❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 20〗
🔻سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا تجربهها کرده بودم. «من جرّب المجرّب حلّت به النّدامة؛ ⇦هر کس آزموده شده را دوباره بیازماید، پشیمان میگردد».
چیزی نگذشت که آن درّه تمام شد، و زمین مسطّح و چمنزار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد.
🔹وعده وصل چون شود نزدیک
آتش شوق شعلهور گردد
حسب الوعده (بر اساس وعدهای که داده بود) هادی باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم، آقای جهالت هم از من مأیوس شد و به من نرسید.
دیدار با هادی و سفارش او
چیزی نگذشت که به در دروازه شهر رسیدم. هادی را که فی الحقیقه روح من بود در آنجا ملاقات نمودم، سلام کردم و مصافحه و معانقه نمودیم (دست دادیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم). حیات تازهای به من روی داد، به قصری که برای من مهیّا شده بود داخل شدیم. تمام اسباب تجمّلات در آن جمع بود.
پس از استراحت و اکل و شرب، هادی پرسید: در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟ گفتم: «الحمد للَّه علی کل حال»
⚡️ خطراتی که بود از طرف جهالت بود، آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم. اگر تو با من بودی، او این طور ها گردن کلفتی نمیکرد و هرچه بود بالاخره به سلامت گذشت، تو را دیدم همه دردها دوا شد و غمها زایل گردید.
⇦ هادی گفت: تا به حال چون من با تو نبودم، او به مکر و دروغ تو را از راه بیرون کرد، ولی بعد از اینکه من راه مکر و حیله او را به تو وانمود میکنم، او به اسباب و آلات قویّه دیگری تو را از راه بیرون خواهد نمود. بعد از این در خارج راه عذابهای شدیدی خواهد بود که غالباً به هلاکت میکشد، چون به واسطه وجود من حجّت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود و اسباب دفاعیه تو دراین منزل فقط عصایی و سپری است و این نیز کم است، امشب که شب جمعه است نزد اهل بیت خود برو، شاید که به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد.
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 20〗
🔻سیاه هرچه اصرار نمود با او نرفتم، زیرا تجربهها کرده بودم. «من جرّب المجرّب حلّت به النّدامة؛ ⇦هر کس آزموده شده را دوباره بیازماید، پشیمان میگردد».
چیزی نگذشت که آن درّه تمام شد، و زمین مسطّح و چمنزار بود و سیاهی باغات و منزل سوّم پیدا شد.
🔹وعده وصل چون شود نزدیک
آتش شوق شعلهور گردد
حسب الوعده (بر اساس وعدهای که داده بود) هادی باید در اینجا به انتظار من باشد. در رفتن سرعت نمودم، آقای جهالت هم از من مأیوس شد و به من نرسید.
دیدار با هادی و سفارش او
چیزی نگذشت که به در دروازه شهر رسیدم. هادی را که فی الحقیقه روح من بود در آنجا ملاقات نمودم، سلام کردم و مصافحه و معانقه نمودیم (دست دادیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم). حیات تازهای به من روی داد، به قصری که برای من مهیّا شده بود داخل شدیم. تمام اسباب تجمّلات در آن جمع بود.
پس از استراحت و اکل و شرب، هادی پرسید: در این سه منزل چطور بر تو گذشت؟ گفتم: «الحمد للَّه علی کل حال»
⚡️ خطراتی که بود از طرف جهالت بود، آن هم بالاخره از ناحیه خودم بود که بی تو بودم. اگر تو با من بودی، او این طور ها گردن کلفتی نمیکرد و هرچه بود بالاخره به سلامت گذشت، تو را دیدم همه دردها دوا شد و غمها زایل گردید.
⇦ هادی گفت: تا به حال چون من با تو نبودم، او به مکر و دروغ تو را از راه بیرون کرد، ولی بعد از اینکه من راه مکر و حیله او را به تو وانمود میکنم، او به اسباب و آلات قویّه دیگری تو را از راه بیرون خواهد نمود. بعد از این در خارج راه عذابهای شدیدی خواهد بود که غالباً به هلاکت میکشد، چون به واسطه وجود من حجّت بر تو تمام است و معذور نخواهی بود و اسباب دفاعیه تو دراین منزل فقط عصایی و سپری است و این نیز کم است، امشب که شب جمعه است نزد اهل بیت خود برو، شاید که به یاد تو خیراتی از آنها صادر شود و اسباب امنیت تو در این مسافرت بیشتر گردد.
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 21〗
↯↯ گفتم: من از آنها مأیوسم، چون اندیشه آنها از شخصیات خودشان تجاوز نمیکند، علی الخصوص که زندهها مردههای خود را به زودی فراموش میکنند و دل سرد میشوند. آن هفته اوّل که فراموش نکرده بودند و کارهایی به اسم من میکردند، در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود، حالا همان اسم نیز از یادشان رفته و من هیچ امیدی به آنها ندارم.
🔹گفت: علی ایّ حال (در هر صورت) تو الساعه برخیز! چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها سفارش فرموده است: «أذکروا أمواتکم بالخیر؛ مردگان خود را به نیکی یاد کنید». و به رفتن تو غالباً از تو یادآوری میشود، امید است که خداوند همین رفتن تو را سبب قرار دهد برای یاد از تو، و اگر از آنها مأیوسی از خدا نباید مأیوس شد.
🔹گفت: پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری «من لجّ ولج؛ هر کس پایداری و استقامت کند، عاقبت پیروز و موفّق میشود».
«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»؛ از رحمت خداوند نومید نگردید.
«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ المُحْسِنِینَ»؛ رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است
◽ رفتم، ولی دیدم از آن عزّتی که در زمان من داشتند فرود آمدهاند، درِ خانه بسته شده، کسی به یاد آنها نیست و امور معاششان مختلّ شده، بچّهها ژولیده و پژمرده شدهاند. دلم به حالشان سوخت و دعا کردم که
⇦ «خدایا! بر اینها و بر من رحم کن».
عیالم نیز یادی از زمان آسودگی خود نموده و بر من رحمت فرستاد.
🔹برگشتم به نزد هادی، دیدم اسبی با زین مرصّع (گوهر نشان) و لجام طلا در قصر بسته شده.
⚡ از هادی پرسیدم: این اسب از کیست؟
⇦ هادی تبسّم نموده گفت: عیالت برای تو فرستاده، و این همان رحمت حقّ است که به صورت اسب درآمده است و در این منازل که پیاده رفتن صعوبت دارد، هیچ چیز بهتر از اسب سواری نیست، خصوص منزل اوّل و دعای تو نیز درباره آنها مستجاب شد و آنها بعد از این در رفاه و آسایش خواهند بود
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 21〗
↯↯ گفتم: من از آنها مأیوسم، چون اندیشه آنها از شخصیات خودشان تجاوز نمیکند، علی الخصوص که زندهها مردههای خود را به زودی فراموش میکنند و دل سرد میشوند. آن هفته اوّل که فراموش نکرده بودند و کارهایی به اسم من میکردند، در واقع همان اسم بود و روح عملشان برای خودشان بود، حالا همان اسم نیز از یادشان رفته و من هیچ امیدی به آنها ندارم.
🔹گفت: علی ایّ حال (در هر صورت) تو الساعه برخیز! چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به آنها سفارش فرموده است: «أذکروا أمواتکم بالخیر؛ مردگان خود را به نیکی یاد کنید». و به رفتن تو غالباً از تو یادآوری میشود، امید است که خداوند همین رفتن تو را سبب قرار دهد برای یاد از تو، و اگر از آنها مأیوسی از خدا نباید مأیوس شد.
🔹گفت: پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری «من لجّ ولج؛ هر کس پایداری و استقامت کند، عاقبت پیروز و موفّق میشود».
«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»؛ از رحمت خداوند نومید نگردید.
«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ المُحْسِنِینَ»؛ رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است
◽ رفتم، ولی دیدم از آن عزّتی که در زمان من داشتند فرود آمدهاند، درِ خانه بسته شده، کسی به یاد آنها نیست و امور معاششان مختلّ شده، بچّهها ژولیده و پژمرده شدهاند. دلم به حالشان سوخت و دعا کردم که
⇦ «خدایا! بر اینها و بر من رحم کن».
عیالم نیز یادی از زمان آسودگی خود نموده و بر من رحمت فرستاد.
🔹برگشتم به نزد هادی، دیدم اسبی با زین مرصّع (گوهر نشان) و لجام طلا در قصر بسته شده.
⚡ از هادی پرسیدم: این اسب از کیست؟
⇦ هادی تبسّم نموده گفت: عیالت برای تو فرستاده، و این همان رحمت حقّ است که به صورت اسب درآمده است و در این منازل که پیاده رفتن صعوبت دارد، هیچ چیز بهتر از اسب سواری نیست، خصوص منزل اوّل و دعای تو نیز درباره آنها مستجاب شد و آنها بعد از این در رفاه و آسایش خواهند بود
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
قسمت ⏪ 〖 25〗
🔹از هادی پرسیدم: این چه دوایی بود؟ گفت: «باطنِ حمدی (سپاسی) بود که در دنیا، در مقابل نعمتهای الهی به جا آورده بودی، زیرا چنانکه قرائت حمد در دنیا دوای هر دردی بود اِلّا مرگ، در آخرت نیز باطن حمد - که نعمتها را از جانب مُنْعِم حقیقی دانستن و از او امتنان داشتن است - دوای هر درد اُخروی است، که:
✨ قال اللَّه تعالی: حمدنی عبدی، وعلم أنّ النّعم الّتی له من عندی، وأنّ البلایا الّتی اندفعت عنه فبطولی أُشهدکم فإنّی أُضیف له إلی نعم الدنیا نعم الآخرة وأدفع عنه بلایا الآخرة کما دفعتُ عنه بلایا الدنیا؛
▣▷ خداوند تبارک و تعالی میفرماید: بنده من، مرا ستایش نمود و فهمید نعمتهایی که دارد از جانب من و بلاهایی که از او برطرف شد، به بخشش من بود [ای فرشتگان!] شما را گواه میگیرم که نعمتهای آخرت را به نعمتهای دنیای وی میافزایم و گرفتاریهای آخرت را از او برطرف خواهم کرد، همانگونه که بلاهای دنیا را از او برطرف نمودم
📛 در سرزمین «شهوتِ زبان»
صبح حرکت نمودیم. هادی گفت: آخرِ امروز از زمین شهوت خارج میشویم، ولیکن شهوات امروزی متعلّق به زبان است و بلیّات (سختیها) و وحشت امروز کمتر نیست از روز اوّل که شهوت متعلّق به فروج بود و این اراضی بیآب است و باید با اسب، آب حمل کنیم و خودت حتّی الامکان باید پیاده بروی و سپر را بردار که امروز اهمّیت دارد.
🔹پرسیدم: این سپر چیست؟ گفت: از روزه گرفتن و گرسنه بودن تو بود که از شهوات فروجی تو را محفوظ داشت.
✨ فإنّ الصوم جُنّة من النّارِ، کما أنّه وجآءٌ؛
⇦ زیرا روزه سپری از آتش جهنّم میباشد، چنانکه شهوت جنسی را نیز فرو مینشاند.
🎐حرکت نمودیم و رفتیم. دیدم آقای جهالت نیز پیدا شد، گفتم: ملعون! از من دور شو!
گفت: تو از من دور شو!
من چند قدمی از او دور شدم. با هادی میرفتیم و آقای جهالت از طرف دست چپ راه میآمد و در دو طرف راه جانوران مختلفی به صورت سگ و روباه و میمون، به رنگهای زرد و کبود و بعضی به صورت عقرب و زنبور و مار و موش بودند که غالباً هم در جنگ بودند و یکدیگر را دریده و میگزیدند و از دهان و گوش بعضی از آنها آتش خارج میشد.
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
قسمت ⏪ 〖 25〗
🔹از هادی پرسیدم: این چه دوایی بود؟ گفت: «باطنِ حمدی (سپاسی) بود که در دنیا، در مقابل نعمتهای الهی به جا آورده بودی، زیرا چنانکه قرائت حمد در دنیا دوای هر دردی بود اِلّا مرگ، در آخرت نیز باطن حمد - که نعمتها را از جانب مُنْعِم حقیقی دانستن و از او امتنان داشتن است - دوای هر درد اُخروی است، که:
✨ قال اللَّه تعالی: حمدنی عبدی، وعلم أنّ النّعم الّتی له من عندی، وأنّ البلایا الّتی اندفعت عنه فبطولی أُشهدکم فإنّی أُضیف له إلی نعم الدنیا نعم الآخرة وأدفع عنه بلایا الآخرة کما دفعتُ عنه بلایا الدنیا؛
▣▷ خداوند تبارک و تعالی میفرماید: بنده من، مرا ستایش نمود و فهمید نعمتهایی که دارد از جانب من و بلاهایی که از او برطرف شد، به بخشش من بود [ای فرشتگان!] شما را گواه میگیرم که نعمتهای آخرت را به نعمتهای دنیای وی میافزایم و گرفتاریهای آخرت را از او برطرف خواهم کرد، همانگونه که بلاهای دنیا را از او برطرف نمودم
📛 در سرزمین «شهوتِ زبان»
صبح حرکت نمودیم. هادی گفت: آخرِ امروز از زمین شهوت خارج میشویم، ولیکن شهوات امروزی متعلّق به زبان است و بلیّات (سختیها) و وحشت امروز کمتر نیست از روز اوّل که شهوت متعلّق به فروج بود و این اراضی بیآب است و باید با اسب، آب حمل کنیم و خودت حتّی الامکان باید پیاده بروی و سپر را بردار که امروز اهمّیت دارد.
🔹پرسیدم: این سپر چیست؟ گفت: از روزه گرفتن و گرسنه بودن تو بود که از شهوات فروجی تو را محفوظ داشت.
✨ فإنّ الصوم جُنّة من النّارِ، کما أنّه وجآءٌ؛
⇦ زیرا روزه سپری از آتش جهنّم میباشد، چنانکه شهوت جنسی را نیز فرو مینشاند.
🎐حرکت نمودیم و رفتیم. دیدم آقای جهالت نیز پیدا شد، گفتم: ملعون! از من دور شو!
گفت: تو از من دور شو!
من چند قدمی از او دور شدم. با هادی میرفتیم و آقای جهالت از طرف دست چپ راه میآمد و در دو طرف راه جانوران مختلفی به صورت سگ و روباه و میمون، به رنگهای زرد و کبود و بعضی به صورت عقرب و زنبور و مار و موش بودند که غالباً هم در جنگ بودند و یکدیگر را دریده و میگزیدند و از دهان و گوش بعضی از آنها آتش خارج میشد.
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖26〗
🔁 در بعضی نقاط، سراب، نمایش آب میکرد و همگی به آن سوی میدویدند، ولی مأیوسانه مراجعت میکردند و بعضی مشغول خوردن مردار بودند. بعضی در چاههای عمیق که از آن چاه ها دوده کبریت (گوگرد) و شعلههای آتش بیرون میآمد، افتاده بودند.
🔹از هادی پرسیدم: این چاهها، جای چه اشخاصی است؟
گفت: کسانی که به مؤمنین تمسخر میکردند و لب و دهن کجی مینمودند و چشم و ابرو بالا میزدند.
✨ «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»؛
⇦ وای بر هر بدگوی عیب جو.
و کسانی که مردار میخورند، غیبتکنندگانند و کسانی که از گوشهایشان آتش بیرون میشود، مستمعین (گوش دهندگان به) غیبت هستند و کسانی که یکدیگر را مثل سگ و گربه و گرگ میجوند، به یکدیگر فحّاشی و ناسزا گفته و تهمت زدهاند و کسانی که زرد چهره و دو زبان دارند، نمّام و سخن چینان و دروغگویانند.
🌀 هوای آن زمین به غایت گرم و عطشآور بود و ساعتی یک مرتبه از هادی آب طلب میکردم، او هم گاهی کم و گاهی اصلاً آب نمیداد و میگفت: راهِ بیآب در جلو زیاد داریم و آب کم حمل شده است.
گفتم: چرا آب کم حمل کردی؟ گفت: ظرفیت و استعداد تو بیش از این نبود.
🔻گفتم: چرا ظرفیت من باید کوچک باشد؟ گفت: خود کوچک نگه داشتی و کمتر آبِ تقوا به آن رساندی و او را خشک نمودی و رستگاری مطلق حاصل نشد و حق تعالی فرمود:
✨ «قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»؛
⇦ به راستی که مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان خشوع دارند و از لغو و بیهودگی روی گردانند.
و تو چندان از لغویات اعراض و پرهیز نداشتی و در نماز خاشع نبودی.
✨ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ»؛
⇦ پس هر کس هم وزن ذرّهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند! و هر کس هم وزن ذرّهای کار بد کند آن را میبیند.
و در این جهان ذرّهای حیف و میل نیست.
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖26〗
🔁 در بعضی نقاط، سراب، نمایش آب میکرد و همگی به آن سوی میدویدند، ولی مأیوسانه مراجعت میکردند و بعضی مشغول خوردن مردار بودند. بعضی در چاههای عمیق که از آن چاه ها دوده کبریت (گوگرد) و شعلههای آتش بیرون میآمد، افتاده بودند.
🔹از هادی پرسیدم: این چاهها، جای چه اشخاصی است؟
گفت: کسانی که به مؤمنین تمسخر میکردند و لب و دهن کجی مینمودند و چشم و ابرو بالا میزدند.
✨ «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ»؛
⇦ وای بر هر بدگوی عیب جو.
و کسانی که مردار میخورند، غیبتکنندگانند و کسانی که از گوشهایشان آتش بیرون میشود، مستمعین (گوش دهندگان به) غیبت هستند و کسانی که یکدیگر را مثل سگ و گربه و گرگ میجوند، به یکدیگر فحّاشی و ناسزا گفته و تهمت زدهاند و کسانی که زرد چهره و دو زبان دارند، نمّام و سخن چینان و دروغگویانند.
🌀 هوای آن زمین به غایت گرم و عطشآور بود و ساعتی یک مرتبه از هادی آب طلب میکردم، او هم گاهی کم و گاهی اصلاً آب نمیداد و میگفت: راهِ بیآب در جلو زیاد داریم و آب کم حمل شده است.
گفتم: چرا آب کم حمل کردی؟ گفت: ظرفیت و استعداد تو بیش از این نبود.
🔻گفتم: چرا ظرفیت من باید کوچک باشد؟ گفت: خود کوچک نگه داشتی و کمتر آبِ تقوا به آن رساندی و او را خشک نمودی و رستگاری مطلق حاصل نشد و حق تعالی فرمود:
✨ «قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ، وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»؛
⇦ به راستی که مؤمنان رستگار شدند، آنان که در نمازشان خشوع دارند و از لغو و بیهودگی روی گردانند.
و تو چندان از لغویات اعراض و پرهیز نداشتی و در نماز خاشع نبودی.
✨ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ»؛
⇦ پس هر کس هم وزن ذرّهای کار خیر انجام دهد آن را میبیند! و هر کس هم وزن ذرّهای کار بد کند آن را میبیند.
و در این جهان ذرّهای حیف و میل نیست.
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖27〗
🔸گفت: به جلوی راه نگاه کن، چه میبینی؟ نگاه کردم، دیدم در نزدیکی افق دود سیاهی مخلوط با شعلههای آتش رو به آسمان میرود و نیز دیدم بوستانهای پُر از اشجار میوه، آتش گرفته است.
🔻به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آب بوستانها، از اذکار و تسبیح و تهلیل مؤمنی ساخته شده و حالا از زبان مؤمن دروغ و تهمت و لغویاتی سر زده و آن به صورت آتشی درآمده و حسنات و باغهای او را دارد معدوم میکند.
و صاحب آن اشجار اگر ایمان مستقرّی داشت، البته به آنها اهمّیت میداد و چنین آتشی نمیفرستاد. وقتی که به اینجا برسد، میفهمد و دود حسرت از نهادش بیرون میآید، ولی سودی نخواهد داشت.
🌟 از این جهت حضرت حقّ، به ایمان داشتن به نتایج و ملکوت اعمال که انبیاء علیهم السلام به ما خبر دادهاند و در جهان مادّی از نظرها غائب است، اهمّیت داده و در اوّل کتابش «تقوا» را به «ایمان غیب» تفسیر میکند و میفرماید:
✨ «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلوةَ»؛
⇦ [این قرآن]مایه هدایت تقوا پیشگان است، هم آنان که به غیب ایمان آورده و نماز را به پا میدارند.
🔹وقتی به آن باغهای آتش گرفته و خاکستر شده رسیدیم، باد تندی وزیدن گرفت و خاکسترها را بلند نمود و پراکنده و نابود ساخت. در این حال هادی قرائت نمود:
✨«أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ»؛
⇦ اعمال آنان [کافران]همچون خاکستری است که در یک روز طوفانی، تند بادی سخت بر آن بوزد.
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖27〗
🔸گفت: به جلوی راه نگاه کن، چه میبینی؟ نگاه کردم، دیدم در نزدیکی افق دود سیاهی مخلوط با شعلههای آتش رو به آسمان میرود و نیز دیدم بوستانهای پُر از اشجار میوه، آتش گرفته است.
🔻به هادی گفتم: آن چیست؟ گفت: آب بوستانها، از اذکار و تسبیح و تهلیل مؤمنی ساخته شده و حالا از زبان مؤمن دروغ و تهمت و لغویاتی سر زده و آن به صورت آتشی درآمده و حسنات و باغهای او را دارد معدوم میکند.
و صاحب آن اشجار اگر ایمان مستقرّی داشت، البته به آنها اهمّیت میداد و چنین آتشی نمیفرستاد. وقتی که به اینجا برسد، میفهمد و دود حسرت از نهادش بیرون میآید، ولی سودی نخواهد داشت.
🌟 از این جهت حضرت حقّ، به ایمان داشتن به نتایج و ملکوت اعمال که انبیاء علیهم السلام به ما خبر دادهاند و در جهان مادّی از نظرها غائب است، اهمّیت داده و در اوّل کتابش «تقوا» را به «ایمان غیب» تفسیر میکند و میفرماید:
✨ «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلوةَ»؛
⇦ [این قرآن]مایه هدایت تقوا پیشگان است، هم آنان که به غیب ایمان آورده و نماز را به پا میدارند.
🔹وقتی به آن باغهای آتش گرفته و خاکستر شده رسیدیم، باد تندی وزیدن گرفت و خاکسترها را بلند نمود و پراکنده و نابود ساخت. در این حال هادی قرائت نمود:
✨«أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ»؛
⇦ اعمال آنان [کافران]همچون خاکستری است که در یک روز طوفانی، تند بادی سخت بر آن بوزد.
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖28〗
❇️ ورود به سرزمین رحمت
پس از آن باغهای سوخته، باغهای سبز و خرّم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و بلبلان خوش نوا بود. با خود گفتم: حتماً آن باغهای سوخته هم مثل اینها بوده و اگر صاحبش به این قصّه آگاه بود، از غصّه و حیرت میمرد.
هادی گفت: اینجا اوّل سرزمین وادی السلام است که امنیت و سلامتی سراسر آن را فراگرفته. عصا و سپر را به اسب عِلاقه کن (بیاویز) و اسب را در چمنها رها کن تا وقت حرکت از این منزل، چرا کند.
🌀 پس از این کارها، رفتیم و به در قصری رسیدیم. در خارج دروازه قصر، حوضی از بلور و پر از آب دیدم که از صفای آب و لطافت حوض کأنّه آبی بود بی ظرف و حوضی بود بی آب.
(هم ظرف بلورین شفّاف بود و هم شراب، لذا شبیه همدیگر شدند، به گونهای که تشخیص آنها از دیگری دشوار بود، چنانکه گویی تنها شراب در میانه است و ظرفی در بین نیست، و یا ظرف است و شرابی در میان نیست).
🔺در اطراف حوض، میز و صندلیهای مرغوب و لُنگ و حولههای حریر ابریشمی نهاده بودند. لخت شدیم و در آن حوض غوطه خوردیم و ظاهر و باطن خود را از کدورات و غلّ و غشّ صفا دادیم، یعنی موهای ظاهر بشره (پوست بدن)، حتّی ریش و سبیل و سایر عیب و نقص های دیگر رفع شد. فقط موی سر و مژگان و چشم و ابروهای مشکین که مزیدِ بر حُسْن است (بر زیبایی میافزاید) باقی مانده و محاسن بشره یک پرده افزوده شده (زیبایی پوست زیباتر شد) و کدورات و رذایل باطن نیز پاک گردید.
✨ «وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ»؛
⇦ هرگونه کینه [و شائبه های نفسانی]که در سینههای آنان است، بر کَنیم، برادرانه بر تخت هایی رو به روی یکدیگر نشستهاند.
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖28〗
❇️ ورود به سرزمین رحمت
پس از آن باغهای سوخته، باغهای سبز و خرّم پیدا شد که پر از میوه و گل و ریاحین و آبهای جاری و بلبلان خوش نوا بود. با خود گفتم: حتماً آن باغهای سوخته هم مثل اینها بوده و اگر صاحبش به این قصّه آگاه بود، از غصّه و حیرت میمرد.
هادی گفت: اینجا اوّل سرزمین وادی السلام است که امنیت و سلامتی سراسر آن را فراگرفته. عصا و سپر را به اسب عِلاقه کن (بیاویز) و اسب را در چمنها رها کن تا وقت حرکت از این منزل، چرا کند.
🌀 پس از این کارها، رفتیم و به در قصری رسیدیم. در خارج دروازه قصر، حوضی از بلور و پر از آب دیدم که از صفای آب و لطافت حوض کأنّه آبی بود بی ظرف و حوضی بود بی آب.
(هم ظرف بلورین شفّاف بود و هم شراب، لذا شبیه همدیگر شدند، به گونهای که تشخیص آنها از دیگری دشوار بود، چنانکه گویی تنها شراب در میانه است و ظرفی در بین نیست، و یا ظرف است و شرابی در میان نیست).
🔺در اطراف حوض، میز و صندلیهای مرغوب و لُنگ و حولههای حریر ابریشمی نهاده بودند. لخت شدیم و در آن حوض غوطه خوردیم و ظاهر و باطن خود را از کدورات و غلّ و غشّ صفا دادیم، یعنی موهای ظاهر بشره (پوست بدن)، حتّی ریش و سبیل و سایر عیب و نقص های دیگر رفع شد. فقط موی سر و مژگان و چشم و ابروهای مشکین که مزیدِ بر حُسْن است (بر زیبایی میافزاید) باقی مانده و محاسن بشره یک پرده افزوده شده (زیبایی پوست زیباتر شد) و کدورات و رذایل باطن نیز پاک گردید.
✨ «وَنَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ»؛
⇦ هرگونه کینه [و شائبه های نفسانی]که در سینههای آنان است، بر کَنیم، برادرانه بر تخت هایی رو به روی یکدیگر نشستهاند.
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖29〗
▣▷ پرسیدم: اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: «ص * وَالقُرْآنِ الحَکِیمِ».
پس از صفای بدن، لباسهای فاخری را که در آنجا بود، پوشیدیم. لباسهای من از حریر سبز و لباسهای هادی سفید بود. به آینه نظر کردم، به قدری خود را با بها و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی، به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه میخوردم.
□▷ برخاستیم، هادی حلقه در را گرفت و دقّ الباب نمود (در را کوبید). جوان خوشرویی در را گشود و گفت: تذکره عبور خود را بدهید. تذکره را دادم، امضای آن را بوسید و با تبسّم گفت:
✨ «أُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»؛
⇦ [به اهل تقوا گفته میشود با سلامت و ایمنی در آنجا (باغها و چشمهسار ها) داخل شوید.
✨ «أَنْ تِلْکُمُ الجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛
⇦ این بهشت را در برابر اعمالی که انجام میدادید، به ارث بردید.
داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم:
✨ «اَلحَمْدُ للَّهِِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ [الَّذِی نَراهُ عَیاناً] »؛
⇦ ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمت]رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود راه نمییافتیم. مسلّماً فرستادگان پروردگار ما حقّ را آوردهاند. [همان حقی که ما آن را آشکار مشاهده میکنیم].
🔹هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفهای شدیم که یکپارچه بلور بود. تختهای طلا در آن گذارده و تشکهای مخمل قرمز بر روی آنها انداخته و پشتیها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند. عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمال که داشتیم از دیدن خودمان لذّت میبردیم.
در وسط غرفه، میز غذاخوری نهاده بودند و در روی آن، اغذیه و اشربه (غذاها و نوشیدنی ها) چیده شده بود، و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند، ما بر روی آن تختها نشستیم.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖29〗
▣▷ پرسیدم: اسم این چشمه چیست؟
هادی گفت: «ص * وَالقُرْآنِ الحَکِیمِ».
پس از صفای بدن، لباسهای فاخری را که در آنجا بود، پوشیدیم. لباسهای من از حریر سبز و لباسهای هادی سفید بود. به آینه نظر کردم، به قدری خود را با بها و جلال و کمال دیدم که به خود عاشق شدم و من با این همه خوبی، به هادی که نظر کردم در حسن و بهای او فرو ماندم و غبطه میخوردم.
□▷ برخاستیم، هادی حلقه در را گرفت و دقّ الباب نمود (در را کوبید). جوان خوشرویی در را گشود و گفت: تذکره عبور خود را بدهید. تذکره را دادم، امضای آن را بوسید و با تبسّم گفت:
✨ «أُدْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ»؛
⇦ [به اهل تقوا گفته میشود با سلامت و ایمنی در آنجا (باغها و چشمهسار ها) داخل شوید.
✨ «أَنْ تِلْکُمُ الجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛
⇦ این بهشت را در برابر اعمالی که انجام میدادید، به ارث بردید.
داخل شدیم و در آن هنگام به زبان جاری نمودیم:
✨ «اَلحَمْدُ للَّهِِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَما کُنّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جآءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالحَقِّ [الَّذِی نَراهُ عَیاناً] »؛
⇦ ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمت]رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود راه نمییافتیم. مسلّماً فرستادگان پروردگار ما حقّ را آوردهاند. [همان حقی که ما آن را آشکار مشاهده میکنیم].
🔹هادی از جلو و من از عقب، داخل غرفهای شدیم که یکپارچه بلور بود. تختهای طلا در آن گذارده و تشکهای مخمل قرمز بر روی آنها انداخته و پشتیها و متکاهای ظریف و نظیف روی آن چیده بودند. عکس ما در سقف و دیوار غرفه افتاد، با آن حسن و جمال که داشتیم از دیدن خودمان لذّت میبردیم.
در وسط غرفه، میز غذاخوری نهاده بودند و در روی آن، اغذیه و اشربه (غذاها و نوشیدنی ها) چیده شده بود، و دختران و پسرانی برای خدمت به صف ایستاده بودند، ما بر روی آن تختها نشستیم.
◁◁
ادامه دارد...💎💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖30〗
✨ آنها [مقرّبان] بر تختهای به هم پیوسته نشستهاند، در حالی که بر آن تکیه زده و رو به روی یکدیگرند، و نوجوانان جاودانه [در طراوت]با قدحها و کوزهها و جامهایی از نهرهای جاری بهشتی پیوسته گرداگرد آنان میگردند که از آن نه سردرد میگیرند و نه مست میشوند و هرگونه میوه که انتخاب کنند و از گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند و نیز حورالعین در گرد آنان میگردند، که همچون مروارید در صدف پنهان هستند.
☜ اینها همگی پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. آنان در بهشت نه سخن بیهودهای میشنوند و نه سخنان گناهآلود، تنها چیزی که میشنوند، سلام است و سلام.
🔖 جواز عبور
بعد از صرف غذا و شرابهای طاهر و میوه، به روی تختها مستریحاً (به حالت استراحت) لمیدیم.
ساعتی نگذشت که زیر و بم سازها بلند شد، صورتهای خوش با الحان و مقامات موسیقی، که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبههای روحی دیوانه میساخت، به گوش میرسید. ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز، که سوره هل أتی (سوره انسان) را تلاوت مینمود، بلند شد که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند.
🔹من همانطور که لمیده بودم، چشم روی هم گذارده بودم که هادی خیال کند خوابم و حرف نزند و نیز مبادا مرثیّات مرا از استماع غافل کند، ولکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نمودم و شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود، تا آنکه سوره تمام و آن صوت نیز خاموش گردید. من نشستم و هادی نیز نشست.
◁◈ پرسیدم: این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات دار السرور است.
گفتم: قربان مملکتی که ده او این است. پس شهر و عاصمه (مملکت) و پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود؟ چون این سوره را در جهان مادّی بسیار دوست داشتم، به ویژه در این عالم روحانی و با این لحن دلنواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖30〗
✨ آنها [مقرّبان] بر تختهای به هم پیوسته نشستهاند، در حالی که بر آن تکیه زده و رو به روی یکدیگرند، و نوجوانان جاودانه [در طراوت]با قدحها و کوزهها و جامهایی از نهرهای جاری بهشتی پیوسته گرداگرد آنان میگردند که از آن نه سردرد میگیرند و نه مست میشوند و هرگونه میوه که انتخاب کنند و از گوشت پرنده از هر نوع که مایل باشند و نیز حورالعین در گرد آنان میگردند، که همچون مروارید در صدف پنهان هستند.
☜ اینها همگی پاداشی است در برابر اعمالی که انجام میدادند. آنان در بهشت نه سخن بیهودهای میشنوند و نه سخنان گناهآلود، تنها چیزی که میشنوند، سلام است و سلام.
🔖 جواز عبور
بعد از صرف غذا و شرابهای طاهر و میوه، به روی تختها مستریحاً (به حالت استراحت) لمیدیم.
ساعتی نگذشت که زیر و بم سازها بلند شد، صورتهای خوش با الحان و مقامات موسیقی، که انسان را از هوش بیگانه و از جاذبههای روحی دیوانه میساخت، به گوش میرسید. ناگهان صوتی به لحن حجاز ممزوج به کرشمه و ناز، که سوره هل أتی (سوره انسان) را تلاوت مینمود، بلند شد که بسیار دلربا بود و دیگران احتراماً خاموش شدند.
🔹من همانطور که لمیده بودم، چشم روی هم گذارده بودم که هادی خیال کند خوابم و حرف نزند و نیز مبادا مرثیّات مرا از استماع غافل کند، ولکن دو گوش داشتم و چهار گوش دیگر قرض نمودم و شش دانگ حواسم مشغول استماع تلاوت آن سوره مبارکه بود، تا آنکه سوره تمام و آن صوت نیز خاموش گردید. من نشستم و هادی نیز نشست.
◁◈ پرسیدم: این شهر را چه نام است؟ گفت: یکی از دهات دار السرور است.
گفتم: قربان مملکتی که ده او این است. پس شهر و عاصمه (مملکت) و پایتخت او چگونه خواهد بود؟!
پرسیدم: صاحب آن صوت و قاری آن سوره مبارکه کیست که دلم را از جا کنده بود؟ چون این سوره را در جهان مادّی بسیار دوست داشتم، به ویژه در این عالم روحانی و با این لحن دلنواز، مرا حیات تازه و شوری در سر انداخت و این قاری را باید بشناسم و ببینم.
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖31〗
🔸گفت: نمیدانم! ولیّ بزرگ (فرمانروای) این مملکت، گاهی برای سرکشی از مسافرین میآید و لازم است که برای امضای تذکره خود به خدمت او برسیم، گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید او را هم در آنجا ببینیم.
گفتم: هادی! ممکن است تذکره را امضا نکند؟ و اگر نکرد بر ما چه خواهد گذشت؟ گفت: امکان عقلی دارد و در صورت امضا نکردن، معلوم است که کار، زار خواهد بود، ولی بعید است که امضا نکند. تو این سؤال را از باطن خود بکن.
✨ «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»؛
⇦ بلکه انسان بر نفس خود اشراف داشته و به آن آگاهی دارد.
🔺پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد، وجود خود را که مطالعه نمودم، دیدم که در بین بیم و امید متردّدم.
✨ لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه؛
⇦ هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر به خواست خدا.
گفتم: هادی! عجب اینجا دار السرور است، تو که بیت الاحزان کردی. برخیز برویم که اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده میشود. عاقل از خطر امری که ترسان است، باید هر چه زودتر اقدام کند.
✨ «إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»
◁◈ رفتیم، یک میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان، جوانان خوشصورت به یک سن و سال، در دو طرف صف کشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساکت و بیحرکت ایستادهاند.
هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، و از میان آنها عبور نمودیم. بسیار بر خود خائف بودیم، که این تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟
🔹به در قصر که رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل!؛ بشتابید! بشتابید!» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند و از آن صدا اندام همه میلرزید
ادامه دارد...
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖31〗
🔸گفت: نمیدانم! ولیّ بزرگ (فرمانروای) این مملکت، گاهی برای سرکشی از مسافرین میآید و لازم است که برای امضای تذکره خود به خدمت او برسیم، گویا صاحب این صوت با او آمده باشد و شاید او را هم در آنجا ببینیم.
گفتم: هادی! ممکن است تذکره را امضا نکند؟ و اگر نکرد بر ما چه خواهد گذشت؟ گفت: امکان عقلی دارد و در صورت امضا نکردن، معلوم است که کار، زار خواهد بود، ولی بعید است که امضا نکند. تو این سؤال را از باطن خود بکن.
✨ «بَلِ الإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ»؛
⇦ بلکه انسان بر نفس خود اشراف داشته و به آن آگاهی دارد.
🔺پشتم از حرف هادی به لرزه درآمد، وجود خود را که مطالعه نمودم، دیدم که در بین بیم و امید متردّدم.
✨ لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه؛
⇦ هیچ تغییر و تحوّل و نیرویی نیست مگر به خواست خدا.
گفتم: هادی! عجب اینجا دار السرور است، تو که بیت الاحزان کردی. برخیز برویم که اضطراب من دقیقه به دقیقه افزوده میشود. عاقل از خطر امری که ترسان است، باید هر چه زودتر اقدام کند.
✨ «إِمّا شاکِراً وَ إِمّا کَفُوراً»
◁◈ رفتیم، یک میدان به عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان، جوانان خوشصورت به یک سن و سال، در دو طرف صف کشیده و شمشیرهای برهنه به روی دوش نهاده، ساکت و بیحرکت ایستادهاند.
هادی از بزرگ آنها اجازه خواست، و از میان آنها عبور نمودیم. بسیار بر خود خائف بودیم، که این تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر؟
🔹به در قصر که رسیدیم، دیدیم چند سوار مسلّح و عبوس از قصر بیرون آمدند و صدای با هیبتی به «العجل! العجل!؛ بشتابید! بشتابید!» از قصر بلند بود و این سواران به تاخت رفتند و از آن صدا اندام همه میلرزید
ادامه دارد...
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 36〗.
🌀 ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند. دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
🔸گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم.
🔻گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند.
بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکیهای بی ملاک، فحاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت.
✨ وما للتراب وربّ الأرباب؛
⇦ خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا!
☑️ اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چارهای جز سکوت نداشتم. چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمیخورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد...
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
❣● ســـیـاحـــتـــــــــــــــــ
غـــربــــــــــــــــــ ●❣
※◽◆🔘◆◽※
قسمت ⏪ 〖 36〗.
🌀 ناگهان برخاستند و بر اسبهای خود سوار شدند و اسبها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند. دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید.
🔸گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم.
گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم.
🔻گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند.
بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکیهای بی ملاک، فحاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت.
✨ وما للتراب وربّ الأرباب؛
⇦ خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا!
☑️ اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چارهای جز سکوت نداشتم. چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمیخورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد...
◁◁
ادامه دارد...💎💎
📕 سیاحت غرب
#سیاحت_غرب #زندگی_پس_از_مرگ
🦋 ➣ @ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃🦋