یادت نمیاد؟ گفتی . .شاید آقام رو بشناسید..آسد مجتبی حسینی. .
اون وقت تازه فهمیدم چقدر دنیا کوچیکه!!
وحتی کمی که دقت کردم فهمیدم چرا هیچ وقت از یاد من نرفتید و همیشه فهمیدن سرنوشتتون برام مهم بود! قربون اون خدایی برم که از مدتها پیش مراقب شما بوده و چنین مسیری برای بازیابی وهدایت پیش روی  زندگی هر دو نفرمون قرار داده.

اسم این تحلیل حاج کمیل رو من  وفاطمه مدتها بود آغوش خدا نامیده بودیم. خدا برای برگرداندن من به آغوشش منو در آستانه ی سی سالگی دوباره به اون مسجد برگردوند.منو دلباخته ی مردی کرد که به خواست و اراده ی خودش سالیان سال از خاطرم محو شده بود.و به واسطه ی اون احساس از منجلابی که درونش غوطه ور بودم نجات داد.
 با حرکت سر حرفهای او را تایید کردم و گفتم:خداروشکر میکنم.من واقعا با اون همه غفلت لیاقت این پاداش رو نداشتم.یقین دارم دعای خیر پدرو مادرم نجاتم داد حاج اقا
او اخم شیرینی کرد و گفت:حواسم هست که سه بار بهم گفتید حاج آقا ها..
خندیدم:ببخشید..باید تمرین کنم.
پرسید:خب سوال بعدی؟
گفتم:سوال که زیاده ولی اجازه بدید یک کم با این جوابتون خلوت کنم و آروم بگیرم!
او داشت بلند میشد که شانه هاش رو گرفتم!
_کجا حاج ..کمیل؟
با شیطنت گفت:مزاحم خلوتتون نمیشم!
با التماس گفتم:منظورم این نبود! تنهام نزارید حاج ..کمیل
او لبخند زد و دوباره با شیطنت گفت:گفتم که گرفتار شدیم..

ادامه دارد...