ساقیا مستان خواب آلوده را بیدار کن
از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن
لاابالی پیشهگیر و عاشقی بر طاق نه
عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن
َُ#سنایی_غزنوی
از فروغ باده رنگ رویشان گلنار کن
لاابالی پیشهگیر و عاشقی بر طاق نه
عشق را در کار گیر و عقل را بیکار کن
َُ#سنایی_غزنوی
شب گشت ز هجرانِ دلافروزم روز
شب نیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شب است و نه روزم روز
ُ#سنایی_غزنوی
شب نیز شد از آه جهانسوزم روز
شد روشنی و تیرگی از روز و شبم
اکنون نه شبم شب است و نه روزم روز
ُ#سنایی_غزنوی
ای مستان خیزید که هنگام صبوحست
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
ُ#سنایی_غزنوی
هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح
صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
ُ#سنایی_غزنوی
تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست
جان و دلم از رنج غمت ناسودست
گر باده به گوهر اصل شادی بودست
پس چونکه ز بادهٔ تو رنج افزودست
ُ#سنایی_غزنوی
جان و دلم از رنج غمت ناسودست
گر باده به گوهر اصل شادی بودست
پس چونکه ز بادهٔ تو رنج افزودست
ُ#سنایی_غزنوی
هرشب ز غم عشق تو، رایی بزنم
در پردهٔ وصل تو، نوایی بزنم
در کُشتن من، قصد مکن روزی چند
تا در غم عشق، دست و پایی بزنم!
#سنایی_غزنوی
در پردهٔ وصل تو، نوایی بزنم
در کُشتن من، قصد مکن روزی چند
تا در غم عشق، دست و پایی بزنم!
#سنایی_غزنوی
از برای مدد عشق مرا بر دل من
حسن هر روز برآرد به لباس دگرش
هر دمش حسن دگر بخشد مشاطه صفت
هر کرا تربیت عشق بود جلوهگرش
#سنایی_غزنوی
حسن هر روز برآرد به لباس دگرش
هر دمش حسن دگر بخشد مشاطه صفت
هر کرا تربیت عشق بود جلوهگرش
#سنایی_غزنوی
گر گویم جان فدا کنم جان نفس است
گر گویم دل فدا کنم دل هوس است
گر ملک فدا کنم همان ملک خس است
کی برتر ازین سه، بنده را دست رس است
#سنایی_غزنوی
گر گویم دل فدا کنم دل هوس است
گر ملک فدا کنم همان ملک خس است
کی برتر ازین سه، بنده را دست رس است
#سنایی_غزنوی
مرغان که خروش بینهایت کردند
از فرقت گل همی شکایت کردند
چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گلههای خود حکایت کردند
#سنایی_غزنوی
از فرقت گل همی شکایت کردند
چون کار فراقشان روایت کردند
با گل گلههای خود حکایت کردند
#سنایی_غزنوی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
#سنایی_غزنوی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
همه درگاه تو جویم، همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
#سنایی_غزنوی
رخسار و خطش بود، چو دیبا و چو عنبر
باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد
در حسرت، آن عنبر و دیبای نو آیین
فریاد، ز بزاز و ز عطار، برآمد
#سنایی_غزنوی
باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد
در حسرت، آن عنبر و دیبای نو آیین
فریاد، ز بزاز و ز عطار، برآمد
#سنایی_غزنوی
گر آمدنم ز من بُدی، نامدمی
ور نیز شدن ز من بُدی، کی شدمی
بِهْ زآن نبُدی که من در این دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی
#سنایی_غزنوی
ور نیز شدن ز من بُدی، کی شدمی
بِهْ زآن نبُدی که من در این دیر خراب
نه آمدمی، نه شدمی، نه بُدمی
#سنایی_غزنوی