ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.73K subscribers
872 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
آنرا که زور پنجهٔ زور آوری نماند
شرطست کاحتمال کند زورمند را

گر پند میدهندم و گر بند مینهند
ما دست داده‌ایم بهر حال بند را


#خواجوی_کرمانی
نرگسٖ جادوی مست تو بهنگام صبوح
فتنه‌ای بود که‌از خواب صبوحی‌برخاست

متحیر نه در آن شکل و شمایل شده‌ام
حیرتم در قلم قدرت بیچون خداست


#خواجوی_کرمانی
برو ای باد بدان‌سوی که من دانم و تو
خیمه زن بر سر آن کوی که من دانم و تو

در دم صبح به مرغان سحرخوان برسان
نکهت آن گل خودروی که من دانم و تو


#خواجوی_کرمانی
امشب که حریفان همه مستند و خراب
من در تبم و نیست مرا تاب شراب

ای رنج بسوی ما قدم رنجه مکن
وی تب ز من سوخته دل روی بتاب


#خواجوی_کرمانی
من بار هجر می‌کشم و ناقه محملم
برگیر ساربان نفسی باری از دلم

طوفان آب دیده گر ازین صفت رود
زین پس مگر سفینه رساند به منزلم


#خواجوی_کرمانی
آنک نقش رخ خورشید عذاران می‌بست
چون نظر کرد رخ مهوش خود می‌آراست

گر توان حور پریچهره جدائی خواجو
تو مپندار که او یک سر موی از تو جداست


#خواجوی_کرمانی
یاد باد آنشب که در مجلس خروش چنگ بود
مطربانرا عود بر ساز و دف اندر چنگ بود

شاهدان در رقص بودند و حریفان در سماع
وانک او بر خفتگان گلبانک می زد چنگ بود


#خواجوی_کرمانی
مرغ شب خوان که دم از پردهٔ عشاق زند
گو نوا از من شب‌خیز بیاموز امشب

چون شدم کشتهٔ پیکان خدنک غم عشق
بردلم چند زنی ناوک دلدوز امشب


#خواجوی_کرمانی
اگر ز غیرت بلبل صبا خبر یابد
شگفت باشد اگر شقهٔ سمن بدرد

گهی که پرده برافتد ز طلعت شیرین
زمانه پردهٔ فرهاد کوهکن بدرد


#خواجوی_کرمانی
خنک آن باد که باشدگذرش بر کویت
روشن آن دیده که افتد نظرش بر رویت

صید آن مرغ شوم کو گذرد بر بامت
خاک آن باد شوم کو به من آرد بویت


#خواجوی_کرمانی
من آن مرغ همایونم که باز چتر سلطانم
من آن نوباوهٔ قدسم که نزل باغ رضوانم

چو جام بیخودی نوشم جهانرا جرعه دان سازم
چو در میدان عشق آیم فرس برآسمان رانم


#خواجوی_کرمانی
تا نگوئی که من اینجا ز چه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا

کیست این فتنهٔ نوخاسته کز مهر رخش
این دل شیفته حال آمد و بنشست اینجا


#خواجوی_کرمانی
دل بدست یار و غم در دل بماند
خارم اندر پای و پا در گل بماند

ما فرو رفتیم در دریای عشق
وانکه عاقل بود بر ساحل بماند


#خواجوی_کرمانی
تشنه‌ی غنچه‌ی سيراب تو را آب چه سود؟
مرده‌ی نرگس پرخواب تو را خواب چه سود؟

بی‌فروغ رخ زيبای تو در زلف سياه
در شب تيره مرا پرتو مهتاب چه سود؟


#خواجوی_کرمانی
تا تو در چشم منی از نظرم دور نشد
ذره‌ئی چشمه خورشید درخشان همه شب

خبرت هست که در بادیهٔ هجر تو نیست
تکیه گاهم به جز از خار مغیلان همه شب


#خواجوی_کرمانی
هـردم بدلـم می‌رسد از مصـر پیامی
گوئیکه مگریوسف کنعان من آنجاست

پـر می‌زند از شـوق لبش طوطی جانم
آری چه کنم چون شکرستان من آنجاست


#خواجوی_کرمانی
ای صبا احوال دل با آن صنم تقریر کن
حال این درویش با آن محتشم تقریر کن

ماجرای اشک گرمم یک به یک با او بگو
داستان آه سردم دم‌ به‌ دم تقریر کن …


#خواجوی_کرمانی
ﺩﺭ ﺩﻩ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﻭﺷﻦ ﻭ ﺩﺭ ﺗﯿﺮﻩ ﺷﺐ ﻣﺮﺍ
ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺟﺎﻡ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺯ ﻣﺸﻌﻠﻪ

ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﻣﻮﺳﻢ ﻧﻮﺭﻭﺯ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ
ﺩﺭ ﺳﺮ ﻧﻮﺍﯼ ﺑﻠﺒﻞ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﻠﺒﻠﻪ


#خواجوی_کرمانی
دلم مـرید مرادست و دیده رهبر دل
سرم فدای خیال و خیال در سر دل

دلم چگونه نماید قـرار در صف عشق
چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل


#خواجوی_کرمانی
تو مپندار که از خودخبرم هست که نیست
یا دلم بسته ي بندکمرت نیست که هست

آنچنان در دل تنگم زده‌ئی خیمه ي انس
که کسی را نبود جز تو درو جای نشست....


#خواجوی_کرمانی