فاطمیه‌ی حضرت ولی‌عصر صاحب‌الزمان عجّل‌الله‌تعالیٰ‌فرجه
11.7K subscribers
6.46K photos
764 videos
41 files
915 links
صفحه رسمی دفتر آیت الله العظمی وحیدخراسانی
عربي @Fatemyeh_ValiAsr_AR
English @Fatemyeh_ValiAsr_EN
️قم صفائیه کوی۲۳ +982537475

راهنما @Fatemyeh_ValiAsr_admin
ایتا Eitaa.com/Fatemyeh_ValiAsr
اینستاگرام Instagram.com/Fatemyeh_Valiasr_fa
WahidKhorasani.com
Download Telegram
📜 حکایت یوحنّای طبیب

👨‍⚕ در زمان خلفای عباسی علم طب ایران ترجمه شد و اطبّاء عالی مقامی پیدا شدند که غالب این ها هم نصرانی بودند؛ یکی از اینان یوحنّای نصرانی است.

⁉️ از موسی بن عبد العزیز ‌پرسید: این قبری که نزدیک قصر ابن هُبَيْرَه است و مردم به زیارتش می‌روند، قبر کیست؟

❇️ موسی بن عبد العزیز گفت: این قبر پسر دختر پیغمبر اسلام است.

⁉️ بعد موسی بن عبد العزیز می‌گوید: از او پرسیدم: تحقیق تو از این قبر برای چیست؟

🌃 گفت: من یک جریانی دارم و آن این
است که شبی شاپور، غلام هارون، سراسیمه درِ خانه‌ی من آمد و گفت: خلیفه تو را می‌طلبد؛ باید به بالین موسی بن عیسی هاشمی برویم. (موسی بن عیسی هاشمی از اکابر بنی‌العبّاس و مردی بسیار متشخّص بوده و از زمان منصور دوانقی مورد احترام تمام خلفای بنی عبّاس قرار داشت.)

🔴 وقتی وارد شدم، نگاه کردم دیدم عقلش زایل شده است و یک طشتی، پر از خون پیش روی اوست.
گفتم: خون‌ها چیست؟
گفتند: یک ساعت قبل اینجا صحیح و سالم نشسته بود؛ ناگهان بی‌معطّلی فریاد زد: «النَّار، النَّار، الطَّسْت، الطَّسْت»؛ آتش گرفتم، آتش گرفتم، طشت بیاورید، طشت بیاورید و قِی کرد و الآن وضع او این‌جور است.

🤔 یوحنّای نصرانی یک نگاهی کرد و دید علم طب در مقابل این حادثه عاجز است و نمی‌تواند نظر بدهد؛ درخواست نمود تا قضیّه را برایش بگویند تا روی این قضیّه فکر کند.

📿 آنان گفتند: مجلسی بود که بزرگان در این مجلس حاضر بوده‌اند؛ یکی از اینها گفت: من دردی داشتم که تمام اطبّا از علاج دردم عاجز شدند؛ یکی به من گفت: اگر علاج این درد بی‌درمان را می‌خواهی، علاج این درد #تربت قبر #حسین_بن_علی علیهماالسلام است؛ من آن تربت را خوردم و آن درد رفت.

🔥 موسی بن عیسی گفت: آن تربت را داری؟ گفت: بله دارم. گفت: برو زود آن تربت را بیاور؛ آن تربت را آورد و این خاک را به موسی بن عیسی هاشمی داد؛ او خاک را برداشت و اهانتی به این خاک کرد؛ تا اهانت به این خاک کرد، فریاد زد: سوختم، سوختم؛ طشت خواست، کار به اینجا کشید.

گفتم: حال که مطلب این است، علم طب اینجا ناتوان است؛ این درد پیش کسی درمان ندارد...

📚 برگرفته از کتاب مصباح الهدی، ج۲، آیت الله العظمی وحید خراسانی
◻️ #کلام_فقیه #حکایت
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
💠 قضیّه‌ی «شب عیسی» در رشت

🌲این قضیه در رشت معروف است؛ ما از نجف آمده بودیم، سنّ ما هم کم بود؛ با مرحوم آقای شیخ نصراللّٰه خلخالی به رشت رفتیم؛ بالاخره ما را در رشت نگاه داشتند.‌

💡ماه رمضان در مسجد کاسه فروشان صحبت می‌کردیم؛ آن وقت من حالی داشتم؛ اهل رشت گفتند که مسیحی‌های اینجا کار می‌کنند؛ ما هم شروع کردیم به ردّ مسیحی ها.

🌙 شب سیزدهم ماه رمضان، همه‌ی مهمّین مسیحیان رشت آمدند، ولی آنها را در مسجد راه ندادند؛ لذا بیرون ماندند.

🔰 ما آن شب راجع به #حضرت_عیسی علیه‌السلام صحبت کردیم؛ مطالبی گفتیم و از ایشان خواستیم اینها را جواب بدهید؛ مسیحی‌ها هم بودند؛ آن پیرمردهای رشت که الآن زنده هستند، خبر دارند.

🔊 بعد این قضیّه صدا کرد و معروف شد به عنوان «شب عیسی»؛ به آنها گفتم این مطالب را شما گزارش بدهید؛ اگر دستگاه پاپ جواب داد، ما روی همین منبر اعلام می‌کنیم.

🗓 از آن تاریخ تا حال جواب نیامده است؛ آنها مطالب ما را فرستادند؛ ما ول‌کن نبودیم؛ مسئله بازیچه نیست. خلاصه، بعد هرچه دنبال کردیم، خبری نشد و ثابت شد که همه مانده‌اند.

🔆 قدرت این مذهب اینجور است؛ منتها ما قدرت این دین را نمی‌دانیم. عظمت این مذهب در حدّی است که قابل بیان نیست.

🎙حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۵/ دی/ ۱۳۸۷
◻️ #کلام_فقیه #حکایت
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
💖 خوشا به حال آنها که مورد عنایت #امام_زمان واقع شدند.

🤝 نعلبندی در اصفهان زندگی می‌‌کرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از یزد رفیق راه شد.

🤒 رفیق بین راه مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.

🕌 وصیت کرد مرکب من و همه‌ی اموالی که با من است مال تو، جنازه‌ی مرا به کربلا برسان.

مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، اشک جاری شد. رو به قبر سید الشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.

👈 در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه آب زلال جوشید، خود اینها جنازه‌ی این یزدی را غسل دادند، کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در وادی ایمن کربلا دفن کن.

‼️ جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حر‌ف‌ها را چرا می‌‌زنی؟ لب فرو بست.

🌃 شبی با اهل و عیالش در خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: ولی عصر #صاحب_الزمان تو را می‌خواهد.

❇️ همراه او رفت؛ دید قبله‌ی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.

🎙 بیانات حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 شعبان ۱۴۳۷ قمری
◻️ #کلام_فقیه #‌امام_زمان #حکایت
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
🧕📖 ابو بصیر در کوفه بود، آنجا به زنی قرآن یاد می‌داد، با آن زن مزاح کرد.

🧳 روزگاری گذشت، بار سفر بست، به مدینه آمد.

⁉️ تا وارد شد، چشم #امام_صادق که به او افتاد، فرمود: در آن خانه، در کوفه، به آن زن چه گفتی؟
ابو بصیر گفت: از خجالت صورتم را پوشاندم.

⚫️ آن کسی که در مدینه است، در خلوت کوفه، بین او و آن زن یک مزاح می‌گذرد، از نظر او پنهان نیست؛ چنین کسی در #بقیع خوابیده؛ #هشتم_شوال می‌آید، کنار آن قبر زائری نیست.

🎙 برگرفته از بیانات آیت الله العظمی وحید خراسانی
◼️ #کلام_فقیه #تخریب_بقیع #حکایت
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بیان آیت الله العظمی وحیدخراسانی در عظمت مقام حضرت امام صادق علیه السلام

🔆 خوشا به حال آن کسانی که او را شناختند و دست از دامنش برنداشتند!


🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۱/ مرداد/ ۱۳۹۳
◼️ #کلام_فقیه #حکایت #امام_صادق
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
🥀 #امام_جواد علیه‌السلام نقل می‌کنند: زمانی که مأمون #علی_بن_موسی_الرضا علیهماالسلام را ولیعهد خود قرار داد، خشکسالی مردم را فراگرفت. اطرافیان مأمون و مخالفین حضرتش این بلا را از اثر این ولیعهدی و از نحسی وجود امام رضا علیه‌السلام دانستند و پیش مأمون به شکایت آمدند.

🌧 مأمون از #امام_رضا علیه‌السلام خواست از خدا بخواهد تا باران نازل شود.

❇️ روز جمعه بود؛ امام فرمود: تا دوشنبه مردم روزه بگیرند، روز دوشنبه به نماز باران می رویم؛ #رسول_خدا و #امیرالمومنین شب گذشته به دیدنم آمدند و فرمودند: «دوشنبه به صحرا برو و طلب باران کن؛ خدا به برکت وجود تو سیرابشان می‌نماید و به وسیله‌ی این اتفاق، مقام و منزلت تو را نزد خودش به همه‌ی مردم ثابت خواهد نمود.»

🌵 روز دوشنبه، خلایق در صحرا انتظارش را می‌کشیدند.

🤲🏻 از منبر بالا رفت و بعد از حمد وثنای الهی فرمود: «اَللّهُمَّ یا رَبِّ اَنْتَ عَظَّمْتَ حَقَّنا اَهْلَ الْبَیْت»؛ خداوندا‌ ای پروردگار من! تو حق ما اهل بیت را بزرگ داشتی،
«فَتَوَسَّلُوا بِنا کَما اَمَرْتَ»؛ لذا (مردم) به ما متوسل شدند، همان‌گونه که تو امر فرمودی،
«وَاَمَّلُوا فَضْلَکَ وَرَحْمَتَکَ وَ تَوَقَّعُوا اِحْسانَکَ وَنِعْمَتَکَ»؛ و به فضل و رحمتت امید بستند و احسان و نعمتت را انتظار کشیدند،
«فَاسْقِهِمْ سَقْیا نافِعا عامّا غَیْرَ رائِثٍ وَلا ضائِرٍ»؛ پس آنان را سیراب گردان، سیراب کردنی سودمند و فراگیر و بدون درنگ و تأخیر و بی ضرر،
«وَلْیَکُنْ اِبْتِداءُ مَطَرِهِمْ بَعْدَ انْصِرافِهِمْ مِنْ مَشْهَدِهِمْ هذا اِلی مَنازِلِهِمْ وَمَقارِّهِمْ»؛ (و از تو می‌خواهم که) شروع بارش بارانشان پس از برگشتن آنان از این مکان تجمعشان به خانه‌ها و اقامتگاه‌هایشان باشد.

ابرها به هم آمدند و رعد و برق آوردند و آنقدر باریدند که رودها و حوض‌ها و گودال‌ها و صحراهاى آنها پر از آب شد...

🗣 و مردم یکصدا فریاد می‌زدند: «هَنِيئاً لِوَلَدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله كَرَامَاتُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»

◻️ #حکایت #امام_رضا
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
💞 محمد بن وليد کرمانی می‌گويد: در مدینه به محضر #امام_جواد علیه‌السلام رسیدم؛ هنگام وداع به حضرت عرض کردم: اگر زن و فرزندانم در مکه نبودند، هرگز دوست نداشتم آستان شما را ترک کنم.

💰 امام جواد علیه‌السلام اشاره فرمودند پولی را که آورده بودم، بردارم.
عرض کردم: اجازه بدهيد باشد.

❇️ امام با لبخندی شيرين فرمودند: بردار، به آن احتياج پيدا مي‏کنی!

💸 وقتی به مکه بازگشتم، ديدم که بخش بزرگی از دارايی‌‏ام از بين رفته است و به آن پول محتاج شده‏‌ام.


📚 بحارالانوار، ج۵۰، ص۸۷، حدیث۳.
◼️ #حکایت #امام_جواد علیه‌السلام
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
💠 «ردّوا إليه‏ روحه‏، فإنّ محمّد بن عليّ قد سألناه‏.»

👤 اهل شام بود و زیاد به محضر #امام_باقر صلوات‌الله‌علیه شرفیاب می‌شد.

🖤 روزی در محفل حضرتش گفت: سوگند به خدا حضور من در خدمت شما به جهت محبّت به شما نیست، در روى زمين كسى را بيش از شما خانواده دشمن نمی‌دارم‏، بلکه فقط به خاطر #فصاحت و #دانش شماست که در این محفل حاضر می‌شوم!

🔆 امام علیه السلام تبسمی نمود و چیزی نفرمود.

🤒 چند روزی گذشت و خبری از جوان نشد؛ حضرت جویای حال آن جوان شد؛ شخصی گفت: او بیمار است.

در این حین شخصی وارد شد و گفت: ای فرزند رسول خدا! جوان شامی که در مجلس شما حاضر می‌شد از دنیا رفت؛ او وصیّت کرده که شما بر جنازه‌ی او نماز بخوانید.

❇️ امام باقر علیه‌السلام فرمود: وقتی او را غسل دادید، بگذارید روی سریر باشد و کفن نکنید تا من بیایم.

📿 آنگاه حضرتش برخاست و وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دعا نمود، سپس سر به سجده گذاشته و سجده را طول داد، بعد برخاست و ردای #رسول_خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را بر تن کرد و نعلین بر پا نمود و به سوی او رفت.

👈🏻 وارد خانه شد، آنگاه وارد اتاقی شد که او را غسل می‌دادند، او را غسل داده روی سریر گذاشته بودند؛ حضرت با نامش او را صدا زد و فرمود: ای فلانی!

✋🏽 ناگاه آن جوان پاسخ داده و لبّیک گفت و سر بلند کرد و نشست؛ حضرت شربت سویقی خواست، به او خورانید.

⁉️ آنگاه پرسید: چه شده به تو؟

🎶 گفت: قبض روح شدم؛ وقتی روح از بدنم خارج شد صدای دلنشینی را شنیدم که تا بحال نیکوتر از آن نشنیده‌ام که گفتند: «ردّوا إلیه روحه، فإنّ محمّد بن علیّ قد سألناه»؛ روح او را باز گردانید، زیرا #محمد_بن_علی او را از ما خواسته است.


📚 اقتباس از کتاب الثاقب فی المناقب، ص۳۶۹، ح۲.
◼️ #حکایت #امام_باقر علیه‌السلام
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
⛔️ منکر فضیلت اشک، محروم از حوض کوثر

🕌 علامه مجلسی از بزرگان نقل می‌کند¹، می‌گوید: ما مجاور مشهد #امام_هشتم بودیم؛ روز #عاشورا عدّه‌ای از ما جمع شدند، یک نفر شروع به مقتل خواندن نمود.

💧این روایت را در آن مقتل خواند که اگر چشمی بر #سیدالشهدا علیه‌السلام به قدر بال مگسی تر بشود، #تمام_گناهانش #آمرزیده می‌شود؛ «وَ لَوْ كَانَتْ‏ مِثْلَ‏ زَبَدِ الْبَحْر.»

تعبیر مجلسی رحمه الله این است: یکی از حضّار که جاهل بود و ادعای علم می‌کرد -و نمونه‌اش امروز بسیار است-، این حدیث را انکار کرد و گفت: این روایت با عقل جمع نمی‌شود.

👊🏻 اهل مجلس که از علما بودند، با او مذاکره کردند؛ قانع نشد و جلسه‌ی روضه به هم خورد.

🌪 شخص منکر شب در عالم خواب دید که محشر بپاست؛ همان غوغایی که در آیات و روایات است.

🌊 عطش عطشاً شدیداً؛ در نهایت عطش گرفتار شد؛ چشمش به حوضی افتاد که نه اولش پیداست و نه آخرش؛ متوجه شد که این حوض، حوض کوثر است؛ از عطش به حوض پناه برد.

⚫️ دید سه نفر ایستاده‌اند، هر سه سیاه‌پوش؛ دو تا مرد، یک زن.

⁉️ پرسید: اینها کیانند؟

❇️ به او گفتند: آن یکی #پیغمبر_خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله است، آن سیاه‌پوش دوم #امیرالمؤمنین علیه‌السلام است، آن زن سیاه‌پوش #فاطمه‌ی_زهرا سلام‌الله‌علیها است.

🏴 پرسید: چرا اینها سیاه‌پوشند؟
گفتند: مگر خبر نداری #عاشورای_حسین علیه‌السلام است؟

💦 آمد خودش را برساند، از بی بی دو عالم درخواست کرد که یک جرعه از این آب به من بده؛ #حضرت_زهرا سلام‌الله‌علیها به او نگاهی کرد، فرمود: تو همان هستی که منکر ثواب و فضیلت #گریه‌_کردن در عزای فرزندم حسین می‌باشی...

🙏🏻 علامه مجلسی فرمود: این مرد از خواب سراسیمه بیدار شد، دوان دوان آمد، آن جمع را پیدا کرد، گفت: #استغفار کنید، خدا مرا بیامرزد.
این‌جور حجت تمام می‌شود.


📌 ۱. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۹۳.
🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی
📆 ۱۷/ آبان/۱۳۹۱
◼️ #کلام_فقیه #حکایت #امام_حسین علیه‌السلام، #محرم
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
🌳 یکی از شاگردان شیخ انصاری برای استادش نقل کرد: از نجف به کربلا رفتم؛ شب در عالم رویا خودم را در بهشت دیدم.

🏰 به من قصری نشان دادند که دیدم تمام قصرهای عالم در مقابل این قصر گویی خرابه‌ای بیش نیست.

⁉️ پرسیدم: این قصر از کیست؟
👈🏻 گفتند: این قصر از آنِ توست و تو سه شب دیگر در این قصر منزل می‌کنی.

🏰 بعد از آن قصر دیگری به من نشان دادند که قصر من در مقابل آن قصر گویی مثل یک خرابه‌ای بیش نیست؛ چشمم که به آن قصر افتاد اصلاً تمام بهشت را فراموش کردم.

⁉️ گفتم: این قصر از کیست؟
👆🏻 گفتند: این قصر از شیخ مرتضی انصاری است.

🏰 بعد از این قصر، قصر سومی را به من نشان دادند که قصر شما که شیخ انصاری هستید در مقابل آن یک خرابه‌ای بیشتر نیست.

⁉️ پرسیدم: این قصر از آن کیست؟
👤 گفتند: این قصر از ملّا آقای دربندی است.

‼️ تا من این کلمه را شنیدم در عالم رؤیا متحیّر ماندم؛ گفتم: شیخ انصاری کجا، ملّای دربندی کجا؟!

🌟 ملّای دربندی مردی است برازنده ولی چه حسابی در این عالم است که قصر شیخ انصاری با این مقامات علمی و عملی‌اش، در مقابل قصر ملّای دربندی مثل یک ستاره در مقابل خورشید باشد؟!

💡تا این حیرت برای من پیش آمد، خطاب شد: این قصری که به تو داده‌اند زاییده‌ی #علم و #عمل توست، این قصری هم که به شیخ انصاری داده‌اند، مولود علم و عمل شیخ است.

❇️ امّا این قصری که به ملّای دربندی داده‌اند، نه از علم اوست و نه از عمل او، این یکی از قصرهای اختصاصی #حسین_بن_علی علیهماالسلام است.

🏴 چون ملّای دربندی برای #عزای_پسر_فاطمه سلام‌الله‌علیها منبر می‌رفته، #سیدالشهدا از قصور اختصاصی‌اش این قصر را به ملّای دربندی حواله داده است.

این نه قصری است که به علم و عمل بشود به آن رسید، این قصر اختصاصی حسینی است.


📚 مصباح الهدی، ج۲، آیت الله العظمی وحید خراسانی
◼️ #کلام_فقیه #حکایت #امام_حسین
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
❇️ #امام_مجتبى عليه‏‌السلام از راهی عبور می‌کرد؛ مرد شامی که امام را دید زبان به دشنام گشود، امّا امام عليه‏‌السلام پاسخى به او نداد.

💚 چون مرد شامى از ناسزاگويى خود منصرف شد حضرت با لبى خندان به او فرمود: «اى پيرمرد، مى‏‌پندارم كه غريبى و اشتباه گرفته‏‌اى؛ اگر راه گم كرده‏‌اى تو را راهنمايى كنم، اگر نيازمند كمک هستى تو را كمک كنم، اگر بار سنگينى دارى بارت را يارى كرده آن را حمل نمايم، اگر گرسنه‏‌اى تو را سير كنم، اگر برهنه‏‌اى تو را بپوشانم، اگر نيازمندى تو رابى‏‌نياز سازم، اگر فرارى هستى تو را پناه دهم، اگر خواسته‏‌اى دارى برآورده سازم؛ بهتر است با همسفران خود در خانه‌ی ماقدم نهيد و بار سفر بر زمين نهيد، زيرا كه براى ما جايگاه و مكانت و مقام بزرگ و مال فراوان است.»

✋🏽 آن مرد چون پاسخ امام عليه‏‌السلام را شنيد گريست و گفت: «شهادت مى‏‌دهم كه تو #جانشين_خداوند بر پهنه‌ی زمين هستى؛ خدا به خوبى مى‏‌داند كه رسالتش را در كجا به وديعت نهد؛ تو و پدرت در نزد من بدترين آفريدگان خدا بوديد و هم اكنون دوستدارترين خلايقيد.»

💞 آنگاه بار سفرش را در خانه حضرت بر زمين نهاد و ميهمان حضرتش بود تا آن هنگام كه قصد بازگشت نمود و در زمره‌ی دوستان حضرتش قرار گرفت.¹


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌 ۱. مناقب آل ابى‏‌طالب، ج۴، ص۱۹.
به نقل از زینت عرش خدا، آیت الله العظمی وحید خراسانی
#امام_حسن_مجتبی علیه‌السلام #حکایت
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
خاک کربلایت درمان دردمان

✍🏻 این قضیه در «مزار کبیر» است؛ مزار کبیر خیلی مورد اعتماد و از کتب قدیمی اصحاب است.¹

جابر بن یزید نزد #امام_پنجم آمد؛ عرضه داشت: به دو درد متضاد گرفتار شده‌ام، تا درد اول را معالجه می‌کنم، درد دوم عارض می‌شود.

⁉️ امام با هر فردی طوری حرف می‌زنند، با جابر جعفی به تندی سخن فرمودند؛ حضرت فرمود: مگر من به تو نگفتم هر دردی که درمانش را نیافتی، آن درد را با #تربت جدّم #حسین علیه‌السلام معالجه کن؟!

جابر می‌گوید: عرض‌کردم: آقا جان، چند مرتبه تربت جدّتان را استعمال کرده‌ام امّا ناجح نشده است.

👈🏻 تا این کلمه را گفتم: «فَتَبَيَّنْتُ فِي وَجْهِ سَيِّدِي‏ وَ مَوْلَايَ‏ الْغَضَبَ»؛ دیدم غضب در چهره‌ی امام پدیدار شد؛ از جا حرکت نمود، به اندرون رفته و یک حبّه‌ی تربت آورد؛ آن را به من داد و فرمود: «این حبّه را بخور.»

آن را خوردم؛ تا آن تربت را تناول نمودم هر دو دردم از ریشه کنده شد.

⁉️ گفتم: آقا جان این چه بود؟!

❇️ فرمود: این همان بود که گفتی خوردم و نتیجه نداد؛ این تربت جدّم حسین علیه‌السلام است که #درمان هر درد بی‌درمانی است.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📌 ۱. المزار، مشهدی، ص۳۶۴.
◼️ #کلام_فقیه #حکایت #تربت
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
💞 محمد بن وليد کرمانی می‌گويد: در مدینه به محضر #امام_جواد علیه‌السلام رسیدم؛ هنگام وداع به حضرت عرض کردم: اگر زن و فرزندانم در مکه نبودند، هرگز دوست نداشتم آستان شما را ترک کنم.

💰 امام جواد علیه‌السلام اشاره فرمودند پولی را که آورده بودم، بردارم.
عرض کردم: اجازه بدهيد باشد.

❇️ امام با لبخندی شيرين فرمودند: بردار، به آن احتياج پيدا مي‏کنی!

💸 وقتی به مکه بازگشتم، ديدم که بخش بزرگی از دارايی‌‏ام از بين رفته است و به آن پول محتاج شده‏‌ام.


📚 بحارالانوار، ج۵۰، ص۸۷، حدیث۳.
◼️ #حکایت #امام_جواد علیه‌السلام
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr