💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بدهکاری به مردم
یکی از علمای تهران نقل می کرد: که من در نجف اشرف طلبه بودم، خبر آوردند که پدرت فوت کرده و جنازه او را به نجف فرستادیم.
جنازه را به نجف آوردند و او را دفن کردیم، چند روزی از دفن او گذشته بود که در عالم خواب به حضور پدرم رسیدم و دیدم ناراحت است.
تعجّب کردم که چرا کسی که هفتاد سال راه دین رفته باید ناراحت باشد و لذا پرسیدم: «چرا شما را بی نشاط می بینم؟»
گفت: «من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبند بدهکارم و مرا گرفته اند و نمی گذارند سر جایم بروم.»
از خواب بیدار شدم، نامه ای به برادرم نوشتم که ببینم این مشهدی تقی نعلبند کیست؟ و آیا پدرمان به او بدهکار بوده یا نه؟
مدّتی بعد جواب نامه آمد که ما نزد مشهدی تقی نعلبند رفتیم و گفتیم: «چیزی از پدر ما طلب داشتی؟»
گفت: «آری، هیجده تومان طلبکار بودم» گفتیم: «چرا نیامدی طلب خود را بگیری؟». گفت: «پدرتان باید در دفترش می نوشت.» بالاخره ما آن بدهی را پرداخت کردیم.
📗 #گناهان_کبیره، ج 2، ص 582
✍ شهید آیت الله دستغیب
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بدهکاری به مردم
یکی از علمای تهران نقل می کرد: که من در نجف اشرف طلبه بودم، خبر آوردند که پدرت فوت کرده و جنازه او را به نجف فرستادیم.
جنازه را به نجف آوردند و او را دفن کردیم، چند روزی از دفن او گذشته بود که در عالم خواب به حضور پدرم رسیدم و دیدم ناراحت است.
تعجّب کردم که چرا کسی که هفتاد سال راه دین رفته باید ناراحت باشد و لذا پرسیدم: «چرا شما را بی نشاط می بینم؟»
گفت: «من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبند بدهکارم و مرا گرفته اند و نمی گذارند سر جایم بروم.»
از خواب بیدار شدم، نامه ای به برادرم نوشتم که ببینم این مشهدی تقی نعلبند کیست؟ و آیا پدرمان به او بدهکار بوده یا نه؟
مدّتی بعد جواب نامه آمد که ما نزد مشهدی تقی نعلبند رفتیم و گفتیم: «چیزی از پدر ما طلب داشتی؟»
گفت: «آری، هیجده تومان طلبکار بودم» گفتیم: «چرا نیامدی طلب خود را بگیری؟». گفت: «پدرتان باید در دفترش می نوشت.» بالاخره ما آن بدهی را پرداخت کردیم.
📗 #گناهان_کبیره، ج 2، ص 582
✍ شهید آیت الله دستغیب
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بدهکاری به مردم
یکی از علمای تهران نقل می کرد: که من در نجف اشرف طلبه بودم، خبر آوردند که پدرت فوت کرده و جنازه او را به نجف فرستادیم.
جنازه را به نجف آوردند و او را دفن کردیم، چند روزی از دفن او گذشته بود که در عالم خواب به حضور پدرم رسیدم و دیدم ناراحت است.
تعجّب کردم که چرا کسی که هفتاد سال راه دین رفته باید ناراحت باشد و لذا پرسیدم: «چرا شما را بی نشاط می بینم؟»
گفت: «من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبند بدهکارم و مرا گرفته اند و نمی گذارند سر جایم بروم.»
از خواب بیدار شدم، نامه ای به برادرم نوشتم که ببینم این مشهدی تقی نعلبند کیست؟ و آیا پدرمان به او بدهکار بوده یا نه؟
مدّتی بعد جواب نامه آمد که ما نزد مشهدی تقی نعلبند رفتیم و گفتیم: «چیزی از پدر ما طلب داشتی؟»
گفت: «آری، هیجده تومان طلبکار بودم» گفتیم: «چرا نیامدی طلب خود را بگیری؟». گفت: «پدرتان باید در دفترش می نوشت.» بالاخره ما آن بدهی را پرداخت کردیم.
📗 #گناهان_کبیره، ج 2، ص 582
✍ شهید آیت الله دستغیب
➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 بدهکاری به مردم
یکی از علمای تهران نقل می کرد: که من در نجف اشرف طلبه بودم، خبر آوردند که پدرت فوت کرده و جنازه او را به نجف فرستادیم.
جنازه را به نجف آوردند و او را دفن کردیم، چند روزی از دفن او گذشته بود که در عالم خواب به حضور پدرم رسیدم و دیدم ناراحت است.
تعجّب کردم که چرا کسی که هفتاد سال راه دین رفته باید ناراحت باشد و لذا پرسیدم: «چرا شما را بی نشاط می بینم؟»
گفت: «من هیجده تومان به مشهدی تقی نعلبند بدهکارم و مرا گرفته اند و نمی گذارند سر جایم بروم.»
از خواب بیدار شدم، نامه ای به برادرم نوشتم که ببینم این مشهدی تقی نعلبند کیست؟ و آیا پدرمان به او بدهکار بوده یا نه؟
مدّتی بعد جواب نامه آمد که ما نزد مشهدی تقی نعلبند رفتیم و گفتیم: «چیزی از پدر ما طلب داشتی؟»
گفت: «آری، هیجده تومان طلبکار بودم» گفتیم: «چرا نیامدی طلب خود را بگیری؟». گفت: «پدرتان باید در دفترش می نوشت.» بالاخره ما آن بدهی را پرداخت کردیم.
📗 #گناهان_کبیره، ج 2، ص 582
✍ شهید آیت الله دستغیب
➢ @Ganje_arsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋