آمد بر من نگار خوی کرده ز می
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من ، لعل لبت کی بوسم
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی
#رهی_معیری
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من ، لعل لبت کی بوسم
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی
#رهی_معیری
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
چون آهوی رمیده ز وحشتسرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم
#رهی_معیری
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
چون آهوی رمیده ز وحشتسرای شهر
رفتیم و سر به دامن صحرا گذاشتیم
#رهی_معیری
عاشقی مایهی شادی بُوَد و گنجِ مراد
دلِ خالی ز محبت، صدفِ بی گُهَر است
سرخوش از نالهی مستانه سعدیست رهی
همه گویند، ولی گفتهی سعدی دگر است!
#رهی_معیری
دلِ خالی ز محبت، صدفِ بی گُهَر است
سرخوش از نالهی مستانه سعدیست رهی
همه گویند، ولی گفتهی سعدی دگر است!
#رهی_معیری
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد
شعله دیدم سرکشیهای توام آمد به یاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلسآرای توام آمد به یاد
#رهی_معیری
شعله دیدم سرکشیهای توام آمد به یاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلسآرای توام آمد به یاد
#رهی_معیری
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است
دل گفت که محرم تر ازین عشق کدام است؟
بوسیدم و لب دادم و آغوش کشیدم
نامحرم من، محرمی و کار تمام است...
#رهی_معیری
دل گفت که محرم تر ازین عشق کدام است؟
بوسیدم و لب دادم و آغوش کشیدم
نامحرم من، محرمی و کار تمام است...
#رهی_معیری
به رهگذار طلب آبروی خویش مریز
که همچو اشک روان باز پس نمیآید
ز آشنایی مردم رمیدهایم رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمیآید
#رهی_معیری
که همچو اشک روان باز پس نمیآید
ز آشنایی مردم رمیدهایم رهی
که بوی مردمی از هیچ کس نمیآید
#رهی_معیری
از خون دل چو غنچهٔ گل پاک دامنان
مستانه می کشیده و مستور بودهاند
گر ماه من ز مهر بود دور، دور نیست
تا بوده مهر و ماه ز هم دور بودهاند
#رهی_معیری
مستانه می کشیده و مستور بودهاند
گر ماه من ز مهر بود دور، دور نیست
تا بوده مهر و ماه ز هم دور بودهاند
#رهی_معیری
از آتش دل شمع طرب را مانم
وز شعله آه سوز تب را مانم
دور ازلب خندان تو ای صبح امید
از ناله زار مرغ شب را مانم
#رهی_معیری
وز شعله آه سوز تب را مانم
دور ازلب خندان تو ای صبح امید
از ناله زار مرغ شب را مانم
#رهی_معیری
خاک شیراز که سرمنزل عشق است و امید
قبله مردم صاحبدل و صاحبنظر است
سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی
همه گویند ولی گفته سعدی دگر است
#رهی_معیری
قبله مردم صاحبدل و صاحبنظر است
سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی
همه گویند ولی گفته سعدی دگر است
#رهی_معیری
شکسته جلوهی گلبرگ از بر و دوشت
دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت
مگر به دامن گل سر نهادهای شب دوش؟
که آید از نفس غنچه بوی آغوشت!
#رهی_معیری
دمیده پرتو مهتاب از بناگوشت
مگر به دامن گل سر نهادهای شب دوش؟
که آید از نفس غنچه بوی آغوشت!
#رهی_معیری
چون شفق گرچه مرا باده ز خون جگر است
دل آزادهام از صبح طربناکتر است
عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد
دل خالی ز محبت صدف بیگهر است
#رهی_معیری
دل آزادهام از صبح طربناکتر است
عاشقی مایه شادی بود و گنج مراد
دل خالی ز محبت صدف بیگهر است
#رهی_معیری
چون ماه نو از حلقه به گوشان توایم
چون رود خروشنده خروشان تو ایم
چون ابر بهاریم پراکنده تو
چون زلف تو از خانه به دوشان تو ایم
#رهی_معیری
چون رود خروشنده خروشان تو ایم
چون ابر بهاریم پراکنده تو
چون زلف تو از خانه به دوشان تو ایم
#رهی_معیری
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان برجای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
#رهی_معیری
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان برجای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
#رهی_معیری
تاگریزان گشتی ای نیلوفری چشم از برم
درغمت از لاغری چون شاخه ی نیلوفرم
تارو پود هستیم برباد رفت امانرفت
عاشقی ها ازدلم دیوانگی ها ازسرم
#رهی_معیری
درغمت از لاغری چون شاخه ی نیلوفرم
تارو پود هستیم برباد رفت امانرفت
عاشقی ها ازدلم دیوانگی ها ازسرم
#رهی_معیری
بایدخریدارم شَویتامن خریدارت شوم
وزجانودلیارمشویتاعاشقِ زارتشوم
من نیستمچوندیگران بازیچهیبازیگران
اول به دام آرم تُرا وانگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری
وزجانودلیارمشویتاعاشقِ زارتشوم
من نیستمچوندیگران بازیچهیبازیگران
اول به دام آرم تُرا وانگه گرفتارت شوم
#رهی_معیری
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#رهی_معیری
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
#رهی_معیری
هر لالهٔ آتشین، دلِ سوخته ای ست
هر شعلهٔ برق، جانِ افروخته ای ست
نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر
بینندهٔ چشمْ از جهان دوخته ای ست
#رهی_معیری
هر شعلهٔ برق، جانِ افروخته ای ست
نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر
بینندهٔ چشمْ از جهان دوخته ای ست
#رهی_معیری