🔆 #پندانه
✍ بذر اعتقادات دینی را از خردسالی در ذهن کودکت بکار
🔹پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک داد که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود.
🔸کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت:
پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟
🔹کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بیفایده بود.
🔸از پدرش پرسید:
چهجوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
🔹پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخههای درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفههای کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت.
🔸روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که خروج آن از بطری غیرممکن شده بود.
🔹بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود.
🔸پدر رو به پسر کرد و گفت:
چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است. اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم، هنگام بزرگی خارجکردنش خیلی سخت میشود.
🔹دقیقا مثل این پرتقال که خارجکردنش محال است. مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ بذر اعتقادات دینی را از خردسالی در ذهن کودکت بکار
🔹پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک داد که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود.
🔸کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت:
پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟
🔹کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بیفایده بود.
🔸از پدرش پرسید:
چهجوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
🔹پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخههای درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفههای کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت.
🔸روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که خروج آن از بطری غیرممکن شده بود.
🔹بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود.
🔸پدر رو به پسر کرد و گفت:
چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است. اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم، هنگام بزرگی خارجکردنش خیلی سخت میشود.
🔹دقیقا مثل این پرتقال که خارجکردنش محال است. مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ طمع، عزت را از انسان میگیرد
🔹عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
🔸کودکان در آن مسجد درس میخواندند و وقت نانخوردن كودكان بود.
🔹دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
🔸در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست.
🔹آن كودک گفت:
اگر خواهی كه پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
🔸آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو داد.
🔹بار دیگر بانگ میكرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنین بانگ میكرد و حلوا میگرفت.
🔸عارف در آنان مینگریست و میگریست.
🔹كسی از او پرسید:
ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شدهای؟
🔸عارف گفت:
نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت میكرد و طمع از حلوای او برمیداشت، سگ همچون خویشتنی نمیشد.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ طمع، عزت را از انسان میگیرد
🔹عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.
🔸کودکان در آن مسجد درس میخواندند و وقت نانخوردن كودكان بود.
🔹دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
🔸در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست.
🔹آن كودک گفت:
اگر خواهی كه پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
🔸آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو داد.
🔹بار دیگر بانگ میكرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنین بانگ میكرد و حلوا میگرفت.
🔸عارف در آنان مینگریست و میگریست.
🔹كسی از او پرسید:
ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شدهای؟
🔸عارف گفت:
نگاه كنید كه طمعكاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت میكرد و طمع از حلوای او برمیداشت، سگ همچون خویشتنی نمیشد.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ ما چطور مینگريم؟
🔹از «كوفی عنان» دبيركل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل پرسيدند:
بهترين خاطره شما از دوران تحصيل چه بود؟
🔸او جواب داد:
روزی معلم علوم ما وارد كلاس شد و برگه سفيدرنگی را به تختهسياه چسباند که در وسط آن لكهای با جوهر سياه نمايان بود.
🔹معلم از شاگردان پرسيد:
بچهها در اين برگه چه میبينيد؟
🔸همه جواب دادند:
يک لكه سياه آقا.
🔹معلم با چهرهای انديشمندانه لحظاتی مقابل تخته كلاس راه رفت و سپس با دست خود به اطراف لكه سياه اشاره كرد و گفت:
بچههای عزيز! چرا اين همه سفيدی اطراف لكه سياه را نديديد؟
🔸كوفی عنان میگويد:
از آن روز تلاش كردم اول سفيدی (خوبیها، نكات مثبت، روشنايیها و…) را بنگرم.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ ما چطور مینگريم؟
🔹از «كوفی عنان» دبيركل سابق سازمان ملل و برنده صلح نوبل پرسيدند:
بهترين خاطره شما از دوران تحصيل چه بود؟
🔸او جواب داد:
روزی معلم علوم ما وارد كلاس شد و برگه سفيدرنگی را به تختهسياه چسباند که در وسط آن لكهای با جوهر سياه نمايان بود.
🔹معلم از شاگردان پرسيد:
بچهها در اين برگه چه میبينيد؟
🔸همه جواب دادند:
يک لكه سياه آقا.
🔹معلم با چهرهای انديشمندانه لحظاتی مقابل تخته كلاس راه رفت و سپس با دست خود به اطراف لكه سياه اشاره كرد و گفت:
بچههای عزيز! چرا اين همه سفيدی اطراف لكه سياه را نديديد؟
🔸كوفی عنان میگويد:
از آن روز تلاش كردم اول سفيدی (خوبیها، نكات مثبت، روشنايیها و…) را بنگرم.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔅#پندانه
✍️ کور خود و بینای مردم
🔹چهار هندو در مسجد به نماز میایستند.
🔸وقتی صدای موذن برمیآید یکی از آنها با آنکه خود در نماز است میگوید:
ای موذن، بانگ کردی وقت هست.
🔹هندوی دیگر در همان حال به وی میگوید:
سخن گفتی و نمازت باطل است.
🔸سومی به دومی میگوید:
به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
🔹سپس هندوی چهارم میگوید:
خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
🔸بدینگونه نماز هر چهار تن تباه میشود.
💢انسانهایی در این دنیا هستند که به عیب خود کور میباشند و به عیب دیگران بینا و آگاه.
مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
✍️ کور خود و بینای مردم
🔹چهار هندو در مسجد به نماز میایستند.
🔸وقتی صدای موذن برمیآید یکی از آنها با آنکه خود در نماز است میگوید:
ای موذن، بانگ کردی وقت هست.
🔹هندوی دیگر در همان حال به وی میگوید:
سخن گفتی و نمازت باطل است.
🔸سومی به دومی میگوید:
به او طعن نزن که نماز تو هم باطل است.
🔹سپس هندوی چهارم میگوید:
خدا را شکر که من مثل شما سه تن سخن نگفتم.
🔸بدینگونه نماز هر چهار تن تباه میشود.
💢انسانهایی در این دنیا هستند که به عیب خود کور میباشند و به عیب دیگران بینا و آگاه.
مطالب بیشتر ↩️ @Ganje_arsh
🔆 #پندانه
✍ آزادها را بندهٔ خدا کن
🔹عارفی روزی دید ثروتمندی آمد و هزار بَرده خرید و در راه خدا آزاد کرد.
🔸به حال او غبطه خورد. نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند.
🔹چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد. به میدان بَردهفروشان رفت تا بَردهای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده خرید و آزاد کرد.
🔸در مسیر که به خانه بازمیگشت، گریه کرد و گفت:
خدایا! کاش ثروتی میدادی تا به آرزوی خود میرسیدم و بندگانی آزاد میکردم.
🔹ندا رسید:
ای عارف! غم مخور، تو را توفیقی بیشتر از اینها دادیم. آنان بندگان آزاد کردند و تو آزادها (کسانی که خدا را بندگی نمیکردند) را بندۀ ما کردی.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ آزادها را بندهٔ خدا کن
🔹عارفی روزی دید ثروتمندی آمد و هزار بَرده خرید و در راه خدا آزاد کرد.
🔸به حال او غبطه خورد. نشست و گریست و از خدا خواست ثروتی به او دهد تا بَردگان زیادی آزاد کند.
🔹چون پیر شد روزی دید به این آرزوی خود نرسیده است. ناراحت شد. به میدان بَردهفروشان رفت تا بَردهای بخرد و آزاد کند. با هزار مصیبت یک بَرده خرید و آزاد کرد.
🔸در مسیر که به خانه بازمیگشت، گریه کرد و گفت:
خدایا! کاش ثروتی میدادی تا به آرزوی خود میرسیدم و بندگانی آزاد میکردم.
🔹ندا رسید:
ای عارف! غم مخور، تو را توفیقی بیشتر از اینها دادیم. آنان بندگان آزاد کردند و تو آزادها (کسانی که خدا را بندگی نمیکردند) را بندۀ ما کردی.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ پدر یعنی پشت و پناه
🔹یک تحویلدار بانک میگفت:
ﭘﺴﺮﺑﭽﻪﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه.
🔸ﮔﻔﺘﻢ:
ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺳﺎﯾﺖﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ!
🔹ﮔﻔﺖ:
میدﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ کیام؟ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭم هم ﻫﻤﯿﻨﻮ میگی؟!
🔸ﮔﻔﺘﻢ:
فرقی نمیکنه! ﺳﺎیت رو ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ!
🔹رفت و ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ که ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ رنجدیدﻩای داشت. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ.
🔸ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﺸﻢ.
🔹ﺗﻪ قبض رو ﻣُﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ تا ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ.
🔸ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﺪﯼ گفتم ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ نمیتونی ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ.
🔹ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ...
🔸ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ، ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ.
🔹ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ بهخاطر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ بچهام ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ!
🔸ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ پدر یعنی پشت و پناه
🔹یک تحویلدار بانک میگفت:
ﭘﺴﺮﺑﭽﻪﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه.
🔸ﮔﻔﺘﻢ:
ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺳﺎﯾﺖﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ!
🔹ﮔﻔﺖ:
میدﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ کیام؟ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭم هم ﻫﻤﯿﻨﻮ میگی؟!
🔸ﮔﻔﺘﻢ:
فرقی نمیکنه! ﺳﺎیت رو ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ!
🔹رفت و ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ که ﻟﺒﺎﺳﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ رنجدیدﻩای داشت. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ.
🔸ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ:
ﭼﺸﻢ.
🔹ﺗﻪ قبض رو ﻣُﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ تا ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ.
🔸ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﺪﯼ گفتم ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ نمیتونی ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ.
🔹ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ...
🔸ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ، ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ.
🔹ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ بهخاطر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ بچهام ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ!
🔸ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
🔹در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت.
🔸با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت.
🔹هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
🔸تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت:
مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟
🔹پیرمرد گفت:
ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
🔸تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت.
🔹وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد.
🔸وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
🔹پیرمرد گفت:
من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید.
🔸تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود.
🔹وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ بهدوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک میکند
🔹در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیهالسلام) مشرف شد. هر روز به حرم میآمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت.
🔸با خودش فکر کرد که دیگر فایدهای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت.
🔹هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچهای راه میرفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخدستیاش گذاشته و آن را به سختی میبرد.
🔸تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت:
مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟
🔹پیرمرد گفت:
ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دمبختی دارم که برای جهیزیهاش ماندهام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکردهام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابهجا کنم تا پول بیشتری در بیاورم.
🔸تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت.
🔹وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد.
🔸وقتی از آن خانه بیرون میآمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه میکردند.
🔹پیرمرد گفت:
من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا میکنم که عاقبتبهخیر شوید و از امام رضا (علیهالسلام) هدیهای دریافت کنید.
🔸تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود.
🔹وقتی وارد حرم شد، چشمهایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ با تلاش در راه خدا، عمرت را زیاد کن
🔹شیخ شهریار کازرونی، ۱۲۰ سال به سلامت عمر کرد و در تمام طول عمر خود مریض نشد.
🔸روزی بر بسترِ بیماری برای دعا حاضر شد که بیمار، پسر دوست او بود.
🔹مریض گفت:
ای شیخ! این انصاف است که تو ۴٠ سال از من بزرگتری ولی من از تو پیرتر و در شرف مرگم؟ عدالت خدا کجاست؟
🔸شیخ گفت:
عدالت خدا را زیر سؤال بردی و مرا خشمگین کردی. باید پاسخ تو را بدهم تا از دوست خود دفاع کرده باشم.
🔹۱۲۰ سالی که خداوند به من عمر عنایت کرده، بیش از ۹۰ سالش را در راه او و عبادت و یادگیری علم و تربیت مردان دین و کمک به نیازمندان صرف کردهام، ولی تو در این ۶۰ سال، فقط برای خودت خوردی و خوابیدی و مال جمع کردی و لذت دنیا بردی.
🔸خدا ایام عمری را که در طاعت او برای او تلاش کنی بر عمر تو میافزاید.
🔹تو برای خود زندگی کردی ولی من برای او. میخواهی بین من و تو فرقی نباشد که بگویی آنگاه خدا عادل است؟
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ با تلاش در راه خدا، عمرت را زیاد کن
🔹شیخ شهریار کازرونی، ۱۲۰ سال به سلامت عمر کرد و در تمام طول عمر خود مریض نشد.
🔸روزی بر بسترِ بیماری برای دعا حاضر شد که بیمار، پسر دوست او بود.
🔹مریض گفت:
ای شیخ! این انصاف است که تو ۴٠ سال از من بزرگتری ولی من از تو پیرتر و در شرف مرگم؟ عدالت خدا کجاست؟
🔸شیخ گفت:
عدالت خدا را زیر سؤال بردی و مرا خشمگین کردی. باید پاسخ تو را بدهم تا از دوست خود دفاع کرده باشم.
🔹۱۲۰ سالی که خداوند به من عمر عنایت کرده، بیش از ۹۰ سالش را در راه او و عبادت و یادگیری علم و تربیت مردان دین و کمک به نیازمندان صرف کردهام، ولی تو در این ۶۰ سال، فقط برای خودت خوردی و خوابیدی و مال جمع کردی و لذت دنیا بردی.
🔸خدا ایام عمری را که در طاعت او برای او تلاش کنی بر عمر تو میافزاید.
🔹تو برای خود زندگی کردی ولی من برای او. میخواهی بین من و تو فرقی نباشد که بگویی آنگاه خدا عادل است؟
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
بهترین سوغات مکه، خواندن چند رکعت نماز کنار کعبه است
کاروانی از حجاج در بازار مکه مشغول انتخاب کفن برای تبرک بودند.
پیرمردی در بازار دنبال کفنی خاص میگشت. از صبح دنبال کفن بود و هر کفنی را نمیپسندید چون از جهالت و حماقت فکر میکرد اگر روی کفنش دعا یا ذکر خاصی نوشته شده باشد، بهشتی میشود، و باید کفن نیک با خود سوغات از مکه ببرد.
نزدیک اذان ظهر در مغازهای مشغول خرید کفن بود، چون اذان ظهر شد، صاحب مغازه دست حاجی را از روی کفنها برداشت و گفت:
حَیِّ عَلی خَیرِ العَمل وَ لَا حَیِّ عَلی خَیرِ الكَفَن.
یعنی ای حاجی! مکه آمدهای و میبینی منادی ندا میدهد بشتاب به سوی انجام بهترین عمل، ولی تو (از بس احمقی در این سن پیری) برای انجام خرید بهترین کفن شتافتهای و وقت عبادت خود را هدر میدهی که هیچ سودی برای تو ندارد.
بهترین سوغات مکه خواندن چند رکعت نماز در کنار کعبه است نه پیداکردن چند متر پارچه برای کفن که همه جای دنیا پیدا میشود.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
بهترین سوغات مکه، خواندن چند رکعت نماز کنار کعبه است
کاروانی از حجاج در بازار مکه مشغول انتخاب کفن برای تبرک بودند.
پیرمردی در بازار دنبال کفنی خاص میگشت. از صبح دنبال کفن بود و هر کفنی را نمیپسندید چون از جهالت و حماقت فکر میکرد اگر روی کفنش دعا یا ذکر خاصی نوشته شده باشد، بهشتی میشود، و باید کفن نیک با خود سوغات از مکه ببرد.
نزدیک اذان ظهر در مغازهای مشغول خرید کفن بود، چون اذان ظهر شد، صاحب مغازه دست حاجی را از روی کفنها برداشت و گفت:
حَیِّ عَلی خَیرِ العَمل وَ لَا حَیِّ عَلی خَیرِ الكَفَن.
یعنی ای حاجی! مکه آمدهای و میبینی منادی ندا میدهد بشتاب به سوی انجام بهترین عمل، ولی تو (از بس احمقی در این سن پیری) برای انجام خرید بهترین کفن شتافتهای و وقت عبادت خود را هدر میدهی که هیچ سودی برای تو ندارد.
بهترین سوغات مکه خواندن چند رکعت نماز در کنار کعبه است نه پیداکردن چند متر پارچه برای کفن که همه جای دنیا پیدا میشود.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ زود قضاوت نکنیم
خانم معلمی تعریف میکرد که در مدرسه ابتدایی بودم.
مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی برایشان گرفته شود.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم. پدرومادرها هم دعوت بودند.
موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بهجای خواندن سرود، شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دستوپا تکان میداد و خودش را عقبوجلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندند و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بهخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم، پنبه شود.
با خود گفتم:
چرا این بچه این کار را میکند؟ چرا شرم نمیکند از رفتارش؟ اینکه قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!
رفتم روبهرویش و اشاراتی کردم. هیچی نمیفهمید. به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم. خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیاش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت:
فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چهکار کنم. اخراجش میکنم.
مادر دختر هم که نزدیک من بود، بسیار پرشور میخندید و کف میزد. دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد، پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینطوری کردی؟! چرا با رفقایت، سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست. برای مادرم این کار را میکردم!
گفتم:
آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست. چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
خواستم بکشمش پایین که گفت:
خانم معلّم صبر کنید. بگذارید مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من ناشنواست. چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند!
این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان ناشنواهاست.
همین که این حرفها را زد، انگار مرا برق گرفت. دست خودم نبود. با صدای بلند گریستم و دختر را محکم بغل کردم و گفتم:
آفرین دخترم!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرفزدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند. نهتنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند.
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او تقدیم کرد.
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند. گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جستوخیز میکرد تا مادرش را شاد کند.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ زود قضاوت نکنیم
خانم معلمی تعریف میکرد که در مدرسه ابتدایی بودم.
مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم. به نیت اینکه آخر سال مراسمی برایشان گرفته شود.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم. پدرومادرها هم دعوت بودند.
موقع اجرای سرود ناگهان دختری از جمع جدا شد و بهجای خواندن سرود، شروع کرد به حرکت جلوی جمع. دستوپا تکان میداد و خودش را عقبوجلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندند و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بهخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم، پنبه شود.
با خود گفتم:
چرا این بچه این کار را میکند؟ چرا شرم نمیکند از رفتارش؟ اینکه قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!
رفتم روبهرویش و اشاراتی کردم. هیچی نمیفهمید. به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم. خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود. مدیر هم رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیاش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت:
فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چهکار کنم. اخراجش میکنم.
مادر دختر هم که نزدیک من بود، بسیار پرشور میخندید و کف میزد. دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد، پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینطوری کردی؟! چرا با رفقایت، سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست. برای مادرم این کار را میکردم!
گفتم:
آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست. چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
خواستم بکشمش پایین که گفت:
خانم معلّم صبر کنید. بگذارید مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من ناشنواست. چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند!
این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان ناشنواهاست.
همین که این حرفها را زد، انگار مرا برق گرفت. دست خودم نبود. با صدای بلند گریستم و دختر را محکم بغل کردم و گفتم:
آفرین دخترم!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرفزدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند. نهتنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند.
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او تقدیم کرد.
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند. گاهی جلوتر از مادرش میرفت و برای مادرش جستوخیز میکرد تا مادرش را شاد کند.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ منظورت را با حرفزدن برسان وگرنه از رفتارت اشتباه برداشت میشود
🔻 ﺭﻭﯼ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﯾﮏ ﮐﺘﺎبفروشی ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ بود:
🔹ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼﻫﺎ و ﻧﮕﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﺭا ﺑﻪﻣﻮﻗﻊ ﺑﮕﻮیید.
🔸حرفهای ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﮐﻼﻡ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﻨﯿﺪ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ؛ چراﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻼﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ میشود ﮐﻪ ﺷﻤﺎ میگویید، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﺗﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ...
🔹ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ داشتنها ﺭﺍ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﺑﻮﺩﻥ مهمترین ﻗﺴﻤﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ منظورت را با حرفزدن برسان وگرنه از رفتارت اشتباه برداشت میشود
🔻 ﺭﻭﯼ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﯾﮏ ﮐﺘﺎبفروشی ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ بود:
🔹ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼﻫﺎ و ﻧﮕﺮﺍﻧﯽﻫﺎ ﺭا ﺑﻪﻣﻮﻗﻊ ﺑﮕﻮیید.
🔸حرفهای ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﮐﻼﻡ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﻨﯿﺪ، ﻧﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ؛ چراﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻼﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ میشود ﮐﻪ ﺷﻤﺎ میگویید، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﺗﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ...
🔹ﻗﺪﺭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ داشتنها ﺭﺍ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﺑﻮﺩﻥ مهمترین ﻗﺴﻤﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ مواظب قضاوتهایمان باشیم
🔹اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیشداوری نکن. خانوادهاش را مسخره و متهم به بدتربيتکردن فرزندانشان نکن، چراکه نوح (علیهالسلام) با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود، در حالی که مشهور به صفیالله بود.
🔸کسی را که از قومش اخراج کردهاند، مسخره مکن و نگو بیارزش و بیجایگاه است، چراکه ابراهیم (علیهالسلام) را راندند، در حالی که مشهور به خلیلالله بود.
🔹زندانرفته و زندانی را مسخره نکن، چراکه يوسف (علیهالسلام) سالها زندان بود، در حالی که مشهور به صدیقالله بود.
🔸ثروتمند ورشکسته و بیپول را مسخره نکن، چراکه ايوب (علیهالسلام) بعد از غنا، مفلس و بیچیز شد، در حالی که مشهور به نبیالله بود.
🔹شغل و حرفه دیگران را تمسخر نکن، چراکه لقمان (علیهالسلام) نجار، خیاط و چوپان بود، در حالی که خداوند در قرآن مجید به حکيمبودن او اذعان دارد.
🔸کسی را که همه به او ناسزا میگویند و از او به بدی یاد میکنند، مسخره نکن و نگو که وضعيت شبههبرانگیزی دارد، چراکه به حضرت محمد (صلیالله علیه وآله) ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند، در حالی که حبیبالله بود.
🔹پس دیگران را پیشداوری و مسخره نکنیم و حسنظن به دیگران داشته باشیم.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ مواظب قضاوتهایمان باشیم
🔹اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیشداوری نکن. خانوادهاش را مسخره و متهم به بدتربيتکردن فرزندانشان نکن، چراکه نوح (علیهالسلام) با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود، در حالی که مشهور به صفیالله بود.
🔸کسی را که از قومش اخراج کردهاند، مسخره مکن و نگو بیارزش و بیجایگاه است، چراکه ابراهیم (علیهالسلام) را راندند، در حالی که مشهور به خلیلالله بود.
🔹زندانرفته و زندانی را مسخره نکن، چراکه يوسف (علیهالسلام) سالها زندان بود، در حالی که مشهور به صدیقالله بود.
🔸ثروتمند ورشکسته و بیپول را مسخره نکن، چراکه ايوب (علیهالسلام) بعد از غنا، مفلس و بیچیز شد، در حالی که مشهور به نبیالله بود.
🔹شغل و حرفه دیگران را تمسخر نکن، چراکه لقمان (علیهالسلام) نجار، خیاط و چوپان بود، در حالی که خداوند در قرآن مجید به حکيمبودن او اذعان دارد.
🔸کسی را که همه به او ناسزا میگویند و از او به بدی یاد میکنند، مسخره نکن و نگو که وضعيت شبههبرانگیزی دارد، چراکه به حضرت محمد (صلیالله علیه وآله) ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند، در حالی که حبیبالله بود.
🔹پس دیگران را پیشداوری و مسخره نکنیم و حسنظن به دیگران داشته باشیم.
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔆 #پندانه
✍ مسیر درست کسب علم
🔹به یاد دارم جوانی همیشه نزد پدر میآمد و از او میخواست در راه معرفت بر او درسی یاد دهد.
🔸سماجتِ جوان، پدر را خسته کرد و گفت:
🔹ای جوان! یادت باشد ترک یک گناه (مانند غیبت و...)، میتواند بر قلب تو علمی وارد کند و بیاموزد که هزار برابر آن را من با گفتن و نوشتن، نمیتوانم بر مغز تو وارد کنم.
🔸بدان علم نور است و نور فقط با ترکِ معصیت و عملِ صالح کسب میشود، نه با کسب معصیت و عمل صالح نداشتن و تنها پای موعظه استاد نشستن!
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✍ مسیر درست کسب علم
🔹به یاد دارم جوانی همیشه نزد پدر میآمد و از او میخواست در راه معرفت بر او درسی یاد دهد.
🔸سماجتِ جوان، پدر را خسته کرد و گفت:
🔹ای جوان! یادت باشد ترک یک گناه (مانند غیبت و...)، میتواند بر قلب تو علمی وارد کند و بیاموزد که هزار برابر آن را من با گفتن و نوشتن، نمیتوانم بر مغز تو وارد کنم.
🔸بدان علم نور است و نور فقط با ترکِ معصیت و عملِ صالح کسب میشود، نه با کسب معصیت و عمل صالح نداشتن و تنها پای موعظه استاد نشستن!
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔅#پندانه
✍️ برکت در مال
🔹از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه؟
🔸در پاسخ مثالی زد:
گوسفند در سال یکبار زایمان میکند و هر بار هم یک بره به دنیا میآورد.
🔹سگ در سال دوبار زایمان میکند و هر بار هم حداقل ششهفت بچه.
🔸بهطور طبیعی شما باید گلههای سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است ولی در واقع برعکس است.
🔹گلههای گوسفند را میبینید که یک یا دو سگ در کنار آنهاست.
🔸خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت.
🔹مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد. روی مفهوم «برکت در روزی» فکر کنیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍️ برکت در مال
🔹از بزرگى پرسیدند:
برکت در مال یعنی چه؟
🔸در پاسخ مثالی زد:
گوسفند در سال یکبار زایمان میکند و هر بار هم یک بره به دنیا میآورد.
🔹سگ در سال دوبار زایمان میکند و هر بار هم حداقل ششهفت بچه.
🔸بهطور طبیعی شما باید گلههای سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است ولی در واقع برعکس است.
🔹گلههای گوسفند را میبینید که یک یا دو سگ در کنار آنهاست.
🔸خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت.
🔹مال حرام اینگونه است. فزونی دارد ولی برکت ندارد. روی مفهوم «برکت در روزی» فکر کنیم.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍️ به آنچه به درد آخرتت میخورد عمل کن
🔹جوانی در واحد ماده صد شهرداری مشغول به کار است.
🔸با آنکه اختیارات دارد که در جریمه برخی ساختوسازهای غیرمجاز تخفیف دهد ولی از این اختیارات خود سوءاستفاده نمیکند و هر متقاضی را برای درخواستش سمت معاون اجرایی شهردار میفرستد.
🔹همکارانش، او را بهعنوان یک انسان نالایق و ترسو میشناسند که بهدردنخور است.
🔸روزی از جوان علت را پرسیدم. او گفت:
من از حقالناس بسیار میترسم و نمیتوانم برای کسی که در شهرداری آشنایی دارد و جریمهاش را میبخشاید با کسی که آشنایی ندارد و جریمهاش تخفیف زیادی نمیخورد، فرق بگذارم.
🔹من همه را برای تصمیمگیری سراغ رئیس میفرستم تا بار این مسئولیت تصمیمگیری را در قیامت از دوش خود برداشته باشم.
🔸بگذار مردم مرا بیعرضه بشناسند. این مردم به کسی با عرضه میگویند که به درد دنیای آنان بخورد، نه آخرتشان.
🔹پس در چشم این مردم هر اندازه بیعرضه باشی بدان کمتر اسباب و اختیارات معصیت در دست داری و نزد خالقت باعرضهای.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍️ به آنچه به درد آخرتت میخورد عمل کن
🔹جوانی در واحد ماده صد شهرداری مشغول به کار است.
🔸با آنکه اختیارات دارد که در جریمه برخی ساختوسازهای غیرمجاز تخفیف دهد ولی از این اختیارات خود سوءاستفاده نمیکند و هر متقاضی را برای درخواستش سمت معاون اجرایی شهردار میفرستد.
🔹همکارانش، او را بهعنوان یک انسان نالایق و ترسو میشناسند که بهدردنخور است.
🔸روزی از جوان علت را پرسیدم. او گفت:
من از حقالناس بسیار میترسم و نمیتوانم برای کسی که در شهرداری آشنایی دارد و جریمهاش را میبخشاید با کسی که آشنایی ندارد و جریمهاش تخفیف زیادی نمیخورد، فرق بگذارم.
🔹من همه را برای تصمیمگیری سراغ رئیس میفرستم تا بار این مسئولیت تصمیمگیری را در قیامت از دوش خود برداشته باشم.
🔸بگذار مردم مرا بیعرضه بشناسند. این مردم به کسی با عرضه میگویند که به درد دنیای آنان بخورد، نه آخرتشان.
🔹پس در چشم این مردم هر اندازه بیعرضه باشی بدان کمتر اسباب و اختیارات معصیت در دست داری و نزد خالقت باعرضهای.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔆 #پندانه
✍ از خودمان شروع کنیم
🔹مغازهدار هر روز صبح زود ماشین سمندش را در پیادهرو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.
🔸سوپرمارکتی نصف بیشتر اجناس مغازهاش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.
🔹کارمند اداره وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند یا به نهار و نماز میرود یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
🔸بساز بفروش تا چشم صاحب آپارتمان را دور میبیند لولهها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را بیشتر گرفته است.
🔹کارمند بانک از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیفتد.
🔸استاد دانشگاه هر جلسه ۲۰ دقیقه دیر میآید و قبل از اتمام ساعت کلاس را تمام میکند و جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند.
🔹دانشجو پول میدهد تحقیق و پایاننامه را کپیشده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود.
🔸پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
🔹همه اینها شب وقتی به خانه میآیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بیعدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند.
🔸همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند.
🔹جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.
■⇨ @Ganje_arsh
✍ از خودمان شروع کنیم
🔹مغازهدار هر روز صبح زود ماشین سمندش را در پیادهرو پارک میکند، مردم مجبورند از گوشه خیابان رد شوند.
🔸سوپرمارکتی نصف بیشتر اجناس مغازهاش را بیرون چیده، راه برای رفت و آمد سخت است.
🔹کارمند اداره وسط ساعت کاری یا صبحانه میل میکند یا به نهار و نماز میرود یا همزمان با مراجعه ارباب رجوع کانالهای تلگرام و اینستاگرامش را چک میکند.
🔸بساز بفروش تا چشم صاحب آپارتمان را دور میبیند لولهها و کابینت را از جنس چینی نامرغوب میزند در حالی که پولش را بیشتر گرفته است.
🔹کارمند بانک از وسط جمعیتی که همه در نوبت هستند به فلان آشنای خود اشاره میزند تا فیش را خارج از نوبت بیاورد تا کارش راه بیفتد.
🔸استاد دانشگاه هر جلسه ۲۰ دقیقه دیر میآید و قبل از اتمام ساعت کلاس را تمام میکند و جالبتر اینکه مقالات پژوهشی دانشجویان را به نام خودش چاپ میکند.
🔹دانشجو پول میدهد تحقیق و پایاننامه را کپیشده میخرد و تحویل دانشگاه میدهد تا صاحب مدرک شود.
🔸پزشک، بیمار را در بیمارستان درمان نمیکند تا در مطب خصوصی به او مراجعه کند یا به همکار دیگر خود پاس میدهد تا بیمار جیب خالی از درمانگاه خارج شود.
🔹همه اینها شب وقتی به خانه میآیند، هنگامی که تلگرام را باز میکنند از فساد، رانت، بیعدالتی، تبعیض و گرانی سخن میگویند و در اینستاگرام پستهای روشنفکری را لایک میکنند.
🔸همه هم در ستایش از نظم و قانونمداری در اروپا و آمریکا یک خاطره دارند اما وقتی نوبت خودشان میرسد، آن میکنند که میخواهند.
🔹جامعه با من و تو، ما میشود، قبل از دیگران به خودمان برسیم.
■⇨ @Ganje_arsh
🔆#پندانه
✍ دارویی بهنام محبت
🔹لقمان حکیم چه زیبا گفت:
من ۳۰۰ سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از «محبت» نیست!
🔸کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چه؟
🔹لقمان حکیم لبخندی زد و گفت:
مقدار دارو را افزایش بده!
جواب سلام را با سلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بیمهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را با صبوری،
جواب سرد را با گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب بیادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
و جواب گناه را با بخشش.
🔸هیچوقت، هیچچیز و هیچکس را بیجواب نگذار و مطمئن باش هر جوابی بدهی، یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو بازمیگردد.
■⇨ @Ganje_arsh
✍ دارویی بهنام محبت
🔹لقمان حکیم چه زیبا گفت:
من ۳۰۰ سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛ و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از «محبت» نیست!
🔸کسی از او پرسید:
و اگر این دارو هم اثر نکرد چه؟
🔹لقمان حکیم لبخندی زد و گفت:
مقدار دارو را افزایش بده!
جواب سلام را با سلام بده،
جواب تشکر را با تواضع،
جواب کینه را با گذشت،
جواب بیمهری را با محبت،
جواب دروغ را با راستی،
جواب دشمنی را با دوستی،
جواب خشم را با صبوری،
جواب سرد را با گرمی،
جواب نامردی را با مردانگی،
جواب پشتکار را با تشویق،
جواب بیادب را با سکوت،
جواب نگاه مهربان را با لبخند،
جواب لبخند را با خنده،
جواب دل مرده را با امید،
جواب منتظر را با نوید،
و جواب گناه را با بخشش.
🔸هیچوقت، هیچچیز و هیچکس را بیجواب نگذار و مطمئن باش هر جوابی بدهی، یک روزی، یک جوری، یک جایی به تو بازمیگردد.
■⇨ @Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍️ داماد دروغگو
🔹پسری به خواستگاری دختری رفت.
🔸خانواده دختر از او پرسيدند:
وضع مالی شما چطور است؟
🔹پسر جواب داد:
عالی است.
🔸به او گفتند:
تحصيلاتتان به کجا رسيده؟
🔹جواب داد:
تحصيلات عاليه دارم.
🔸پرسيدند:
موقعيت خانوادگیتان چطور است؟
🔹گفت:
نظير ندارد.
🔸به او گفتند:
شغل شما چيست؟
🔹جواب داد:
از کارکردن بینيازم ولی به کار تجارت مشغولم.
🔸از پسر پرسيدند:
شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است؟
🔹در جواب گفت:
به خوشخلقی معروفم.
🔸عروس و پدر و مادرش از اين همه سجايای اخلاقی به حيرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب میشد.
🔹مادر عروس در نهايت شادمانی گفت:
ایشان با اين همه صفات و اخلاق پسنديده آيا عيبی هم دارد؟
🔸مادر پسر جواب داد:
فقط يک عيب کوچک دارد و آن هم اين است که خيلی دروغ میگويد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍️ داماد دروغگو
🔹پسری به خواستگاری دختری رفت.
🔸خانواده دختر از او پرسيدند:
وضع مالی شما چطور است؟
🔹پسر جواب داد:
عالی است.
🔸به او گفتند:
تحصيلاتتان به کجا رسيده؟
🔹جواب داد:
تحصيلات عاليه دارم.
🔸پرسيدند:
موقعيت خانوادگیتان چطور است؟
🔹گفت:
نظير ندارد.
🔸به او گفتند:
شغل شما چيست؟
🔹جواب داد:
از کارکردن بینيازم ولی به کار تجارت مشغولم.
🔸از پسر پرسيدند:
شهرت شما در شهر و محل تولدتان چگونه است؟
🔹در جواب گفت:
به خوشخلقی معروفم.
🔸عروس و پدر و مادرش از اين همه سجايای اخلاقی به حيرت افتاده بودند و قند توی دلشان آب میشد.
🔹مادر عروس در نهايت شادمانی گفت:
ایشان با اين همه صفات و اخلاق پسنديده آيا عيبی هم دارد؟
🔸مادر پسر جواب داد:
فقط يک عيب کوچک دارد و آن هم اين است که خيلی دروغ میگويد.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔆 #پندانه
چهار "نون" راهگشا
💠 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل میکنه؛ حالا با چهار تا "نون" میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
🔰 این هم "چهار نون" راهگشا:
نبین
نگو
نشنو
نپرس
1⃣ نَبین
۱- عیب مردم را نَبین.
۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین.
۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین.
۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل).
2⃣ نگو
1- هر چه شنیدی، نگو.
۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو.
۳- سخنی که دلی را بیازارد، نگو.
۴- هر سخن راست را هر جا، نگو.
۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو.
۶- راز را حتی به نزدیکترین افراد نگو.
3⃣ نَشنو
۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو.
۲- وقتی دو نفر آهسته سخن میگویند، سعی کن نَشنوی.
۳- غیبت را نَشنو.
۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل).
(خود را به نشنیدن بزن)
4⃣ نَپرس
۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس.
۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس.
۳- آنچه باعث آزار شخص میشود، نپرس.
۴- آن پرسشی که در آن فایدهای نیست، نپرس.
۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع میشود، نپرس.
■⇨ @Ganje_arsh
چهار "نون" راهگشا
💠 گاهی آدم هنگام گرسنگی با یه "نون" مشکل رو حل میکنه؛ حالا با چهار تا "نون" میشه جلوی خیلی از مشکلات را گرفت و به آرامش رسید.
🔰 این هم "چهار نون" راهگشا:
نبین
نگو
نشنو
نپرس
1⃣ نَبین
۱- عیب مردم را نَبین.
۲- مسائل جزئی در زندگیِ خانوادگی را نَبین.
۳- کارهای خوب خودت را که برای دیگران انجام دادی، نَبین.
۴- گاهی باید وانمود کنی که ندیدی (اصل تغافل).
2⃣ نگو
1- هر چه شنیدی، نگو.
۲- به کسی که حرفت در او تأثیر ندارد، چیزی نگو.
۳- سخنی که دلی را بیازارد، نگو.
۴- هر سخن راست را هر جا، نگو.
۵- هر خیری که در حق دیگران کردی، نَگو.
۶- راز را حتی به نزدیکترین افراد نگو.
3⃣ نَشنو
۱- هر سخنی ارزش شنیدن ندارد، نَشنو.
۲- وقتی دو نفر آهسته سخن میگویند، سعی کن نَشنوی.
۳- غیبت را نَشنو.
۴- گاهی وانمود کن که نشنیدی (اصل تغافل).
(خود را به نشنیدن بزن)
4⃣ نَپرس
۱- آنچه را که به تو مربوط نیست، نپرس.
۲- آنچه که شخص از گفتنش شرم دارد، نپرس.
۳- آنچه باعث آزار شخص میشود، نپرس.
۴- آن پرسشی که در آن فایدهای نیست، نپرس.
۵- آنچه که موجب اختلاف و نزاع میشود، نپرس.
■⇨ @Ganje_arsh
🔅 #پندانه
✍ کمککردن به همدیگر دنیا را برایمان بهشت میکند
🔹مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشتهای پرسید.
🔸فرشته به او گفت:
بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.
🔹سپس هر دو باهم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده.
🔸هر کدام از آنها قاشقی در دست داشت با دستهای بسیاربلند، بلندتر از دستهایشان، آنقدر بلند که هیچکدام نمیتوانستند با آن قاشقها غذا در دهانشان بگذارند. شکنجه وحشتناکی بود.
🔹پس از چند لحظه فرشته گفت:
حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم.
🔸سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و عدهای به دور آن، و همان قاشقهای دستهبلند؛ اما آنجا همه شاد و سیر بودند.
🔹مرد گفت:
من نمیفهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟
🔸فرشته لبخندی زد و گفت:
ساده است، اینجا مردمی هستند که یاد گرفتهاند به یکدیگر غذا بدهند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ کمککردن به همدیگر دنیا را برایمان بهشت میکند
🔹مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشتهای پرسید.
🔸فرشته به او گفت:
بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.
🔹سپس هر دو باهم وارد اتاقی شدند. در آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده.
🔸هر کدام از آنها قاشقی در دست داشت با دستهای بسیاربلند، بلندتر از دستهایشان، آنقدر بلند که هیچکدام نمیتوانستند با آن قاشقها غذا در دهانشان بگذارند. شکنجه وحشتناکی بود.
🔹پس از چند لحظه فرشته گفت:
حال بیا تا بهشت را به تو نشان بدهم.
🔸سپس هر دو وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق اول، همان ظرف بزرگ غذا و عدهای به دور آن، و همان قاشقهای دستهبلند؛ اما آنجا همه شاد و سیر بودند.
🔹مرد گفت:
من نمیفهمم، آخر چطور ممکن است در این اتاق همه خوشحال باشند و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟
🔸فرشته لبخندی زد و گفت:
ساده است، اینجا مردمی هستند که یاد گرفتهاند به یکدیگر غذا بدهند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh