ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.59K subscribers
871 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست

مومن از عشق است و عشق از مومنست
عشق را ناممکن ما ممکن است


#اقبال_لاهوری
‌من از بود و نبود خود خموشم
اگر گویم که هستم خود پرستم

ولیکن این نوای ساده کیست
کسی در سینه می گوید که هستم


#اقبال_لاهوری
مسلمان را همین عرفان و ادراک
که در خود فاش بیندر مزلولاک

خدا اندر قیاس مانگنجد
شناسنرا که گوید ما عرفناک


#اقبال_لاهوری
در جهان خورشید نوزائیده ام
رسم و ئین فلک نادیده ام

رم ندیده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سیمابم هنوز


#اقبال_لاهوری
ای خوش آن صبح که با عطر ﺗو بیدار شدن
سرخوش از هُرم نفسهای ﺗو دلدار شدن

خوش بود عاشقی و خواستنت از دل‌ و جان
باده از جام تو نوشیدن و خمار شدن...


#اقبال_لاهوری
ز شاعر ناله مستانه در محشر چه می‌خواهی
تو خود هنگامه‌ای هنگامهٔ دیگر چه می‌خواهی

به بحر نغمه کردی آشنا طبع روانم را
ز چاک سینه‌ام دریا طلب گوهر چه می‌خواهی


#اقبال_لاهوری
گل گفت که عیش نو بهاری خوشتر
یک صبح چمن ز روزگاری خوشتر

زان پیش که کس ترا بدستار زند
مردن بکنار شاخساری خوشتر


#اقبال_لاهوری
هوای فرودین در گلستان میخانه می‌سازد
سبو از غنچه می‌ریزد ز گل پیمانه می‌سازد

محبت چون تمام افتد رقابت از میان خیزد
به طوف شعله‌ای پروانه با پروانه می‌سازد...


#اقبال_لاهوری
جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است
ولی چشمی که بینا شد نگاهش بر دل افتاد است

شب تاریک و راه پیچ پیچ و بی یقین راهی
دلیل کاروان را مشکل اندر مشکل افتاد است


#اقبال_لاهوری
دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم
کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم

دگر دیوانه ئی آید که در شهر افکند هوئی
دو صد هنگامهٔ خیزد ز سودائی که من دارم


#اقبال_لاهوری
چو خورشید سحر پیدا نگاهی می توان کردن
همین خاک سیه را جلوه گاهی میتوان کردن

نگاه خویش را از نوک سوزن تیز تر گردان
چو جوهر در دل آئینه راهی میتوان کردن


#اقبال_لاهوری
درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی
ندیمی کو که در جامش فرو ریزم می باقی

کسی کو زهر شیرین میخورد از جام زرینی
می تلخ از سفال من کجا گیرد به تریاقی


#اقبال_لاهوری
نه تو اندر حرم گنجی نه در بتخانه می‌آیی
ولیکن سوی مشتاقان چه مشتاقانه می‌آیی

قدم بی‌باک‌تر نه در حریم جان مشتاقان
تو صاحبخانه‌ای آخر چرا دزدانه می‌آیی


#اقبال_لاهوری
اگر نظاره از خود رفتگی آرد حجاب اولی
نگیرد با من این سودا بها از بس گران خواهی

سخن بی پرده گو با ما شد آن روز کم آمیزی
که می گفتند تو ما را چنین خواهی چنان خواهی


#اقبال_لاهوری
برون زین گنبد در بسته پیدا کرده ام راهی
که از اندیشه برتر می پرد آه سحر گاهی

توای شاهین نشیمن درچمن کردی ازآن ترسم
هوای او ببال تو دهد پرواز کوتاهی


#اقبال_لاهوری
درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر
که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر

دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی
فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر


#اقبال_لاهوری
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی

اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی
پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی


#اقبال_لاهوری
نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را
بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را

من از کار آفرین داغم که با این ذوق پیدائی
ز ما پوشیده دارد شیوه های کار سازی را


#اقبال_لاهوری
نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست
بخاشاکم شرار افتاد و باد صبحدم تیز است

ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد
خراشد سینهٔ کهسار و پاک از خون پرویز است


#اقبال_لاهوری