ما با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
#سلمان_ساوجی
کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد
در کوی عشق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد
#سلمان_ساوجی
بـــر زلف تـــو تا این دل یکتا بنهادم
بار دل من زلــــف تو را پشت دوتا کرد
هرچند که چشم تو خدنگ مژه آراست
زد بر هدف سینه، بر آنـــم که خطا کرد
#سلمان_ساوجی
بار دل من زلــــف تو را پشت دوتا کرد
هرچند که چشم تو خدنگ مژه آراست
زد بر هدف سینه، بر آنـــم که خطا کرد
#سلمان_ساوجی
هر که در مدح تو چون سوسن نشد رطب اللسان
لاله سان گردون زبانش را سیاه و لال کرد
پادشاها گر چه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الا جمال کرد
#سلمان_ساوجی
لاله سان گردون زبانش را سیاه و لال کرد
پادشاها گر چه گستاخی است لیکن واجب است
عرض حال خود مرا پیشت علی الا جمال کرد
#سلمان_ساوجی
ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!
ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!
چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا
#سلمان_ساوجی
ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا!
چون مراد دل و جانم، تویی از هردو جهان
از تو دل برنکنم، تا دل و جان است مرا
#سلمان_ساوجی
مرا که چون تو پری چهره دلبری باشد
چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟
خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم
گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد
#سلمان_ساوجی
چگونه رای و تمنای دیگری باشد؟
خیال چشم و رخت تا بود برابر چشم
گمان مبر که مرا خواب یا خوری باشد
#سلمان_ساوجی
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است
امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است
به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس
ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است
#سلمان_ساوجی
امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است
به خفتگان، خبری میدهد، خروش خروس
ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است
#سلمان_ساوجی
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
خاک قدمت تاج سرِ جَم ارزد
چشم تو سوادِ مُلک حُسن است از آنک
یک گوشه به مُلکِ هر دو عالم ارزد
#سلمان_ساوجی
خاک قدمت تاج سرِ جَم ارزد
چشم تو سوادِ مُلک حُسن است از آنک
یک گوشه به مُلکِ هر دو عالم ارزد
#سلمان_ساوجی
عالم همه سرنگون، توانم دیدن
خود را شده غرق خون، توانم دیدن
جان از تن خود برون توانم دیدن
من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟
#سلمان_ساوجی
خود را شده غرق خون، توانم دیدن
جان از تن خود برون توانم دیدن
من جای تو بی تو چون توانم دیدن؟
#سلمان_ساوجی
ای دیده پی بلای دل میپویی
در آب بلای دل، بلا میجویی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون میشوئی
#سلمان_ساوجی
در آب بلای دل، بلا میجویی
خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی
سودت ندهد که خون به خون میشوئی
#سلمان_ساوجی
ای ابر بهار خانه پرورده تست
ای خار درون غنچه خون کرده تست
ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست
#سلمان_ساوجی
ای خار درون غنچه خون کرده تست
ای غنچه عروس باغ در پرده تست
این باد صبا این همه آورده تست
#سلمان_ساوجی
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
#سلمان_ساوجی
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
#سلمان_ساوجی
صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد
بخت بیدار من از خواب گران باز آمد
رفت و میگفت که آیم ز درت روزی باد
هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد
#سلمان_ساوجی
بخت بیدار من از خواب گران باز آمد
رفت و میگفت که آیم ز درت روزی باد
هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد
#سلمان_ساوجی
ای دوست کجائی و کجائی که نِئی؟
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی؟
#سلمان_ساوجی
آخر تو کرائی و کرائی که نئی؟
بیگانگی تو با من افتاد ار نه
تو یار کدام آشنایی که نئی؟
#سلمان_ساوجی
بیمـارم و کس نمیکند درمانم
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم
از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بـر آید جانــم
#سلمان_ساوجی
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم
از ضعف چنانم ک اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بـر آید جانــم
#سلمان_ساوجی
این چه داغی است که از عشق تو بر جان من است
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟
#سلمان_ساوجی
وین چه دردی است که سرمایه درمان من است
زلف و رخسار تو کفر آمد و ایمان، با هم
آن چه کفری است که سرمایه ایمان من است؟
#سلمان_ساوجی
جز نقش تو در نظر نیامد مارا
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را
#سلمان_ساوجی
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ار چه خوش آید همه را در عهدش
حقا که به چشم در نیامد ما را
#سلمان_ساوجی
چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است
از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است
سنبلت را بس پریشان حال میبینم، مگر
باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟
#سلمان_ساوجی
از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است
سنبلت را بس پریشان حال میبینم، مگر
باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟
#سلمان_ساوجی