ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.73K subscribers
872 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
ادب با خالـق و خلقـان نگه‌دار
که تا کِشت امیـدت بردهد بار

نگهـدارِ ادب شـو در همه حال
که تا مقبول باشد از تو اعمال


#عطار
دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو
قدم در نه اگر هستی طلب‌کار معانی تو

گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی
چو مرگت سایه اندازد سر مویی چه دانی تو


#عطار
شد يکی پروانه تا قصری ز دور
در فضای قصر جست از شمع نور

بازگشت و دفتر خود باز کرد
وصف او بر قدر فهم آغاز کرد


#عطار_نیشابوری
پروانه به شمع گفت: من بیش از تو
خون میگریم به درد بر خویش از تو

چون تو سر زندگی نداری اینجا
در پای تو مُردم و شدم پیش از تو


#عطار_نیشابوری
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست توبه و پیمان من

بی تو دل وجان من سیرشد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من


#عطار
در دلم بنشسته‌ای بیرون میا
نی برون آی از دلم در خون میا

چون ز دل بیرون نمی‌آیی دمی
هر زمان در دیده دیگرگون میا


#عطار
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست
مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست

در جشن می عشق که خون جگرم ریخت
نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست


#عطار
کردم ورقِ وجودِّ تو با تو بیان
تا کی باشی در ورق سود و زیان

هر چیز که در هر دو جهان است عیان
در جان تو هست و تو برون شو ز میان


#عطار
تا بدان هر دیده در دارالسلام
تا ابد دیدار بخشندت مدام

دیدهٔ بیناست جان را زاد راه
از خدای خویش دایم دیده خواه


#عطار
بلبل همه‌شب شرح وصالت می‌خوانْد
مَه ، طلعتِ خورشیدِ کمالت می‌خواند

گل ، پیش رخ تو صد ورق باز گشاد
وز هر ورق ، آیتِ جمالت می‌خواند


#عطار
چو به خنده لب گشايی، دو جهان شکر بگيرد
به نظاره‌ی جمالت، همه تن شکر بگيرد

قَدَری ز نور رویت به دو عالم ار در افتد
همه عرصه‌های عالم به همان قَدَر بگیرد


#عطار
امروز چو جمله عمر، ضایع کردی
فردا چه کنی، به خاک و خون می گردی

چون پرده براوفتد هویدا شَوَدَت
چیزی که به زیر پرده می پروردی


#عطار
جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد
از بُن و بیخش بِکَند قُوّت و غوغای عشق

چون اثر او نماند محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت جمله‌ی اجزای عشق


#عطار
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است


#عطار
چون صبح دمید و دامن شب شد چاک
برخیز و صبوح کن چرائی غمناک ،

می نوش دمی  که صبح بسیار دمد
او روی به ما کرده ، و ما روی به خاک...


#عطار
ترک این صورت‌گری و نقش کن
چند رانم بیش ازین با تو سخن؟

تا تویی از صورت خود در نیاز
هم تویی صورت‌گر و هم پرده‌باز


#عطار
سر رفت به باد و من کله میدارم
چشمم بشد و گوش به ره میدارم

در گریه و در گداز مانندهٔ شمع
میسوزم و خویش را نگه میدارم


#عطار
عمری است که شرح حال تو می‌گویم
و اندوه تو با خیال تو می‌گویم

چون هست محال آنکه کس در تو رسد
باری‌، سخن وصال تو می‌گویم


#عطار
چون تو پیدا می‌شوی گم می‌شوم
لطف کن وز وسع من افزون میا

چون به یک مویت ندارم دست رس
دست بر نه برتر از گردون میا


#عطار
خاک کویت هر دو عالم در نیافت
گرد راهت فرق آدم در نیافت

وانکه او مجروح گشت از عشق تو
تا ابد بویی ز مرهم در نیافت


#عطار