🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
83.9K subscribers
28.8K photos
3.2K videos
10 files
1.99K links
‍▒ ارائه روایات معتبر دینے به شیوه نوین
▓ اگر دعا معتقدانه و خالصانه خوانده نشود بے‌اثرست
▒ اعتقادے به دعانویسے و سرڪتاب نداریم
▓ ڪُپے بدون ذڪر منبع ضمان‌آور است
Download Telegram
🔅#پندانه

راه نفوذ به درونت رو ببند

🔹بزرگ‌ترين حسرت ما آدما، فرصت‌هاى ازدست‌رفتمونه!

🔸کشتی‌ها به‌خاطر آب‌هایی که در اطرافشون هست، غرق نمی‌شوند بلکه به‌خاطر نفوذ آب به‌داخل آن‌هاست.

🔹پس اجازه نده اتفاقات اطراف به درونت نفوذ کنند و باعث سنگین‌ترشدن و غرق‌شدنت شوند.


↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅#پندانه

قوی‌ترین پهلوان

🔹مردی فرزند خود به زورخانه می‌فرستاد و هنر رزم بر او می‌آموخت.

🔸روزی به دوستش گفت:
در این زمانۀ نامرد تو چرا فرزند خود چنین قوی نمی‌کنی؟

🔹مرد پاسخ داد:
من بر فرزندم می‌آموزم حریف نفسش شود و به هرآنچه دارد قناعت و کفایت نماید و در سهم مردم دست نَبرد که هرکس حریف نفسش شود، قوی‌ترین پهلوان است که هیچ حریفی نمی‌تواند او را بر زمین زند.

🔸اگر در زور بازو قوی‌ترین شود، کسی پیدا شود که قوی‌تر از او باشد و زمینش زند، ولی اگر در زور مناعت طبع قوی شود، حریفی بر او برای زمین‌زدنش پیدا نشود.

🔹پس او را مبارزه با نفسش بیاموز نه مبارزه با کسی را.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅 #پندانه

هرچه بیشتر ببخشی ثروتمندتر می‌شوی

🔹بچه كه بودم گاهی با مادرم به عطاری می‌رفتم.

🔸بر دیوار عطاری دو تابلو نصب بود كه خيلی برايم جذاب و بامعنی بود و تاثیر زیادی در زندگی‌ام داشت.

🔹در طول زمان خرید مادرم بارها آن‌ها را نگاه می‌کردم و‌ می‌خواندم.

🔸يكی نقاشی جالبی بود از دو مرد كه یکی مردی مفلوک و‌ فقیر بود و ‌زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نسيه‌فروش» و كنار او‌ مردی چاق با گاوصندوقی پر از پول که زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نقدفروش».

🔹دومی تابلويی بود كه روی آن با خط خوش اين شعر نوشته شده بود:

▫️دانی كه چرا خدا تو را داده دو دست؟
▪️من معتقدم كه اندر آن سری هست

▫️يک دست به كار خويشتن پردازی
▪️با دست دگر ز دیگران گيری دست

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅#پندانه

سربالایی‌ها و سرپایینی‌های زندگی‌ست که اونو قشنگش می‌کنه

🔹زندگی مثل کوهنوردی می‌مونه!

🔸بعضی وقت‌ها باید آواز بخونی، بعضی جاها باید عرق بریزی، بعضی اوقات باید استراحت کنی و بعضی جاها احتیاط.

🔹باید دل بدی به صعودت!

🔸از سربالایی‌ها و سرپایینی‌ها لذت ببر تا وقتی به قله رسیدی، تمام خستگی راه از تنت بیاد بیرون و زیبایی‌ها رو ببینی.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅#پندانه

زیبایی نعمات در سختی‌ها دیده می‌شود

🔹زن جوانی نزد من آمد و از درآمد کم شوهرش شکایت کرد.

🔸گفتم:
آیا می‌دانی چه شوهر حلال‌خور و مؤمنی داری؟ چقدر باایمان است و از زنان در محیط کار دوری می‌کند؟ می‌دانی اگر شوهرت حرام می‌خورد الان فرزندانت بی‌بندوبار شده بودند؟

🔹می‌بینی فلانی دخترش بی‌بندوبار است و ثروت و اخلاق شوهر همه بر او خنثی شده و در آتش این دختر شب‌وروز می‌سوزد؟

🔸می‌بینی چه دختران زیبا و شاکر و مهربانی داری؟ حالا می‌بینی خدا چقدر به تو نعمت داده است که این‌ها با پول خریدنی نیستند؟

🔹دوست داشتی شوهرت درآمدش زیاد ولی حرام‌خور بود و عیاش؟

🔸گفت:
نه!

🔹گفتم:
پس یادمان باشد هر تصویری و عکسی و لباسی زمانی زیباست که رنگ روشن در درون رنگ تیره قرار گیرد. مانند رنگ قرمز که روشن است در درون سیاه تیره زیبایی‌اش را نشان می‌دهد نه در درون رنگ روشنی چون زرد.

🔸نعمات الهی هم چنین هستند. وقتی نعمتی از خدا دیدی که روشنی‌بخش زندگی توست به فقدان آن که تیرگی آن است اگر بیندیشی، روشنایی و زیبایی آن نعمت را بیشتر خواهی دید.

🔹پس فقط نگو خدایا! شکرت که تَنم سالم است، این روشنایی سلامتی را روزی در سیاهی نگر، بیمارستان برو و التماس‌کنندگان عافیت و دردکشندگان بیماری ببین و عافیت روشن و سفید خود در سیاهی بیماران قرار بده تا روشنایی و زیبایی این نعمت را بیشتر بینی.

🔸به‌درستی هیچ‌کس را به‌اندازه خدا انسان بدهکارش نیست و هیچ‌کس اندازه خدا کم‌ترین طلبکاری از انسان نمی‌کند.

🔹حق تعالی می‌فرماید:
من در سیاهی و سختی‌ها تو را خلق کردم پس سفیدی‌های زندگی بر ما بروز می‌کنند و نعمات زیبایی خویش بیشتر نشان می‌دهند که در قراردادن این نعمات و سفیدی‌ها در کَبَد و سیاهی‌هاست که دیگران از آن نعمات محروم هستند.

🔸برای همین در اسلام به زیارت فقرا و عیادت بیماران و تشییع جنازه تأکید و فضیلت بسیاری بر آن نوشته می‌شود.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅#پندانه

هر اتفاقی که میفته، حتما حکمتی داره

🔹وقتی کاری انجام نمی‌شه، حتما خیری توش هست.

🔸وقتی مشکل پیش میاد، حتما حکمتی داره.

🔹وقتی تو زندگی‌ات، زمین می‌خوری، حتماً چیزی هست که باید یاد بگیری.

🔸وقتی بیمار می‌شی، حتما جلوی یک اتفاق بدتر گرفته می‌شه.

🔹وقتی دیگران بهت بدی می‌کنن، حتما وقتشه که تو خوب‌بودن خودتو نشون بدی.

🔸وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش میاد، حتما داری امتحان پس می‌دی.

🔹وقتی همه درها به روت بسته می‌شه، حتما خدا می‌خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده.

🔸وقتی سختی پشت سختی میاد، حتما وقتشه روحت متعالی بشه.

🔹وقتی دلت تنگ می‌شه، حتما وقتشه
با خدای خودت تنها باشی.

💢 پس فقط صبر داشته باش!

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔆 #پندانه

طمع، عزت را از انسان می‌گیرد

🔹عارف معروفی به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند.

🔸کودکان در آن مسجد درس می‌خواندند و وقت نان‌خوردن كودكان بود.

🔹دو كودک نزدیک عارف نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.

🔸در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا خواست.

🔹آن كودک گفت:
اگر خواهی كه پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.

🔸آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو داد.

🔹بار دیگر بانگ می‌كرد و پاره‌ای دیگر می‌گرفت. همچنین بانگ می‌كرد و حلوا می‌گرفت.

🔸عارف در آنان می‌نگریست و می‌گریست.

🔹كسی از او پرسید:
ای شیخ! تو را چه رسیده كه گریان شده‌ای؟

🔸عارف گفت:
نگاه كنید كه طمع‌كاری به مردم چه رسانَد. اگر آن كودک بدان نان تهی قناعت می‌كرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگ همچون خویشتنی نمی‌شد.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅#پندانه

زندگی به همین آسانی دارد می‌گذرد

🔹زندگی‌ست دیگر، همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست، همه سازهایش کوک نیست.

🔸باید یاد گرفت با هر سازش رقصید، حتی با ناکوک‌ترین ناکوکش.

🔹اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن، حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی‌گردد، به فرصت‌هایی که مثل باد می‌آیند و می‌روند و همیشگی نیستند.

🔸به این سال‌ها که به‌سرعت برق گذشتند، به جوانی که رفت، میانسالی که می‌رود.

🔹حواست باشد به کوتاهی زندگی، به تابستانی که رفت و پاییزی که دارد تمام می‌شود کم‌کم، ریزریز، آرام‌آرام، نم‌نمک.

🔸ابرهای آسمان زندگی گاهی می‌بارد گاهی هم صاف است، بدون ابر بدون بارندگی.

🔹زندگی به همین آسانی می‌گذرد. هر جور که باشی می‌گذرد، روزها را دریاب.


↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅#پندانه

الهی ما را جز به خودت محتاج دیگران نکن

🔹ﻋﺎﺭﻓﯽ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ و ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ایستاد و تماشا کرد.

🔸ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ.

▪️ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ:
ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻦ!

▫️ﻣﺎﺩﺭ:
ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ!

▪️ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟!

▫️ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧوﻧﻪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎسای ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ،
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ.

▪️ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، شبه ﻣﺎﺩﺭ.

🔹ﻫﺮ ﭼه ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ. عارف ﭘﯿﺶ رفت و ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩ:
ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭو ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.

🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.

🔹عارف گفت:
ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭو چرا ﺭﺍﻩ نمی‌دی؟

🔸مادر ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ! ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎد خوﻧﻪ.

🔹عارف ﺑﻪ ﺑﭽﻪ گفت:
ﻗﻮﻝ می‌دی ﺩﻳﮕﻪ شبا ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎی خوﻧﻪ و ﻟﺒﺎستو ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟

🔸بچه ﮔﻔﺖ:
بله.

🔹عارف گفت:
ﺑﺮﻭ ﺧوﻧﻪ.

🔸ﺻﺒﺢ ﮐﻪ عارف ﺁﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪ و ﺩﯾﺪ ﺩﺭِ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ. ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ!

🔹ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ.

🔸ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﻢ ﺧوﻧﻪتوﻥ؟

🔹ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ نمی‌ده، ﺧﻮﺩﻡ ﺭو ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ می‌ده!

🔸ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ:
ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎم ﺧوﻧﻪتوﻥ؟

🔹ﮔﻔﺖ:
ﻧﻪ! ﻧﮑﻨﻪ می‌خوای ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟!

🔸ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺑﭽﻪ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ به ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ نبرد! ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ‌شان.

🔹ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ. چه‌کار ﮐﻨﺪ؟ ﺭﺍه دیگری ﻧﺪﺍﺭد! ﻫﺮ چه ﺩﺭ ﺯﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ.

🔸ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻی ﭘﺸﺖ‌ﺑﺎﻡ و ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ! ﺑﭽﻪ هم ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند. ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ!

🔹ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭستش ﺩﺍﺭد! چه‌کارش کند ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ نمی‌شود.

🔸ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮔﺬﺍشت و ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ‌ﺯﺩن!

🔹ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ. ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ و ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ. ﺧﺎﮎ ﻭ گل ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ.

▪️وقتی ﺑﭽﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ، ﮔﻔﺖ:
ﻣﺎﺩﺭ؟

▫️ﺟﺎنم.

▪️ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭو ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.

▫️ﭼﯽ ﺭو ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!

▪️مادرجان، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ اوﻣﺪﻡ خوﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ، ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ، ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭو به‌روم ﻧﺒﻨﺪ!

▫️ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ خوﻧﻪ؛ خوﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!

🔹خدایا، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎ نبند؛ وقتی ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎک‌ﺑﺎﺯﯼ!

🔸ﺍﻟﻬﯽ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ.

🔹ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ! ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ!

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh
🔅 #پندانه

هیچ‌گاه لجبازی نکنید

🔹هیزم‌شکن فقیری به جنگل رفت. درختی را قطع کرد و آن‌ها را جمع کرد و محکم بست. سپس آن‌ها را روی پشتش گذاشت و به‌طرف شهر راه افتاد تا بفروشد.

🔸چوب‌ها خیلی سنگین بود و مرد می‌ترسید که چوب‌ها به مردمی که در خیابان راه می‌روند برخورد کند. برای همین با صدای بلند می‌گفت: «مواظب باشید، مواظب باشید.»

🔹عابران که صدای هشدار هیزم‌شکن را می‌شنیدند از او فاصله می‌گرفتند تا چوب‌ها به آن‌ها نخورد. 

🔸در بین راه مرد لجبازی صدای هیزم‌شکن را شنید اما از سر راه کنار رفت. در همین حین یکی از چوب‌ها به پالتوی مرد گیر کرد و آن را پاره کرد.

🔹مرد عصبانی شد و بر سر هیزم‌شکن فریاد کشید.

🔸آن‌ها پیش قاضی رفتند تا خسارتی که هیزم‌شکن به مرد لجباز وارد کرده را از او بگیرد.

🔹جلوی قاضی ایستادند. قاضی از هیزم‌شکن سوالی کرد اما هیزم‌شکن هیچ جوابی نداد. قاضی چند بار پرسید اما هیزم‌شکن هیچ حرفی نزد.

🔸قاضی از مرد پرسید:
آیا هیزم‌شکن کرولال است؟

🔹مرد لجباز پاسخ داد:
جناب قاضی این مرد کاملاً زبان سالمی دارد و می‌تواند به‌درستی سخن بگوید.

🔸قاضی پرسید:
شما از کجا می‌دانید که این فرد می‌تواند به‌درستی سخن بگوید؟

🔹مرد لجباز گفت:
این مرد در خیابان بر سر مردم فریاد می‌زد که بروید کنار بروید کنار.

🔸قاضی خندید و متوجه شد که لجبازی مرد بوده که پالتوی وی را خراب کرده و مرد هیزم‌شکن بی‌گناه است.

💢 هیچ‌گاه لجبازی نکنید زیرا علیه خودتان می‌شود و اگر کسی علیه شما لجبازی کرد صبر پیشه کنید.

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄

@Ganje_arsh