🌴 داستان بلوچستان
126 subscribers
53 photos
1 video
4 links
اینجا محل روایت داستان‌های من از سفرهام به بلوچستانه. بیشتر نقل‌های کوتاه یک دقیقه‌ای‌ان و گاهی هم لابلاشون روایت‌های بلند پیدا میشه. اگه یه روزی تصمیم گرفتید بخونیدشون پیشنهاد میکنم بنابر پیشنهاد پست آخر عمل کنید.

📮 @MimReAlef
Download Telegram
امروز از صبح که از خواب بیدار شدم، ی حال غریبی روی سینه ام سنگینی میکنه. تا الان که ساعت حوالی یازدهه تمام تلاش هام برای مشغول کردن خودم ب کلاس و بچه ها و در اومدن از این حال و هوا راه ب جایی نبرده.
امید داشتم سفر بلوچستان بتونه کمکی به این وضعیت بکنه و ترک کردن تهران یذره از این تنگی سینه کم کنه. لکن حرجی نیست؛ ما آدمها موجودات عجیبی هستیم.


امضا: #میم_الف
#روز_سوم، #پنجشنبه هفتم بهمن

پ.ن:

+ گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد . .
+ قول دادن بعد کلاس دسته جمعی یه آهنگ #بلوچی برام بخونن، بعدشم میریم #فوتبال بازی کنیم
الان ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه ست و بچه ها رفتن برای خوندن نماز #مغرب و من هم اجبارا تنها توی کلاس منتظر نشستم تا برگردن.

صبح بخش اصلی #نور تموم شد و حدود بیست سی تایی هم #تست حل کردیم. تقریبا خیالم راحت شد.

بعد از ظهر و قبل رفتن بچه ها هم مشغول کار #مشاوره بودم. جمعه جناب قلمچی بساط آزمون دارن و یکسری نکات درباره نحوه مواجه با جلسه و سوالا بهشون گفتم. از میزان درگیریشون با حرفی که میزدم میشد فهمید که حداقل بطور موضعی متقاعد شدن سر جلسه رندم تست نزنن. بنظرم قدم بزرگی باشه.

بعدش هم یذره تمرین #تمرکز و ریلکسیشن و تنفس عمیق انجام دادیم. به سه تا نفس نرسیده همه میزنن زیر خنده و بعدشم تیکه انداختن ها شروع میشه و تا بخوام جمع شون کنم که دوباره تمرکز بگیرن یک دقیقه ای طول میکشه. بساطی شده ! وقت مغرب نرسیده بود عمرا کلاس جمع نمیشد. تجربه شد از این غلط های #انتلکت تو #بلوچستان نکنم ! :)

#روز_سوم، #پنجشنبه هفتم بهمن
#گزارش


@Dastane_Balouchestan