ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.73K subscribers
872 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
زاد چون از صبح روشن آفتاب
ساقی خورشید رو در ده شراب

لعل ندهی آن عرق در ده که چون
گل برآرد هم گل ست و هم گلاب


#امیرخسرو_دهلوی
دی باد صبح بوی تو آورد سوی من
امروز دل به سوی تو برباد داده‌ام

گفتی دل شکسته بنه بر دو زلف من
من خود شکسته وار بر این دل نهاده‌ام


#امیرخسرو_دهلوی
لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد


#امیرخسرو_دهلوی
ز عشقت بیقرارم، با که گویم؟
ز هجرت خوار و زارم، با که گویم؟

نمی پرسی ز احوالم که چونی
پریشان روزگارم، با که گویم؟


#امیرخسرو_دهلوی
من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت
تـو شادمان و خرم با دیگران نشسته

یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته


#امیرخسرو_دهلوی
قصه شیرین عجب افسانه‌ای است
کوهکن خواب اندرین افسانه کرد

خورد خسرو نیست جز غم چاره چیست
چون خدا این مرغ را این دانه کرد


#امیرخسرو_دهلوی
جز از هوشمندان تنی چند و بس
سر کوهکن سوی کهسار کرد

به کوه آمد و سر سوی غار کرد
چو در غار شد کرد مرکب رها


#امیرخسرو_دهلوی
کواکب در میان سرمهٔ ناب
درست افگنده مروارید شب تاب

گشاده شب در این طاووس گون باغ
دم طاوس را بر سینه زاغ


#امیرخسرو_دهلوی
بهر گشاد عالمی بگشا ز زلف خود خمی
در پیچ پیچ زلف تو پوشیده شد چون عالمی

با خویش گویم راز تو می گویم و دم در کشم
اشک آیدم کاندر غمت انبار گردد محرمی


#امیرخسرو_دهلوی
با غمش خو کردم امشب، گر چه در زاری گذشت
یاد می کردم ازان شبها که در یاری گذشت

خواب هم ناید گهی تا دیدمی وقتی، مگر
زان شب فرخ که با یارم به بیداری گذشت


#امیرخسرو_دهلوی
دی خرامان در چمن ناگه گذشتی لاله گفت
نیست مثل آن صنوبر در همه بستان ما

از تب و تاب غم هجران چو ما را دل بسوخت
خود نگفتی این گذر چونست در هجران ما


#امیرخسرو_دهلوی
چه کرد پیش رخت گل که گل فروش او را
به دست خود به گلو بسته ریسمان انداخت

کمال حسن تو جایی رسید در عالم
که خلق را بدو خورشید در گمان انداخت


#امیرخسرو_دهلوی
به بند سخت شدن در شکنجه جان دادن
از ان بهشت که در بند نیکوان بودن

طریق بلهوسان است نی رهٔ عشاق
زعشق لاف پس از فتنه برکران بودن


#امیرخسرو_دهلوی
گل فروش از ریسمان شیرازه بست
دختر گل بین که چون پرداخته

وان بنفشه بین که خط سبز را
می بخواند سر فرو انداخته


#امیرخسرو_دهلوی
کافـر عشقم مسلمـانی مـرا در کار نیست
هر رگ من تـار گشته، حاجت زنار نیست

از سر بـالیـن مـن، برخیز ای نادان طبیب
دردمنـد عشق را دارو بـه جز دیدار نیست


#امیرخسرو_دهلوی
زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانی‌ها
همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانی‌ها

عزیزانی که از صبحت گران‌تر بوده‌اند از جان
چو بر دل‌ها گران گشتند بردند آن گرانی‌ها


#امیرخسرو_دهلوی
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا


#امیرخسرو_دهلوی
بمان، ای گریه، این ساعت، همان لحظه فروریزی
که آن سنگین دل نااستوار از در درون آید

ز من عذری بخواهی، ای رقیب، آن ناپشیمان را
که چون من مرده بودم شرمسار از در درون آید


#امیرخسرو_دهلوی
ای چهرهٔ زیبای تو رشک بتان آذری
هرچند وصفت می‌کنم در حسن از آن زیباتری

آفاق را گردیده‌ام مهر بتان ورزیده‌ام
بسیار خوبان دیده‌ام اما تو چیز دیگری


#امیرخسرو_دهلوی
جان به فدات می کنم، بو که از آن من شوی
مرده تنی من ببین، کوش کز آن من شوی

شد به بقین دیگران ماه تمام روی تو
چشمه آفتاب شو، گر به گمان من شوی


#امیرخسرو_دهلوی