مداد سیاه و رنگین کمان
@audiobo0ok
🌸🍃 مژده به کودکان عزیز
🌹 #قصه_های_کودکانه
قصه امشب:👇🌹👇
مدادسياه و رنگين كمان
🌸🍃کانال رسمی قلعه بيگ
@GhaleBeig
🌹 #قصه_های_کودکانه
قصه امشب:👇🌹👇
مدادسياه و رنگين كمان
🌸🍃کانال رسمی قلعه بيگ
@GhaleBeig
به سه شنبه خوش آمد ی ۲۲آبان ماه ۱۴۰۳ خورشيدی
۱۲ نوامبر ۲۰۲۴ ميلادی
صبحتون دل انگیز
«إبتَسم؛ فَلَن یَتغیّر العالم بِحُزنک»
بخند که جهان با اندوهِ تو دگرگون نمیشود.
وقتی که نیاز به تایید را از دست می دهی، و دیگر نمی خواهی خوب یا بد سنجیده شوی، رها هستی.
👤 دیپاک چوپرا
بزرگترین خوشبختی این است ؛
که مارا بخاطر خودمان
و برای آنچه واقعا هستیم
دوست بدارند.
✍ #ویکتور_هوگو
با افکار زیبایت زندگی کن چون زندگی به اندازه فکرهای تو زیبا می شود.
مردم به دنبال پیچیده ترین اذکار برای رشد معنوی می گردند.
در حالی که صدای رقص باد و عشق بازی آب چشمه و صدای بلبلان را فراموش می کنند،
بزرگترین ذکر آفرینش را.
با طبیعت همراه باش.
شریک عاطفیتان را کنترل نکنید
کجا بودی ؟
کجا رفتی؟
کی کنارت نشست؟
خانم بود یا آقا ؟
بدترین چیزی که هر انسانی را فراری می دهد این است که فکر کند کسی آزادیش را محدود می کند و باید بی گناهی خود را ثابت کند .
این دوست داشتن نیست ....
کانال رسمی قلعه تاریخی بیگ
🍃🌸@GhaleBeig 👈
۱۲ نوامبر ۲۰۲۴ ميلادی
صبحتون دل انگیز
«إبتَسم؛ فَلَن یَتغیّر العالم بِحُزنک»
بخند که جهان با اندوهِ تو دگرگون نمیشود.
وقتی که نیاز به تایید را از دست می دهی، و دیگر نمی خواهی خوب یا بد سنجیده شوی، رها هستی.
👤 دیپاک چوپرا
بزرگترین خوشبختی این است ؛
که مارا بخاطر خودمان
و برای آنچه واقعا هستیم
دوست بدارند.
✍ #ویکتور_هوگو
با افکار زیبایت زندگی کن چون زندگی به اندازه فکرهای تو زیبا می شود.
مردم به دنبال پیچیده ترین اذکار برای رشد معنوی می گردند.
در حالی که صدای رقص باد و عشق بازی آب چشمه و صدای بلبلان را فراموش می کنند،
بزرگترین ذکر آفرینش را.
با طبیعت همراه باش.
شریک عاطفیتان را کنترل نکنید
کجا بودی ؟
کجا رفتی؟
کی کنارت نشست؟
خانم بود یا آقا ؟
بدترین چیزی که هر انسانی را فراری می دهد این است که فکر کند کسی آزادیش را محدود می کند و باید بی گناهی خود را ثابت کند .
این دوست داشتن نیست ....
کانال رسمی قلعه تاریخی بیگ
🍃🌸@GhaleBeig 👈
Forwarded from مجید بیک
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹🌷نمونه کارهای مذهبی شاه، امام جمعه تهران در زمان شاه
سید حسن امامی (۱۲۸۱ – ۲۳ تیر ۱۳۵۸) مجتهد شیعه، استاد حقوق مدنی دانشگاه تهران تا سال ۱۳۴۷، نمایندۀ دورۀ ۱۷ مجلس شورای ملی و رئیس آن از ۱۰ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱، نمایندۀ مجلس سنای ایران و امام جمعه شهر تهران از ۱۲ بهمن ۱۳۲۴ تا ۲۸ دی ۱۳۵۷ در زمان محمدرضا پهلوی بود.
کانال رسمی قلعه تاریخی بیگ
🍃🌸@GhaleBeig 👈
سید حسن امامی (۱۲۸۱ – ۲۳ تیر ۱۳۵۸) مجتهد شیعه، استاد حقوق مدنی دانشگاه تهران تا سال ۱۳۴۷، نمایندۀ دورۀ ۱۷ مجلس شورای ملی و رئیس آن از ۱۰ تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱، نمایندۀ مجلس سنای ایران و امام جمعه شهر تهران از ۱۲ بهمن ۱۳۲۴ تا ۲۸ دی ۱۳۵۷ در زمان محمدرضا پهلوی بود.
کانال رسمی قلعه تاریخی بیگ
🍃🌸@GhaleBeig 👈
🍀🍃☘🍃🍀
🍃آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن
گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن
🍃سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن
🍃وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن
🍃ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن
🍃روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن
صبحتون بخیر و نیکی
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
🍃آنچه نیکی میکنی، پیش کسی اظهارش مکن
گر خدا داند بس است، کالای بازارش مکن
🍃سخن زیبا همیشه بوی باران می دهد
بسپار در دفتر دل، خط دیوارش مکن
🍃وعده گر دادی، همیشه بر سر قولت بمان
چونکه نتوانی، بگو، دیگر امیدوارش مکن
🍃ای که از روی لجاجت زود قضاوت میکنی
بیگناه را همچو منصور بر سر دارش مکن
🍃روح پاک و جسم سالم بهر ما یک نعمتیست
پس بیا با کینه و حسرت بیمارش مکن
صبحتون بخیر و نیکی
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
نقش مطالعه در سرنوشت ...👇
▪️زندانی در برزیل وجود دارد که زندانیان با خواندن یک کتاب و نوشتن برداشت خود از کتاب میتوانند چهار روز از مدت زمان حبس خود کم کنند!
مردی که به جرم سرقت مسلحانه به زندان محکوم شده بود با خواندن حدود سیصد جلد کتاب ، مدت حبس خود را از ده سال به کمتر از هفت سال کاهش داد. این مرد پس از آزادی از زندان، به لطف مطالعات و دانش کسب شده در مدت حبس، بلافاصله در آزمون ورودی معتبر ترین دانشگاه این کشور پذیرفته شد و اکنون پس از گذشت ده سال از آزادی خود و اخذ مدرک دکتری، به عنوان استاد و مدرس دانشگاه مشغول به کار است. برای همینه که میگن مردمی که کتاب بخوانند ملتی سربلند و موفق خواهند بود.
🌸🍃كانال رسمى قلعه بيگ
@GhaleBeig
▪️زندانی در برزیل وجود دارد که زندانیان با خواندن یک کتاب و نوشتن برداشت خود از کتاب میتوانند چهار روز از مدت زمان حبس خود کم کنند!
مردی که به جرم سرقت مسلحانه به زندان محکوم شده بود با خواندن حدود سیصد جلد کتاب ، مدت حبس خود را از ده سال به کمتر از هفت سال کاهش داد. این مرد پس از آزادی از زندان، به لطف مطالعات و دانش کسب شده در مدت حبس، بلافاصله در آزمون ورودی معتبر ترین دانشگاه این کشور پذیرفته شد و اکنون پس از گذشت ده سال از آزادی خود و اخذ مدرک دکتری، به عنوان استاد و مدرس دانشگاه مشغول به کار است. برای همینه که میگن مردمی که کتاب بخوانند ملتی سربلند و موفق خواهند بود.
🌸🍃كانال رسمى قلعه بيگ
@GhaleBeig
🍂🍁🍂🍁
⚡تلنگر⚡
همیشه هم آدمها خود واقعیشون رو از ما پنهان نمیکنن، فقط بعضی وقتا ما متوجه نیستیم که چیزی که اولای رابطه جذاب به نظر میاد میتونه باعث خراب شدنش بشه.
کسی که خیلی هیجانیه، بدون اینکه فکر کنه احساس خرج میکنه، هیچکس و هیچچیز رو در نظر نمیگیره و آیندهای متصور نیست و فقط میخواد در لحظه احساسش رو بروز بده میتونه دل خیلیا رو ببره، خیلی دراماتیک و سینمایی و رمانتیک به نظر بیاد، اما این آدم در طولانی مدت نمیتونه مناسب باشه.
ما توی رابطه و توی زندگی به کسی احتیاج داریم که بتونیم از نظر احساسی روش سرمایهگذاری کنیم. مخصوصا درمورد مردها، قدرت مدیریت و کنترل کردن هیجانات برای داشتن یه زندگی خوب و یه رابطه موفق ضروریه.
مثلا مردی رو تصور کنید که خیلی عاشقه و به خاطر همین عشق سر یه موضوع کوچیک با خانواده نامزدش یا اطرافیانش خوب برخورد نمیکنه، این نشونه عدم بلوغ یا عدم توانایی کنترله. این آدم هرچقدر هم روی کاغذ کیس مناسبی باشه سر همین ناتوانی رابطهاش رو میبازه.
برای زنها هم میشه از این مثالها زد. زنی که نتونه نگرانیش برای از دست دادن معشوقش رو مدیریت کنه و به جای برخورد منطقی فقط هیجان رو به کار بندازه فقط یه زن غرغرو و شکاک به نظر میاد، نه زنی عاشق و پیگیر.
👈روی تنظیم هیجاناتمون کار کنیم.
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
⚡تلنگر⚡
همیشه هم آدمها خود واقعیشون رو از ما پنهان نمیکنن، فقط بعضی وقتا ما متوجه نیستیم که چیزی که اولای رابطه جذاب به نظر میاد میتونه باعث خراب شدنش بشه.
کسی که خیلی هیجانیه، بدون اینکه فکر کنه احساس خرج میکنه، هیچکس و هیچچیز رو در نظر نمیگیره و آیندهای متصور نیست و فقط میخواد در لحظه احساسش رو بروز بده میتونه دل خیلیا رو ببره، خیلی دراماتیک و سینمایی و رمانتیک به نظر بیاد، اما این آدم در طولانی مدت نمیتونه مناسب باشه.
ما توی رابطه و توی زندگی به کسی احتیاج داریم که بتونیم از نظر احساسی روش سرمایهگذاری کنیم. مخصوصا درمورد مردها، قدرت مدیریت و کنترل کردن هیجانات برای داشتن یه زندگی خوب و یه رابطه موفق ضروریه.
مثلا مردی رو تصور کنید که خیلی عاشقه و به خاطر همین عشق سر یه موضوع کوچیک با خانواده نامزدش یا اطرافیانش خوب برخورد نمیکنه، این نشونه عدم بلوغ یا عدم توانایی کنترله. این آدم هرچقدر هم روی کاغذ کیس مناسبی باشه سر همین ناتوانی رابطهاش رو میبازه.
برای زنها هم میشه از این مثالها زد. زنی که نتونه نگرانیش برای از دست دادن معشوقش رو مدیریت کنه و به جای برخورد منطقی فقط هیجان رو به کار بندازه فقط یه زن غرغرو و شکاک به نظر میاد، نه زنی عاشق و پیگیر.
👈روی تنظیم هیجاناتمون کار کنیم.
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
شعری زیبا از سهراب سپهری💐
🌼زندگی ذره كاهیست ،
🍃كه كوهش كردیم
🌺زندگی نام نکویی ست
🍃كه خارش كردیم
🌼زندگی نیست
🍃بجز نم نم باران بهار ،
🌺زندگی نیست بجز دیدن یار ،
🍃زندگی نیست بجز عشق ،
🌼بجز حرف محبت به كسی ،
🍃ورنه هر خار و خسی ،
🌺زندگی كرده بسی ،
🍃زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
🌼دو سه تا كوچه و پس كوچه
🍃و اندازه ی یك عمر بیابان دارد
🌺ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
🍃در این فرصت کم ؟! ...
💐🍂کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
🌼زندگی ذره كاهیست ،
🍃كه كوهش كردیم
🌺زندگی نام نکویی ست
🍃كه خارش كردیم
🌼زندگی نیست
🍃بجز نم نم باران بهار ،
🌺زندگی نیست بجز دیدن یار ،
🍃زندگی نیست بجز عشق ،
🌼بجز حرف محبت به كسی ،
🍃ورنه هر خار و خسی ،
🌺زندگی كرده بسی ،
🍃زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
🌼دو سه تا كوچه و پس كوچه
🍃و اندازه ی یك عمر بیابان دارد
🌺ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
🍃در این فرصت کم ؟! ...
💐🍂کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
درود بر یاران وهمراهان همیشگی 🌴
نوای تار وناله از روزگار !!!🌱🌱
همراه با طنین اهنگ لو💕
ونم نم باران و مهِ رفته در دل پاییز.🍁🍁
عصر سه شنبه تاریخ
۱۴۰۳/۸/۲۲
در روستای تاریخی قلعه بیگ
باران که بند آید تازه خاطره شروع میکند به چکه کردن !!💧💧
در بغض ویران شده فصلی سرد !!🍂🍂
💐🍂کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
نوای تار وناله از روزگار !!!🌱🌱
همراه با طنین اهنگ لو💕
ونم نم باران و مهِ رفته در دل پاییز.🍁🍁
عصر سه شنبه تاریخ
۱۴۰۳/۸/۲۲
در روستای تاریخی قلعه بیگ
باران که بند آید تازه خاطره شروع میکند به چکه کردن !!💧💧
در بغض ویران شده فصلی سرد !!🍂🍂
💐🍂کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃 " سرنوشت دخترم ستاره
و معلم خصوصی اش... "
در 90 قسمت جذاب
و هر شب 2 قسمت 👇
قسمت 85و قسمت 86
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
🌸🍃 " سرنوشت دخترم ستاره
و معلم خصوصی اش... "
در 90 قسمت جذاب
و هر شب 2 قسمت 👇
قسمت 85و قسمت 86
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
#قسمت85
#سرنوشت_دخترم_ستاره
حرف ستاره با اینکه خیلی چیز خاصی نبود ولی حسابی منو توی فکر فرو برد حمید تمام این سالها منو نادیده گرفته بود و منم عادت کرده بودم به اینکه دیده نشم.
_ مامان بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم
_ نه عزیزم تو ناراحتم نکردی تو حرف درستو زدی من خودم رفتم توی فکر
_اما الان بابا خیلی دوست داره و داره برات همه چیزو جبران میکنه
_ میدونی چیه ستاره به نظر من جبران ی جورایی برای کاراییه که از موعد گذشتن درسته که تلاششو میکنه ولی ارزش سابق رو نداره ترجیح میدادم به زمان خودش انجام بشه تا اینکه انقدر دیر
_داری سخت میگیری مامان تو که فرصت دادی و داری باهاش زندگی میکنی حداقل برای خودت سخت و تلخش نکن
_ ستاره دقیقا مسئلهای که ازش فراریمو به روم آوردی من دقیقاً از سر ناچاری توی این زندگی موندم وگرنه وجود من اینجا دلیل دیگهای ندارم
_اینا چه حرفاییه که میزنی مامان
_حقیقته دخترم تمام اینایی که دارم بهت میگم عین حقیقته باباتم چارهای نداره که با منه وگرنه اون منو میخواد چیکار؟
_مامان نگو بابا دوست داره برای ی مرد ازدواج کردن کار آسونیه ولی برای ی زن نه چون مرد زن میگیره اما زن شوهر میکنه اگر بابا تو رو طلاقت میداد به راحتی میتونست ازدواج کنه ولی تو باید صبر میکردی ببینی کی میاد خواستگاریت
_ اینم حرفیه
^ پس دیگه از این فکرا راجعبه خودتو بابا نکن شاید بابا اشتباهایی کرده باشه ولی بازم تو رو دوست داره و برای حفظ این زندگی خیلی تلاش کرده
صدای در خونه نوید از اومدن حمید داد هر دو از جا برخاستیم و بعد از احوالپرسی مشغول خوردن غذامون شدیم حمید مشکوک به چهره من نگاه میکرد و تلاش میکرد با حرفهای مختلف ذهن منو منحرف کنه و اجازه نده که غصه بخورم دست آخر نتونست به کنجکاویش غلبه کنه و آروم ازم پرسید
_چیزی شده ؟ خیلی تو خودتی
_ نه عشقم آرومم
_احساس میکنم همش توی فکری و چیزی ناراحتت کرده اگه میخوای برام تعریف کن.
خودمو خونسرد نشون دادم و گفتم
_ نه من خوبم هیچی نشده بیخودی خودتو نگران من نکن
_مگه میشه؟ از وقتی که اومدم همش توی فکری و حرف نمیزنی حالتم که گرفته شک ندارم چیزی هست نمیخوای من بدونم
لبخند مصنوعی زدم
_ این چه حرفیه حمید جان چیزی نیستش که تو نخوام تو بدونی
_ نازنین نمیخوام بهت گیر بدم رفتارت خیلی عجیب شده کاملاً واضحه که داری ی چیزی رو ازم مخفی میکنی
ازش رو برگردوندم و هیچی نگفتم دلم نمیخواد این بحث مسخره ادامه دار بشه حمید هم که دید من نمیخوام ادامه بدم سکوت کرد بعد از ناهار همه دور هم نشسته بودیم که گوشیش زنگ خورد با دیدن شماره روی گوشی حسابی به هم ریخت و حالش خراب شد واضح بود که اون تماس استرس زیادی بهش وارد کرده ولی نمیخواد بروز بده
_نمیخوای چیزی بهم بگی یا حرفی بزنی؟
_ نه من خوبم
_ ولی رنگت پریده انگار یه چیزایی هست و نمیخوای بهم بگی.
_چیزی نیستش که بخوام برات بگم ولی مطمئن باش اگر روزی اتفاقی بیفته اولین کسی که خبردار میشه تویی
_مطمئنم که همه چیزو خیلی زود بهم میگی اما الان یکم زیادی رنگت پریده
_ نازنین واقعاً چیزی نیست فقط یه مسئله بیاهمیت کاریه و اصلاً نیازی نیستش که ذهنتو بخوای درگیرش بکنی و بهش فکر کنی
سرمو بالا و پایین کردم و هیچی نگفتم هردو خوب میدونیم که اگر چیزی هم باشه حمید اجازه نمیده من متوجه بشم و تلاش میکنه خودش حلش کنه همین موضوع بود که منو بیشتر از همه عذابم میداد با این فکر که به نفع خودم دارن کار میکنند و دنبال صلاح منن همه چیز رو ازم مخفی میکردن انگار نه انگار که منم آدمم و احساس دارم همیشه اون کسی که به دلایل مختلف باید نادیده گرفته میشد من بودم.
لبخند معناداری به حمید زدم و سعی کردم با رفتارم بهش نشون بدم که گول حرفاشو نمیخورم و هیچیو باور نکردم تمام تلاششو میکرد خودشو عادی نشون بده حتی وقتی براش پیامک اومد با اینکه استرس توی چشماش موج میزد سعی میکرد خودشو خیلی عادی نشون بده و انگار نه انگار که اون اساماس چیز خاصیه خیلی عادی برخورد کرد دیگه نتونستم اون فضا رو تحمل کنم از جام بلند شدم و به اتاق خواب رفتم
#ادامه_دارد...
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
#سرنوشت_دخترم_ستاره
حرف ستاره با اینکه خیلی چیز خاصی نبود ولی حسابی منو توی فکر فرو برد حمید تمام این سالها منو نادیده گرفته بود و منم عادت کرده بودم به اینکه دیده نشم.
_ مامان بخدا نمیخواستم ناراحتت کنم
_ نه عزیزم تو ناراحتم نکردی تو حرف درستو زدی من خودم رفتم توی فکر
_اما الان بابا خیلی دوست داره و داره برات همه چیزو جبران میکنه
_ میدونی چیه ستاره به نظر من جبران ی جورایی برای کاراییه که از موعد گذشتن درسته که تلاششو میکنه ولی ارزش سابق رو نداره ترجیح میدادم به زمان خودش انجام بشه تا اینکه انقدر دیر
_داری سخت میگیری مامان تو که فرصت دادی و داری باهاش زندگی میکنی حداقل برای خودت سخت و تلخش نکن
_ ستاره دقیقا مسئلهای که ازش فراریمو به روم آوردی من دقیقاً از سر ناچاری توی این زندگی موندم وگرنه وجود من اینجا دلیل دیگهای ندارم
_اینا چه حرفاییه که میزنی مامان
_حقیقته دخترم تمام اینایی که دارم بهت میگم عین حقیقته باباتم چارهای نداره که با منه وگرنه اون منو میخواد چیکار؟
_مامان نگو بابا دوست داره برای ی مرد ازدواج کردن کار آسونیه ولی برای ی زن نه چون مرد زن میگیره اما زن شوهر میکنه اگر بابا تو رو طلاقت میداد به راحتی میتونست ازدواج کنه ولی تو باید صبر میکردی ببینی کی میاد خواستگاریت
_ اینم حرفیه
^ پس دیگه از این فکرا راجعبه خودتو بابا نکن شاید بابا اشتباهایی کرده باشه ولی بازم تو رو دوست داره و برای حفظ این زندگی خیلی تلاش کرده
صدای در خونه نوید از اومدن حمید داد هر دو از جا برخاستیم و بعد از احوالپرسی مشغول خوردن غذامون شدیم حمید مشکوک به چهره من نگاه میکرد و تلاش میکرد با حرفهای مختلف ذهن منو منحرف کنه و اجازه نده که غصه بخورم دست آخر نتونست به کنجکاویش غلبه کنه و آروم ازم پرسید
_چیزی شده ؟ خیلی تو خودتی
_ نه عشقم آرومم
_احساس میکنم همش توی فکری و چیزی ناراحتت کرده اگه میخوای برام تعریف کن.
خودمو خونسرد نشون دادم و گفتم
_ نه من خوبم هیچی نشده بیخودی خودتو نگران من نکن
_مگه میشه؟ از وقتی که اومدم همش توی فکری و حرف نمیزنی حالتم که گرفته شک ندارم چیزی هست نمیخوای من بدونم
لبخند مصنوعی زدم
_ این چه حرفیه حمید جان چیزی نیستش که تو نخوام تو بدونی
_ نازنین نمیخوام بهت گیر بدم رفتارت خیلی عجیب شده کاملاً واضحه که داری ی چیزی رو ازم مخفی میکنی
ازش رو برگردوندم و هیچی نگفتم دلم نمیخواد این بحث مسخره ادامه دار بشه حمید هم که دید من نمیخوام ادامه بدم سکوت کرد بعد از ناهار همه دور هم نشسته بودیم که گوشیش زنگ خورد با دیدن شماره روی گوشی حسابی به هم ریخت و حالش خراب شد واضح بود که اون تماس استرس زیادی بهش وارد کرده ولی نمیخواد بروز بده
_نمیخوای چیزی بهم بگی یا حرفی بزنی؟
_ نه من خوبم
_ ولی رنگت پریده انگار یه چیزایی هست و نمیخوای بهم بگی.
_چیزی نیستش که بخوام برات بگم ولی مطمئن باش اگر روزی اتفاقی بیفته اولین کسی که خبردار میشه تویی
_مطمئنم که همه چیزو خیلی زود بهم میگی اما الان یکم زیادی رنگت پریده
_ نازنین واقعاً چیزی نیست فقط یه مسئله بیاهمیت کاریه و اصلاً نیازی نیستش که ذهنتو بخوای درگیرش بکنی و بهش فکر کنی
سرمو بالا و پایین کردم و هیچی نگفتم هردو خوب میدونیم که اگر چیزی هم باشه حمید اجازه نمیده من متوجه بشم و تلاش میکنه خودش حلش کنه همین موضوع بود که منو بیشتر از همه عذابم میداد با این فکر که به نفع خودم دارن کار میکنند و دنبال صلاح منن همه چیز رو ازم مخفی میکردن انگار نه انگار که منم آدمم و احساس دارم همیشه اون کسی که به دلایل مختلف باید نادیده گرفته میشد من بودم.
لبخند معناداری به حمید زدم و سعی کردم با رفتارم بهش نشون بدم که گول حرفاشو نمیخورم و هیچیو باور نکردم تمام تلاششو میکرد خودشو عادی نشون بده حتی وقتی براش پیامک اومد با اینکه استرس توی چشماش موج میزد سعی میکرد خودشو خیلی عادی نشون بده و انگار نه انگار که اون اساماس چیز خاصیه خیلی عادی برخورد کرد دیگه نتونستم اون فضا رو تحمل کنم از جام بلند شدم و به اتاق خواب رفتم
#ادامه_دارد...
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
#قسمت86
#سرنوشت_دخترم_ستاره
تحمل این همه توهینو نداشتم برام خیلی سخته خودم میدونم و مطمئنم که داره چیزی رو ازم مخفی میکنه و هر بار که بهش میگم منکر میشه انگار من بچهام و گول میخورم.
در اتاق باز شد و قامت حمید نمایان شد مظلومانه نگاهم کرد و گفت
_ دیدی بهت گفتم ی چیزی شده الان چرا اومدی اینجا دراز کشیدی؟
_ حالم خوبه فقط یه ذره استراحت میخوام
_ ولی من احساس میکنم تو از من فراری هستی وگرنه دراز میکشیدی رو کاناپه چرا اومدی اینجا تو تنهایی
دست به پیشونیم کشیدم و گفتم
_عزیزم واقعا چیزی نیستش که تو بخوای انقدر بزرگش کنی
_چیزی و بزرگ نکردم فقط دارم دلیل رفتارتو میپرسم که بهم بگی چرا ی دفعه انقدر به هم ریختی
_من فقط یکم خسته م الان هر دومون اینجاییم ممکنه ستاره فکر کنه اتفاقی افتاده و عصبی بشه نمیخوام بیخودی ذهنش درگیر شه
از جامون بلند شدیم و به سمت حال رفتیم دقیقاً مطابق پیش بینی من ستاره زانوهاش رو بغل کرده بود و نشسته بود
_ چیزی شده دخترم؟
_ نه من خوبم
_پس چرا زانوی غم بغل گرفتی
پاهاش رو صاف کرد آروم لب زد
_هیچی نیست حالم خوبه
حمید نگاه پر محبتی بهمون انداخت
_ میخواید چند روز بریم مسافرت شاید اینجوری حال و روزتون بهتر بشه
_ به نظر من که خوبه حالا باید ببینیم نظر ستاره چیه موافقه یا مخالف؟
ستاره شونه بالا زد و گفت
_ من که عاشق مسافرتم مخصوصاً اگه بخوایم بریم شمال فقط کی میریم؟
حمید پیشونیش رو خاروند لب زد
_یکی دو روز دیگه جمع و جور کنید میریم
خیلی خوشم اومد واقعاً پیشنهاد همچین مسافرتی باعث شد که ذهنم از تمام افکارم منحرف بشه این یکی دو روزم گذشت و بالاخره روز موعود فرا رسید من و ستاره هر دو ساکمون را جمع کرده بودیم و منتظر این بودیم که حمید از سر کار بیاد و بریم به مسافرتی که همگی بهش نیاز داشتیم چمدونها رو کنار در گذاشتم و رو به ستاره گفتم
_فقط خدا کنه این دفعه خیلی بمونیم من واقعاً نیاز دارم مدتی از اینجا دور بشم
روی مبل لم داد و گفت
منم دوست دارم زیاد بمونیم ولی باید ببینیم شرایط کاری بابا چطور میشه.
حمید وارد خونه شد و با عجله بهم گفت
_ سریع کمکم چمدونا رو بیار ببریم بذاریم توی ماشین و راه بیفتیم نمیخوام بیشتر از این دیر بشه
کمک حمید کردم و بالاخره راه افتادیم دلیل عجله حمید رو اصلاً درک نمیکردم چند بار ازش پرسیدم
_چیزی شده که انقدر عجله میکنی ؟
اونم خیلی خونسرد لب زد
_نه عزیزم فقط میخوام زودتر راه بیفتیم که از اونورم زود برسیم
گوشیم زنگ خورد و شماره ثریا روش افتاد از وقتی که رفتارهای عجیب و عجیب ثریا و حمید هر روز داره بیشتر از قبل میشه دیگه احساس سابق رو به ثریا ندارم و نمیتونم بهش اعتماد کنم با اکراه به صفحه گوشیم خیره شدم حمید لب زد
_ کیه چرا جوابشو نمیدی ؟
_ثریاست نمیدونم این دفعه زنگ زده از چی سر در بیاره و تو چی دخالت کنه
_من به خاطر خودت میگم ولی این زن اصلاً دوست خوبی برای تو نیست این همه دوستای مختلف داری به نظرم قید رابطه ت با اینو بزن به خاطر آرامش خودت میگم از وقتی که شروع کرده به کم محلی تو خیلی به هم ریختی و حسابی آشفتهای
حرفهای حمید درست بود و من نمیتونستم منکرشون بشم و باید به حرفش گوش میکردم کاملا داشت درست میگفت دوستی با ثریا برای من خیلی خوب بود اما این اواخر فقط شده بود تنش و ناآرومی به خاطر رفتارهای متفاوت ثریا
ستاره که متوجه سنگین بودن جو ماشین شده بود از اون پشت گفت
_بابا ی آهنگ شاد میزاری
حمید هم مثل همیشه گوش به فرمان ستاره بوند و آهنگ مورد علاقه گذاشت.
چند ساعتی که توی راه بودیم به لطف مسخره بازیها و شوخیهای حمید و ستاره اصلاً برام خسته کننده نبود برعکس خیلی قشنگ و جذاب هم میگذشت تا اینکه رسیدیم به ویلا کلید انداختم وارد شدیم وسایل را داخل ویلا گذاشتیم.
حمید و ستاره هر دو رفتن برای خرید مواد غذایی منم مشغول مرتب کردن وسایلها و خونه شدم دلم میخواست از این تنهایی بیشترین بهره رو ببرم این چند وقته انقدر درگیر مسائل مختلف بودم که هیچ فرصتی برای خودم نداشتم انقدر درگیر زندگی شده بودم که خودمو به کل فراموش کرده بودم.
روی کاناپه لم دادمو به سقف خیره شدم واقعا بازی زندگی تا کجا میخواد پیش بره و من تا کی باید بجنگم به خاطر هر لحظه خوب زندگیم و هر لبخندی که روی لب خودم و خانوادم میاد باید حسابی بجنگم و آماده هر مشکلی باشم دوباره صدای گوشیم بلند شد و به صفحش نگاه کردم شماره ثریا خودنمایی میکرد یه حسی بهم گفت میخواد سر از کارم دربیاره و ببینه ما داریم چیکار میکنیم
اینبار حواب تلفنش رو دادم
_سلام عزیزم خوبی.
#ادامه_دارد...
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
#سرنوشت_دخترم_ستاره
تحمل این همه توهینو نداشتم برام خیلی سخته خودم میدونم و مطمئنم که داره چیزی رو ازم مخفی میکنه و هر بار که بهش میگم منکر میشه انگار من بچهام و گول میخورم.
در اتاق باز شد و قامت حمید نمایان شد مظلومانه نگاهم کرد و گفت
_ دیدی بهت گفتم ی چیزی شده الان چرا اومدی اینجا دراز کشیدی؟
_ حالم خوبه فقط یه ذره استراحت میخوام
_ ولی من احساس میکنم تو از من فراری هستی وگرنه دراز میکشیدی رو کاناپه چرا اومدی اینجا تو تنهایی
دست به پیشونیم کشیدم و گفتم
_عزیزم واقعا چیزی نیستش که تو بخوای انقدر بزرگش کنی
_چیزی و بزرگ نکردم فقط دارم دلیل رفتارتو میپرسم که بهم بگی چرا ی دفعه انقدر به هم ریختی
_من فقط یکم خسته م الان هر دومون اینجاییم ممکنه ستاره فکر کنه اتفاقی افتاده و عصبی بشه نمیخوام بیخودی ذهنش درگیر شه
از جامون بلند شدیم و به سمت حال رفتیم دقیقاً مطابق پیش بینی من ستاره زانوهاش رو بغل کرده بود و نشسته بود
_ چیزی شده دخترم؟
_ نه من خوبم
_پس چرا زانوی غم بغل گرفتی
پاهاش رو صاف کرد آروم لب زد
_هیچی نیست حالم خوبه
حمید نگاه پر محبتی بهمون انداخت
_ میخواید چند روز بریم مسافرت شاید اینجوری حال و روزتون بهتر بشه
_ به نظر من که خوبه حالا باید ببینیم نظر ستاره چیه موافقه یا مخالف؟
ستاره شونه بالا زد و گفت
_ من که عاشق مسافرتم مخصوصاً اگه بخوایم بریم شمال فقط کی میریم؟
حمید پیشونیش رو خاروند لب زد
_یکی دو روز دیگه جمع و جور کنید میریم
خیلی خوشم اومد واقعاً پیشنهاد همچین مسافرتی باعث شد که ذهنم از تمام افکارم منحرف بشه این یکی دو روزم گذشت و بالاخره روز موعود فرا رسید من و ستاره هر دو ساکمون را جمع کرده بودیم و منتظر این بودیم که حمید از سر کار بیاد و بریم به مسافرتی که همگی بهش نیاز داشتیم چمدونها رو کنار در گذاشتم و رو به ستاره گفتم
_فقط خدا کنه این دفعه خیلی بمونیم من واقعاً نیاز دارم مدتی از اینجا دور بشم
روی مبل لم داد و گفت
منم دوست دارم زیاد بمونیم ولی باید ببینیم شرایط کاری بابا چطور میشه.
حمید وارد خونه شد و با عجله بهم گفت
_ سریع کمکم چمدونا رو بیار ببریم بذاریم توی ماشین و راه بیفتیم نمیخوام بیشتر از این دیر بشه
کمک حمید کردم و بالاخره راه افتادیم دلیل عجله حمید رو اصلاً درک نمیکردم چند بار ازش پرسیدم
_چیزی شده که انقدر عجله میکنی ؟
اونم خیلی خونسرد لب زد
_نه عزیزم فقط میخوام زودتر راه بیفتیم که از اونورم زود برسیم
گوشیم زنگ خورد و شماره ثریا روش افتاد از وقتی که رفتارهای عجیب و عجیب ثریا و حمید هر روز داره بیشتر از قبل میشه دیگه احساس سابق رو به ثریا ندارم و نمیتونم بهش اعتماد کنم با اکراه به صفحه گوشیم خیره شدم حمید لب زد
_ کیه چرا جوابشو نمیدی ؟
_ثریاست نمیدونم این دفعه زنگ زده از چی سر در بیاره و تو چی دخالت کنه
_من به خاطر خودت میگم ولی این زن اصلاً دوست خوبی برای تو نیست این همه دوستای مختلف داری به نظرم قید رابطه ت با اینو بزن به خاطر آرامش خودت میگم از وقتی که شروع کرده به کم محلی تو خیلی به هم ریختی و حسابی آشفتهای
حرفهای حمید درست بود و من نمیتونستم منکرشون بشم و باید به حرفش گوش میکردم کاملا داشت درست میگفت دوستی با ثریا برای من خیلی خوب بود اما این اواخر فقط شده بود تنش و ناآرومی به خاطر رفتارهای متفاوت ثریا
ستاره که متوجه سنگین بودن جو ماشین شده بود از اون پشت گفت
_بابا ی آهنگ شاد میزاری
حمید هم مثل همیشه گوش به فرمان ستاره بوند و آهنگ مورد علاقه گذاشت.
چند ساعتی که توی راه بودیم به لطف مسخره بازیها و شوخیهای حمید و ستاره اصلاً برام خسته کننده نبود برعکس خیلی قشنگ و جذاب هم میگذشت تا اینکه رسیدیم به ویلا کلید انداختم وارد شدیم وسایل را داخل ویلا گذاشتیم.
حمید و ستاره هر دو رفتن برای خرید مواد غذایی منم مشغول مرتب کردن وسایلها و خونه شدم دلم میخواست از این تنهایی بیشترین بهره رو ببرم این چند وقته انقدر درگیر مسائل مختلف بودم که هیچ فرصتی برای خودم نداشتم انقدر درگیر زندگی شده بودم که خودمو به کل فراموش کرده بودم.
روی کاناپه لم دادمو به سقف خیره شدم واقعا بازی زندگی تا کجا میخواد پیش بره و من تا کی باید بجنگم به خاطر هر لحظه خوب زندگیم و هر لبخندی که روی لب خودم و خانوادم میاد باید حسابی بجنگم و آماده هر مشکلی باشم دوباره صدای گوشیم بلند شد و به صفحش نگاه کردم شماره ثریا خودنمایی میکرد یه حسی بهم گفت میخواد سر از کارم دربیاره و ببینه ما داریم چیکار میکنیم
اینبار حواب تلفنش رو دادم
_سلام عزیزم خوبی.
#ادامه_دارد...
🌸🍃کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
حمايت از دكتر نيك انديش
[ فرزند قلعه بيگ ]
فراموش نشه 👇🌹👇
📌 مراقبت از دندان
⬅️ اگر به بهداشت دهان و دندان خود اهمیت دهید و به دقت به آن بپردازید ، دندان ها و لثه ی سالم تری خواهید داشت و خطراتی که باعث پوسیدگی دندان ها و بیماری لثه می شوند کمتر شما را تهدید خواهند کرد .
پنج مرحله اصلی مراقبت از دندان ها
1. مسواک زدن
2. کشیدن نخ دندان
3. استفاده از دهانشویه
4. رژیم غذایی و عادات غذایی سالم
5. مراجعه به دندانپزشک
💎دندانپزشکی دکتر سیامک نیک اندیش
💎فردیس بین فلکه دوم و سوم ساختمان پزشکان دی
💎تلفن مشاوره و نوبت دهی:
☎02636556807
📲0936 702 3371
💎ارائه کلیه خدمات دندانپزشکی
💎کامپوزیت ونیر و لامینیت
🌸🍃كانال رسمى قلعه بيگ
@GhaleBeig
[ فرزند قلعه بيگ ]
فراموش نشه 👇🌹👇
📌 مراقبت از دندان
⬅️ اگر به بهداشت دهان و دندان خود اهمیت دهید و به دقت به آن بپردازید ، دندان ها و لثه ی سالم تری خواهید داشت و خطراتی که باعث پوسیدگی دندان ها و بیماری لثه می شوند کمتر شما را تهدید خواهند کرد .
پنج مرحله اصلی مراقبت از دندان ها
1. مسواک زدن
2. کشیدن نخ دندان
3. استفاده از دهانشویه
4. رژیم غذایی و عادات غذایی سالم
5. مراجعه به دندانپزشک
💎دندانپزشکی دکتر سیامک نیک اندیش
💎فردیس بین فلکه دوم و سوم ساختمان پزشکان دی
💎تلفن مشاوره و نوبت دهی:
☎02636556807
📲0936 702 3371
💎ارائه کلیه خدمات دندانپزشکی
💎کامپوزیت ونیر و لامینیت
🌸🍃كانال رسمى قلعه بيگ
@GhaleBeig
سپاس از دكتر سيامك نيك انديش
و دستيار جوانش دانيال تايانلوبيگ
بابت زحماتي كه متحمل شدند.
حمايت از دكتر نيك انديش
[ فرزند قلعه بيگ ]
فراموش نشه 👇🌹👇
💎دندانپزشکی دکتر سیامک نیک اندیش
💎نشانى مطب : 👇🌹👇
فردیس بین فلکه 2 و 3
ساختمان پزشکان دی
💎تلفن مشاوره و نوبت دهی:
☎02636556807
📲0936 702 3371
💎ارائه کلیه خدمات دندانپزشکی
💎کامپوزیت ونیر و لامینیت
🌸🍃كانال رسمى قلعه بيگ
@GhaleBeig
و دستيار جوانش دانيال تايانلوبيگ
بابت زحماتي كه متحمل شدند.
حمايت از دكتر نيك انديش
[ فرزند قلعه بيگ ]
فراموش نشه 👇🌹👇
💎دندانپزشکی دکتر سیامک نیک اندیش
💎نشانى مطب : 👇🌹👇
فردیس بین فلکه 2 و 3
ساختمان پزشکان دی
💎تلفن مشاوره و نوبت دهی:
☎02636556807
📲0936 702 3371
💎ارائه کلیه خدمات دندانپزشکی
💎کامپوزیت ونیر و لامینیت
🌸🍃كانال رسمى قلعه بيگ
@GhaleBeig
به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
در جاده های تنهای بی انتها نیست
خدا در قلبی است که شاد میکنی
در دستی است که به یاری میگیری...
و
یا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد....
💐🍂کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
در جاده های تنهای بی انتها نیست
خدا در قلبی است که شاد میکنی
در دستی است که به یاری میگیری...
و
یا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد....
💐🍂کانال رسمی قلعه بیگ
@GhaleBeig