اِنگار
995 subscribers
328 photos
30 videos
4 files
86 links
دکتر پرستو‌امیری
متخصص روانشناسی‌سلامت
روان‌درمانگر
پروانه سازمان نظام روانشناسی:
۷۱۳۵
تعیین وقت از طریق تلگرام و واتس‌اپ:
۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱
در اینستاگرام
Www.instagram.com/dr.parastoo.amiri
Download Telegram
خانه‌ی سوگ‌زده وضعیت عجیب، منگ و متزلزلی دارد؛ درست مانند آدم‌های سوگ‌وار که دارند تلاش می‌کنند با فقدان یک نفر در زندگی‌شان کنار بیایند، خانه هم انگار دارد تلاش می‌کند با فقدان کنار بیاید و این فقط چیزی مربوط به اعضای سوگ‌وار خانه نیست؛ خود خانه، کف‌پوش‌ها، فرش‌ها، مبل‌مان، و تمام اشیایی که به‌نوعی با موجود از دست رفته در ارتباط بودند، باید با وضعیت جدیدشان در فقدان، سازگاری پیدا کنند.
چیزی، برای همیشه، در خانه‌ای که فقدان یکی از اعضا را تجربه کرده‌است، تغییر می‌کند. تغییری به بازگشت‌ناپذیری خود مرگ.




پرستو امیری


@engaarr
@engaarr
آقای دامپزشک



استلا نشسته بود نوک صندلی چرمی، زانوهایش را جفت کرده بود، انگشت‌های گره‌خورده‌اش را روی پاهایش گذاشته بود و با حیرت به دست‌های ماهر آقای دامپزشک، که مشغول جراحی یک سگ بود، نگاه می‌کرد.
دست‌ها همیشه برایش عضو خیره‌کننده‌ای بودند. دست‌های آدم‌ها، انگشت‌های‌شان و حرکات‌شان در خاطرش می‌ماند.
انگشت‌های آقای دامپزشک کشیده و استخوانی بودند و ترکیب عجیبی از ظرافت و قدرت را هم‌زمان در آن‌ها می‌شد دید.
استلا انگار که با حرکت دست‌های آقای دامپزشک هیپنوتیزم شده باشد، پرت شد به اولین روزی که با بچه‌گربه‌ای در دست آمده بود به کلینیک دامپزشکی.
بعد از ظهر شلوغی بود و کلینیک پر بود از آدم‌ها و حیوانات خانگی مریض.
آقای دامپزشک، دستیاران و سرپرست‌های حیوانات، در تکاپو بودند.
استلا به عنوان یک غریبه‌ی تازه‌وارد کمی معذب بود و درحالی که بچه‌گربه‌اش را به سینه‌ش چسبانده بود، هیاهوی کلینیک و رفت و آمد خستگی ناپذیر آقای دامپزشک از این حیوان به آن حیوان را تماشا می‌کرد.
آقای دامپزشک، قدبلند بود و لاغراندام، با چشم‌های ریز، نافذ و جدی. لباس کاری به تن داشت که لکه‌ لکه روی آن رد خون تازه و ترشحات دیده می‌شد.
در همان حین که داشت آن نمایش هیجان‌انگیز زنده را تماشا می‌کرد، آقای دامپزشک در حین رسیدگی به حیوانی دیگر، پرسیده بود که مشکلش چیست و استلا گفته بود: می‌خوام واکسن‌هاشو بزنید لطفا.
چند دقیقه بعد آقای دامپزشک صدایش کرده بود که فورا بچه‌گربه را روی تخت بگذارد تا واکسنش را بزنند. بچه‌گربه ناآرام و پرخاشگر بود. آقای دامپزشک گفته بود گردنش را محکم نگه دارد و وقتی استلا گفته بود که دلش نمی‌آید، با جدیتی آمیخته به کمی خشونت گفت: اگر محکم نگهش ندارید نمی‌تونم واکسنش رو بزنم.

استلا محکم گردن گربه را گرفت و آقای دامپزشک در چند ثانیه سوزن را وارد ران گربه کرد و فورا بیرون کشید، زیر لب به سلامتی گفت و بدون کوچک‌ترین مکثی، رفت سراغ بیمار بعدی که یک توله سگ بود.

همان‌شب استلا به دوست‌ش گفته بود: این بهترین دامپزشکیه که می‌شه تو این شهر پیدا کرد.

استلا معتقد بود جدیت، انضباط و کمی خشونت در کار، از آدم‌ها یک حرفه‌ای می‌سازد. نمی‌توانست به کسانی که در کارهای جدی، زبان مهربانانه‌ای دارند اعتماد کند. در عوض با اطمینان کارها را به آدم‌های سخت‌گیر و جدی می‌سپرد.
همیشه به اطرافیانش می‌گفت: این‌روزها زیادی روی مهارت‌های کلامی تاکید می‌شه، مشتری‌مداری خلاصه شده توی زبون‌بازی! اما آدم‌ها رو نه با زبان، که با دست‌هاشون باید قضاوت کرد.

در مورد آقای دامپزشک، این باور استلا به مرور تایید شد. بعدتر‌ها زمانی که گربه‌‌اش به یک بیماری سخت و مزمن دچار شده بود و استلا از نظر فکری و عاطفی پریشان و آشفته بود، هیچ‌کدام از حرف‌های مهربانانه و آرام‌بخش اطرافیان فکرش آرام نکرده بود، بجز زمانی که آقای دامپزشک با لحن جدی گفته بود: نترسید، من هستم. هر اتفاقی بیفته من هستم ... و در تمام لحظات آن دوران، با سرسختی، دقت و جدیت در کنارش بود.

در همان‌روزهای سخت، استلا در دفتر روزنویس‌ش نوشته بود:
حقیقتا حضورِ دیگری، تحملِ آدم را برای کشیدن بار زندگی افزون می‌کند. می‌گویند رنج کشیدن سخت است و تنهایی رنج کشیدن، سخت‌تر. در لحظاتِ گرفتاری باید به چیزی، چنگ زد؛ چیزی راسخ، محکم و قابل اعتماد.




پرستو امیری


https://t.me/mashgh_dastannevisi
نبودن



سه هفته از مرگ "او" گذشته بود و ناتالی در منزل‌ش میزبان دوستان نزدیکی بود که در این مدت برای آن‌که در این دوران رنج و سوگ تنها نباشد - یا شاید برای آن‌که خدا را شاکر باشند که هنوز نوبت آن‌ها نشده- مدام به ملاقات او می‌آمدند.

در سکوت عصرگاهی چای می‌نوشیدند و لابه‌لای آن برای برقراری ارتباط با یک‌دیگر و ابراز غم‌شان، نفس عمیق یا آهی می‌کشیدند.

این‌جور لحظات همیشه این لوئیس بود که با بی‌ملاحظه‌گی شیطنت‌آمیزی با گفتن یک جمله‌ی نامربوط، سکوت را می‌شکست. همه سرزنشش می‌کردند و در عین‌حال، ته دل‌شان خوش‌حال بودند که وضعیت معذب‌کننده را بر هم می‌زند.

این‌بار هم لوئیس با صدای نسبت بلند و بانشاطی گفت: شاید بد نباشه همگی این آخر هفته به سفر بریم.
و بعد بدون توجه به نگاه سرزنش‌گر دوستان‌ش، ادامه داد: این روزا هوا خیلی وسوسه‌انگیزه!

شارلوت که استعداد شگرفی در دادن معانی بحرانی به هر وضعیتی داشت، فنجانش را در نعلبکی گذاشت و در حینی که آن را روی میز سُر می‌داد، با کنایه گفت: آره خیلی وسوسه‌انگیزه! به‌خصوص که الان فصل سیلاب‌های خطرناک هم هست و فقط یه آدم کم‌عقل می‌تونه بزنه به جاده.

ناتالی، بی‌حوصله بلند شد و گفت: دیروز عصر کیک پختم، از کیک‌هایی که "اون" دوست داشت، میارم که با چایی بخوریم.
و بدون آن‌که منتظر تعارف یا تشکر باشد رفت به سمت آشپزخانه.

الینور نگاه چپی به شارلوت و لوئیس کرد و به دنبال ناتالی رفت توی آشپزخانه.
ناتالی، عین آدمی که گم‌شده و گیج و تندتند راه می‌رود، داشت تندتند نصفه‌کیکی را برش می‌زد و در بشقاب بزرگی می‌چید. الینور کارد را از دستش گرفت و گفت: ولش کن حالا، بیا بشین این‌جا.
ناتالی، پیدا‌شده، بی هیچ حرفی از دستورش تبعیت کرد و هر دو پشت میز گرد کوچکی در وسط آشپزخانه نشستند.
الینور عجیب‌ترین و در عین حال پیش‌وپا افتاده‌ترین سوال مخصوص چنین موقعیتی را پرسید: اوضاعت چطوره؟
ناتالی در حالی که به انگشت‌های گره‌خورده‌ش روی میز نگاه می‌کرد جواب داد: نمی‌دونم!

آن‌چه در درون داشت را نمی‌توانست به جملات تبدیل کند.
زبان عاجز از توصیف بسیاری از تجارب انسانی‌ست. بخش زیادی از انسان هرگز به کلام در نمی‌آید یا اگر درآید عقیم و ناقص است. کلام دست می‌یازد و تنها بخشِ کوچکی از تجربه‌ی زیسته را به چنگ می‌آورد. انسان تلاش ‌می‌کند به آن‌چه تجربه می‌کند جامه‌ی کلام بپوشاند، اما قبای کلام به تنِ تجربه کوچک است و همیشه گوشه‌های از آن بیرون می‌ماند‌.

با این حال، ناتالی ادامه داد: راستش دیگه دلتنگ نیستم، غم‌گین هم نیستم، به‌جاش یه حس سردرگم‌کننده و ترسناک دارم. میدونی من و "اون" خیلی وقت‌ها به‌خاطر شرایط زندگی و سفر، ماه‌ها دور می‌شدیم از هم.
این‌روزها خیلی به این موضوع فکر می‌کنم که من می‌تونم "دوری" و "جدایی" رو حتی به اندازه‌ی یه عمر تحمل کنم، اما "نبودن" یه چیز دیگه‌ست. نمی‌تونم با این حس عجیب کنار بیام که اون هیچ‌جایی در این جهان نیست!

موقع گفتن جمله‌ی آخر سرش را چرخاند و با چشمانش اطراف را نگاه کرد، گویی می‌خواست با یک نگاه، جهان را نظاره کند، جهانی که "او" در هیچ‌جای آن نبود.

با حالتی حیرت‌زده و کلافه ادامه داد: می‌دونی "اون" هیچ‌جا نیست و هرگز نخواهد بود. مرگ با هر جدایی دیگه‌ای فرق داره. وقتی بیرونم، "اون" تو خونه نیست! وقتی تو اتاقم "اون" تو سالن نیست! وقتی خوابم، "اون" سرجاش نخوابیده!

با نگاهی التماس‌آمیز به الینور نگاه کرد و گفت: می‌فهمی چی می‌گم؟
انگار التماس کند که: خواهش می‌کنم بفهم چی می‌گم.

برای آن‌که احساس دیوانگی نکند، نیاز داشت حداقل یک نفر در این جهان بفهمد که چه می‌گوید.




پرستو امیری

https://t.me/mashgh_dastannevisi
.
"دوست داشتن خودتون" نباید فقط یه جمله‌ی قشنگ روی یه کاغذِ چسبونده شده به آینه اتاق‌تون باشه!

دوست داشتن خودتون رو به خودتون ثابت کنید.

همون‌طور که وقتی کسی می‌گه دوست‌تون داره انتظار دارید با رفتار محبت‌آمیزش، با مراقبت‌هاش، با وقت گذاشتن‌هاش، با حمایت کردن‌هاش، با صبوری‌ش، با پذیرش‌ش، با بخش‌ش، با درک‌ش و با رفتارش، در عمل به شما نشون بده که دوست‌تون داره، خودتون هم در عمل باید خودتون رو دوست داشته باشید، نه فقط در کلام.





پرستو امیری
@engaarr
@engaarr
کارگاه لحظه‌ها با طعم عواطف برای چه کسانی مناسب است؟

افراد با مشکلاتی مانند:

افسردگی، اختلالات اضطرابی و استرس، بی‌قراری و ناامیدی مزمن، خشم و پرخاشگری،

افرادی که درگیر رفتارهای پرخوری، پرخوابی، اهمال‌کاری، دمدمی مزاج، رفتارهای اعتیادی و خودآسیب‌رسان هستند،

افراد با طرحواره‌های رهاشدگی، نقص و شرم، کمال‌گرایی و ایثار،

افرادی که مشکلات مزمن عاطفی در روابط دارند و در رابطه بیشتر هیجانات آزاردهنده را تجربه می‌کنند،

افراد با علائم و دردهای مزمن بدنی که علل روانی دارند،

و افرادی که به دنبال رشد توانایی‌های خود و تجربه‌ی زندگی غنی و معنادار هستند،

می‌توانند از تکنیک‌های تنظیم هیجان بهره‌مند شوند.


اطلاعات بیشتر، پیامک، واتساپ و تلگرام:

۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱
انسان،
حتی خردورزترین انسان،
بسیار بیش‌تر از آن‌که تصور کند، تحت سلطه‌ی مقتدرانه‌ی هیجان و احساس است.

در خردمندانه‌ترین تصمیمات انسان، بیش از منطق و تفکر، ردپای قاطع احساسات وجود دارد، حتی اگر مشاهده نشود.

برای رام کردن اسبِ سرکشِ و وحشی احساس، انسان به مهارتی آگاهانه و ظریف به نام تنظیم هیجان نیاز دارد، که به او کمک کند تا بتواند اضطراب‌ها، افسردگی‌ها، بی‌حوصلگی‌ها، خشم‌ها و ناامیدی‌هایش را از وجودش دور کرده، خود را تسکین دهد و آرام کند.

این مهارت به انسان کمک می‌کند ظرفیت لذت بردنش را افزایش داده و با توان بیش‌تری ناملایمات زندگی را پشت‌سر بگذارد.



دکتر پرستوامیری

@engaarr
@engaarr
Forwarded from اِنگار
گاهی هم تمامِ آن‌چه باید یاد بگیریم تحملِ دوسوگرایی است؛ این‌که بپذیریم ما عشق و نفرت را درکنارهم -باهم- در رابطه با یک فرد تجربه می‌کنیم و این تعارضی‌ست اجتناب‌ناپذیر در روابط صمیمانه؛ چرا که تمام کام‌یابی و ناکامی ما در بستر صمیمیت اتفاق می‌افتد. باید یاد بگیریم این دوسوگرایی را تحمل کنیم و براساسِ تجاربِ هیجانی و احساسیِ لحظه‌ای، رفتار و تصمیم‌گیری نکنیم.







دکتر پرستوامیری
@engaarr
@engaarr
@engaarr
Audio
لحظه‌ها با طعم عواطف

دکتر پرستو امیری

اطلاعات بیش‌تر:
۰۹۳۶۵۷۰۵۱۷۱

@engaarr
Forwarded from اِنگار
.
.
قدیم‌ترها، دسترسی و حق انتخاب کم‌تر بود و آدم‌ها در تمام امور زندگی، از جمله روابط و ازدواج، دیدگاه‌شان بیشتر روی تعمیر و ساختن و اصلاح کردن بود تا تعویض و دور انداختن؛ در روزگار ما اما، آن‌قدر دسترسی و حق انتخاب زیاد شده است و آن‌قدر فرهنگِ مصرف و تعویض، جهان‌بینی ما را تحت تسلط خود درآورده است که آدم‌های امروزی ترجیح می‌دهند تنبل‌وار و مصرف‌کننده‌وار، رابطه را هم مانند یک کالای مصرفی نگاه کرده و هر زمان که دچار نقص و خرابی و اشکال شد، به‌جای اصلاح، تعمیر و ساختن، آن‌را دور انداخته و به راحتی جایگزین کنند.



دکتر پرستوامیری
متخصص روانشناسی‌سلامت
@engaarr
@engaarr
@engaarr
برای من درمان‌گری فقط یک شغل نیست، یه‌جورایی به معنای زندگی‌م پیوند خورده.
مربی بودن، راهنما بودن، التیام دادن به رنج آدم‌ها، مراقبت کردن از آدم‌ها و موثر بودن در زندگی اون‌ها، ارزش‌هایی هستند که به لحظه‌های زندگی من معنا می‌بخشند.

من درمان‌گرم و داستانم در زندگی، داستانِ مراقبته.


روز روانشناس رو خدمت اساتید، همکاران و دانشجویان عزیز تبریک عرض می‌کنم.



دکتر پرستوامیری

@engaarr
در ضرورت شوخ‌طبعی در عصر ظلمت؛نوشته‌ای از خالد کیشتانی نویسنده عراقی

@engaarr


شوخ‌طبعی بیش از همه در تاریک‌ترین ساعات یک ملت مورد نیاز است، چرا که در چنین مواقعی‌ست که مردم رفته رفته ایمان به خود را از دست می‌دهند، تسلیم ناامیدی می‌شوند و به مرداب اندوه و افسردگی فرو می‌غلتند.

در این لحظات زندگی بی‌معنی به نظر می‌رسد و وطن همانند تار عنکبوت است. مردم ارتباط خود با همشهریان‌شان را از دست می‌دهند و در نهایت بی‌کسی و تنهایی خود را می‌پذیرند و اراده برای مقاومت و ایستادن در کنار یکدیگر از بین می‌رود.

شوخ طبعی بهترین درمان برای چنین بیماری‌هایی‌ست. خنده آدم را از مالیخولیا و رخوت دور می‌کند. شوخی سیاسی که توسط فردی گفته می‌شود، شهروندان را دوباره با یکدیگر پیوند می‌دهد. افراد، دیگر تنها نیستند. دیگرانی هستند که نظرات آنها را به اشتراک گذاشته‌اند.

ما در رنج و امید مشترک هستیم. خنده یک برادری جمعی‌ست. آدم در تنهایی نمی‌خندد.

@engaarr
در کودکی:

والدین این افراد عموما بی‌ثبات و پیش‌بینی‌ناپذیر بودن.
گاهی خیلی درگیر نیازهای کودک می‌شدن و گاهی به نیازهاش بی‌توجهی می‌کردن.
به همین دلیل کودک در این اضطراب به سر می‌برده که آیا عشق و توجه و محبت به من داده می‌شه یا نه.
و این اضطراب رو با خودش به روابط بزرگسالی آورده.

در بزرگسالی:
این افراد وقتی توی رابطه هستند تمام فکرشون درگیر رابطه‌ست و با تمام شدن رابطه، خلا و پوچی عمیقی رو احساس می‌کنن.
جدایی و تنهایی رو نمی‌تونن تحمل کنن، در این حالت، یا غرق خیال‌پردازی راجع به بازگشت به رابطه می‌شن و یا فورا وارد رابطه‌ی دیگه‌ای می‌شن و این داستان دردناک رو برای خودشون تکرار می‌کنن.



دکتر پرستو امیری
@engaarr

ویدیو رو باصدا ببینید.👇👇👇

https://www.instagram.com/reel/C6VtxXMtbyH/?igsh=OWs5aG0xM3E4c3M3