🌴 داستان بلوچستان
126 subscribers
53 photos
1 video
4 links
اینجا محل روایت داستان‌های من از سفرهام به بلوچستانه. بیشتر نقل‌های کوتاه یک دقیقه‌ای‌ان و گاهی هم لابلاشون روایت‌های بلند پیدا میشه. اگه یه روزی تصمیم گرفتید بخونیدشون پیشنهاد میکنم بنابر پیشنهاد پست آخر عمل کنید.

📮 @MimReAlef
Download Telegram
بچه های کلاس اما آشنا ترن. سوم تجربی های پارسال که سه روز صبح و عصر سرکلاسشون بودم حالا شدن چهارمی های پشت کنکوری. تنها فرقشون با بقیه بچه ها فقط اینه که جیغ نمیکشن. همونجور ریز میخندن و سرخ شدن. چهره اکثر بچه ها آشناس و سلام و احوال پرسی هامون بوی آشنایی میده.
از حال و احوالها که میگذریم، شروع میکنم ب سفارشات. نتیجه بچه های پارسال و آیه یاس خوندن های بقیه حسابی ناامیدشون کرده. باید همه مایه ام رو توی همین یکی دوساعت برای برگردوندنشون وسط بذارم. از تست زدن میگم، از آزمون دادن، از پیشرفت کردن، از تحلیل کردن، از بچه های #نیکشهر و #اسپکه و و و .
تموم که میشه دلم تقریبا راضی یه. حس میکنم کاری رو ک باید میکردم انجام دادم. اما دلم راضی نمیشه ب همین زودی ترکشون کنم. اصرار میکنن بمونم، حرف کنکور و درس و تست هم نزنم، فقط همینطوری الکی بمونم. دل خودم هم همین رو میخواد ولی پروازم دوازده ساعت جلو افتاده و اگه بخوام یبار دیگه #عمان رو ببینم باید زودتر راه بیافتم.
موقع رفتنم یبار دیگه دم در مدرسه جمع میشن برای خداحافظی. اینبار بقیه بچه های مدرسه هم جمع شدن. تقریبا بین بچه ها دوره شدم؛ حرف های آخر رو میزنم، خداحافظی میکنم، کوله ام رو روی دوشم میندازم، راه رو باز میکنن، قدم اول رو برمیدارم و از #داستان_بلوچستان میمونه چندتا دونه خرده ماجرا و ساحل عمان و چند خط چرایی.

روز_پنجم
#شنبه نهم بهمن

@Dastane_Balouchestan