ترسیدهای؟! از که؟ از جهان؟
من جهانت!
از گرسنگی؟
من گندمت!
از بیابان؟
من بارانت!
از زمان؟
من کودکی ات!
از سرنوشت؟
آه....
من هم از سرنوشت میترسم...!
- محمد الماغوط
من جهانت!
از گرسنگی؟
من گندمت!
از بیابان؟
من بارانت!
از زمان؟
من کودکی ات!
از سرنوشت؟
آه....
من هم از سرنوشت میترسم...!
- محمد الماغوط
زدم بر سیم آخر عزم خود را جزم کردم
اگر زلفت گذارد تا ببوسم گردنت را...
- محمد فرخ طلبفومنی
اگر زلفت گذارد تا ببوسم گردنت را...
- محمد فرخ طلبفومنی
آدم ها متعلق به خودشانند
ما فقط می توانیم دوستشان داشته باشیم...
آدم ها نمی مانند
ما فقط می توانیم دلتنگشان باشیم..
ما و آدم ها ترکیب عجیب دو حبابیم
با هم می آمیزیم
به آنی می ترکیم...!
- پریسا زابلی پور
ما فقط می توانیم دوستشان داشته باشیم...
آدم ها نمی مانند
ما فقط می توانیم دلتنگشان باشیم..
ما و آدم ها ترکیب عجیب دو حبابیم
با هم می آمیزیم
به آنی می ترکیم...!
- پریسا زابلی پور
کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد
و بعضی دلبستگیها را یکجا بالا آورد؛
وفاداری آدمها را زمان اثبات میکند، نه زبان!
زندگی به من آموخت
هیچ چیز
از هیچ کس
بعید نیست!
- حسین پناهی
و بعضی دلبستگیها را یکجا بالا آورد؛
وفاداری آدمها را زمان اثبات میکند، نه زبان!
زندگی به من آموخت
هیچ چیز
از هیچ کس
بعید نیست!
- حسین پناهی
شب ها،
شجاع ترين آدم دنيا هم
ساعت ها به حرفهايى فكر ميكند كه
هيچوقت جرعت زدنش را ندارد!
- علی قاضی نظام
شجاع ترين آدم دنيا هم
ساعت ها به حرفهايى فكر ميكند كه
هيچوقت جرعت زدنش را ندارد!
- علی قاضی نظام
ميدانی اولين بوسه ی جهان،
چهطور کشف شد؟
گفت که در زمانهای بسيار قديم
زن و مردی پينهدوز يک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند.
مرد دستهاش به کار بود، تكه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بيا اين را از لب من بردار و بينداز.
زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، ديد دستش بند است،
گفت چه کار کنم..!
ناچار با لب برداشت،
شيرين بود، ادامه دادند...!
- عباس معروفی
چهطور کشف شد؟
گفت که در زمانهای بسيار قديم
زن و مردی پينهدوز يک روز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند.
مرد دستهاش به کار بود، تكه نخی را به دندان کند، به زنش گفت بيا اين را از لب من بردار و بينداز.
زن هم دستهاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لبهای مرد بردارد، ديد دستش بند است،
گفت چه کار کنم..!
ناچار با لب برداشت،
شيرين بود، ادامه دادند...!
- عباس معروفی
از همه جا و همه تن که رانده می شد،
به من پناه می آورد!
من خدای او بودم
بی آنکه به من اعتقادی داشته باشد..!
- سعید سلگی
به من پناه می آورد!
من خدای او بودم
بی آنکه به من اعتقادی داشته باشد..!
- سعید سلگی
دور ترین نقطه ی دنیا هم که باشم
خودم را به آغوشت می رسانم
هیچ جا خانه ی خودِ آدم نمیشود..!
- امیرحسین حسین زاده
خودم را به آغوشت می رسانم
هیچ جا خانه ی خودِ آدم نمیشود..!
- امیرحسین حسین زاده
من تو را همانطور دوست داشتم که
آرزو میکردم یکی مرا دوست داشته باشد.
- محمود درویش
آرزو میکردم یکی مرا دوست داشته باشد.
- محمود درویش
یک چیزی باید باشد
که در هجوم شب دلت را قرص کند
مثل امنیت شانهها یش
مثل گرمای نفس هایش
مثل بودنش...!
- لیلا مقربی
که در هجوم شب دلت را قرص کند
مثل امنیت شانهها یش
مثل گرمای نفس هایش
مثل بودنش...!
- لیلا مقربی
لديَّ ما يَكفي من الذكريَات
لأشْرب قهوتي وحدي،
في مقهى يظنهُ الجمِيع فَارِغ،
لكنَّهُ يغصُّ بالغائبين..
به اندازهٔ کافی خاطره دارم
تا قهوهام را بهتنهایی در کافهای بنوشم
که همه آن را خلوت میپندارند،
امّا با آنانی که نیستند
شلوغ شده است...!
- محمود درويش
لأشْرب قهوتي وحدي،
في مقهى يظنهُ الجمِيع فَارِغ،
لكنَّهُ يغصُّ بالغائبين..
به اندازهٔ کافی خاطره دارم
تا قهوهام را بهتنهایی در کافهای بنوشم
که همه آن را خلوت میپندارند،
امّا با آنانی که نیستند
شلوغ شده است...!
- محمود درويش