به بهانه روز بزرگداشت مقام عطارنیشابوری
۲۵ فروردین
ــــــــــــــــــــــ
غزل عطار مهمترین مرحلهٔ تکامل
غزل عرفانی
▪️غزل عطار یکی از مهمترین مراحل تکامل غزل عرفانی فارسی است، یعنی اگر دیوان شمس تبریزی را نادیده بگیریم، غزلیات عطار مهمترین نمونههای غزلِ عرفانی فارسی است و این نکته را یادآور شوم که آن بخش از غزل فارسی که تخت تأثیر عرفان ابنعربی شکل گرفته است(از قبیل غزلهای فخرالدین عراقی و شمس مغربی و حتی بعضی جوانب کار خواجه حافظ) به هیچ روی موردِ نظر ما نیست. منظور ما آن شیوه از غزل عرفانی است که اوج آن را باید در دیوان شمس جلالالدین مولوی جست.
▪️در این شیوهٔ غزل مهمترین نکته، وحدت تجربهٔ شعری و حتی در موارد بسیار زیاد وحدت «تم و موتیو» است، بدینگونه که شاعر از همان آغاز که مطلع غزل را میسراید تا پایان، از یک مسیر طبیعی حرکت میکند و دایرهوار در همانجا که آغاز کرده بود، سخن را به پایان میبرد. در بسیاری از این غزلها نوعی سرگذشت یا واقعه تصویر میشود و چه بسیار از این غزلها که جوهر زندگینامهٔ یک عارف است که تحولی روحی به ناگهان او را دگرگون کرده است و این نمونهها را در بخش غزلهای قلندری عطار فراوان میتوان دید.
▪️مهمترین نکته در این گونه غزلها_ که شیواترین نمونههای غزل عرفانی در زبان فارسی است_برهنگی این غزلها از اصطلاحات عرفانی است یعنی شاعر چندان بر تجربهٔ روحانی خویش مسلط است و چنان با موضوع آمیخته است که نیازی به اصطلاحات فنّی تصوف احساس نمیکند.
▪️مهمترین ویژگی غزلهای عطار تناسبی است که میان صورت و معنی در این آثار دیده میشود. ما «صورت» را به معنی عام کلمه در اینجا به کار میبریم که شامل «زبان» و «تصویر» و «رمز» و «موسیقی» و «قالب عمومی» شعر است و «معنی» را برابرِ «محتوی» یا «پیام». به همین دلیل تناسب صورت و معنی است که در غزل عطار، خواننده، هیچ عنصری را زاید احساس نمیکند و انتخاب «تکبیت» از آن بسیار دشوار است. باید غزل انتخاب کرد نه تکبیت، در صورتی که از اغلب شاعران بزرگِ غزلسرا میتوان به تکبیتهایی قناعت کرد.
▪️ممکن است خوانندگانی که با غزل حافظ و غزلهای مولوی آشنایی و الفت بسیار دارند، در اینگونه غزلها به چشم شیفتگی ننگرند اما در خواندن این غزلها هیچگاه از دو نکته نباید غفلت کرد: نخست، نقش تاریخی این غزلهاست: اگر تجربههای سنائی و عطار نبود، بیگمان دیوان شمس تبریز مولانا، نمیتوانست شکل بگیرد و اگر مجموعهٔ تجربههای سنائی و عطار و مولوی به ضمیمهٔ خلاقیت نظامی و خاقانی و سعدی و همام و ... بسیاری شاعران دیگر نیز نبود، غزلهای آسمانی خواجه در روی زمین تحقق نمییافت. نکتهٔ دوم تازگی حال و هوا و عمق تجربهٔ روحی شاعر است که در اغلب این غزلها خود را نشان میدهد و هر غزل در کل، حاصل یک نوع در خویش فرورفتن است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
منطقالطیر، تهران: ۱۳۹۳، ص۴۷_۵۰
#عطارنیشابوری
#شفیعی_کدکنی
#ادبیات_عرفانی
@Derakhte_Honar
۲۵ فروردین
ــــــــــــــــــــــ
غزل عطار مهمترین مرحلهٔ تکامل
غزل عرفانی
▪️غزل عطار یکی از مهمترین مراحل تکامل غزل عرفانی فارسی است، یعنی اگر دیوان شمس تبریزی را نادیده بگیریم، غزلیات عطار مهمترین نمونههای غزلِ عرفانی فارسی است و این نکته را یادآور شوم که آن بخش از غزل فارسی که تخت تأثیر عرفان ابنعربی شکل گرفته است(از قبیل غزلهای فخرالدین عراقی و شمس مغربی و حتی بعضی جوانب کار خواجه حافظ) به هیچ روی موردِ نظر ما نیست. منظور ما آن شیوه از غزل عرفانی است که اوج آن را باید در دیوان شمس جلالالدین مولوی جست.
▪️در این شیوهٔ غزل مهمترین نکته، وحدت تجربهٔ شعری و حتی در موارد بسیار زیاد وحدت «تم و موتیو» است، بدینگونه که شاعر از همان آغاز که مطلع غزل را میسراید تا پایان، از یک مسیر طبیعی حرکت میکند و دایرهوار در همانجا که آغاز کرده بود، سخن را به پایان میبرد. در بسیاری از این غزلها نوعی سرگذشت یا واقعه تصویر میشود و چه بسیار از این غزلها که جوهر زندگینامهٔ یک عارف است که تحولی روحی به ناگهان او را دگرگون کرده است و این نمونهها را در بخش غزلهای قلندری عطار فراوان میتوان دید.
▪️مهمترین نکته در این گونه غزلها_ که شیواترین نمونههای غزل عرفانی در زبان فارسی است_برهنگی این غزلها از اصطلاحات عرفانی است یعنی شاعر چندان بر تجربهٔ روحانی خویش مسلط است و چنان با موضوع آمیخته است که نیازی به اصطلاحات فنّی تصوف احساس نمیکند.
▪️مهمترین ویژگی غزلهای عطار تناسبی است که میان صورت و معنی در این آثار دیده میشود. ما «صورت» را به معنی عام کلمه در اینجا به کار میبریم که شامل «زبان» و «تصویر» و «رمز» و «موسیقی» و «قالب عمومی» شعر است و «معنی» را برابرِ «محتوی» یا «پیام». به همین دلیل تناسب صورت و معنی است که در غزل عطار، خواننده، هیچ عنصری را زاید احساس نمیکند و انتخاب «تکبیت» از آن بسیار دشوار است. باید غزل انتخاب کرد نه تکبیت، در صورتی که از اغلب شاعران بزرگِ غزلسرا میتوان به تکبیتهایی قناعت کرد.
▪️ممکن است خوانندگانی که با غزل حافظ و غزلهای مولوی آشنایی و الفت بسیار دارند، در اینگونه غزلها به چشم شیفتگی ننگرند اما در خواندن این غزلها هیچگاه از دو نکته نباید غفلت کرد: نخست، نقش تاریخی این غزلهاست: اگر تجربههای سنائی و عطار نبود، بیگمان دیوان شمس تبریز مولانا، نمیتوانست شکل بگیرد و اگر مجموعهٔ تجربههای سنائی و عطار و مولوی به ضمیمهٔ خلاقیت نظامی و خاقانی و سعدی و همام و ... بسیاری شاعران دیگر نیز نبود، غزلهای آسمانی خواجه در روی زمین تحقق نمییافت. نکتهٔ دوم تازگی حال و هوا و عمق تجربهٔ روحی شاعر است که در اغلب این غزلها خود را نشان میدهد و هر غزل در کل، حاصل یک نوع در خویش فرورفتن است.
محمدرضا شفیعی کدکنی
منطقالطیر، تهران: ۱۳۹۳، ص۴۷_۵۰
#عطارنیشابوری
#شفیعی_کدکنی
#ادبیات_عرفانی
@Derakhte_Honar
▪️هزار سال از زندگی تلخ و بزرگوار فردوسی میگذرد. در تاریخ ناسپاس و سفله پرور ما، بیدادی که بر او رفته است، مانندی ندارد. و در این جماعت قوادان و دلقکان که ماییم با هوسهای ناچیز و آرزوهای تباه، کسی را پروای کار او نیست و جهان شگفت شاهنامه همچنان بر "ارباب فضل" در بسته و ناشناخته مانده است. اما در این دوران دراز، شاهنامه زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است، و هنوز هم صدای گرمش گاهگاه اینجا و آنجا در خانهای و قهوه خانهای شنیده میشود و در هر حال این زندگی خواهد بود، و این صدا خاموش نخواهد شد، و هر زمان به آوایی و نوایی، سازگار مردم همان روزگار فراگوش میرسد.
➖شاهرخ مسکوب؛ مقدمه بر رستم و اسفندیار
#فردوسی
#شاهنامه
#شاهرخ_مسکوب
@Derakhte_Honar
➖شاهرخ مسکوب؛ مقدمه بر رستم و اسفندیار
#فردوسی
#شاهنامه
#شاهرخ_مسکوب
@Derakhte_Honar
اَستَرِمَ.pdf
756.6 KB
اَستَرِمَ astarǝma / بیماری واگیردار /بیماری ای که از ناپاکی و پلشتی برمی خیزد.
#اوستا
#استرم
#فریدون_جنیدی
@derakhte_honar
#اوستا
#استرم
#فریدون_جنیدی
@derakhte_honar
زیبایی چیست؟
▪️سعدی میگوید:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حدّ همین است سخندانی و زیبایی را
اگر کسی از سعدی سوال میکرد که این چیزی که تو حسن مینامی آیا میتوانی تعریف کنی، معلوم نبود بتواند. اینهمه کتاب راجع به عشق (چون عشق در زیبایی است) داریم، هیچکدام از قدمای ما به این فکر نیفتاده بودند که به این مسأله پاسخ بدهند، در صورتی که در مورد انواع علوم عجیب و غریب کتابها نوشتهاند، ولی هیچکدام از متفکّرینِ اسلامی به این فکر نیفتاده که به این مسأله پاسخ بدهند، که دقیقا حُسن چیست. گویا فکر میکردهاند که زیبایی یک امر ازلی و ابدی است؛ یعنی آن طور که جامعهشناسی و استتیک مارکسیستی امروز (و حتی استتیک بورژوازی، مثل بندِتو کروچه) معنی میکند که نسبیّت را در مبادیِ جمالشناسی تعقیب کند، قدمای ما این طور فکر نمیکردهاند. آنها فکر میکردهاند چیزی هست که زیباست برای همه و در همهٔ شرایط یکسان است. به بداهت عشق و زیبایی معتقد بودهاند.
تنها یک نفر را من با تمام تجسّسی که کردم پیدا کردم از فلاسفه یا باید گفت از اُدبا، چون به او میگویند «فیلسوف الادبان» و «ادیب الفلاسفه» یعنی ابوحیّان توحیدی که اهل فارس بوده و یکی از زنادقه معروف اسلام است میگویند در اسلام سه زندیق معروفند ابوالعلاء معری ابن راوندی و سومی ابوحیان توحیدی است او تنها کسی است که به این نکته توجه کرده در تمام تمدن اسلامی و این مسأله را مطرح کرده که زیبایی چیست. البته نتوانسته به آن پاسخ بدهد آیا عاطفی است یعنی برمیگردد به حوزهٔ عواطف یا برمیگردد به حوزهٔ استدلال و تعقل؟
به هر صورت قدما سعی میکردهاند جمال را تجرید کنند و برگردانند آن را به زیبایی الهی و ببرند به طرف زیباییهای مطلق و ازلی، یعنی کمال مطلق. یعنی هر چیز زیبا پرتوی از زیبایی ازلی دارد. به همین دلیل بعضی از صوفیه به طرف زیباییهای ظاهری رفتهاند مثل اوحدالدین کرمانی (حتی به صورت منحرف آن)
مثلا حافظ میگوید:
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
اما خود کلمهٔ لطیفه هم واژهای عاطفی و emotive است و مشکلی را حل نمیکند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۱۷۷_۱۷۳
#سعدی
#ابوحیان_توحیدی
#شفیعی_کدکنی
@derakhte_honar
▪️سعدی میگوید:
بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حدّ همین است سخندانی و زیبایی را
اگر کسی از سعدی سوال میکرد که این چیزی که تو حسن مینامی آیا میتوانی تعریف کنی، معلوم نبود بتواند. اینهمه کتاب راجع به عشق (چون عشق در زیبایی است) داریم، هیچکدام از قدمای ما به این فکر نیفتاده بودند که به این مسأله پاسخ بدهند، در صورتی که در مورد انواع علوم عجیب و غریب کتابها نوشتهاند، ولی هیچکدام از متفکّرینِ اسلامی به این فکر نیفتاده که به این مسأله پاسخ بدهند، که دقیقا حُسن چیست. گویا فکر میکردهاند که زیبایی یک امر ازلی و ابدی است؛ یعنی آن طور که جامعهشناسی و استتیک مارکسیستی امروز (و حتی استتیک بورژوازی، مثل بندِتو کروچه) معنی میکند که نسبیّت را در مبادیِ جمالشناسی تعقیب کند، قدمای ما این طور فکر نمیکردهاند. آنها فکر میکردهاند چیزی هست که زیباست برای همه و در همهٔ شرایط یکسان است. به بداهت عشق و زیبایی معتقد بودهاند.
تنها یک نفر را من با تمام تجسّسی که کردم پیدا کردم از فلاسفه یا باید گفت از اُدبا، چون به او میگویند «فیلسوف الادبان» و «ادیب الفلاسفه» یعنی ابوحیّان توحیدی که اهل فارس بوده و یکی از زنادقه معروف اسلام است میگویند در اسلام سه زندیق معروفند ابوالعلاء معری ابن راوندی و سومی ابوحیان توحیدی است او تنها کسی است که به این نکته توجه کرده در تمام تمدن اسلامی و این مسأله را مطرح کرده که زیبایی چیست. البته نتوانسته به آن پاسخ بدهد آیا عاطفی است یعنی برمیگردد به حوزهٔ عواطف یا برمیگردد به حوزهٔ استدلال و تعقل؟
به هر صورت قدما سعی میکردهاند جمال را تجرید کنند و برگردانند آن را به زیبایی الهی و ببرند به طرف زیباییهای مطلق و ازلی، یعنی کمال مطلق. یعنی هر چیز زیبا پرتوی از زیبایی ازلی دارد. به همین دلیل بعضی از صوفیه به طرف زیباییهای ظاهری رفتهاند مثل اوحدالدین کرمانی (حتی به صورت منحرف آن)
مثلا حافظ میگوید:
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
اما خود کلمهٔ لطیفه هم واژهای عاطفی و emotive است و مشکلی را حل نمیکند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
این کیمیای هستی، جلد سوم، صص ۱۷۷_۱۷۳
#سعدی
#ابوحیان_توحیدی
#شفیعی_کدکنی
@derakhte_honar
«کلامی دربارهٔ کلاسیکها و دیداری کوتاه با سعدی در آینهٔ فردوسی»
به مناسبت یکم اردیبهشت ماه، روز سعدی
#مهری_بهفر
سعدی بزرگترین شاعر و نویسندهٔ ادبیات تعلیمی ایران، که در بوستان بهکرّات مضامین تعلیمی شاهنامهای را، چنانکه در چند نمونهٔ پیشتر دیدیم، مکرّر کرده است، در بیان سبب و کارکردِ داستانهای شاهنامه در بوستان تفسیری جالب به دست میدهد:
بس بگردید و بگردد روزگار / دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن/پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند/ رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک /کز بسی خلق است دنیا یادگار(سعدی،۱۳۸۵ کلیات چاپ هرمس: ۹۶۴)
سعدی چنانکه دیدیم در ابیات بالا میگوید، داستانهای شهنامه برای این سروده شدهاند که این آگاهی را به خداوندان مُلک و صاحبان/حاکمانِ امروزِ دنیا بدهند که این دنیا با شما آغاز نشده و با شما هم پایان نمیگیرد. پادشاهانی بزرگتر از شما آمده و رفتهاند و این دنیا بس گشته و همچنان بگردد. امروز که از دستت برمیآید، کار نیکی کن، پیش از آنکه فرصتت برای همیشه از دست رود و نام بد برای همیشه از آنِ تو گردد... .
تفسیر سعدی از سببِ اصلی و معنیِ حقیقیِ داستانهای شاهنامه دو چیز را نشان میدهد؛ یکی اینکه فهم سعدی و قرائت او از شاهنامه چیست، اصل آن را چه میداند و فرعش را چه، و دیگر اینکه این فهم و دریافتِ او از شاهنامه چگونه در شکلدادن به معانیِ اخلاقی در آثارِ خودِ او کار کرده است.
سعدی از میان لایههای مختلف شاهنامه لایهٔ تأملاتِ خودِ فردوسی را که به دورِ روایت و شخصیت و اندیشهٔ موجود در داستانها تنیده بود، یعنی آن جوهرهٔ فهمِ فردوسی را در صورتبندیِ معانیِ داستانهایِ باستانْ معنیِ حقیقی و اصلِ آن تأویل کرده است. این تفسیرِ سعدی از شاهنامه هم بر چهرهٔ خود او و اثرش پرتو میاندازد و هم وجهِ مفاهمه و همسخنیاش با فردوسی را روشن میکند و هم فاصلهٔ او را از جنبههای دیگر روایت شاهنامه معلوم میدارد.
و برای همین هم هست که وقتی سعدی میخواهد در عدل و تدبیر و رایِ حاکمان حکایتی بگوید، شخصیتها و نامهای شاهنامه را دستمایهٔ حکایتش میکند و در همان میدانِ سخن قلم میزند که پیشتر فردوسی پدید آورده بود:
شنیدم که جمشید فرخ سرشت/به سرچشمهای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند/برفتند چون چشم بر هم زدند...(همان، ۳۲۷)
یا:
چنین گفت شوریدهای در عجم/به کسری که ای وارث ملک جم
اگر ملک بر جم بماندی و بخت/ترا کی میسر شدی تاج و تخت... (همان، ۳۴۲)
#سعدی
#شاهنامه
@derakhte_honar
به مناسبت یکم اردیبهشت ماه، روز سعدی
#مهری_بهفر
سعدی بزرگترین شاعر و نویسندهٔ ادبیات تعلیمی ایران، که در بوستان بهکرّات مضامین تعلیمی شاهنامهای را، چنانکه در چند نمونهٔ پیشتر دیدیم، مکرّر کرده است، در بیان سبب و کارکردِ داستانهای شاهنامه در بوستان تفسیری جالب به دست میدهد:
بس بگردید و بگردد روزگار / دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن/پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامهها آوردهاند/ رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک /کز بسی خلق است دنیا یادگار(سعدی،۱۳۸۵ کلیات چاپ هرمس: ۹۶۴)
سعدی چنانکه دیدیم در ابیات بالا میگوید، داستانهای شهنامه برای این سروده شدهاند که این آگاهی را به خداوندان مُلک و صاحبان/حاکمانِ امروزِ دنیا بدهند که این دنیا با شما آغاز نشده و با شما هم پایان نمیگیرد. پادشاهانی بزرگتر از شما آمده و رفتهاند و این دنیا بس گشته و همچنان بگردد. امروز که از دستت برمیآید، کار نیکی کن، پیش از آنکه فرصتت برای همیشه از دست رود و نام بد برای همیشه از آنِ تو گردد... .
تفسیر سعدی از سببِ اصلی و معنیِ حقیقیِ داستانهای شاهنامه دو چیز را نشان میدهد؛ یکی اینکه فهم سعدی و قرائت او از شاهنامه چیست، اصل آن را چه میداند و فرعش را چه، و دیگر اینکه این فهم و دریافتِ او از شاهنامه چگونه در شکلدادن به معانیِ اخلاقی در آثارِ خودِ او کار کرده است.
سعدی از میان لایههای مختلف شاهنامه لایهٔ تأملاتِ خودِ فردوسی را که به دورِ روایت و شخصیت و اندیشهٔ موجود در داستانها تنیده بود، یعنی آن جوهرهٔ فهمِ فردوسی را در صورتبندیِ معانیِ داستانهایِ باستانْ معنیِ حقیقی و اصلِ آن تأویل کرده است. این تفسیرِ سعدی از شاهنامه هم بر چهرهٔ خود او و اثرش پرتو میاندازد و هم وجهِ مفاهمه و همسخنیاش با فردوسی را روشن میکند و هم فاصلهٔ او را از جنبههای دیگر روایت شاهنامه معلوم میدارد.
و برای همین هم هست که وقتی سعدی میخواهد در عدل و تدبیر و رایِ حاکمان حکایتی بگوید، شخصیتها و نامهای شاهنامه را دستمایهٔ حکایتش میکند و در همان میدانِ سخن قلم میزند که پیشتر فردوسی پدید آورده بود:
شنیدم که جمشید فرخ سرشت/به سرچشمهای بر به سنگی نوشت
برین چشمه چون ما بسی دم زدند/برفتند چون چشم بر هم زدند...(همان، ۳۲۷)
یا:
چنین گفت شوریدهای در عجم/به کسری که ای وارث ملک جم
اگر ملک بر جم بماندی و بخت/ترا کی میسر شدی تاج و تخت... (همان، ۳۴۲)
#سعدی
#شاهنامه
@derakhte_honar
چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
که روزگار حدیث تو در میان انداخت
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
به چشمهای تو کان چشم کز تو برگیرند
دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت
همین حکایت روزی به دوستان برسد
که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت!
#جناب_سعدی
@derakhte_honar
بلای غمزه نامهربان خون خوارت
چه خون که در دل یاران مهربان انداخت
ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم
که روزگار حدیث تو در میان انداخت
نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو
برست و ولوله در باغ و بوستان انداخت
تو دوستی کن و از دیده مفکنم زنهار
که دشمنم ز برای تو در زبان انداخت
به چشمهای تو کان چشم کز تو برگیرند
دریغ باشد بر ماه آسمان انداخت
همین حکایت روزی به دوستان برسد
که سعدی از پی جانان برفت و جان انداخت!
#جناب_سعدی
@derakhte_honar
کارسکی: گمان میکنم نتوانیم اصلا با هم کنار بیایم. ما از نژاد واحدی نیستیم.
اِدره: چرا! از یک نژاد (انسان) هستیم؛ اما از یک طبقه نیستیم!
🖋ژان پل سارتر
📚دستهای آلوده
#نمايشنامه
#سارتر
@derakhte_honar
اِدره: چرا! از یک نژاد (انسان) هستیم؛ اما از یک طبقه نیستیم!
🖋ژان پل سارتر
📚دستهای آلوده
#نمايشنامه
#سارتر
@derakhte_honar
Audio
shahname
🎧فايل صوتي
📚#شاهنامه_فردوسی (نسخه مسكو)
🎙صدا: #اسماعيل_قادرپناه
#بخش_يكم
#شاهنامه
#فردوسی
@derakhte_honar
📚#شاهنامه_فردوسی (نسخه مسكو)
🎙صدا: #اسماعيل_قادرپناه
#بخش_يكم
#شاهنامه
#فردوسی
@derakhte_honar
❌رایجترین غلطهای املایی
🔻املای سمتِراست #غلط
و املای سمتِچپ #درست است
✅ ❌
۱. آنفلوآنزا ← آنفولانزا
۲. اصراف ← اسراف
۳. اصطحکاک ← اصطکاک
۴. اطاق ← اتاق
۵. اطراق ← اتراق
۶. الحمدالله ← الحمدلله
۷. الویت ← اولویت
۸. انشاالله ← انشاءالله
۹. انظباط ← انضباط
۱۰. باطری ← باتری
۱۱. بلاخره ← بالاخره
۱۲. بلیط ← بلیت
۱۳. بهشخصه ← بشخصه
۱۴. بیاندازد ← بیندازد
۱۵. بیمهابا ← بیمحابا
۱۶. بیوفتد ← بیفتد
۱۷. پاچهخواری ← پاچهخاری
۱۸. پلمپ ← پلمب
۱۹. پیشخوان ← پیشخان
۲۰. تزئین ← تزیین
۲۱.خواب زن چپه ← خواب ظن چپه
۲۲. چرخ و فلک ← چرخِفلک
۲۳. حدالامکان ← حتیالامکان
۲۴. خوار و بار ← خواربار
۲۵. درد و دل ← دردِدل
۲۶. ذغال ← زغال
۲۷. راجبه ← راجع به
۲۸. رزالت ← رذالت
۲۹. رزیلانه ← رذیلانه
۳۰. زیباشناسی ← زیباییشناسی
۳۱. سانتریفیوژ ← سانتریفوژ
۳۲. سایبان ← سایهبان
۳۳. سپاسگذار ← سپاسگزار
۳۴. سئوال ← سؤال
۳۵. ضربالعجل ← ضربالاجل
۳۶. طپش ← تپش
۳۷. طپیدن ← تپیدن
۳۸. علاقمند ← علاقهمند
۳۹. غلطیدن ← غلتیدن
۴۰. فارق از ← فارغ از
۴۱. فنآوری ← فناوری
۴۲. قوائد ← قواعد
۴۳. لشگر ← لشکر
۴۴. مابهازا ← مابازا
۴۵. ماکارانی ← ماکارونی
۴۶. مبداء ← مبدأ
۴۷. متالوژی ← متالورژی
۴۸. متنابهی ← معتنابهی
۴۹. مرحم ← مرهم
۵۰. مشمولذمه ← مشغولذِمه
۵۱. ملات ← ملاط
۵۲. ملقمه ← ملغمه
۵۳. منشاء ← منشأ
۵۴. مُنقّص ← مُنغّص
۵۵. نیاندازد ← نیندازد
۵۶. نیوفتد ← نیفتد
۵۷. وحله ← وهله
۵۸. ویالون ← ویولن
۵۹. یا ابوالفضل ← یا اباالفضل
۶۰. یهو ← یههو (یکهو)
#ادبيات
#ويرايش
#نگارش
@derakhte_honar
🔻املای سمتِراست #غلط
و املای سمتِچپ #درست است
✅ ❌
۱. آنفلوآنزا ← آنفولانزا
۲. اصراف ← اسراف
۳. اصطحکاک ← اصطکاک
۴. اطاق ← اتاق
۵. اطراق ← اتراق
۶. الحمدالله ← الحمدلله
۷. الویت ← اولویت
۸. انشاالله ← انشاءالله
۹. انظباط ← انضباط
۱۰. باطری ← باتری
۱۱. بلاخره ← بالاخره
۱۲. بلیط ← بلیت
۱۳. بهشخصه ← بشخصه
۱۴. بیاندازد ← بیندازد
۱۵. بیمهابا ← بیمحابا
۱۶. بیوفتد ← بیفتد
۱۷. پاچهخواری ← پاچهخاری
۱۸. پلمپ ← پلمب
۱۹. پیشخوان ← پیشخان
۲۰. تزئین ← تزیین
۲۱.خواب زن چپه ← خواب ظن چپه
۲۲. چرخ و فلک ← چرخِفلک
۲۳. حدالامکان ← حتیالامکان
۲۴. خوار و بار ← خواربار
۲۵. درد و دل ← دردِدل
۲۶. ذغال ← زغال
۲۷. راجبه ← راجع به
۲۸. رزالت ← رذالت
۲۹. رزیلانه ← رذیلانه
۳۰. زیباشناسی ← زیباییشناسی
۳۱. سانتریفیوژ ← سانتریفوژ
۳۲. سایبان ← سایهبان
۳۳. سپاسگذار ← سپاسگزار
۳۴. سئوال ← سؤال
۳۵. ضربالعجل ← ضربالاجل
۳۶. طپش ← تپش
۳۷. طپیدن ← تپیدن
۳۸. علاقمند ← علاقهمند
۳۹. غلطیدن ← غلتیدن
۴۰. فارق از ← فارغ از
۴۱. فنآوری ← فناوری
۴۲. قوائد ← قواعد
۴۳. لشگر ← لشکر
۴۴. مابهازا ← مابازا
۴۵. ماکارانی ← ماکارونی
۴۶. مبداء ← مبدأ
۴۷. متالوژی ← متالورژی
۴۸. متنابهی ← معتنابهی
۴۹. مرحم ← مرهم
۵۰. مشمولذمه ← مشغولذِمه
۵۱. ملات ← ملاط
۵۲. ملقمه ← ملغمه
۵۳. منشاء ← منشأ
۵۴. مُنقّص ← مُنغّص
۵۵. نیاندازد ← نیندازد
۵۶. نیوفتد ← نیفتد
۵۷. وحله ← وهله
۵۸. ویالون ← ویولن
۵۹. یا ابوالفضل ← یا اباالفضل
۶۰. یهو ← یههو (یکهو)
#ادبيات
#ويرايش
#نگارش
@derakhte_honar
🖋 درباره شاهنامه ابومنصوري
منبع اصلي فردوسي براي سرودن شاهنامه
نام اثر: "شاهنامه"، به تصریح مقدمه آن: "و این نامه را نام 'شاهنامه' نهادند...".
نکته: پس از شهرت شاهنامه فردوسی، برای آنکه با شاهنامه فردوسی اشتباه نشود "شاهنامه (منثور) ابومنصوری" نام گرفت.
تاریخ تدوین: ۳۴۶
به فرمان: ابومنصور محمدبن عبدالرزاق والی طوس
زیر نظر: ابومنصور معمری وزیر ابومنصور
تدوینکنندگان: چند تن از موبدان زرتشتی
منابع: ۱. خداینامه، ۲. روایات رستم از آزادسرو، ۳. داستان اسکندر (به احتمال بسیار از ترجمه عربی ابن مقفع در سیرالملوک)، ۴. برخی روایات پادشاهی یزدگرد سوم
آنچه از این اثر باقیمانده: مقدمه اثر
آثاری که از این اثر نام بردهاند: ۱. شاهنامه فردوسی، ۲. آثارالباقیه ابوریحان بیرونی (دومرتبه)، ۳. غرراخبار ثعالبی، ۴. اشاره اسدی طوسی، سراینده گرشاسبنامه (بسی یاد نام نکو رانده شد/ بسی دفتر باستان خوانده شد) و اشاره نظامی در هفتپیکر (هر چه تاریخ شهریاران بود/ در یکی نامه اختیار آن بود)
♦️ تطبیق اشارات فردوسی در دیباچه با دیباچه شاهنامه ابومنصوری:
🔸 به دانش ز دانندگان را جوی!
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی!
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یکزمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
"تا جهان بود مردم گرد دانش گشتهاند و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یادگاری سخن دانستهاند، چه اندر این جهان، مردم به دانش بزرگوارتر و مایهدارتر".
🔹 یکی پهلوان بود دهقاننژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
"پس امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فرّ و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بود اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهی و ساز مهتران و اندیشهای بلند داشت و نژاد بزرگ داشت به گوهر...
🔸 ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد کین نامه را گِرد کرد...
چو بشنید از ایشان سپهبد سخن
یکی نامور نامه افکند بن
چنین یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کهان و مهان
مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور معمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورد و چاکر او ابومنصور معمری به فرمان او، نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان، و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری، و یزدانداد پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از طوس و هر چهارشان گرد آورد و بنشاند به فراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان و زندگانی هر یکی...".
🔹 تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسانروشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد
مقدمه شاهنامه ابومنصوری: و اندر این چیزهاست کی به گفتار مَر خواننده را بزرگ آید و هر کسی دارند تا از او فایده گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نماید و این نیکوست، چون مغز او بدانی و تو را درست گردد... این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان به معنی و آن کی دشمن دانش بود این را زشت گرداند و اندر جهان شگفتی فراوان است، چنان چون پیغامبر ما، صلی الله علیه و سلم فرمود: حَدّثوا عَن بَنی اسرائیلَ و لا حَرَجَ" گفت: هر چه از بنی اسرائیل گویند، همه بشنوید کی بوده است و دروغ نیست".
#شاهنامه_ابومنصوري
#شاهنامه
@derakhte_honar
منبع اصلي فردوسي براي سرودن شاهنامه
نام اثر: "شاهنامه"، به تصریح مقدمه آن: "و این نامه را نام 'شاهنامه' نهادند...".
نکته: پس از شهرت شاهنامه فردوسی، برای آنکه با شاهنامه فردوسی اشتباه نشود "شاهنامه (منثور) ابومنصوری" نام گرفت.
تاریخ تدوین: ۳۴۶
به فرمان: ابومنصور محمدبن عبدالرزاق والی طوس
زیر نظر: ابومنصور معمری وزیر ابومنصور
تدوینکنندگان: چند تن از موبدان زرتشتی
منابع: ۱. خداینامه، ۲. روایات رستم از آزادسرو، ۳. داستان اسکندر (به احتمال بسیار از ترجمه عربی ابن مقفع در سیرالملوک)، ۴. برخی روایات پادشاهی یزدگرد سوم
آنچه از این اثر باقیمانده: مقدمه اثر
آثاری که از این اثر نام بردهاند: ۱. شاهنامه فردوسی، ۲. آثارالباقیه ابوریحان بیرونی (دومرتبه)، ۳. غرراخبار ثعالبی، ۴. اشاره اسدی طوسی، سراینده گرشاسبنامه (بسی یاد نام نکو رانده شد/ بسی دفتر باستان خوانده شد) و اشاره نظامی در هفتپیکر (هر چه تاریخ شهریاران بود/ در یکی نامه اختیار آن بود)
♦️ تطبیق اشارات فردوسی در دیباچه با دیباچه شاهنامه ابومنصوری:
🔸 به دانش ز دانندگان را جوی!
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی!
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یکزمان نغنوی
چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن
مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
"تا جهان بود مردم گرد دانش گشتهاند و سخن را بزرگ داشته و نیکوترین یادگاری سخن دانستهاند، چه اندر این جهان، مردم به دانش بزرگوارتر و مایهدارتر".
🔹 یکی پهلوان بود دهقاننژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
"پس امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فرّ و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بود اندر کامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهی و ساز مهتران و اندیشهای بلند داشت و نژاد بزرگ داشت به گوهر...
🔸 ز هر کشوری موبدی سالخورد
بیاورد کین نامه را گِرد کرد...
چو بشنید از ایشان سپهبد سخن
یکی نامور نامه افکند بن
چنین یادگاری شد اندر جهان
بر او آفرین از کهان و مهان
مقدمه شاهنامه ابومنصوری:
از روزگار آرزو کرد تا او را نیز یادگاری بود اندر این جهان. پس دستور خویش ابومنصور معمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورد و چاکر او ابومنصور معمری به فرمان او، نامه کرد و کس فرستاد به شهرهای خراسان، و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسانی از هری، و یزدانداد پسر شاپور از سیستان و چون شاهوی خورشیذ پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از طوس و هر چهارشان گرد آورد و بنشاند به فراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان و زندگانی هر یکی...".
🔹 تو این را دروغ و فسانه مدان
به یکسانروشن زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معنی برد
مقدمه شاهنامه ابومنصوری: و اندر این چیزهاست کی به گفتار مَر خواننده را بزرگ آید و هر کسی دارند تا از او فایده گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند کی سهمگن نماید و این نیکوست، چون مغز او بدانی و تو را درست گردد... این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان به معنی و آن کی دشمن دانش بود این را زشت گرداند و اندر جهان شگفتی فراوان است، چنان چون پیغامبر ما، صلی الله علیه و سلم فرمود: حَدّثوا عَن بَنی اسرائیلَ و لا حَرَجَ" گفت: هر چه از بنی اسرائیل گویند، همه بشنوید کی بوده است و دروغ نیست".
#شاهنامه_ابومنصوري
#شاهنامه
@derakhte_honar
ایران در شاهنامه دو معنی دارد. یکی کشور ایران است و معنی دیگرش ایرانیان است. ایران جمع «اِر» پهلوی است که به معنی نژاده و ایرانی است. غیر از کلمه ایرانیان، دهقان هم برای ایرانیان به کار رفته و آزادگان هم همینطور. پس چند کلمه داریم برای ساکنین ایران: «ایرانیان یا ایران»، «آزادگان» و «دهقانان». همه کسانی که غیرایرانی هستند، نیران نامیده شدهاند که ممکن است سرزمینهای وابسته به ایران باشند یا غیروابسته. نیران به معنی غیرایران است.
#شاهنامه
#جلال_خالقي_مطلق
#ايران
@derakhte_honar
#شاهنامه
#جلال_خالقي_مطلق
#ايران
@derakhte_honar
▫️با اینکه فردوسی داستان سرای جنگهاست، و بهترین وصفها را از میدانهای جنگ و هنرنمایی جنگجویان در شاهنامه میخوانیم، با این همه او از جنگ و خونریزی نفرت دارد و آن را ناگزیر و حکم سرنوشت میداند. حکیمی که شاهکار خود را به نام «خداوند جان و خرد» آغاز کرده، طبیعی است که قدر جان انسانها را بداند، حتی قدرجان مورچه دانه کش را هم بداند. او در جاهای فراوان جنگ را مینکوهد. پیران ویسه در گفتگو با رستم میگوید:
مرا آشتی بهتر آید ز جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ
در جواب او از رستم میشنویم که:
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوب است و داند همی کوه و سنگ
رستم کوشش فراوان میکند که اسفندیار را از جنگ با خود باز دارد. توفیق نمییابد. در آخرین لحظه ای که تیر گز را به سوی چشم اسفندیار رها میکند، خدا را گواه میگیرد که این کار به دلخواه او نیست:
همی گفت کای پاک دادار هور
فزاینده دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان مرا
توان مرا، هم روان مرا
که چندین بپیچم که اسفندیار
مگر سر بپیچاند از کارزار
تو دانی به بیداد کوشد همی
همی جنگ و مردی فرو شد همی
به باد افره این گناهم مگیر
تویی آفریننده ماه و تیر
جنگهای ایرانیان در شاهنامه، هیچ گاه به قصد کشورگشایی و تصرف سرزمین دیگران یا تحمیل کیش و آیین خویش یا به چنگ آوردن غنایم جنگی نیست. شاهنامه، حماسه اسکندر و چنگیز و تیمور نیست که از شرق و غرب به ایران میتاختند. شاهنامه حماسه مردم ایران است در دفاع از هستی ملی و پایداری ابدی در برابر هرچه اهریمنی و انیرانی است. از آن گذشته، کین خواهی کشتگان مظلوم هم از علل جنگهاست، چون جنگهای فریدون و منوچهر با سلم و تور به کین خواهی ایرج، و جنگهای رستم و کیخسرو به کینخواهی سیاوش. اساس این است که بیداد و بدی نباید بیکیفر بماند:
نگر تا چه گفته ست مرد خرد
که هرکس که بد کرد، کیفر برد
#محمد_امین_ریاحی
#شاهنامه
#فردوسي
Www.shahnamehpajohan.ir
@derakhte_honar
مرا آشتی بهتر آید ز جنگ
نباید گرفتن چنین کار تنگ
در جواب او از رستم میشنویم که:
پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ
نه خوب است و داند همی کوه و سنگ
رستم کوشش فراوان میکند که اسفندیار را از جنگ با خود باز دارد. توفیق نمییابد. در آخرین لحظه ای که تیر گز را به سوی چشم اسفندیار رها میکند، خدا را گواه میگیرد که این کار به دلخواه او نیست:
همی گفت کای پاک دادار هور
فزاینده دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان مرا
توان مرا، هم روان مرا
که چندین بپیچم که اسفندیار
مگر سر بپیچاند از کارزار
تو دانی به بیداد کوشد همی
همی جنگ و مردی فرو شد همی
به باد افره این گناهم مگیر
تویی آفریننده ماه و تیر
جنگهای ایرانیان در شاهنامه، هیچ گاه به قصد کشورگشایی و تصرف سرزمین دیگران یا تحمیل کیش و آیین خویش یا به چنگ آوردن غنایم جنگی نیست. شاهنامه، حماسه اسکندر و چنگیز و تیمور نیست که از شرق و غرب به ایران میتاختند. شاهنامه حماسه مردم ایران است در دفاع از هستی ملی و پایداری ابدی در برابر هرچه اهریمنی و انیرانی است. از آن گذشته، کین خواهی کشتگان مظلوم هم از علل جنگهاست، چون جنگهای فریدون و منوچهر با سلم و تور به کین خواهی ایرج، و جنگهای رستم و کیخسرو به کینخواهی سیاوش. اساس این است که بیداد و بدی نباید بیکیفر بماند:
نگر تا چه گفته ست مرد خرد
که هرکس که بد کرد، کیفر برد
#محمد_امین_ریاحی
#شاهنامه
#فردوسي
Www.shahnamehpajohan.ir
@derakhte_honar
✅اردیبهشت ( اَشَه وَهیشتَه)
#اردیبهشت
#اشه_وهیشته
✡️ اردیبهشت، نام یکی از مهم ترین فرشتگان (امشاسپندان)ششگانه آیین زرتشت است، که پس از « بهمن» در دومین پایگاه امشاسپندان جای می گیرد.نام او در اوستا به صورت « اَشَه وَهیشتَه» و یا « اَرتَه وهیشتَه»می باشد. واژه اوستایی « اَشَه وَهیشتَه» از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست – اَشَه یا اَرتَه، به معنی درستی و راستی و نظم و بخش دوم صفت عالی است به معنی بهترین. پس رویهم رفته، واژه اوستایی « اشه وهیشته» به معنای « بهترین راستی» یا «بهترین نظم » می باشد.
✡️ او فرشته ای است که در جهان خاکی نگهبان درستی، پرهیزگاری، پارسایی، تقوا، پاکی، نظم و سرانجام اخلاق به معنای عام کلمه است. بنا به گفته یکی از پژوهشگران به نام «بارتولومه» همین مفهوم است که از آن در آیین زرتشتی، پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک برداشت شده است. در گاثاها، کهن ترین بخش کتاب مقدس اوستا، اردیبهشت بیشتر به صورت « اَشَه» آمده و یکی از فروزه های اهورامزداست که ارج فراوان دارد و آنان که یار اویند، بهترین پاداش ها را خواهند یافت.
✡️در اوستا «اَشَه» مفهومی است، درست نقطه مقابل « دروغ» و سرانجام «اَشَه» است که به فرمانروایی «دروغ» پایان خواهد داد. «اَشَه» به راستی تمام جان مایه آیین زرتشت است و بنا به گفته یکی از پژوهشگران به نام « نیبرگ»، هسته اصلی دین آریایی به طور اعم است. از اهمیت «اَشَه» این که، در اوستا 180 بار تکرار می شود و در گاثاها، کهن ترین بخش کتاب مقدس اوستا، کمتر بندی است که بدون این واژه شکل گرفته باشد و اردیبهشت بیشتر از هر امشاسپندی بر زبان زرتشت جاری می شود.
✡️بنا به گفته «بارتولومه»، گاهی انسان از کثرت معنا و تعدد برداشت و تلقی، برای دست یافتن به معنای واقعی «اشه»، دچار حیرت و اشکال می شود. زرتشت در گاثاها، اردیبهشت را سرود می گوید و برای نگهبانی از روان، به همراهی منش نیک، با آگاهی می گوید که با تمام توان و توش خواهد کوشید، تا دین «اشه» آموخته شود.( یسنای 28، بندهای 3 و 4) خرداد و امرداد، دو یار راستی افزا، به کمک «اشه» سبب اشاعه خرد اهورامزدا می شوند( یسنای 33، بند9) « اشه» صراط مستقیم است و اردیبهشت جهان افزا است (یسنای33، بندهای 5 و11)
✡️با آنکه چنین به نظر می رسد که باید نخستین امشاسپند، یعنی بهمن دارای اهمیتی بیشتر باشد، با این وصف اردیبهشت با یادکردها و توصیف هایش در اوستا مقام ممتازتری را تصاحب کرده، در گاثاها(گا ت ها) بیش از هر امشاسپند و ایزدی، از وی یاد شده است. این عبارت: « اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را می ستاییم» در اوستا بسیار آمده است. بخشی از کتاب مقدس اوستا به نام « اردیبهشت یشت» در ستایش و نیایش اوست.
✡️در اردیبهشت یشت آمده است:« برای فَرّ و فروغش من او را، اردیبهشت را، زیباترین امشاسپند را با نماز بلند با زَور(= آب مقدس) می ستایم.» در میان امشاسپندان، اردیبهشت نخستین آفریده است که در آغاز آفرینش نام خدایی را به اهورامزدا داد و چنین آمده که در آغاز، پس از آفرینش امشاسپندان، اهورامزدا از امشاسپندان می پرسد: که آفریده چه کسی هستید؟ بار نخست همه سکوت می کنند، بار دوم این اردیبهشت است که می گوید: آفریده توهستیم و سایر امشاسپندان با او هم صدا می شوند.
✡️در داستان تولد زرتشت، بهمن و اردیبهشت، هر دو در کنار اهورامزدا قرار دارند و نقش اردیبهشت در تولد زرتشت و پس از رسیدن به پیامبری، در گرویدن ویشتاسپ به او، اهمیت ویژه ای برخوردار است.اردیبهشت نگاهبان مرغزار و گیاهان روی زمین است و پرهیزکاران در مرغزارهای او بسر می برند.در اوستا( یسنای 48، بند 6) اهورامزدا هنگام آفرینش این جهان به دست یاری اَشه(= اردیبهشت) گیاه را می رویاند.
در اشاره به همین خویشکاری( وظیفه) امشاسپند اردیبهشت( نگهبانی مرغزارها و گیاهان روی زمین) است که دقیقی می گوید:
« در افکند ای صنم ابر بهشتی / به گیتی خلعت اردیبهشتی»
✡️ در بخشی از کتاب اوستا به نام « ویسپَرَد» آمده است: که اهورامزدا آنچه را که به دست بهمن آفریده است، به دستیاری اردیبهشت افزایش خواهد داد.در یشت ها، اردیبهشت زیباترین امشاسپند و دشمن دیو خشم و از میان برنده بیماری و مرگ و جادوان و خرفستران ( موجودات زیانکاری همچون ملخ ، موش،...) است. در نوشته های پهلوی، دیوی به نام « ایندرا» دشمن سرسخت امشاسپند اردیبهشت است.
ادامه در پست بعد: 🔻🔻🔻
#اردیبهشت
#اشه_وهیشته
✡️ اردیبهشت، نام یکی از مهم ترین فرشتگان (امشاسپندان)ششگانه آیین زرتشت است، که پس از « بهمن» در دومین پایگاه امشاسپندان جای می گیرد.نام او در اوستا به صورت « اَشَه وَهیشتَه» و یا « اَرتَه وهیشتَه»می باشد. واژه اوستایی « اَشَه وَهیشتَه» از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست – اَشَه یا اَرتَه، به معنی درستی و راستی و نظم و بخش دوم صفت عالی است به معنی بهترین. پس رویهم رفته، واژه اوستایی « اشه وهیشته» به معنای « بهترین راستی» یا «بهترین نظم » می باشد.
✡️ او فرشته ای است که در جهان خاکی نگهبان درستی، پرهیزگاری، پارسایی، تقوا، پاکی، نظم و سرانجام اخلاق به معنای عام کلمه است. بنا به گفته یکی از پژوهشگران به نام «بارتولومه» همین مفهوم است که از آن در آیین زرتشتی، پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک برداشت شده است. در گاثاها، کهن ترین بخش کتاب مقدس اوستا، اردیبهشت بیشتر به صورت « اَشَه» آمده و یکی از فروزه های اهورامزداست که ارج فراوان دارد و آنان که یار اویند، بهترین پاداش ها را خواهند یافت.
✡️در اوستا «اَشَه» مفهومی است، درست نقطه مقابل « دروغ» و سرانجام «اَشَه» است که به فرمانروایی «دروغ» پایان خواهد داد. «اَشَه» به راستی تمام جان مایه آیین زرتشت است و بنا به گفته یکی از پژوهشگران به نام « نیبرگ»، هسته اصلی دین آریایی به طور اعم است. از اهمیت «اَشَه» این که، در اوستا 180 بار تکرار می شود و در گاثاها، کهن ترین بخش کتاب مقدس اوستا، کمتر بندی است که بدون این واژه شکل گرفته باشد و اردیبهشت بیشتر از هر امشاسپندی بر زبان زرتشت جاری می شود.
✡️بنا به گفته «بارتولومه»، گاهی انسان از کثرت معنا و تعدد برداشت و تلقی، برای دست یافتن به معنای واقعی «اشه»، دچار حیرت و اشکال می شود. زرتشت در گاثاها، اردیبهشت را سرود می گوید و برای نگهبانی از روان، به همراهی منش نیک، با آگاهی می گوید که با تمام توان و توش خواهد کوشید، تا دین «اشه» آموخته شود.( یسنای 28، بندهای 3 و 4) خرداد و امرداد، دو یار راستی افزا، به کمک «اشه» سبب اشاعه خرد اهورامزدا می شوند( یسنای 33، بند9) « اشه» صراط مستقیم است و اردیبهشت جهان افزا است (یسنای33، بندهای 5 و11)
✡️با آنکه چنین به نظر می رسد که باید نخستین امشاسپند، یعنی بهمن دارای اهمیتی بیشتر باشد، با این وصف اردیبهشت با یادکردها و توصیف هایش در اوستا مقام ممتازتری را تصاحب کرده، در گاثاها(گا ت ها) بیش از هر امشاسپند و ایزدی، از وی یاد شده است. این عبارت: « اردیبهشت، زیباترین امشاسپند را می ستاییم» در اوستا بسیار آمده است. بخشی از کتاب مقدس اوستا به نام « اردیبهشت یشت» در ستایش و نیایش اوست.
✡️در اردیبهشت یشت آمده است:« برای فَرّ و فروغش من او را، اردیبهشت را، زیباترین امشاسپند را با نماز بلند با زَور(= آب مقدس) می ستایم.» در میان امشاسپندان، اردیبهشت نخستین آفریده است که در آغاز آفرینش نام خدایی را به اهورامزدا داد و چنین آمده که در آغاز، پس از آفرینش امشاسپندان، اهورامزدا از امشاسپندان می پرسد: که آفریده چه کسی هستید؟ بار نخست همه سکوت می کنند، بار دوم این اردیبهشت است که می گوید: آفریده توهستیم و سایر امشاسپندان با او هم صدا می شوند.
✡️در داستان تولد زرتشت، بهمن و اردیبهشت، هر دو در کنار اهورامزدا قرار دارند و نقش اردیبهشت در تولد زرتشت و پس از رسیدن به پیامبری، در گرویدن ویشتاسپ به او، اهمیت ویژه ای برخوردار است.اردیبهشت نگاهبان مرغزار و گیاهان روی زمین است و پرهیزکاران در مرغزارهای او بسر می برند.در اوستا( یسنای 48، بند 6) اهورامزدا هنگام آفرینش این جهان به دست یاری اَشه(= اردیبهشت) گیاه را می رویاند.
در اشاره به همین خویشکاری( وظیفه) امشاسپند اردیبهشت( نگهبانی مرغزارها و گیاهان روی زمین) است که دقیقی می گوید:
« در افکند ای صنم ابر بهشتی / به گیتی خلعت اردیبهشتی»
✡️ در بخشی از کتاب اوستا به نام « ویسپَرَد» آمده است: که اهورامزدا آنچه را که به دست بهمن آفریده است، به دستیاری اردیبهشت افزایش خواهد داد.در یشت ها، اردیبهشت زیباترین امشاسپند و دشمن دیو خشم و از میان برنده بیماری و مرگ و جادوان و خرفستران ( موجودات زیانکاری همچون ملخ ، موش،...) است. در نوشته های پهلوی، دیوی به نام « ایندرا» دشمن سرسخت امشاسپند اردیبهشت است.
ادامه در پست بعد: 🔻🔻🔻
🔺ادامه ي پست قبلي:⬆️⬆️
✡️ایندرا در آثار ودایی نام خدایی بسیار نیرومند است و بیشتر ویژگی های او به ایزد بهرام و تعدادی از ویژگی هایش به ایزد مهر منتقل شده است و خود در باورهای ایرانی به صورت دیوی در آمده است که آفریدگان را از نیکویی کردن باز می دارد. او ضد نظم و ترتیب است. بنا به نوشته پهلوی بندهش، این امشاسپند نه تنها نظم را در روی زمین برقرار می سازد، بلکه حتی نگران نظم مینُوی و دوزخ نیز هست و مراقبت می کند که دیوان، بدکاران را بیش از آنچه سزایشان است تنبیه نکنند.
✡️ایزدان آذر، سروش، بهرام از همکاران اردیبهشت هستند. به گفته بندهش میان گلها، گل مرزنگوش به این امشاسپند اختصاص دارد. از اوقات روز وقت نیمروز(= رپیهوین) به او تعلق دارد. نیایش معروف « اَشِم وُهو...» را نیز « نماز اَشَه» می خوانند و به این امشاسپند نسبت می دهند.
#اردیبهشت
#اوستا
#امشاسپندان
#شاهنامه
@ShaahNameFerdosi
@derakhte_honar
✡️ایندرا در آثار ودایی نام خدایی بسیار نیرومند است و بیشتر ویژگی های او به ایزد بهرام و تعدادی از ویژگی هایش به ایزد مهر منتقل شده است و خود در باورهای ایرانی به صورت دیوی در آمده است که آفریدگان را از نیکویی کردن باز می دارد. او ضد نظم و ترتیب است. بنا به نوشته پهلوی بندهش، این امشاسپند نه تنها نظم را در روی زمین برقرار می سازد، بلکه حتی نگران نظم مینُوی و دوزخ نیز هست و مراقبت می کند که دیوان، بدکاران را بیش از آنچه سزایشان است تنبیه نکنند.
✡️ایزدان آذر، سروش، بهرام از همکاران اردیبهشت هستند. به گفته بندهش میان گلها، گل مرزنگوش به این امشاسپند اختصاص دارد. از اوقات روز وقت نیمروز(= رپیهوین) به او تعلق دارد. نیایش معروف « اَشِم وُهو...» را نیز « نماز اَشَه» می خوانند و به این امشاسپند نسبت می دهند.
#اردیبهشت
#اوستا
#امشاسپندان
#شاهنامه
@ShaahNameFerdosi
@derakhte_honar
📝در سوگ زبان...
#نجف_دریابندری
در این همهمه ی بی قراری و ندانم کاری... و با این همه بی هویتی و بی سرانجامی، خبری بس کوتاه و جانکاه، تلخ تر از زهر رسید: دریابندری رفت!
واااای...! یعنی چه؟! تصورش هم آنقدر دردناک است که نمی توان حتی چند ثانیه زیر سنگینی این خبر و این سوگ دوام آورد!... اما «بس گوهر قیمتی» که ا ز این دیار رفته اند...
برای ما نسل چندمی های مثلا کتابخوان، نام و نشان او مصداق یک نوستالژی جذاب بود... دیدن نامش بر جلد کتابهای کهنه یا چاپ چندمی، آن هم با تنوع بسیار زیاد موضوعات و محتوا، سند معتبری بود برای تهیه آن اثر! حتی محترم تر و مهمتر از نام نویسنده!
خیل آثار ترجمه اش گویای نبوغ روح و عظمت قلم این اعجوبه ی ارجمند است: از فلسفه راسل تا پیامبر جبران، تاریخ سینما تا گودوی بکت، از تراژدی آنتیگونِ تا کتاب مستطاب آشپزی... و از آن همه ترجمه رمان و داستان کوتاه تا بیشمار مقاله و نقد و نظر سیاسی-اجتماعی...!
اما تنها این نوشته ها و ترجمه ها و تالیفات نبود که او را به جایگاه رفیع روشنفکری قرن و صدر اندیشه و ادب رساند! بلکه زبان خاص و تسلط ذاتی او بر مباحث زبان شناختی، دستور زبان، و فرهنگ و ادبیات شفاهی این مرز و بوم بود که او را جزو بزرگترین چهره های ماندگار ادبیات معاصر جهان کرد. احاطه اش بر فضای سیاسی-اجتماعی وطن و به کارگیری عناصر زبانی-فرهنگی در تالیف و ترجمه، دریابندری را از خیل مترجمان کوچک و بزرگ ایران متمایز کرد... و باز هم این همه رفعت و شکوه و خردمندی به کنار! دریغا که جهان، در هیچ زمان و زمانه ای مانند او دیگر نخواهد یافت...! دریغا استاد...دریغا بزرگمرد...دریغا دریابندری...!
🖋آرمان کوچکی پیرکوهی
17 اردیبهشت 1399
#نجف_دریابندری
#ادبیات #زبان_شناسی #ترجمه #داستان #کتاب #مترجم
@derakhte_honar
#نجف_دریابندری
در این همهمه ی بی قراری و ندانم کاری... و با این همه بی هویتی و بی سرانجامی، خبری بس کوتاه و جانکاه، تلخ تر از زهر رسید: دریابندری رفت!
واااای...! یعنی چه؟! تصورش هم آنقدر دردناک است که نمی توان حتی چند ثانیه زیر سنگینی این خبر و این سوگ دوام آورد!... اما «بس گوهر قیمتی» که ا ز این دیار رفته اند...
برای ما نسل چندمی های مثلا کتابخوان، نام و نشان او مصداق یک نوستالژی جذاب بود... دیدن نامش بر جلد کتابهای کهنه یا چاپ چندمی، آن هم با تنوع بسیار زیاد موضوعات و محتوا، سند معتبری بود برای تهیه آن اثر! حتی محترم تر و مهمتر از نام نویسنده!
خیل آثار ترجمه اش گویای نبوغ روح و عظمت قلم این اعجوبه ی ارجمند است: از فلسفه راسل تا پیامبر جبران، تاریخ سینما تا گودوی بکت، از تراژدی آنتیگونِ تا کتاب مستطاب آشپزی... و از آن همه ترجمه رمان و داستان کوتاه تا بیشمار مقاله و نقد و نظر سیاسی-اجتماعی...!
اما تنها این نوشته ها و ترجمه ها و تالیفات نبود که او را به جایگاه رفیع روشنفکری قرن و صدر اندیشه و ادب رساند! بلکه زبان خاص و تسلط ذاتی او بر مباحث زبان شناختی، دستور زبان، و فرهنگ و ادبیات شفاهی این مرز و بوم بود که او را جزو بزرگترین چهره های ماندگار ادبیات معاصر جهان کرد. احاطه اش بر فضای سیاسی-اجتماعی وطن و به کارگیری عناصر زبانی-فرهنگی در تالیف و ترجمه، دریابندری را از خیل مترجمان کوچک و بزرگ ایران متمایز کرد... و باز هم این همه رفعت و شکوه و خردمندی به کنار! دریغا که جهان، در هیچ زمان و زمانه ای مانند او دیگر نخواهد یافت...! دریغا استاد...دریغا بزرگمرد...دریغا دریابندری...!
🖋آرمان کوچکی پیرکوهی
17 اردیبهشت 1399
#نجف_دریابندری
#ادبیات #زبان_شناسی #ترجمه #داستان #کتاب #مترجم
@derakhte_honar
🗓 25 اردیبهشت
روز بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد.
*
جاودانْ خِرَد
درستایشِ حکیم فردوسی
بزرگا! جاودانْمردا! هُشیواری و دانایی
نه دیروزی که امروزی، نه امروزی که فردایی
همه دیروزِ ما از تو، همه امروزِ ما با تو
همه فردایِ ما در تو، که بالایی و والایی
چو زینجا بنگرم، زانسوی دَه قرنت همیبینم
که میگویی و میرویی و میبالی و میآیی
به گِردت شاعرانْ انبوه و هر یک قُلّهای بِشْکوه
تو امّا در میان گویی دماوندی که تنهایی:
سر اندر ابرِ اسطوره، به ژرفاژرفِ اندیشه
به زیرِ پرتوِ خورشیدِ دانایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان
که در منظومۀ ایران، تو خورشیدی و یکتایی
ز دیگرْشاعران خواندم مَدیحِ مستی و دیدم
خرد مستی کند آن جا که در نظمش تو بستایی
اگر سرْنامۀ کارِ هنرها دانش و داد است
تویی رأسِ فضیلتها که آغازِ هنرهایی
سخنها را همه، زیباییِ لفظ است در معنی
تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی
گهی در گونۀ ابر و گَهی در گونۀ باران
همه از تو به تو پویند جوباران که دریایی
چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان
به سانِ تُندَر و تِنّیِن همه تن بانگ و هَرّایی
چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستانها
همه جان، چون نسیم، آرامشی وَ بْریشمآوایی
بدان روشنروان، قانونِ اشراقی که در حکمت
شفایِ پور سینایی و نورِ طورِ سینایی
پناهِ رستم و سیمرغ و افریدون و کیخسرو
دلیری، بخردی، رادی، توانایی و دانایی
اگر سُهراب، اگر رستم، اگر اسفندیارِ یَل
به هَیجا و هجومِ هر یکیشان صحنهآرایی
پناه آرند سوی تو، همه، در تنگناییها
تویی سیمرغ فرزانه که در هر جایْ ملجایی
اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخاند
توشان در کالبَد جانی که سُتواری و برجایی
ز بهرِ خیزشِ میهن دمیدی جانشان در تن
همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی
اگر جاویدیِ ایران، به گیتی در، معماییست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی:
اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتورْپاتانیم
تویی آن کیمیایِ جان که در ترکیبِ اجزایی
طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان
به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشهٔ مایی
تو گویی قصه بهر کودکِ کُرد و بلوچ و لُر
گر از کاووس میگویی ور از سهراب فرمایی
خِرَدآموز و مهرآمیز و دادآیین و دینپرور
هُشیوار و خِرَدمردی، به هر اندیشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته در آسمانها سر
گزند از باد و از باران نداری کوهِ خارایی
اگر در غارتِ غُزها، وگر در فتنۀ تاتار
وگر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ اینهایی،
هَماره از تو گرم و روشنیم، ای پیرِ فرزانه!
اگر در صبحِ خرداد و اگر در شامِ یلدایی
حکیمان گفتهاند: «آنجا که زیباییست، بِشْکوهیست»
چو دانستم تو را، دیدم که بِشْکوهی که زیبایی
چو از دانایی و داد و خِرَد، دادِ سخن دادی
مرنج اَر در چنین عهدی، فراموشِ بِعَمدایی
ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند،
هنرسنجانِ فرداها، که تو فردی و فردایی
بزرگا! بخردا! رادا! به دانایی که میشاید
اگر بر ناتوانیهای این خُردان ببخشایی
*******************
محمدرضا شفیعی کدکنی
از دفترِ «مرثیههای سروِ کاشمر»
*****************
پینوشت:
تِنّین: اژدها /
هَرّا: بانگ و فریاد هراسآور و مهیب /
عازَر: نام مردی است که مسیح بر سرِ گور او آمد و او را، چهار روز پس از مرگِ وی، زنده کرد.
خوزی: خوزستانی /
آتورپات: آذربایجان
#فردوسی
#شفیعی_کدکنی
#درخت_هنر
@derakhte_honar
روز بزرگداشت حکیم فردوسی گرامی باد.
*
جاودانْ خِرَد
درستایشِ حکیم فردوسی
بزرگا! جاودانْمردا! هُشیواری و دانایی
نه دیروزی که امروزی، نه امروزی که فردایی
همه دیروزِ ما از تو، همه امروزِ ما با تو
همه فردایِ ما در تو، که بالایی و والایی
چو زینجا بنگرم، زانسوی دَه قرنت همیبینم
که میگویی و میرویی و میبالی و میآیی
به گِردت شاعرانْ انبوه و هر یک قُلّهای بِشْکوه
تو امّا در میان گویی دماوندی که تنهایی:
سر اندر ابرِ اسطوره، به ژرفاژرفِ اندیشه
به زیرِ پرتوِ خورشیدِ دانایی چه زیبایی!
هزاران ماه و کوکب از مدارِ جانِ تو تابان
که در منظومۀ ایران، تو خورشیدی و یکتایی
ز دیگرْشاعران خواندم مَدیحِ مستی و دیدم
خرد مستی کند آن جا که در نظمش تو بستایی
اگر سرْنامۀ کارِ هنرها دانش و داد است
تویی رأسِ فضیلتها که آغازِ هنرهایی
سخنها را همه، زیباییِ لفظ است در معنی
تو را زیبد که معنی را به لفظِ خود بیارایی
گهی در گونۀ ابر و گَهی در گونۀ باران
همه از تو به تو پویند جوباران که دریایی
چو دستِ حرب بگشایند مردان در صفِ میدان
به سانِ تُندَر و تِنّیِن همه تن بانگ و هَرّایی
چو جایِ بزم بگزینند خوبان در گلستانها
همه جان، چون نسیم، آرامشی وَ بْریشمآوایی
بدان روشنروان، قانونِ اشراقی که در حکمت
شفایِ پور سینایی و نورِ طورِ سینایی
پناهِ رستم و سیمرغ و افریدون و کیخسرو
دلیری، بخردی، رادی، توانایی و دانایی
اگر سُهراب، اگر رستم، اگر اسفندیارِ یَل
به هَیجا و هجومِ هر یکیشان صحنهآرایی
پناه آرند سوی تو، همه، در تنگناییها
تویی سیمرغ فرزانه که در هر جایْ ملجایی
اگر آن جاودانان در غبارِ کوچِ تاریخاند
توشان در کالبَد جانی که سُتواری و برجایی
ز بهرِ خیزشِ میهن دمیدی جانشان در تن
همه چون عازَرند آنان و تو همچون مسیحایی
اگر جاویدیِ ایران، به گیتی در، معماییست
مرا بگذار تا گویم که رمز این معمایی:
اگر خوزی، اگر رازی، وگر آتورْپاتانیم
تویی آن کیمیایِ جان که در ترکیبِ اجزایی
طخارستان و خوارزم و خراسان و ری و گیلان
به یک پیکر همه عضویم و تو اندیشهٔ مایی
تو گویی قصه بهر کودکِ کُرد و بلوچ و لُر
گر از کاووس میگویی ور از سهراب فرمایی
خِرَدآموز و مهرآمیز و دادآیین و دینپرور
هُشیوار و خِرَدمردی، به هر اندیشه بینایی
یکی کاخ از زمین افراشته در آسمانها سر
گزند از باد و از باران نداری کوهِ خارایی
اگر در غارتِ غُزها، وگر در فتنۀ تاتار
وگر در عصرِ تیمور و اگر در عهدِ اینهایی،
هَماره از تو گرم و روشنیم، ای پیرِ فرزانه!
اگر در صبحِ خرداد و اگر در شامِ یلدایی
حکیمان گفتهاند: «آنجا که زیباییست، بِشْکوهیست»
چو دانستم تو را، دیدم که بِشْکوهی که زیبایی
چو از دانایی و داد و خِرَد، دادِ سخن دادی
مرنج اَر در چنین عهدی، فراموشِ بِعَمدایی
ندانیم و ندانستند قَدرت را و میدانند،
هنرسنجانِ فرداها، که تو فردی و فردایی
بزرگا! بخردا! رادا! به دانایی که میشاید
اگر بر ناتوانیهای این خُردان ببخشایی
*******************
محمدرضا شفیعی کدکنی
از دفترِ «مرثیههای سروِ کاشمر»
*****************
پینوشت:
تِنّین: اژدها /
هَرّا: بانگ و فریاد هراسآور و مهیب /
عازَر: نام مردی است که مسیح بر سرِ گور او آمد و او را، چهار روز پس از مرگِ وی، زنده کرد.
خوزی: خوزستانی /
آتورپات: آذربایجان
#فردوسی
#شفیعی_کدکنی
#درخت_هنر
@derakhte_honar
چو روز تو آمد، جهاندار باش
خردمند باش و بی آزار باش
نگر تا نپیچی سر از داد خواه
ببخشی ستمکارگان را گناه
زبان را مگردان به گرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ!
#فردوسی
@derakhte_honar
خردمند باش و بی آزار باش
نگر تا نپیچی سر از داد خواه
ببخشی ستمکارگان را گناه
زبان را مگردان به گرد دروغ
چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ!
#فردوسی
@derakhte_honar
شاهنامه؛
شاهکارِ خیال شاعرانه
▪️آنها که از شعر توقع استعاره و تشبیه دارند، یعنی حوزهٔ تصویر را محدود در این دو گونهٔ رایج تصویر میدانند، اغلب در باب شاهنامه اشتباه میکنند و میگویند شاهنامه نظمی است استادانه، ولی آثار نظامی شعر است. اگر به علت اصلی این عقیدهٔ ایشان بنگریم خواهیم دید که این داوری ایشان برخاسته از نظرگاه محدود آنان در زمینهٔ تصویرهای شعری است، ولی مگر جوهر شعری، تأثیر و به گفتهٔ ارسطو تخییل نیست، در این صورت، در حماسه، چه چیز از اغراقِ شاعرانه خیالانگیزتر تواند بود، آیا تصویری ازینگونه که در این ابیات میخوانیم:
سپاهی که خورشید شد ناپدید
چو گَرد سیاه از میان بردمید
نه دریا پدید و نه هامون نه کوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه
و زمینهٔ تخییلی آن تا مرزِ حیرت گسترده است، میتواند از رهگذر تصویرهای استعاری و یا تشبیهی ترسیم شود؟ آنچه را فردوسی در یک مصراع از رهگذر اسناد مجازی –به معنی مصطلح ما در این کتاب– ارائه میدهد آیا میتوان با هزار تشبیه و استعاره عرضه داشت:
به مرگ سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین بر افراسیاب
و یا:
که زیبد کزین غم بنالد پلنگ
ز دریا خروشان برآید نهنگ
و گر مرغ با ماهیان اندر آب
بخوانند نفرین به افراسیاب
شاهنامه از نظر تنوّع حوزهٔ تصویر، در میان دفاترِ شعر فارسی، یکی از شاهکارهای خیال شاعرانهٔ سرایندگان زبان پارسی است و صوَر خیالِ فردوسی محدود در شکلهای رایج تصویر _که استعاره و تشبیه است_ نیست.
در شاهنامه وسیعترین صورتِ خیال، اغراقِ شاعرانه است. اغراق شاعرانه در شاهنامه دارای خصایصی است که با دیگر نمونههای مشابه آن در شعر این روزگار و اعصارِ بعد نیز قابل قیاس نیست. در اغراقهای او قبل از هر چیز مسألهٔ تخییل را به قویترین وجهی میتوان مشاهده کرد و از این روی جنبهٔ هنری آن امری است محسوس. برخلاف بسیاری از اغراقهای معاصران او و یا گویندگان دورههای بعد، که فقط نوعی ادّعاست و این خصوصیت در اغراق شرط اصلی است وگرنه اغراق غیر هنری، کار هر دروغگویی است و اغلب شاعران، مرز میان گونههای مختلف اغراق را درنیافتهاند و هرگونه ادّعای دروغین را از مقولهٔ اغراق شمردهاند و از همینجاست که بسیاری از ناقدان، اغراق را از میان صور خیال شاعرانه، نپسندیدهاند ولی بعضی دیگر آن را بهترین نوع تصاویر شعری دانستهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
صور خیال در شعر فارسی، چاپ ششم، آگه، تهران: ۱۳۷۵، صص ۴۴۸–۴۴۷
#فردوسی
#شفیعی_کدکنی
#درخت_هنر
@derakhte_honar
شاهکارِ خیال شاعرانه
▪️آنها که از شعر توقع استعاره و تشبیه دارند، یعنی حوزهٔ تصویر را محدود در این دو گونهٔ رایج تصویر میدانند، اغلب در باب شاهنامه اشتباه میکنند و میگویند شاهنامه نظمی است استادانه، ولی آثار نظامی شعر است. اگر به علت اصلی این عقیدهٔ ایشان بنگریم خواهیم دید که این داوری ایشان برخاسته از نظرگاه محدود آنان در زمینهٔ تصویرهای شعری است، ولی مگر جوهر شعری، تأثیر و به گفتهٔ ارسطو تخییل نیست، در این صورت، در حماسه، چه چیز از اغراقِ شاعرانه خیالانگیزتر تواند بود، آیا تصویری ازینگونه که در این ابیات میخوانیم:
سپاهی که خورشید شد ناپدید
چو گَرد سیاه از میان بردمید
نه دریا پدید و نه هامون نه کوه
زمین آمد از پای اسبان ستوه
و زمینهٔ تخییلی آن تا مرزِ حیرت گسترده است، میتواند از رهگذر تصویرهای استعاری و یا تشبیهی ترسیم شود؟ آنچه را فردوسی در یک مصراع از رهگذر اسناد مجازی –به معنی مصطلح ما در این کتاب– ارائه میدهد آیا میتوان با هزار تشبیه و استعاره عرضه داشت:
به مرگ سیاوش سیه پوشد آب
کند زار نفرین بر افراسیاب
و یا:
که زیبد کزین غم بنالد پلنگ
ز دریا خروشان برآید نهنگ
و گر مرغ با ماهیان اندر آب
بخوانند نفرین به افراسیاب
شاهنامه از نظر تنوّع حوزهٔ تصویر، در میان دفاترِ شعر فارسی، یکی از شاهکارهای خیال شاعرانهٔ سرایندگان زبان پارسی است و صوَر خیالِ فردوسی محدود در شکلهای رایج تصویر _که استعاره و تشبیه است_ نیست.
در شاهنامه وسیعترین صورتِ خیال، اغراقِ شاعرانه است. اغراق شاعرانه در شاهنامه دارای خصایصی است که با دیگر نمونههای مشابه آن در شعر این روزگار و اعصارِ بعد نیز قابل قیاس نیست. در اغراقهای او قبل از هر چیز مسألهٔ تخییل را به قویترین وجهی میتوان مشاهده کرد و از این روی جنبهٔ هنری آن امری است محسوس. برخلاف بسیاری از اغراقهای معاصران او و یا گویندگان دورههای بعد، که فقط نوعی ادّعاست و این خصوصیت در اغراق شرط اصلی است وگرنه اغراق غیر هنری، کار هر دروغگویی است و اغلب شاعران، مرز میان گونههای مختلف اغراق را درنیافتهاند و هرگونه ادّعای دروغین را از مقولهٔ اغراق شمردهاند و از همینجاست که بسیاری از ناقدان، اغراق را از میان صور خیال شاعرانه، نپسندیدهاند ولی بعضی دیگر آن را بهترین نوع تصاویر شعری دانستهاند.
محمدرضا شفیعی کدکنی
صور خیال در شعر فارسی، چاپ ششم، آگه، تهران: ۱۳۷۵، صص ۴۴۸–۴۴۷
#فردوسی
#شفیعی_کدکنی
#درخت_هنر
@derakhte_honar
🗓 28 اردیبهشت
روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری.
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد!
#خیام
@derakhte_honar
روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری.
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد!
#خیام
@derakhte_honar