🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
123K subscribers
28.2K photos
2.74K videos
9 files
1.98K links
‍▒ ارائه روایات معتبر دینے به شیوه نوین
▓ اگر دعا معتقدانه و خالصانه خوانده نشود بے‌اثرست
▒ اعتقادے به دعانویسے و سرڪتاب نداریم
▓ ڪُپے بدون ذڪر منبع ضمان‌آور است


برای انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر مراجعه فرمائین




@Maryam_f_b
Download Telegram
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت99⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

خاطرهاي دلنشين

سال 1368 بود و بيش از يك سال از اسارت ما در اردوگاه تكريت عراق
ميگذشت و همچنان شرايط زيستي بسيار نامناسبي داشتيم. بيشتر اسرا
بيماري روحي گرفته بودند و از آنجايي كه جزء اسراي مفقودالاثر محسوب
ميشديم، عراقيها توجهي به زنده ماندن ما نداشتند و كوچكترين حقوق
انساني را هم از ما دريغ ميكردند.
در آسايشگاه ما سربازي بود به نام «رضا» كه به اتفاق برادرش «اروج» هر دو
به سربازي اعزام شده بودند. طبق گفتة رضا، برادرش در لشكر92 زرهي اهواز
خدمت ميكرد. در اين اواخر، فكر و ذكر رضا شده بود برادرش و پيوسته از او
حرف ميزد و ميگفت: «به من الهام شده اروج در همين نزديكيهاست» گاهي
هم دوستان ميخنديدند و او را دست ميانداختند. ما او را دلداري ميداديم و
فكر ميكرديم رضا به دليل فشارهاي روحي، فكرش مشوش شده است.
اردوگاه ما، ارودگاه شمارة 15 بود و اردوگاه 14 كه در كنار جاده بود، در
حدود 20متر با ما فاصله داشت. روزي رضا به دليل بيماري ريوي، به بيمارستان
صلاح الدين تكريت اعزام شد. بعد از پنج روز كه او را آوردند، بسيار خوشحال بود
و در پوست خود نمي گنجيد. علت را پرسيديم؛ گفت: «شما كه باور نميكنين.
همش منو دست ميندازين. بابا برادرم توي همين اردوگاه 14 است. اون هم
اسير شده.» ابتدا باور نميكرديم؛ اما وقتي افسر عراقي توسط مترجم دربارة
برادرش با رضا حرف زد، همگي باور كرديم. همگي دور رضا جمع شديم و او
ماجرا را اينگونه برايمان بيان كرد: «توي بيمارستان سخت مريض بودم.
دلپيچه امانمو بريده بود و كسي رو نميشناختم. گاه ساعتها توي دستشويي ميماندم و گريه ميكردم. يه روز كه سخت گريه ميكردم، ناگهان يه نفر منو به
اسم صدا كرد. اهميت ندادم؛ ولي دوباره همون صدا پرسيد: رضا تو هستي؟ به
زور چشممو باز كردم. برادرم اروج بود. باوركردني نبود. اونم اسير شده بود.
خيلي مريض بود. بهش گفتم تو شبيه برادرمي و ديگه نفهميدم چي شد. وقتي
به خودم آمدم، اسرا دورمون جمع شده بودن. سرباز عراقي ما رو با باتوم ميزد و
نميتونست ما رو از هم جدا كنه. فكر ميكرد قصد برهم زدن اوضاع بيمارستان
رو داريم. بقية عراقيها هم رسيدن. جالب اينكه شوق ديدار، ما رو متوجه عذاب
و درد كابلهاي عراقيها نميكرد. برادرم از يه لشكر ديگه اسير شده بود. از آن
لحظه تا زماني كه در بيمارستان بوديم، شب و روز با هم بوديم تا جايي كه
سربازاي عراقي تحت تأثير قرار گرفتن و اجازه دادن سه روز بيشتر توي
بيمارستان بمونيم».
افسران عراقي هم چون از ماجرا اطلاع پيدا كرده بودند، تحت تأثير قرار
گرفتند و قول دادند هر دو هفته آنان را به ملاقات هم ببرند. اين جريان در
اردوگاه پيچيد و باعث ايجاد روحيه در بين اسرا شد. او خيلي خوشحال بود كه
برادرش را زنده ملاقات ميكرد. آنان چند ماه بعد، همديگر را در ايران ملاقات
كردند.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت00⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

فرار از اردوگاه

رزمندگان از اينكه در دست عراقيها اسير بودند، بسيار ناراضي بودند و
همواره سعي ميكردند تا از اردوگاه فرار كنند. سه نفر از اسرا كه در آشپزخانة
اردوگاه كار ميكردند، در فرصتي مناسب از پشت سيمهاي خاردار به بيرون
اردوگاه فرار كردند كه متأسفانه عراقيها آنان را مي بينند و دستگيرشان
ميكنند. چند دقيقه نبود كه به داخل آسايشگاهها رفته بوديم كه با عجله و سر
و صدا همه را بيرون ريختند و به حالت آمارگيري درآوردند. همگي مبهوت
مانده بوديم براي چه اين كارها را ميكنند.لحظهاي بعد فرماندة اردوگاه به همراه 50نفر نظامي و يك كاميون آيفا، وارد
محوطه شدند و سه نفر از اسرا را از كاميون پياده كردند؛ سپس افسر عراقي رو
به جمع ما گفت: «دوستان شما به مقررات اردوگاه احترام نگذاشتند و در روز
روشن از سيم خاردار فرار كردند كه با هوشياري مردم و نگهبانان دستگير
شدند. حالا براي اينكه درس عبرتي براي سايرين باشد و كسي به فكر فرار
نباشد، ما آنان را تنبيه ميكنيم و براي اينكه ديگر نتوانند فرار كنند، پاهاي آنان
را هم ميشكنيم.» لحظهاي بعد حدود 30نفر عراقي با لوله و كابل و سيم
خاردار به جان آن سه نفر افتادند و آنقدر آنان را زدند كه خون تمام بدنشان را
فرا گرفت. لحظات بسيار غم انگيزي بود. همه زير لب دعا ميخوانديم و تكبير
ميگفتيم. نگهبانان قسمت بيروني اردوگاه سوار بر نفربرها و پشت تيربارها،
آماده بودند تا هرگونه بينظمي و شورش احتمالي را سركوب كنند.
عراقيها از زدن آن سه نفر خسته نميشدند. وقتي از حال ميرفتند، روي
آنان آب ميريختند و دوباره ضرب و شتم را ادامه ميدادند. افسر عراقي دستور
داد تنبيه را تمام كنند و دستور داد در جلوِ چشم همه، پاي اسرا را بشكنند.
عراقيهاي مزدور هم پاهاي هر سه نفر را شكستند. داد و فرياد اسرا به آسمان
برخاسته بود. جالب اينكه هيچكدام در طي مدت تنبيه، از عراقيها عذرخواهي و
خواهش نكردند و اين موضوع افسر عراقي را خشمگين تر ميكرد. بعد از
شكستن پاهاي آنان، افسر عراقي دستور داد تا هيچ يك از اسرا به آن سه نفر
كمك نكند؛ آب ندهد و با آنان صحبت نكند؛ در غير اين صورت، مجازات سختي
در انتظار متخلفان خواهد بود. آن عزيزان چندين ماه بدون آنكه به بيمارستان
اعزام شوند و يا تحت درمان قرار بگيرند، به همان وضع ماندند. به ياد ميآورم
براي رفتن به دستشويي، مسيري كوتاه را با چه مشقتي طي ميكردند. وضعيت
بهداشتي شان بسيار اسفناك بود و هيچكس اجازه نداشت به آنان كمك كند.
بسيار ناراحت بوديم. اين برادران تا آخرين روزهاي تبادل اسرا به همان شكل
ماندند و نشانه و الگوي رفتار عراقيها را به همگان نشان دادند.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت10⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

سرگرميها و صنايع دستي

عراقيها حتي يك مداد هم به ما نميدادند؛ چرا كه فكر ميكردند با اين كار
اطلاعات از اردوگاه به بيرون ميرود. نميتوانستيم بنويسيم و مطالعه كنيم.
نشريه يا كتابي به ما نميدادند و اگر از كسي مداد پيدا ميشد، او را سخت
شكنجه ميكردند. اسرا براي اينكه سرگرم شوند و مايحتاج خود را تهيه كنند،
هر كس با ذوق و هنرش، وسيلهاي ميساخت و بقيه هم تقليد ميكردند؛ بهطور
مثال، براي دوخت و دوز لباس سوزن نميدادند. اسرا هم با باز كردن سيم
خاردارهاي كوچك و با ساييدنهاي چند ساعته يا حتي چند روزة آنها،
سوزنهايي بسيار خوب درست ميكردند. از نخهاي لباسهاي كهنه، براي
دوخت استفاده ميشد. سنگهاي موجود در محوطه نيز در اثر ساييدنها و
شكل دادنهاي مختلف، تبديل به اشياي بسيار زيبايي ميشدند. از هستههاي
خرما هم تسبيحهاي بسيار ظريفي ساخته ميشد.
هنرمندي اسرا به جايي رسيده بود كه با يك هسته خرما، اسكلت كامل
انسان را درست ميكردند. براي اينكه براي زمستان كفش داشته باشيم، بعد از
شش ماه كه به ما دمپايي دادند، با نخهاي تابيده شده و لباسهاي كهنه، گيوه
درست ميكرديم. در بين اسرا هنرمندان خوبي پيدا ميشد. آنان با ذوق تمام
سنگها را مي تراشيدند و گردنبند و وسايلي از اين دست درست ميكردند. با
چوبهاي بي مصرف نيز قاشق درست ميكردند. از نخ پتوهاي فرسوده نيز براي
خودمان كلاه و جوراب ميبافتيم. سجادههاي نماز بسيار زيبا، جا قرآني، كيف،
نقاشيهاي روي سنگ و... همة چيزهايي بود كه اسرا در زمان اسارت درست
ميكردند. ما با اين كارها، همواره به آينده اميد داشتيم و ميدانستيم روزي
درها را باز خواهند كرد و ما را به وطن عزيزمان بازخواهند گرداند.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت20⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

سرگرميها و صنايع دستي

عراقيها حتي يك مداد هم به ما نميدادند؛ چرا كه فكر ميكردند با اين كار
اطلاعات از اردوگاه به بيرون ميرود. نميتوانستيم بنويسيم و مطالعه كنيم.
نشريه يا كتابي به ما نميدادند و اگر از كسي مداد پيدا ميشد، او را سخت
شكنجه ميكردند. اسرا براي اينكه سرگرم شوند و مايحتاج خود را تهيه كنند،
هر كس با ذوق و هنرش، وسيلهاي ميساخت و بقيه هم تقليد ميكردند؛ به طور
مثال، براي دوخت و دوز لباس سوزن نميدادند. اسرا هم با باز كردن سيم
خاردارهاي كوچك و با ساييدنهاي چند ساعته يا حتي چند روزة آنها،
سوزنهايي بسيار خوب درست ميكردند. از نخهاي لباسهاي كهنه، براي
دوخت استفاده ميشد. سنگهاي موجود در محوطه نيز در اثر ساييدنها و
شكل دادنهاي مختلف، تبديل به اشياي بسيار زيبايي ميشدند. از هسته هاي
خرما هم تسبيحهاي بسيار ظريفي ساخته ميشد.
هنرمندي اسرا به جايي رسيده بود كه با يك هسته خرما، اسكلت كامل
انسان را درست ميكردند. براي اينكه براي زمستان كفش داشته باشيم، بعد از
شش ماه كه به ما دمپايي دادند، با نخهاي تابيده شده و لباسهاي كهنه، گيوه
درست ميكرديم. در بين اسرا هنرمندان خوبي پيدا ميشد. آنان با ذوق تمام
سنگها را ميتراشيدند و گردنبند و وسايلي از اين دست درست ميكردند. با
چوبهاي بي مصرف نيز قاشق درست ميكردند. از نخ پتوهاي فرسوده نيز براي
خودمان كلاه و جوراب ميبافتيم. سجادههاي نماز بسيار زيبا، جا قرآني، كيف،
نقاشيهاي روي سنگ و... همة چيزهايي بود كه اسرا در زمان اسارت درست
ميكردند. ما با اين كارها، همواره به آينده اميد داشتيم و ميدانستيم روزي
درها را باز خواهند كرد و ما را به وطن عزيزمان بازخواهند گرداند.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت30⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

مراسم سوگواري و اعياد در دوران اسارت

در آن شرايط بد اسارت و غربت، فقط نماز ميتوانست ما را آرام و اميدوار
كند. چند روز مانده به ماه رمضان و با آن شرايط بسيار سخت اسارت، روزه
ميگرفتيم و نماز ميخوانديم. با گماردن افرادي به عنوان نگهبان، مخفيانه نماز
جماعت و جلسات قرآن و احكام بر پا ميكرديم. برخي برادران هم بودند كه
مداحي ميكردند. حال و هواي آن لحظه هاي شور و اضطراب و لحظات افطاري
و نجواي جانسوز دعاها بر روي كف سيماني آسايشگاهها، قابل توصيف نيست.
گاه چنان صحنه هاي زيبايي بهوجود ميآمد كه حتي بسياري از نگهبانان هم
گريه ميكردند.
شبهاي قدر حال و هواي ديگري داشت؛ همه خالصانه و عاجزانه عبادت
ميكردند و از خداي خود ميخواستند كه عزت و سربلندي ايران همواره برقرار
باشد؛ براي طول عمر بنيانگذار انقلاب هم بسيار دعا ميكردند. عراقيها از ارادة
آهنين ايرانيها سخت در شگفت بودند. آنان اجازه نميدادند روزه بگيريم و نماز
بخوانيم. در ماههاي محرم مخفيانه نوحه سرايي ميشد و اهداف قيام امام
حسين
بازگو ميشد. گاهي اوقات كه عراقيها از مراسم ما مطلع ميشدند، (ع)
بهشدت همة ما را تنبيه ميكردند. روزي مراسم سوگواري بر پا كرده بوديم كه
ناگهان عراقيها وارد آسايشگاه شده، مراسم را بر هم زدند. همة اسرا اعتراض
كردند؛ اما عراقيها به امامان توهين كردند كه در يك لحظه بهطرف عراقيها
حمله ور شديم و درگيري سختي بين ما درگرفت. چندين نفر از اسرا مجروح
شدند. تمامي شيشه هاي پنجرهها را شكستيم. هر چه داخل آسايشگاهها بود، به
بيرون پرتاب كرديم و با سنگ به عراقيها حمله ور شديم. ساير آسايشگاهها هم
با شنيدن سر و صداي ما شورش كردند. در حين درگيري چند عراقي را
به شدت كتك زديم.
در زماني كوتاه، تعداد بيشماري از نيروهاي ضد شورش از هر سو با خودرو
وارد اردوگاه شدند و درگيري خونيني به وجود آمد. عراقيها اقدام به تيراندازي كردند و آژيرهاي خطر به صدا درآمد. بعد از چند ساعت زد و خورد، ما را داخل
آسايشگاهها زنداني كردند و مدت سه روز آب و غذا را قطع كرده و اجازه
نميدادند از آسايشگاه بيرون برويم. لحظات سختي بود. همزمان با فرا رسيدن
ايام دهة فجر، حال و هواي جشن انقلاب در فضاي اردوگاه مي پيچيد. اسرا به
هم تبريك ميگفتند و گاه تئاتر برگزار ميكردند كه عراقيها هم از ديدن
تئاترها لذت ميبردند. با پارچه هاي رنگارنگ، پرچمهايي درست ميكرديم و به
وضعيت لباسهايمان ميرسيديم. با خمير لاي نانها و شكر، حلوا و شيريني
تهيه كرده، در جلوِ آفتاب خشك ميكرديم و از هم پذيرايي ميكرديم. پس از
مدتي و به دليل اعتراضهاي پيدرپي، آزادي نسبي براي انجام فرائض ديني به
ما دادند و مقدار غذاي ما بيشتر شد.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت40⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

اعتصاب غذا

اعتراضات زياد بود. كمتر روزي بود كه با عراقيها بحث و درگيري نداشته
باشيم. روزي در يك حركت اعتراض آميز به يك حركت زشت سرباز عراقي، همة
اردوگاه اعتصاب غذا كردند. عراقيها ابتدا اين حركت را جدي نگرفتند؛ اما پس
از گذشت دو روز، متوجه شدند اگر جلوِ اين كار گرفته نشود، سه هزار اسير از
بين خواهند رفت كه اين موضوع ميتوانست براي دولت عراق بسيار ناگوار باشد؛
به همين دليل يكي از فرماندهان عالي رتبة عراق ـ ژنرال عميد جوزان ـ با بالگرد
در وسط اردوگاه به زمين نشست و نمايندههاي ما را به پيش خود خواند و دليل
اعتصاب غذا را پرسيد. نمايندهها نيز به نحوة نگهداري اسرا كه مغاير با
كنوانسيون ژنو بود اعتراض كرده، رفتار نگهبانها را غيرانساني خواندند و به
رفتار زشت سرباز عراقي به شدت اعتراض كردند. نمايندگان در ادامه يادآوري
كردند كه ما هر كدام براي اعتقادمان ميجنگيم و شما اجازه نداريد به مقدسات
و مسئولان كشور ما اهانت كنيد. در ادامه نيز از آن مقام ارشد عراقي توضيح
خواسته شد كه چرا از ثبت نام اسرا توسط صليب سرخ جهاني جلوگيري ميشود. يكي از اسرا با شجاعت رو به فرماندة عراقي ايستاد و اينچنين ادامه داد:
«چرا ما اجازه نداريم زنده بودن خود را به كشورمان اطلاع دهيم؟ چرا وقتي در
يك كشور مسلمان اسير هستيم، نميتوانيم نماز بخوانيم، روزه بگيريم و دعا
بخوانيم؟ مگر شما ادعاي مسلمان بودن نميكنيد؟ چرا بعد از گذشت چندين
ماه به خاطر مسائل بسيار جزئي همه را شكنجه ميكنند؟ ما حتي نميتوانيم به
دستشويي برويم كه اين امر باعث بيماري تعدادي از اسرا شده است. آيا ما در
كشورمان با اسراي شما اينگونه رفتار ميكنيم؟ در ايران تمام امكانات رفاهي در
اختيار اسراي عراقي است. ما آنان را ميهمان تلقي ميكنيم نه دشمن؛ در
حاليكه سربازان شما شخصيت انساني بزرگ و كوچك را زير پا گذاشته اند. اين
رفتار غير انساني در شأن يك كشور مسلمان نيست. من از مرگ نمي هراسم؛
چون مرگ شرافتمندانه، بهتر از اين زندگي خفت بار است. من اين سخنان را از
قول تمامي اسرا بيان ميكنم. ما انتظار داريم شما مشكلاتمان را بررسي كنيد و
به عنوان يك فرماندة عالي رتبة عراق بخواهيد مانند يك انسان و برابر موارد
قرارداد ژنو با ما رفتار شود».
در حمايت از انتقادات و صحبتهاي آن دلاور اسير، فرياد زديم: االله اكبر. آن
اسير شجاع، كارمند ارشد وزارت نفت بود كه در حين بازديد از چاههاي نفتي،
توسط نيروهاي عراقي دستگير شده بود. همة نگهبانان اردوگاه با حيرت او را
نگاه ميكردند. خود فرمانده نيز غرق در سخنان او شده بود. او پس از اينكه
حرفهايش تمام شد، با كمال خونسردي نشست.
فرماندة عراقي كه از سخنان صريح و بي پرواي اسير ايراني خشمگين بود،
سخنراني كوتاهي كرد. او گفت: «ما مردم عراق داراي فرهنگ غني و ثروتهاي
خدادادي هستيم. در شأن عراق نيست كه با شما رفتار بد داشته باشيم. ما به
شما مانند ميهمان و برادران ديني نگاه ميكنيم و اگر تعدادي از افراد در وظايف
خود قصور كردهاند، آن را به حساب همة مردم عراق نگذاريد؛ چون ما رهبري
مانند صدام حسين داريم كه ميخواهد همواره با اسرا رفتار انساني و برادرانه داشته باشيم.» در ادامه نيز مسائلي در رابطه با جنگ و اينكه به زودي خبرهاي
خوشي از تبادل اسرا به دست ما خواهد رسيد، داد و براي حسن نيتش دستور
داد سرباز عراقي را لخت كرده، در جلوِ اسرا 75ضربه شلاق بزنند؛ سپس دستور
داد او را به سلول انفرادي ببرند و پس از 24ساعت، به مكان ديگري منتقل
كنند. او با صراحت تمام از تمامي اسرا عذرخواهي و يادآوري كرد كه عمل اين
سرباز ميتوانست يك فاجعة بزرگ به بار آورد. در پايان نيز به ما قول مساعد داد
كه بازرساني براي بازديد از رفتار نگهبانان خواهد فرستاد و درخواست كرد حالا
كه مدت كمي به تبادل اسرا مانده، دست از اعتصاب غذا برداريم.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت50⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

ما با اين حركت، قدرت اتحاد و همدلي خودمان را به آنان ثابت كرديم.
سرنوشت آن اسير دلاور بعد از مدتي به شكل ديگري رقم خورد. عراقيها كه
ميدانستند او محبوبيت زيادي بين اسرا دارد، به وسيلة دارو او را مسموم كردند
و به عمد در اعزامش به بيمارستان سستي كردند تا او به شهادت برسد. ماجرا از
اين قرار بود كه روزي او و چند نفر ديگر را براي كار اجباري در محوطة اردوگاه
به بيرون ميبرند؛ سپس پاكت شير پاستوريزه به آنان ميدهند و ميگويند چون
شما زياد كار كردهايد و خسته هستيد، اين شيرها را بنوشيد و داخل آسايشگاه
نبريد. افرادي كه همراهش بودند، ميگفتند او نميخواست آن شير را بنوشد.
ميخواست آن پاكت شير را براي بيماري در داخل آسايشگاه ببرد كه عراقيها
او را مجبور به نوشيدن آن كردند. بعد از ساعتي تب و لرز و درد معده كه حدود
سه ساعت به طول انجاميد، به شهادت ميرسد. پيكر نحيفش را داخل سجادهاي
كه خودش از تكه هاي پارچه ها براي مادر پيرش دوخته بود، پيچانديم و
ساعتها برايش گريه كرديم؛ سپس جسدش را براي دفن در قطعة اجساد ايراني
بردند. او اهل سمنان بود و در ديار غربت به شهادت رسيد.

ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت60⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

مرد است خميني

روزهاي پاياني اسارت را پشتسر ميگذاشتيم كه به وسيلة جرايد و سربازان
عراقي اطلاع پيدا كرديم كه رهبر انقلاب بيمار است و لحظات پاياني زندگي
سراسر افتخارش را سپري ميكند.
رفت و آمد استخبارات شدت پيدا كرده بود و هر روز ما را جمع ميكردند و
دربارة امام و سران حاكم بر ايران و ديگر مسائل سياسي، سخنراني ميكردند. ما
پي برده بوديم كه دليل اضطراب عراقيها، واكنش اسرا هنگام شنيدن خبر
رحلت رهبر انقلاب است. از سوي استخبارات عراق به شدت تأكيد شده بود كه
نيروهاي امنيتي نظارت كاملي بر اسرا داشته باشند. عراقيها براي اينكه اوضاع
روحي ما را بسنجند، در هنگام آمارگيري ميگفتند كه همه به امام اهانت كنند.
اين حركت اهانت آميز از سوي عراقيها، منجر به درگيري فيزيكي بين اسرا و
مأموران عراقي ميشد. خواستة عراقيها اهانت به رهبر انقلاب و تحقير كردن ما
در بندهاي اردوگاه بود. تصميم ما اين بود كه چنانچه اتفاقي براي ايشان بيفتد،
احساسات قلبي خود را به عراقيها نشان دهيم. ما در جواب خواستة توهين آميز
عراقيها، همه يك صدا فرياد ميزديم: «مرد است خميني».
فرداي آن روز، فرماندة اردوگاه در هنگام آمار حاضر شد. همة اسرا را در
محوطهاي بزرگ جمع كردند و گفتند عليه رهبرتان شعار بدهيد. همه يك صدا
اعتراض كرديم كه هرگز چنين توهيني نخواهيم كرد. افسر اردوگاه با گستاخي
تمام فرياد كشيد: «رهبر شما در حال مرگ است. شما شكست خورديد و
دستورات بايد اجرا شود. اين دستور از ردههاي بالا براي همة اردوگاهها صادر
شده است» سپس ما را با تهديد و زور وادار كردند كه شعار بدهيم. ما نيز همه
يك صدا شعار داديم كه «مرد است خميني» و همچنان تكرار ميكرديم.
عراقيها خوشحال شده بودند و فرياد ميكشيدند بلندتر، بلندتر. ما هم فريادمان
را چند برابر ميكرديم و شعار خودمان را ميداديم. در پايان فرماندة اردوگاه
گفت: «ديديد آسان بود. آفرين بر شما كه فهميديد هر چه ميكشيد از دست رهبرتان ميكشيد. به همين خاطر براي قدرداني از اين حركت شما، دستور
ميدهم امروز سهمية غذاي شما را دو برابر كنند».
آن روز سهمية غذاي ما بيشتر شد و همه از اين ماجرا خوشحال بودند؛ اما
اين موضوع زياد دوام نياورد؛ چون جاسوسهايي كه در بين ما بودند، موضوع را
به عراقيها اطلاع دادند. پس از آن بود كه فرماندة اردوگاه خشمگين در محوطه
حاضر شد و گفت: «شما مردمان بدي هستيد و از ميهماننوازي ما سوء استفاده
كرديد. حالا همه شعار را به صورت آهسته و شمرده تكرار كنيد.» عراقيها ما را
غافلگير كرده بودند. نميدانستيم چه كار كنيم. همه با هم فرياد زديم: مرد است
خميني، مرد است خميني. عراقيها كه ديدند وضعيت خراب شده و دستورات
فرمانده اجرا نشده، به ما حمله كردند.
درگيري بسيار سختي شروع شد. عراقيها از يك سو و اسرا هم از سوي
ديگر درگير شدند. ما فرياد ميزديم: مرد است خميني و مرگ بر صدام.
درگيري به شدت ادامه داشت. برخي اسرا به سمت سيمهاي خاردار رفته، قصد
خروج داشتند. نگهبانان خارج اردوگاهها با سلاحهاي خود و سوار بر نفربرها،
آمادة حمله به اسرا بودند. سرانجام با حملة يكان ضد شورش به اردوگاه و
تيراندازي و پرتاب گاز اشك آور، درگيري خاتمه يافت؛ اما خسارات زيادي به بار
آمد و چهرة اردوگاه به طور كل عوض شد. همه جا خون بود و لنگه كفش و
سنگ. تعدادي از سربازان عراقي نيز مجروح شده بودند. آنان تا چند روز به ما
آب و غذا ندادند و درِ آسايشگاهها را هم روي ما باز نكردند. عراقيها
ميخواستند با اين كارها ما را تنبيه كنند؛ ولي ما از عمل خودمان خوشحال
بوديم. در داخل آسايشگاه فرياد ميزديم: مرگ بر صدام، درود بر خميني، كه
عراقيها خشمگين ميشدند و فرياد ميزدند ساكت شويد. شعارها تمامي
نداشت. اوضاع شبيه روزهاي اول انقلاب شده بود. يك آسايشگاه شعار ميداد و
آسايشگاه ديگر جواب ميداد. عراقيها نميدانستند چه كار كنند و سرانجام اين
ما بوديم كه بر آنان چيره شديم. عراقيها با سرافكندگي درها را باز كردند؛ بدون اينكه با ما درگير شوند. همه براي سلامتي امام نماز ميخواندند و دعا ميكردند.
حتي با وجود كمي غذا، بسياري از اسرا براي سلامتي امام روزه ميگرفتند.

ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃


■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت70⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

عروج ملكوتي امام خميني

چهره از پرده برون آر كـه بيمار توأم
طي شد اين عمر و دمي طالب ديدار توأم

در كوير دل خود تشنه لبي مـهجورم
مـــددي اي مه تـابـان كـه گرفتـار توأم

شاهدان سجده نموده به سجادة عشق
ساجدا سجده تو مشكن كه زجان يار توأم

عاشقانت به ستاره همه سر مـيسايند
مـن مسكيـن به خفـا عاشق رخسار توأم

همه شـب تـا به سحر نالة تو نالة من
قـدسيـان نيك بـدانند گــرفتــار تــوأم

روح تـو كعبة من زائر آن كعبـه منم
ارزش افزون كني هر چند خريدار تو منم

رنج بسيار برد كاتب سر برده به شب
چهــره از پـرده بـرون آر كــه بيمار توأم

سرانجام امام دعوت حق را لبيك گفت و عراقيها اين خبر را از اسرا پنهان
كردند؛ چرا كه ميترسيدند اسرا در اثر ناراحتي، دست به اقدام خطرناكي بزنند.
آنان بر همه چيز به شدت نظارت ميكردند. پس از چند روز و توسط خود
نگهبانان، خبر رحلت جانگداز امام به گوشمان رسيد. همه ناراحت شدند و
صداي گريه و زاري لحظهاي قطع نميشد. هيچكس براي گرفتن غذا نميرفت.
با پارچه هاي مشكي كوچك، هر كدام يك نشانه به عنوان غم و اندوه به سينه
زديم. عدهاي سينه ميزدند و عدهاي زيارت نامه ميخواندند. فضاي اردوگاه و آسايشگاهها، غرق در غم و اندوه شده بود. نگهبانان عراقي نميتوانستند شرايط
حاكم بر فضاي اردوگاه را درك كنند. همه ناراحت بوديم كه هيچگاه
نميتوانستيم يكبار ديگر چهرة نوراني اماممان را ببينيم.
در اين ايام عراقيها جرئت نداشتند به ما چيزي بگويند؛ چون ميدانستند
با كوچكترين تحريكي، به شدت واكنش نشان خواهيم داد. برخي از عراقيها
نيز به طور مخفيانه با ما ابراز همدردي ميكردند.



ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃

✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت80⃣1⃣
نویسنده:میکاییل احمدزاده

اشغال كويت جنگ عراق با كويت:

پايان جنگ عراق با ايران، مقارن با بروز كشمكش با كشور همسايهاش،
كويت بود. صدام بر اين باور بود كه جنگ كشورش با ايران، باعث شده است كه
كويت از حملة ايرانيان در امان باشد؛ او همچنين معتقد بود چون جنگ او با
ايران به سود كشورهاي حوزة خليج فارس بوده است، دولتهاي عربي بايد
بخشي از بدهي عراق را ببخشند. صدام كه در پي جمع آوري پول براي ساخت
مجدد عراق بود، به كشورهاي صادر كنندة نفت فشار آورد تا كمي از توليد نفت
خود بكاهند تا قيمت نفت بالاتر برود. كويت از كاهش توليد نفت سر باز زد و
پيشگام كشورهاي مخالف كاهش توليد نفت در اوپك شد و در همين زمان بود
كه صدام مخالفت خود را با خطوط مرزي عراق با كويت نشان داد. دليل او اين
بود كه اين وضعيت باعث جدايي عراق از دريا ميشود. او بر اين باور بود كه
كشور كويت هيچ حقي براي موجوديت ندارد. ملي گرايان افراطي عراقي سالها
بر اين نكته پافشاري ميكردند كه كويت از ديرباز بخش جدايي ناپذير عراق بوده
و تنها زماني موجوديت مستقلي پيدا كرده كه بريتانياي يها اراده كرده اند.
ذخاير نفتي كويت نيز خود باعث افزايش تنش شده بود. پس از مدتي،
كويت با حفر چاههايي كه عراق گمان ميكرد داخل منطقة مرزي مورد مشاجرة دو كشور است، باعث خشم صدام شد. صدام كه هنوز ارتش با تجربه و مسلحاش
را داشت، چندي بعد دستور حركت نيروهايش به مرز كويت را صادر كرد.


ادامه دارد...✒️

🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃

■⇨ @Ganje_arsh