کانال رسمی گنجور
آن را که غمی بُوَد که بتواند گفت غم از دلِ خود به گفت نتواند رُفت این طرفهگلیست کز تو ما را بشکفت نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت (رسائل العشاق: گ ۱۳۸ر) این رباعی در چندین متن کهن (با اختلافاتی) آمده و در اغلب آنها نام گویندهٔ رباعی ذکر نشده است. رباعی…
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
توضیحاتی در مورد امکانات مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه (همآهنگها) و همینطور نحوهٔ پیشنهاد مشق شعر در گنجور
چندی پیش دوست گرامی آقای حامد اشراقی پیشنهاد کردند که با پیگیری و کسب اجازه از محضر استاد رباعیات اصیل و محتمل خیام را از نظر آقای میرافضلی از روی کتاب ایشان استخراج کنند و آن را در گنجور در دسترس قرار دهند و هماکنون حاصل زحمت آقای اشراقی در گنجور در دسترس است.
توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید:
https://blog.ganjoor.net/1403/12/25/khayyam-mirafzali/
توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید:
https://blog.ganjoor.net/1403/12/25/khayyam-mirafzali/
با گنجورک به نشانی ganjoorak.ir که با تلاش آقای هادی آذرنسب و به طور مستقل از گنجور ساخته شده میتوانید یک شعر تصادفی از گنجور را بخوانید و در صورتی که برای آن روی گنجور خوانشی وجود داشته باشد به خوانشهای آن گوش کنید.
توضیحات بیشتر:
https://blog.ganjoor.net/1403/12/26/ganjoorak/
توضیحات بیشتر:
https://blog.ganjoor.net/1403/12/26/ganjoorak/
Forwarded from پارسیشناسی | گویشور (Radi)
Forwarded from کتاب و نگاه
#پیشنهاد_مطالعه:
#گنجور
قدرتِ بینهایتْ کوچکها
شناخت اجتماعی وبسایت گنجور
نویسنده: #مهدی_سلیمانیه
#نشر_آرما
۱۸۹ صفحه
@MasoudQorbani7
#گنجور
قدرتِ بینهایتْ کوچکها
شناخت اجتماعی وبسایت گنجور
نویسنده: #مهدی_سلیمانیه
#نشر_آرما
۱۸۹ صفحه
@MasoudQorbani7
Forwarded from کتاب و نگاه
🔅 از سِنِجان تا فلات ایران!
داستان گنجور
مسعود قربانی
#مهدی_سلیمانیه پژوهشی را پیش گرفته که در آن نهادهایِ فرهنگیِ مردمیِ بعد از انقلاب را مورد بررسی قرار میدهد.
در این پژوهش سه ملاک اساسی مورد تأکید است:
• فعالیت نهادی در حوزهی فرهنگ،
• استقلال از ساختار حاکمیتی،
• تداوم فعالیت.
این پژوهش با کتابفروشی امام مشهد و بانیاش، رضا رجبزاده، آغاز و در دومین ایستگاه به وبسایت ادبی گنجور و ایدهپرداز و سازندهاش #حمیدرضا_محمدی رسیده است.
🔅 سلیمانیه کتابش را ادای دینی به کسانی میداند که بیچشمداشت و گمنام چیزی به فرهنگ این دیار افزودهاند. انتخابهای او میتوانند کتابفروشیای در یک شهر کوچک، آموزشگاهی هنری یا جمعی تأثیرگذار که ادب و هنر را محور گفتگوهای خویش قرار دادهاند، باشند. او در دستهبندی هفتگانهای که برای کار پژوهشیاش ارائه داده، در نظر دارد حداقل یک نمونه را برای تحلیل جامعهشناسانه برگزیند.
اما پرداختن به گنجور، همچنان که برای نویسنده و خیلی از ما چنین بوده، از بس که آشنا است، کمی غریب میآید!
سالهاست که سایت گنجور در هر جستجویی در حوزهی ادب و شعر، اولین بازوی کمکی و راهنمای کاوشگر بوده است؛ بدون آنکه کنجکاو شویم داستان شکلگیریاش چه بوده و چگونه متولد و بدینجا رسیده است! حالا سلیمانیه بی هیچ سفارشی و بیآنکه بخواهد تبلیغ کسی را کند، میخواهد داستان این شبه نهاد مؤثر در زندگی روزانهی فارسیزبانان را تعریف کند:
🔅 سلیمانیه در پسرِ ساکتِ سِنِجان به زندگی عجیب حمیدرضا محمدی که از اراک و منطقهای که حالا جزئی از آن شده، به نام سِنجان آغاز میکند.
حمیدرضای ساکتی که قهرمان زندگیاش ناپدریِ دستفروش او است؛ به واسطهی فهم شهودی بالای سیدکمال، خواندنی فراتر از کتاب و درس را در برنامهی زندگی خود میگزیند و با ایثار پدر و مادر و آرامشی که در محیط خانه داشته، دو متضاد را، یکی حمیدرضای خجالتی و گوشهگیر و دیگری حمیدرضای با اعتماد به نفس و جسور، به آشتی یکدیگر میآورد واینچنین سنگبنای کارهای بزرگ آینده را میگذارد!
شعر که تنهایی میطلبد، درفضای دلانگیز سنجان در دل حمیدرضا جوانه میزند و جستجوگری و خلقِ راههای نو در مدرسه و خاطراتی شگرف از رفتارهای برخی معلمان، چراغِ راهش میشود.
جنگ و پایان دلهرهآفرینش در اراک؛ کتابخانهی کوچک سنجان؛ مذهبی که انگار کارکردش تنها برای او تعزیه و تمرین سرایش شعر بود؛ مدرسهی نمونهای که کلاسِ متفاوت کامپیوترش در آن روزها از همه جا برایش عجیب و خواستنیتر بود... همه و همه به دانشگاه و اصفهان و رشتهی نرمافزار میرساندش.
«برنامهنویسی، چیزی بود که او را برمیانگیخت. شور و شوق را در وجودش زنده میکرد» (ص60) و به او قدرت میداد! اما در آن روزگار برنامهنویسی بازاری نداشت و حمیدرضا محمدی نیز آرایشگری نبود که بخواهد تنها به اصلاح سر خود بپردازد! او در دنیای واقعی و چالشهایش پیِ کاری بود؛ کارستان!
ادارهی گاز اراک و چندین کار خلاقانه، ثبت و راهاندازی ناتمام شرکتی خصوصی و نهایتاً عزیمت به تهران، «شهر حبابهای تنهایی» (ص68) در بیست و شش سالگی و کار در شرکتهای مختلف و از همه مهمتر برداشتن قدمهای کوچک در همان حباب تنهایی! که در ابتدا «انگار یک بازیگوشیِ محوِ مبهمِ بلندپروازانه» (ص 73) بیش نبود و تنها میتوانست عطشِ علاقهاش به ادبیات و دانشِ تخصصیاش را به هم برساند؛
گنجور را آفرید.
«حمیدرضا انگار حالا جایی را پیدا کرده بود که تقاطع گذشته و آیندهاش بود. جایی که در حال، پسرک سِنِجانی، در کُنج اتاقش، درازکش، شعرهای فارسی را با صدای درگلو افتاده، روخوانی میکند و آنسوتر، حمیدرضای برنامهنویس، در سکوت، همان اشعار را به کدهایی بدل میکند که میچرخند و بالا میروند...حالا انگار صدای شعرخواندنهایش از گوشهی اتاق خانهی روستاییشان در سنجان داشت بلند و بلندتر میشد..» (ص77)
حمیدرضا جنگجوی هیچ رسالت بزرگی نبود: «گنجور بیش از همه یک سفر دلپذیرشخصی بود..باعث میشد ادامه دهد..باعث میشد نبُرَد» (ص78)
«گنجور پروژهای نبود که حمیدرضا از اول نقشهی آن را چیده باشد.گنجور راه بود.» (ص 86) و ازهمه مهمتر مخاطب اصلیاش خودش بود!
مسابقهای نداشت، کیسهای هم برایش ندوخته بود..
ولی وقتی کار استوارترشد، مخاطبان دیگر همچون خودش علاقمندانه به گنجور رجوع کردند و تعاملی فعالانه را آغازکردند.
«این یک جامعه بود که داشت آرام آرام، یک همسرایی و بازاندیشی جمعی به میراث خود را تمرین میکرد»(ص79)
همانها در کنار روحیهی مسالمتجوی محمدی وقتی گنجور مدتی فیلتر شد، بیسلاح وبسایتشان را آزاد کردند و در جنگیدنی بدون جنگ، رهایش ساختند..
حالا گنجور در آستانهی بیست سالگی، حداقل مهمان یک تن از شش فارسیزبان است و دراو میتوان
قدرت نادیده انگاشته شدهی بینهایتْ کوچکها را حس کرد.
@MasoudQorbani7
داستان گنجور
مسعود قربانی
#مهدی_سلیمانیه پژوهشی را پیش گرفته که در آن نهادهایِ فرهنگیِ مردمیِ بعد از انقلاب را مورد بررسی قرار میدهد.
در این پژوهش سه ملاک اساسی مورد تأکید است:
• فعالیت نهادی در حوزهی فرهنگ،
• استقلال از ساختار حاکمیتی،
• تداوم فعالیت.
این پژوهش با کتابفروشی امام مشهد و بانیاش، رضا رجبزاده، آغاز و در دومین ایستگاه به وبسایت ادبی گنجور و ایدهپرداز و سازندهاش #حمیدرضا_محمدی رسیده است.
🔅 سلیمانیه کتابش را ادای دینی به کسانی میداند که بیچشمداشت و گمنام چیزی به فرهنگ این دیار افزودهاند. انتخابهای او میتوانند کتابفروشیای در یک شهر کوچک، آموزشگاهی هنری یا جمعی تأثیرگذار که ادب و هنر را محور گفتگوهای خویش قرار دادهاند، باشند. او در دستهبندی هفتگانهای که برای کار پژوهشیاش ارائه داده، در نظر دارد حداقل یک نمونه را برای تحلیل جامعهشناسانه برگزیند.
اما پرداختن به گنجور، همچنان که برای نویسنده و خیلی از ما چنین بوده، از بس که آشنا است، کمی غریب میآید!
سالهاست که سایت گنجور در هر جستجویی در حوزهی ادب و شعر، اولین بازوی کمکی و راهنمای کاوشگر بوده است؛ بدون آنکه کنجکاو شویم داستان شکلگیریاش چه بوده و چگونه متولد و بدینجا رسیده است! حالا سلیمانیه بی هیچ سفارشی و بیآنکه بخواهد تبلیغ کسی را کند، میخواهد داستان این شبه نهاد مؤثر در زندگی روزانهی فارسیزبانان را تعریف کند:
🔅 سلیمانیه در پسرِ ساکتِ سِنِجان به زندگی عجیب حمیدرضا محمدی که از اراک و منطقهای که حالا جزئی از آن شده، به نام سِنجان آغاز میکند.
حمیدرضای ساکتی که قهرمان زندگیاش ناپدریِ دستفروش او است؛ به واسطهی فهم شهودی بالای سیدکمال، خواندنی فراتر از کتاب و درس را در برنامهی زندگی خود میگزیند و با ایثار پدر و مادر و آرامشی که در محیط خانه داشته، دو متضاد را، یکی حمیدرضای خجالتی و گوشهگیر و دیگری حمیدرضای با اعتماد به نفس و جسور، به آشتی یکدیگر میآورد واینچنین سنگبنای کارهای بزرگ آینده را میگذارد!
شعر که تنهایی میطلبد، درفضای دلانگیز سنجان در دل حمیدرضا جوانه میزند و جستجوگری و خلقِ راههای نو در مدرسه و خاطراتی شگرف از رفتارهای برخی معلمان، چراغِ راهش میشود.
جنگ و پایان دلهرهآفرینش در اراک؛ کتابخانهی کوچک سنجان؛ مذهبی که انگار کارکردش تنها برای او تعزیه و تمرین سرایش شعر بود؛ مدرسهی نمونهای که کلاسِ متفاوت کامپیوترش در آن روزها از همه جا برایش عجیب و خواستنیتر بود... همه و همه به دانشگاه و اصفهان و رشتهی نرمافزار میرساندش.
«برنامهنویسی، چیزی بود که او را برمیانگیخت. شور و شوق را در وجودش زنده میکرد» (ص60) و به او قدرت میداد! اما در آن روزگار برنامهنویسی بازاری نداشت و حمیدرضا محمدی نیز آرایشگری نبود که بخواهد تنها به اصلاح سر خود بپردازد! او در دنیای واقعی و چالشهایش پیِ کاری بود؛ کارستان!
ادارهی گاز اراک و چندین کار خلاقانه، ثبت و راهاندازی ناتمام شرکتی خصوصی و نهایتاً عزیمت به تهران، «شهر حبابهای تنهایی» (ص68) در بیست و شش سالگی و کار در شرکتهای مختلف و از همه مهمتر برداشتن قدمهای کوچک در همان حباب تنهایی! که در ابتدا «انگار یک بازیگوشیِ محوِ مبهمِ بلندپروازانه» (ص 73) بیش نبود و تنها میتوانست عطشِ علاقهاش به ادبیات و دانشِ تخصصیاش را به هم برساند؛
گنجور را آفرید.
«حمیدرضا انگار حالا جایی را پیدا کرده بود که تقاطع گذشته و آیندهاش بود. جایی که در حال، پسرک سِنِجانی، در کُنج اتاقش، درازکش، شعرهای فارسی را با صدای درگلو افتاده، روخوانی میکند و آنسوتر، حمیدرضای برنامهنویس، در سکوت، همان اشعار را به کدهایی بدل میکند که میچرخند و بالا میروند...حالا انگار صدای شعرخواندنهایش از گوشهی اتاق خانهی روستاییشان در سنجان داشت بلند و بلندتر میشد..» (ص77)
حمیدرضا جنگجوی هیچ رسالت بزرگی نبود: «گنجور بیش از همه یک سفر دلپذیرشخصی بود..باعث میشد ادامه دهد..باعث میشد نبُرَد» (ص78)
«گنجور پروژهای نبود که حمیدرضا از اول نقشهی آن را چیده باشد.گنجور راه بود.» (ص 86) و ازهمه مهمتر مخاطب اصلیاش خودش بود!
مسابقهای نداشت، کیسهای هم برایش ندوخته بود..
ولی وقتی کار استوارترشد، مخاطبان دیگر همچون خودش علاقمندانه به گنجور رجوع کردند و تعاملی فعالانه را آغازکردند.
«این یک جامعه بود که داشت آرام آرام، یک همسرایی و بازاندیشی جمعی به میراث خود را تمرین میکرد»(ص79)
همانها در کنار روحیهی مسالمتجوی محمدی وقتی گنجور مدتی فیلتر شد، بیسلاح وبسایتشان را آزاد کردند و در جنگیدنی بدون جنگ، رهایش ساختند..
حالا گنجور در آستانهی بیست سالگی، حداقل مهمان یک تن از شش فارسیزبان است و دراو میتوان
قدرت نادیده انگاشته شدهی بینهایتْ کوچکها را حس کرد.
@MasoudQorbani7
اساسینز کرید یا کیش قاتلان؟ مصائب ترجمهی نام بازیها به فارسی
https://www.digikala.com/mag/on-the-challenges-of-translating-game-titles-to-persian/
https://www.digikala.com/mag/on-the-challenges-of-translating-game-titles-to-persian/
دیجیکالا مگ
اساسینز کرید یا کیش قاتلان؟ مصائب ترجمهی نام بازیها به فارسی
هرکس که به زبان فارسی دربارهی بازیهای ویدیویی نوشته باشد، احتمالاً سر ترجمهی نام بازیها با چالش روبرو شده. اما ریشهی آن چیست؟
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
این مطلب را در این نشانی مطالعه کنید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/04/ai-complaints/
این مطلب را در این نشانی مطالعه کنید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/04/ai-complaints/
کانال رسمی گنجور
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید! این مطلب را در این نشانی مطالعه کنید: https://blog.ganjoor.net/1404/01/04/ai-complaints/
نظر دوست گرامی گنجور آقای مجتبی:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/04/ai-complaints/#comment-653999
با سپاس از محبت ایشان
https://blog.ganjoor.net/1404/01/04/ai-complaints/#comment-653999
با سپاس از محبت ایشان
امکان ویرایش زندگینامهها و توضیحات بخشها
توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/05/cat-editor/
توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/05/cat-editor/
کانال رسمی گنجور
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید! این مطلب را در این نشانی مطالعه کنید: https://blog.ganjoor.net/1404/01/04/ai-complaints/
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طی روزهای اخیر میزان مشارکت همراهان گنجور در بازبینی خروجیهای هوش مصنوعی افزایش یافته است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از حدود ۴ سال پیش تا به حال بیش از پنجاههزار ویرایش (شامل تصحیح غلطهای تایپی و همینطور معنیها) توسط بیش از ۱۵۰۰ تن از کاربران گنجور (کمتر از ۲ درصد از کاربران نامنویسی شدهٔ فعلی گنجور) انجام شده.
به این ترتیب متن گنجور روز به روز آهسته و با قدمهای کوچک اما به شکل پیوسته در دست بهبود است.
به این ترتیب متن گنجور روز به روز آهسته و با قدمهای کوچک اما به شکل پیوسته در دست بهبود است.
صفحهٔ مشارکتهای کاربران که به تازگی در دسترس قرار گرفته دربردارندهٔ آمارهایی کلی از مشارکتهای بانام کاربران در گنجور است. علاوه بر آن در صفحات نمایهٔ کاربران آماری کلی از میزان مشارکتهای هر کاربر در دسترس قرار گرفته است.
توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/11/user-contribs-page/
توضیحات بیشتر را اینجا بخوانید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/11/user-contribs-page/
Forwarded from Mawson Lilehkoohi
گاهشمار شاهنامه ای 1404.xlsx
60.7 KB
گاهشمار شاهنامه ای 1404
تهیه و تدوین: محسن لیله کوهی
lilehkoohi@gmail.com
تهیه و تدوین: محسن لیله کوهی
lilehkoohi@gmail.com
به همت سرکار خانم مقصودی که پیش از این زبدةالاسرار صفیعلیشاه را به گنجور افزوده بودند کار بزرگ دیگری انجام شده و ایشان تفسیر منظوم قرآن کریم صفیعلیشاه را به گنجور اضافه کردهاند.
توضیحات بیشتر را اینجا مطالعه بفرمایید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/28/safi/
توضیحات بیشتر را اینجا مطالعه بفرمایید:
https://blog.ganjoor.net/1404/01/28/safi/
Forwarded from شعر، فرهنگ و ادبیات
تعدادی از یادداشتهای من دربارهٔ سعدی:
◾️کلاه نوروزی
◾️رعیت چو بیخاند و سلطان درخت
◾️عصفور یا گنجشک؟
◾️دوستی با پیلبانان یا مکن
◾️یهودیستیزی در آثار سعدی
◾️تأثیرپذیری سعدی از غزالی
◾️سکوت سعدی
◾️رابطهٔ دولت و ملت در حکایتی از بوستان
◾️کناره گرفتن خردمندان از قدرت
◾️تعریف سعدی از «رند»
◾️حکایت دیدار ابنسینا و ابوالحسن خرقانی و تأثیرپذیری سعدی از آن
◾️کلاه نوروزی
◾️رعیت چو بیخاند و سلطان درخت
◾️عصفور یا گنجشک؟
◾️دوستی با پیلبانان یا مکن
◾️یهودیستیزی در آثار سعدی
◾️تأثیرپذیری سعدی از غزالی
◾️سکوت سعدی
◾️رابطهٔ دولت و ملت در حکایتی از بوستان
◾️کناره گرفتن خردمندان از قدرت
◾️تعریف سعدی از «رند»
◾️حکایت دیدار ابنسینا و ابوالحسن خرقانی و تأثیرپذیری سعدی از آن
Forwarded from حافظ خوانی - رضا ضیاء
دوشنبه اوّل اردیبهشت ۱۴۰۴ در شهر کتاب بهار، در خیابان بهار آزادی، در روز سعدی، در خدمت دوستانم.
حضور برای همه آزاد و رایگان است.
https://t.me/hafezxany
حضور برای همه آزاد و رایگان است.
https://t.me/hafezxany
Forwarded from ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
☝️شرحی از ماجرای ترجمه عربی این ☝️چندشعر فارسی در مجله ملک فیصل سعودی 👇👇
Forwarded from ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی
کانال رسمی گنجور
☝️شرحی از ماجرای ترجمه عربی این ☝️چندشعر فارسی در مجله ملک فیصل سعودی 👇👇
☝️
👇👇
#برای_زخم_جنوب
و #سوگ_بندرعباس:
روزهای سوگ ایران است گرچه ما فصلهایی پیاپی از سوگوارهها را ورق زدهایم.
من بشخصه، هیچگاه سوگواری را مرثیهخوان نشدهام اما سوگهای عظیم را با شعر و طنین دمام کلماتم التیام دادهام.
شعر برای من وزن و قافیه نیست؛
شعر از دید من: «هر آنچیزی است که آن حیرتِ بکر و عتیق آدمی را إحیا كند و نِشتری بکشد بر رگههای پرسش تلخ آدمی از حضور سوگمندانهاش در این صحنهی پوچ دهر»
در ساعات سوگ، سرِ مطلب جدی نوشتنم نیست!
برای همین امروز «مجلهی ملک فیصل» را تورقی میکردم که در سعودی چاپ میشود، چشمم خورد به شاعر جوان و با استعداد ایرانی«مهدی اشرفی» که سرودههای فارسیاش را در این مجلهی مهم در ریاض به عربی برگرداندهاند.
تصویر پیوست بالا بخشی از اشعار ترجمه شده به عربی این شاعر است که تصمیم گرفتم برای تخفیف این لحظات سوگ، چندتا از آنها را با شما به اشتراک بگذارم:
مثلاً آنجا که میگوید:
[الطریق کان ثملاً..]
راه
مست بود
هرچه میرفتیم
مارا به جای دیگری میبرد...
یا آنجا که شاعر غم اصیل خودش را در چند واژه مختصر اینگونه میپزد که:
تو را تیرباران کردند
تنها
لباس هایت به من رسید
حالا سال هاست
که از سوراخ های روی پیراهنت
به دنیا نگاه می کنم!
یا این ترجمه عربیاش:
((حكاية رجل سرق جميع ساعات العالم حتى لا تشيخ حبيبتُه))
یعنی:
کمی فکرکن
به ماجرای مردی
که تمام ساعتهای دنیا را دزدید
تا معشوقهاش
پیر نشود...
یا: [لمن ارسل رجلیه بالبرید..]
یعنی:
مردی که پا نداشت
پاهایش را برای که پُست کرده بود؟
مردی که دست ندارد
چگونه تو را در آغوش بکشد؟
و
مردی که قلبش مصنوعی است
چگونه میتواند تو را دوست بدارد؟
مردی که به قول خودش:
((انا مصاب حروب لم أخضها))
یعنی مجروح جنگهای نکرده است!؟
- مگر ما در جنگ به سر میبردیم که یکدفعه باید تبار تیرهی دود و جنازه از گلوی بندرعباسمان، چون دیوی دژم تنوره بکشد!؟-
آری ما در جنگی به سر میبریم که همین شاعر به تصویرش میکشد که گفتم:
در آغوشم راه برو
و موهایت را
در باد پریشان کن
این پرچمهای سیاه را
که سالها بعد
صلح، سفیدشان خواهد کرد...
حالا شما تصور کن که چرا و چگونه مخاطب معاصر عرب در افسون جادویی این کلمات و تصاویر زخمی شاعرش شناور میشود و در دسترس و در معرض خوانشِ شهروند خود قرارش میدهد!؟
چیزی که ناسیونالیزم عربهراس پارسی هنوز نمیخواهد بدان تن دهد که ما همگی زخم خوردهی یک تیغ و کینِ دیرینه در هر دو سوی این مرزهاییم.
هر دومان قرنها در زندانهایی به سر بردهایم که تنها وقتی باران بلا میآید میلههای این زندان را میبینیم.
••سوگ و درد از تن میهن کم باد
#بندرعباس و جنوب سرفراز دوباره قامت ستبرشان افراخته باد.
👇👇
#برای_زخم_جنوب
و #سوگ_بندرعباس:
روزهای سوگ ایران است گرچه ما فصلهایی پیاپی از سوگوارهها را ورق زدهایم.
من بشخصه، هیچگاه سوگواری را مرثیهخوان نشدهام اما سوگهای عظیم را با شعر و طنین دمام کلماتم التیام دادهام.
شعر برای من وزن و قافیه نیست؛
شعر از دید من: «هر آنچیزی است که آن حیرتِ بکر و عتیق آدمی را إحیا كند و نِشتری بکشد بر رگههای پرسش تلخ آدمی از حضور سوگمندانهاش در این صحنهی پوچ دهر»
در ساعات سوگ، سرِ مطلب جدی نوشتنم نیست!
برای همین امروز «مجلهی ملک فیصل» را تورقی میکردم که در سعودی چاپ میشود، چشمم خورد به شاعر جوان و با استعداد ایرانی«مهدی اشرفی» که سرودههای فارسیاش را در این مجلهی مهم در ریاض به عربی برگرداندهاند.
تصویر پیوست بالا بخشی از اشعار ترجمه شده به عربی این شاعر است که تصمیم گرفتم برای تخفیف این لحظات سوگ، چندتا از آنها را با شما به اشتراک بگذارم:
مثلاً آنجا که میگوید:
[الطریق کان ثملاً..]
راه
مست بود
هرچه میرفتیم
مارا به جای دیگری میبرد...
یا آنجا که شاعر غم اصیل خودش را در چند واژه مختصر اینگونه میپزد که:
تو را تیرباران کردند
تنها
لباس هایت به من رسید
حالا سال هاست
که از سوراخ های روی پیراهنت
به دنیا نگاه می کنم!
یا این ترجمه عربیاش:
((حكاية رجل سرق جميع ساعات العالم حتى لا تشيخ حبيبتُه))
یعنی:
کمی فکرکن
به ماجرای مردی
که تمام ساعتهای دنیا را دزدید
تا معشوقهاش
پیر نشود...
یا: [لمن ارسل رجلیه بالبرید..]
یعنی:
مردی که پا نداشت
پاهایش را برای که پُست کرده بود؟
مردی که دست ندارد
چگونه تو را در آغوش بکشد؟
و
مردی که قلبش مصنوعی است
چگونه میتواند تو را دوست بدارد؟
مردی که به قول خودش:
((انا مصاب حروب لم أخضها))
یعنی مجروح جنگهای نکرده است!؟
- مگر ما در جنگ به سر میبردیم که یکدفعه باید تبار تیرهی دود و جنازه از گلوی بندرعباسمان، چون دیوی دژم تنوره بکشد!؟-
آری ما در جنگی به سر میبریم که همین شاعر به تصویرش میکشد که گفتم:
در آغوشم راه برو
و موهایت را
در باد پریشان کن
این پرچمهای سیاه را
که سالها بعد
صلح، سفیدشان خواهد کرد...
حالا شما تصور کن که چرا و چگونه مخاطب معاصر عرب در افسون جادویی این کلمات و تصاویر زخمی شاعرش شناور میشود و در دسترس و در معرض خوانشِ شهروند خود قرارش میدهد!؟
چیزی که ناسیونالیزم عربهراس پارسی هنوز نمیخواهد بدان تن دهد که ما همگی زخم خوردهی یک تیغ و کینِ دیرینه در هر دو سوی این مرزهاییم.
هر دومان قرنها در زندانهایی به سر بردهایم که تنها وقتی باران بلا میآید میلههای این زندان را میبینیم.
••سوگ و درد از تن میهن کم باد
#بندرعباس و جنوب سرفراز دوباره قامت ستبرشان افراخته باد.