ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.49K subscribers
870 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
خود را چنان ز هجر تو گم کرده‌ام که هست
مشکل‌تر از سراغ توام جستجوی خویش

تا مست گفتگوی تو گشتم ، ز همدمان
بیگانه‌ وار می‌شنوم گفتگوی خویش...

ُ#عرفی_شیرازی
بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست
کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست

وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد
تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست


ُ#عرفی_شیرازی
توفیق گذشته گر به ما باز آید
این بخت عجوز بر سر ناز آید

شاهین کرم گر بگشاید پر و بال
بس طایر بسمل که به پرواز آید


ُ#عرفی_شیرازی
فردا که معاملان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند

زان ها که دروده ای جوی نستانند
آن ها که نکشته ای به خرمن طلبند


ُ#عرفی_شیرازی
آزرده نیَم که سرگران می‌گذری
بیگانه، به گفتِ دیگران می‌گذری

با دل بنگر چگونه آمیخته‌ای
بنگر که چه‌سان درونِ جان می‌گذری


ُ#عرفی_شیرازی
گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا

ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا


#عرفی_شیرازی
وصل تو دوایی است که بیمارش نیست
حسن تو متاعی است که بازارش نیست

عشق تو کمندی که گرفتارش نیست
حمد تو زبانی است که گفتارش نیست


#عرفی_شیرازی
غزلی گفته‌ام آن باعث گفتار کجاست
نوگلی چیده‌ام آن گوشهٔ دستار کجاست

یک سبو می به در صومعه آرم که دگر
می‌فروشان بستانند که بازار کجاست


#عرفی_شیرازی
نسیم صبح چو برگ سمن فروریزد
جگر ز نالهٔ مرغ چمن فرو ریزد

فلک نظر به که دارد که نیش غمزهٔ او
هزاز ناوک جادو فکن فرو ریزد


#عرفی_شیرازی
نداد نور شراری چراغ هستی ما
گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما

عنایت صمدی رد کفر ما نکند
اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما


#عرفی_شیرازی
عشق آمد و از مژده ی غم شادم کرد
وز بندگیِ عافیت آزادم کرد

هر موی مرا به یک جهان درد آراست
چندان که خراب بودم آبادم کرد


#عرفی_شیرازی
منزلگه دلها همه کاشانه ی عشق است
هرجا که دلی گم شده در خانه ی عشق است

ویرانه ی جاوید بماند دل بی عشق
آن دل شود آباد که ویرانه ی عشق است


#عرفی_شیرازی
ای کرده زبون، ناز شجاع تو، مرا
افکنده به صد رنج، نزاغ تو، مرا

تا خیزم و آیمت در آغوش اجل
گشست است به تکلیف وداع تو مرا


#عرفی_شیرازی
ای شربت شیخ و شاب در کاسهٔ ما
وی چشمهٔ آفتاب در کاسهٔ ما

آن جرعه کشانیم که از سیرابی
یاقوت شود حباب در کاسهٔ ما


#عرفی_شیرازی
مرا کشتی که خوش حالی به آن غایت که پنداری
تو خواهی بود، فردای قیامت، دادخواه من

به نزدیک شما، ای کشته گان عشق، می آیم
به درد حسرت آرایش کنید آرامگاه من


#عرفی_شیرازی
به لاک جوهر شمشیر، ناز خوبانیم
که تار زخم جدا گشته رنگ می گیرد

هجوم عشوهٔ یار است بر دل عرفی
سپاه کیست که شهر فرنگ می گیرد


#عرفی_شیرازی
بیا ای درد کز راحت رمیدن آرزو دارم
به غم پیوستن از شادی بریدن آرزو دارم

بیا ای عشق و رسوای جهانم کن که یک چندی
نصیحت های بی دردان شنیدن آرزو دارم


#عرفی_شیرازی
تحفه ی مرهم نگیرد سینه ی افکار ما
سایه ی گل برنتابد گوشه ی دستار ما

باعثی دارد رواج، سبحه کو، تزویر کو
تا ببندد صد گره بر رشته ی زنار ما


#عرفی_شیرازی
ز من فراغت فردوس دور باد که من
بساط ماتمیان بـر فــراغ می چینم

هــزار غم سر غم کرده ام ولی در دل
غـم تو ریشه فرو کرد، می کشد اینم


#عرفی_شیرازی
گر چشم و دلم ز ناله و گریه جداست
زنهار مبر گمان که راحت، که خطاست

گر ناله خموش است دلم در جوش است
گر دیده سراب است، درونم دریاست


#عرفی_شیرازی