🔅 #پندانه
✍ انسان واقعی
🔹اگر از دیگران هیچ توقع و انتظاری نداری، روی پای خودت میایستی و خودت حال خودت را خوب میکنی؛
🔸اگر همانطور که خودت دوست داری زندگی میکنی و به حرفهای دیگران اهمیت نمیدهی؛
🔹اگر کتاب میخوانی، ورزش میکنی، خودت را دوست داری و به ظاهر و سلامتیات اهمیت میدهی؛
🔸اگر کینهای نیستی، در مقابل دیگران مهربان و بخشندهای و در حد توانت به بقیه کمک میکنی؛
🔹اگر رفتار، حرفها و سبک زندگیات به کسی آسیب نمیزند؛
🔸اگر برای همه انسانها فارغ از قومیت و ملیت و دین و مذهب احترام و ارزش قائلی؛
🔹 اگر دائم پشتسر بقیه حرف نمیزنی و اطرافیانت را تحقیر و مسخره نمیکنی؛
🔸اگر طرفدار جنگ و خونریزی در هیچجای دنیا نیستی؛
🔹و اگر برای همه موجودات این دنیا اعم از انسانها، حیوانها، درختها و... احترام و ارزش قائلی؛
💢 تو یک انسان بهمعنی واقعی هستی. آدمهایی مثل تو باعث میشوند این دنیا قشنگتر و سالمتر شود.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ انسان واقعی
🔹اگر از دیگران هیچ توقع و انتظاری نداری، روی پای خودت میایستی و خودت حال خودت را خوب میکنی؛
🔸اگر همانطور که خودت دوست داری زندگی میکنی و به حرفهای دیگران اهمیت نمیدهی؛
🔹اگر کتاب میخوانی، ورزش میکنی، خودت را دوست داری و به ظاهر و سلامتیات اهمیت میدهی؛
🔸اگر کینهای نیستی، در مقابل دیگران مهربان و بخشندهای و در حد توانت به بقیه کمک میکنی؛
🔹اگر رفتار، حرفها و سبک زندگیات به کسی آسیب نمیزند؛
🔸اگر برای همه انسانها فارغ از قومیت و ملیت و دین و مذهب احترام و ارزش قائلی؛
🔹 اگر دائم پشتسر بقیه حرف نمیزنی و اطرافیانت را تحقیر و مسخره نمیکنی؛
🔸اگر طرفدار جنگ و خونریزی در هیچجای دنیا نیستی؛
🔹و اگر برای همه موجودات این دنیا اعم از انسانها، حیوانها، درختها و... احترام و ارزش قائلی؛
💢 تو یک انسان بهمعنی واقعی هستی. آدمهایی مثل تو باعث میشوند این دنیا قشنگتر و سالمتر شود.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ پرندههای زندگیات را آزاد کن!
🔹پسربچهای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
🔸حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار میكشیدند.
🔸هر وقت پسرک از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میکردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد.
🔹پسرک با التماس میگفت:
نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت:
خستهام و خوابم مياد.
🔹برادرش گفت:
الان پرندهات را از قفس رها میکنم.
🔸پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت. حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
💢 اين حكايت همه ماست. تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهایم.
🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرک و عنوان آكادمیک و... است.
🔺شيطان و نفس، هركسی را به چيزی وابسته کردهاند و ترس از رهاشدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ پرندههای زندگیات را آزاد کن!
🔹پسربچهای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
🔸حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
🔹اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار میكشیدند.
🔸هر وقت پسرک از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میکردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد.
🔹پسرک با التماس میگفت:
نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
🔸تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت:
خستهام و خوابم مياد.
🔹برادرش گفت:
الان پرندهات را از قفس رها میکنم.
🔸پسرک آرام و محكم گفت:
خودم ديشب آزادش كردم رفت. حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
💢 اين حكايت همه ماست. تنها فرق ما، در نوع پرندهای است كه به آن دلبستهایم.
🔺پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرک و عنوان آكادمیک و... است.
🔺شيطان و نفس، هركسی را به چيزی وابسته کردهاند و ترس از رهاشدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ برای هر اتفاقی خودت را آماده کن
🔹مزرعهداری بود که زمینهای زراعی بزرگی داشت و بهتنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیهای بدهد. چون محل مزرعه در منطقهای بود که طوفانهای زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند.
🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعهدار آمد.
🔸مزرعهدار از او پرسید:
آیا تاکنون دستیار یک مزرعهدار بودهای؟
🔹مرد جواب داد:
من میتوانم موقع وزیدن باد بخوابم.
🔸بهرغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعهدار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
🔹مرد بهخوبی در مزرعه کار میکرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام میداد و مزرعهدار از او راضی بود.
🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش میرسید.
🔹مزرعهدار از خواب پرید و فریاد کشید:
طوفان در راه است.
🔸فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت:
بلند شو، طوفان میآید، باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
🔹مرد همانطوری که در خواب بود، گفت:
نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد میوزد، من میخوابم.
🔸مزرعهدار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند.
🔹سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد. اما با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
🔸مزرعهدار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
💢 وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ برای هر اتفاقی خودت را آماده کن
🔹مزرعهداری بود که زمینهای زراعی بزرگی داشت و بهتنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
🔸تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیهای بدهد. چون محل مزرعه در منطقهای بود که طوفانهای زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند.
🔹سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعهدار آمد.
🔸مزرعهدار از او پرسید:
آیا تاکنون دستیار یک مزرعهدار بودهای؟
🔹مرد جواب داد:
من میتوانم موقع وزیدن باد بخوابم.
🔸بهرغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعهدار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
🔹مرد بهخوبی در مزرعه کار میکرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام میداد و مزرعهدار از او راضی بود.
🔸سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش میرسید.
🔹مزرعهدار از خواب پرید و فریاد کشید:
طوفان در راه است.
🔸فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت:
بلند شو، طوفان میآید، باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
🔹مرد همانطوری که در خواب بود، گفت:
نه ارباب، من که به شما گفته بودم وقتی باد میوزد، من میخوابم.
🔸مزرعهدار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند.
🔹سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد. اما با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسایل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
🔸مزرعهدار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته، بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
💢 وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ خودت باش
🔹داشتم به میهمانم میگفتم اگر راحتتر است رویه نایلونی روی مبلهای سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان بردارم.
🔸او تعارف کرد و گفت:
راحت است.
🔹من اما گرمم شد و برداشتم. بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحتتر است!
🔸سه سالی میشد آنها را خریدم اما هیچ لک و ضربهای تاکنون بر آنها نیفتاده. اگرچه بیشتر اوقات بهدلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتیشان محروم ماندهام.
🔹بعد یاد همه روکشهای زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی موبایلها، شیشهها، صندلیهای ماشین، کنترلهای تلویزیون، لباسهای کمد و...
🔸همه این روکشها دال بر دو نکته است؛ یا بر نالایقی خود باور داریم، یا اینکه قرار است چنین چیزهای بیارزشی را به ارث بگذاریم.
🔹در روابطمان نیز هر روز انواع روکشها را بر رفتارمان میگذاریم؛ روکش میگذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، تا فلانی نفهمد چقدر شکست خوردهایم.
🔸نقابها و روکشها را استفاده میکنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینگونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است.
🔺کدام روز مبادا؟! زندگی همین امروز است
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ خودت باش
🔹داشتم به میهمانم میگفتم اگر راحتتر است رویه نایلونی روی مبلهای سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان بردارم.
🔸او تعارف کرد و گفت:
راحت است.
🔹من اما گرمم شد و برداشتم. بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحتتر است!
🔸سه سالی میشد آنها را خریدم اما هیچ لک و ضربهای تاکنون بر آنها نیفتاده. اگرچه بیشتر اوقات بهدلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتیشان محروم ماندهام.
🔹بعد یاد همه روکشهای زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی موبایلها، شیشهها، صندلیهای ماشین، کنترلهای تلویزیون، لباسهای کمد و...
🔸همه این روکشها دال بر دو نکته است؛ یا بر نالایقی خود باور داریم، یا اینکه قرار است چنین چیزهای بیارزشی را به ارث بگذاریم.
🔹در روابطمان نیز هر روز انواع روکشها را بر رفتارمان میگذاریم؛ روکش میگذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، تا فلانی نفهمد چقدر شکست خوردهایم.
🔸نقابها و روکشها را استفاده میکنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینگونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است.
🔺کدام روز مبادا؟! زندگی همین امروز است
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ قدر عافیت را بدان
🔹یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند.
🔸در همان کشتی دانایی نیز بود.
🔹غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریهوزاری میکرد.
🔸مسافران از گریهوزاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان دانا از صاحب غلام خواست تا اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت کند.
🔹بازرگان اجازه داد. دانا فوری امر نمود تا غلام را به دریا انداختند و چون نزدیک به هلاکت رسید او را بیرون آوردند.
🔸غلام بعد از آن در گوشهای از کشتی ساکت و آرام نشست.
🔹اهل کشتی از دانا سوال کردند:
در این عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد؟
🔸دانا گفت:
این غلام قدر عافیت این کشتی را نمیدانست و چون به دریا افتاد فهمید که کـشتی جای امن و آرامی است.
💢 قدر عافیت را کسی میداند که به مصیبتی گرفتار آید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ قدر عافیت را بدان
🔹یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند.
🔸در همان کشتی دانایی نیز بود.
🔹غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریهوزاری میکرد.
🔸مسافران از گریهوزاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان دانا از صاحب غلام خواست تا اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت کند.
🔹بازرگان اجازه داد. دانا فوری امر نمود تا غلام را به دریا انداختند و چون نزدیک به هلاکت رسید او را بیرون آوردند.
🔸غلام بعد از آن در گوشهای از کشتی ساکت و آرام نشست.
🔹اهل کشتی از دانا سوال کردند:
در این عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد؟
🔸دانا گفت:
این غلام قدر عافیت این کشتی را نمیدانست و چون به دریا افتاد فهمید که کـشتی جای امن و آرامی است.
💢 قدر عافیت را کسی میداند که به مصیبتی گرفتار آید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅 #پندانه
✍ خدا میبیند
🔹روزی به حکیمی گفتند:
کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید.
🔸فرمود:
لازم نیست یک کتاب باشد، یک جمله کافیست که بدانی:
🔺«خدا میبیند.»
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ خدا میبیند
🔹روزی به حکیمی گفتند:
کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید.
🔸فرمود:
لازم نیست یک کتاب باشد، یک جمله کافیست که بدانی:
🔺«خدا میبیند.»
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ نجسترین چیزها
🔹روزی پادشاهی این سوال برایش پیش میآید که نجسترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟!
🔸برای همین کار وزیرش را مأمور میکند که برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند.
🔹پادشاه میگوید تمام تاجوتخت خود را به کسی که جواب را بداند، میبخشد.
🔸وزیر هم عازم سفر میشود و پس از یک سال جستجو و پرسوجو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجسترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است.
🔹عازم دیار خود میشود. در نزدیکیهای شهر چوپانی را میبیند و به خود میگوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازهای داشت.
🔸بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر میگوید:
من جواب را میدانم اما یک شرط دارد.
🔹وزیر نشنیده شرط را میپذیرد. چوپان هم میگوید:
تو باید مدفوع خودت را بخوری.
🔸وزیر آنچنان عصبانی میشود که میخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او میگوید:
تو میتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کردهای، غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانعکنندهای نشنیدی من را بکش.
🔹خلاصه وزیر بهخاطر رسیدن به تاجوتخت هم که شده قبول میکند و آن کار را انجام میدهد.
🔸سپس چوپان به او میگوید:
کثیفترین و نجسترین چیزها طمع است که تو بهخاطرش حاضر شدی آنچه را فکر میکردی، نجسترین است بخوری!
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ نجسترین چیزها
🔹روزی پادشاهی این سوال برایش پیش میآید که نجسترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟!
🔸برای همین کار وزیرش را مأمور میکند که برود و این نجسترین نجسها را پیدا کند.
🔹پادشاه میگوید تمام تاجوتخت خود را به کسی که جواب را بداند، میبخشد.
🔸وزیر هم عازم سفر میشود و پس از یک سال جستجو و پرسوجو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجسترین چیز مدفوع آدمیزاد اشرف است.
🔹عازم دیار خود میشود. در نزدیکیهای شهر چوپانی را میبیند و به خود میگوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازهای داشت.
🔸بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر میگوید:
من جواب را میدانم اما یک شرط دارد.
🔹وزیر نشنیده شرط را میپذیرد. چوپان هم میگوید:
تو باید مدفوع خودت را بخوری.
🔸وزیر آنچنان عصبانی میشود که میخواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او میگوید:
تو میتوانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کردهای، غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانعکنندهای نشنیدی من را بکش.
🔹خلاصه وزیر بهخاطر رسیدن به تاجوتخت هم که شده قبول میکند و آن کار را انجام میدهد.
🔸سپس چوپان به او میگوید:
کثیفترین و نجسترین چیزها طمع است که تو بهخاطرش حاضر شدی آنچه را فکر میکردی، نجسترین است بخوری!
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ هر رابطهای یه درسی بهت میده
🔹هیچکس بهطور تصادفی در مسیر شما قرار نمیگیرد!
🔸حتی اگه جدایی رو تجربه کردی باز هم باید بدونی که اون شخص بهطور اتفاقی در مسیرت قرار نگرفته، تو قرار بوده درسهایی رو از اون رابطه یاد بگیری و روحت صیقل پیدا کنه.
🔹پس بهجای ناراحتی از زاویه درست نگاه کن و تجربیاتت رو مثل یک گنج زیر بغلت بزن و سعی کن ازشون درس بگیری.
🔸توی روابط بعدی اشتباهاتت رو تکرار نکن تا در ماتریکس و چرخههای تکرارشون گیر نیفتی.
🔹تمام چیزهایی که تجربه کردی، دارن تو رو برای فردای بهتری آماده میکنن که لایقش هستی!
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ هر رابطهای یه درسی بهت میده
🔹هیچکس بهطور تصادفی در مسیر شما قرار نمیگیرد!
🔸حتی اگه جدایی رو تجربه کردی باز هم باید بدونی که اون شخص بهطور اتفاقی در مسیرت قرار نگرفته، تو قرار بوده درسهایی رو از اون رابطه یاد بگیری و روحت صیقل پیدا کنه.
🔹پس بهجای ناراحتی از زاویه درست نگاه کن و تجربیاتت رو مثل یک گنج زیر بغلت بزن و سعی کن ازشون درس بگیری.
🔸توی روابط بعدی اشتباهاتت رو تکرار نکن تا در ماتریکس و چرخههای تکرارشون گیر نیفتی.
🔹تمام چیزهایی که تجربه کردی، دارن تو رو برای فردای بهتری آماده میکنن که لایقش هستی!
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ در لحظه زندگی کن
🔹چند نفری که در جستوجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند:
استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و خیلی آرام و خشنود به نظر میرسی. لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟
🔸استاد گفت:
بسیار ساده است. من زمانی که دراز میکشم، دراز میکشم. زمانی که راه میروم، راه میروم. زمانی که غذا میخورم، غذا میخورم.
🔹آن چند نفر دلخور شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته.
🔸گفتند:
تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم، پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟
🔹استاد به آنها گفت:
زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید. زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید. زمانی که دارید میروید، به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید.
🔸فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید. به این علت است که از لحظههایتان لذت واقعی نمیبرید. همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکردهاید یا نمیکنید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ در لحظه زندگی کن
🔹چند نفری که در جستوجوی آرامش و رضایت درون بودند، نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند:
استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و خیلی آرام و خشنود به نظر میرسی. لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟
🔸استاد گفت:
بسیار ساده است. من زمانی که دراز میکشم، دراز میکشم. زمانی که راه میروم، راه میروم. زمانی که غذا میخورم، غذا میخورم.
🔹آن چند نفر دلخور شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته.
🔸گفتند:
تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم، پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟
🔹استاد به آنها گفت:
زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید. زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید. زمانی که دارید میروید، به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید.
🔸فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید. به این علت است که از لحظههایتان لذت واقعی نمیبرید. همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکردهاید یا نمیکنید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅#پندانه
✍ کسی که با ما تفاوت دارد، قابل احترام است
🔹برای من که ساعت ۵ صبح میخوابم، ساعت ۲ زود است و برای تو که ۱۱ شب در رختخواب هستی، ۲ دیر است.
🔸قضاوت هم همین است. تو حق نداری راجع به کسی که وضعیتش با تو متفاوت است، نظر بدهی.
🔸اینطوری آدمها طبقهطبقه میشوند. بالاتریها به پایینیها جوری دیگری نگاه میکنند و بالعکس.
🔹هر کدامشان با منطق و زاویه دید مخصوص به خودش دیگران را برانداز میکند.
🔸من کنار غذایم پنجشش فلفل تند دوست دارم و تو با نصف فلفل تمام وجودت میسوزد.
🔹میبینی؟ من و تو فرق داریم؛ افکارمان، جایگاهمان، خانوادهمان، شخصیتمان.
🔸دلیلی ندارد اگر سلایق یا رفتارم شبیه تو نیست، مورد سرزنش قرار بگیرم و انگشت اشارهات سمت من بچرخد.
💢 کسی که با ما تفاوت دارد، قابل احترام است.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✍ کسی که با ما تفاوت دارد، قابل احترام است
🔹برای من که ساعت ۵ صبح میخوابم، ساعت ۲ زود است و برای تو که ۱۱ شب در رختخواب هستی، ۲ دیر است.
🔸قضاوت هم همین است. تو حق نداری راجع به کسی که وضعیتش با تو متفاوت است، نظر بدهی.
🔸اینطوری آدمها طبقهطبقه میشوند. بالاتریها به پایینیها جوری دیگری نگاه میکنند و بالعکس.
🔹هر کدامشان با منطق و زاویه دید مخصوص به خودش دیگران را برانداز میکند.
🔸من کنار غذایم پنجشش فلفل تند دوست دارم و تو با نصف فلفل تمام وجودت میسوزد.
🔹میبینی؟ من و تو فرق داریم؛ افکارمان، جایگاهمان، خانوادهمان، شخصیتمان.
🔸دلیلی ندارد اگر سلایق یا رفتارم شبیه تو نیست، مورد سرزنش قرار بگیرم و انگشت اشارهات سمت من بچرخد.
💢 کسی که با ما تفاوت دارد، قابل احترام است.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh