مسلمان را همین عرفان و ادراک
که در خود فاش بیندر مزلولاک
خدا اندر قیاس مانگنجد
شناسنرا که گوید ما عرفناک
#اقبال_لاهوری
که در خود فاش بیندر مزلولاک
خدا اندر قیاس مانگنجد
شناسنرا که گوید ما عرفناک
#اقبال_لاهوری
در جهان خورشید نوزائیده ام
رسم و ئین فلک نادیده ام
رم ندیده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سیمابم هنوز
#اقبال_لاهوری
رسم و ئین فلک نادیده ام
رم ندیده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سیمابم هنوز
#اقبال_لاهوری
ای خوش آن صبح که با عطر ﺗو بیدار شدن
سرخوش از هُرم نفسهای ﺗو دلدار شدن
خوش بود عاشقی و خواستنت از دل و جان
باده از جام تو نوشیدن و خمار شدن...
#اقبال_لاهوری
سرخوش از هُرم نفسهای ﺗو دلدار شدن
خوش بود عاشقی و خواستنت از دل و جان
باده از جام تو نوشیدن و خمار شدن...
#اقبال_لاهوری
ز شاعر ناله مستانه در محشر چه میخواهی
تو خود هنگامهای هنگامهٔ دیگر چه میخواهی
به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را
ز چاک سینهام دریا طلب گوهر چه میخواهی
#اقبال_لاهوری
تو خود هنگامهای هنگامهٔ دیگر چه میخواهی
به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را
ز چاک سینهام دریا طلب گوهر چه میخواهی
#اقبال_لاهوری
گل گفت که عیش نو بهاری خوشتر
یک صبح چمن ز روزگاری خوشتر
زان پیش که کس ترا بدستار زند
مردن بکنار شاخساری خوشتر
#اقبال_لاهوری
یک صبح چمن ز روزگاری خوشتر
زان پیش که کس ترا بدستار زند
مردن بکنار شاخساری خوشتر
#اقبال_لاهوری
هوای فرودین در گلستان میخانه میسازد
سبو از غنچه میریزد ز گل پیمانه میسازد
محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد
به طوف شعلهای پروانه با پروانه میسازد...
#اقبال_لاهوری
سبو از غنچه میریزد ز گل پیمانه میسازد
محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد
به طوف شعلهای پروانه با پروانه میسازد...
#اقبال_لاهوری
جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است
ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است
شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی
دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است
#اقبال_لاهوری
ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است
شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی
دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است
#اقبال_لاهوری
دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم
کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم
دگر دیوانه ئی آید که در شهر افکند هوئی
دو صد هنگامهٔ خیزد ز سودائی که من دارم
#اقبال_لاهوری
کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم
دگر دیوانه ئی آید که در شهر افکند هوئی
دو صد هنگامهٔ خیزد ز سودائی که من دارم
#اقبال_لاهوری
چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن
همین خاک سیه را جلوه گاهی میتوان کردن
نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان
چو جوهر در دل آئینه راهی میتوان کردن
#اقبال_لاهوری
همین خاک سیه را جلوه گاهی میتوان کردن
نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان
چو جوهر در دل آئینه راهی میتوان کردن
#اقبال_لاهوری
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی
می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی
#اقبال_لاهوری
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی
کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی
می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی
#اقبال_لاهوری
نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه میآیی
ولیکن سوی مشتاقان چه مشتاقانه میآیی
قدم بیباکتر نه در حریم جان مشتاقان
تو صاحبخانهای آخر چرا دزدانه میآیی
#اقبال_لاهوری
ولیکن سوی مشتاقان چه مشتاقانه میآیی
قدم بیباکتر نه در حریم جان مشتاقان
تو صاحبخانهای آخر چرا دزدانه میآیی
#اقبال_لاهوری
اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی
نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی
سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی
که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی
#اقبال_لاهوری
نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی
سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی
که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی
#اقبال_لاهوری
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی
توای شاهین نشیمن درچمن کردی ازآن ترسم
هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی
#اقبال_لاهوری
که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی
توای شاهین نشیمن درچمن کردی ازآن ترسم
هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی
#اقبال_لاهوری
درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر
که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر
دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی
فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر
#اقبال_لاهوری
که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر
دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی
فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر
#اقبال_لاهوری
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی
اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی
پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی
#اقبال_لاهوری
نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی
اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی
پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی
#اقبال_لاهوری
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را
من از کار آفرین داغم که با این ذوق پیدائی
ز ما پوشیده دارد شیوه های کار سازی را
#اقبال_لاهوری
بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را
من از کار آفرین داغم که با این ذوق پیدائی
ز ما پوشیده دارد شیوه های کار سازی را
#اقبال_لاهوری
نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست
بخاشاکم شرار افتاد و باد صبحدم تیز است
ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد
خراشد سینهٔ کهسار و پاک از خون پرویز است
#اقبال_لاهوری
بخاشاکم شرار افتاد و باد صبحدم تیز است
ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد
خراشد سینهٔ کهسار و پاک از خون پرویز است
#اقبال_لاهوری
گنهکار غیورم مزد بیخدمت نمیگیرم
از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم
ز فیض عشق و مستی بردهام اندیشه را آنجا
که از دنباله چشم مهر عالمتاب میگیرم
#اقبال_لاهوری
از آن داغم که بر تقدیر او بستند تقصیرم
ز فیض عشق و مستی بردهام اندیشه را آنجا
که از دنباله چشم مهر عالمتاب میگیرم
#اقبال_لاهوری
بحرفی می توان گفتن تمنای جهانی را
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را
ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی
محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را
#اقبال_لاهوری
من از ذوق حضوری طول دادم داستانی را
ز مشتاقان اگر تاب سخن بردی نمیدانی
محبت می کند گویا نگاه بی زبانی را
#اقبال_لاهوری
بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است
بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است
بده آندل بده آن دل که گیتی را فراگیرد
بگیر این دل بگیر این دل که در بند کم و بیش است
#اقبال_لاهوری
بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است
بده آندل بده آن دل که گیتی را فراگیرد
بگیر این دل بگیر این دل که در بند کم و بیش است
#اقبال_لاهوری