✳️ تاملاتِ مارکوس اورلیوس (۵)
======================
فیلسوفیْ بیلباس است، و دیگری کتاب ندارد.
اولی، نیمهعریان میگوید: "چیزی برای خوردن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
دومی میگوید: "چیزی برای خواندن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
(تاملات، کتابِ چهارم، بندِ ۳۰، نشر ققنوس)
======================
✅ پسنوشت گاه فرست:
سالها پیش فکر میکردم این یا آن کتابْ، این یا آن شخص، این یا آن گروهْ ترازوی ارزیابیِ کل کیهان، طبیعتِ زمین و نحوهی رفتارِ مردماناش است، مثل خیلی از خیلهای دیگر. کمکم که چشمها باز تر شد، کمی از این ادعا پایین آمدم و دیدم نگاههای متفاوتی هم وجود دارند که شایستهی تامل اند و من قرنها از آنها بیخبر بودهام و بیخبر خواهم ماند.
باز هم گذشت تا دو سه سال پیش. کسی بانیِ خیر شد و گفت "فلان کتاب را بگیر، اما آهستهآهسته اش بخوان. عجله نکن. روزی یک صفحه. این کتاب برای تمام کردن نیست، برای عمل کردن است، برای بارها مراجعه کردنِ هر روزه است."
باورم نمیشد. کتاب را گرفتم. همانطور که بایدْ خواندم. دیدم الحق که درست میگفته، این کتاب برای همهی طاقچهها و همهی جیبهاست، منتها امروز دیگر نمیگویم که حتما رازِ اسرارِ کیهان و طبیعت و انسان را بازگو میکند. فقط میگویم که با تو از اساسیترین دلایلِ بیخردی و کوتهبینی و بیرحمی و بیعدالتی، هم در سطح فردی و هم اجتماعی حرف میزند و تو را به جایی میرساند که زندگیِ سالم را حداقل بدانی که چیست و اگر هم خواستی آن را عملی کنی.
✅ تاملات مارکوس اورلیوس (۱۲۱-۱۸۰ میلادی)، که واگویههای یک امپراتور برای شخصِ خودش بوده و برای خواننده نوشته نشده، در طی سفر او از رومِ باستان برای دفع حملهای در آلمان نوشته شده و خوشبختانه تا امروز دست نخورده به دست ما رسیده. مثل کتابهای افلاطون و سایر فیلسوفانِ باستان. بنابراین بحثی برای ردّ انتساب به او مطرح نشده است. او یکی از چهار رواقیِ مشهور تاریخ فلسفهی عملی است که اتفاقا امپراتور هم بوده و صاحب مُکنت و ثروت، در کنار زنون، سنکا و البته اپیکتِتوسِ کارتُن خواب!
بگذریم ...،
بعد از این که کتاب را یک بار تمام کردم، این یادداشت را در اول کتاب نوشتم:
[کتابی برای تمام فصول،
در تعجبام که این همه حرافی در باره ی حَرفها، حُکمها، حِکمتها و عرفانهای مثلا بزرگِ (اما در بیشترِ مواقع کم مایه و کم عمق) انجام میگیرد، ولی کتابی این چنین ساده و فروتن و بیادعا، اما پُرمایه نادیده گرفته میشود، کتابی ساده، و مثلا باستانی، ولی "روزآمد"، و کاملا رو به هدف! ]
✅ از این کتاب حداقل سه ترجمه دیدهام.اولی در بالا، دومی ترجمهی نشر نی، یک ناشر معتبر دیگر است، سومی مربوط به بیش از ۱۰۰ سال پیش است از زنده یاد طالبوف: تفکرات مارکوس اورلیوس، انتشارات معتبرِ نگاه معاصر.
سیاست = آموزش
بیتفاوت نمانیم، به اشتراک بگذاریم!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4567
======================
فیلسوفیْ بیلباس است، و دیگری کتاب ندارد.
اولی، نیمهعریان میگوید: "چیزی برای خوردن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
دومی میگوید: "چیزی برای خواندن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
(تاملات، کتابِ چهارم، بندِ ۳۰، نشر ققنوس)
======================
✅ پسنوشت گاه فرست:
سالها پیش فکر میکردم این یا آن کتابْ، این یا آن شخص، این یا آن گروهْ ترازوی ارزیابیِ کل کیهان، طبیعتِ زمین و نحوهی رفتارِ مردماناش است، مثل خیلی از خیلهای دیگر. کمکم که چشمها باز تر شد، کمی از این ادعا پایین آمدم و دیدم نگاههای متفاوتی هم وجود دارند که شایستهی تامل اند و من قرنها از آنها بیخبر بودهام و بیخبر خواهم ماند.
باز هم گذشت تا دو سه سال پیش. کسی بانیِ خیر شد و گفت "فلان کتاب را بگیر، اما آهستهآهسته اش بخوان. عجله نکن. روزی یک صفحه. این کتاب برای تمام کردن نیست، برای عمل کردن است، برای بارها مراجعه کردنِ هر روزه است."
باورم نمیشد. کتاب را گرفتم. همانطور که بایدْ خواندم. دیدم الحق که درست میگفته، این کتاب برای همهی طاقچهها و همهی جیبهاست، منتها امروز دیگر نمیگویم که حتما رازِ اسرارِ کیهان و طبیعت و انسان را بازگو میکند. فقط میگویم که با تو از اساسیترین دلایلِ بیخردی و کوتهبینی و بیرحمی و بیعدالتی، هم در سطح فردی و هم اجتماعی حرف میزند و تو را به جایی میرساند که زندگیِ سالم را حداقل بدانی که چیست و اگر هم خواستی آن را عملی کنی.
✅ تاملات مارکوس اورلیوس (۱۲۱-۱۸۰ میلادی)، که واگویههای یک امپراتور برای شخصِ خودش بوده و برای خواننده نوشته نشده، در طی سفر او از رومِ باستان برای دفع حملهای در آلمان نوشته شده و خوشبختانه تا امروز دست نخورده به دست ما رسیده. مثل کتابهای افلاطون و سایر فیلسوفانِ باستان. بنابراین بحثی برای ردّ انتساب به او مطرح نشده است. او یکی از چهار رواقیِ مشهور تاریخ فلسفهی عملی است که اتفاقا امپراتور هم بوده و صاحب مُکنت و ثروت، در کنار زنون، سنکا و البته اپیکتِتوسِ کارتُن خواب!
بگذریم ...،
بعد از این که کتاب را یک بار تمام کردم، این یادداشت را در اول کتاب نوشتم:
[کتابی برای تمام فصول،
در تعجبام که این همه حرافی در باره ی حَرفها، حُکمها، حِکمتها و عرفانهای مثلا بزرگِ (اما در بیشترِ مواقع کم مایه و کم عمق) انجام میگیرد، ولی کتابی این چنین ساده و فروتن و بیادعا، اما پُرمایه نادیده گرفته میشود، کتابی ساده، و مثلا باستانی، ولی "روزآمد"، و کاملا رو به هدف! ]
✅ از این کتاب حداقل سه ترجمه دیدهام.اولی در بالا، دومی ترجمهی نشر نی، یک ناشر معتبر دیگر است، سومی مربوط به بیش از ۱۰۰ سال پیش است از زنده یاد طالبوف: تفکرات مارکوس اورلیوس، انتشارات معتبرِ نگاه معاصر.
سیاست = آموزش
بیتفاوت نمانیم، به اشتراک بگذاریم!
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4567
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
تاملاتِ مارکوس اورلیوس (۵)
======================
فیلسوفیْ بیلباس است، و دیگری کتاب ندارد.
اولی، نیمهعریان میگوید: "چیزی برای خوردن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
دومی میگوید: "چیزی برای خواندن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
(تاملات، کتابِ چهارم، بندِ ۳۰،…
======================
فیلسوفیْ بیلباس است، و دیگری کتاب ندارد.
اولی، نیمهعریان میگوید: "چیزی برای خوردن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
دومی میگوید: "چیزی برای خواندن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
(تاملات، کتابِ چهارم، بندِ ۳۰،…
تاملاتِ مارکوس اورلیوس (۵)
======================
فیلسوفیْ بیلباس است، و دیگری کتاب ندارد.
اولی، نیمهعریان میگوید: "چیزی برای خوردن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
دومی میگوید: "چیزی برای خواندن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
(تاملات، کتابِ چهارم، بندِ ۳۰، نشر ققنوس)
======================
وفاداری به عقل، اساسِ فلسفهورزی و فلسفهی عملی است.
سیاست = آموزش
بیتفاوت نمانیم، به اشتراک بگذاریم!
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4566
======================
فیلسوفیْ بیلباس است، و دیگری کتاب ندارد.
اولی، نیمهعریان میگوید: "چیزی برای خوردن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
دومی میگوید: "چیزی برای خواندن ندارم، ولی به عقل وفادارم."
(تاملات، کتابِ چهارم، بندِ ۳۰، نشر ققنوس)
======================
وفاداری به عقل، اساسِ فلسفهورزی و فلسفهی عملی است.
سیاست = آموزش
بیتفاوت نمانیم، به اشتراک بگذاریم!
ادامه در:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4566
Forwarded from عقل آبی | صدیق قطبی
چهرهی موشه!
{شوایتزر:
تو دورهی کوتاه بچگی من که مثل برق و باد گذشت یهودیئی بود که با گاریش تو گونس باخ میگشت. همیشه سرش پایین بود درست عین خرش. و ما بچهها دنبالش ریسه میشدیم و با داد و هوار، اسمش را که هنوز یادم هست دم میگرفتیم: «مو-شِه! مو- شِه!»، و آزارش میدادیم.
یکبار من از حد معمول رفتم جلوتر که قبایش را بکشم یا یک شیطنت دیگری با او بکنم، و این باعث شد قیافهاش را ببینم... میدانید آقای لبلان؟- تماشای قیافهی او زخمی است به دلم که هنوز ازش خون میچکد.
پدر شارل:
درست به همان علت است که حالا شما اینجا هستید شوایتزر. چون که هر یک از ما، چه خوب و چه بد، دست آخر جای لایق خودش را پیدا میکند: خواه در جهنم خواه در بهشت...
شما اینجا موشهی یهودی را معالجه میکنید.}
(نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر، ژیلبِر سِسبُرن، ترجمه احمد شاملو، نشر نگاه)
وقتی این فراز از نمایشنامهی ژیلبِر سِسبُرن را میخواندم، تصور میکردم شاید ساخته و پرداختهی خود نویسنده باشد و نه مبتنی بر زندگی شوایتزر. در کتاب «خاطراتی از کودکانی و نوجوانی من» نوشتهی آلبرت شوایتزر دیدم که به همین واقعه در زندگی خود اشاره میکند. اما روایت شوایتزر، تفاوتهایی دارد:
{به دنبال نخستین ملاقات با یک مؤلف کتاب، دومین تجربه بس بزرگترم به وقوع پیوست. یک یهودی، به نام مُوشه که تاجر زمین و دام و حشم بود، از روستای مجاور با گاری خود در کوچههایمان میچرخید. از آنجایی که در آن زمان هیچ یهودی در روستای ما زندگی نمیکرد، حضور او هرباره برای پسربچههای روستا یک واقعهی فوقالعاده بود. آنها به دنبالش دویده و او را به تمسخر میگرفتند. برای آن که نشان دهم من هم بزرگ شدهام، کار دیگری نمیتوانستم بکنم جز اینکه با آنها همراه شوم؛ اگر چه به واقع، معنی این کار را نمیفهمیدم. بدین ترتیب من نیز همراه دیگران، دنبال او و خرش میدویدم و فریاد میزدم: «موشه! موشه». پرجرئتترین آنها دنبالههای پیشبند یا کتشان را به شکل گوش خوک درآورده تا به نزدیکیهای او میپریدند و بدین ترتیب ما او را تا انتهای روستا و تا نزدیکیهای پل، دنبال میکردیم. اما موشه با کک و مکها و ریش خاکستریاش، همچنان شکیبا، همانند درازگوشش قدم به جلو میگذاشت؛ فقط گاه برمیگشت و با لبخندی محجوب و رئوفانه ما را میراند. این لبخند به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد. من برای نخستین بار از موشه آموختم که تحت تعقیب بودن و به آرامی سکوت کردن، یعنی چه. موشه برای من مربی بزرگی شد. از آن لحظه به بعد همیشه با احترام به او سلام میکردم. بعدها هنگامی که دبیرستانی شدم، برایم عادت شده بود که هنگام دیدنش، با او دست بدهم و قسمتی از راه را همراهش باشم. اما موشه هرگز از اهمیتی که برایم داشت، آگاه نشد. شایع شده بود او یک نزولخوار است که ملک و داراییها را تکهتکه میکند. من هرگز صحت این موضوع را تجسس نکردم. او همیشه برای من یک موشه با لبخندی بخشنده باقی ماند؛ کسی که تا به امروز هم هنگام خشم و غضب، مرا به صبوری وا میدارد.»(خاطراتی از کودکی و نوجوانی من، آلبرت شوایتزر، ترجمه مریم والا، نشر کتاب آمه)
در روایت شوایتزر آنچه بیشتر دل میبَرَد تأثیری است که لبخندی صبورانه میتواند در سرتاسر زندگی یک انسان برجا بگذارد. لبخند صبوری که شاید خودِ فرد هرگز درنیابد چه اثر ژرفی در زندگی انسان دیگری گذاشته است. و دیگر، آن حساسیت عاطفی و اخلاقی که بتوانیم از یک واقعه به ظاهر عادی و ناچیز، الهامی ماندگار و نافذ دریافت کنیم.
ژیلبِر سِسبُرن در روایت خود از این ماجرا میکوشد به اهمیت «چهره» تأکید کند. شوایتزرِ کودک، موشه را میآزارد چون هنوز با چهرهی او روبرو نشده است. رویارویی با چهرهی موشه او را دگرگون میکند. امانوئل لویناس که به «فیلسوف دیگری» مشهور است بر اهمیت «چهره» و فراخوان آن، تأکید دارد:
«پوست صورت، عریانترین و تهیدستترین جزو آدمی است. چهره بیش از همه عریان است، گر چه عریانیاش موقّر و مطبوع است. چهره در عین حال تهیدستترین است: نوعی فقر ذاتی در چهره وجود دارد؛ تلاش آدمی برای مخفی کردن این فقر با قیافه گرفتن، با ادا درآوردن، مؤید همین نکته است. چهره بیحفاظ و در معرض تهدید است، تو گویی ما را به انجام عملی خشونتبار دعوت میکند. در عین حال، چهره همان چیزی است که ما را از کُشتن منع میکند.... رابطهی آدمی با چهره بیواسطه اخلاقی است. چهره آن چیزی است که آدمی قادر به کشتنش نیست، یا دستِکم آن چیزی است که معنایش در این گفته خلاصه میشود: «قتل مکن.»(اخلاق و نامتناهی(گفتگو با امانوئل لویناس)، فیلیپ نمو، ترجمه مراد فراهادپور و صالح نجفی، نشر فرهنگ صبا)
@sedigh_63
{شوایتزر:
تو دورهی کوتاه بچگی من که مثل برق و باد گذشت یهودیئی بود که با گاریش تو گونس باخ میگشت. همیشه سرش پایین بود درست عین خرش. و ما بچهها دنبالش ریسه میشدیم و با داد و هوار، اسمش را که هنوز یادم هست دم میگرفتیم: «مو-شِه! مو- شِه!»، و آزارش میدادیم.
یکبار من از حد معمول رفتم جلوتر که قبایش را بکشم یا یک شیطنت دیگری با او بکنم، و این باعث شد قیافهاش را ببینم... میدانید آقای لبلان؟- تماشای قیافهی او زخمی است به دلم که هنوز ازش خون میچکد.
پدر شارل:
درست به همان علت است که حالا شما اینجا هستید شوایتزر. چون که هر یک از ما، چه خوب و چه بد، دست آخر جای لایق خودش را پیدا میکند: خواه در جهنم خواه در بهشت...
شما اینجا موشهی یهودی را معالجه میکنید.}
(نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر، ژیلبِر سِسبُرن، ترجمه احمد شاملو، نشر نگاه)
وقتی این فراز از نمایشنامهی ژیلبِر سِسبُرن را میخواندم، تصور میکردم شاید ساخته و پرداختهی خود نویسنده باشد و نه مبتنی بر زندگی شوایتزر. در کتاب «خاطراتی از کودکانی و نوجوانی من» نوشتهی آلبرت شوایتزر دیدم که به همین واقعه در زندگی خود اشاره میکند. اما روایت شوایتزر، تفاوتهایی دارد:
{به دنبال نخستین ملاقات با یک مؤلف کتاب، دومین تجربه بس بزرگترم به وقوع پیوست. یک یهودی، به نام مُوشه که تاجر زمین و دام و حشم بود، از روستای مجاور با گاری خود در کوچههایمان میچرخید. از آنجایی که در آن زمان هیچ یهودی در روستای ما زندگی نمیکرد، حضور او هرباره برای پسربچههای روستا یک واقعهی فوقالعاده بود. آنها به دنبالش دویده و او را به تمسخر میگرفتند. برای آن که نشان دهم من هم بزرگ شدهام، کار دیگری نمیتوانستم بکنم جز اینکه با آنها همراه شوم؛ اگر چه به واقع، معنی این کار را نمیفهمیدم. بدین ترتیب من نیز همراه دیگران، دنبال او و خرش میدویدم و فریاد میزدم: «موشه! موشه». پرجرئتترین آنها دنبالههای پیشبند یا کتشان را به شکل گوش خوک درآورده تا به نزدیکیهای او میپریدند و بدین ترتیب ما او را تا انتهای روستا و تا نزدیکیهای پل، دنبال میکردیم. اما موشه با کک و مکها و ریش خاکستریاش، همچنان شکیبا، همانند درازگوشش قدم به جلو میگذاشت؛ فقط گاه برمیگشت و با لبخندی محجوب و رئوفانه ما را میراند. این لبخند به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد. من برای نخستین بار از موشه آموختم که تحت تعقیب بودن و به آرامی سکوت کردن، یعنی چه. موشه برای من مربی بزرگی شد. از آن لحظه به بعد همیشه با احترام به او سلام میکردم. بعدها هنگامی که دبیرستانی شدم، برایم عادت شده بود که هنگام دیدنش، با او دست بدهم و قسمتی از راه را همراهش باشم. اما موشه هرگز از اهمیتی که برایم داشت، آگاه نشد. شایع شده بود او یک نزولخوار است که ملک و داراییها را تکهتکه میکند. من هرگز صحت این موضوع را تجسس نکردم. او همیشه برای من یک موشه با لبخندی بخشنده باقی ماند؛ کسی که تا به امروز هم هنگام خشم و غضب، مرا به صبوری وا میدارد.»(خاطراتی از کودکی و نوجوانی من، آلبرت شوایتزر، ترجمه مریم والا، نشر کتاب آمه)
در روایت شوایتزر آنچه بیشتر دل میبَرَد تأثیری است که لبخندی صبورانه میتواند در سرتاسر زندگی یک انسان برجا بگذارد. لبخند صبوری که شاید خودِ فرد هرگز درنیابد چه اثر ژرفی در زندگی انسان دیگری گذاشته است. و دیگر، آن حساسیت عاطفی و اخلاقی که بتوانیم از یک واقعه به ظاهر عادی و ناچیز، الهامی ماندگار و نافذ دریافت کنیم.
ژیلبِر سِسبُرن در روایت خود از این ماجرا میکوشد به اهمیت «چهره» تأکید کند. شوایتزرِ کودک، موشه را میآزارد چون هنوز با چهرهی او روبرو نشده است. رویارویی با چهرهی موشه او را دگرگون میکند. امانوئل لویناس که به «فیلسوف دیگری» مشهور است بر اهمیت «چهره» و فراخوان آن، تأکید دارد:
«پوست صورت، عریانترین و تهیدستترین جزو آدمی است. چهره بیش از همه عریان است، گر چه عریانیاش موقّر و مطبوع است. چهره در عین حال تهیدستترین است: نوعی فقر ذاتی در چهره وجود دارد؛ تلاش آدمی برای مخفی کردن این فقر با قیافه گرفتن، با ادا درآوردن، مؤید همین نکته است. چهره بیحفاظ و در معرض تهدید است، تو گویی ما را به انجام عملی خشونتبار دعوت میکند. در عین حال، چهره همان چیزی است که ما را از کُشتن منع میکند.... رابطهی آدمی با چهره بیواسطه اخلاقی است. چهره آن چیزی است که آدمی قادر به کشتنش نیست، یا دستِکم آن چیزی است که معنایش در این گفته خلاصه میشود: «قتل مکن.»(اخلاق و نامتناهی(گفتگو با امانوئل لویناس)، فیلیپ نمو، ترجمه مراد فراهادپور و صالح نجفی، نشر فرهنگ صبا)
@sedigh_63
Forwarded from بینام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔅 آلبرت شوایتزر، "زندگی من، استدلال من است"
🔻روایتی از زندگی و اندیشهی آلبرت شوایتزر🔻
🔹تهیهکننده: موسسهی آلبرت شوایتزر در دانشگاه کوینیپیاک
🔹کارگردان: لیام اوبراین، ۲۰۰۷
زیرنویس فارسی: سارا سلیمانی
〰 〰 〰 〰 〰
(آنچه قادر است در این دنیای آکنده از مرارت و مصیبت دریچهای رو به معنا و روشنی باشد نه حرفهای ویترینی و توصیههای کلیشهای بلکه زندگی کسانی است که به صلح و محبت پیشکش شده است. زیستنی که خود گواه حقانیت خویش است. از آلبرت شوایتزر در طول زندگی پرمایهاش کتابها و خطابههای بسیار برجای مانده است اما استدلال اصلی او نه در کتابها که در زندگی او نمایان است. حقیقت را در متن یک زندگی میتوان آشکار کرد. تنها در متن یک زندگی.)
برای آشنایی بیشتر:
📖 حماسه آلبرت شوایتزر، آنیتا دانیل، ترجمه حبیبه فیوضات، نشر علمی و فرهنگی(پیدیاف: https://t.me/aghleabi/4)
📖 از زندگی و اندیشههایم، آلبرت شوایتزر، ترجمه جعفر فلاحی، نشر نگاه معاصر
📖خاطراتی از کودکی و نوجوانی من، آلبرت شوایتزر، ترجمه مریم والا، نشر آمه
🎧 سخنرانی دکتر حمیدرضا توکلی در باب آلبرت شوایتزر(https://t.me/irajrezaie/877)
@sedigh_63
🔻روایتی از زندگی و اندیشهی آلبرت شوایتزر🔻
🔹تهیهکننده: موسسهی آلبرت شوایتزر در دانشگاه کوینیپیاک
🔹کارگردان: لیام اوبراین، ۲۰۰۷
زیرنویس فارسی: سارا سلیمانی
〰 〰 〰 〰 〰
(آنچه قادر است در این دنیای آکنده از مرارت و مصیبت دریچهای رو به معنا و روشنی باشد نه حرفهای ویترینی و توصیههای کلیشهای بلکه زندگی کسانی است که به صلح و محبت پیشکش شده است. زیستنی که خود گواه حقانیت خویش است. از آلبرت شوایتزر در طول زندگی پرمایهاش کتابها و خطابههای بسیار برجای مانده است اما استدلال اصلی او نه در کتابها که در زندگی او نمایان است. حقیقت را در متن یک زندگی میتوان آشکار کرد. تنها در متن یک زندگی.)
برای آشنایی بیشتر:
📖 حماسه آلبرت شوایتزر، آنیتا دانیل، ترجمه حبیبه فیوضات، نشر علمی و فرهنگی(پیدیاف: https://t.me/aghleabi/4)
📖 از زندگی و اندیشههایم، آلبرت شوایتزر، ترجمه جعفر فلاحی، نشر نگاه معاصر
📖خاطراتی از کودکی و نوجوانی من، آلبرت شوایتزر، ترجمه مریم والا، نشر آمه
🎧 سخنرانی دکتر حمیدرضا توکلی در باب آلبرت شوایتزر(https://t.me/irajrezaie/877)
@sedigh_63
Forwarded from عقل آبی | صدیق قطبی
خاطرات شوایتزر
لحظات نادری رخ میدهد که آدم دچار فَوَران نور میشود. انگار آتشفشانی در جان آدم، فعال میشود. میخواهد با قدرتی شگفت جدارههای دل را بشکافد و گدازهها را به بیرون سرریز کند. گاهی آدم دچار «خفقان» است و وسعت بیمرزی میخواهد برای فریاد زدن. مثلا فریدون مشیری میگفت: «مشت میکوبم بر در / پنجه میسایم بر پنجرهها / من دچار خفقانم، خفقان! / من به تنگ آمدهام از همه چیز / بگذارید هواری بزنم / آی! با شما هستم / این درها را باز کنید / من به دنبال فضایی میگردم.» گاهی اما تجربه از سنخ دیگری است. احساس میکنی در برابر هجوم قدرتمندی از روشنایی قرار گرفتهای که نزدیک است تو را از پای در آورد. تاب نمیآوری و بیقرار میشوی. مثل این تجربه شاملو: «میخواستم به نیمهشب آتش / خورشیدِ شعلهزن بهدرآمد چنان که من / گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم.» یا آنچه سهراب از «هجوم حقیقت» میگفت: «سفر مرا به باغ در چند سالگیام برد / و ایستادم تا / دلم قرار بگیرد، / صدای پرپری آمد / و در که باز شد / من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.»
من تجربههای ناب کم دارم. این روزها ولی خواندن کتاب کوچک «خاطراتی از کودکی و نوجوانی من»، نوشته آلبرت شوایتزر و با ترجمه مریم والا که پاییز امسال از سوی نشر آمه منتشر شده و اصلِ کتاب، ۶۳ صفحه بیشتر نیست، چنین حالی برای من رقم زد.
در این کتاب کمحجم، نور است که سخن میگوید. کلمات، چیزی نیستند جز پوششی نازک بر قدرت خیرهکنندهی نور. عادت دارم زیر برخی کلمات و جملات، خط بکشم. اما نمیدانستم با این کتاب چه باید کرد. آیا اصلاً تعبیرِ «خواندن» برای چنین کتابی، تعبیر مناسبی است یا باید واژهی دیگری به کار بُرد. انگار در برابر چنین کتابی واژهی مناسب چیزی است نظیرِ «جریان باد را پذیرفتن» یا «سراسر جان شدن»
من هنوز از شدّت و نیرومندی نوری که در این کتاب کوچک گنجانده شده در حیرتم.
@sedigh_63
لحظات نادری رخ میدهد که آدم دچار فَوَران نور میشود. انگار آتشفشانی در جان آدم، فعال میشود. میخواهد با قدرتی شگفت جدارههای دل را بشکافد و گدازهها را به بیرون سرریز کند. گاهی آدم دچار «خفقان» است و وسعت بیمرزی میخواهد برای فریاد زدن. مثلا فریدون مشیری میگفت: «مشت میکوبم بر در / پنجه میسایم بر پنجرهها / من دچار خفقانم، خفقان! / من به تنگ آمدهام از همه چیز / بگذارید هواری بزنم / آی! با شما هستم / این درها را باز کنید / من به دنبال فضایی میگردم.» گاهی اما تجربه از سنخ دیگری است. احساس میکنی در برابر هجوم قدرتمندی از روشنایی قرار گرفتهای که نزدیک است تو را از پای در آورد. تاب نمیآوری و بیقرار میشوی. مثل این تجربه شاملو: «میخواستم به نیمهشب آتش / خورشیدِ شعلهزن بهدرآمد چنان که من / گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم.» یا آنچه سهراب از «هجوم حقیقت» میگفت: «سفر مرا به باغ در چند سالگیام برد / و ایستادم تا / دلم قرار بگیرد، / صدای پرپری آمد / و در که باز شد / من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.»
من تجربههای ناب کم دارم. این روزها ولی خواندن کتاب کوچک «خاطراتی از کودکی و نوجوانی من»، نوشته آلبرت شوایتزر و با ترجمه مریم والا که پاییز امسال از سوی نشر آمه منتشر شده و اصلِ کتاب، ۶۳ صفحه بیشتر نیست، چنین حالی برای من رقم زد.
در این کتاب کمحجم، نور است که سخن میگوید. کلمات، چیزی نیستند جز پوششی نازک بر قدرت خیرهکنندهی نور. عادت دارم زیر برخی کلمات و جملات، خط بکشم. اما نمیدانستم با این کتاب چه باید کرد. آیا اصلاً تعبیرِ «خواندن» برای چنین کتابی، تعبیر مناسبی است یا باید واژهی دیگری به کار بُرد. انگار در برابر چنین کتابی واژهی مناسب چیزی است نظیرِ «جریان باد را پذیرفتن» یا «سراسر جان شدن»
من هنوز از شدّت و نیرومندی نوری که در این کتاب کوچک گنجانده شده در حیرتم.
@sedigh_63
Forwarded from اتچ بات
سخنرانی دکتر حمید رضا توکلی درباره زندگی و سیر و سلوک آلبرت شوایتزر بسیار نکته آموز و شنیدنی است.
@irajrezaie
@irajrezaie
Telegram
attach 📎
این روزهای سخت ملتِ ما، با عرفانِ در عملِ آلبرت شوایتزر
پنج فرستهی بالا در بارهی آلبرت شوایتزر است که به همت قلم و شامهی لطیف "صدیقِ قطبی" تهیه شده و در اختیار ما گذاشته شده.
شوایتزر مرد روزهای سخت هم بود. او برای روزهای سخت فلسفه نبافت و نگفت، بل عمل کرد، آنهم در سختترین جاها!
عمل او بهترین تجلیِ "عرفانِ در عملِ" او بود. او با وجودِ این که حرف خیلی بلد بود، کمتر حرف زد و بیشتر در عملِ آگاهانهاش غرق شد!
برای زندگیِ بهتر (یا اگر معتقدیم، برای زندگیِ عرفانیِ بهتر)، بد نیست ازو بیاموزیم.
منابعی در بالا معرفی شده اند برای شنیدن ازو.
اما ای کاش ازو بیشتر میدانستیم تا جای پای او را بیشتر میشناختیم.
اما راستاش را اگر بخواهیم، همینقدر هم برای همیشهی ما کافی است!
اول سری بزنید به پنج فرستهی بالا:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4568
پنج فرستهی بالا در بارهی آلبرت شوایتزر است که به همت قلم و شامهی لطیف "صدیقِ قطبی" تهیه شده و در اختیار ما گذاشته شده.
شوایتزر مرد روزهای سخت هم بود. او برای روزهای سخت فلسفه نبافت و نگفت، بل عمل کرد، آنهم در سختترین جاها!
عمل او بهترین تجلیِ "عرفانِ در عملِ" او بود. او با وجودِ این که حرف خیلی بلد بود، کمتر حرف زد و بیشتر در عملِ آگاهانهاش غرق شد!
برای زندگیِ بهتر (یا اگر معتقدیم، برای زندگیِ عرفانیِ بهتر)، بد نیست ازو بیاموزیم.
منابعی در بالا معرفی شده اند برای شنیدن ازو.
اما ای کاش ازو بیشتر میدانستیم تا جای پای او را بیشتر میشناختیم.
اما راستاش را اگر بخواهیم، همینقدر هم برای همیشهی ما کافی است!
اول سری بزنید به پنج فرستهی بالا:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4568
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
چهرهی موشه!
{شوایتزر:
تو دورهی کوتاه بچگی من که مثل برق و باد گذشت یهودیئی بود که با گاریش تو گونس باخ میگشت. همیشه سرش پایین بود درست عین خرش. و ما بچهها دنبالش ریسه میشدیم و با داد و هوار، اسمش را که هنوز یادم هست دم میگرفتیم: «مو-شِه! مو- شِه!»،…
{شوایتزر:
تو دورهی کوتاه بچگی من که مثل برق و باد گذشت یهودیئی بود که با گاریش تو گونس باخ میگشت. همیشه سرش پایین بود درست عین خرش. و ما بچهها دنبالش ریسه میشدیم و با داد و هوار، اسمش را که هنوز یادم هست دم میگرفتیم: «مو-شِه! مو- شِه!»،…
Forwarded from Vahid Online وحید آنلاین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
'برشی از فیلم #فراهنجارسازی آدام کرتیس از روزهای پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر #شوروی که جایگزینی برای وضع موجود در مخیلهی کسی نمیگنجید!'
HSetareh
📡 @VahidOnline
HSetareh
📡 @VahidOnline
Forwarded from هزار خط ناتمام
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نزاع با ربایندگان درون - استعارهای در اکت
#رواندرمانی، #پذیرش_و_تعهد، #اکت، #استیون_هیز، #استعاره
▪️مترجم: گروه شادکامی
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
#رواندرمانی، #پذیرش_و_تعهد، #اکت، #استیون_هیز، #استعاره
▪️مترجم: گروه شادکامی
▫️لینک ویدئو با کیفیت بالا در آپارات
🍂
Forwarded from بهمن دارالشفایی
تقی رحمانی:
«کتاب «فاجعه خاموش، قتلهای ناموسی» پروین بختیارنژاد که حاصل یک سال تحقیق و سیر و سفر مؤلف در شهرهای ایران و گفت و گوهای او با متخصصان جامعهشناسی، روانشناسی، اسلامشناسی، روزنامهنگاران، مقامهای محلی و خانوادهٔ برخی از قربانیان قتلهای ناموسی است.این کتاب مجوز انتشار نیافت.»
توضیح من:
کتاب را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
.
«کتاب «فاجعه خاموش، قتلهای ناموسی» پروین بختیارنژاد که حاصل یک سال تحقیق و سیر و سفر مؤلف در شهرهای ایران و گفت و گوهای او با متخصصان جامعهشناسی، روانشناسی، اسلامشناسی، روزنامهنگاران، مقامهای محلی و خانوادهٔ برخی از قربانیان قتلهای ناموسی است.این کتاب مجوز انتشار نیافت.»
توضیح من:
کتاب را میتوانید از اینجا دانلود کنید.
.
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.toranjapp.toranj
ترنج در موبایل زنان،
ابزاری برای کمک به رفع خشونت بر زنان
از راه کمک های اورژانسی، حقوقی و ...
================
هرکسی برای داشتن یه رابطه ی خوب با شریک زندگی اش یا برای دفاع از خودش در لحظه ی خطر به ترنج نیاز داره!
با ترنج
-وقتی به هر دلیل در محیط خانواده یا سرِ قرارِ دوستی احساس خطر کنین، می تونید با یه کلیک ...
ترنج در موبایل زنان،
ابزاری برای کمک به رفع خشونت بر زنان
از راه کمک های اورژانسی، حقوقی و ...
================
هرکسی برای داشتن یه رابطه ی خوب با شریک زندگی اش یا برای دفاع از خودش در لحظه ی خطر به ترنج نیاز داره!
با ترنج
-وقتی به هر دلیل در محیط خانواده یا سرِ قرارِ دوستی احساس خطر کنین، می تونید با یه کلیک ...
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
Forwarded from گاه فرست غلامعلی کشانی (Gholamali Keshani)
«خانه ی امن» ، در کنارِ «ترنج» و «همدم» ، برای زنان
================
خانه امن برای زنان:
خانهی امن را به همهی زنان،
دهان به دهان،
تلگرام به تلگرام
خبر دهید.
منفعت همگانی دارد،
هم برای دخترانتان،
هم برای مادرانتان،
هم برای خواهرانتان،
هم برای پسرانتان،
هم برای پدرانتان
و هم برای برادرانتان!
===============
ترنج و همدم، بالاتر معرفی شده اند، به پیوست همین فرسته.
http://www.khanehamn.org/
================
خانه امن برای زنان:
خانهی امن را به همهی زنان،
دهان به دهان،
تلگرام به تلگرام
خبر دهید.
منفعت همگانی دارد،
هم برای دخترانتان،
هم برای مادرانتان،
هم برای خواهرانتان،
هم برای پسرانتان،
هم برای پدرانتان
و هم برای برادرانتان!
===============
ترنج و همدم، بالاتر معرفی شده اند، به پیوست همین فرسته.
http://www.khanehamn.org/
از نانِ شب واجبتر برای زنانِ ما "امنیت و سلامت" است!
===============================
✳️ بانویی که با زنانِ یک روستا در مازندران همکلامی داشته نقل میکند که آنان گفتهاند همهی زنان این روستای پنج هزار نفری از همسرانشان کتک میخورند.
✳️ کتک خوردن (خشونتِ جسمی) از جمله واقعیتهایی است که خودِ خشونتدیده اولین کسی است که آن را به عنوانِ یک راز پنهان میکند و حداکثر آن را با یک محرم راز در میان میگذارد و از هر کسی بیشتر ممکن است تلاش کند که فاش نشود.
✳️ به این ترتیب خشونتِ خانگی پنهان میماند و شاید هیچ وقت فاش نشود و زخم بر زخم لایه به لایه اضافه شود و تمامِ هستیِ ارزنده و واقعیِ یک انسان برابر را بسوزاند و ... البته که زن باز هم بسازد.
("بسوز و بساز!" این واگویه زبانزد بیشتر زنان ماست)
✳️ دادگاه هم که بروند، حداکثر ازو میخواهند که جای کبودی یا زخم را نشان پزشکی قانونی بدهد تا حکم دیه صادر شود، اما زخم روح و روانِ را چه کسی میتواند برایش دیه صادر کند؟ تازه! مگر همهی کتک خوردنها اثری باقی میگذارند. یک سیلی برای یک فرد ممکن است به اندازهی یک زلزله اثر گذار باشد.
✳️ همین تلاشِ تحمیلشده بر زنِ خشونتدیده، باعث قوام و دوام خشونت بر او و زنان دیگر میشود.
✳️ خود زنان هم [بهعنوان مادر شوهر یا خواهر شوهر] در بیشترِ موارد ممکن است در یک مورد خاص مدافعِ کتکزدنِ شوهرِ عروسشان باشند. مادر شوهر و خواهر شوهری که در طول عمرش بارها کتک خورده، دلش میخواهد که عروسشان هم نازنازی بار نیاید. (تاکید میکنم، همهی مادر شوهران و خواهر شوهران به هیچ وجه این طور فکر نمیکنند. اما روال معمولْ همدلیِ آنان با رفتارِ شوهر است)
✳️ و اینچنین است که این نوع رفتارها میتواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود!
✅ سه فرستهی بالا👆، در جهت کمک به زیستِ بهتر و امنترِ زنانِ ماست.
لطفا آنها را و هر امکان مفید دیگر را به
- خواهران و
- مادران و
- دختران خود و به
- دوستان و
- نزدیکان
معرفی کنید.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4577
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4578
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4579
آموزش = سیاست
===============================
✳️ بانویی که با زنانِ یک روستا در مازندران همکلامی داشته نقل میکند که آنان گفتهاند همهی زنان این روستای پنج هزار نفری از همسرانشان کتک میخورند.
✳️ کتک خوردن (خشونتِ جسمی) از جمله واقعیتهایی است که خودِ خشونتدیده اولین کسی است که آن را به عنوانِ یک راز پنهان میکند و حداکثر آن را با یک محرم راز در میان میگذارد و از هر کسی بیشتر ممکن است تلاش کند که فاش نشود.
✳️ به این ترتیب خشونتِ خانگی پنهان میماند و شاید هیچ وقت فاش نشود و زخم بر زخم لایه به لایه اضافه شود و تمامِ هستیِ ارزنده و واقعیِ یک انسان برابر را بسوزاند و ... البته که زن باز هم بسازد.
("بسوز و بساز!" این واگویه زبانزد بیشتر زنان ماست)
✳️ دادگاه هم که بروند، حداکثر ازو میخواهند که جای کبودی یا زخم را نشان پزشکی قانونی بدهد تا حکم دیه صادر شود، اما زخم روح و روانِ را چه کسی میتواند برایش دیه صادر کند؟ تازه! مگر همهی کتک خوردنها اثری باقی میگذارند. یک سیلی برای یک فرد ممکن است به اندازهی یک زلزله اثر گذار باشد.
✳️ همین تلاشِ تحمیلشده بر زنِ خشونتدیده، باعث قوام و دوام خشونت بر او و زنان دیگر میشود.
✳️ خود زنان هم [بهعنوان مادر شوهر یا خواهر شوهر] در بیشترِ موارد ممکن است در یک مورد خاص مدافعِ کتکزدنِ شوهرِ عروسشان باشند. مادر شوهر و خواهر شوهری که در طول عمرش بارها کتک خورده، دلش میخواهد که عروسشان هم نازنازی بار نیاید. (تاکید میکنم، همهی مادر شوهران و خواهر شوهران به هیچ وجه این طور فکر نمیکنند. اما روال معمولْ همدلیِ آنان با رفتارِ شوهر است)
✳️ و اینچنین است که این نوع رفتارها میتواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود!
✅ سه فرستهی بالا👆، در جهت کمک به زیستِ بهتر و امنترِ زنانِ ماست.
لطفا آنها را و هر امکان مفید دیگر را به
- خواهران و
- مادران و
- دختران خود و به
- دوستان و
- نزدیکان
معرفی کنید.
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4577
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4578
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4579
آموزش = سیاست
Telegram
گاه فرست غلامعلی کشانی
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.toranjapp.toranj
ترنج در موبایل زنان،
ابزاری برای کمک به رفع خشونت بر زنان
از راه کمک های اورژانسی، حقوقی و ...
================
هرکسی برای داشتن یه رابطه ی خوب با شریک زندگی اش یا برای دفاع از خودش در…
ترنج در موبایل زنان،
ابزاری برای کمک به رفع خشونت بر زنان
از راه کمک های اورژانسی، حقوقی و ...
================
هرکسی برای داشتن یه رابطه ی خوب با شریک زندگی اش یا برای دفاع از خودش در…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قدرتِ منتشر، اما فقط کمی، نه مطلقاً مُنتَشِر!
====
در ویدئو میبینیم نخستوزیر انگلیس، یعنی مطرحترین شخصیتِ رسمیِ کشور، بدون محافظ، با سر و وضعی بسیار معمولی به خرید میرود.
اما همهی داستان در این ویدئو نیست.
باقیِ آن در تاریخ، روانشناسیِ جمعی، روانشناسیِ فردی، ساخت اقتصادی و ساخت … و بسیاری عوامل دیگر در طول تاریخ بریتانیاست که حاصلاش میشود این روال مرسوم.
توجه باید داشت که امثال این ویدئو تقریبا روال مرسوم را نشان میدهند.
یعنی استثنا نیستند،
خیلی هم نمایشی نیستند،
اما طبعا پاسخ چراییِ این روال مرسوم، پاسخی ساده و فوری نیست. رنج پرسش و مطالعه و ورزهی اخلاقی میخواهد و تعمق و تامل.
"منشورِ بزرگ انگلیس" درست هشتصد سال پیش نوشته شد. از آن به بعد، ساختار کمکم عوض شد …، تا نوبت به بوریس جانسون امروزی رسید!
پرسش این است که ما چطور میتوانیم خود را به این وضعیت نزدیکتر کنیم؟
با تقلید جزء به جزء از ملتِ و حکومتِ بوریس جانسونها؟
یا با پراکنشِ قدرت از همان اول کار در هزاران واحد خودگردانِ شوراییِ محلی بهخصوص در روستاها؟
باز هم ببینید:
www.ghkeshani.com/dispersedpower
آموزش = سیاست
====
در ویدئو میبینیم نخستوزیر انگلیس، یعنی مطرحترین شخصیتِ رسمیِ کشور، بدون محافظ، با سر و وضعی بسیار معمولی به خرید میرود.
اما همهی داستان در این ویدئو نیست.
باقیِ آن در تاریخ، روانشناسیِ جمعی، روانشناسیِ فردی، ساخت اقتصادی و ساخت … و بسیاری عوامل دیگر در طول تاریخ بریتانیاست که حاصلاش میشود این روال مرسوم.
توجه باید داشت که امثال این ویدئو تقریبا روال مرسوم را نشان میدهند.
یعنی استثنا نیستند،
خیلی هم نمایشی نیستند،
اما طبعا پاسخ چراییِ این روال مرسوم، پاسخی ساده و فوری نیست. رنج پرسش و مطالعه و ورزهی اخلاقی میخواهد و تعمق و تامل.
"منشورِ بزرگ انگلیس" درست هشتصد سال پیش نوشته شد. از آن به بعد، ساختار کمکم عوض شد …، تا نوبت به بوریس جانسون امروزی رسید!
پرسش این است که ما چطور میتوانیم خود را به این وضعیت نزدیکتر کنیم؟
با تقلید جزء به جزء از ملتِ و حکومتِ بوریس جانسونها؟
یا با پراکنشِ قدرت از همان اول کار در هزاران واحد خودگردانِ شوراییِ محلی بهخصوص در روستاها؟
باز هم ببینید:
www.ghkeshani.com/dispersedpower
آموزش = سیاست
✅ چاره چیست؟
افزایش حاشیهنشینی در ایران؛ بیش از ۷ میلیون در اطراف گورستانها!
================================
✳️ محمدرضا محبوبفر، عضو انجمن آمایش سرزمین ایران، با اعلام افزایش جمعیت حاشیهنشین این کشور به ۳۸ میلیون نفر گفت: «۷ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر در اطراف گورستانها زندگی میکنند.»
محبوبفر، روز یکشنبه چهارم خرداد، به خبرگزاری برنا گفت: «در سال ۱۳۹۶ حدود ۴۰ درصد از جمعیت شهری ایران حاشیهنشین و بد مسکن بودند اما امروز پس از سه سال یعنی در سال ۱۳۹۹ همزمان با تورم و گرانی در بخش مسکن، افزایش اجاره بها و... میزان حاشیهنشینی در کشور به ۴۵ درصد رسیده است.»
===========================
✅نظر گاه فرست:
✳️ این ادعا ( رقمِ ۳۸ میلیون) چه درست باشد یا نادرست، میتوانیم عدد رسمیِ محافظهکارانهی ۱۹ میلیون را درست فرض کنیم. این ۱۹ میلیون چه کسانی اند؟ به احتمال بالا روستاییانی اند که از روستاهایشان بههر دلیلی که بوده کنده شده اند. به اینها اضافه کنیم تعداد روستاییانی را که در این ۶۰ سالهی اخیر ناخواسته از روستاهایشان کندهشده اند و امروزه در شهرها جای خوب پیدا کرده اند و کسب وکار و زندگی تشکیل داده اند. شاید به ۷۵ درصد جمعیت ایران یعنی ۶۰ میلیون نفر برسیم (در آنسالها ۲۵ درصد شهرنشین داشتیم).
✳️ اگر ایران با وجود هر دولتی (به فرض خوشبینانه، مطلوبترین دولت) بخواهد آرام بماند و دچار هرج و مرجی تاریخی نشود، لازم است که این ۴۰ میلیون، به میل و انگیزه و شوقِ خود به وطنی برگردند که روزهای تعطیل همین سالها هم فورا به سراغاش میروند و به فامیلهای خود در آنجا سر میزنند (حتما اتوبانهای سراسر کشور را در روزهای تعطیل دیدهایم که به کدام طرف سمتوسو دارند.).
✳️ برای این که این ۴۰ میلیون با میل و انگیزه و اشتیاقِ خود به سمت روستاهای خلوتشان بروند، باید روستا نشانی از آبادی و قبل از هر چیز ظرفیتِ اشتغال و امکاناتِ اولیهی زندگی صرفهجویانه داشته باشد.
✳️ برای ایجاد این ظرفیت و آن امکانات چه باید کرد؟ به دستهای دولت نگاه کنیم؟ دولتی که هزینهی ایجاد هر شغلاش در دو سه سال پیش، ۲۵۰ میلیون تومان خرج بر میداشته؟ معلوم است که این روزها این پول در کیسهی دولت فخیمه نمانده و اگر هم مانده باشد دولت چالههای زیادی برای پر کردن نگرانیهایش دارد و اصلا به این اولویتهای دستِ چندم نمیتواند توجهی کند.
پس عملا کار لنگ میماند.
اما برای این که ما دچار بیسامانیِ وحشتبار و هرج و مرجی تاریخی نشویم، نباید بگذاریم که کار لنگ بماند، چرا که این آتش دامن خود ما را هم خواهد گرفت. نفع ما در پیشگیری از این فلاکتِ نهایی است.
✳️ پس چاره در کجاست؟
بیشترِ ماها (ما شهرنشینها، ما سواد دارها و ماهایی که دستمان به دهنمان می رسد) فامیلهایی در روستاها و شهر-روستاها داریم. بهتر است اول از خودمان شروع کنیم. جوانان فامیل را جمع کنیم و همین مسئله را با آنان مطرح و در راستای ایجاد ظرفیتِ اشتغالِ [غیرکارخانهداری] با آنان چاره جویی و مشورت کنیم. نتیجهی کار را به صورت جدی دنبال کنیم و آن را با شورای روستای آباء و اجدادیمان مطرح کنیم تا آنها هم همراه شوند. و سپس خودمان در همان روستا دست بهکار بشویم و ظرفیت سازی کنیم.
✳️ آن وقت است که [بعد از ایجاد ظرفیت] اهل فامیل کمکم توجه شان جلب میشود و برایشان انگیزه بهوجود میآید که شهر را با همهی مشکلاتاش (بیماریهای سریعا فراگیر، آلودگیهایش (هوای آلوده، آلودگیِ بهداشتی، آلودگی صوتی، آلودگی شیمیایی، آلودگی نوری، آلودگی ارتباطی انسانی، خطرناکیِ پارکها و فضاهای عمومیاش و ...)، گرانیِ مسکناش، گرانیِ مغازهاش، گرانیِ هزینههای خورد و خوراکاش، گرانیِ درماناش، مشکلات حمل و نقل، خطرات تصادف، وجود "سندرم از دست داده گی" (این که حس میکنی همهی خاطرات و گذشتهات را از دستدادهای) و فضای منحطّ ضد اخلاق و ضد معنویاش و از همه بالاتر، سایهی همیشگی بیکاریاش را رها کنند و به سراغ روستای جدوآباییشان بروند و با ایجاد روستاهایی به عنوانِ واحدهای مستقلِ غیر متمرکز و خودگردان، شورایی و داوطلبانه در آنها زندگیِ تازه ای را شروع کنند که از همهی آن مشکلات دور باشد و به منافعِ ملی و همگانی هم نزدیک باشد.
✅ شما راه حلی بهتر سراغ دارید؟
لطفا بفرمایید!
افزایش حاشیهنشینی در ایران؛ بیش از ۷ میلیون در اطراف گورستانها!
================================
✳️ محمدرضا محبوبفر، عضو انجمن آمایش سرزمین ایران، با اعلام افزایش جمعیت حاشیهنشین این کشور به ۳۸ میلیون نفر گفت: «۷ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر در اطراف گورستانها زندگی میکنند.»
محبوبفر، روز یکشنبه چهارم خرداد، به خبرگزاری برنا گفت: «در سال ۱۳۹۶ حدود ۴۰ درصد از جمعیت شهری ایران حاشیهنشین و بد مسکن بودند اما امروز پس از سه سال یعنی در سال ۱۳۹۹ همزمان با تورم و گرانی در بخش مسکن، افزایش اجاره بها و... میزان حاشیهنشینی در کشور به ۴۵ درصد رسیده است.»
===========================
✅نظر گاه فرست:
✳️ این ادعا ( رقمِ ۳۸ میلیون) چه درست باشد یا نادرست، میتوانیم عدد رسمیِ محافظهکارانهی ۱۹ میلیون را درست فرض کنیم. این ۱۹ میلیون چه کسانی اند؟ به احتمال بالا روستاییانی اند که از روستاهایشان بههر دلیلی که بوده کنده شده اند. به اینها اضافه کنیم تعداد روستاییانی را که در این ۶۰ سالهی اخیر ناخواسته از روستاهایشان کندهشده اند و امروزه در شهرها جای خوب پیدا کرده اند و کسب وکار و زندگی تشکیل داده اند. شاید به ۷۵ درصد جمعیت ایران یعنی ۶۰ میلیون نفر برسیم (در آنسالها ۲۵ درصد شهرنشین داشتیم).
✳️ اگر ایران با وجود هر دولتی (به فرض خوشبینانه، مطلوبترین دولت) بخواهد آرام بماند و دچار هرج و مرجی تاریخی نشود، لازم است که این ۴۰ میلیون، به میل و انگیزه و شوقِ خود به وطنی برگردند که روزهای تعطیل همین سالها هم فورا به سراغاش میروند و به فامیلهای خود در آنجا سر میزنند (حتما اتوبانهای سراسر کشور را در روزهای تعطیل دیدهایم که به کدام طرف سمتوسو دارند.).
✳️ برای این که این ۴۰ میلیون با میل و انگیزه و اشتیاقِ خود به سمت روستاهای خلوتشان بروند، باید روستا نشانی از آبادی و قبل از هر چیز ظرفیتِ اشتغال و امکاناتِ اولیهی زندگی صرفهجویانه داشته باشد.
✳️ برای ایجاد این ظرفیت و آن امکانات چه باید کرد؟ به دستهای دولت نگاه کنیم؟ دولتی که هزینهی ایجاد هر شغلاش در دو سه سال پیش، ۲۵۰ میلیون تومان خرج بر میداشته؟ معلوم است که این روزها این پول در کیسهی دولت فخیمه نمانده و اگر هم مانده باشد دولت چالههای زیادی برای پر کردن نگرانیهایش دارد و اصلا به این اولویتهای دستِ چندم نمیتواند توجهی کند.
پس عملا کار لنگ میماند.
اما برای این که ما دچار بیسامانیِ وحشتبار و هرج و مرجی تاریخی نشویم، نباید بگذاریم که کار لنگ بماند، چرا که این آتش دامن خود ما را هم خواهد گرفت. نفع ما در پیشگیری از این فلاکتِ نهایی است.
✳️ پس چاره در کجاست؟
بیشترِ ماها (ما شهرنشینها، ما سواد دارها و ماهایی که دستمان به دهنمان می رسد) فامیلهایی در روستاها و شهر-روستاها داریم. بهتر است اول از خودمان شروع کنیم. جوانان فامیل را جمع کنیم و همین مسئله را با آنان مطرح و در راستای ایجاد ظرفیتِ اشتغالِ [غیرکارخانهداری] با آنان چاره جویی و مشورت کنیم. نتیجهی کار را به صورت جدی دنبال کنیم و آن را با شورای روستای آباء و اجدادیمان مطرح کنیم تا آنها هم همراه شوند. و سپس خودمان در همان روستا دست بهکار بشویم و ظرفیت سازی کنیم.
✳️ آن وقت است که [بعد از ایجاد ظرفیت] اهل فامیل کمکم توجه شان جلب میشود و برایشان انگیزه بهوجود میآید که شهر را با همهی مشکلاتاش (بیماریهای سریعا فراگیر، آلودگیهایش (هوای آلوده، آلودگیِ بهداشتی، آلودگی صوتی، آلودگی شیمیایی، آلودگی نوری، آلودگی ارتباطی انسانی، خطرناکیِ پارکها و فضاهای عمومیاش و ...)، گرانیِ مسکناش، گرانیِ مغازهاش، گرانیِ هزینههای خورد و خوراکاش، گرانیِ درماناش، مشکلات حمل و نقل، خطرات تصادف، وجود "سندرم از دست داده گی" (این که حس میکنی همهی خاطرات و گذشتهات را از دستدادهای) و فضای منحطّ ضد اخلاق و ضد معنویاش و از همه بالاتر، سایهی همیشگی بیکاریاش را رها کنند و به سراغ روستای جدوآباییشان بروند و با ایجاد روستاهایی به عنوانِ واحدهای مستقلِ غیر متمرکز و خودگردان، شورایی و داوطلبانه در آنها زندگیِ تازه ای را شروع کنند که از همهی آن مشکلات دور باشد و به منافعِ ملی و همگانی هم نزدیک باشد.
✅ شما راه حلی بهتر سراغ دارید؟
لطفا بفرمایید!
✅ معنای ثروت و قدرت از نگاه راسکین و گاندی:
====================
✳️ اساساً آنچه که زیر اسمِ ثروت، مطلوبِ آدمیزاد است، داشتنِ قدرتِ تسلط بر انسانهاست؛
✳️ به سادهترین معنا، "ثروت یعنی قدرتِ بدست آوردنِ نیرویِ کارِ خدمتکار، صنعتگر و هنرمند به سودِ خود و در خدمتِ خود".
و این قدرتِ ثروت، البته به نسبتِ مستقیم با میزانِ فقر آدمهایی که ثروت بر رویشان عمل میکند، "بالا و پایین"، و "کم و زیاد" میشود؛
همینطور با تعداد افرادی بالا و پایین میرود که به اندازهی خودمان ثروتمندند، و تعدادِ کسانی که حاضرند برای کالای ما که عرضهاش کم است، قیمت یکسانی بپردازند.
✳️ ... به عبارت دقیق، ثروتمند شدن، "هنر ایجاد حداکثر نابرابری به نفع خودمان" است.
✅ راهزنِ معمولی، ثروتمندان را میچاپد، اما اهل معامله، فقیران را.
✅ تولید سرمایهداری= حداقل تلاش برای حداکثرِ بازده
از کتابِ سارودایا (بهروزی برای همه)
دانلود کتاب، آخرین ویراست:
https://bit.ly/2XZ8LOG
ویراست قبلی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4309
====================
✳️ اساساً آنچه که زیر اسمِ ثروت، مطلوبِ آدمیزاد است، داشتنِ قدرتِ تسلط بر انسانهاست؛
✳️ به سادهترین معنا، "ثروت یعنی قدرتِ بدست آوردنِ نیرویِ کارِ خدمتکار، صنعتگر و هنرمند به سودِ خود و در خدمتِ خود".
و این قدرتِ ثروت، البته به نسبتِ مستقیم با میزانِ فقر آدمهایی که ثروت بر رویشان عمل میکند، "بالا و پایین"، و "کم و زیاد" میشود؛
همینطور با تعداد افرادی بالا و پایین میرود که به اندازهی خودمان ثروتمندند، و تعدادِ کسانی که حاضرند برای کالای ما که عرضهاش کم است، قیمت یکسانی بپردازند.
✳️ ... به عبارت دقیق، ثروتمند شدن، "هنر ایجاد حداکثر نابرابری به نفع خودمان" است.
✅ راهزنِ معمولی، ثروتمندان را میچاپد، اما اهل معامله، فقیران را.
✅ تولید سرمایهداری= حداقل تلاش برای حداکثرِ بازده
از کتابِ سارودایا (بهروزی برای همه)
دانلود کتاب، آخرین ویراست:
https://bit.ly/2XZ8LOG
ویراست قبلی:
https://t.me/GahFerestGhKeshani/4309
DAR KOOCHE VA KHIYABAN2.pdf
3.6 MB
✳️ در کوچه و خیابان
روایتهایی از تاریخ اجتماعیِ شهر تهرانِ ۷۰ سال پیش.
✳️ چند حکایتِ برگرفته از کتاب "در کوچه و خیابان" که لبریز از روایتهای دست اول از زندگیِ مردم تهران ۷۰ سال پیش است و تا حدودی میتواند شاهدی باشد بر تحول زندگی فردی و اجتماعیِ بخشی از مردمِ شهرنشین ایران در طی این ۷۰ سال.
روایتهایی از تاریخ اجتماعیِ شهر تهرانِ ۷۰ سال پیش.
✳️ چند حکایتِ برگرفته از کتاب "در کوچه و خیابان" که لبریز از روایتهای دست اول از زندگیِ مردم تهران ۷۰ سال پیش است و تا حدودی میتواند شاهدی باشد بر تحول زندگی فردی و اجتماعیِ بخشی از مردمِ شهرنشین ایران در طی این ۷۰ سال.
Forwarded from بهمن دارالشفایی
آسپیلی کوئتا:
«نظرسنجی از ۱۱۲۸ نفر در شهر تهران [با همکاری دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران و دفتر طرحهای ملی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی] نشون داده:
۴۳ درصد موافق ممنوع شدن تهران برای افغانستانیها و ۴۱ درصد مخالف بودن،
۴۴ درصد موافق زندگی کردن افغانستانیها در محلههای خاص و جدا از بقیه هستن، ۴۰ درصد موافق
۵۲ درصد مخالف تحصیل دانش آموزان افغانستانی در مدارسی جدا از بقیه دانش آموزان بودن
۴۶ درصد موافق داشتن همسایه افغانستانی بودن
در نهایت ۲۸ درصد از این افراد ازدواج با افغانستانیها رو باعث آلودگی نژاد ایرانی دونستن و یک چهارم در بارهاش موضعی نداشتن
و بصورت برابر ۴۰ درصد موافق و مخالف اخراج تمام افغانستانی ها از ایران بودن.»
لینک
«نظرسنجی از ۱۱۲۸ نفر در شهر تهران [با همکاری دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران و دفتر طرحهای ملی پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی] نشون داده:
۴۳ درصد موافق ممنوع شدن تهران برای افغانستانیها و ۴۱ درصد مخالف بودن،
۴۴ درصد موافق زندگی کردن افغانستانیها در محلههای خاص و جدا از بقیه هستن، ۴۰ درصد موافق
۵۲ درصد مخالف تحصیل دانش آموزان افغانستانی در مدارسی جدا از بقیه دانش آموزان بودن
۴۶ درصد موافق داشتن همسایه افغانستانی بودن
در نهایت ۲۸ درصد از این افراد ازدواج با افغانستانیها رو باعث آلودگی نژاد ایرانی دونستن و یک چهارم در بارهاش موضعی نداشتن
و بصورت برابر ۴۰ درصد موافق و مخالف اخراج تمام افغانستانی ها از ایران بودن.»
لینک
شرق
نگرش ايرانيان به مهاجران افغانستاني
آرش نصراصفهاني: چهار دهه از شروع مهاجرت گسترده اتباع افغانستاني به ايران ميگذرد. به همان نسبت که جامعه ايران در اين مدت مسير پرفراز و فرودي را پيموده،