بجز جمع ۵-۶ نفرهی بچههای #تجربی، باقی بچههای که چشمی میشد حدس زد تعدادشون به بیست و اندی نفری میرسه دانشآموزهای #انسانی بودن.
به این ترتیب بزرگترین اتاق مدرسه که برای برگزاری کلاسها تخته و نیمکت هاش رو دست نخورده باقی گذاشته بودن به سامان و بچههاش رسید و اتاق کوچیک بچه های تجربی هم سهم من شد .
به بهانه تجدید دیدار قبل از شروع اولین کلاس یه گعده جمع و جور گرفتیم و یذره از چه کنید چُون باشید های هم پرسیدیم. هرچند توی خوش و بش کردنها همچنان رگههایی از شیطنتها و بازیگوشیهاشون دیده میشد، با این وجود هرکسی بار قبلیِ این بچه ها رو دیده بود میتونست خستگی حس و حالشون رو بخوبی از لابلای شوخی کردنهاشون بفهمه. از قبل خبر داشتم پدر زهرا که پارسال پرشیطنتترین و سرزبوندار ترین شاگرد کلاس بود فوت کرده و چند وقته بخاطر این اتفاق حالش خیلی روبراه نیست. بعد، از بین پرسوجوهایی که بعد از تموم شدن گعده کوتاهمون از مسیولین اردو کردم، فهمیدم علاوه بر حال و اوضاع زهرا، بخشی از سنگینی جمع به درگیریهای خانوادگی یکی دیگه از بچهها _ که اگه اشتباه نکنم اسمش عایشه بود_ برمیگرده. [*]
نیم ساعت بعد در همین شرایط اولین جلسه کلاس رو شروع کردم . .
[ادامه داره . . ]
[*] خیلی دلم میخواست درباره ماجرای عایشه بیشتر بنویسم، اما محافظهکاریهایی که بخاطر شرایط خاص قومی بر #بلوچستان حاکمه اجازه
نوشتن بیشتر از این رو نمیده.
پ.ن: چندیست دوستان پیشنهاد کردن که #داستان_بلوچستان رو کتاب کنم.
@Dastane_Balouchestan
به این ترتیب بزرگترین اتاق مدرسه که برای برگزاری کلاسها تخته و نیمکت هاش رو دست نخورده باقی گذاشته بودن به سامان و بچههاش رسید و اتاق کوچیک بچه های تجربی هم سهم من شد .
به بهانه تجدید دیدار قبل از شروع اولین کلاس یه گعده جمع و جور گرفتیم و یذره از چه کنید چُون باشید های هم پرسیدیم. هرچند توی خوش و بش کردنها همچنان رگههایی از شیطنتها و بازیگوشیهاشون دیده میشد، با این وجود هرکسی بار قبلیِ این بچه ها رو دیده بود میتونست خستگی حس و حالشون رو بخوبی از لابلای شوخی کردنهاشون بفهمه. از قبل خبر داشتم پدر زهرا که پارسال پرشیطنتترین و سرزبوندار ترین شاگرد کلاس بود فوت کرده و چند وقته بخاطر این اتفاق حالش خیلی روبراه نیست. بعد، از بین پرسوجوهایی که بعد از تموم شدن گعده کوتاهمون از مسیولین اردو کردم، فهمیدم علاوه بر حال و اوضاع زهرا، بخشی از سنگینی جمع به درگیریهای خانوادگی یکی دیگه از بچهها _ که اگه اشتباه نکنم اسمش عایشه بود_ برمیگرده. [*]
نیم ساعت بعد در همین شرایط اولین جلسه کلاس رو شروع کردم . .
[ادامه داره . . ]
[*] خیلی دلم میخواست درباره ماجرای عایشه بیشتر بنویسم، اما محافظهکاریهایی که بخاطر شرایط خاص قومی بر #بلوچستان حاکمه اجازه
نوشتن بیشتر از این رو نمیده.
پ.ن: چندیست دوستان پیشنهاد کردن که #داستان_بلوچستان رو کتاب کنم.
@Dastane_Balouchestan