🌴 داستان بلوچستان
127 subscribers
53 photos
1 video
4 links
اینجا محل روایت داستان‌های من از سفرهام به بلوچستانه. بیشتر نقل‌های کوتاه یک دقیقه‌ای‌ان و گاهی هم لابلاشون روایت‌های بلند پیدا میشه. اگه یه روزی تصمیم گرفتید بخونیدشون پیشنهاد میکنم از اولش شروع کنید.

📮 @Mahmoodreza_amini
Download Telegram
چندوقت پیش خیلی اتفاقی یاد این ماجرا افتادم که یه روز عصر که برای ناهار و استراحت بین کلاسها مهمون یکی از خونه های روستایی #لاشار شدم، اهالی خونه یه زیر انداز نه چندان ضخیم رو تو حیاط خونه پهن کردن و بساط سفره رو روی همون زیرانداز چیدن و نهار رو دورهمی همونجا روی خاک و سنگ‌ها و کنار باغچه کاهگلی کوچیک توی حیاط خوردیم.
غذا که تموم شد و کاسه بشقاب‌ها رو که جمع کردن، دیدم همه دونه برنج‌ها و خرده نون‌های مونده رو جمع کردن وسط سفره و دونفری چهارطرف سفره رو گرفتن و همه نون و برنج ها رو یجا از پشت دیوار خونه ریختن وسط کوچه !

@Dastane_Balouchestan
از اونجایی که نگه داشتن حرمت نون توی سفره همیشه بخشی از فرهنگ آدمهای دور و بر من محسوب میشده و از همون زمان‌های بچگی یادمه که اعضای خانواده حتی برای زیر دست و پا نیافتادن همین خرده نعمت‌های خدا هم کلی دقت و حساسیت بخرج میدادن، در لحظات مواجه شدن با اون صحنه با چشمانی گشاد و دهانی باز متحیرانه به اتفاقی که اونم تو یه جایی وسط یه روستا تو بلوچستان درحال اتفاق افتادن بود نگاه میکردم !
بعدش هم بخاطر کم‌رویی‌های همیشگی و رودربایستی غریبه بودن روم نشد بر این سکرات حیرت غلبه کنم و دلیل اینکار رو ازشون بپرسم.

@Dastane_Balouchestan
یذره بعد که برای ادامه کلاس‌ها راهی مدرسه شدم، حین پیاده‌رویِ مسیر، نگاهم رو برای پیدا کردن بقایای مصیبت وارده در امتداد کوچه‌ خاکی کنار خونه چرخوندم و بر خلاف انتظار هیچ اثری از نون خشک‌هایی که همین بیست دقیقه پیش توی کوچه ریخته بودن ندیدم.

مدرسه که رسیدم، سرکلاس قبل از اینکه درس رو شروع کنم موضوع رو از بچه‌ها پرسیدم و اونها هم با قیافه‌هایی که حکایت از روبرو شدن با یه سوال بدیهی داشت، دراومدن که « آقا بزا (بزها) همه رو میخورن دیگه ! »

راست میگفتن ! این بزها تو بلوچستان همه جا هستن! وسط حیاط خونه‌ها، تو کوچه‌ها، رو سقف ماشین ها، رو در و دیوار مدرسه‌ها و توی کلاس ها و حتی یکی دوباری چندتایی شون رو به هوای خوردن برگ‌های سر درخت در حال بالا کشیدن از تنه نخل‌ها دیدم.

و جالب اینکه این حضور همه جانبه حضرات مذکور در تمامی عرصه‌های میدانی در نهایت چطور باعث بوجود اومدن یه رفتار ( یامثلا بخونید فرهنگ) خاص و متفاوت تو اون منطقه میشه.
قضیه خرده نون‌ها رو عرض میکنم !


@Dastane_Balouchestan
.
.
اونقدر که از حرفهای بچه‌ها یادمه، بلوچستان بزرگترین منطقه #سوزن‌دوزی ایرانه.
خوب تو ذهنم مونده که دخترهای کلاس #لاشار چطور با یه شور و هیجانی برام تعریف می‌کردن که همه‌شون سوزن‌دوزی روی لباس بلدن و با یه لحن مشدد کشدار که ناشی از عمقِ اهمیت و ما خفنیم و تعجب‌آوری مسأله بود، تاکید می‌کردن که «هر کدوم‌شون رو دو میلیووون تومن میفروشیم آقا !»
بماند که دوختن هر دست این لباس‌ها بعضا راحت به شیش ماه هم می‌کشه.


پ.ن:
۱. کسی خبری از این بچه‌ها نداره بهمون بده؟
۲. مرزهای خلاقیت رو دریدیم و فرمت پست رو عوض کردم! دوست دارید؟ 😅

عکس: اینترنت

@Dastane_Balouchestan
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جادارد،
بردارم
وبه سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست؛

كفشهايم كـو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟

#سهراب_سپهری
#ساحل_چابهار / پلاژ کوچیک
@Dastane_Balouchestan
دیشب بعد از مدتها جناب #مرادبخش_رئیسی بهم زنگ زد. از قبل از بچه‌ها شنیده بودم که بعد از بازنشستگی، مدیریت دبیرستان دانشگاه #نیکشهر رو بعهده گرفته.

از حال خوش دوباره شنیدن صداش که بگذریم، نصفه و نیمه ازم دعوت کرد تا برای سال تحصیلی جدید، کلاس فیزیک بچه‌های پیش‌دانشگاهی رو قبول کنم.

در حالیکه که حدود دو سال از آخرین سفرم به بلوچستان میگذره و با تقریب خوبی تصوری از دوباره برگشتن به کلاس‌های بلوچستان نداشتم و یکی دو سال آینده زندگی رو درگیری‌های سربازی پر میکنه، اصلا توقع گرفتن همچین پیشنهادی رو نداشتم.

از اینها گذشته من همیشه بلوچستان رو از قاب نگاه یه رهگذر بیرونی نگاه کردم. از چارچوب نگاه آدمی که هیچوقت بیشتر از یکی دو هفته ساکن بلوچستان نبوده و بیشتر زمان‌های اونجا بودنش رو هم به سر و کله زدن با درس و کلاس و گچ و تخته گذرونده؛ نه اونقدرها درگیر عمق فضاش شده و نه چیز زیادی از فراز و نشیب‌هاش رو دیده.
و حالا در کنار اشتیاقم برای برگشتن به هوای این دیار گرم و غریب، به این فکر میکنم که آیا بلوچستانِ نزدیک هم به اندازه بلوچستانِ دور پر از روایت‌های ناگفته گرم و لطیف و تجربه‌های نادیده تکرار نشدنی هست؟ یا بلوچستان تصمیم گرفته یه روی دیگه از بودنش رو بهم نشون بده و والعاقبه علی من اتبع الهدی.



پ.ن:
۱. هر از گاهی میشینم و فیدبک‌هایی که آدمها درباره کانال بهم دادن رو میخونم. با تقریب خوبی همه‌شون انگیزه‌های مهمی برای ادامه دادن این سیاهه‌هان. با این حال از بین همه چیزهایی که تا الان دستم رسیده، دوتاشون بیشتر از بقیه دوست دارم. یکیش اون پیغامی بود که #ساجد_آدم‌پیرا فرستاد و چیزهایی بهم گفت که خودش بارها بهشون مستحق‌تره و دومی هم اون چهار کلمه‌ای که‌ حاجی بعد از خوندن یکی از روایت‌ها برام نوشت: خوشحالم انقلاب ادامه داره.

۲. داشتم لیست اعضای کانال رو چک میکردم، دیدم یکی اولین عکس کانال رو گذاشته رو پروفایلش :)

@Dastane_Balouchestan
منطقه آزاد #چابهار
و همه بلوچستانی که نیست

@Dastane_Balouchestan
هفته پیش بدون برنامه ریزی قبلی و بطور اتفاقی از یه جلسه جمع و جور خصوصی درباره بلوچستان سر در آوردم.

جلسه، یه گعده ۵-۶ نفره از اولین فارغ التحصیل‌های شریف بود که برای تصمیم‌گیری درباره یه سرمایه‌گذاری اولیه تو بلوچستان دور هم جمع شده بودن و من هم به واسطه یکی دوتا از دوستان به عنوان آدمی که کمابیش با بلوچستان در تعامل بوده و به اندازه حداقل‌هایی اون منطقه رو بیشتر از بقیه آدمها میشناسه برای منتقل کردن تجربه‌هام از فضای زندگی بلوچ‌ها به جلسه ملحق شدم.

بیشتر زمان جلسه به حرف زدن درباره نوع کاری که میشه با اون میزان سرمایه‌گذاری اولیه ایجاد کرد، سپری شد و منم بالطبعِ عدم تجربه‌ام درباره جنبه اقتصادی ماجرا، اکثر زمان گفتگو رو به گوش کردن حرف‌های بقیه گذروندم.

@Dastane_Balouchestan
شاید یکی از مهمترین چیزهایی که در سالهای اخیر زندگیم فهمیدم، این میزان حیرت انگیز از درهمتنیدگی ابعاد زندگی آدمهاست. آخر‌های جلسه که رخصت وقت بهم رسید سعی کردم تا ی جوری درباره همین مساله که اصلی‌ترین نگرانیم درباره بلوچستان هم هست حرف بزنم.

اینکه ساختن یه ساختمون فقط چیدن یه تعدادی آجر سرد و خشک روی هم نیست؛ جوری که ستونهای یه خونه کارگاه یا کارخونه رو علم می‌کنیم، دیوارها رو میکشیم، چاردیواریش رو می‌سازیم و اتاقها و حیاطش رو از هم جدا می‌کنیم، تا بن استخونِ ساختار اجتماعی مردم نفوذ می‌کنه و یا حتی جنس سوال‌هایی رو که از آدمهاش درباره چرایی‌ فلسفه زندگی‌شون می‌پرسن عوض می‌کنه. خصوصا اگه اونجا، بلوچستانی باشه که با وجود همه دوره‌شدن‌هاش توسط زرق و برق‌های خوش رنگ و لعاب این دنیای رو به توسعه و بر خلاف همه تهران و شیراز و مشهد و اصفهان‌ها، هنوز خط پر رنگی از داشته‌های هویتیش رو حفظ کرده باشه.


نمیدونم چقدر اثر گذاشت و چقدر نظر آدم‌های اون جمع رو برای ورود مستقیم به بلوچستان عوض کرد، اما به هرحال احساس کردم به حرف‌هام گوش کردن و دست آخر هم که طبق معمول والعاقبه علی من اتبع الهدی.

@Dastane_Balouchestan
#اطلاعیه

سلام !

فکر کنم از بعد از سفر دوم یا سومم به بلوچستان بود که صورت مساله یه نگرانی مهم درباره رشد و پیشرفت بلوچستان تو پس زمینه ذهنم شکل گرفت. صورت مساله‌ای که به مرحمت خوندن چند خط کتاب و نشستن سر یکی دوتا کلاس، شروع کرد به رشد کردن و بعد از مدتی هم بطرز عجیب و غریبی از مفاهیم تاریخ تمدن و ماجراهای فلسفه تکنولوژی سر درآورد.

در واقع دلیل محافظه‌کاری‌هام درباره فعالیت‌های اجتماعی تو بلوچستان به همین مساله برمیگرده. تو این سالها بارها با آدمها درباره جنس کاری‌ که داریم انجام میدیم سر و کله زدم و چندباری هم سعی کردم تا حرف‌هام رو درباره چرایی ماجرا مکتوب کنم و تو کانال به اشتراک بذارم‌شون.

با اینحال من باب طول و تفسیر ماجرا، هربار وسط‌های کار از ادامه نوشتن دست کشیدم و به امید پیدا کردن یه راه بهتر برای منظم کردن این حرفها، نوشتنش رو ب یه زمان دیگه موکول کردم.


القصه چند وقت پیش که با یکی از دوستان درباره همین موضوع حرف میزدم، ب ذهنم رسید که شاید بد نباشه یه قدم در تعامل با اعضای کانال جلوتر برم و بعد از این همه وقت نوشتن، از آدمها دعوت کنم تا این حرف‌های صدبار نوشته و پاک شده رو تو یه جلسه حضوری بشنون.

به همین‌خاطر این پست در واقع دعوتی‌یه از همه آدمهای این جمع برای اینکه در محل #سایت کامپیوتر #دانشکده_فیزیک دانشگاه صنعتی #شریف (۱) جمع بشن و این تیکه از روایت #داستان_بلوچستان رو مستقیم و بی واسطه بشنون.

قاعدتا تصمیم نهایی برای برگزاری یا عدم برگزاری این جلسه وابسته به حضور آدمهاست بنابراین اگر دوست دارید در جلسه شرکت کنید لطفا من رو در جریان قرار بدید.

@Mahmoodreza_Amini


ممنون

امضا: #میم_الف


پ.ن:
۱. محل گذران دوران خدمت مقدس حقیر هست !

@Dastane_Balouchestan
الان که در حال نوشتن این متن‌ام دوساعتی هست که از پادگان مرخص شدم و تا قبل از غروب هم باید دوباره خودم رو ب یگان معرفی کنم. بخاطر همین فرصت آنچنانی برای فکر کردن به چیزی که میخوام بنویسم رو ندارم.

فی الجمله اینکه در طول چند هفته اخیر دوتا تماس از بلوچستان داشتم برای قبول کلاس‌های فیزیک سال جدید تحصیلی؛ هفته‌ای ۱۲ زنگ کلاس که تو پنجشنبه و جمعه هر آخر هفته جا شدن و تا خرداد سال بعد ادامه دارن.

با این اوصاف اگه پیشنهاد کلاس‌ها رو قبول کنم، بعد از تموم شدن ایام آموزشی سربازی، اوضاع و احوال روزهای هفته‌ام تبدیل میشه به یه شنبه تا چهارشنبه حاضری تو سایت دانشکده فیزیک و بعدشم دو روزی که باید تا بلوچستان برم و صبح تا غروبش رو ی کله سر کلاس باشم.

انتخاب خیلی سخته‌یه؛ خصوصا برای منی که نمک‌گیر خاک بلوچستانم و دلم لک زده برای شرجی هوای عمان و دیدن دوباره آدمهاش.

لطفا اگه کسی رو سراغ دارید که بتونه و دوست داشته باشه رفتن سر این کلاس‌ها رو قبول کنه بهم اطلاع بدید. سعی میکنم در اولین زمانهای مرخصی ب پیام‌ها جواب بدم.

@Mahmoodreza_amini


ممنون.


پ.ن: شمام فکر میکنید داره نفس‌های آخرش رو میکشه؟ :)


@Dastane_Balouchestan
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
:)

@Dastane_Balouchestan
.
بر دل نمانده حسرت داغ ندیده‌ای 😔


پ.ن: مصیبت‌های این روزها امون زندگی و مهلت خبر گرفتن رو بریده؛ از خودتون خبر بدید بهمون.


@Dastane_Balouchestan
📍بچه‌های #نیکشهر خبر دادن که سیل اونقدرها به اون منطقه آسیب نزده و بیشتر روستاهای #چابهار و #کنارک درگیر سیل اخیرن.

بخاطر تجربه‌‌ای که از حجم زیاد کمک‌های غیر هدفمند توی کرمانشاه داشتیم فعلا تصمیم داریم تا قبل از خارج شدن منطقه از پیک بحران اقدامی انجام ندیم و کمک‌های احتمالی رو بعد از تکمیل گزارش‌های منطقه‌ای شروع کنیم.

📍کمک‌های ماهیانه‌مون برای تامین گوشت چند منطقه از بلوچستان همچنان با روال سابق ادامه دارن و محتمله که تا یکماه آینده به معیت تعدادی از دوستان دوباره یه سری به منطقه بزنیم.

در نهایت اینکه از بچه‌های #چانف و #لاشار خبری ندارم هنوز.




پ.ن: بخاطر اتفاقات اخیر نتونستیم شماره مستر کارتی رو که قراره کمک‌های ارزی رو دریافت کنه اعلام کنیم که انشالله بزودی انجام میشه.
بعلاوه اگه باز هم کسی تمایل داره تا به مشارکت در تامین هزینه‌های ماهیانه‌ گوشت در بلوچستان ملحق بشه، میتونه به وسیله آیدی‌م که تو قسمت بیوی کانال هست به من اطلاع بده.
ممنون. 🌿

🔰 @Dastane_Balouchestan
📮 این عکس‌ها به معیت پیغام زیر از طرف یکی از اعضای کانال دستم رسید:

"درباره وضعیت #چانف و #لاشار پرسیده بودین
خود چانف سیل نیومده اما تو سطح بخش یعنی روستاهاش سیل اومده و چون تو منطقه کوهستانی هستن و جاده نداره نمیشه بهشون کمک کرد تو روستاها حدود ۴۰۰_۵۰۰خونه تخریب شده.
تو روستاهای بخش لاشار خیلی کم سیل اومده یعنی چیزی خاصی نیست ب اون صورت شاید خیلی محدود."


🔰 @Dastane_Balouchestan
📝 یک هفته‌ای میشه که از فراخوان یکی از اساتید دانشکده مکانیک برای ساختن یه دبستان تو #بلوچستان می‌گذره.

📍علی الظاهر "ساختن" یکی از مورد علاقه‌ترین فعالیت‌های عام المنفعه آدمها تو بلوچستانه. از یسری جهات که بهش نگاه کنیم بد انتخابی هم نیست. آدمها قبلا بارها و بارها کارهای مشابه‌اش رو انجام دادن، همه مسیرش از صفر تا صد مشخصه، با چالش انسانی آنچنانی‌ای مواجه نیست و در نهایت چیزی که به‌جا می‌ذاره یه ساختمون نونوار و تر تمیزه که سالها سر پا باقی می‌مونه و لوح یادبود و اسم سازنده‌هاش تا مدتها روی یکی از دیوارهای مدرسه جلوی چشم آدمهاست. برای بچه‌های بلوچستان اما تبدیل میشه به چیزی شبیه همه هزار مدرسه‌ اون منطقه که دانش آموزهاش حتی برای حساب کردن یه ضرب ساده یک رقم در یک رقم هم با کلی مشکل مفهومی و چالش یادگیری مواجه‌ان.

📍 درسته که تصویر خونه‌های کپری و مدرسه‌های بی در و پیکر و نیمه خراب یکی از معمولی‌ترین تصویر‌های ذهنی آدمها از بلوچستانه، اما اگه از منی که برای مدت طولانی خاک همین مدرسه‌های نیمه ساخته رو خورده بپرسید، با قطعیت میتونم بگم که برای بلوچستان مساله #آموزش بارها و بارها از ساختن در و دیوار پنجره مساله مهمتری‌یه.

🍃 اونقدری که به محدوده فعالیت ما در بلوچستان مربوطه، تربیت کردن یه مجموعه #معلم_بومی که به اندازه کافی توانایی درس دادن سر کلاس‌ها رو داشته باشن، یکی از بزرگ‌ترین آرزوهاست و فکر کنم این مساله تا زمانی که بتونیم آدمها رو برای سرمایه‌گذاری روی مساله آموزش در اون منطقه متقاعد کنیم، یه آرزوی دست نیافتنی باقی می‌مونه.

🔰 @Dastane_Balouchestan
🌴 تعداد عکس‌های مستقل خطیم از بلوچستان رو به اتمامن.

حالا علی الحساب بعد از مدتی یه عکس از سر سبزی نخلستان‌های #چانف ببینید تا ببینم بلخره یه جوانمردی پیدا میشه به داد این درد فراق برسه.

🔰 @Dastane_Balouchestan
🌴 داستان بلوچستان
📝 یک هفته‌ای میشه که از فراخوان یکی از اساتید دانشکده مکانیک برای ساختن یه دبستان تو #بلوچستان می‌گذره. 📍علی الظاهر "ساختن" یکی از مورد علاقه‌ترین فعالیت‌های عام المنفعه آدمها تو بلوچستانه. از یسری جهات که بهش نگاه کنیم بد انتخابی هم نیست. آدمها قبلا بارها…
📜 یک هفته بعد از نوشتن این متن و به پیشنهاد چندتا از بچه‌ها ایمیل زدم به استاد مذکور و دغدغه‌ام رو درباره کاری که داره انجام میده باهاش درمیون گذاشتم.

📍 کمابیش هم از بچه‌های دانشگاه شنیده بودم که در تصمیم‌گیری‌ها آدم مصمم‌ای‌یه و با تقریب خوبی انتظار تاثیر گذاری در تصمیمی که گرفته رو نداشتم.

همین هم شد؛
ایمیل رو با کمال احترام جواب داد، از دغدغه‌ام درباره موضوع تشکر کرد و در ضمن فهوای کلام بهم فهموند که قصدی برام تغییر نظر و تصمیمیش نداره.


🔰 @Dastane_Balouchestan
📍 هر چند همچنان بر به راه بادیه رفتن این نوع تصمیم‌های مقطعی مُصرم، اما با اینحال بعد از رد و بدل کردن اون چندتا ایمیل به این فکر میکنم که چقدر این توقع که آدم‌ها با دریافت چند خط پیغام، دیدگاه‌های قبلی خودشون رو نسبت به مساله‌ها کنار بذارن و ماجرا رو از زاویه نگاه یه آدم تازه از راه رسیده نگاه کنن، توقع معقول و بجایی‌یه.

نمیتونیم منکر این مساله بشیم که هر آدمی دنیا رو از قاب پنجره ذهن خودش می‌بینه و همونقدری که من به درستی و اعتبار تصمیم‌هایی که میگیرم باور دارم، هر کس دیگه‌ای هم نسبت به نگاه و فهم خودش در مواجه با اتفاق‌های دور و بر همین برداشت رو داره. به هرحال ما آدمیزاد پیچیده‌ترین و عجیب‌ترین مخلوقات این خلقت عریض و طویل‌ایم و علی‌الظاهر در آینده باید به راهکارهای معقول‌تری برای تعامل کردن و همدما شدن با آدمها در این موارد پیدا کنم.


🍃 علی ای حالن و مستقل از نتیجه‌ی ماجرا فکر میکنم کار درستی کردم؛ این روزها عمیقا به گفتگو کردن و حرف زدن با همدیگه احتیاج داریم.





🧷 پ.ن: ماجرای این چند خط ایمیل به همینجا ختم نشد و پست قبلی تا حدود خوبی مصداق مَثل " خدا گر ز حکمت ببندد دری . . " قرار گرفت.
حرف به درازا نکشه. بعدا درباره‌اش می‌نویسم؛ ان‌شاءالله!

🔰 @Dastane_Balouchestan