ڪلبہ‎‌‌‎‌‌شـ؏ـردلاویز
5.59K subscribers
871 photos
1 video
11 links
زیر امضای تمام شعرهایم مینویسم" دل" نوشت
تابدانند " عشق را باید فقط با "دل " نوشت

#رزگار_موکریان

@Delaviz_20
Download Telegram
دردا ! که دمی ز حرص، بی‌غم نشدیم
آزاد نزیستیم و آدم نشدیم

در عالمِ اعتبار مُردیم به وهْم
یعنی که کسی شویم و خس هم نشدیم!


#بیدل_دهلوی
سیر چشمی ذرّه از مِهر قناعت بودن است
پیش مردم اندکی، در چشم خود بسیار باش

غنچه‌ات از بیخودی فال شکفتن می‌زند
ای ز سر غافل! برو بی‌مغزی دستار باش


#بیدل_دهلوی
به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر
دهل نابسته بر لب در صف واعظ‌گران مگذر

به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی‌باشد
به روی تیغ بگذر بر لب بی‌جوهران مگذر


#بیدل_دهلوی
یارب ز حیا سر به‌ گریبانم‌ دار
در راه ادب پای‌ به‌ دامانم‌ دار

من جمله عیوب و عالم‌افشا مشتاق
ستّار تویی ز خلق پنهانم‌ دار


#بیدل_دهلوی
خیالت در غبار دل صفاپردازیی دارد
پری در طبع سنگ افسون میناسازیی دارد

نمی‌دانم چسان پوشد کسی راز محبت را
حیا هم با همه اخفا عرق غمازیی دارد


#بیدل_دهلوی
مکش ای حباب بقا هوس، الم ستمگری نفس
چقدر گره به دل افکند خم و پیچ رشته گسستنت

به تکلف قدح هوس سر وبرگ حوصله باختی
نرسیده نشئهٔ همتی ز ترنگ ذوق شکستنت


#بیدل_دهلوی
یاران، گلِ عبرتی به دامن بکنید
دل جمع، ز هر ماتم و شیون بکنید

من دور ز یار زنده‌ام، مرگ این است
گر چشمی هست، گریه بر من بکنید


#بیدل_دهلوی
مقصد از هستی ما رنج و غم و آزار بود
ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود

با که گویم ور بگویم کیست تا باور کند
کان پریرویی که من دیوانه ی اویم منم


#بیدل_دهلوی
فلک نبست ره صبح لاابالی من
پلگ داغ شد از وحشت غزالی من

به نقص قانعم از مشق اعتبارکمال
دمید نقطهٔ بدر از خط هلالی من


#بیدل_دهلوی
دل از بهار خیال توگلشن رازست
نگه به یاد جمالت بهشت‌پردازست

خیال مرهم‌کافورگل فروش مباد
به روی تیغ توام چشم زخم دل بازست


#بیدل_دهلوی
خراب میکده‌ی عالَمِ خیال توایم
چه مشربی که قدح‌نوش کرده‌ای ما را

اگر به ناله نیَرزیم، رخصت آهی
نِه‌ایم شعله، که خاموش کرده‌ای ما را


#بیدل_دهلوی
ای سازِ تجرّد ، اندکی محرم باش
آزاد ز فخر و ننگِ زیر و بم باش

بیش و کمِ اعتبار ،  پُرمبتذل است
گر دنیادار و گر فقیر ، آدم باش


#بیدل_دهلوی
هر صبح که درهای فلک باز کنند
مردم، قانونِ جست‌وجو ساز کنند

قوّالِ فلک به دست گیرد دفِ مهر
دنیاطلبان، پا زدن آغاز کنند


#بیدل_دهلوی
بروای‌ سپندامشب سروبرگ ماخموشی‌ست
تو که سوختند سازت به نـوا رسیده باشی

نه ترنمی نه وجدی نه تپیـدنی نه جوشی
به خم سپهر تا کـی می نارسیــده باشی


#بیدل_دهلوی
باید همه تن دل شد و آشفت و جنون کرد
تا محرم گیسوی سیاه تو توان شد

ای خاک خرامت گل فردوس به دامن
کو بخت که پامالِ گیاه تو توان شد


#بیدل_دهلوی
سودای تک و تاز هوس‌ها ز سر انداز
پرواز به جایی نتوان بُرد پَر انداز

هرجا تویی آشوب همین دود و غبار است
از خویش برآ طرح جهان دگر انداز


#بیدل_دهلوی
آنچه آغازش فنا باشد ز انجامش مپرس
می‌توان طومار امکان‌ خواند از عنوان صبح

چند باید بود در عبرت‌سرای روزگار
تهمت‌آلود نفس چون پیکر بیجان صبح


#بیدل_دهلوی
عالم همه یار است تو محجوب خیالی
بند از مژه بردار یقین سازگمان را

آسوده روان جاده تشویش ندارند
منزل طلبی ترک مکن ضبط عنان را


#بیدل_دهلوی
تهمت‌افسردگی بر طینت عاشق خطاست
ناله هرجا آینه گردید آزادی‌نماست

بی‌فنا مشکل‌که‌گردد دل به عبرت آشنا
چشم این آیینه را خاکستر خود توتیاست


#بیدل_دهلوی
ای جلوهٔ تو سرشـکن شان آفتاب
خندیدہ مطلع تو به دیــوان آفتاب

شب محو انتظار تو بودم دمید صبح
گشتم به یاد روی تو قـــربان آفتاب


#بیدل_دهلوی