دامن یار به دست آر و ره میکده گیر
نشناس اینکه بِه از میکده جائی باشد
صوفیِ صافی درمذهب مادانی کیست؟
آن که با بادهٔ صافیش صفائی باشد
ُ#عبید_زاکانی
نشناس اینکه بِه از میکده جائی باشد
صوفیِ صافی درمذهب مادانی کیست؟
آن که با بادهٔ صافیش صفائی باشد
ُ#عبید_زاکانی
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
ُ#عبید_زاکانی
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
ُ#عبید_زاکانی
مرا ز وصل تو حاصل بجز تمنا نیست
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من
جواب داد که خود این متاع با ما نیست
ُ#عبید_زاکانی
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من
جواب داد که خود این متاع با ما نیست
ُ#عبید_زاکانی
حال دلم ز زلف پریشان او بپرس
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
#عبید_زاکانی
تا مو به مو بگوید و یک یک بیان کند
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو
تا او به شرح وصف من ناتوان کند
#عبید_زاکانی
دنیا نه مقام ماست نه جای نشست
فرزانه در او خراب اولی تر و مست
بر آتش غم ز باده آبی می زن
زان پیش که درخاک روی بادبدست
#عبید_زاکانی
فرزانه در او خراب اولی تر و مست
بر آتش غم ز باده آبی می زن
زان پیش که درخاک روی بادبدست
#عبید_زاکانی
دارم بتی به چهرهٔ صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر اُفتد نقاب
#عبید_زاکانی
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
خورشید در نقاب خجالت نهان شود
از روی جانفزاش اگر بر اُفتد نقاب
#عبید_زاکانی
خرم کسی که با تو روزی به شب رساند
یا چون تو نازنینی شب در کنار دارد
با ما دمی نسازد وصلت به هیچ حالی
بیچاره آن که یاری ناسازگار دارد
#عبید_زاکانی
یا چون تو نازنینی شب در کنار دارد
با ما دمی نسازد وصلت به هیچ حالی
بیچاره آن که یاری ناسازگار دارد
#عبید_زاکانی
پیش لب و زلفش ای دل از حیرانی
چون ابروی شوخ او مکن پریشانی
سودا زدگی زلف او می بینی
باریک مزاجی لبش می دانی
#عبید_زاکانی
چون ابروی شوخ او مکن پریشانی
سودا زدگی زلف او می بینی
باریک مزاجی لبش می دانی
#عبید_زاکانی
دل با رخ دلبری صفایی دارد
کو هر نفسی میل به جایی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نایی دارد
#عبید_زاکانی
کو هر نفسی میل به جایی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نایی دارد
#عبید_زاکانی
محرمی نیست که با او به کنار آرم روز
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
#عبید_زاکانی
مونسی نیست که با وی به میان آرم راز
در غم و خواری از آنم که ندارم غمخوار
دم فرو بسته از آنم که ندارم دمساز
#عبید_زاکانی
نه یار نوازَد به کرم، یک روزم
نه بخت، که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رُخَش گه گاهی
از دور نگه میکنم و می سوزم
#عبید_زاکانی
نه بخت، که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رُخَش گه گاهی
از دور نگه میکنم و می سوزم
#عبید_زاکانی
با عشق همنشین شو و از عقل برشکن
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست
هر قوم را طریقی و راهی و قبلهایست
پیش عبید قبله به جز کوی یار نیست
#عبید_زاکانی
کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست
هر قوم را طریقی و راهی و قبلهایست
پیش عبید قبله به جز کوی یار نیست
#عبید_زاکانی