ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.73K subscribers
872 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
مستم دگر آن‌سان که سر از پا نشناسم
ساغر ز لب و باده ز مینا نشناسم

نشناختنِ دوست بوَد شاهد مستی
مستی نه همین است که خود را نشناسم


ُ#طالب_آملی
مستانه رهِ میکده طی می‌کنم امشب
پرواز به بال و پرِ می می‌کنم امشب

مخمورم و پیمانه‌ی صد عمرِ ابد را
تبدیل به یک ساغرِ می می‌کنم امشب


ُ#طالب_آملی
اثر باقی‌ست بر گردون تراوش‌های اشکم را
هنوز از گریه‌ام پیراهن خورشید نم دارد

حذر از شورش چشمم که این توفان آبستن
هزاران طفل چون آشوب محشر در شکم دارد


ُ#طالب_آملی
لاله سیه کرده دل تا رهِ داغم زند
غنچه گره کرده مشت تا به دماغم زند!

هرکه برآرد سر از جیب عداوت، سپهر
می‌دهدش دامنی تا به چراغم زند


ُ#طالب_آملی
به سویِ ‌خویشتن از لطف گستاخانه کش دستم
که من بسیار محجوبم، هم‌آغوشی نمی‌دانم

به اندک لذّتِ وصلی تسلّی نیست امّیدم
هم‌آغوشی‌پرستم قدرِ هم‌دوشی نمی‌دانم


ُ#طالب_آملی
پيراهنی از تار وفا دوخته بودم
چون تاب جفای تو نياورد كفن شد

هر سنگ كه بر سينه زدم نقش تو بگرفت
آنهم صنمی بهر پرستيدن من شد


ُ#طالب_آملی
‏ز امتداد وداعت خجل شدم اکنون
اجازتی که وداع وداع خواهم کرد

نظرکنان به تو خواهم نهان شد از نظرت
چنین قفاسفری اختراع خواهم کرد


ُ#طالب_آملی
بيا كه شاهد شوخ بهار چهره گشاد
كنون غمی كه به جان بسته‌ای بده بر باد

نسيم سلسله‌ها در جهان پريشان كرد
كه رفت زمزمه زلف دلبران از ياد


#طالب_آملی
لبْ لعل کرده، خون که نوشیده‌ای؟ بگوی!
وز آتش نیاز که جوشیده‌ای؟ بگوی!

بازت قبای سرخ، دلیل سیاست است
این جامه را به قتل که پوشیده‌ای؟ بگوی!


#طالب_آملی
سخن در پرده گویم با دل خویش
که دارد لذتِ گفتار در پوست

برآ از پرده همچون مغز «طالب»
که عارف می نسازد کار در پوست


#طالب_آملی
منقلب خاطر مباش از انقلاب روزگار
کین مزاج منحرف را اعتدالی در پی است

ناامید از روشنی ای‌دل به تاریکی مباش
زآنکه شام هجر را صبح وصالی در پی است


#طالب_آملی
سرمه‌ٔ چشمِ صبا خاک سر کوی تو باد
روی دل‌ها همه چون قبله‌نما سوی تو باد

کم مباد آمدورفت از سر کوی تو، ولی
رفتنی هوشِ من و آمدنی بوی تو باد


#طالب‌_آملی
ای شاهدِ فیض سحری نازِ تو نازم
در پردۀ دل محرمی، آوازِ تو نازم

ای لعلِ لب یار که همکار مسیحی
در بردن دل شیوۀ اعجازِ تو نازم


#طالب_آملی
ما بیخودی ز دیدنِ روی تو می کنیم
مستی نه از شراب، ز روی تو می کنیم

منظورِ ما چو قبله نما در جهان یکیست
یعنی همین اشاره به سوی تو می کنیم


#طالب_آملی
ای صبح تبسم تو را حلقه به گوش
گوهر به لباس سخنت جلوه‌فروش

خود گو که چگونه سر نیاید به سپهر
خورشید که با تو می‌رود دوش به دوش


#طالب_آملی
دو زلف یار به هم آنقَدر نمی‌ماند
که روزِ ما و شبِ ما به یکدگر مانَد

ز بس فتاده به هر گوشه پاره‌های دلم
فضای دهر به دکان شیشه‌گر ماند


#طالب‌_آملی
لب چو آلودی به می، بسیار می‌باید کشید
کاسه گر دریا بود سرشار می‌باید کشید

مرد دنیا را ز اسباب تعلق چاره نیست
تا بود سر، منت دستار می‌باید کشید


#طالب_آملی
ما شیشه‌ی می در شب مهتاب شکستیم
زان شیشه شکستن دلِ احباب شکستیم

دیدیم بسی ناخوشی از محتسب اما
نی تار بریدیم و نه مضراب شکستیم


#طالب_آملی
یا ربّ به کرم درد مرا درمان کن
رحمی به من سوختهٔ هجران کن

یا راه به‌ مومیـائی وصـل نمای
یا بر من دلشکسته کار آسان کن


#طالب_آملی
شرم دار ای اشک، آخر از کدامین سنگ دل
شیشه ی لبریز آتش در گیریبانی شکست

غمزه نشناسم کدام است و دل طالب کدام؟
نشتری دانم که در آغوش شریانی شکست


#طالب_آملی