خورشیدرخی که عشق او شد دینم
گفت: امشبی آیم، برِ تو بنشینم
نومید شد و گفت دل مسکینم:
خورشید به شب که دید؟ تا من بینم!
#امیر_معزی
گفت: امشبی آیم، برِ تو بنشینم
نومید شد و گفت دل مسکینم:
خورشید به شب که دید؟ تا من بینم!
#امیر_معزی
نوش کن هر بامدادی بادهٔ عناب گون
تا برآید صبح شادی و سعادت بامداد
باده و بادست بر هر آدمی بیدادگر
وین دومعنی شد دومعجز تا از آنآرند یاد
#امیر_معزی
تا برآید صبح شادی و سعادت بامداد
باده و بادست بر هر آدمی بیدادگر
وین دومعنی شد دومعجز تا از آنآرند یاد
#امیر_معزی
قافلهٔ شب گذشت صبح برآمد تمام
باده شداکنونحلالخواب شداکنون حرام
خوش بود آری صبوح خاصه به وقت بهار
لعل شده کوهسار سبز شده جویبار
#امیر_معزی
باده شداکنونحلالخواب شداکنون حرام
خوش بود آری صبوح خاصه به وقت بهار
لعل شده کوهسار سبز شده جویبار
#امیر_معزی
همچو فرخارست لیکن نقش او تیر و سپر
همچو گردون است لیکن نجم او تیر و کمان
قطب آن گردون سعادت باشد و فتح و ظفر
تا زمین ملک شاهنشه بود خورشید آن
#امیر_معزی
همچو گردون است لیکن نجم او تیر و کمان
قطب آن گردون سعادت باشد و فتح و ظفر
تا زمین ملک شاهنشه بود خورشید آن
#امیر_معزی
سلطان جهان برکیارق باید
کز دولت او جهان همی آراید
بس برناید تا هنرش بِفْزاید
بندد کمر و همه جهان بگشاید
#امیر_معزی
کز دولت او جهان همی آراید
بس برناید تا هنرش بِفْزاید
بندد کمر و همه جهان بگشاید
#امیر_معزی
شاه گیتی بوالمظفر کز فتوح و از ظفر
در جهان مختصر گویی جهانی دیگرست
گر برفت آنکس که بود اندر جهان صاحبقران
بر کیارق بعد ازو صاحبقرانی دیگرست
#امیر_معزی
در جهان مختصر گویی جهانی دیگرست
گر برفت آنکس که بود اندر جهان صاحبقران
بر کیارق بعد ازو صاحبقرانی دیگرست
#امیر_معزی
بر تواریخ و سیر تفضیل دارد فتح تو
زانکه فتح توست عنوان تواریخ و سیر
سایهٔ یزدانی و در سایهٔ عدل تواند
خلق عالم یک به یک، اولاد آدم سر به سر
#امیر_معزی
زانکه فتح توست عنوان تواریخ و سیر
سایهٔ یزدانی و در سایهٔ عدل تواند
خلق عالم یک به یک، اولاد آدم سر به سر
#امیر_معزی
بوالمظفر که در اندیشهٔ او روز ظفر
نصرت ملت پیغمبر مختار بود
بر کیارق که به هنگام دلیری و نبرد
دل او همچو دل حیدر کرّار بود
#امیر_معزی
نصرت ملت پیغمبر مختار بود
بر کیارق که به هنگام دلیری و نبرد
دل او همچو دل حیدر کرّار بود
#امیر_معزی
کهسار نیابد مطر ابر بهاری
چندان که از او مرد ثناگوی عطا یافت
چون آینهٔ روشن و چون آب مروق
اندر صفتش خاطر مداح صفا یافت
#امیر_معزی
چندان که از او مرد ثناگوی عطا یافت
چون آینهٔ روشن و چون آب مروق
اندر صفتش خاطر مداح صفا یافت
#امیر_معزی
بر خاک سر کوی تو ای عشق، پُرست
تنها نه منم فتاده شوریده و مست
چون من به سر کوی تو صد عاشق هست
از پای بیفتاده و جان بر کف دست
#امیر_معزی
تنها نه منم فتاده شوریده و مست
چون من به سر کوی تو صد عاشق هست
از پای بیفتاده و جان بر کف دست
#امیر_معزی
با لشکر عشق تو، مباهات خوش است
با حلقهٔ زلف تو، مناجات خوش است
شطرنج که در عشق تو بازیم همی
ما برد نخواهیم که شَهمات خوش است
#امیر_معزی
با حلقهٔ زلف تو، مناجات خوش است
شطرنج که در عشق تو بازیم همی
ما برد نخواهیم که شَهمات خوش است
#امیر_معزی