🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_سی
💢دشمن نتونست تحمل کنه
هفته بسیج تموم شد و هر روز بر دامنه مراسماتِ عمومی، کلاس، نماز جماعت و جلساتِ دعا افزوده میشد و این امر برای بعثیا که اساساً میانه خوشی با این گونه چیزها نداشتن، خوشایند نبود . حالا می دیدن یه عده اسیر که تو مشتشون هستن، اردوگاه ملحق رو تبدیل کردن به یه ایران کوچک با همون روحیه انقلابی و با نشاط و سرزندگی.
این بود که بعد از حدود چهار ماه که در شریط بسیار مناسب (البته نه از لحاظ برنامه غذایی، بلکه بهداشتی و فرهنگی و آزادی نسبی) قرار داشتیم، دوباره شرایط تغییر کرد. فرماندهان و مسئولین عراقی تصمیم خودشون رو گرفته بودن و مقدمات کار رو برای بردن ما به زندانِ قلعه آماده کرده بودن.
خوشی و آسایش و بیا برو کارای فرهنگی زودگذر بود و خیلی زود به خط پایان رسید و تموم شد و یه روز اومدن و گفتن آماده بشید باید از اینجا برید. این خبر برامون خیلی غیر منتظره و شوکآور بود. دیگه چه نقشهای چیدن و میخان ما رو کجا ببرن؟ نکنه برمون میگردونن تکریت۱۱. البته بعد از چندین جابجایی دیگه تقریبا خبر تبعید و جابجایی چیز عجیبی نبود، ولی با این سرعت و اونم بعد از تبعید از منطقه تکریت به اینجا و حالا به این زودی دوباره جابجایی در حالی که از نظر ما اتفاق خاصی نیفتاده بود و اونا هم عکسالعمل یا نارضایتی خاصی نشون نداده بودن، غیر منتظره بنظر میرسید.
فی الجمله می دونستیم خیری در کار نیست. دیگه از رفتار و طرز برخورد عراقیا توی این سه سال و اندی شناخت کافی از اونا داشتیم و اگه قرار بود ما رو جای بهتری ببرن یه جورایی بروز میدادن و اگه بالعکس زندان و گرفتاری پشت سرش بود، هم تقریبا مشخص بود. به هر حال رفتارشون مقداری عوض شده بود و با عجله و مقداری بی احترامی، نشون میداد که جایی بدتر از اینجا در انتظارمونه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_دویست_و_سی
💢دشمن نتونست تحمل کنه
هفته بسیج تموم شد و هر روز بر دامنه مراسماتِ عمومی، کلاس، نماز جماعت و جلساتِ دعا افزوده میشد و این امر برای بعثیا که اساساً میانه خوشی با این گونه چیزها نداشتن، خوشایند نبود . حالا می دیدن یه عده اسیر که تو مشتشون هستن، اردوگاه ملحق رو تبدیل کردن به یه ایران کوچک با همون روحیه انقلابی و با نشاط و سرزندگی.
این بود که بعد از حدود چهار ماه که در شریط بسیار مناسب (البته نه از لحاظ برنامه غذایی، بلکه بهداشتی و فرهنگی و آزادی نسبی) قرار داشتیم، دوباره شرایط تغییر کرد. فرماندهان و مسئولین عراقی تصمیم خودشون رو گرفته بودن و مقدمات کار رو برای بردن ما به زندانِ قلعه آماده کرده بودن.
خوشی و آسایش و بیا برو کارای فرهنگی زودگذر بود و خیلی زود به خط پایان رسید و تموم شد و یه روز اومدن و گفتن آماده بشید باید از اینجا برید. این خبر برامون خیلی غیر منتظره و شوکآور بود. دیگه چه نقشهای چیدن و میخان ما رو کجا ببرن؟ نکنه برمون میگردونن تکریت۱۱. البته بعد از چندین جابجایی دیگه تقریبا خبر تبعید و جابجایی چیز عجیبی نبود، ولی با این سرعت و اونم بعد از تبعید از منطقه تکریت به اینجا و حالا به این زودی دوباره جابجایی در حالی که از نظر ما اتفاق خاصی نیفتاده بود و اونا هم عکسالعمل یا نارضایتی خاصی نشون نداده بودن، غیر منتظره بنظر میرسید.
فی الجمله می دونستیم خیری در کار نیست. دیگه از رفتار و طرز برخورد عراقیا توی این سه سال و اندی شناخت کافی از اونا داشتیم و اگه قرار بود ما رو جای بهتری ببرن یه جورایی بروز میدادن و اگه بالعکس زندان و گرفتاری پشت سرش بود، هم تقریبا مشخص بود. به هر حال رفتارشون مقداری عوض شده بود و با عجله و مقداری بی احترامی، نشون میداد که جایی بدتر از اینجا در انتظارمونه.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
♥️ همراه ماباشید⇩⇩
💠 ■⇨ @Ganje_arsh
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈