مجمع دیوانگان
14.9K subscribers
703 photos
123 videos
28 files
915 links
وبلاگ «مجمع دیوانگان» از سال ۱۳۸۶ آغاز به کار کرد و نسخه تلگرامی آن با سه نویسنده مدیریت می‌شود. اینجا به مسایل روز، سیاست، جامعه و هنر می‌پردازیم.
.

ارتباط با ادمین کانال:
@DivaneSaraAdmin
.

اینستاگرام:
instagram.com/divanesara_
Download Telegram
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
بحران اپوزوسیون هویت‌گرا!


#A 447

آرمان امیری @armanparian - در بحث فلسفه‌ی علم، تمثیلی برای توصیف پارادایم‌های علمی وجود دارد که آن‌ها را شامل یک هسته‌ی مرکزی و یک جبّه‌ی پوششی قلمداد می‌کند. یک گوی کروی را در نظر بگیرید که در مرکزش یک هسته‌ی سخت وجود دارد و اصول بنیادین و اصلی را تشکیل می‌دهد. در اطراف این هسته‌ی سخت، جبّه‌ی نرم و انعطاف‌پذیری وجود دارد که پیامدهای اصول بنیادین است اما قابلیت انعطاف و تغییر دارد. از همین الگوی توصیف، به خوبی می‌توانیم برای تشریح وضعیت جریانات سیاسی نیز استفاده کنیم.

هر جریان سیاسی، طبیعتا باید اصول بنیادینی داشته باشد که تخطی‌ناپذیر هستند و هسته‌ی مرکزی این جریان را تشکیل می‌دهند. این اصول را می‌شود «پرنسیب» این جریان خواند و به چشم «خط قرمز»های جریان سیاسی به آن نگاه کرد. هرگاه این هسته‌ی مرکزی به هر دلیل مخدوش شده یا ای بسا متلاشی شود، اصل وجود پارادایم یا جریان سیاسی با بحران مواجه خواهد شد و ای بسا بلاموضوع می‌شود. این دقیقا همان بلایی است که من احساس می‌کنم بر سر جریان اصلاحات در ایران آمده و از آنجا که هیچ خط قرمزی برای خودش تعریف نکرده، عملا به یک جریان بی‌پرنسیب و در نتیجه بی‌هویت بدل شده. اما اوضاع جریانات اپوزوسیون نیز به گونه‌ی دیگری بحرانی شده است.

در مقابل هسته‌ی سخت و مرکزی، هر جریان سیاسی باید مجموعه‌ی بسیار گسترده‌ای از رویکردها، ارزش‌ها و سیاست‌ها را داشته باشد که قابلیت انعطاف‌پذیری داشته باشند تا بتواند در مواجهه با جریانات دیگر به سمت گونه‌هایی از مذاکره، چانه‌زنی و ای بسا ائتلاف پیش برود. برای مثال، در حزب لیبرال، مساله‌ی «قداست مالکیت خصوصی» بخشی از هسته‌ی سخت و پرنسیب بنیادین حساب می‌شود که قابل مذاکره و گفتگو نیست. اما این حزب می‌تواند مثلا بر سر چند درصد افزایش یا کاهش مالیات با دیگر احزاب سیاسی وارد رقابت و تعامل بشود. سطح و گستره‌ی سیاست‌های «انعطاف‌پذیر» یک جریان سیاسی، توانایی تعامل آن جریان و در نتیجه قدرت مانورپذیری و نقش‌آفرینی سیاسی‌اش را تعیین می‌کند.

حال جریانی را تصور کنید که هسته‌ی مرکزی و متصلب خودش را به قدری گسترش داده که کل گوی کروی را اشغال کرده. یعنی هیچ جبّه‌ی انعطاف‌پذیری برای خودش باقی نگذاشته که بر سر آن بتواند با دیگران تعامل و گفتگو کند. این عارضه‌ای است در نقطه‌ی مقابل نابودی کامل هسته‌ی مرکزی. چنین وضعیتی را من با توصیف بحران «هویت‌گرایی» توضیح می‌دهم. یعنی وضعیتی که یک جریان سیاسی، از تمامی ایده‌هایی که دارد برای خودش مساله‌ی «هویتی» می‌سازد و گمان می‌کند کوچکترین تعدیلی در هر موضعی، ولو در هر زمینه‌ای که باشد، برایش یک شکست و مصداق نابودی است.

این بحران هویت‌گرایی، به اشکال مختلف و عناوین متفاوتی برای همه‌ی ما آشناست و طرح بحث جدیدی نیست. مثلا به آن سیاست «همه یا هیچ» می‌گوییم. یا برایمان یادآور نوع کنش‌گری «چریکی / انقلابی» است که هرگونه تعامل سیاسی را مصداق «سازشکاری» قلمداد کرده و با برچسب «خیانت» تخطئه می‌کند. بحرانی که در نیمه‌ی دوم دهه‌ی پنجاه بر فضای سیاسی منتقدان حکومت کاملا سیطره پیدا کرده بود و نتیجه‌اش را هم دیدیم. اما جالب و البته تاسف‌آور این است که نیم قرن بعد، در حالی که از هرگوشه و کناری تریبون‌ها علیه روحیه‌ی «۵۷ی» فعال هستند، دقیقا و عینا شاهد تکرار همان رویکرد غلط، این بار در میان مدعیان مخالفت با آن هستیم!

به عنوان یک مثال کاملا ملموس و عینی، من فکر می‌کنم شروط سه‌گانه‌ای که شاهزاده پهلوی به عنوان مبنای عمل سیاسی خود قرار دادند یک الگوی بسیار درست و دقیق از شیوه‌ی تشکیل یک هسته‌ی بنیادین برای جریان سیاسی بود: «تمامیت ارضی، دموکراسی‌خواهی و سکولاریسم» سه اصل بنیادین هستند که بنده نیز به شخصه باور دارم نه تنها پاسخ‌گوی بخش بزرگی از بحران‌ها و چالش‌های امروز جامعه هستند، بلکه اساسا به قدری حداقلی و اساسی هستند که تحت هیچ شرایطی نمی‌توانند مورد تخطی قرار بگیرند.

اما آنچه عملا در عرصه‌ی عمومی شاهدش هستیم و به صورتی گسترده مورد انتقاد قرار می‌گیرد این است که برای بخش بزرگی از هواداران آقای پهلوی، این اصول حداقلی، تا سر حد جزیی‌ترین مسائل گسترش پیدا کرده‌اند و عملا هیچ حوزه‌ی انعطاف‌پذیری را باقی نگذاشته‌اند. در تازه‌ترین مصداقش، سخنان علی کریمی را داریم که مرز هسته‌ی سخت و بنیادین خودش را به قدری گسترش می‌دهد که عملا هرکسی با «شخص شاهزاده پهلوی» مخالفتی کند، از دایره‌ی گفتگو بیرون پرتاب می‌شود!

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سیمای تمام‌عیار یک «۵۷ی» در آیینه‌ی تاریخ!
#A 448

آرمان امیری @armanparian - تصویر توییت پیوست این یادداشت را یکی دو روز پیش دیدم و خیلی خندیدم؛ اما به مرور و با دیدن بخش زیادی از واکنش‌ها به نظرم رسید با مساله‌ای بزرگ‌تر از حواشی المپیک مواجه هستیم. حجم یادداشت‌های تحلیل‌گران فرهیخته و صاحب‌تریبونی که نسبت به سقوط و اضمحلال قریب‌الوقوع «غرب» هشدار داده‌اند واقعا تحسین‌برانگیز است. این سطح دغدغه‌ی انسان جهان سومی نسبت به جهل و فلاکت و زوال جهان غرب را به واقع هم که باید ارج گذاشت، به ویژه که اکثریت قریب به اتفاق این تولیدات را نه چپ‌گرایان ظاهرا غرب‌ستیز، و نه پیاده نظام رژیم اسلام‌گرا، بلکه پیشگامان غرب‌گرایی با پلاکارد مکتب جدیدی تولید می‌کنند که اتفاقا اسم‌ش «لیبرالیسم» است!

این «لیبرالیسم» تازه‌کشف‌شده در جهان سوم، هرچند یک تشابه اسمی با همتای غربی خودش دارد، اما دست بر قضا با تمامی مظاهر لیبرالیسم در جهان متمدن و آزاد سر ستیز و عناد دارد! لیبرالیسم ابداعی در ام‌القرای اسلامی که اتفاقا ایدئولوگ‌های نیمه رسمی‌اش هم دستی بر آتش «لیبرالیسم مبتنی بر اسلامی» دارند، پدیده‌ی شگفت‌انگیزی است که هرگونه گرایش به آزادی مدنی را ابتذال، هرگونه سخن گفتن از دموکراسی را مصداق چپ‌گرایی و هر یک از بدیهی‌ترین حقوق فردی را تهدیدی برای ارکان آزادی و لیبرالیسم می‌داند!

جسته و گریخته دیدم که برخی منتقدان به این فکر افتاده‌اند که این گرایش عجیب را بر خلاف ادعای خودش «محافظه‌کاری» بخوانند و البته خودشان هم گه‌گاه بدشان نمی‌آید از تعبیر «لیبرالیسم محافظه‌کار» استفاده کنند؛ اما به شخصه گمان نمی‌کنم اگر به جای لیبرالیسم، مفهوم محافظه‌کاری را به مضحکه بکشانیم مشکلی از کسی حل بشود! بهتر آن است که از حق انحصاری این اختراع بومی خودمان دفاع کنیم و با مروری بر تاریخچه‌اش، افتخار اختراع و تقدیم آن به جامعه‌ی جهانی را یکسره به نام خودمان ثبت کنیم.

در راستای همین مهم، بد نیست به یاد بیاوریم که واکنش‌های اخیر به نمایش‌های افتتاحیه‌ی المپیک، از یک جهت شباهت بسیاری به واکنش‌های نیم قرن پیش به نمایش‌های «جشن هنر شیراز» داشتند؛ اما اختلافی هم این بین وجود داشت: اگر نیم قرن پیش، گروهی نتوانستند برخی مصادیق رادیکال در هنر مدرن اروپایی را در خاک کشور سنتی خودشان تحمل کنند، طبیعتا می‌توانستند مصداق کلاسیک عنوان «محافظه‌کار» قلمداد شوند. در پدیده‌ی اخیر اما، با جماعتی مواجه هستیم که در ازای اکران هر فیلم سینمایی یا نمایش هنری در خود جهان غرب هم خون‌شان به جوش می‌آید! این یکی دیگر واقعا شاهکاری تماما بومی است که احتمالا نسخه‌ی مشابه خارجی نداشته باشد.

اساتید گرانقدر و صاحب‌قلمی همچون دکتر مردی‌ها در این سال‌ها تلاش کرده‌اند که تمامی کاسه‌کوزه‌های انقلاب ۵۷ را بر سر جریان «چپ» بشکنند و در خوانشی تماما «باب روز»، تا آنجا پیش رفته‌اند که اسلام‌گرایان را در وقوع یک «انقلاب اسلامی» یکسره تبرئه کرده‌اند. در مملکتی که حتی دانش‌آموزانی که در مقطع دبیرستان هم ترک تحصیل می‌کنند اینقدر فرصت داشته‌اند که با انبوه مجاهدت‌های اسلام‌گرایان طی ۱۰۰۰ گذشته برای کسب قدرت آشنایی بشوند یا دست‌کم موقع رانندگی در خیابان اسامی خیابان‌هایی چون «سیدجمال‌الدین اسدآبادی» و اتوبان‌های «شیخ‌فضل‌الله» یا «نواب صفوی» به گوش‌شان بخورد، استاد گرانقدر علوم سیاسی مفصلا استدلال می‌کند که اصلا تا پیش از آنکه افیون چپ وارد این مملکت شود، اسلام‌گرایان به فکر قبضه کردن قدرت هم نبوده‌اند!

به زعم این حقیر اما، آنچه دستگاه «پاک‌سازی‌تاریخ» (نقطه‌ی مقابل «تاریخ‌نویسی») در دستور کار قرار داده، محو کردن یکی از پررنگ‌ترین جریانات تاریخ معاصر کشور است که معجونی بود اعلی از درهم‌جوشی گرایش‌های شبه‌فاشیستی مدرنیته ستیز، با سنت‌گرایی اسلامی. اندیشمندانی همچون سیدفخرالدین شادمان (که دو دهه پیش از شریعتی در کتاب «تسخیر تمدن فرنگی» اصطلاح «فکلی‌ها» را وارد ادبیات ما کرد)، یا داریوش شایگان (نویسنده‌ی «آسیا در برابر غرب»)، یا سیدحسین نصر (شاخص‌ترین اندیشمند سنت‌گرای اسلامی)، اگر با افتخار «چپ‌ستیز» نبودند، با هیچ ضرب و زوری و شعبده‌ای هم به اردوگاه «چپ» متصف نمی‌شدند؛ با این حال پیشگامان نهادینه کردن ادبیات ضد مدرنیته، ضدلیبرالیسم، ضد دموکراسی و طبیعتا ضدغرب در کشور ما بودند.

برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
انسان یاغی و تمام دشمنان آن

#A 448

آرمان امیری @armanparian - هر اثر هنری جهان خاص خودش را خلق می‌کند و اگر هنرمند از پس کارش به درستی بر بیاید (یعنی یک اثر منسجم و ارزشمند از نظر هنری خلق کند) آن‌گاه جهان جدیدی را خلق کرده است که با حذف حواشی واقعیت، اصلی‌ترین عناصر آن را مقابل چشم مخاطب برجسته می‌کند. این نخستین کارکرد، یا ظرفیتی است که اثر هنری برای خوانش‌های نظری و اجتماعی فراهم می‌آورد.

از سوی دیگر، تجربه‌ی مواجهه با اثری هنری که به لایه‌های متفاوتی از جامعه با ارزش‌ها و نگرش‌های کاملا متفاوت مربوط می‌شود، از جهت «ضرورت‌های یک زیست جمعی» اهمیت پیدا می‌کنند. ما ممکن است در تجربه‌ی شخصی هرگز با این‌ گروه‌های اجتماعی برخورد نکنیم و با توجه به ارزش‌ها و نگرش‌های بسیار متفاوت، چندان علاقه‌ای هم به شنیدن نظرات آن‌ها نداشته باشیم، اما نمی‌توانیم انکار کنیم که در نهایت سرنوشت اجتماعی همه‌ی ما به یکدیگر وابسته است؛ همین پیوستگی اجتماعی ضرورت و اهمیت آثاری را تعیین می‌کند که ما را با لایه‌های دیگر جامعه آشنا می‌کنند. «قیصر» یکی از شاخص‌ترین این فیلم‌ها در تاریخ سینمای ماست.

جهان فیلم قیصر، جهانی کاملا منسجم با قواعدی است که تمامی اجزای آن در هم تنیده‌اند و از نظم واحدی پیروی می‌کنند. حتی اختلاف نگرش‌های موجود در فیلم (مثل جدال قیصر با ارزش‌های خان‌دایی)، صرفا در دل همان قشر اجتماعی قابل فهم هستند و خبر از یک «گذار» در این اجتماع مشخص می‌دهند. استقبال باقی اهالی محل از تصمیم قیصر، و حتی همراهی آشکارا تشویق‌کننده‌ی آن‌ها در مسیر انتقام‌جویی او نیز نشان می‌دهد که قیصر در جهان‌بینی خودش اصلا موجودی خاص و یگانه نیست. حتی دلیل استقبال‌ گیشه‌ی سینما از فیلم را هم می‌توان در تداوم همین همدلی عمومی با اهالی محله‌ی قیصر فهم کرد.

اگر من بخواهم به اختصار داستان قیصر را در دو «عاملیت» ویژه خلاصه کنم، نخست فیلم را حکایت‌گر «بیگانگی» یک قشر اجتماعی، با قواعد کلان سیاسی و اجتماعی می‌دانم. نه قیصر، نه هیچ یک از هم‌محلی‌های او کوچکترین پیوند و اشتراکی با نظم حقوقی موجود احساس نمی‌کنند. در نتیجه حواله کردن مسائل خودشان به چنین نظمی را مصداق «بی‌غیرتی» می‌دانند. فهمی سطحی و تقلیل‌گرایانه از معنای این «غیرت» می‌تواند آن را صرفا در تعصب‌های ناموسی خلاصه کند، اما غیرت مورد اشاره‌ی من، برای این قشر اجتماعی کارکرد نوعی از «مسوولیت اجتماعی» را دارد و اتفاقا با همین خوانش و کارکرد است که به دومین عاملیت تعیین‌کننده در فیلم می‌رسیم: «ضرورت عمل اجتماعی».

حتی در مناقشه‌ی بین «خان‌دایی» و «قیصر»، به نظر نمی‌رسد که بر سر بخش اول مساله اختلاف نظری وجود داشته باشد. خاستگاه ارزش‌های آنان مشترک است و اختلافی اگر ایجاد شده، بر سر وجه دوم یا همان «ضرورت عمل» است. البته «مادر» قیصر اشاره گذرایی به واگذاری مساله به ماموران قانون می‌کند، اما به نظر نمی‌رسد که پیشنهادش از سر وجود یک نوع نگرش متفاوت (مثلا باور به ضرورت پایبندی به نظم نوین حقوقی) باشد. او هم صرفا می‌خواهد به بهانه‌ای جلوی «ضرورت عمل» قیصر را بگیرد.

از ترکیب این دو وجه مهم، یعنی «احساس بیگانگی با جهان موجود» و البته «ضرورت عمل اجتماعی» است که مشخصا «انسان یاغی» زاده می‌شود. اینکه ده سال پس از ساخت فیلم، انقلابی در کشور رخ داد که بسیاری رویکرد و فرم آن را با گرایش‌های حاضر در فیلم کیمیایی مشابه دانستند، نه نقطه‌ی ضعف کیمیایی، بلکه اتفاقا نشان‌دهنده‌ی اوج نبوغ او بود که توانسته بود واقعیتی را که زیر پوست لایه‌های پنهان اجتماعی در جریان است پیشاپیش تشخیص دهد و به تصویر بکشد.

سنت دیرپا و البته آشنایی برای ماست که در نظام‌های استبدادی، هرگاه منتقدی نسبت به ناهنجاری‌های اجتماعی هشداری بدهد، یا هنرمندی این عارضه‌ها را به تصویر بکشد، دستگاه سانسور، به جای آنکه هشدارها را جدی بگیرد و تلاش کند کارکردهای خودش را اصلاح کند، ترجیح می‌دهد که صدای هشدار را خاموش و سرکوب کند. نگاه تک‌بعدی دستگاه سانسور گمان می‌کند که با سرکوب «نشانه‌ها» می‌تواند بر ریشه‌ها غلبه کند. اگر چنین رویکردی از جانب «سانسورچی‌ها» قابل فهم باشد، تکرار آن از جانب مدعیان «نقد اجتماعی» واقعا حیرت‌انگیز است.

نیم قرن پس از آن «ضرورت عمل»ی که به فاجعه‌ی ۵۷ ختم شد، همچنان شاهد خوانش‌های شگفت‌انگیزی از تاریخ سیاسی و اجتماعی کشور هستیم که حتی با دیدن نتایج وقایع هم به جای درس گرفتن در باب عوامل مشهود اجتماعی، انگشت اتهام را به سمت و سوی هشدار دهندگان و حتی هنرمندان اشاره می‌روند.


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
وفاق ملی میان گرگ و بره
#A 449

آرمان امیری @armanparian - بسیاری از کشورهای ریشه‌دار غربی که امروز در کنار دموکراسیِ نهادینه شده، در رده‌ی دولت‌های سکولار قرار می‌گیرند، روی کاغذ و به صورت سنتی، هویت مذهبی خود را حفظ کرده‌اند. معروف‌ترین‌شان دولت انگلستان است که در آن رئیس اسمی دولت (پادشاه) رئیس اسمی کلیسا نیز حساب می‌شود. یعنی اگر با نگاهی صرفا تئوریک به تصویر دولتش نگاه کنیم بیراه نیست که آن را یک «دولت مذهبی» بخوانیم؛ اما دقیقا به همان ترتیب که سنت پادشاهی انگلستان، به مرور و در بستری از تداوم تاریخی توانست به مشروطه‌ی دموکراتیک گذار کند، در همین روند نیز توانست به مرور چنان به حقوق شهروندی احترام بگذارد که امروز بین حقوق یک فرد مسیحی با یک لامذهب تفاوت قابل ذکری مشاهده نشود.

این پیوستگی تاریخی در کنار یک تجربه‌ی عملی موفق، یعنی حصول نتیجه‌ی مطلوب، عملا ضرورت به چالش کشیدن مبانی مذهبی دولت را بلاموضوع کرده است. یعنی یک فرد غیرمذهبی، چنان از مصونیت حقوق خود اطمینان دارد که هیچ نیازی نمی‌بیند در مقابل مذهب یک موضع تدافعی و هویتی اتخاذ کند. ای بسا پس از حصول یک امنیت شهروندی و روانی، حتی علاقمند هم باشد که این میراث مذهبی را همچون بخشی از تاریخچه‌ی کشورش پاس بدارد. درست مانند بازدید کننده‌ای که به موزه رفته است و حتی از دیدن فجایع تاریخی پشت ویترین موزه، به جای آنکه احساس ترس یا اشمئزاز کند، بیشتر به اهمیت و سزاواری موقعیت فعلی خودش اطمینان پیدا می‌کند.

شهروند ایرانی اما، به کل موقعیت وارونه‌ای دارد. اسلام‌گرایی ایرانی، هیچ حوزه‌ای را مصون از تعرض و ویرانی باقی نگذاشته است. فجایع و جنایات سیاسی و اجتماعی به جای خود، حتی تاریخچه‌ی فرهنگ و هنر کشور نیز زیر ضرب عصبیت‌های مذهبی به احتضار کشیده شده اگر نگوییم یکسر مبتذل و نابود شده است. ویرانه‌ی حاصل از اسلام‌گرایی چنان مهیب و گسترده است که حتی بخش بزرگی از خود مسلمین و شیعیان نیز زیر بار فشار آن به ستوه آمده‌اند، چه رسد به باقی شهروندان.

چنین وضعیتی در آستانه‌ی تحقق مشروطیت ایرانی وجود نداشت. گزارش‌های فراوانی در دست داریم که شور و شوق مشروطیت چنان در میان جامعه‌ی ایرانی گسترده بود که حتی پیروان مذاهبی چون مسیحیت و یهودیت آمادگی داشتند با حذف نام‌شان از فهرست نمایندگان مجلس مشروطه کنار بیایند و کفیلی از میان مسلمین برای خود انتخاب کنند. (زرتشتیان کوتاه نیامدند و نماینده خودشان را فرستادند) اوضاع در میان اکثر نخبگان غیرمذهبی هم به نسبت مشابه بود و از آنجا که مساله هنوز برایشان به جدال مرگ و زندگی بدل نشده بود، در احترام به آنچه فرهنگ عمومی جامعه قلمداد می‌کردند، حتی‌المقدور تلاش کردند که دست‌کم در ظاهر امر حرمت «ملت اسلام‌پناه» را حفظ کنند و چنین احترامی را به واقع گامی در راستای حفظ «وفاق ملّی» قلمداد می‌کردند.

نتیجه‌ی کار آن بود که هرچند متمم قانون اساسی مشروطه، ایران را یک دولت اسلامی شیعی قلمداد می‌کرد، اما چنین روایتی سبب نمی‌شد که بخش بزرگی از جامعه دولت را در تضاد با هویت خود قلمداد کنند. مذهب رسمی، صرفا بازتابی قلمداد می‌شد از واقعیت موجود.

با چنین اوصافی، هرچند آن قانون ضعف‌های آشکاری داشت، اما عجیب نیست که تصور کنیم می‌توانست در یک روند تاریخی به مرور با نیازهای جدید سازگاری پیدا کند. یعنی اگر انقطاعی تاریخی پیش نمی‌آمد، به همان ترتیب که زیست عمومی جامعه‌ی ایرانی در دوران پهلوی رویکردی عرفی پیدا کرد، این امکان وجود داشت که دولت ایران نیز به مانند دولت انگلستان با همان قانون اساسی هم گذاری ملی و دموکراتیک را به سمت سکولاریسم طی کند و مساله‌ی مذهب هرگز به یک شکاف سیاسی و مهم‌تر از آن هویتی بدل نشود؛ اما تجربه‌ی نیم قرن حکومت اسلام‌گرایان این امکان را الی‌الابد به نابودی کشاند.


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ شورای سردبیری مجمع دیوانگان: متن زیر، دعوتی است به مشارکت در یک پژوهش دانشگاهی که پژوهش‌گران ایرانی دانشگاه «دانشگاه کنت» انگلستان (University of Kent) ترتیب داده‌اند. به درخواست خود این پژوهش‌گران، ما هیچ توضیح بیشتری در مورد موضوع پژوهش به متن زیر اضافه نمی‌کنیم تا احتمال هرگونه اثرگذاری بر پیش‌فرض‌های مخاطب از میان برود. متن پایین، مقدمه‌ای است که خود طراحان نوشته‌اند. امیدواریم در آینده بتوانیم دست‌کم خلاصه‌ای از نتایج به دست آمده از پژوهش را همینجا منتشر کنیم.

📍 مطالعه ای درباره تجسّم زوج‌های عاطفی

از شما دعوت می کنیم در یک نظرسنجی کوتاه شرکت کنید که طی آن انواع مختلفی از زوج های عاطفی را تجسّم خواهید کرد. این مطالعه بین ۳ الی ۵ دقیقه طول خواهد کشید، و نظرات شما به پژوهش در زمینه روان‌شناسی اجتماعی کمک خواهد کرد.

🔔 قابل توجّه است که بخشی از محتوای این مطالعه ممکن است ماهیّتی حساس داشته باشد، به خصوص برای افرادی که در روابط گذشته خود تجربیات آسیب زا داشته اند.

در صورت تمایل، از طریق لینک زیر می‌توانید در این مطالعه شرکت کنید:

https://universityofkent.qualtrics.com/jfe/form/SV_41TQCSZrGM6DAYC


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
مساله‌ی آموزش و چالش کهن «حقوق طبیعی»

#A 450

آرمان امیری @armanparian - اندیشه‌ی «حقوق طبیعی»، یکی از قدیمی‌ترین ایده‌های بشری است. تقریبا به قدمتی که ما از تاریخ دانش و دین و فلسفه اطلاع داریم، ایده‌های مشابهی وجود داشته‌اند. خلاصه‌اش هم این است که یک سری حقایق مطلق، ثابت و جهان‌شمولی وجود دارند که می‌توانند مبنای رستگاری یا سعادت انسانی شوند. طبیعتا ایده‌ی وسوسه‌کننده‌ای است: اگر بشود حقیقت را یکجا کشف و سپس اجرایی کرد، از شر اختلاف و زحمت تلاش برای جستجوی مداوم و ابدی خلاص می‌شویم؛ اما به باور من، هرآنچه انسان را از چنین ضرورت‌هایی معاف کرد، تنها مخدری است که به سکون و فلاکت‌ش منجر می‌شود، نه سعادت ابدی!

کاملا قابل انتظار است که بزرگترین حامیان اندیشه‌ی «حقوق طبیعی»، اندیشمندان مذهبی بوده‌اند. آن‌هایی که اصرار داشتند برای کمال مطلق الاهی جایی در چهارچوب نظری خودشان پیدا کنند؛ اما در نهایت چندان هم تفاوتی نمی‌کند که این حقوق طبیعی، مبتنی بر یک مکاشفات و استدلال‌های فلسفی ارائه شوند، یا فرامین مذهبی و کلیسایی. مهم این است که از اساس به گونه‌ای هستند که راه گفتگو و پرسش‌گری را سد می‌کنند و امکان تغییر و به‌روزرسانی را از بین می‌برند شاید دقیقا به همین دلیل است که نیروهای فراوانی مجذوب این ایده می‌شوند! برای اینکه «حرف آخر» را بزنند و وضعیت جهان را به یک «قطعیت تردیدناپذیر» بکشانند.

جالب اینکه به قدمت همین ایده‌ی کهن، جریان دیگری هم در طول تاریخ اندیشه‌ی بشری وجود داشته است که دقیقا در نقطه‌ی مقابل قرار می‌گیرد. تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش، پروتاگوراس یونانی گفت «معیار همه‌چیز انسان است».

او به سادگی استدلال می‌کرد که هرگز امکان ندارد که همه‌ی انسان‌ها بر سر حقانیت مطلق یک حقیقت به توافق برسند. بعدها این خط فکری استدلال‌های جدی‌تری هم برای تردید در وجود منبع حقیقت مطلق، و یا دست‌کم امکان کشف و طرح آن پیدا کرد. به هر حال، نتیجه‌ی نهایی این ایده چنان بود که ما نیازمند آن هستیم که در سر هر چالشی با هم گفتگو کنیم. طبیعی است که این مسیر، درهای یک «دموکراسی مداوم» در تمامی عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و حتی معرفی را باز نگه می‌دارد.

در عصر جدید، آشناترین مفهوم مبتنی بر «حقوق طبیعی»، اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر است. فهرستی بلند بالا از حقوقی که برای تمامی انسان‌ها، در سراسر جهان و احتمالا تمام طول تاریخ نگاشته شده و در ظاهر دیگر قابل گفتگو نیستند. با این حال، من حتی گمان می‌کنم ما می‌توانیم با همین اعلامیه نیز به دو صورت مواجه شویم:


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.

کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
دو دستاورد از پس ۵۰۰۰ روز مقاومت

#A 451

آرمان امیری @armanparian

نخست:
نقدی تاریخی به برخی رویکردهای سیاسی وارد است که اتفاقا در کشور ما بسیار اهمیت پیدا می‌کند. نقدی که مدعی است: خلط کردن کارکرد اصلی سیاست، از محل مصالحه برای کسب نتیجه، به محل مقاومت بر سر حقانیت، انحرافی در اساس مفهوم و کارکرد امر سیاسی است. از نظرگاه این نقد، بزرگترین آسیب در تاریخ معاصر کشور ما، فقدان شیوه‌ای از سیاست بوده که نتیجه‌گرایی را در راس اولویت‌های خود قرار دهد، و هرگز عرصه‌ی چانه‌زنی مداوم سیاسی را به انسداد تقابل‌گرایی نکشاند. من بدون شک با چنین نظرگاه و نقدی موافقم، اما گمان می‌کنم این مقدمه‌ی قابل قبول و حتی ضروری، امروز به دستمایه‌ای برای وهن اساس و بنیان مفهوم سیاست در کشور ما بدل شده است.

وقتی از ضرورت حصول توافق در سیاست سخن می‌گوییم، به صورت پیش‌فرض در نظر گرفته‌ایم که جریانات سیاسی متفاوت، نماینده‌ی مطالبات، رویکردها و ارزش‌های متفاوتی هستند. توافق تنها وقتی معنادار است که به عنوان نقطه‌ی توازنی میان «امکانات» با «اهداف» دیده شود. به همان میزان که نادیده گرفتن «امکانات» و تمرکز متعصبانه بر «اهداف» می‌تواند سیاست را به ورطه‌ی «حق‌طلبی انتزاعی» بکشاند، تمرکز بر ضرورت حصول هرگونه «توافق» بدون در نظر گرفتن «اهداف، مقاصد و ارزش‌ها» نیز اصل مساله‌ی سیاست را بلاموضوع می‌کند.

مایی که به چشم دیدیم طی ربع قرن گذشته چطور رویای «اصلاحات»، ابتدا به «اعتدال» نزول یافت و سپس تا سر حد «روزنه‌گشایی» سقوط کرد به خوبی می‌توانیم قضاوت کنیم که بی‌توجهی به پرنسیب‌های سیاسی چطور می‌تواند اصل موضوع سیاست را به ابتذال بکشاند. کافی است از خود بپرسیم که همین امروز، آن جریانات مدعی نتیجه‌گرایی از پس سیاست معطوف به توافق کجا ایستاده‌اند؟ آیا مهره‌هایی اثرگذار در سطح تغییر سیاست‌های کلان کشوری هستند؟ آیا می‌توانند جلوی بحران‌های بزرگ داخلی و خارجی را بگیرند؟ آیا در دل جامعه قدرت نفوذ، اثرگذاری و بسیج نیرویی برایشان باقی مانده؟ یا به کل به مهره‌هایی خنثی، بی‌اراده و بی‌اثر در تمامی ساحت‌های سیاسی و اجتماعی بدل شده‌اند؟

در نقطه‌ی مقابل، این فهم و روش متفاوت میرحسین موسوی از معنا و ساحت سیاست بود که سبب شد در زمانی که منتقدان به ظاهر واقع‌بین‌ش به ورطه‌ی یک سقوط آزاد سیاسی و اجتماعی افتاده‌اند، نام او همچنان به عنوان یک وزنه‌ی اثرگذار و ای بسا آینده‌ساز در سیاست و جامعه‌ی کشور سنگینی کند.

دوم:
در مباحث معطوف به توسعه سیاسی، تعبیری وجود دارد معروف به «جلگه‌ی انتخاب»؛ منظور آنکه هیچ کشوری به تمامی راه‌ها و مسیرهایی که از نظر تئوریک می‌توان متصور شد دست‌رسی ندارد. امکان‌های انتخاب پیش روی هر ملت و جامعه‌ای، محدود به ظرفیت‌هایی است که پیشتر در دل خود فراهم کرده باشد. ما می‌توانیم روی کاغذ از الفاظی چون سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، جمهوری‌خواهی، مشروطه‌خواهی یا غیره سخن بگوییم، اما این ایده‌ها تنها زمانی به عنوان یک «امکان واقعی سیاسی» مطرح هستند که یک نیروی واقعی سیاسی بتواند آن‌ها را نمایندگی کند. با چنین مقدمه‌ای، هرچه تنوع جریانات سیاسی یک کشور گسترده‌تر شود، به نوعی توانایی ذاتی آن کشور برای توسعه‌ی سیاسی افزایش می‌یابد، چرا که دایره‌ی امکانات و جلگه‌ی انتخابش گسترده‌تر و متنوع‌تر می‌شود.

حال می‌توان دریافت که وقتی یک چهره‌ی سیاسی یا حتی یک جریان سیاسی وجاهت، اعتبار و آبروی خود را روی منفعت‌طلبی‌های شتابزده و کوته‌بینانه قمار می‌کند و اعتماد عمومی را از بین می‌برد، این تنها خودش نیست که متضرر می‌شود، بلکه با حذف خودش از دایره‌ی نیروهای اثرگذاری سیاسی و اجتماعی، به کاهش «امکان‌های سیاسی جامعه» و در نتیجه سقوط ظرفیت‌های توسعه‌ی سیاسی هم دامن زده است.

این مقدمه‌ی به ظاهر نظری، مساله‌ای است که اتفاقا امروز هر شهروند ایرانی با پوست و گوشت و استخوان‌ش می‌تواند آن را لمس کند، در تک‌تک لحظاتی که از خود می‌پرسد: «برای تغییر مسیر آینده چه گزینه‌هایی وجود دارد؟»

اینجا جایی است که دوست و دشمن، مخالف و موافق ناچار به اعتراف هستند که نام «میرحسین موسوی» همچنان به عنوان یک گزینه‌ی غیرقابل انکار، و در نتیجه یک انتخاب و یک مسیر سیاست‌ورزی پیش روی جامعه‌ی ایرانی قرار دارد، چرا که او بر خلاف بسیاری دیگر حاضر نشد با تکرارهای مداوم راه‌های شکست خورده، با وجاهت سیاسی خود و اعتماد متقابل اجتماعی بازی کند، و حال می‌تواند نتیجه‌ی این پایداری را به شکل یک امکان انتخاب، به جلگه‌ی انتخاب سیاسی کشور تقدیم کند و همه‌ی ما را به اندکی گسترده‌تر شدن ظرفیت‌های توسعه‌ی سیاسی کشور امیدوار نگه دارد.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
منطق سودمندی و چالش «حق طبیعی»

#A 452

آرمان امیری @armanparian - جرمی بنتهام معتقد بود که بهترین اعمال آن است که بیشترین شادی و کمترین درد را برای بیشترین مردم به همراه بیاورد. در مکتب فایده‌گرایی که او بنیان گذاشت، این «بهترین عمل»، نه تنها بهترین تصمیم سیاسی، بلکه در عین حال یک تصمیم «اخلاقی» حساب می‌شد!

صراحت بنتهام به قدری عریان بود که مخاطبان بسیاری را به وحشت انداخت. در طول تاریخی که اغلب دست بالا با مذاهب دنیاگریز بوده، هرگونه تلاش برای تئوریزه کردن «لذت‌گرایی» نه فقط یک کفرگویی مذهبی، بلکه نوعی «وقاحت بی‌شرمانه‌ی اجتماعی» محسوب می‌شد.

دشوار نیست که حدس بزنیم حتی منتقدان او نیز در عمل به گونه‌ای رفتار می‌کردند که لذت و منافع خود را بیشتر کنند، (به یاد بیاوریم که کلیسا برای قرن‌ها یکی از بزرگترین کانون‌های ثروت و قدرت بود و حتی در مفاسد اخلاقی پیشگام به حساب می‌آمد) اما بنتهام چیزی را به زبان آورده بود که همچون «راز مگو» همه پنهان می‌کردند.

ایده‌ای که به انسان‌ها وعده‌ی «لذت» می‌دهد، در عین جذابیت ظاهری، ترس‌های خاص خودش را به همراه می‌آورد؛ انسان شاید بیش از آن میزان که لذت‌جو باشد، ترس‌خورده است! هراس از آنکه لذت‌جویی دیگران اصل بقای ما را به خطر بیندازد، آدمی را به این اندیشه سوق می‌دهد که تا حد امکان محدودیت‌ها را بیشتر کنیم!

نگرانی آشنا که: اگر لذت‌جویی به بالهوسی و فساد منجر شد چه؟ در پیوند با هراس از «اراده‌ی اکثریت» تشدید شد: اگر اکثریت خواستند اموال من را تصاحب کنند چه؟ اگر اکثریت خواستند اقلیت را قتل‌عام کنند چه؟

این نگرانی‌ها، با پس‌زمینه‌ی همیشگی آموزه‌های دینی که در طول تاریخ اندیشه همواره بر نظرات انسانی سایه افکنده‌اند، بسیاری از اندیشمندان را به این فکر انداخت که برای آدمیان یک سری «حقوق طبیعی» قائل شوند. حقوقی که محصول توافق اجتماعی نیست، بلکه در عالمی برتر (عالم مُثُل – بارگاه الاهی – یا کتاب طبیعت!) ثبت و ضبط شده و انسان‌ها حق تخطی از آن را ندارند. اما این قوانین طبیعی چه هستند؟ و چگونه قرار است از عالم برتر به دست ما برسند؟

اینجا دوباره جایی بود که هر اندیشمندی مساله را به سود خودش تفسیر کرد: افلاطون گفت که فقط ما فلاسفه بلدیم این را کشف کنیم! کشیش‌ها مدعی شدند که فقط کلیسا می‌تواند مصادیق‌ش را فهرست کند و برخی دیگر (که بیشتر شبیه تصور ما از دانشمندان علمی بودند) مدعی شدند یک سری فرمول‌های پیشرفته‌ی علمی/عقلی وجود دارد که اگر خوب تربیت بشوید و «اهل» بشوید می‌توانید آن را دریابید.

بدین ترتیب، طرح ایده‌ی «حقوق طبیعی»، نه تنها اصل مشکل بیم و هراس‌های عمومی را برطرف نکرد، بلکه یک مشکل هم به مساله‌ی اصلی اضافه کرد: تصویب حدود قوانین و حقوق مردم، از دست‌رس اجماع عمومی خارج شد و به انحصار گروه‌های خاصی از اقلیت/نخبگان حاکم درآمد.

البته در اذهان استبدادزده‌ای که «امنیت» را مترادف «نظم استبدادی» قلمداد می‌کردند و «دموکراسی» را نشانگر «هرج و مرج و بی‌ثباتی» می‌دانستند، این ایده همواره سطحی از آرامش‌بخشی را با خود به همراه داشت، به ویژه اینکه خصلت ایستا و مطلق‌گرای این حقوق با خوی غالبا محافظه‌کار عمومی که همواره تحولات آینده را با دیده‌ی تردید می‌نگرد سازگاری خوبی داشت.

توماس هابز، بدبین‌ترین فیلسوف تاریخ اندیشه، یکی از حامیان ایده‌ی حقوق طبیعی بود. او با تعبیر معروف‌ش که می‌گفت: «انسان گرگ انسان است»، تجسم کاملی از هراس‌هایی را به نمایش گذاشت که انسان‌ها از کاهش قیدوبندها احساس می‌کردند؛ اما همین بدبین‌ترین فیلسوف تاریخ هم همچنان اینقدری برای انسان‌ها عقلانیت قائل بود که وقتی اوضاع ناشی از هرج‌ومرج بی‌قانونی را می‌بینند، خودشان تصمیم می‌گیرند که دستگاهی از قواعد و قوانین را بنا کنند که نام‌ش می‌شود: «دولت» و صرفا محصول توافق یا «قرارداد اجتماعی» است.

با این حال هابز بدبین، باز هم طاقت نیاورد و در عین حال که دولت را از هرگونه نظارت و پاسخ‌گویی عمومی معاف کرد، همچنان دایره‌ی فعالیت‌هایش را به یک سری «حقوق طبیعی» محدود اسخت. آن هم حقوقی که که مصادیق‌ش را فقط خود هابز تعیین می‌کرد!


برای خواندن ادامه‌ی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی

گفتاری در کارکردها و ظرفیت‌های زبان و ادبیت در رمان.


#A 452

آرمان امیری @armanparian - به تازگی جناب کتر مرتضی مردیها، استاد گرانقدر علوم سیاسی در صفحه‌ی اینستاگرام خود اظهاراتی در مورد ادبیات داستانی کردند که به اختصار می‌توان گفت جای تاسف داشتند. استاد گرانقدر، با استناد به تعبیری از پوپر در حوزه‌ی اندیشه‌ی سیاسی که نسبت به پیچیده‌گویی برخی اندیشمندان انتقاد دارد، تعمیمی نابجا به حوزه‌ی ادبیات انجام دادند که نتیجه‌اش زیر سوال بردن بخش بزرگی از شاهکارهای تاریخ ادبیات بود به بهانه‌ی اینکه این‌ها «پیچیده‌گویی» کرده‌اند.

در جلسه‌ی نقد رمانی تازه از آریل دورفمن، فرصتی دست داد که با نگاهی به اظهارات اخیر این استاد گرانقدر، طرح بحثی را مطرح کنم در دفاع از «ادبیت» آثار داستانی و کارکردها و دلایل پیچیدگی‌های زبان در رمان. هرچند همان‌گونه که در متن این گفتار هم اشاره می‌شود، ضرورت اصلی این طرح بحث از نگاه من، پاسخ دادن و ای بسا مقاوپمت در برابر موج بزرگتری است که این روزها شاهد هستیم و بسیاری از مبانی فرهنگی و هنری ما را هدف قرار داده است. نوعی تقابل و حتی می‌توان گفت «تهاجم» از جانب دستگاه فکری غیرمدنی و ای بسا «پیشامدنی»، به دستاوردهای فرهنگی و هنری جهان مدرن، که به دلایلی بسیار عجیب و اغلب سیاست‌زده در فضای سال‌های اخیر اوج گرفته است.

فایل صوتی گفتار مورد نظر را در زیر منتشر می‌کنم، اما اصل نسخه‌ی مکتوب این گفتار که دقیق‌تر و منسجم‌تر است را نیز در ادامه می‌توانیم به صورت یک فایل پی‌دی‌اف دریافت کنید.


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Dorfman.pdf
157.6 KB
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی

گفتاری در کارکردها و ظرفیت‌های زبان و ادبیت در رمان.

اجرا به تاریخ ۱۸ آبان‌ماه ۱۴۰۳
جلسه‌ی نقد رمان «ریمل» نوشته‌ی آریل دورفمن


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Audio
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی

گفتاری در کارکردها و ظرفیت‌های زبان و ادبیت در رمان.

اجرا به تاریخ ۱۸ آبان‌ماه ۱۴۰۳
جلسه‌ی نقد رمان «ریمل» نوشته‌ی آریل دورفمن


کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.