شعر فارسی
104K subscribers
835 photos
4 videos
3.52K links
Download Telegram
چشمان روشنت غزلی از بهار داشت
فصلی که عشق با دلِ تنگم قرار داشت

من کودکانه چشم به چشم تو دوختم
چون شیرِ کوچکی که خیال شکار داشت

از روزگار گفتی و با هم قدم زدیم
اما نه آن‌قَدَر که دلم انتظار داشت

من حرف می‌زدم که تو لب وا کنی، ولی
لب‌های کوچکت هوسِ اختصار داشت

با تو چه قصه‌ها که نمی‌گفت زندگی
با من چه غصه‌ها که بدِ روزگار داشت

رفتی شبیه آمدنت، ساده و غریب
چشمت نگفت با دلم آخر چه کار داشت

#پوریاشیرانی

t.me/FarsiShear 🦋
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
دلی شکسته و قدّی شکسته‌تر دارم
نبین چو قله بلندم که روی آوارم

دگر توان طلبکاری‌ام ز دنیا نیست
که واقفم به خودم بیش ازین بدهکارم

چرا به گوش هوس، شعر عشق می‌خوانم؟
چرا به آنکه ندارد دلی وفادارم؟

مدام می‌روم و بی‌نتیجه می‌آیم
اگرچه با هدفم در مدار تکرارم

درون خلوت خود فکر می‌کنم شاید
همین که مثل شما نیستم، زیان‌کارم

چرا بدون تو باید اسیر غم بشوم
چرا کنار تو باید تو را بیازارم

علاج درد جهان گرچه اندکی عشق است
نمی‌شود همگان را به عشق وا دارم

#پوریا‌شیرانی
t.me/FarsiShear 🦋
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM