Forwarded from Mehran Khosrozade
«آنها (مقامات دولتی منتخب) نه تنها خادم، گماشته و وکیل ما محسوب نمیشوند بلکه نمایندگان ما نیز نیستند... (زیرا) ما در قبال اقدامات آنها مسئولیتی برعهده نگرفتهایم. اگر فردی خادم، گماشته یا وکیل من است، در قبال تمام اقداماتی که در محدوده اختیاراتی که من به او سپردهام انجام میدهد مسئولم. اگر به او به عنوان نمایندهام قدرت مطلق یا به طور کلی هر قدرتی برای تسلط بر کسانی غیر از خودم با بر اموالشان اعطا کرده باشم، تا جایی که در چهارچوب قدرتی که به او بخشیدهام عمل کند، بدین وسیله لزوما خود را مسئول آسیبهایی کردهام که ممکن است به آنها برساند. اما هیچکس نمیتواند درحالی که خود یا اموالش بر اثر اقدامات کنگره آسیب دیده است به سراغ رای دهندگان برود و آنها را به خاطر این اقدامات به اصطلاح وکلا و نمایندگانشان مسئول بداند. این واقعیت ثابت میکند که این بهظاهر نمایندگان مردم، در واقع نماینده هیچکس نیستند.»
👍8👎1👏1
Forwarded from Mehrdad
تاریخ آزادی - نشست هشتم: آزادی فردی یا آزادی جمعی؛ تحلیلی از رمان…
Agora Philosophical Forum
تاریخ آزادی - نشست هشتم: آزادی فردی یا آزادی جمعی؛ تحلیلی از رمان و فیلم سرچشمه
👍1
Forwarded from On Liberty | دربارهی آزادی
«آزادی، عظیمترین موهبت گیتی، آن گوهر گرانبها را به ما بدهید، و دیگر هر چه را که میتوانید، از ما بگیرید. غیرتمندانه و مردانه از آزادی عموم پاسداری کنید. آیا آزادی اکثراً بهخاطر بیبندوباری مردم از بین رفته است یا جبّاریّت حاکمان؟ تصوّر میکنم که پاسخ جبّاریّت و استبداد باشد. سرنوشت آن ملّتهایی که از ایستادگی در برابر غاصبان و جبّاران کوتاهی کرده، یا دچار چنان غفلتی شدهاند که جبّاران آزادی ایشان را از دست آنها ربودهاند، چنین بوده است که در زیر بار استبدادِ توانفرسا سر به فغان برداشتهاند. اکثر ابناء بشر امروز در این وضعیّت اسفناک بهسر میبرند. آیا جبّار، ستمدیده را رها میکند؟ آیا حتّی یک نمونه وجود داشته است؟ خواست اصلاحات بینتیجه خواهد بود. گاهی ستمدیدگان با مبارزهی خونینی که کشوری را ویران میکند، آزاد شدهاند.»
❈ پاتریک هنری، سخنرانی در ژانویهٔ ۱۷۶۶
➣ @Notes_On_Liberty
❈ پاتریک هنری، سخنرانی در ژانویهٔ ۱۷۶۶
➣ @Notes_On_Liberty
👍9👎2
قدرت دولت در زمان جنگ به نهایت خود میرسد، و زیر لوای شعارهای «دفاع» و «اضطرار»، میتواند چنان استبدادی را به مردم تحمیل کند که بیگمان در زمان صلح مورد مقاومت قرار میگرفت. بنابراین جنگ مزایای زیادی برای دولت دارد، و در واقع، هر جنگ مدرنی میراث جاودانهی تحمیلِ قدرتِ روزافزونِ دولت را برای مردمِ در حال جنگ به ارمغان آورده است. علاوه براین، جنگ به دولت فرصتهای وسوسهانگیزی برای تصرف سرزمینهایی را میدهد که دولت بتواند انحصار زور و اجبار خود را بر آنان تحمیل کند. راندولف بورن هنگامی که نوشت «جنگ سلامتی دولت است» مطمئناً درست میگفت، ولی جنگ برای هر دولتی میتواند سلامتی یا جراحتی سخت به همراه بیاورد.
📚 آناتومی دولت
✍ مورای روتبارد
📚 آناتومی دولت
✍ مورای روتبارد
👍11👎2👏1
Forwarded from Iranian Libertarian
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چهار راه برای خرج پول هست:
۱. پول خودت رو برای خودت خرج کنی:
هم به کیفیت توجه میکنی و هم به قیمت.
۲. پول خودت رو برای بقیه خرج کنی:
به قیمت توجه میکنی ولی به کیفیت نه.
۳. پول بقیه رو برای خودت خرج کنی:
به کیفیت توجه میکنی و به قیمت نه.
۴. پول بقیه رو برای بقیه خرج کنی:
نه به کیفیت توجه میکنی و نه به قیمت.
فعالیتهای دولتی از نوع چهارمه؛ و هر کاری که افراد در بازار آزاد انجام میدن، از نوع اول. لذا بهترین راه برای یک جامعه اینه: تا جایی که میشه، فعالیت دولت را محدود کنه، تا ثروت کمتری در برنامههای فاجعهی دولتی هدر بره...
@iranian_libertarian
۱. پول خودت رو برای خودت خرج کنی:
هم به کیفیت توجه میکنی و هم به قیمت.
۲. پول خودت رو برای بقیه خرج کنی:
به قیمت توجه میکنی ولی به کیفیت نه.
۳. پول بقیه رو برای خودت خرج کنی:
به کیفیت توجه میکنی و به قیمت نه.
۴. پول بقیه رو برای بقیه خرج کنی:
نه به کیفیت توجه میکنی و نه به قیمت.
فعالیتهای دولتی از نوع چهارمه؛ و هر کاری که افراد در بازار آزاد انجام میدن، از نوع اول. لذا بهترین راه برای یک جامعه اینه: تا جایی که میشه، فعالیت دولت را محدود کنه، تا ثروت کمتری در برنامههای فاجعهی دولتی هدر بره...
@iranian_libertarian
👍19👎2
پرسش از کسانی که مشارکت کردند و مطیع بودند، هرگز نباید این باشد که: «چرا اطاعت کردید؟» بلکه باید پرسید: «چرا حمایت کردید؟» این تغییر عبارت برای کسانی که تاثیر اعجاب انگیز و قدرتمند «واژههای» ساده را بر ذهن انسانها، که پیش از هر چیز حیوان ناطقاند میشناسند، خالی از ارزش معنایی نیست. اگر میشد این واژه مضر «اطاعت» را از واژگان اندیشه اخلاقی و سیاسی خود حذف کنیم، خیلی چیزها به دست میآوردیم. اگر خوب به این موضوعات بیندیشیم، شاید بخشی از اعتماد به نفس و حتی غرور خود را باز یابیم، یعنی چیزی را که در زمانهای قدیم عزت نفس یا شرف انسان نامیده میشد: شاید نه عزت نفس و شرف نوع بشر که مقام انسان بودن را.
👍9
یکی از مفاهیم اساسی در اقتصاد، اهمیت تولید بهعنوان پایه و اساس هرگونه توزیع است. تأکید بر توزیع بدون در نظر گرفتن تولید، نهتنها بیهوده بلکه گمراهکننده است. خلاقیت، تلاش، و تولید ارزشهای انسانی، اولویت مطلق دارند و بدون آنها هیچ مفهومی از توزیع وجود نخواهد داشت.
اگر دستاوردی وجود دارد، باید آن را تحسین و پاس داشت، نه اینکه به بهانه عدالت اجتماعی آن را از تولیدکننده سلب کرد و به دیگران بخشید. این نگرش بر وفاداری به ارزشهای فردگرایانه و حمایت از مالکیت فردی بهعنوان زیربنای تمدن و پیشرفت انسانی تأکید دارد.
ایده عدالت اجتماعی، در عمل، پایه و اساس نوعی دزدی سازمانیافته برای حکومتهاست که مالکیت فردی و دستاوردهای خلاقانه را نادیده میگیرد. هرگونه تأکید بیش از اندازه بر توزیع، بدون درک اهمیت تولید، نهتنها غیرمنطقی بلکه ویرانگر است، چرا که انگیزه کار، خلاقیت، و رشد فردی را از بین میبرد.
طرفداران ایده عدالت اجتماعی یا از درک سازوکار واقعی اقتصاد و بازار عاجزند یا از نیرنگگرترین افراد هستند. آنها با نقاب برابریخواهی و تقسیم دستاوردها، عملاً حق مالکیت فردی و تلاش خلاقانه را زیر سؤال میبرند.
عدالت واقعی در به رسمیت شناختن شایستگی و تلاش افراد است، نه در توزیع برابر دستاوردها. هرگونه تأکید بر عدالت اجتماعی به شکلی که از ماحصل تلاش و مالکیت فردی و سازوکار بازار غافل شود، هم خالق را قربانی میکند و هم زمینهساز سقوط جوامع است.
اگر دستاوردی وجود دارد، باید آن را تحسین و پاس داشت، نه اینکه به بهانه عدالت اجتماعی آن را از تولیدکننده سلب کرد و به دیگران بخشید. این نگرش بر وفاداری به ارزشهای فردگرایانه و حمایت از مالکیت فردی بهعنوان زیربنای تمدن و پیشرفت انسانی تأکید دارد.
ایده عدالت اجتماعی، در عمل، پایه و اساس نوعی دزدی سازمانیافته برای حکومتهاست که مالکیت فردی و دستاوردهای خلاقانه را نادیده میگیرد. هرگونه تأکید بیش از اندازه بر توزیع، بدون درک اهمیت تولید، نهتنها غیرمنطقی بلکه ویرانگر است، چرا که انگیزه کار، خلاقیت، و رشد فردی را از بین میبرد.
طرفداران ایده عدالت اجتماعی یا از درک سازوکار واقعی اقتصاد و بازار عاجزند یا از نیرنگگرترین افراد هستند. آنها با نقاب برابریخواهی و تقسیم دستاوردها، عملاً حق مالکیت فردی و تلاش خلاقانه را زیر سؤال میبرند.
عدالت واقعی در به رسمیت شناختن شایستگی و تلاش افراد است، نه در توزیع برابر دستاوردها. هرگونه تأکید بر عدالت اجتماعی به شکلی که از ماحصل تلاش و مالکیت فردی و سازوکار بازار غافل شود، هم خالق را قربانی میکند و هم زمینهساز سقوط جوامع است.
👍9
حق زندگی یک زن به هیچ عنوان نباید با بارداری که در آن قرار گرفته تحتالشعاع قرار گیرد. حقوق فردی، بهویژه حق بر بدن خود، بر هر چیز دیگری ارجعیت دارد. برای یک زن، تصمیمگیری درباره ادامه یا خاتمه بارداری بخشی از حقوق بنیادی اوست و به هیچ عنوان نباید تحت فشار قرار گیرد. جنین، زمانی که هنوز قابلیت انتخاب و عمل عقلانی ندارد، نمیتواند حقوق انسانی داشته باشد.حقوق انسانی تنها برای افراد بالفعل، نه بالقوه، معتبر است این زن است که باید تصمیم بگیرد که آیا میخواهد زندگی خود را به شکلی خاص دنبال کند یا نه.
✍ آین رند
✍ آین رند
👍37👎15👏1🤔1
آزادی یعنی انسان مالک خود باشد؛ یعنی هیچ فرد یا نهادی حق ندارد به بدن، ذهن یا داراییهای او تعرض کند. این اصل ساده، قلب عدالت و پایهٔ اخلاق انسانی است. لیبرتارینیسم فلسفهای است که بر پایهٔ عشق به آزادی بنا شده است. این عشق ما را به جهانی میخواند که در آن همکاری داوطلبانه جای اجبار را بگیرد، و خلاقیت و ارادهٔ انسانها بدون محدودیت شکوفا شود. دولتها، با هر نام و عنوانی، دشمنان آزادیاند، زیرا آنها بر زور و اجبار بنا شدهاند. اما باور ما این است که انسانها، فارغ از هر قدرتی که به زور تحمیل شود، میتوانند جهانی عادلانه و آزاد بسازند.
👍9👎2👏1
در نظام سوسیالیستی، تمامی وسایل تولید، مالکیت عمومی دارند. در نتیجه، تنها جامعه بهعنوان یک کل میتواند دربارهی نحوهی استفاده از آنها در فرآیند تولید تصمیمگیری کند.
بدیهی است که جامعه نمیتواند مستقیماً این اختیار را اعمال کند، بلکه باید نهادی ایجاد شود که این وظیفه را بر عهده بگیرد. ساختار این نهاد و نحوهی تعیین سیاستهای آن در اینجا اهمیت ثانویه دارد. با این حال، میتوان فرض کرد که این فرآیند به نحوهی انتخاب اعضای این نهاد بستگی دارد و در جوامعی که قدرت در اختیار یک دیکتاتوری نباشد، تصمیمات آن بر اساس رأی اکثریت اتخاذ خواهد شد.
در یک نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی، فردی که کالاهای مصرفی را تولید کرده است، دو انتخاب پیش روی خود دارد:
میتواند کالاهای تولیدشده را شخصاً مصرف کند.
میتواند آنها را در اختیار دیگران قرار دهد.
اما در نظام سوسیالیستی، مالکیت کالاهای مصرفی در اختیار جامعه قرار دارد و جامعه بهعنوان یک کل نمیتواند مصرفکنندهی مستقیم این کالاها باشد. بنابراین، مسئلهی اصلی این است که چه کسی باید این کالاها را مصرف کند و به چه میزان؟
در نظام سوسیالیستی، توزیع کالاهای مصرفی باید کاملاً مستقل از فرآیند تولید و شرایط اقتصادی آن باشد. به دلیل مالکیت عمومی بر وسایل تولید، نمیتوان سود حاصل از تولید را بر اساس میزان مشارکت یا نقش افراد در فرآیند تولید، میان آنها توزیع کرد. بنابراین، هرگونه ارتباط میان تولید و توزیع در این نظام از بین میرود.
راههای مختلفی برای توزیع کالاهای مصرفی در جامعهی سوسیالیستی پیشنهاد شده است. برخی بر این باورند که این توزیع باید بر اساس نیاز هر فرد انجام شود، به این معنا که هرکس به اندازهی نیاز خود کالا دریافت کند. گروهی دیگر معتقدند که توزیع باید بهطور برابر میان همهی افراد جامعه صورت گیرد. برخی نیز بر این عقیدهاند که توزیع باید بر اساس میزان کار و خدماتی که هر فرد به جامعه ارائه میدهد، تنظیم شود.
صرفنظر از اینکه کدام روش توزیع انتخاب شود، نکتهی اساسی این است که دولت یا نهاد مسئول، بهتنهایی دربارهی مقدار و نوع کالاهای مصرفی که هر فرد دریافت میکند، تصمیم خواهد گرفت.
در چنین شرایطی، امکان مبادلهی کالاهای مصرفی میان افراد جامعه وجود خواهد داشت، زیرا افراد دارای نیازهای متفاوتی هستند. برای مثال، فردی که علاقهای به مصرف سیگار ندارد، ممکن است سهمیهی سیگار خود را با فرد دیگری که علاقهمند به آن است، مبادله کند. همچنین، فردی که به موسیقی علاقهمند است، میتواند بلیت سینمای خود را با بلیت یک کنسرت عوض کند.
اما این مبادلات همواره در چارچوب کالاهای مصرفی باقی خواهند ماند، زیرا در یک جامعهی سوسیالیستی، وسایل تولید بهطور کامل تحت کنترل دولت قرار دارند و قابل خرید و فروش نیستند. این امر باعث میشود که هیچ بازاری برای وسایل تولید شکل نگیرد و در نتیجه، هیچ قیمتگذاریای برای این کالاها انجام نشود.
در اقتصادهای سرمایهداری، پول بهعنوان یک ابزار مبادله، نقش تعیینکنندهای در تخصیص منابع ایفا میکند. اما در نظام سوسیالیستی، پول تنها میتواند برای مبادلهی کالاهای مصرفی مورد استفاده قرار گیرد و نقش آن بهشدت محدود خواهد شد. بدون بازار برای وسایل تولید، محاسبهی ارزش آنها غیرممکن خواهد شد.
بنابراین، در یک جامعهی سوسیالیستی، نهتنها تصمیمات مربوط به تولید بهطور کامل در اختیار دولت خواهد بود، بلکه فرآیند توزیع نیز بر اساس برنامهریزی مرکزی و بدون در نظر گرفتن مکانیزمهای بازار انجام خواهد شد. در نتیجه، نبود نظام قیمتگذاری و مبادلهی آزاد، باعث ایجاد مشکلات اساسی در تخصیص منابع و کارایی اقتصادی خواهد شد.
📚 محاسبه اقتصادی در جوامع سوسیالیستی
✍ فون میزس
بدیهی است که جامعه نمیتواند مستقیماً این اختیار را اعمال کند، بلکه باید نهادی ایجاد شود که این وظیفه را بر عهده بگیرد. ساختار این نهاد و نحوهی تعیین سیاستهای آن در اینجا اهمیت ثانویه دارد. با این حال، میتوان فرض کرد که این فرآیند به نحوهی انتخاب اعضای این نهاد بستگی دارد و در جوامعی که قدرت در اختیار یک دیکتاتوری نباشد، تصمیمات آن بر اساس رأی اکثریت اتخاذ خواهد شد.
در یک نظام اقتصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی، فردی که کالاهای مصرفی را تولید کرده است، دو انتخاب پیش روی خود دارد:
میتواند کالاهای تولیدشده را شخصاً مصرف کند.
میتواند آنها را در اختیار دیگران قرار دهد.
اما در نظام سوسیالیستی، مالکیت کالاهای مصرفی در اختیار جامعه قرار دارد و جامعه بهعنوان یک کل نمیتواند مصرفکنندهی مستقیم این کالاها باشد. بنابراین، مسئلهی اصلی این است که چه کسی باید این کالاها را مصرف کند و به چه میزان؟
در نظام سوسیالیستی، توزیع کالاهای مصرفی باید کاملاً مستقل از فرآیند تولید و شرایط اقتصادی آن باشد. به دلیل مالکیت عمومی بر وسایل تولید، نمیتوان سود حاصل از تولید را بر اساس میزان مشارکت یا نقش افراد در فرآیند تولید، میان آنها توزیع کرد. بنابراین، هرگونه ارتباط میان تولید و توزیع در این نظام از بین میرود.
راههای مختلفی برای توزیع کالاهای مصرفی در جامعهی سوسیالیستی پیشنهاد شده است. برخی بر این باورند که این توزیع باید بر اساس نیاز هر فرد انجام شود، به این معنا که هرکس به اندازهی نیاز خود کالا دریافت کند. گروهی دیگر معتقدند که توزیع باید بهطور برابر میان همهی افراد جامعه صورت گیرد. برخی نیز بر این عقیدهاند که توزیع باید بر اساس میزان کار و خدماتی که هر فرد به جامعه ارائه میدهد، تنظیم شود.
صرفنظر از اینکه کدام روش توزیع انتخاب شود، نکتهی اساسی این است که دولت یا نهاد مسئول، بهتنهایی دربارهی مقدار و نوع کالاهای مصرفی که هر فرد دریافت میکند، تصمیم خواهد گرفت.
در چنین شرایطی، امکان مبادلهی کالاهای مصرفی میان افراد جامعه وجود خواهد داشت، زیرا افراد دارای نیازهای متفاوتی هستند. برای مثال، فردی که علاقهای به مصرف سیگار ندارد، ممکن است سهمیهی سیگار خود را با فرد دیگری که علاقهمند به آن است، مبادله کند. همچنین، فردی که به موسیقی علاقهمند است، میتواند بلیت سینمای خود را با بلیت یک کنسرت عوض کند.
اما این مبادلات همواره در چارچوب کالاهای مصرفی باقی خواهند ماند، زیرا در یک جامعهی سوسیالیستی، وسایل تولید بهطور کامل تحت کنترل دولت قرار دارند و قابل خرید و فروش نیستند. این امر باعث میشود که هیچ بازاری برای وسایل تولید شکل نگیرد و در نتیجه، هیچ قیمتگذاریای برای این کالاها انجام نشود.
در اقتصادهای سرمایهداری، پول بهعنوان یک ابزار مبادله، نقش تعیینکنندهای در تخصیص منابع ایفا میکند. اما در نظام سوسیالیستی، پول تنها میتواند برای مبادلهی کالاهای مصرفی مورد استفاده قرار گیرد و نقش آن بهشدت محدود خواهد شد. بدون بازار برای وسایل تولید، محاسبهی ارزش آنها غیرممکن خواهد شد.
بنابراین، در یک جامعهی سوسیالیستی، نهتنها تصمیمات مربوط به تولید بهطور کامل در اختیار دولت خواهد بود، بلکه فرآیند توزیع نیز بر اساس برنامهریزی مرکزی و بدون در نظر گرفتن مکانیزمهای بازار انجام خواهد شد. در نتیجه، نبود نظام قیمتگذاری و مبادلهی آزاد، باعث ایجاد مشکلات اساسی در تخصیص منابع و کارایی اقتصادی خواهد شد.
📚 محاسبه اقتصادی در جوامع سوسیالیستی
✍ فون میزس
👍11👎1
Forwarded from سوژه
کتاب فردگرایی و فلسفه علوم اجتماعی اثر مورای روتبارد یکی از آثار مهم در حوزه فلسفه و نظریههای اجتماعی است که دیدگاههای اقتصادی و فلسفی فردگرایانه را بررسی میکند. در این کتاب، روتبارد از منظر فردگرایی لیبرالی به نقد و تحلیل فلسفههای اجتماعی موجود پرداخته و اصول بنیادین فردگرایی را در درک و تبیین رفتار انسانی، نهادهای اجتماعی و نظم اجتماعی تبیین میکند.
این کتاب بهطور کلی یک دفاع از آزادی فردی و نقد سیستمهای جمعگرایانه است و از این رو برای کسانی که به فلسفه سیاسی و اجتماعی با گرایشات فردگرایانه علاقه دارند، یک اثر مهم و تاثیرگذار است.
ترجمهی مهران خسروزاده
📌 إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ
https://t.me/Denationalizedmoney
این کتاب بهطور کلی یک دفاع از آزادی فردی و نقد سیستمهای جمعگرایانه است و از این رو برای کسانی که به فلسفه سیاسی و اجتماعی با گرایشات فردگرایانه علاقه دارند، یک اثر مهم و تاثیرگذار است.
ترجمهی مهران خسروزاده
📌 إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ
https://t.me/Denationalizedmoney
ماهیت دولت، بهمثابه سازمانی تبهکار ، هیچکجا به قوت و هوشمندی این متن از لیساندر اسپونر توصیف نشده است:
درست است که نظریه قانون اساسی ما این است که تمامی مالیاتها به صورت داوطلبانه پرداخت شوند و مطابق آن دولت ما یک شرکت بیمه دو طرفه است که همه مردم با یکدیگر و داوطلبانه وارد آن شدهاند... اما این نظریه با آنچه در عمل اتفاق میافتد به کلی متفاوت است. واقعیت این است که دولت، همچون یک دزد سر گردنه، به افراد میگوید: «یا پولت یا زندگیات.» و اگر نگوییم همه مالیاتها، بیشتر آنها تحت اجبار این تهدید پرداخت میشوند.
البته دولت واقعا مانند یک دزد سرگردنه در جایی خلوت برای کسی کمین نمیکند، سر راه او را نمیگیرد، اسلحه روی شقیقهاش نمیگذارد و جیبهایش را نمیگردد. اما دزدی دولت کم از این گونه دزدی ندارد و به مراتب از آن رذیلانهتر و شرمآورتر است.
دزد سرگردنه مسئولیت خطر و جرم اقدامش را خود بر عهده میگیرد. او تظاهر نمیکند که حقی نسبت به پول شما دارد، یا که قصد دارد پول شما را به نفع خودتان خرج کند. او جز دزد بودن به چیزی تظاهر نمیکند. او آنقدرها هم گستاخ نشده که ادعا کند صرفا یک محافظ است که تنها برای اینکه بتواند از مسافران خیرهسر محافظت کند برخلاف میلشان از آنها پول میگیرد؛ خیرهسرانی که احساس میکنند قادرند کاملا از خودشان محافظت کنند یا قدر نظام حفاظتی خاص او را نمیدانند. او عاقلتر از آن است که مشاغل این چنینی داشته باشد. علاوه براین، او وقتی پول شما را میدزدد، همانطور که خودتان نیز مایلید، رهایتان میکند. او فرض نمیکند که به خاطر حفاظتی که برایتان فراهم میکند حاکم به حق شماست، و به همین خاطر اصرار ندارد که برخلاف میلتان شما را در طول مسیر دنبال کند. او حفاظت از شما را به گونهای ادامه نمیدهد که امر کند در مقابلش سر تعظیم فرود بیاورید و به او خدمت کنید، به انجام کاری ملزم و از انجام کاری دیگر منعتان نمیکند، هروقت به نفعش است یا که دلش میخواهد پول بیشتری از شما نمیدزد، برچسب،یاغی، خائن و دشمن کشورتان به شما نمیزند و وقتی اقتدارش را زیر سوال بردید یا در مقابل خواستههایش مقاومت کردید، بی هیچ عطوفتی شما را تیرباران نمیکند. او بسیار محترمتر از آن است که مرتکب چنین فریبکاریها، اهانتها و شرارتهایی شود. بهطور خلاصه، او علاوه بر دزدی از شما، نمیکوشد تا شما را فریفته یا برده خود کند.
📚 اخلاقِ آزادی
✍ مورای روتبارد
درست است که نظریه قانون اساسی ما این است که تمامی مالیاتها به صورت داوطلبانه پرداخت شوند و مطابق آن دولت ما یک شرکت بیمه دو طرفه است که همه مردم با یکدیگر و داوطلبانه وارد آن شدهاند... اما این نظریه با آنچه در عمل اتفاق میافتد به کلی متفاوت است. واقعیت این است که دولت، همچون یک دزد سر گردنه، به افراد میگوید: «یا پولت یا زندگیات.» و اگر نگوییم همه مالیاتها، بیشتر آنها تحت اجبار این تهدید پرداخت میشوند.
البته دولت واقعا مانند یک دزد سرگردنه در جایی خلوت برای کسی کمین نمیکند، سر راه او را نمیگیرد، اسلحه روی شقیقهاش نمیگذارد و جیبهایش را نمیگردد. اما دزدی دولت کم از این گونه دزدی ندارد و به مراتب از آن رذیلانهتر و شرمآورتر است.
دزد سرگردنه مسئولیت خطر و جرم اقدامش را خود بر عهده میگیرد. او تظاهر نمیکند که حقی نسبت به پول شما دارد، یا که قصد دارد پول شما را به نفع خودتان خرج کند. او جز دزد بودن به چیزی تظاهر نمیکند. او آنقدرها هم گستاخ نشده که ادعا کند صرفا یک محافظ است که تنها برای اینکه بتواند از مسافران خیرهسر محافظت کند برخلاف میلشان از آنها پول میگیرد؛ خیرهسرانی که احساس میکنند قادرند کاملا از خودشان محافظت کنند یا قدر نظام حفاظتی خاص او را نمیدانند. او عاقلتر از آن است که مشاغل این چنینی داشته باشد. علاوه براین، او وقتی پول شما را میدزدد، همانطور که خودتان نیز مایلید، رهایتان میکند. او فرض نمیکند که به خاطر حفاظتی که برایتان فراهم میکند حاکم به حق شماست، و به همین خاطر اصرار ندارد که برخلاف میلتان شما را در طول مسیر دنبال کند. او حفاظت از شما را به گونهای ادامه نمیدهد که امر کند در مقابلش سر تعظیم فرود بیاورید و به او خدمت کنید، به انجام کاری ملزم و از انجام کاری دیگر منعتان نمیکند، هروقت به نفعش است یا که دلش میخواهد پول بیشتری از شما نمیدزد، برچسب،یاغی، خائن و دشمن کشورتان به شما نمیزند و وقتی اقتدارش را زیر سوال بردید یا در مقابل خواستههایش مقاومت کردید، بی هیچ عطوفتی شما را تیرباران نمیکند. او بسیار محترمتر از آن است که مرتکب چنین فریبکاریها، اهانتها و شرارتهایی شود. بهطور خلاصه، او علاوه بر دزدی از شما، نمیکوشد تا شما را فریفته یا برده خود کند.
📚 اخلاقِ آزادی
✍ مورای روتبارد
👍9👎1
Forwarded from Paleolibertarianism
" هر بُعد زشت و خشن از بیعدالتیای که علیه اقلیتهای نژادی یا دینی اعمال میشود، امروز دارد علیه تاجران و صاحبان کسبوکار انجام میگیرد — با این حال همان صداهایی که با خشم علیه تبعیض نژادی فریاد میزنند، در برابر این صحنه سکوت میکنند، یا بدتر از آن، کف میزنند و تشویق میکنند؛ گویی که سودآوری یک جرم است و موفقیت یک گناه اخلاقی. "
#آین_رند
[@Paleolibertarianizm]
آین رند؛ سخنرانی اقلیت تحت آزار آمریکا: تجارت بزرگ 1961
#آین_رند
[@Paleolibertarianizm]
👍3
از امتگرایی تا ملیگرایی؛ اما فرد کجاست؟
پنجاه سال، حکومت ایران با پرچم امتگرایی جلو رفت؛ دینی، ایدئولوژیک، فراملی.
حالا بعد از حمله اسرائیل و موج بحران، حس ملیگرایی داره تقویت میشه.
اما یه چیز تو هر دو گم شده: فرد.
در امتگرایی، فرد باید برای امت فدا بشه.
در ملیگرایی افراطی هم، فرد باید در خدمت ملت باشه.
نتیجه؟
حق انتخاب، سبک زندگی، صدای مستقل...
همش زیر سایهی کل ناپدید میشه.
تا وقتی سیاست جمعگرا باشه چه مذهبی، چه ملی
فردگرایی یه رؤیاست؛ و حقوق فرد، چیزی برای لگدمال شدن.
پنجاه سال، حکومت ایران با پرچم امتگرایی جلو رفت؛ دینی، ایدئولوژیک، فراملی.
حالا بعد از حمله اسرائیل و موج بحران، حس ملیگرایی داره تقویت میشه.
اما یه چیز تو هر دو گم شده: فرد.
در امتگرایی، فرد باید برای امت فدا بشه.
در ملیگرایی افراطی هم، فرد باید در خدمت ملت باشه.
نتیجه؟
حق انتخاب، سبک زندگی، صدای مستقل...
همش زیر سایهی کل ناپدید میشه.
تا وقتی سیاست جمعگرا باشه چه مذهبی، چه ملی
فردگرایی یه رؤیاست؛ و حقوق فرد، چیزی برای لگدمال شدن.
👍13👎1
پرده اول
جنگ، برنامهریزی ملی را تحمیل
میکند...
دولت مصمم شده است اقتصاد را شکوفا کند و ملت برای افزایش قدرت بسیج دولت، با خرسندی از آزادیاش چشمپوشی کرده است. ملت میداند که باید کاری کند که کشور از محاصره دشمنان خلاص شود. همه نیروهای کشور توسط برنامهریزی دولتی بسیج شدهاند تا ملت را غرق سعادت و رفاه کنند. میخواهند همه شاغل باشند و برابر.
پرده دوم
هواداران ادامه برنامهریزی پرشمارند...
پیش از آنکه جنگ پایان یابد، بحثها بر سر ایجاد «کمیته تولید در عصر صلح» در میگیرد. برنامهریزان عصر جنگ که میخواهند قدرت خود را در زمان صلح هم حفظ کنند، مشوق ایده کمیته تولید میشوند.
پرده سوم
برنامهریزان وعده بهشت میدهند...
طرحی دلربا آماده میشود که هدف آن بهبود زندگی کشاورزان و کارگران صنعتی است. روستاها و شهرها به وجد میآیند که «اینک چراغ معجزه، مردم!» حالا وقت اجراست: برنامهریزان انتخاب میشوند و کارها به آنها سپرده میشود.
پرده چهارم
آرمانشهر نه این است و نه آن...
قانونگذاران، در میان هلهله و استقبال مردم و خوش و بش همکاران بر کرسیهای قانونگذاری جلوس میکنند. اما حالا دیگر وحدتی در کار نیست، زیرا جنگ پایان یافته و وحدت را با خود برده است. برنامهریزان هریک با برنامه خود آمده و برنامه دیگران را به هیچ میانگارد: اینک منم!
پرده پنجم
مردم برنامه را نمیپسندند...
برنامهریزان دولتی پس از ماهها تلاش سرانجام برنامه سعادت و رفاه ملت را آماده میکنند، اما ملت آن را نمیپذیرد. آنچه را دهقان میپذیرد، کارگر نمیخواهد و برعکس برنامه ملی که قرار بوده نقطه امید مردم باشد با مخالفت آنان روبهرو میشود.
پرده ششم
زور بگویم یا نگویم...
بیشتر برنامهریزان ملی آرمانخواهانی خوشقلب هستند. در سر آرزوی ایجاد بهشت زمینی میپرورانند و در دل مهر تودهها را. حالا ماندهاند چه کنند. اگر برنامه سعادت را به انتخاب آزادانه مردم بسپارند رای نمیآورد؛ اگر به زور متوسل شوند در حق ولی نعمتهای خود جفا کردهاند. دو دلی و دو دستگی برنامهریزان شروع میشود و طرحها یکی پس از دیگری از راه میرسند.
پرده هفتم
مردم را مجبور به فهمیدن میکنند...
مردم، برنامه سعادت و رفاه دولت را پس میزنند و دولت میکوشد به آنان بفهماند که نجات و رستگاریشان در پذیرش همین برنامه است. دستگاههای تبلیغاتی عریض و طویل با پول مردم که در خزانه دولت است، تشکیل میشود. هدف این دستگاه تبلیغاتی این است که مردم را وادار به فهمیدن کند: آنان باید متقاعد شوند که یک جور فکر کنند.
پرده هشتم
هجوم به شعور مردم آغاز میشود...
استدلالهای دستگاه تبلیغاتی اثر نمیکند و هجوم بیامان خطابهها به مردم آغاز میشود. حالا حزب سیاسی برنامهریزان با کادرهای بیسواد به میدان میآید و بمباران ذهنی مردم شدت میگیرد. حرفهایی که مبنای استدلالی ندارند، بر اثر تکرار در اذهان فرو میرود و به عادت ذهنی تبدیل میشود. یکی میپذیرد و دیگری چیزی غیر از آن حرفها نمیداند و...
پرده نهم
موج برمیگردد...
برنامهریزان برنامههای سرهمبندی شده را با فشار پیش میبرند و آشفتگیهای اقتصادی بیشتر میشود. همه زیان میکنند و دولت ناتوان از تولید است. دست فعالان بخش خصوصی بسته است و مصرف کنندگان در به در به دنبال کالاهای مورد نیاز خود میگردند. هرچه بیشتر میگردند. کمتر میجویند، حالا مردم میگویند: برنامهریزان کاری از پیش نمیبرند.
پرده دهم
سوپرمن بیاید...
ذهن مردم زیر بمباران تبلیغات، در جستجوی سعادت است. برنامهریزان هم از اجرای برنامههای خود ناتوانند و برای اجرای برنامههای خود به زور بیشتری نیاز دارند. مرد قدرتمندی را از میان خود برمیگزینند تا مردم را به تمکین وادار کند. برنامهریزان با خود میگویند، وقتی سوپرمن کارش را تمام کرد، او را کنار میگذاریم.
جنگ، برنامهریزی ملی را تحمیل
میکند...
دولت مصمم شده است اقتصاد را شکوفا کند و ملت برای افزایش قدرت بسیج دولت، با خرسندی از آزادیاش چشمپوشی کرده است. ملت میداند که باید کاری کند که کشور از محاصره دشمنان خلاص شود. همه نیروهای کشور توسط برنامهریزی دولتی بسیج شدهاند تا ملت را غرق سعادت و رفاه کنند. میخواهند همه شاغل باشند و برابر.
پرده دوم
هواداران ادامه برنامهریزی پرشمارند...
پیش از آنکه جنگ پایان یابد، بحثها بر سر ایجاد «کمیته تولید در عصر صلح» در میگیرد. برنامهریزان عصر جنگ که میخواهند قدرت خود را در زمان صلح هم حفظ کنند، مشوق ایده کمیته تولید میشوند.
پرده سوم
برنامهریزان وعده بهشت میدهند...
طرحی دلربا آماده میشود که هدف آن بهبود زندگی کشاورزان و کارگران صنعتی است. روستاها و شهرها به وجد میآیند که «اینک چراغ معجزه، مردم!» حالا وقت اجراست: برنامهریزان انتخاب میشوند و کارها به آنها سپرده میشود.
پرده چهارم
آرمانشهر نه این است و نه آن...
قانونگذاران، در میان هلهله و استقبال مردم و خوش و بش همکاران بر کرسیهای قانونگذاری جلوس میکنند. اما حالا دیگر وحدتی در کار نیست، زیرا جنگ پایان یافته و وحدت را با خود برده است. برنامهریزان هریک با برنامه خود آمده و برنامه دیگران را به هیچ میانگارد: اینک منم!
پرده پنجم
مردم برنامه را نمیپسندند...
برنامهریزان دولتی پس از ماهها تلاش سرانجام برنامه سعادت و رفاه ملت را آماده میکنند، اما ملت آن را نمیپذیرد. آنچه را دهقان میپذیرد، کارگر نمیخواهد و برعکس برنامه ملی که قرار بوده نقطه امید مردم باشد با مخالفت آنان روبهرو میشود.
پرده ششم
زور بگویم یا نگویم...
بیشتر برنامهریزان ملی آرمانخواهانی خوشقلب هستند. در سر آرزوی ایجاد بهشت زمینی میپرورانند و در دل مهر تودهها را. حالا ماندهاند چه کنند. اگر برنامه سعادت را به انتخاب آزادانه مردم بسپارند رای نمیآورد؛ اگر به زور متوسل شوند در حق ولی نعمتهای خود جفا کردهاند. دو دلی و دو دستگی برنامهریزان شروع میشود و طرحها یکی پس از دیگری از راه میرسند.
پرده هفتم
مردم را مجبور به فهمیدن میکنند...
مردم، برنامه سعادت و رفاه دولت را پس میزنند و دولت میکوشد به آنان بفهماند که نجات و رستگاریشان در پذیرش همین برنامه است. دستگاههای تبلیغاتی عریض و طویل با پول مردم که در خزانه دولت است، تشکیل میشود. هدف این دستگاه تبلیغاتی این است که مردم را وادار به فهمیدن کند: آنان باید متقاعد شوند که یک جور فکر کنند.
پرده هشتم
هجوم به شعور مردم آغاز میشود...
استدلالهای دستگاه تبلیغاتی اثر نمیکند و هجوم بیامان خطابهها به مردم آغاز میشود. حالا حزب سیاسی برنامهریزان با کادرهای بیسواد به میدان میآید و بمباران ذهنی مردم شدت میگیرد. حرفهایی که مبنای استدلالی ندارند، بر اثر تکرار در اذهان فرو میرود و به عادت ذهنی تبدیل میشود. یکی میپذیرد و دیگری چیزی غیر از آن حرفها نمیداند و...
پرده نهم
موج برمیگردد...
برنامهریزان برنامههای سرهمبندی شده را با فشار پیش میبرند و آشفتگیهای اقتصادی بیشتر میشود. همه زیان میکنند و دولت ناتوان از تولید است. دست فعالان بخش خصوصی بسته است و مصرف کنندگان در به در به دنبال کالاهای مورد نیاز خود میگردند. هرچه بیشتر میگردند. کمتر میجویند، حالا مردم میگویند: برنامهریزان کاری از پیش نمیبرند.
پرده دهم
سوپرمن بیاید...
ذهن مردم زیر بمباران تبلیغات، در جستجوی سعادت است. برنامهریزان هم از اجرای برنامههای خود ناتوانند و برای اجرای برنامههای خود به زور بیشتری نیاز دارند. مرد قدرتمندی را از میان خود برمیگزینند تا مردم را به تمکین وادار کند. برنامهریزان با خود میگویند، وقتی سوپرمن کارش را تمام کرد، او را کنار میگذاریم.
پرده یازدهم
اطاعت همگانی میشود...
اوضاع آشفته، همه را متقاعد میکند که برای خروج از بینظمی، باید به همه خواستهها و تمایلات سوپرمن که حالا خیلی هم پرقدرت شده تن داد. حتی این گمان در مردمی که زمانی مخالف برنامهریزان بودند، ایجاد میشود که برای حفظ وحدت ملی، میتوان مدتی از آزادی صرف نظر کرد و همه قدرت را در اختیار حزب برنامهریزان قرار داد.
پرده دوازدهم
مرگ بر اقلیت!
حالا حزب برنامهریزان و پیشوای سوپرمن آن، تودههای پرشمار را پشت سر خود دارند. این حامیان برخی معتقدند و برخی در جستجوی نوالهای یا تامین امنیت جانی به حزب برنامهریزان پیوستهاند. این اکثریت خروشان، دیگر اقلیت مخالف را تحمل نمیکند. برای اقلیت مخالف هم معمولا نامی انتخاب میشود که متضمن تحقیر و توهین باشد و حذف آن را توجیه کند.
پرده سیزدهم
دیگر کسی مخالفت نمیکند...
حالا دیگر حکومت برنامهریزان هم حامی تودهای دارد و هم نیروی سرکوبگر پلیسی. اقلیت ناراضی که نوعا اهالی تفکرند و به اردوگاه برنامهریزان
نپیوستهاند، دیگر جرات نافرمانی ندارد. محصول نهایی اقتصاد و سیاستِ بسته و دستاورد نخستِ دولت برنامهریزان از راه میرسد: فرمانبری محض از یک در میآید و آزادی از در دیگر میرود.
پرده چهاردهم
درباره کارتان این گونه تصمیم میگیرند...
آرزوی مشاغل فراوان که برنامهریزان در ابتدای کار بشارتش را داده بودند، باد هوا میشود و بیشتر به پدیدهای تراژیک-کمیک میماند. حالا دیگر خود برنامهریزان هم در چنگالهای برنامهریزی و سوپرمن برگزیده خودشان گرفتار میشوند. اینجاست که همه به خود میآیند: برنامهریزی، نه تاکنون برای بشر ارمغانی آورده و نه از این به بعد خواهد آورد.
پرده پانزدهم
درباره مزدتان هم تصمیم میگیرند...
دولت برنامهریز میخواهد همه کارها دست خودش باشد. پس چارهای ندارد که برای همه سهمیهای در نظر بگیرد. یکی از این سهمیهها دستمزد کسانی است که برای دولتِ برنامهریز کار میکنند و چون همه به کارکنان دولت تبدیل شدهاند، برنامهریزان، خود تصمیم میگیرند که به هر کس چقدر دستمزد بپردازند. نتیجه اینکه، رخوت و رکود و بیعدالتی میآید و بهرهوری میرود.
پرده شانزدهم
برنامهریزی فکر آغاز میشود...
برنامهریزان، بدون اینکه خود خواسته باشند، نظامی استبدادی ساختهاند که در آن جایی برای سلایق گوناگون و افکار متفاوت وجود ندارد. حکومت برنامهریزان، دمادم دروغهای خود را با رسانههای انحصاریاش به سوی مردم روانه میکند و افکار و اذهان مردم تسخیر میشود.
پرده هفدهم
حالا نوبت انسان سازی است...
برنامهریزی از تولید و توزیع و مصرف کالاها آغاز میشود و به کالاهای فرهنگی و ورزش و سرگرمیهای مردم هم رسوخ میکند. همه چیز باید طبق دستورالعمل و باب میل برنامهریزان پیش برود. انسانسازی آغاز میشود و بهمنی که از آن پدید میآید، چنان پیش میرود که برنامهریزان هم نمیتوانند آن را متوقف کنند.
پرده هجدهم
عاقبت راه بندگی
برنامهریزان جهان را به دو گروه تقسیم میکنند: آنان که با ما هستند و آنان که بر ما هستند. این ایدئولوژی چنان نیرومند است که پایان شغل با پایان عمر یکی میشود. وقتی قرار است کسی از اداره یا کارخانهاش اخراج شود، مشایعتکنندگان او جوخههای مرگ هستند و مقصدش گورستان. زیرا در فرهنگ برنامهریزان، اشتباه، جرم به شماردمیرود. و بدینسان راه بندگی به پایانش میرسد.
اطاعت همگانی میشود...
اوضاع آشفته، همه را متقاعد میکند که برای خروج از بینظمی، باید به همه خواستهها و تمایلات سوپرمن که حالا خیلی هم پرقدرت شده تن داد. حتی این گمان در مردمی که زمانی مخالف برنامهریزان بودند، ایجاد میشود که برای حفظ وحدت ملی، میتوان مدتی از آزادی صرف نظر کرد و همه قدرت را در اختیار حزب برنامهریزان قرار داد.
پرده دوازدهم
مرگ بر اقلیت!
حالا حزب برنامهریزان و پیشوای سوپرمن آن، تودههای پرشمار را پشت سر خود دارند. این حامیان برخی معتقدند و برخی در جستجوی نوالهای یا تامین امنیت جانی به حزب برنامهریزان پیوستهاند. این اکثریت خروشان، دیگر اقلیت مخالف را تحمل نمیکند. برای اقلیت مخالف هم معمولا نامی انتخاب میشود که متضمن تحقیر و توهین باشد و حذف آن را توجیه کند.
پرده سیزدهم
دیگر کسی مخالفت نمیکند...
حالا دیگر حکومت برنامهریزان هم حامی تودهای دارد و هم نیروی سرکوبگر پلیسی. اقلیت ناراضی که نوعا اهالی تفکرند و به اردوگاه برنامهریزان
نپیوستهاند، دیگر جرات نافرمانی ندارد. محصول نهایی اقتصاد و سیاستِ بسته و دستاورد نخستِ دولت برنامهریزان از راه میرسد: فرمانبری محض از یک در میآید و آزادی از در دیگر میرود.
پرده چهاردهم
درباره کارتان این گونه تصمیم میگیرند...
آرزوی مشاغل فراوان که برنامهریزان در ابتدای کار بشارتش را داده بودند، باد هوا میشود و بیشتر به پدیدهای تراژیک-کمیک میماند. حالا دیگر خود برنامهریزان هم در چنگالهای برنامهریزی و سوپرمن برگزیده خودشان گرفتار میشوند. اینجاست که همه به خود میآیند: برنامهریزی، نه تاکنون برای بشر ارمغانی آورده و نه از این به بعد خواهد آورد.
پرده پانزدهم
درباره مزدتان هم تصمیم میگیرند...
دولت برنامهریز میخواهد همه کارها دست خودش باشد. پس چارهای ندارد که برای همه سهمیهای در نظر بگیرد. یکی از این سهمیهها دستمزد کسانی است که برای دولتِ برنامهریز کار میکنند و چون همه به کارکنان دولت تبدیل شدهاند، برنامهریزان، خود تصمیم میگیرند که به هر کس چقدر دستمزد بپردازند. نتیجه اینکه، رخوت و رکود و بیعدالتی میآید و بهرهوری میرود.
پرده شانزدهم
برنامهریزی فکر آغاز میشود...
برنامهریزان، بدون اینکه خود خواسته باشند، نظامی استبدادی ساختهاند که در آن جایی برای سلایق گوناگون و افکار متفاوت وجود ندارد. حکومت برنامهریزان، دمادم دروغهای خود را با رسانههای انحصاریاش به سوی مردم روانه میکند و افکار و اذهان مردم تسخیر میشود.
پرده هفدهم
حالا نوبت انسان سازی است...
برنامهریزی از تولید و توزیع و مصرف کالاها آغاز میشود و به کالاهای فرهنگی و ورزش و سرگرمیهای مردم هم رسوخ میکند. همه چیز باید طبق دستورالعمل و باب میل برنامهریزان پیش برود. انسانسازی آغاز میشود و بهمنی که از آن پدید میآید، چنان پیش میرود که برنامهریزان هم نمیتوانند آن را متوقف کنند.
پرده هجدهم
عاقبت راه بندگی
برنامهریزان جهان را به دو گروه تقسیم میکنند: آنان که با ما هستند و آنان که بر ما هستند. این ایدئولوژی چنان نیرومند است که پایان شغل با پایان عمر یکی میشود. وقتی قرار است کسی از اداره یا کارخانهاش اخراج شود، مشایعتکنندگان او جوخههای مرگ هستند و مقصدش گورستان. زیرا در فرهنگ برنامهریزان، اشتباه، جرم به شماردمیرود. و بدینسان راه بندگی به پایانش میرسد.
Forwarded from Paleolibertarianism (Mhmd Qanati)
آنارکوکاپیتالیسم
آنکپها چه میگویند؟
آنارکو-کاپیتالیسم (Anarcho-Capitalism) دیدگاهی در فلسفه لیبرتارین است که معتقد است دولت بهطور کلی غیرضروری و نامشروع است و تمام کارکردهای امنیت، عدالت و نظم را میتوان از طریق نهادهای داوطلبانه و بازار آزاد تأمین کرد.
چرا برخی لیبرتارینها کل دولت را رد میکنند؟
۱. ماهیت اجبارآمیز دولت: حتی یک دولت حداقلی برای تأمین هزینههای خود، نیاز به مالیات اجباری دارد که برخلاف اصل عدم تجاوز (NAP) است.
۲️. راهحلهای داوطلبانهٔ بهتر: امنیت، دادگاه و دفاع را میتوان از طریق آژانسهای خصوصی رقابتی تأمین کرد؛ رقابت منجر به کیفیت بالاتر و هزینه کمتر میشود.
۳️. قدرت فساد میآورد: هر نوع قدرت انحصاری (حتی محدود) تمایل به گسترش و تبدیل شدن به ابزاری برای سرکوب آزادی فردی دارد.
چگونه بدون دولت نظم برقرار میشود؟
> با قراردادهای داوطلبانه، بیمههای خصوصی، دادگاههای خصوصی و داوری.
> بازار امنیت، مشابه سایر خدمات، رقابتی و پاسخگو خواهد بود.
> افراد و انجمنها میتوانند برای حل اختلافات از دادگاههای خصوصی با قوانین پذیرفتهشدهٔ مشترک استفاده کنند.
مورای روتبارد در The Ethics of Liberty وجود دولت را اینگونه رد میکند:
«دولت هیچ حق اخلاقی برای وجود ندارد، زیرا مبتنی بر اجبار و تجاوز به مالکیت و آزادی افراد است.»
هانس هرمان هوپ در Democracy: The God That Failed نیز تحلیل میکند که:
«خصوصیسازی کامل عدالت و امنیت، تنها راه پایدار برای حفظ آزادی و مالکیت خصوصی است.»
در این زمینه میان دو گروه از لیبرتاریانیستها اختلاف نظر وجود دارد؛ مینارشیستها و آنارکوکاپیتالیستها. مینارشیسم معتقد است: دولت باید کوچک باشد اما وجود داشته باشد. درحالیکه آنارکوکاپیتالیسم میگوید: دولت بطور کامل غیرضروری و ضد اخلاق است و باید با نهادهای داوطلبانه جایگزین شود.
آنکپها دولت را رد میکنند، زیرا معتقدند: بازار آزاد و قراردادهای داوطلبانه میتوانند نظم و عدالت واقعی ایجاد کنند بدون آنکه آزادی و مالکیت افراد نقض شود.
📚 در نوشتن این مطلب از منابع زیر استفاده شده است:
1. The Ethics of Liberty, Murray Rothbard.
2. Democracy: The God That Failed, Hans Hermann Hoppe.
⚜Paleolibertarianizm
آنکپها چه میگویند؟
آنارکو-کاپیتالیسم (Anarcho-Capitalism) دیدگاهی در فلسفه لیبرتارین است که معتقد است دولت بهطور کلی غیرضروری و نامشروع است و تمام کارکردهای امنیت، عدالت و نظم را میتوان از طریق نهادهای داوطلبانه و بازار آزاد تأمین کرد.
چرا برخی لیبرتارینها کل دولت را رد میکنند؟
۱. ماهیت اجبارآمیز دولت: حتی یک دولت حداقلی برای تأمین هزینههای خود، نیاز به مالیات اجباری دارد که برخلاف اصل عدم تجاوز (NAP) است.
۲️. راهحلهای داوطلبانهٔ بهتر: امنیت، دادگاه و دفاع را میتوان از طریق آژانسهای خصوصی رقابتی تأمین کرد؛ رقابت منجر به کیفیت بالاتر و هزینه کمتر میشود.
۳️. قدرت فساد میآورد: هر نوع قدرت انحصاری (حتی محدود) تمایل به گسترش و تبدیل شدن به ابزاری برای سرکوب آزادی فردی دارد.
چگونه بدون دولت نظم برقرار میشود؟
> با قراردادهای داوطلبانه، بیمههای خصوصی، دادگاههای خصوصی و داوری.
> بازار امنیت، مشابه سایر خدمات، رقابتی و پاسخگو خواهد بود.
> افراد و انجمنها میتوانند برای حل اختلافات از دادگاههای خصوصی با قوانین پذیرفتهشدهٔ مشترک استفاده کنند.
مورای روتبارد در The Ethics of Liberty وجود دولت را اینگونه رد میکند:
«دولت هیچ حق اخلاقی برای وجود ندارد، زیرا مبتنی بر اجبار و تجاوز به مالکیت و آزادی افراد است.»
هانس هرمان هوپ در Democracy: The God That Failed نیز تحلیل میکند که:
«خصوصیسازی کامل عدالت و امنیت، تنها راه پایدار برای حفظ آزادی و مالکیت خصوصی است.»
در این زمینه میان دو گروه از لیبرتاریانیستها اختلاف نظر وجود دارد؛ مینارشیستها و آنارکوکاپیتالیستها. مینارشیسم معتقد است: دولت باید کوچک باشد اما وجود داشته باشد. درحالیکه آنارکوکاپیتالیسم میگوید: دولت بطور کامل غیرضروری و ضد اخلاق است و باید با نهادهای داوطلبانه جایگزین شود.
آنکپها دولت را رد میکنند، زیرا معتقدند: بازار آزاد و قراردادهای داوطلبانه میتوانند نظم و عدالت واقعی ایجاد کنند بدون آنکه آزادی و مالکیت افراد نقض شود.
📚 در نوشتن این مطلب از منابع زیر استفاده شده است:
1. The Ethics of Liberty, Murray Rothbard.
2. Democracy: The God That Failed, Hans Hermann Hoppe.
⚜Paleolibertarianizm
👍1
اگر والدی تحت چارچوب عدم تجاوز و آزادی فرار، مالک فرزندش باشد، در این صورت میتواند این مالکیت را به دیگری نیز انتقال دهد. او میتواند کودک را برای پرورشیافتن تحویل بدهد، یا ممکن است حقوق خود بر کودک را در یک قرارداد داوطلبانه بفروشد. به بیانی کوتاه، باید با این حقیقت مواجه شویم که در یک جامعه کاملا آزاد، بازار آزادی پررونق برای کودکان وجود خواهد داشت. این مسئله به ظاهر وحشتناک و غیرانسانی به نظر میرسد. اما تأملی دقیقتر، انسانیت متعالی چنین بازاری را آشکار میکند. چون باید متوجه باشیم همین حالا نیز بازاری برای کودکان وجود دارد، اما از آنجا که دولت فروش کودکان را به قیمت منع میکند، در حال حاضر والدین صرفاً می توانند کودکانشان را به صورت رایگان به یک آژانس فرزندخواندگی مجوزدار بدهند. این بدان معناست که در واقع هم اکنون نیز بازاری برای کودکان داریم، اما دولت در آن سقف قیمت را صفر نگه میدارد و بازار را به تعدادی از سازمان خاص و در نتیجه انحصاری محدود میسازد. کمبود شدید کالا نتیجه بازاری است که در آن قیمت توسط دولتها پایینتر از قیمت بازار نگه داشته شده باشد. تقاضا برای نوزادان و کودکان معمولا بسیار بیشتر از عرضه است، در نتیجه روزانه شاهد تراژدیهایی متعددی از بزرگسالانی هستیم که لذت بزرگ کردن فرزند توسط آژانسهای مستبد و فضول فرزند خواهندگی از آنها سلب شده است. در واقع در کنار تقاضایی عظیم و ارضاء نشده از سوی بزرگسالان و زوجها برای بزرگ کردن کودک، تعداد زیادی از کودکان اضافی و ناخواسته را مییابیم که توسط والدینشان مورد بیتوجهی یا بدرفتاری قرار گرفتهاند. با اجاره دادن به ورود بازار آزاد به مسئله کودکان این ناهماهنگی از بین خواهد رفت و امکان تخصیص کودکان و نوزادان از والدینی که آنها را دوست ندارند یا از آنها مراقبت نمیکنند به والدینی که شدیدا در آرزوی چنین فرزندانی هستند فراهم میشود، همه افراد حاضر در این فرایند، اعم از والدین طبیعی، کودکان و والدین داوطلب که
کودکان را میخرند، در چنین جامعهای وضعشان بهتر میشود.
در یک جامعه لیبرتارین مادر حقی مطلق بر بدنش دارد و از این رو حق انجام سقط را نیز دارد؛ او سرپرست-مالک فرزندانش خواهد بود؛ مالکیتی که با «ممنوعیت تجاوز به حقوق کودک» و «حق مطلق فرار یا ترک خانه در هر زمان» محدود شده است. والدین قادر خواهند بود تا حق سرپرستی خود را به هر کسی که بخواهند، به هر قیمتی که به طور متقابل مورد توافق قرار بگیرد بفروشند.
📚 اخلاقِ آزادی
✍ مورای روتبارد
کودکان را میخرند، در چنین جامعهای وضعشان بهتر میشود.
در یک جامعه لیبرتارین مادر حقی مطلق بر بدنش دارد و از این رو حق انجام سقط را نیز دارد؛ او سرپرست-مالک فرزندانش خواهد بود؛ مالکیتی که با «ممنوعیت تجاوز به حقوق کودک» و «حق مطلق فرار یا ترک خانه در هر زمان» محدود شده است. والدین قادر خواهند بود تا حق سرپرستی خود را به هر کسی که بخواهند، به هر قیمتی که به طور متقابل مورد توافق قرار بگیرد بفروشند.
📚 اخلاقِ آزادی
✍ مورای روتبارد