من جوری ابتکار عمل رو بدست گرفت که فرصت عکس العملی نداشتم! با فشار سرم به روی کسش مجبور به خوردن با شدت بیشتر شدم. خوب شنیده بودم بعضیها موقع سکس وحشی میشن ولی این مدلیش رو ندیده بودم. یک لحظه ترسیدم به خاطر مستی بین این کنش ها از روی مبل بیفته یا سر یکی مون به میز بخوره! چند ثانیه همزمان با فرو کردن سه تا انگشتم توی کسش و تلنبه زدن، براش هم خوردم زبون زدم و بی توجه به فشار ها بلند شدم سر پا و با انداختن کامل شلوارکم منم مثل خودش با چنگ زدن تو موهاش سرش رو کشیدم جلو و کیرم رو چپوندم توی دهنش! ولی زرشک انگار از این کار لذت برد، چون با قفل کردن دستاش دور باسنم وکشیدن رو به جلو سعی داشت تمام کیرم رو بکنه توی دهنش! خوشبختانه جیغ و در پی اون کشیدهاش که زده بود انگار همه چیز برای من از اول شروع شده بود و خبری از اومدن آبم نبود. نزدیک به سی چهل ثانیه در حالیکه آب از دورتا دور دهنش بیرون ریخته بود توی دهنش تلنبه زدم و کشیدم بیرون. با کشیدن موهاش بردم و خوابوندم وسط پذیرایی، حتی اجازه اینکه خودم رو جابجا کنم نداد و محکم کشیدم روی خودش! خوب وقتی خودش اینجور میخواد دیگه من چرا نرم باشم؟ نیم خیز شدم و با بردن دستم کیرم رو گذاشتم دم سوراخش و بدون حرکت یا بازی، با همه زورم فشار دادم داخل! با باز شدن دهنش برای جیغ زدن چهارتا انگشتم رو چپوندم توی دهنش و سعی کردم صداش رو خفه کنم! کمی دلم براش سوخت ولی اون همین رو میخواست! با تلاش زیاد دستم رو از دهنش بیرون کشید و به صورت دستوری و با غیظ: خوب لعنتی چرا هی وایمیستی؟ تند تند بکن! دوباره با چنگ زدن توی موهام سرم رو کشید پایین و وحشیانه شروع کرد به خوردن لبام! البته خوردن که چه عرض کنم با گازهایی که به لبام میزد هر آن احساس میکردم یک تکه از لبم توی دهنش جا موند. شاید همین رفتارش باعث شد که زمان ارضاء شدنم طولانی بشه و چند دقیقهای دوام بیارم! بدونه وقفه باسنم بالا و پایین میشد و ناهید هم با سر و صدا مشغول خوردن لبام و گاهی هم خنج کشیدن روی کمر و بازو های من بود! خدا خدا میکردم هر چه زودتر ارضاء بشه وگرنه به احتمال زیاد یکی مون اون وسط شهید میشد! بالاخره بعد از سه چهار دقیقه تلنبه زدن در حالیکه جونی توی بدنم نبود و از طرفی هم از گردن به بالا بی حس بودم، خانم با ول کردن لبام وگذاشتن ساعدم لای دندوناش و فشار دادن، ارضاء شد، بعد از یک مکث کوتاه وآروم شدن، انگار به خودش اومد و سعی داشت با بوسیدن و نوازش کردن جبران کنه! بالاخره وقتش رسید و منم به اوج رسیدم . با بیحالی تمام دوسه تا ضربه آخر رو زدم و سریع کشیدم بیرون و با کمک ناهید شیره وجودم رو پاشیدم روی بدن ناهید و ولو شدم کنارش! چنددقیقه بعد که حالم کمی جا اومد چرخیدم روش و زل زدم تو چشماش، چشماش رو بست: سعید روم نمیشه نگات کنم، دورت بگردم، منو ببخش! به خدا دست خودم نیست! لبش رو بوسیدم و ضمن بالا آوردن دستم و نشون دادن جای گازش به شوخی گفتم: حالا بازم خدا رو شکر که دست خودت نیست، و الا فکر کنم قطع عضوی هم داشتیم! با بردن دستم به روی لبش، جای گازش رو بوسید و با کشیدن صورتم رو به پایین و ضمن بوسیدن: الهی دستم بشکنه که زدم توی گوشت! با حرص سرم رو برداشتم و با یک گاز کوچولو از لباش بلند شدم سر پا و رفتم به سمت یخچال و با صدای بلند گفتم: ناهید خانم، چون بار اولت بود اشکال نداره، مهم اینه که حال کردی. ولی اگر دفعه بعد تکرار بشه کونت رو هم به باد میدی! در حالیکه مینشست، با انگشت داشت رد خیسی آب روی شکمش رو دنبال میکرد و با لوس کردن خودش: وای نه سعید از پشت اصلا خوشم نمیاد! دوتا ته پیک دیکه ریختم و اومدم به سمت پذیرایی. لیوانش رو دادم بهش و با بردن لیوانم به سمتش گفتم: به سلامتی یک شروع عالی! لیوانش رو زد به لیوانم ولی قبل از خوردن: سعید یکم بیا جلو! با تعجب رفتم جلوتر سرش رو رسوندبه به کیرم که دیگه پلاسیده بود و با کردن کلاهک توی دهنش میک کوچولویی زد و کشید بیرون: به سلامتی اونی که حالم رو جا آورد! نوششششششششش!
پایان
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
پایان
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سرمستی اولین سکس
1401/08/01
#زن_همسایه #اولین_سکس #خاطرات_نوجوانی
همه زندگیم شده بود فوتبال
۱۵ سالم بود و ۶ سال بود مدام فوتبال بازی میکردم از زمینهای خاکی بگیر تا سالنهای فوتسال که با بزرگترها میرفتیم اون سالها بازیکن نوجوانان بانک ملی بودم و تو ۳۵ تای دعوت شده به تیم ملی نوجوانانِ اون روزها هم انتخاب شده بودم. اهل هیچی نبودم جز ورزش و فوتبال. اینقدر خوره که اگر باشگاه نداشتم توی کوچه تیردروازه میکاشتیم و گل کوچیک میزدیم
نوجوون ترکهای با موهای لخت خرمایی و صورت استخونی گندمگون با یه قد و بالای متناسب. عشق روبرتو کارلوس و دیوید بکهام مهمترین و پرافتخارترین مزیتم عضلات ساق پا و شکمم بود که همه جا پزشو میدادم. خونواده ما معمولی و مذهبی بودن و یه برادر دو سال بزرگتر داشتم و یه خواهر که سه سال از من کوچکتر بود. تو بیشتر دورهمی ها و مهمونی ها غایب بودم چون همیشه تمرین و باشگاه نمیگذاشت به کار دیگهای برسم چند سالی بود که ده شب میخوابیدم و شش صبح بیدار میشدم
درسم هم بد نبود و همین موضوع باعث میشد نیمای قصه ما یکی از سر به راه ترین و بهترین بچههای کل فامیل باشه. جوری که باقی اهل فامیل منو تو سر بچههاشون میزدن که ببین نصف توعه…
یادمه مرداد ماه بود و عصری داشتیم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم، ماهش یادمه چون چند روز دیگه تولدم بود هرچند ما واقعاً حس خاصی به تولدامون نداشتیم. خانومای همسایه دم غروب جلوی خونه هم جمع میشدند و حرف میزدند و سبزی و لوبیا پاک میکردند و … یکی از همسایه های ما چند ماهی بود توی یه حادثه رانندگی فوت کرده بود. مریم خانم خانومش تک و تنها جلوی در نشسته بود یه پسر هم داشت که پنج شش سالش بود. توپ رفت تو اوت و من رفتم دنبالش. قل خورد و رفت و رفت و رفت و زیر چادر مریم خانوم آروم گرفت و ایستاد. جلو رفتم و ایستادم و حتی روم نشد حرفی بزنم. صورتش سمت من نبود، توپ که به پاش خورد چند ثانیه بعد تازه به خودش اومد و اطراف رو نگاهی انداخت و چشمش به من افتاد
لبخندی زد، من سرمو پایین انداختم. چند لحظه بعد با شنیدن یه صدای مهربون به خودم اومدم… “بیا عزیزم…” سرمو آوردم بالا و اولین چیزی که دیدم چادری بود که کمی بالا رفته بود و پاهای برهنه، ناخنهایی با لاک تیره رنگ زن همسایه رو بعد اینهمه سال با جزییات به یاد دارم و مریم خانومی که داشت توپ رو برمیداشت
مثل فیلما شده بود انگار هر ثانیه ازش داشت چند ساعت میگذشت، تپش قلب تپش قلب و ضربان… انگار صدای نفسام و صدای قلبم رو به وضوح میشنیدم. نگاهم با حرکت دست مریم خانوم به سمت بالا حرکت کرد. توپ شقایق دو لایه تو دستای سفید و لطیف با ناخنهای بلند و لاک خورده داشت به سمتم دراز میشد. اما یه چیزی دیدم که همه حواسم رو از توپ پرت کرد انگار نگاهم چارهای نداشت جز اینکه به تماشای اون منظره جذاب بنشینه، واقعاً نفس کشیدن سختترین کار دنیا بود وقتی که چشمم به گردن و چاک سینهای افتاد که با یه گردنبند و پلاک به هنرمندانه ترین شکل ممکن تزیین شده بود. نمیدونم چقدر طول کشید که تونستم همه زور و انرژی خودمو جمع کنم و نگاهمو ببرم سمت صورت مریم خانوم. با لبخند منو نگاه کرد و بعد رد نگاهمو دنبال کرد و به یقه خودش نگاهی انداخت و چشاشو برام تنگ کرد. انگار همه دنیا رو سر نیما خراب شد. انگار این بزرگترین تنبیه زندگیم بود بعد از اون نگاه کمی لب پایینشو به نشونه سرزنش کردن هیزی من گاز گرفت… این کارش باعث شد چند لحظه مبهوت شکل و فرم و رنگ لباش بشم، مسخ شده بودم و هیچ اختیاری از خودم نداشتم نمیدونم چرا همچین شدم. بعد از اون باهاش چشم تو چشم شدم و با دیدن اون چشما یه بلایی سرم اومد که بعد سالها حتی با یادآوری کردنش نفسم به شماره میفته. رنگ چشاش و فرم مژه و ابروها و عمق نگاهش و یه غمی که تو چشاش موج میزد انگار مذاب به قلبم میریخت
-نیما جان میشنوی چی میگم؟
انگار چندباری صدام زده بود. فقط تونستم سرمو به نشونه تأیید تکون بدم
بیا قشنگم، بگیرش
من مات و مبهوت دستمو دراز کردم و توپ رو گرفتم و شاید به اندازه چند میلیمتر از پوست دستمون به هم برخورد کرد، همه وجودم به آتیش کشیده شد
نفهمیدم کِی و چجوری توپ و گرفتم و برگشتم اما تا چند دقیقه حتی نمیدونستم کجا هستم و چه اتفاقی برام افتاده. جوری که بچهها فکر کردند حالم خوب نیست و زیر بغلامو گرفتن و تو پیاده رو روبروی جایی که مریم خانوم نشسته بود نشوندند. بی اختیار بغض داشت خفهام میکرد و ناخودآگاه خیره خیره داشتم مریم خانم رو نگاه میکردم شاید حتی پلک هم بهم نمیزدم
1401/08/01
#زن_همسایه #اولین_سکس #خاطرات_نوجوانی
همه زندگیم شده بود فوتبال
۱۵ سالم بود و ۶ سال بود مدام فوتبال بازی میکردم از زمینهای خاکی بگیر تا سالنهای فوتسال که با بزرگترها میرفتیم اون سالها بازیکن نوجوانان بانک ملی بودم و تو ۳۵ تای دعوت شده به تیم ملی نوجوانانِ اون روزها هم انتخاب شده بودم. اهل هیچی نبودم جز ورزش و فوتبال. اینقدر خوره که اگر باشگاه نداشتم توی کوچه تیردروازه میکاشتیم و گل کوچیک میزدیم
نوجوون ترکهای با موهای لخت خرمایی و صورت استخونی گندمگون با یه قد و بالای متناسب. عشق روبرتو کارلوس و دیوید بکهام مهمترین و پرافتخارترین مزیتم عضلات ساق پا و شکمم بود که همه جا پزشو میدادم. خونواده ما معمولی و مذهبی بودن و یه برادر دو سال بزرگتر داشتم و یه خواهر که سه سال از من کوچکتر بود. تو بیشتر دورهمی ها و مهمونی ها غایب بودم چون همیشه تمرین و باشگاه نمیگذاشت به کار دیگهای برسم چند سالی بود که ده شب میخوابیدم و شش صبح بیدار میشدم
درسم هم بد نبود و همین موضوع باعث میشد نیمای قصه ما یکی از سر به راه ترین و بهترین بچههای کل فامیل باشه. جوری که باقی اهل فامیل منو تو سر بچههاشون میزدن که ببین نصف توعه…
یادمه مرداد ماه بود و عصری داشتیم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم، ماهش یادمه چون چند روز دیگه تولدم بود هرچند ما واقعاً حس خاصی به تولدامون نداشتیم. خانومای همسایه دم غروب جلوی خونه هم جمع میشدند و حرف میزدند و سبزی و لوبیا پاک میکردند و … یکی از همسایه های ما چند ماهی بود توی یه حادثه رانندگی فوت کرده بود. مریم خانم خانومش تک و تنها جلوی در نشسته بود یه پسر هم داشت که پنج شش سالش بود. توپ رفت تو اوت و من رفتم دنبالش. قل خورد و رفت و رفت و رفت و زیر چادر مریم خانوم آروم گرفت و ایستاد. جلو رفتم و ایستادم و حتی روم نشد حرفی بزنم. صورتش سمت من نبود، توپ که به پاش خورد چند ثانیه بعد تازه به خودش اومد و اطراف رو نگاهی انداخت و چشمش به من افتاد
لبخندی زد، من سرمو پایین انداختم. چند لحظه بعد با شنیدن یه صدای مهربون به خودم اومدم… “بیا عزیزم…” سرمو آوردم بالا و اولین چیزی که دیدم چادری بود که کمی بالا رفته بود و پاهای برهنه، ناخنهایی با لاک تیره رنگ زن همسایه رو بعد اینهمه سال با جزییات به یاد دارم و مریم خانومی که داشت توپ رو برمیداشت
مثل فیلما شده بود انگار هر ثانیه ازش داشت چند ساعت میگذشت، تپش قلب تپش قلب و ضربان… انگار صدای نفسام و صدای قلبم رو به وضوح میشنیدم. نگاهم با حرکت دست مریم خانوم به سمت بالا حرکت کرد. توپ شقایق دو لایه تو دستای سفید و لطیف با ناخنهای بلند و لاک خورده داشت به سمتم دراز میشد. اما یه چیزی دیدم که همه حواسم رو از توپ پرت کرد انگار نگاهم چارهای نداشت جز اینکه به تماشای اون منظره جذاب بنشینه، واقعاً نفس کشیدن سختترین کار دنیا بود وقتی که چشمم به گردن و چاک سینهای افتاد که با یه گردنبند و پلاک به هنرمندانه ترین شکل ممکن تزیین شده بود. نمیدونم چقدر طول کشید که تونستم همه زور و انرژی خودمو جمع کنم و نگاهمو ببرم سمت صورت مریم خانوم. با لبخند منو نگاه کرد و بعد رد نگاهمو دنبال کرد و به یقه خودش نگاهی انداخت و چشاشو برام تنگ کرد. انگار همه دنیا رو سر نیما خراب شد. انگار این بزرگترین تنبیه زندگیم بود بعد از اون نگاه کمی لب پایینشو به نشونه سرزنش کردن هیزی من گاز گرفت… این کارش باعث شد چند لحظه مبهوت شکل و فرم و رنگ لباش بشم، مسخ شده بودم و هیچ اختیاری از خودم نداشتم نمیدونم چرا همچین شدم. بعد از اون باهاش چشم تو چشم شدم و با دیدن اون چشما یه بلایی سرم اومد که بعد سالها حتی با یادآوری کردنش نفسم به شماره میفته. رنگ چشاش و فرم مژه و ابروها و عمق نگاهش و یه غمی که تو چشاش موج میزد انگار مذاب به قلبم میریخت
-نیما جان میشنوی چی میگم؟
انگار چندباری صدام زده بود. فقط تونستم سرمو به نشونه تأیید تکون بدم
بیا قشنگم، بگیرش
من مات و مبهوت دستمو دراز کردم و توپ رو گرفتم و شاید به اندازه چند میلیمتر از پوست دستمون به هم برخورد کرد، همه وجودم به آتیش کشیده شد
نفهمیدم کِی و چجوری توپ و گرفتم و برگشتم اما تا چند دقیقه حتی نمیدونستم کجا هستم و چه اتفاقی برام افتاده. جوری که بچهها فکر کردند حالم خوب نیست و زیر بغلامو گرفتن و تو پیاده رو روبروی جایی که مریم خانوم نشسته بود نشوندند. بی اختیار بغض داشت خفهام میکرد و ناخودآگاه خیره خیره داشتم مریم خانم رو نگاه میکردم شاید حتی پلک هم بهم نمیزدم
اون روز نفهمیدم کی غروب شده بود و کی مریم خانوم رفته بود خونهشون. با یه حال عجیب و غریبی خودمو تا خونه کشوندم و فقط دراز کشیدم. حتی شام هم نتونستم بخورم بدنم گر گرفته بود و تب کرده بودم حتی یه لحظه هم مریم خانوم و صحنههایی که دیده بودم از جلو چشمم کنار نمیرفت. پسر شر و شور هر شب حال بلند شدن از جای خودش رو نداشت. با هزار زحمت برای خوابیدن رفتم پشت بوم و پهن شدم روی تشک زیر پشهبند. همه خونواده نگران شده بودند، تنها چیزی که تونستم بگم این بود که یه کم بیحالم. تا نیمههای شب پلک روی هم نذاشتم و لحظه به لحظه اون چند دقیقه رو با لذت تمام مرور میکردم. دهنم مثل چوب خشک شده بود بخاطر تشنگی از توی پشهبند بیرون اومدم و شیر آب رو باز کردم که آب کمی خنک بشه تو همون حین صدای محو یه خانوم به گوشم رسید. آب خوردم و خودمو به لبه پشت بوم رسوندم بین خونه ما و مریم خانوم اینا یه زمین خالی بود تو تاریکی شب یه نور قرمز کوچیک و یه خرده دود روی پشت بومشون دیدم انگار یه نفر داشت سیگار میکشید اما تا منو دید، رفت. تا خواستم برگردم سمت جام و دراز بکشم چراغ پشت بوم مریم خانوم اینا روشن شد و من ناخواسته نشستم که کسی منو نبینه صدای لخ لخ دمپایی روی موزاییک های پشت بومشون رو شنیدم و کمی سرمو بالا آوردم و دیدم یه نفر با موهای بلند و پیراهن سفید بلند مردونه پشتش به منه، درحالیکه پاهاش کاملاً لخت بود و از سیگارش کام میگرفت و با عشوه دودش رو به آسمون میداد. با چند لحظه دقت متوجه شدم مشخصاتش شبیه مریم خانومه و باز قلبم اومد تو دهنم
چشم ازش برنداشتم تا سیگارش تموم شد و برگشت سمت منو و روی زیراندازی که کف پشت بوم پهن کرده بود نشست. حالا دیگه با دیدنش مطمئن شدم خود خودشه و رسماً داشتم جون میدادم از فاصله دو سه سانتی بین دو تا دودکش محو تماشاش شده بودم یه کاسه هندونه کنارش بود با چنگال یه تیکه برداشت خورد و از سمت دیگه یه چیزی برداشت و یه پاشو جمع کرد و تازه فهمیدم داره ناخنای پاشو لاک میزنه وقتی چشمم به لای پاهاش و شورت سفیدش افتاد انگار برق سه فاز بهم وصل کرده بودند و همه وجودم لرزید بازم زمین و زمان از حرکت ایستاد و من محو تماشا شده بودم انگار ساعتها طول کشید جوری که بعد از چند دقیقه پاهام دیگه نای ایستادن نداشت، دستمو به لبه سیمانی پشت بوم رسوندم که بتونم هرجور شده خودمو نگه دارم
چند لحظه بعد یه حسی غریبی داشتم لای پام ذوق ذوق میشد و تازه فهمیدم کیرم بلند شده و ناخودآگاه در حالیکه همه وجودم چشم شده بود و مبهوت تماشای اون صحنهی زیبا و خواستنی، دست دیگهام از رو شلوار داشت کیرمو میمالید
تازه داشتم سرکیف میاومدم و لذت میبردم که بلند شد کاسه هندونه رو برداشت و برق خاموش کرد و رفت… خیلی حالم خراب بود همه تنم مثل بید میلرزید توی اون لحظات نفس کشیدن سختترین کار دنیا بود برام تا خود صبح صدها بار پاشدم و چک کردم ببینم بازم میاد و نیومد که نیومد… اون شب از شدت هیجان پلک روی هم نذاشتم. چشمام میسوخت و پر اشک بود اما هرگز به خواب فکر نمیکردم. با اینکه میدونستم جق زدن برای یه ورزشکاری در سطح من اصلاً خوب نیست اما باید خالی میشدم. صحنههایی که دیده بودم اختیار رو ازم گرفته بود دراز کشیدم و دستمو بردم تو شورتم و به یاد اون لحظات رویایی شروع به جق زدن کردم. چاک سینه بلوری، سینههای توپول و سفید، پاهای لخت و شورت سفید و چشما و لباش… همه جزئیات رو تو ذهنم مرور میکردم و چند لحظه بعد یه حجم زیادی از منی ازم بیرون پاشید و بی حال تر از قبل ولو شدم…
نوشته: آقای نویسنده
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
چشم ازش برنداشتم تا سیگارش تموم شد و برگشت سمت منو و روی زیراندازی که کف پشت بوم پهن کرده بود نشست. حالا دیگه با دیدنش مطمئن شدم خود خودشه و رسماً داشتم جون میدادم از فاصله دو سه سانتی بین دو تا دودکش محو تماشاش شده بودم یه کاسه هندونه کنارش بود با چنگال یه تیکه برداشت خورد و از سمت دیگه یه چیزی برداشت و یه پاشو جمع کرد و تازه فهمیدم داره ناخنای پاشو لاک میزنه وقتی چشمم به لای پاهاش و شورت سفیدش افتاد انگار برق سه فاز بهم وصل کرده بودند و همه وجودم لرزید بازم زمین و زمان از حرکت ایستاد و من محو تماشا شده بودم انگار ساعتها طول کشید جوری که بعد از چند دقیقه پاهام دیگه نای ایستادن نداشت، دستمو به لبه سیمانی پشت بوم رسوندم که بتونم هرجور شده خودمو نگه دارم
چند لحظه بعد یه حسی غریبی داشتم لای پام ذوق ذوق میشد و تازه فهمیدم کیرم بلند شده و ناخودآگاه در حالیکه همه وجودم چشم شده بود و مبهوت تماشای اون صحنهی زیبا و خواستنی، دست دیگهام از رو شلوار داشت کیرمو میمالید
تازه داشتم سرکیف میاومدم و لذت میبردم که بلند شد کاسه هندونه رو برداشت و برق خاموش کرد و رفت… خیلی حالم خراب بود همه تنم مثل بید میلرزید توی اون لحظات نفس کشیدن سختترین کار دنیا بود برام تا خود صبح صدها بار پاشدم و چک کردم ببینم بازم میاد و نیومد که نیومد… اون شب از شدت هیجان پلک روی هم نذاشتم. چشمام میسوخت و پر اشک بود اما هرگز به خواب فکر نمیکردم. با اینکه میدونستم جق زدن برای یه ورزشکاری در سطح من اصلاً خوب نیست اما باید خالی میشدم. صحنههایی که دیده بودم اختیار رو ازم گرفته بود دراز کشیدم و دستمو بردم تو شورتم و به یاد اون لحظات رویایی شروع به جق زدن کردم. چاک سینه بلوری، سینههای توپول و سفید، پاهای لخت و شورت سفید و چشما و لباش… همه جزئیات رو تو ذهنم مرور میکردم و چند لحظه بعد یه حجم زیادی از منی ازم بیرون پاشید و بی حال تر از قبل ولو شدم…
نوشته: آقای نویسنده
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس زمستانی با خاله داغ
1401/08/01
#خاله
سلام
اسم من هوشنگ است.الآن حدود ۳۳ سالم و درسم تموم شده.فیزیک خوندم ولی زدم تو کار آزاد و فروش خشکبار وپسته. این داستان اولین سکس من با خاله شهرزاد است در دقیقا ۱۰ سال پیش.
ما شهر شاهرود ب زندگی میکردیم و خاله هام برا درس رفته بودند تهران. یه خونه ای گرفته بودن.۴رتا خاله داشتم که شهرزاد بینشون از همه داغتر و صلح ها با آهنگ عربی لخت میشد ولباس عوض میکرد و شبها هم تمام بدنش رو در حالی که رو کاناپه بود با روغن زیتون یا کرم نیوا چرب میکرد اصلا هم ب اش مهم نبود که من یا پسر دیگه ای ببین آوند در این حال. یه بارزمستون دقیقا وسط بهمن ماه که هوا سرد هم بود یه کاری ب اش پیش اومد که باید حتما خودش میرفت دانشگاه اما همه خاله ها آمده بودن شهرستان و کسی نبود باهاش بره یعنی ماشینی نبود و ومجبور شد با اتوبوس بره بر اینکه تنها نباشه اومد اجازه منو گرفت .من اون موقه سال چهارم دبیرستان بودم واون موقعها شنبه ها روز بیکاری بود که مثلا درس بخونیم اما از موقعی که خاله شهرزاد اومد گفت هوشنگ با من بیاد شنبه عصری با هم بر میگردیم کیر من سفت و سیخ شد مثل سنگ و من همش بفکر کدن قلمبه و پستونهای خاله شهرزاد بودم که یه با لخت و یواشکی تو حمام دیده بودم…
۵شنبه شب رسیدیم تهران و رفتیم خونه ای که داشتند. خونه خیلی سرد بود تا بخاری گرم بشه من رفتم زیر کرسی و منقل برقی رو روشن کردم. خاله شهرزاد رفته اتاق بغلی لباس عوض کنه که من یواشکی از لای دراتاق دید زدم و اولین بار کوسش رو دیدم که یه کم مو داشت اما پستانهاش دیونه کنند بود من سریع اومدم خودم زدم به خواب و بعدشم واقعا خوابم رفت.هر کدوم یه طرف کرسی خوابیدیم . گفتم که خاله شهرزاد عادت داشت قبل خواب حسابی کرم مالی کنه و با لباس خواب بخوابه. نصف شب من با خواب کردن خاله شهرزاد از خواب پریدم.
یه مرتبه یه فکری به سرم زد گفتم خودمو میزنم بخواب و میام از کنارش رد میشه و یه دفعه خودمو ميندازم روی خاله و اگه اوضاع خیط شد میگم خواب بودم متوجه نشدم. یه نگاه به کیرم که مثل سنگ شده بود انداختم و پاشدم نگاه کردم دیدم به به همهچی آماده استخاله یکم گرمش شده ولحاف کرسی رفته بود عقب منم آمدم رد بشم خودمو در حال مثلا خوابو تاریکی و کور مال رفتن انداختم رو خاله شهرزاد والدین جایی که دست گذاشتم پستونهای گرد و و قلمبه اش بود.وبعد سریعا گردن و لبهاش رو بوسیدم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش که یه دفعه جیغ زد هوشنگ چکار میکنی اما من بروی خودم نیاوردم و در حالی که مثلا خواب هستم با چشمهای بسته سفت بغلش کردم و بوسیدمش در همین حال کیر سفت شده من دم کوسش ۴رو رفت ومن متوجه شدم که قشنگ سفتی کیر منو حس کرد و انگار که یه دفعه بهش آرام بخش بزنم آروم شد و با صدای لوندی گفت بیا خاله جا هست باهم بخوابیم. منم از خدا خواسته چسبیدم بهش و شروع کردم به لیسیدن پستونهاش و یواش یواش رسیدم به کوسش که غرق آب شده و مثل مخملی که بندازند تد ظرف آب ادنقد خیس شده بود که تشک هم خیس شده بود. گفتم خاله کس شما مزه وانیل میده اونم گفت باشه لیس بزن بعد چند دقیقه نفس نفس زدن هاش تند شد و بعد دوتا جیغ بلند گفت خاله بکن توش که آتیش گرفتم منم کیر رو جا کردم و شروع کردم به تلمبه زدم و ۶یا ۷ دقیه بعد گفتم خاله داره میاد بری م توش آبستن نشی یه وقتی گفت کارت بکن حیفه منم با فشار آباد خالی کردم تو کسش و از حال رفتم.صبح ساعت ۱۰ مند صدا ک د گفت ب و دوتا نون بربری بگیر با حلیم بخوریم منم رفتم گرفتم و آمدم رو کرسی در حالی که خاله شهرزاد تقریبا لخت بو د صبحانه خوردیم. بعد که داشتیم چایی میخوردیم یه دفعه یه چیزی گفت که من برق سه فاز پراندم.
خاله شهرزاد گفت هوشنگ جان میدونی که من مسافرت خیلی میرم وب ا اینکه خیال راحت باشه یه با که فته بودم پاریس لوله های رحمی رو بستم و هیچ وقت آبستن نمیشم. خیالت راحت.اونجا بود که فهمیدم خاله خانم حرفه ای و تک پران بوده و ما خبر نداشتیم گفتم بمن کع خیلی خوش گذشت اونم گفت تا شنبه عصر کلی وقت داریم و همونطور که پاشدم صبحانه رو جمع کنم یه دفعه گفت حالا نوبت منه بیوفتم روت و سفت کیر منو گرفت و شروع کزد به ساک زدن و چقدر هم حرفه ای بعدش با شکم خوابید رو کرسی گفت بفرمائید دسر منم نامرد نکردم و پاهاشو باز کردم و همونطور دمر شروع کردن به گاز زدن ولیسیدن کون قلمبه اش بعد یواش یواش با کرم خودش قشنگ کونش رو نرم کردم و ماساژ دادم و بعدبا دستام باسنش رو باز کردم گفت چکار میکنی گفتم حالا مبینی لنا خانم گفت لنا دوست داشته گفتم نه حرفه ای ترین هنرپیشه پورنو و بعد کیرگذاشتم لای باسن و آروم شروع کردم به داخل کردن اولش میگفت میسوزه درد داره و جیغ میزد ولی من یواش یواش جاش کردم وشروع کردم به تلمبه زدن وهمینطور سینه هاش رو هم میمالیدم اومقدرادامه دادم که برا بار دوم ابمو خالی کردم اینبار داخل کون تپل مالش.
1401/08/01
#خاله
سلام
اسم من هوشنگ است.الآن حدود ۳۳ سالم و درسم تموم شده.فیزیک خوندم ولی زدم تو کار آزاد و فروش خشکبار وپسته. این داستان اولین سکس من با خاله شهرزاد است در دقیقا ۱۰ سال پیش.
ما شهر شاهرود ب زندگی میکردیم و خاله هام برا درس رفته بودند تهران. یه خونه ای گرفته بودن.۴رتا خاله داشتم که شهرزاد بینشون از همه داغتر و صلح ها با آهنگ عربی لخت میشد ولباس عوض میکرد و شبها هم تمام بدنش رو در حالی که رو کاناپه بود با روغن زیتون یا کرم نیوا چرب میکرد اصلا هم ب اش مهم نبود که من یا پسر دیگه ای ببین آوند در این حال. یه بارزمستون دقیقا وسط بهمن ماه که هوا سرد هم بود یه کاری ب اش پیش اومد که باید حتما خودش میرفت دانشگاه اما همه خاله ها آمده بودن شهرستان و کسی نبود باهاش بره یعنی ماشینی نبود و ومجبور شد با اتوبوس بره بر اینکه تنها نباشه اومد اجازه منو گرفت .من اون موقه سال چهارم دبیرستان بودم واون موقعها شنبه ها روز بیکاری بود که مثلا درس بخونیم اما از موقعی که خاله شهرزاد اومد گفت هوشنگ با من بیاد شنبه عصری با هم بر میگردیم کیر من سفت و سیخ شد مثل سنگ و من همش بفکر کدن قلمبه و پستونهای خاله شهرزاد بودم که یه با لخت و یواشکی تو حمام دیده بودم…
۵شنبه شب رسیدیم تهران و رفتیم خونه ای که داشتند. خونه خیلی سرد بود تا بخاری گرم بشه من رفتم زیر کرسی و منقل برقی رو روشن کردم. خاله شهرزاد رفته اتاق بغلی لباس عوض کنه که من یواشکی از لای دراتاق دید زدم و اولین بار کوسش رو دیدم که یه کم مو داشت اما پستانهاش دیونه کنند بود من سریع اومدم خودم زدم به خواب و بعدشم واقعا خوابم رفت.هر کدوم یه طرف کرسی خوابیدیم . گفتم که خاله شهرزاد عادت داشت قبل خواب حسابی کرم مالی کنه و با لباس خواب بخوابه. نصف شب من با خواب کردن خاله شهرزاد از خواب پریدم.
یه مرتبه یه فکری به سرم زد گفتم خودمو میزنم بخواب و میام از کنارش رد میشه و یه دفعه خودمو ميندازم روی خاله و اگه اوضاع خیط شد میگم خواب بودم متوجه نشدم. یه نگاه به کیرم که مثل سنگ شده بود انداختم و پاشدم نگاه کردم دیدم به به همهچی آماده استخاله یکم گرمش شده ولحاف کرسی رفته بود عقب منم آمدم رد بشم خودمو در حال مثلا خوابو تاریکی و کور مال رفتن انداختم رو خاله شهرزاد والدین جایی که دست گذاشتم پستونهای گرد و و قلمبه اش بود.وبعد سریعا گردن و لبهاش رو بوسیدم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش که یه دفعه جیغ زد هوشنگ چکار میکنی اما من بروی خودم نیاوردم و در حالی که مثلا خواب هستم با چشمهای بسته سفت بغلش کردم و بوسیدمش در همین حال کیر سفت شده من دم کوسش ۴رو رفت ومن متوجه شدم که قشنگ سفتی کیر منو حس کرد و انگار که یه دفعه بهش آرام بخش بزنم آروم شد و با صدای لوندی گفت بیا خاله جا هست باهم بخوابیم. منم از خدا خواسته چسبیدم بهش و شروع کردم به لیسیدن پستونهاش و یواش یواش رسیدم به کوسش که غرق آب شده و مثل مخملی که بندازند تد ظرف آب ادنقد خیس شده بود که تشک هم خیس شده بود. گفتم خاله کس شما مزه وانیل میده اونم گفت باشه لیس بزن بعد چند دقیقه نفس نفس زدن هاش تند شد و بعد دوتا جیغ بلند گفت خاله بکن توش که آتیش گرفتم منم کیر رو جا کردم و شروع کردم به تلمبه زدم و ۶یا ۷ دقیه بعد گفتم خاله داره میاد بری م توش آبستن نشی یه وقتی گفت کارت بکن حیفه منم با فشار آباد خالی کردم تو کسش و از حال رفتم.صبح ساعت ۱۰ مند صدا ک د گفت ب و دوتا نون بربری بگیر با حلیم بخوریم منم رفتم گرفتم و آمدم رو کرسی در حالی که خاله شهرزاد تقریبا لخت بو د صبحانه خوردیم. بعد که داشتیم چایی میخوردیم یه دفعه یه چیزی گفت که من برق سه فاز پراندم.
خاله شهرزاد گفت هوشنگ جان میدونی که من مسافرت خیلی میرم وب ا اینکه خیال راحت باشه یه با که فته بودم پاریس لوله های رحمی رو بستم و هیچ وقت آبستن نمیشم. خیالت راحت.اونجا بود که فهمیدم خاله خانم حرفه ای و تک پران بوده و ما خبر نداشتیم گفتم بمن کع خیلی خوش گذشت اونم گفت تا شنبه عصر کلی وقت داریم و همونطور که پاشدم صبحانه رو جمع کنم یه دفعه گفت حالا نوبت منه بیوفتم روت و سفت کیر منو گرفت و شروع کزد به ساک زدن و چقدر هم حرفه ای بعدش با شکم خوابید رو کرسی گفت بفرمائید دسر منم نامرد نکردم و پاهاشو باز کردم و همونطور دمر شروع کردن به گاز زدن ولیسیدن کون قلمبه اش بعد یواش یواش با کرم خودش قشنگ کونش رو نرم کردم و ماساژ دادم و بعدبا دستام باسنش رو باز کردم گفت چکار میکنی گفتم حالا مبینی لنا خانم گفت لنا دوست داشته گفتم نه حرفه ای ترین هنرپیشه پورنو و بعد کیرگذاشتم لای باسن و آروم شروع کردم به داخل کردن اولش میگفت میسوزه درد داره و جیغ میزد ولی من یواش یواش جاش کردم وشروع کردم به تلمبه زدن وهمینطور سینه هاش رو هم میمالیدم اومقدرادامه دادم که برا بار دوم ابمو خالی کردم اینبار داخل کون تپل مالش.
خاله شهرزاد د حالی که نفس نفس میزد گفت خیلی سخت اما خوشمزه بود و همونطور خوابشزب د و تا برگردیم شهرستان سه چه بار دیگه سکس داشتیم.والان هم هر وقت مجالی باشه فرصت رو از دست نمیدیم.داره یه کم این داستان ما آهای دیگه هم داره که در ادامه خواهم گفت.
نوشته: هوشنگ
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
نوشته: هوشنگ
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زنپوشی نصف شب تو خیابون
1401/08/01
#زنپوش
سلام
از چندسال پیش از لباس زنونه پوشیدن خوشم اومد و شروع کردم به پوشیدنشون از بچگی هم به لباس براق خانوم خیلی خوشم میومد
حتی چند سال پیش روز مادر برای مامانم شلوار چرمی گرفتم
این داستان گذشت
تا چند وقت پیش که من کرمم گرفت تو خیابون هم با لباس زنونه برم
برای همین از قبل یه لگ برای نقره ای خریده بودم
ساعت ۱۲ شب با ماشین رفتم تو خیابون لگ براق پوشیدم ماشینو پارک کردم و شروع کردم به قدم زدم پیچیدم تو یه کوچه چند قدم که رفتم حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی برگشتم دیدم کسی نیست
ادامه دادم چند قدمه دیگه تا دوباره صدای پا اومد
برگشتم دیدم کسی نیست
یادم رفت از خودم بیو بدم ۱۹ سالمه یکم شکم دارم قدم ۱۸۲ کون نسبتا بزرگی دارم
خلاصه دوباره به راهم ادامه دادم تا یهو یکی از پشت جلو دهنمو گرفت در گوشم گفت صدات در بیاد با چاقو رگتو میزنم
هم ترسیدم هم یکم حشری شدم
نمیدونستم چیکار کنم
برای همین باهاش راه اومدم کوچه هم تاریک بود
بهم گفت دو زانو بشین جلو ساک بزن حرف گوش ندی بخوای فرار کنی زنده نمیمونی
منم مجبور شدم بشینم براش ساک بزنم
(( قبلا ۵ بار به یکی کون دادم ))
نشستم براش ساک زدم بعد بلندم کرد شلوارمو کشید پایین
یکم با کونم ور رفت
کرد توش ۲۰ سانت کیر تا خایه رفت تو از درد داشتم میمردم ولی نتونستم داد بزنم
حدود ۱ دقیقه اروم تلمبه زد بعد شروع کرد با قدرت تلمبه زدن بعد ۱۰ دقیقه آبش اومد همشو ریخت توم
کارش که تموم شد شلوارمو کشید بالا
دهنمو بست
دستمم از پشت بست و ول کرد رفت
یه نیم ساعتی گذشت که دوتا دختر داشتن رد میشدن بهشون میخورد اونا هم جنده باشن
اومد دستمو باز کرد ولی دیلدو داشت اونم کونم گذاشت تو رفت
این بود داستان کرم من اگه خوشتون اومد لایک کنین 💦😘
نوشته: درسا زنپوش
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/08/01
#زنپوش
سلام
از چندسال پیش از لباس زنونه پوشیدن خوشم اومد و شروع کردم به پوشیدنشون از بچگی هم به لباس براق خانوم خیلی خوشم میومد
حتی چند سال پیش روز مادر برای مامانم شلوار چرمی گرفتم
این داستان گذشت
تا چند وقت پیش که من کرمم گرفت تو خیابون هم با لباس زنونه برم
برای همین از قبل یه لگ برای نقره ای خریده بودم
ساعت ۱۲ شب با ماشین رفتم تو خیابون لگ براق پوشیدم ماشینو پارک کردم و شروع کردم به قدم زدم پیچیدم تو یه کوچه چند قدم که رفتم حس کردم یکی داره تعقیبم میکنه ولی برگشتم دیدم کسی نیست
ادامه دادم چند قدمه دیگه تا دوباره صدای پا اومد
برگشتم دیدم کسی نیست
یادم رفت از خودم بیو بدم ۱۹ سالمه یکم شکم دارم قدم ۱۸۲ کون نسبتا بزرگی دارم
خلاصه دوباره به راهم ادامه دادم تا یهو یکی از پشت جلو دهنمو گرفت در گوشم گفت صدات در بیاد با چاقو رگتو میزنم
هم ترسیدم هم یکم حشری شدم
نمیدونستم چیکار کنم
برای همین باهاش راه اومدم کوچه هم تاریک بود
بهم گفت دو زانو بشین جلو ساک بزن حرف گوش ندی بخوای فرار کنی زنده نمیمونی
منم مجبور شدم بشینم براش ساک بزنم
(( قبلا ۵ بار به یکی کون دادم ))
نشستم براش ساک زدم بعد بلندم کرد شلوارمو کشید پایین
یکم با کونم ور رفت
کرد توش ۲۰ سانت کیر تا خایه رفت تو از درد داشتم میمردم ولی نتونستم داد بزنم
حدود ۱ دقیقه اروم تلمبه زد بعد شروع کرد با قدرت تلمبه زدن بعد ۱۰ دقیقه آبش اومد همشو ریخت توم
کارش که تموم شد شلوارمو کشید بالا
دهنمو بست
دستمم از پشت بست و ول کرد رفت
یه نیم ساعتی گذشت که دوتا دختر داشتن رد میشدن بهشون میخورد اونا هم جنده باشن
اومد دستمو باز کرد ولی دیلدو داشت اونم کونم گذاشت تو رفت
این بود داستان کرم من اگه خوشتون اومد لایک کنین 💦😘
نوشته: درسا زنپوش
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همسر دومم و نفر سوم
1401/08/01
#نفر_سوم #بیغیرتی #همسر
سلام اسم من سینا است ۲۳سال سن دارم و بار اول در ۲۰سالگی ازدواج ناموفق داشتم و الان یکسال و چند ماه میشه ک با نسیم ازدواج کردم ک اون ۲۱ساله است.
قد من ۱۷۷سانت با وزن ۷۰کیلو و قد نسیم ۱۸۹سانت با وزن ۱۳۲کیلو هستیم از نظر زیبایی من از کودکی ب زیبا بودن مشهور بودم و نسیم هم جز زنان خیلی زیبا با هیکل خیلی درشت ک تقریبا دو برابر من بود،ناگفته نماند که ما دوتایی از نوجوانی همدیگر میشناختیم چون فامیل هستیم و باهم رفت و آمد میکردیم.
شب اول عروسی وقتی میهمانان رفتن و تنها شدیم نسیم برای عوض کردن لباس عروسی ب اتاق رفت ولی هنگامی ک با یک تاپ زرد و شورتک لی خارج شد برای اولین بار بصورت نیمه برهنه هیکلش میدیدم و هنگامی ک موهاش جلو آینه شانه میکرد نگاهم ب عضلات بازوهاش ک با حرکت شانه کوه عضلات پیدا و پنهان میشد فهمیدم که نسیم بدن درشتش از عضلات ورزشکاران عادی بیشتره و وقتی نیم نگاهی ب دستام میکردم فهمیدم ک با چه کسی ازدواج کردم.
لحظاتی بعد به طرفم آمد و من ک خیره اش شده بودم هیچ حرکتی نمیکردم اما او همین ک نزدیکم شد همان طور ک نشسته بودم دستاش زیر بغلم انداخت و از تخت بلند کرد من ک حس کردم داره بلندم میکنه زودی ایستادم ولی انگار مقابل دیوار ایستاده بودم در مقابل او واقعا جوجه بودم بعد از دوسه بار لب گرفتن من تازه داشتم راست میکردم و هنوز نیمه شل بودم که حس کردم دستش انداخت دور کمرم و با همون یه دست عین نوزاد خیلی راحت بلندم کرد و با دست دوم لباسام کند اصلا زور نمیزد انگار ۷۰۰گرم وزن داشتم کامل ک لختم کرد و کیرم دید با دوانگشت شروع ب جق زدن برام کرد و راه افتاد طرف اتاق و نهادم رو تخت و تاپش ک کند سینه های درشتش ک سایز ۱۲۰بود ک دیدم شروع ب ماساژ و خوردنشون کردم واقعا بزرگ بودن اونم داشت شورتکش میکند ک بعد کندن شورتک درست عین کودکی بلندم کرد و منم مثل شیرخوارها فقط مک میزدم وقتی رو تخت خابوندم تازه کصش دیدم ۵برابر زن اولم میشد خیلی تپل و سفید طوری ک به صورتی میزد اونم ک جفتم خابید خاستم شروع ب رابطه بکنم ک متوجه شدم کیر۱۵ سانتی ام در مقابل کصی ب این گندگی خیلی کوچیک بود و هرکاری کردم قدرت پاره کردن بکارتش نداشتم تا اینکه خودش با یه پوزشن خاصی ک بلد بود و فشار کمرم ب تنش و کمک انگشتش ک از کیرم کلفتر بود پرده اش پاره کرد و من شروع ب تلمبه زدن کردم فک کنم فقط ۲یا ۳سانت فقط دخول میکرد و هربار کامل در میومد و بقیع اش لای لب های بزرگ کصش بیرون میموند با حالتی ک داشت و از اونجای ک هرکاری کردم نتونستم ارضاش کنم فهمیدم حریفش نیستم بعد از ۶ماه حتا یکبار هم ارضا نشد و طبع گرمش هرروز رابطه درست میخاست تا اینکه یاد دوستم حسن افتادم ک سایز کیرش شاید ۴برابر از من بزرگتر و کلفت تر بود و بااینکه ۶سال از من کوچیکتره ولی چن باری ک باهم شوخی میکردیم تو زورآزمایی مچاله ام میکرد ،دروغ چرا، سه بار هم ک حشری بود زورگیرم کرد و ترتیبم داد ک بار اول جر خوردم و دوهفته نتونستم راه برم خلاصه جریان با نسیم در میان گذاشتم و ناچار قبول کرد و شب بعد حسن میهمان ما بود و بعدشام همین ک ظروف جمع کردیم ب نسیم گفت بیا بغلم بشین وقتی جفتش نشست اونم شروع ب باز کردن دکمه های پیرهنش کرد و سینه هاش در آورد و با دست کصش میمالید ک زنم زیپ شلوارش ک باز کرد عین فنر کیر گنده و کلفتش بیرون پرید نسیم با دودست شروع ب جق زدن براش کرد و بعد هم ساک زد و اونم همونجا کرد داخلش وقتی کیرش کرد تو کص زنم کصش باد کرد اول زنم ارضا شد و بعد هم حسن آبش ک ۲۰برابر آبم بود ریخت رو بدن زنم یا بهتر بگم زنش، درست اون شب بدون وقفه ۹دست زد و اگه صبح نمیشد شاید ۹تا دیگه میتونست بکنه و آخر کار هم رفت تو حیاط و صدام کرد و همی ک در آمدم دست و پاهام و قفل کرد و بلندم کرد تا حموم اونجا هم گفت حالا نوبت تونه هرچی التماس کردم قبول نکرد من رو هم دو دست زد طوری ک زیرش بیهوش شدم چون حس میکردم تا معده ام میرسه آخرین بار هم کیرش نهاد جفت هسته خرمای من ک قابل مقایسه نبودن از ۴برابر بیشتر مال اون بزرگتر بود از اون شب هفته ۴بار میاد ترتیب نسیم و گاهی هردومون میده و میره منم یک بار خاسم نسیم بکنم ک سایز من در مقابل حسن کاری کرده بود ک اصلا کیرم ب گوشت نسیم نمیخورد و حالی برا دوتامون نداشت اینم بگم نسیم وقتی فهمید حسن من رو هم میکنه کتکی از دستش خوردم ک تاحالا درد دارم از کتکاش چن بار هم در حد مادر و پسر کتکم زد ولی اون سری میخاس بکشتم
قضاوت ممنوع
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/08/01
#نفر_سوم #بیغیرتی #همسر
سلام اسم من سینا است ۲۳سال سن دارم و بار اول در ۲۰سالگی ازدواج ناموفق داشتم و الان یکسال و چند ماه میشه ک با نسیم ازدواج کردم ک اون ۲۱ساله است.
قد من ۱۷۷سانت با وزن ۷۰کیلو و قد نسیم ۱۸۹سانت با وزن ۱۳۲کیلو هستیم از نظر زیبایی من از کودکی ب زیبا بودن مشهور بودم و نسیم هم جز زنان خیلی زیبا با هیکل خیلی درشت ک تقریبا دو برابر من بود،ناگفته نماند که ما دوتایی از نوجوانی همدیگر میشناختیم چون فامیل هستیم و باهم رفت و آمد میکردیم.
شب اول عروسی وقتی میهمانان رفتن و تنها شدیم نسیم برای عوض کردن لباس عروسی ب اتاق رفت ولی هنگامی ک با یک تاپ زرد و شورتک لی خارج شد برای اولین بار بصورت نیمه برهنه هیکلش میدیدم و هنگامی ک موهاش جلو آینه شانه میکرد نگاهم ب عضلات بازوهاش ک با حرکت شانه کوه عضلات پیدا و پنهان میشد فهمیدم که نسیم بدن درشتش از عضلات ورزشکاران عادی بیشتره و وقتی نیم نگاهی ب دستام میکردم فهمیدم ک با چه کسی ازدواج کردم.
لحظاتی بعد به طرفم آمد و من ک خیره اش شده بودم هیچ حرکتی نمیکردم اما او همین ک نزدیکم شد همان طور ک نشسته بودم دستاش زیر بغلم انداخت و از تخت بلند کرد من ک حس کردم داره بلندم میکنه زودی ایستادم ولی انگار مقابل دیوار ایستاده بودم در مقابل او واقعا جوجه بودم بعد از دوسه بار لب گرفتن من تازه داشتم راست میکردم و هنوز نیمه شل بودم که حس کردم دستش انداخت دور کمرم و با همون یه دست عین نوزاد خیلی راحت بلندم کرد و با دست دوم لباسام کند اصلا زور نمیزد انگار ۷۰۰گرم وزن داشتم کامل ک لختم کرد و کیرم دید با دوانگشت شروع ب جق زدن برام کرد و راه افتاد طرف اتاق و نهادم رو تخت و تاپش ک کند سینه های درشتش ک سایز ۱۲۰بود ک دیدم شروع ب ماساژ و خوردنشون کردم واقعا بزرگ بودن اونم داشت شورتکش میکند ک بعد کندن شورتک درست عین کودکی بلندم کرد و منم مثل شیرخوارها فقط مک میزدم وقتی رو تخت خابوندم تازه کصش دیدم ۵برابر زن اولم میشد خیلی تپل و سفید طوری ک به صورتی میزد اونم ک جفتم خابید خاستم شروع ب رابطه بکنم ک متوجه شدم کیر۱۵ سانتی ام در مقابل کصی ب این گندگی خیلی کوچیک بود و هرکاری کردم قدرت پاره کردن بکارتش نداشتم تا اینکه خودش با یه پوزشن خاصی ک بلد بود و فشار کمرم ب تنش و کمک انگشتش ک از کیرم کلفتر بود پرده اش پاره کرد و من شروع ب تلمبه زدن کردم فک کنم فقط ۲یا ۳سانت فقط دخول میکرد و هربار کامل در میومد و بقیع اش لای لب های بزرگ کصش بیرون میموند با حالتی ک داشت و از اونجای ک هرکاری کردم نتونستم ارضاش کنم فهمیدم حریفش نیستم بعد از ۶ماه حتا یکبار هم ارضا نشد و طبع گرمش هرروز رابطه درست میخاست تا اینکه یاد دوستم حسن افتادم ک سایز کیرش شاید ۴برابر از من بزرگتر و کلفت تر بود و بااینکه ۶سال از من کوچیکتره ولی چن باری ک باهم شوخی میکردیم تو زورآزمایی مچاله ام میکرد ،دروغ چرا، سه بار هم ک حشری بود زورگیرم کرد و ترتیبم داد ک بار اول جر خوردم و دوهفته نتونستم راه برم خلاصه جریان با نسیم در میان گذاشتم و ناچار قبول کرد و شب بعد حسن میهمان ما بود و بعدشام همین ک ظروف جمع کردیم ب نسیم گفت بیا بغلم بشین وقتی جفتش نشست اونم شروع ب باز کردن دکمه های پیرهنش کرد و سینه هاش در آورد و با دست کصش میمالید ک زنم زیپ شلوارش ک باز کرد عین فنر کیر گنده و کلفتش بیرون پرید نسیم با دودست شروع ب جق زدن براش کرد و بعد هم ساک زد و اونم همونجا کرد داخلش وقتی کیرش کرد تو کص زنم کصش باد کرد اول زنم ارضا شد و بعد هم حسن آبش ک ۲۰برابر آبم بود ریخت رو بدن زنم یا بهتر بگم زنش، درست اون شب بدون وقفه ۹دست زد و اگه صبح نمیشد شاید ۹تا دیگه میتونست بکنه و آخر کار هم رفت تو حیاط و صدام کرد و همی ک در آمدم دست و پاهام و قفل کرد و بلندم کرد تا حموم اونجا هم گفت حالا نوبت تونه هرچی التماس کردم قبول نکرد من رو هم دو دست زد طوری ک زیرش بیهوش شدم چون حس میکردم تا معده ام میرسه آخرین بار هم کیرش نهاد جفت هسته خرمای من ک قابل مقایسه نبودن از ۴برابر بیشتر مال اون بزرگتر بود از اون شب هفته ۴بار میاد ترتیب نسیم و گاهی هردومون میده و میره منم یک بار خاسم نسیم بکنم ک سایز من در مقابل حسن کاری کرده بود ک اصلا کیرم ب گوشت نسیم نمیخورد و حالی برا دوتامون نداشت اینم بگم نسیم وقتی فهمید حسن من رو هم میکنه کتکی از دستش خوردم ک تاحالا درد دارم از کتکاش چن بار هم در حد مادر و پسر کتکم زد ولی اون سری میخاس بکشتم
قضاوت ممنوع
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر کو نکند فهمی
1401/08/01
#مامان #تابو
سی سال پیش بود که که دختری هفده ساله به نام سارا دل ساقی محله رو میبره و به هر شکلی که شده اونو تصاحبش میکنه ، دختر نوجوان عروس بزرگ خانواده ای میشه که پنج تا پسر داشت ،
طی پنج سال اول زندگی مشترکش صاحب سه تا پسر میشه ، معتاد شدن شوهر سارا و زندانی شدنش به دفعات و رفت و آمد دوستای شوهرش به خونش باعث شده بود هر جور وصله ناجوری به سارا زده بشه ولی راست یا دروغ رو فقط سارای زیبا و جوان میدونست ،
با گذر سی سال از زندگی زناشویی سارا با وجود زاییدن سه شکم به صورت طبیعی هنوز سارا ی زن میانسال زیبا بود که برای دل خودش یا شاید به امید شبی که شوهر مفنگیش بتونه باهاش سکس کنه به خودش میرسید و چشم مردان زیادی به دنبالش بود ،
خونه نقلی جدید و شام و نهار زندگی سارا و خانوادش حالا مدیون پسر بزرگش مهرداد بود که توی شرکتی کار میکرد که به تازگی برای پدرش نگهبانی جور کرده بود و پسر دوم رو سروسامان داده بود و تأکید بر این داشت برادر کوچیکش رو هم سروسامان بده ،
مهرداد هوسی در سر داشت که فراتر از یک خواسته بود ،
طی چند سال اخیر نگاه شهوت انگیز به اندام مادر برای مهرداد از احساس گناه به احساس نیاز تبدیل شده بود و هیچ طوری از سرش در نمیومد ،
مهرداد که شایعاتی از سارا شنیده بود کار خودش رو توجیه پذیر میدونست ولی سارا هرگز نمیتونست چنین چیزی حتی برای پسرش بپذیره ،
مهرداد اندام بزرگ و برجسته سارا رو حیف و میل شده میدونست و میخواست برایش یک مرد تمام و کمال باشه و حاضر بود سالها صبر کنه تا به معشوقهش برسه ،
مهرداد سعی میکرد با صحبت های خصوصی و نوازش های پسرانه به سارا نزدیک بشه ولی این کارها قبل از اینکه به سرانجام برسه باعث کنش سارا میشد و بی نتیجه میماند ،
پاییز شده بود و سارا دچار سرماخوردگی شدیدی شده بود و مثل همیشه مهرداد پرستار سارا بود ،
آخرین بازدید از حال سارا رو مهرداد ساعت دوازده شب انجام داده بود و نگران حالش بود در حالی که عمیقاً از دست کشیدن به بدنش لذت میبرد ،
مهرداد اونشب مثل خیلی از شب ها از آتش عشق و شهوت گُر گرفته بود و تا دیر وقت خوابش نگرفت و در این فکر که چرا نمیتونه پیش عشقش بخوابه بود ، آتش شهوت ساعت دو نصف شب مهرداد رو بلند کرد و با نگاهی به برادر کوچیک تر به اتاق سارا برد ، نزدیک و نزدیکتر رفت و به تن بی جون سارا رسید دست لرزونش رو روی پیشونی سارا گذاشت ، سارا تب کرده بود و با لمس دست مهرداد روی پیشونیش بیدار شد ،
دست مهرداد به لباس سارا رفت که خیس عرق شده بود ،
مهرداد)مامان تب داری باید تبت رو پایین بیاریم ، میتونی شیافت بزنی ؟
سارا که از درد و بی جونی نای حرکت نداشت گفت احتیاج نیست خودم خوب میشم ،
مهرداد بدون انگیزه ای از کلامش و صرفاً از نگرانی گفت میخوای خودم برات بزنم ؟
اگه مهرداد به سوالش فکر میکرد میتونست جواب سارا رو حدس بزنه ،
مهرداد)پس میرم دستمال مرطوب بیارم ،
مهرداد رفت و با حوله صورت و تشت آب برگشت و حوله خیس رو چند باری روی صورتش گذاشت و برداشت ،
مهرداد)مامان لباست خیس شده باید درش بیارم ،
سارا که نای گفتن نداشت با صدای کم جون گفت نیازی نیست ،
شاید امشب تنها شبی بود که میتونست مهرداد رو به سارا نزدیک کنه ،
مهرداد بلند شد و به سمت در اتاق رفت و صندلی کنار در رو به در تکیه داد تا کسی نتونه در رو باز کنه ،
چشمای نیمه باز سارا به مهرداد بود که به سمتش اومد و با گلوی خشک و صدایی بم گفت کسی نمیاد ،
سارا در هضم این جمله مونده بود که دستای مهرداد بلوز سارا رو تا زیر گلو بالا داده بود و سینه های عریان بلورین و بزرگ سارا بیرون افتاد و سارا مجبور به همکاری برای خلاص شدن از بلوز خیسش شد ،
دست سارا بروی سینه هاش رفت و از شرم گاهی از مهرداد لباس میخواست و گاه ملحفه ،
مهرداد از خلوت خصوصی که با سارا داشت خوشحال بود و بدنش شروع به ترشح هورمونهای مردانه کرده بود و قصد تمام کردن رو نداشت ،
مهرداد حوله خیس رو دستش گرفت و روی شکم سارا گذاشت و شروع به حرکت دادن حوله کرد و از پهلوها و بالا عرق تن سارا رو گرفت و دوباره حوله رو خیسوند و با فکری آغشته از شهوت دست سارا رو گرفت تا از سینه هاش جدا کنه ،
سارا فهمیده بود این محبت تنها از سر دلسوزی نیست و حالا اون انرژی رو برای مقابله نداشت و تسلیم شد تا دستش کنار بره و سینه هاش برای دست کشیدن مهرداد آماده بشن ،
مهرداد که فکرش رو نمیکرد به همین زودی بتونه سینه های سارا رو ببینه داشت حوله رو بارها به روی سینه هاش میکشید و هر بار با دیدن حرکت سینه های سارا به بالا و پایین نفسی در سینش میمرد و تبدیل به آه و حسرت میشد ،
1401/08/01
#مامان #تابو
سی سال پیش بود که که دختری هفده ساله به نام سارا دل ساقی محله رو میبره و به هر شکلی که شده اونو تصاحبش میکنه ، دختر نوجوان عروس بزرگ خانواده ای میشه که پنج تا پسر داشت ،
طی پنج سال اول زندگی مشترکش صاحب سه تا پسر میشه ، معتاد شدن شوهر سارا و زندانی شدنش به دفعات و رفت و آمد دوستای شوهرش به خونش باعث شده بود هر جور وصله ناجوری به سارا زده بشه ولی راست یا دروغ رو فقط سارای زیبا و جوان میدونست ،
با گذر سی سال از زندگی زناشویی سارا با وجود زاییدن سه شکم به صورت طبیعی هنوز سارا ی زن میانسال زیبا بود که برای دل خودش یا شاید به امید شبی که شوهر مفنگیش بتونه باهاش سکس کنه به خودش میرسید و چشم مردان زیادی به دنبالش بود ،
خونه نقلی جدید و شام و نهار زندگی سارا و خانوادش حالا مدیون پسر بزرگش مهرداد بود که توی شرکتی کار میکرد که به تازگی برای پدرش نگهبانی جور کرده بود و پسر دوم رو سروسامان داده بود و تأکید بر این داشت برادر کوچیکش رو هم سروسامان بده ،
مهرداد هوسی در سر داشت که فراتر از یک خواسته بود ،
طی چند سال اخیر نگاه شهوت انگیز به اندام مادر برای مهرداد از احساس گناه به احساس نیاز تبدیل شده بود و هیچ طوری از سرش در نمیومد ،
مهرداد که شایعاتی از سارا شنیده بود کار خودش رو توجیه پذیر میدونست ولی سارا هرگز نمیتونست چنین چیزی حتی برای پسرش بپذیره ،
مهرداد اندام بزرگ و برجسته سارا رو حیف و میل شده میدونست و میخواست برایش یک مرد تمام و کمال باشه و حاضر بود سالها صبر کنه تا به معشوقهش برسه ،
مهرداد سعی میکرد با صحبت های خصوصی و نوازش های پسرانه به سارا نزدیک بشه ولی این کارها قبل از اینکه به سرانجام برسه باعث کنش سارا میشد و بی نتیجه میماند ،
پاییز شده بود و سارا دچار سرماخوردگی شدیدی شده بود و مثل همیشه مهرداد پرستار سارا بود ،
آخرین بازدید از حال سارا رو مهرداد ساعت دوازده شب انجام داده بود و نگران حالش بود در حالی که عمیقاً از دست کشیدن به بدنش لذت میبرد ،
مهرداد اونشب مثل خیلی از شب ها از آتش عشق و شهوت گُر گرفته بود و تا دیر وقت خوابش نگرفت و در این فکر که چرا نمیتونه پیش عشقش بخوابه بود ، آتش شهوت ساعت دو نصف شب مهرداد رو بلند کرد و با نگاهی به برادر کوچیک تر به اتاق سارا برد ، نزدیک و نزدیکتر رفت و به تن بی جون سارا رسید دست لرزونش رو روی پیشونی سارا گذاشت ، سارا تب کرده بود و با لمس دست مهرداد روی پیشونیش بیدار شد ،
دست مهرداد به لباس سارا رفت که خیس عرق شده بود ،
مهرداد)مامان تب داری باید تبت رو پایین بیاریم ، میتونی شیافت بزنی ؟
سارا که از درد و بی جونی نای حرکت نداشت گفت احتیاج نیست خودم خوب میشم ،
مهرداد بدون انگیزه ای از کلامش و صرفاً از نگرانی گفت میخوای خودم برات بزنم ؟
اگه مهرداد به سوالش فکر میکرد میتونست جواب سارا رو حدس بزنه ،
مهرداد)پس میرم دستمال مرطوب بیارم ،
مهرداد رفت و با حوله صورت و تشت آب برگشت و حوله خیس رو چند باری روی صورتش گذاشت و برداشت ،
مهرداد)مامان لباست خیس شده باید درش بیارم ،
سارا که نای گفتن نداشت با صدای کم جون گفت نیازی نیست ،
شاید امشب تنها شبی بود که میتونست مهرداد رو به سارا نزدیک کنه ،
مهرداد بلند شد و به سمت در اتاق رفت و صندلی کنار در رو به در تکیه داد تا کسی نتونه در رو باز کنه ،
چشمای نیمه باز سارا به مهرداد بود که به سمتش اومد و با گلوی خشک و صدایی بم گفت کسی نمیاد ،
سارا در هضم این جمله مونده بود که دستای مهرداد بلوز سارا رو تا زیر گلو بالا داده بود و سینه های عریان بلورین و بزرگ سارا بیرون افتاد و سارا مجبور به همکاری برای خلاص شدن از بلوز خیسش شد ،
دست سارا بروی سینه هاش رفت و از شرم گاهی از مهرداد لباس میخواست و گاه ملحفه ،
مهرداد از خلوت خصوصی که با سارا داشت خوشحال بود و بدنش شروع به ترشح هورمونهای مردانه کرده بود و قصد تمام کردن رو نداشت ،
مهرداد حوله خیس رو دستش گرفت و روی شکم سارا گذاشت و شروع به حرکت دادن حوله کرد و از پهلوها و بالا عرق تن سارا رو گرفت و دوباره حوله رو خیسوند و با فکری آغشته از شهوت دست سارا رو گرفت تا از سینه هاش جدا کنه ،
سارا فهمیده بود این محبت تنها از سر دلسوزی نیست و حالا اون انرژی رو برای مقابله نداشت و تسلیم شد تا دستش کنار بره و سینه هاش برای دست کشیدن مهرداد آماده بشن ،
مهرداد که فکرش رو نمیکرد به همین زودی بتونه سینه های سارا رو ببینه داشت حوله رو بارها به روی سینه هاش میکشید و هر بار با دیدن حرکت سینه های سارا به بالا و پایین نفسی در سینش میمرد و تبدیل به آه و حسرت میشد ،
سارا با چشمانی بسته میدید و لمس میکرد دستانی که پشت حوله خیس از کشیده شدن به سینه اش سیر نمیشن ،
دست بدون واسطه مهرداد برای حس تب سارا روی پیشونی سارا نشست و با لمس کل صورتش به پایین و پایینتر رفت و از گردن و شونه هاش عبور کرد و به جفت سینه هاش کشیده شد و تا شکم رسید ،
سرفه های سارا اجازه نمیداد مهرداد احساس امنیت کنه ،
مهرداد دست از حوله کشیدن برداشت و کنار سارا نشست ،
کف جفت دستان سارا به روی سینه های بزرگش نشست و چشمانش رو باز کرد و گفت ممنون مهرداد حالم بهتره ،برو بخواب ،خودم لباس میپوشم ،
مهرداد خم شد و بوسه ای به پیشونی سارا زد و دست سارا رو گرفت و صاف کرد و سرش رو نزدیک شونه سارا گذاشت و دستش رو برد و بازوش رو روی سینه سارا گذاشت و شروع به نوازش صورت سارا کرد ،
مهرداد در حالی که بغض توی صداش بود گفت احتیاج به تشکر نیست همین که بتونم کنارت باشم برای من هم استراحته هم رضایته ، قرار نیست هیچ وقت تنهات بزارم و قرار نیست تو هم منو تنها بزاری ،
همه میرن و فقط منو تو میمونیم ،
سارا حالا میفهمید که میل مهرداد بهش زودگذر نیست و این عشق داره تباهش میکنه ، سارا جوابی جز سکوت نداشت ،
بازوی مهرداد به زیر سینه سارا رفته بود و نگاه مهرداد از صورت سارا به سینه سارا دوخته شده بود ،
این رابطه چیزی جز تباهی نبود ولی خواسته جگر گوشه سارا بود و امشب کاملاً برای سارا خواسته مهرداد روشن شده بود ،
سارا دستی که زیر سر مهرداد بود رو دور سر مهرداد حلقه کرد و سرش رو به بدنش فشرد و به آرومی شروع به نوازش کرد ،
فاصله صورت مهرداد با سینه سارا تنها یک یا دو بند انگشت بود ،
دست دیگه سارا از روی سینش افتاد و دست مهرداد به پایین اومد وسط دوتا سینه سارا موند،
قفسه سینه سارا از این وضع موجود تند تند بالا و پایین میشد ،
لبهای مهرداد به سینه سارا رسید و بوسه ای که برداشتنش چند ثانیه طول کشید از سینه سارا گرفت،
شاید سارا با وجود مریضی خودش رو برای رابطه آماده کرده بود ولی مهرداد سرش رو برداشت و گوشه لبهای سارا رو بوسید و با جمله زود خوب شو اتاق رو ترک کرد ،
چهار روز بعد که پنجشنبه بود و مهرداد از سر کار برمیگشت برادر کوچکترش رو دید که کوله پشتی برای خوشگذرانی با دوستانش آماده کرده بود مهرداد تا شروع به گیر دادن به برادرش شد سارا اومد و وساطت کرد که کاریش نداشته باش،
مهرداد که شاکی شده بود سرش رو به سمت سارا چرخوند و دید که سارا مثل نو عروسها موهاش رو رنگ کرده و اصلاح صورت کرده ، مهرداد دست و پاش رو گم کرد و از موضع خودش کوتاه اومد ،
مهرداد که میدونست امشب با عشق زندگیش به حجله میره برای خرید وسایل بهداشتی از خونه بیرون رفت و وقتی برگشت شوهر شناسنامه ای سارا سر شام بود و سارا منتظر خروجش از خونه بالای سرش ایستاده بود ،
سارا با خروج شوهرش از خونه به حمام رفت و با خروجش مهرداد برای شبی که در پیش بود به حمام رفت ،
مهرداد با وجود شورتی که پوشیده بود حوله رو دور خودش پیچید که شوق و ذوق کیرش رسواش نکنه ،
پشت در اتاق سارا وایساد و برای برداشتن لباسهاش در زد و اجازه ورود خواست ، صدایی از سارا نشنید و آهسته در اتاق رو باز کرد ، اولین چیزی که دید تشک دونفره ای بود که سالها پهن نشده بود و بوی تند عطر به مشامش خورد ،یک قدم به داخل اتاق برداشت که سارا رو دید که با شورت فسفری و سوتین سورمه ای کنار آیینه داشت آرایشش رو کامل میکرد ،
سارا با اون اندام پر حجم زنانه قرار از دل بیقرار مهرداد برده بود ،
با هیچ گوش کری نمیشد صدای ضربان قلب مهرداد رو نشنید ، به آرومی ابر و باد به سمت سارا قدم برداشت تا به پشت سر سارا رسید ، سرش رو کنار سر سارا رسوند و بهش از توی آیینه لبخند زد و دستاش رو آورد جلو و لوازم آرایشی رو از دستش گرفت و به زمین انداخت ،
بوسه ای به شونه سارا زد و حوله رو از کمر خودش جدا کرد و به سارا چسبید تا سارا آلتی رو که برای کشف حریم خصوصیش سیخ شده بود رو روی درز کونش حس کنه ، دستای مهرداد به دور شکم سارا حلقه شد و بوسه های متعدد به شونه و گردنش میزد ، با رسیدن دستاش به روی سینه هاش دستای سارا به عقب رفت و در پی لمس بدن مهرداد رفت ،
دستان بیقرار مهرداد هر لحظه مقدار بیشتری از سینه های معشوقه اش رو عریان میکرد ،
سارا فاصله گرفت تا دستش بین تنشون بره و کیر مهرداد رو لمس کنه ،
مهرداد فاصله گرفت و سوتین که حالا مزاحم بود رو باز کرد ،
جفتشون به رودررو شدن احتیاج داشتن ، سارا برگشت و مهرداد طلب لبهای بزرگش رو کرد و با گرفتن صورت سارا توی دستاش لب های رژیش رو بوسید و هر بار بوسه ها به خورده شدن انجامید ،
دست بدون واسطه مهرداد برای حس تب سارا روی پیشونی سارا نشست و با لمس کل صورتش به پایین و پایینتر رفت و از گردن و شونه هاش عبور کرد و به جفت سینه هاش کشیده شد و تا شکم رسید ،
سرفه های سارا اجازه نمیداد مهرداد احساس امنیت کنه ،
مهرداد دست از حوله کشیدن برداشت و کنار سارا نشست ،
کف جفت دستان سارا به روی سینه های بزرگش نشست و چشمانش رو باز کرد و گفت ممنون مهرداد حالم بهتره ،برو بخواب ،خودم لباس میپوشم ،
مهرداد خم شد و بوسه ای به پیشونی سارا زد و دست سارا رو گرفت و صاف کرد و سرش رو نزدیک شونه سارا گذاشت و دستش رو برد و بازوش رو روی سینه سارا گذاشت و شروع به نوازش صورت سارا کرد ،
مهرداد در حالی که بغض توی صداش بود گفت احتیاج به تشکر نیست همین که بتونم کنارت باشم برای من هم استراحته هم رضایته ، قرار نیست هیچ وقت تنهات بزارم و قرار نیست تو هم منو تنها بزاری ،
همه میرن و فقط منو تو میمونیم ،
سارا حالا میفهمید که میل مهرداد بهش زودگذر نیست و این عشق داره تباهش میکنه ، سارا جوابی جز سکوت نداشت ،
بازوی مهرداد به زیر سینه سارا رفته بود و نگاه مهرداد از صورت سارا به سینه سارا دوخته شده بود ،
این رابطه چیزی جز تباهی نبود ولی خواسته جگر گوشه سارا بود و امشب کاملاً برای سارا خواسته مهرداد روشن شده بود ،
سارا دستی که زیر سر مهرداد بود رو دور سر مهرداد حلقه کرد و سرش رو به بدنش فشرد و به آرومی شروع به نوازش کرد ،
فاصله صورت مهرداد با سینه سارا تنها یک یا دو بند انگشت بود ،
دست دیگه سارا از روی سینش افتاد و دست مهرداد به پایین اومد وسط دوتا سینه سارا موند،
قفسه سینه سارا از این وضع موجود تند تند بالا و پایین میشد ،
لبهای مهرداد به سینه سارا رسید و بوسه ای که برداشتنش چند ثانیه طول کشید از سینه سارا گرفت،
شاید سارا با وجود مریضی خودش رو برای رابطه آماده کرده بود ولی مهرداد سرش رو برداشت و گوشه لبهای سارا رو بوسید و با جمله زود خوب شو اتاق رو ترک کرد ،
چهار روز بعد که پنجشنبه بود و مهرداد از سر کار برمیگشت برادر کوچکترش رو دید که کوله پشتی برای خوشگذرانی با دوستانش آماده کرده بود مهرداد تا شروع به گیر دادن به برادرش شد سارا اومد و وساطت کرد که کاریش نداشته باش،
مهرداد که شاکی شده بود سرش رو به سمت سارا چرخوند و دید که سارا مثل نو عروسها موهاش رو رنگ کرده و اصلاح صورت کرده ، مهرداد دست و پاش رو گم کرد و از موضع خودش کوتاه اومد ،
مهرداد که میدونست امشب با عشق زندگیش به حجله میره برای خرید وسایل بهداشتی از خونه بیرون رفت و وقتی برگشت شوهر شناسنامه ای سارا سر شام بود و سارا منتظر خروجش از خونه بالای سرش ایستاده بود ،
سارا با خروج شوهرش از خونه به حمام رفت و با خروجش مهرداد برای شبی که در پیش بود به حمام رفت ،
مهرداد با وجود شورتی که پوشیده بود حوله رو دور خودش پیچید که شوق و ذوق کیرش رسواش نکنه ،
پشت در اتاق سارا وایساد و برای برداشتن لباسهاش در زد و اجازه ورود خواست ، صدایی از سارا نشنید و آهسته در اتاق رو باز کرد ، اولین چیزی که دید تشک دونفره ای بود که سالها پهن نشده بود و بوی تند عطر به مشامش خورد ،یک قدم به داخل اتاق برداشت که سارا رو دید که با شورت فسفری و سوتین سورمه ای کنار آیینه داشت آرایشش رو کامل میکرد ،
سارا با اون اندام پر حجم زنانه قرار از دل بیقرار مهرداد برده بود ،
با هیچ گوش کری نمیشد صدای ضربان قلب مهرداد رو نشنید ، به آرومی ابر و باد به سمت سارا قدم برداشت تا به پشت سر سارا رسید ، سرش رو کنار سر سارا رسوند و بهش از توی آیینه لبخند زد و دستاش رو آورد جلو و لوازم آرایشی رو از دستش گرفت و به زمین انداخت ،
بوسه ای به شونه سارا زد و حوله رو از کمر خودش جدا کرد و به سارا چسبید تا سارا آلتی رو که برای کشف حریم خصوصیش سیخ شده بود رو روی درز کونش حس کنه ، دستای مهرداد به دور شکم سارا حلقه شد و بوسه های متعدد به شونه و گردنش میزد ، با رسیدن دستاش به روی سینه هاش دستای سارا به عقب رفت و در پی لمس بدن مهرداد رفت ،
دستان بیقرار مهرداد هر لحظه مقدار بیشتری از سینه های معشوقه اش رو عریان میکرد ،
سارا فاصله گرفت تا دستش بین تنشون بره و کیر مهرداد رو لمس کنه ،
مهرداد فاصله گرفت و سوتین که حالا مزاحم بود رو باز کرد ،
جفتشون به رودررو شدن احتیاج داشتن ، سارا برگشت و مهرداد طلب لبهای بزرگش رو کرد و با گرفتن صورت سارا توی دستاش لب های رژیش رو بوسید و هر بار بوسه ها به خورده شدن انجامید ،
دستای سارا به زیر شورت مهرداد رفته بود و کیرش رو بیرون آورده بود و انگار که سالهاست توی این رابطه ست دستانش رو به آرامی دور کیر مهردادش بازی میداد و نمیذاشت که از سیخ شدن بیوفته ،
با خم شدن مهرداد برای خوردن سینه هاش کیر از دسترس سارا خارج شد و اینبار دستای سارا بدن مهرداد رو نوازش میکرد و نگاهش به ذوق مهرداد از خوردن سینهاش بود ، یک دهن و دوتا دست برای سیر شدن مهرداد کم بود ،
مهرداد بلاخره توی این حالت از خوردن سینهها خسته شد و دست معشوقه اش رو گرفت تا به رختخواب ببره ، با دراز کشیدن سارا مهرداد سراغ وسایلش رفت و در برگشت از شر شورتش خلاص شد ،
سارا با دیدن اسپری تأخیری و کاندوم لبخندی به مهرداد زد و وسایل رو از دستش گرفت و گفت اینبار نه.
مهرداد روی شکم سارا نشست و شروع به خوردن دوباره لبهای سارا کرد ،
هیچ عجله ای برای ارضا شدن نبود فقط لذت میخواستن اونم زیاد ،
وسط لب گرفتن ها مهرداد به نشانه موفقیت فاصله گرفت و لبخندی به نگاه سارا زد و سرش رو کنار سر سارا گذاشت و بغلش کرد و باز بوسه هایی از صورتش و لبهاش گرفت ،
توی صورت سارا رضایت بود ولی هنوز نمیتونست با شریک جنسیش راحت باشه ،
ولی مهرداد کلی ایده برای این رابطه داشت ،
مهرداد به سراغ شورت سارا رفت و آخرین مانع آرزوهاش رو با همکاری سارا از باسن و ران و پاهاش جدا کرد ،
سارا حسابی خودش رو برای این رابطه آماده کرده بود ولی دو دهه اختلاف سنی باعث شده بود درک زیادی از خواسته های مهرداد نداشته باشه و وقتی مهرداد سرش رو مابین پاهایش برد و شروع به خوردن چوچولش کرد تلنگری از پیچیدگی این رابطه خورد ،
مهرداد که انگار نه انگار این کُس ی زن میانساله با اشتیاق زیاد گوشه گوشهی لای پای سارا رو زبون میزد و از مزش لذت میبرد ،
اگه مهرداد شناختی از رابطه نسل های قبلی نداشت به سارا برای خوردن کیرش سخت میگرفت ولی بعد از خوردن کامل لای پای سارا بین پاهاش نشست و آماده شد تا کیرشو با چیزی که آرزوش رو داشت آشنا کنه،
دیدن این صحنه برای سارا قابل حضم نبود و سعی میکرد با مهرداد چشم تو چشم نشه ولی دیگه نمیتونست صدای لذت هاش رو پنهان کنه و با اولین اتصال کیر مهرداد به واژنش نفس در سینش حبس شد و با ورود کیرش از بیرون اومدن نفسش آهی آروم ولی کشیده درست شد که نگاه مهرداد رو به خودش جلب کرد ،
دیگه چیزی برای پنهان موندن نمونده بود و مهرداد و سارا لذت خودشون رو بروز میدادن ، چشمهای مهرداد خمارآلود شده بود و صدای آه کشیدن سارا نشانگر لذت زیادش بود ،
کیر مهرداد تا ته داخل کُس سارای دوست داشتنیش بود و همراه با تلمبه زدن دلش خوردن لبهای معشوقه اش رو میخواست،
خم شد تا کامی از لبان سارا بگیره ،سارا به استقبالش اومد و لبهاش رو بیشتر از چیزی که خواست مهرداد بود میخورد و علائم بدنش میگفت که سارا خانم طاقت کنترل خودش رو نداره و فشار دست ها و پاهاش دور بدن مهرداد هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد ،
مهرداد خیلی خود نگهدار بود ولی دیگه تلاشش بی فایده بود و مابین دست و پاهای قفل شده سارا شروع به پاشیدن آب کیرش توی کُس سارا شد و سارا حس گرمای منی مهرداد استارت ارگاسم شدنش رو زد و مثل دوران نوجوانی خودش رو با جیغ ریزی رها کرد و از تکاپوی افتاد ، مهرداد تلمبه های بدون نظمی به کُس سارا میزد تا آخرین قطرات آبش هم خالی بشه ،
مهرداد آخرین بوسه ها رو از لبای عشقش گرفت و کنار سارا افتاد ،
چشم مهرداد از سارا برداشته نمیشد ، سارا این رابطه هنوز براش یک گناه یا رابطه ای شرم آور بود و مهرداد این رو متوجه شده بود ،
مهرداد سراغ دستمال کاغذی ها رفت و بعد از تمیز کردن خودش دستمال ها رو روی تشک برد و پاهای سارا رو کنار زد تا براش لای پاهاش رو تمیز کنه ، سارا نمیتونست توی چشمای مهرداد نگاه کنه ،
مهرداد دستمال های آغشته به منی رو کنار گذاشت و کنار سارا رفت و خودش رو بغلش انداخت و سارا رو به بغلش کشوند و باهاش چشم تو چشم شد،
مهرداد)عزیزم نگام کن و بگو که تو هم راضی هستی ؟
سارا)راضیم ،
مهرداد)پس بگو کجای کارمو دوست داشتی ؟
سارا)عزیزم همش خوب بود ،
مهرداد)پس دوباره انجامش بدیم ؟
سارا)الان ؟!
مهرداد)آره ، مشکلی هست ؟
سارا)نه ،نه، فقط تو هم خواسته هات رو بگو؟(سارا از خواسته های جوانان امروزی آگاه بود)
مهرداد)بهت سخت نمیگیرم ، کم کم میفهمی ،
سارا)میخوام الان بدونم ،
مهرداد) بلدی بخوری ؟
سارا چشماش رو از روی خجالت دزدید و گفت یاد میگیرم ،
مهرداد)تا حالا سکس از مقعد داشتی ؟
سارا جابجا شد و بلند شد و حوله ش رو برداشت و گفت من ی دوش بگیرم و برگردم ،
در نبود سارا مهرداد اسپری رو به تخماش زد و خودش و اتاق رو برای سکس دوباره آماده کرد ،
با خم شدن مهرداد برای خوردن سینه هاش کیر از دسترس سارا خارج شد و اینبار دستای سارا بدن مهرداد رو نوازش میکرد و نگاهش به ذوق مهرداد از خوردن سینهاش بود ، یک دهن و دوتا دست برای سیر شدن مهرداد کم بود ،
مهرداد بلاخره توی این حالت از خوردن سینهها خسته شد و دست معشوقه اش رو گرفت تا به رختخواب ببره ، با دراز کشیدن سارا مهرداد سراغ وسایلش رفت و در برگشت از شر شورتش خلاص شد ،
سارا با دیدن اسپری تأخیری و کاندوم لبخندی به مهرداد زد و وسایل رو از دستش گرفت و گفت اینبار نه.
مهرداد روی شکم سارا نشست و شروع به خوردن دوباره لبهای سارا کرد ،
هیچ عجله ای برای ارضا شدن نبود فقط لذت میخواستن اونم زیاد ،
وسط لب گرفتن ها مهرداد به نشانه موفقیت فاصله گرفت و لبخندی به نگاه سارا زد و سرش رو کنار سر سارا گذاشت و بغلش کرد و باز بوسه هایی از صورتش و لبهاش گرفت ،
توی صورت سارا رضایت بود ولی هنوز نمیتونست با شریک جنسیش راحت باشه ،
ولی مهرداد کلی ایده برای این رابطه داشت ،
مهرداد به سراغ شورت سارا رفت و آخرین مانع آرزوهاش رو با همکاری سارا از باسن و ران و پاهاش جدا کرد ،
سارا حسابی خودش رو برای این رابطه آماده کرده بود ولی دو دهه اختلاف سنی باعث شده بود درک زیادی از خواسته های مهرداد نداشته باشه و وقتی مهرداد سرش رو مابین پاهایش برد و شروع به خوردن چوچولش کرد تلنگری از پیچیدگی این رابطه خورد ،
مهرداد که انگار نه انگار این کُس ی زن میانساله با اشتیاق زیاد گوشه گوشهی لای پای سارا رو زبون میزد و از مزش لذت میبرد ،
اگه مهرداد شناختی از رابطه نسل های قبلی نداشت به سارا برای خوردن کیرش سخت میگرفت ولی بعد از خوردن کامل لای پای سارا بین پاهاش نشست و آماده شد تا کیرشو با چیزی که آرزوش رو داشت آشنا کنه،
دیدن این صحنه برای سارا قابل حضم نبود و سعی میکرد با مهرداد چشم تو چشم نشه ولی دیگه نمیتونست صدای لذت هاش رو پنهان کنه و با اولین اتصال کیر مهرداد به واژنش نفس در سینش حبس شد و با ورود کیرش از بیرون اومدن نفسش آهی آروم ولی کشیده درست شد که نگاه مهرداد رو به خودش جلب کرد ،
دیگه چیزی برای پنهان موندن نمونده بود و مهرداد و سارا لذت خودشون رو بروز میدادن ، چشمهای مهرداد خمارآلود شده بود و صدای آه کشیدن سارا نشانگر لذت زیادش بود ،
کیر مهرداد تا ته داخل کُس سارای دوست داشتنیش بود و همراه با تلمبه زدن دلش خوردن لبهای معشوقه اش رو میخواست،
خم شد تا کامی از لبان سارا بگیره ،سارا به استقبالش اومد و لبهاش رو بیشتر از چیزی که خواست مهرداد بود میخورد و علائم بدنش میگفت که سارا خانم طاقت کنترل خودش رو نداره و فشار دست ها و پاهاش دور بدن مهرداد هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد ،
مهرداد خیلی خود نگهدار بود ولی دیگه تلاشش بی فایده بود و مابین دست و پاهای قفل شده سارا شروع به پاشیدن آب کیرش توی کُس سارا شد و سارا حس گرمای منی مهرداد استارت ارگاسم شدنش رو زد و مثل دوران نوجوانی خودش رو با جیغ ریزی رها کرد و از تکاپوی افتاد ، مهرداد تلمبه های بدون نظمی به کُس سارا میزد تا آخرین قطرات آبش هم خالی بشه ،
مهرداد آخرین بوسه ها رو از لبای عشقش گرفت و کنار سارا افتاد ،
چشم مهرداد از سارا برداشته نمیشد ، سارا این رابطه هنوز براش یک گناه یا رابطه ای شرم آور بود و مهرداد این رو متوجه شده بود ،
مهرداد سراغ دستمال کاغذی ها رفت و بعد از تمیز کردن خودش دستمال ها رو روی تشک برد و پاهای سارا رو کنار زد تا براش لای پاهاش رو تمیز کنه ، سارا نمیتونست توی چشمای مهرداد نگاه کنه ،
مهرداد دستمال های آغشته به منی رو کنار گذاشت و کنار سارا رفت و خودش رو بغلش انداخت و سارا رو به بغلش کشوند و باهاش چشم تو چشم شد،
مهرداد)عزیزم نگام کن و بگو که تو هم راضی هستی ؟
سارا)راضیم ،
مهرداد)پس بگو کجای کارمو دوست داشتی ؟
سارا)عزیزم همش خوب بود ،
مهرداد)پس دوباره انجامش بدیم ؟
سارا)الان ؟!
مهرداد)آره ، مشکلی هست ؟
سارا)نه ،نه، فقط تو هم خواسته هات رو بگو؟(سارا از خواسته های جوانان امروزی آگاه بود)
مهرداد)بهت سخت نمیگیرم ، کم کم میفهمی ،
سارا)میخوام الان بدونم ،
مهرداد) بلدی بخوری ؟
سارا چشماش رو از روی خجالت دزدید و گفت یاد میگیرم ،
مهرداد)تا حالا سکس از مقعد داشتی ؟
سارا جابجا شد و بلند شد و حوله ش رو برداشت و گفت من ی دوش بگیرم و برگردم ،
در نبود سارا مهرداد اسپری رو به تخماش زد و خودش و اتاق رو برای سکس دوباره آماده کرد ،
با برگشت سارا اتاق بار دیگه فضای سکسی به خودش گرفت ،
سارا حوله رو کنار انداخت و بین پاهای مهرداد نشست و کیرش رو توی دستاش گرفت و سعی در راست کردن کیرش داشت ، از بوی اسپری متوجه شد باید به صورت خوابیده شروع به ساک زدن بکنه ،
هر آدم عاقلی میتونست بفهمه که این بار اوله که سارا مزه کیر رو میچشه و سعی داشت با توی دهن داشتن کیر اونو آماده کنه ، مهرداد از دیدن کیرش توی دهن عشقش تحریک شد و کم کم کیرش جون دوباره گرفت ،
دیگه کیر مهرداد توی دهن سارا جا نمیشد و سارا سعی بر لذت دادن به طرف جنسیش داشت و با مکیدن عمیق کیرش سعی بر این لذت داشت ،
مهرداد از دیدن کیرش توی دهن سارا لذت کافی رو برده بود و ازش خواست که زانو بزنه و خودش رو آماده سکس مقعد کنه ،
سارا لبخند بر لب در حالی که پوزیشن داگ استایل میایستاد گفت فقط بدون بار اولمه پس آروم انجامش بده ،
مهرداد از شنیدن این خبر دودل شد و تصمیم گرفت که تا جایی که دردش نگیره پیش بره برای همین پشت سرش خیمه زد و شروع به خوردن سوراخ کونش کرد ، مهرداد که امشب شب برآورده شدن آرزوهاش بود اون کون گنده سارا رو از چنگ و دندان سرخ کرده بود و بلند شد و کیرشو روی کُسش گذاشت و با چند بار عقب و جلو کیرشو توی کُسش جا کرد و شروع به تلمبه زدن کرد، آب جمع شده توی دهنش رو وسط لمبرای کونش انداخت و به سمت سوراخ کونش هدایتش کرد و همراه با تلمبه های نامنظم شستش رو روی سوراخ کونش گذاشت و شروع به بازی دادن انگشتش کرد ،
سارا تمام ترس بود و هر بار با فشار انگشت مهرداد ماهیچههای کونش رو منقبض میکرد ولی از حوصله مهرداد و لیزی انگشت بلاخره شست مهرداد داخل رفت و نگه داشت ، حالا دیگه ترس سارا ریخته بود و مقدار درد رو بخاطر شریک جنسی جدیدش تحمل کرد ،
تلمبه های مهرداد توی کُسش درد رو قابل تحمل کرده بود ،
حالا مهرداد داشت شستش رو تا ته توی کونش تلمبه میزد ، چیزی نگذشت که دوتا انگشت اشاره و میانی رو جایگزین شستش کرد و باز سرعت تلمبه ها رو توی کُسش زیاد کرد ،
حالا که که تونسته بود دوتا انگشتش رو توی کونش جا بده دست از تلمبه زدن برداشت و کیرشو درآورد و شروع به بازی دادن انگشتاش توی کون سارا کرد ،
سارا چیزی از درد نشون نمیداد و این مهرداد رو برای کردن کون سارا قوی میکرد ،
چیزی نگذشته بود که دوتا انگشت مهرداد کونش رو حسابی باز کرده بود ،
مهرداد یک دستش رو دور شکمش گرفت و کیرش رو با انگشت ها جابجا کرد ،
تاب و تحمل سارا تمام شد و از درد وا داد و خودش رو به جلو هُل داد ، در ابتدا مهرداد خودش رو همراهش به جلو هُل داد تا کیرش داخل بمونه و بعد ازش خواست که کمی تحمل کنه و قول داد که از اینجا به بعدش دردش نگیره ،
سارا که هر لحظه دردش کمتر میشد به مهرداد اعتماد کرد و تن به خواستهاش داد ،
مهرداد با مهارت شروع به ماساژ لبه های مقعدش کرد و تلمبه های ریزی درجا میزد ،
ناله سارا بلند شده بود ولی اعتراضی نمیکرد ،مهرداد شروع به هُل دادن کیرش کرد و با تحملی که سارا از خودش نشون داد به مرور کیرشو تا انتها توی کونش جا داد ،
ناله های سارا سر به فلک کشیده بود و لرزشی با هر تلمبه توی ناله هاش شنیده میشد ، لرزش لمبرای بزرگ کون سارا زیر تلمبه های مهرداد همون حسی رو داشت که مهرداد رویاش رو دیده بود ، دستای ستون شده سارا خسته شد و صورت سارا به تشک چسبید ، مهرداد ازش خواست تا آروم دراز بکشه تا همراهش به صورت دراز کش سکس کنن ،
سارا بالشتی زیر لگنش گذاشت و دراز کشید ،مهرداد حالا در پوزیشنی سخت تر به کون سارا تلمبه میزد و لمبرای کونش رو چنگ میزد ، نیم ساعت از تلمبه زدن مهرداد گذشته بود و مهرداد در آستانه ارضا شدن نگران ارضا نشدن سارا بود غافل از اینکه نو عروس میانسال ما ارگاسم دومش رو هم نوش جان کرده ،
مهرداد قطرات منی خودش رو تا آخر توی کون سارا خالی کرد و با بوسه هایی به پشت سارا کنارش افتاد و با صورت پر از اشک و لبخند سارا مواجه شد.
نوشته: مهرداد
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سارا حوله رو کنار انداخت و بین پاهای مهرداد نشست و کیرش رو توی دستاش گرفت و سعی در راست کردن کیرش داشت ، از بوی اسپری متوجه شد باید به صورت خوابیده شروع به ساک زدن بکنه ،
هر آدم عاقلی میتونست بفهمه که این بار اوله که سارا مزه کیر رو میچشه و سعی داشت با توی دهن داشتن کیر اونو آماده کنه ، مهرداد از دیدن کیرش توی دهن عشقش تحریک شد و کم کم کیرش جون دوباره گرفت ،
دیگه کیر مهرداد توی دهن سارا جا نمیشد و سارا سعی بر لذت دادن به طرف جنسیش داشت و با مکیدن عمیق کیرش سعی بر این لذت داشت ،
مهرداد از دیدن کیرش توی دهن سارا لذت کافی رو برده بود و ازش خواست که زانو بزنه و خودش رو آماده سکس مقعد کنه ،
سارا لبخند بر لب در حالی که پوزیشن داگ استایل میایستاد گفت فقط بدون بار اولمه پس آروم انجامش بده ،
مهرداد از شنیدن این خبر دودل شد و تصمیم گرفت که تا جایی که دردش نگیره پیش بره برای همین پشت سرش خیمه زد و شروع به خوردن سوراخ کونش کرد ، مهرداد که امشب شب برآورده شدن آرزوهاش بود اون کون گنده سارا رو از چنگ و دندان سرخ کرده بود و بلند شد و کیرشو روی کُسش گذاشت و با چند بار عقب و جلو کیرشو توی کُسش جا کرد و شروع به تلمبه زدن کرد، آب جمع شده توی دهنش رو وسط لمبرای کونش انداخت و به سمت سوراخ کونش هدایتش کرد و همراه با تلمبه های نامنظم شستش رو روی سوراخ کونش گذاشت و شروع به بازی دادن انگشتش کرد ،
سارا تمام ترس بود و هر بار با فشار انگشت مهرداد ماهیچههای کونش رو منقبض میکرد ولی از حوصله مهرداد و لیزی انگشت بلاخره شست مهرداد داخل رفت و نگه داشت ، حالا دیگه ترس سارا ریخته بود و مقدار درد رو بخاطر شریک جنسی جدیدش تحمل کرد ،
تلمبه های مهرداد توی کُسش درد رو قابل تحمل کرده بود ،
حالا مهرداد داشت شستش رو تا ته توی کونش تلمبه میزد ، چیزی نگذشت که دوتا انگشت اشاره و میانی رو جایگزین شستش کرد و باز سرعت تلمبه ها رو توی کُسش زیاد کرد ،
حالا که که تونسته بود دوتا انگشتش رو توی کونش جا بده دست از تلمبه زدن برداشت و کیرشو درآورد و شروع به بازی دادن انگشتاش توی کون سارا کرد ،
سارا چیزی از درد نشون نمیداد و این مهرداد رو برای کردن کون سارا قوی میکرد ،
چیزی نگذشته بود که دوتا انگشت مهرداد کونش رو حسابی باز کرده بود ،
مهرداد یک دستش رو دور شکمش گرفت و کیرش رو با انگشت ها جابجا کرد ،
تاب و تحمل سارا تمام شد و از درد وا داد و خودش رو به جلو هُل داد ، در ابتدا مهرداد خودش رو همراهش به جلو هُل داد تا کیرش داخل بمونه و بعد ازش خواست که کمی تحمل کنه و قول داد که از اینجا به بعدش دردش نگیره ،
سارا که هر لحظه دردش کمتر میشد به مهرداد اعتماد کرد و تن به خواستهاش داد ،
مهرداد با مهارت شروع به ماساژ لبه های مقعدش کرد و تلمبه های ریزی درجا میزد ،
ناله سارا بلند شده بود ولی اعتراضی نمیکرد ،مهرداد شروع به هُل دادن کیرش کرد و با تحملی که سارا از خودش نشون داد به مرور کیرشو تا انتها توی کونش جا داد ،
ناله های سارا سر به فلک کشیده بود و لرزشی با هر تلمبه توی ناله هاش شنیده میشد ، لرزش لمبرای بزرگ کون سارا زیر تلمبه های مهرداد همون حسی رو داشت که مهرداد رویاش رو دیده بود ، دستای ستون شده سارا خسته شد و صورت سارا به تشک چسبید ، مهرداد ازش خواست تا آروم دراز بکشه تا همراهش به صورت دراز کش سکس کنن ،
سارا بالشتی زیر لگنش گذاشت و دراز کشید ،مهرداد حالا در پوزیشنی سخت تر به کون سارا تلمبه میزد و لمبرای کونش رو چنگ میزد ، نیم ساعت از تلمبه زدن مهرداد گذشته بود و مهرداد در آستانه ارضا شدن نگران ارضا نشدن سارا بود غافل از اینکه نو عروس میانسال ما ارگاسم دومش رو هم نوش جان کرده ،
مهرداد قطرات منی خودش رو تا آخر توی کون سارا خالی کرد و با بوسه هایی به پشت سارا کنارش افتاد و با صورت پر از اشک و لبخند سارا مواجه شد.
نوشته: مهرداد
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس دردسرساز
1401/08/01
#زن_میانسال #زن_بیوه
سلام دوستان شهوانی امیدوارم حالتون خوب باشه،این اولین داستان من هست، داستان که چه عرض کنم بیشتر میشه گفت کابوس!قصد من از نوشتن این داستان هم به نوعی خالی کردن خودم و هم کمک و راهنمایی گرفتن از اساتید هست دنبال لایک و یا دیده شدن نیستم.
بریم سراغ داستان
من اسمم امیره 20 سالمه و جنوب زندگی میکنم (استان هرمزگان) از بچگی خیلی شوخ و بازیگوش بودم اما طی یکسری اتفاقات روحیمو به طور کل از دست دادم حالا چه اتفاقی؟این اتفاق حدود ۶ ماه پیش افتاد
مادرم یه دوست داره به اسم سمیه اینا بچگی باهم دوست بودن تا به الان که هر کدوم ازدواج کردن اما زندگی مشترک سمیه خانم جنده ما زیاد طول نکشید و بیوه شد، بواسطه دوستی اونا با هم رفتو آمد داشتیم من بچه بودم و چیزی از سکس نمیدونستم پس نگاه بدی بهش نداشتم، گذشت تا زمانی که به سن بلوغ رسیدم و کم کم فهمیدم کص چیه توی اون دوران بازیگوش بودم اما هیچوقت دنبال دختر بازی نرفتم و عادت کرده بودم به جق، این سمیه هر از گاهی میومد خونه ما و همیشه جوری لباس میپوشید که همه جاش معلوم باشه جنده خانوم! ولی خیلی استایلشو دوس داشتم و از زمانی که فهمیدم سکس چیه دوست داشتم باهاش سکس کنم،وقتی میومد خونه ما پاهاشو سمت من باز میکرد جوری که کصشو ببینم منم از فرصت استفاده میکردم عکس میگرفتم تو تنهایی خودم باهاش جق میزدم و موضوع هربار که میومد پیش ما تکرار میشد دیگه برام عین روز روشن بود که این میفهمه من دارم ازش عکس میگیرم و بقول گفتنی تو کَفِشم همش به این فکر میکردم چه جوری وارد عمل شم ولی مطمئن بودم که خودش میخاره وگرنه چرا هربار باید کص و کونشو رو به من به نمایش بزاره و آخر شب که میخواست بره خونه به من میگفت منو برسون
یه پسر عمو داشتم اونم تو کَفِش بود و وقتی بهش گفتم اینجوری میکنه گفت خب داره بهت چراغ سبز نشون میده بهم گفت یبار که رسوندیش برو پیشش باهاش حرف بزن، اما من جراتشو نداشتم چون میترسیدم به خونه حرفی بزنه برا همین تصمیم گرفتم تو اینستا باهاش چت کنم گفتم نهایتش چتامو پاک میکنم با همین استدلال جراتم بیشتر شد اوایل خیلی عادی پیش رفتم ولی بعدا بحثو بردم سمت مسائل سکسی ، مثلا گفتم آره یه دوس دختر دارم میگه حاملمو باید بیایی منو بگیری و این کصشعرا اونم گفت چکار کردی مگه ،گفتم مست بودم نمیدونم الان داره اینجوری بهم میگه بهم گفت بلاکش کن دیگه جوابشو نده اینا جندن میخوان برن تو پاچت و حواستو جم کنو این حرفا، دیگه فهمیدم کونش میخاره بحثای سکسی ما دیگ شروع شد یا اون استوری سکسی میفرستاد یا من. دیگه جراتم بیشتر شد و تمام فکرم کردنش بود یبار ک اومده بود خونه آخر شب بهش پیام دادم وقتی میخوایی بری بگو اسنپ گرفتم برو پایین وایسا خودم میرسونمت ۱ دقیقه طول نکشید گفت باشه رفت پایین سوار ماشین شدیم تو ماشین بهش گفتم قرار بود با رفیقم مشروب بخوریم لحظه آخر کنسل کرد باهم بخوریم گفت بیار رفتم بالا به یه بهانه مشروب گذاشتم تو کوله پشتی اومدم سوار شدم رفتیم تو راهم گفتم مزه چی بگیرم گفت هر چی گرفتی خلاصه گرفتمو رفتیم بالا اول قلیون درست کرد بعد فیلم گذاشت داشت مثلا بهم معرفی میکرد یه فیلم بود یادم نمیاد اسمش اما صحنه لز داشت و زیرنویسش همش کص و کون داشت ، مشروب خوردیم کم کم داغ شدیم داشت، بحث سکس باز شد گفت من آدمی نیستم که از سکس بترسم یا بقولی ادا تنگا در بیارم بهش گفتم ینی الان اگه من کاری کنم تو مشکلی نداری گفت نه ! گذشت تا ساعت ۴صبح خواستیم بخوابیم جامونو کنار هم انداخت دیگه نتونستم تحمل کنم چنگ انداختم سینه هاشو گرفتم مثه مار میلولید تو خودش هی میگفت نکن بچه گوشم بدهکار نبود چون به چیزی که میخواستم رسیدم سینه هاشو چنگ میزدم میخوردم شلوارو شورتشو باهم کشیدم پایین بدنش سیاه بود نمیدونم تجربه سکس با سیاه دارین یا نه اما کصش صورتی روشن بود شیو نکرده بود اما من برام مهم نبود یه جورایی به آرزوم رسیده بودم تا جاییکه تونستم کصشو خوردم انگشتش کردم و بعد ۶۹ شدیم اومد با اون لبای پروتزیش کیر مو ساک میزد اصن فکرشو نمیکردم انقد سگ حشر باشه خیلی حشری بود التماس میکرد بکن داخل بالاخره کیرم وارد کصش شد جفتمون داشتیم لذت میبردیم اون عین سگ التماس میکرد پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود نمیزاشت تکون بخورم تا اینکه نزدیک اومدنم شد درش اوردم اون قبل من ارضا شده بود تا اینکه جفتمون بعد سکس لخت تو بغل هم خوابیدیم صبح بیدار شدیم داشت لباس میپوشید بهش گفتم نپوش اینبار میخوام بریزم داخلت گفت میخوایی دم پیری بدبختم کنی ، تلفنم زنگ خورد مجبور شدم برم از اونجا قبل اینکه برم بهش گفتم میبینمت بازم گفت آره ولی دیگه اینکارو انجام نمیدیم مادرجنده عذاب وجدان داشت مثلا اون موقع چون کارم فوری بود نتونستم بشینم حرف بزنیم ، طرفای عصر بود رفتم خونه دیدم یسری دونه ها ی گوشتی روی کیرم زده بالا نمیدونستم چیه یدونه کَندم
1401/08/01
#زن_میانسال #زن_بیوه
سلام دوستان شهوانی امیدوارم حالتون خوب باشه،این اولین داستان من هست، داستان که چه عرض کنم بیشتر میشه گفت کابوس!قصد من از نوشتن این داستان هم به نوعی خالی کردن خودم و هم کمک و راهنمایی گرفتن از اساتید هست دنبال لایک و یا دیده شدن نیستم.
بریم سراغ داستان
من اسمم امیره 20 سالمه و جنوب زندگی میکنم (استان هرمزگان) از بچگی خیلی شوخ و بازیگوش بودم اما طی یکسری اتفاقات روحیمو به طور کل از دست دادم حالا چه اتفاقی؟این اتفاق حدود ۶ ماه پیش افتاد
مادرم یه دوست داره به اسم سمیه اینا بچگی باهم دوست بودن تا به الان که هر کدوم ازدواج کردن اما زندگی مشترک سمیه خانم جنده ما زیاد طول نکشید و بیوه شد، بواسطه دوستی اونا با هم رفتو آمد داشتیم من بچه بودم و چیزی از سکس نمیدونستم پس نگاه بدی بهش نداشتم، گذشت تا زمانی که به سن بلوغ رسیدم و کم کم فهمیدم کص چیه توی اون دوران بازیگوش بودم اما هیچوقت دنبال دختر بازی نرفتم و عادت کرده بودم به جق، این سمیه هر از گاهی میومد خونه ما و همیشه جوری لباس میپوشید که همه جاش معلوم باشه جنده خانوم! ولی خیلی استایلشو دوس داشتم و از زمانی که فهمیدم سکس چیه دوست داشتم باهاش سکس کنم،وقتی میومد خونه ما پاهاشو سمت من باز میکرد جوری که کصشو ببینم منم از فرصت استفاده میکردم عکس میگرفتم تو تنهایی خودم باهاش جق میزدم و موضوع هربار که میومد پیش ما تکرار میشد دیگه برام عین روز روشن بود که این میفهمه من دارم ازش عکس میگیرم و بقول گفتنی تو کَفِشم همش به این فکر میکردم چه جوری وارد عمل شم ولی مطمئن بودم که خودش میخاره وگرنه چرا هربار باید کص و کونشو رو به من به نمایش بزاره و آخر شب که میخواست بره خونه به من میگفت منو برسون
یه پسر عمو داشتم اونم تو کَفِش بود و وقتی بهش گفتم اینجوری میکنه گفت خب داره بهت چراغ سبز نشون میده بهم گفت یبار که رسوندیش برو پیشش باهاش حرف بزن، اما من جراتشو نداشتم چون میترسیدم به خونه حرفی بزنه برا همین تصمیم گرفتم تو اینستا باهاش چت کنم گفتم نهایتش چتامو پاک میکنم با همین استدلال جراتم بیشتر شد اوایل خیلی عادی پیش رفتم ولی بعدا بحثو بردم سمت مسائل سکسی ، مثلا گفتم آره یه دوس دختر دارم میگه حاملمو باید بیایی منو بگیری و این کصشعرا اونم گفت چکار کردی مگه ،گفتم مست بودم نمیدونم الان داره اینجوری بهم میگه بهم گفت بلاکش کن دیگه جوابشو نده اینا جندن میخوان برن تو پاچت و حواستو جم کنو این حرفا، دیگه فهمیدم کونش میخاره بحثای سکسی ما دیگ شروع شد یا اون استوری سکسی میفرستاد یا من. دیگه جراتم بیشتر شد و تمام فکرم کردنش بود یبار ک اومده بود خونه آخر شب بهش پیام دادم وقتی میخوایی بری بگو اسنپ گرفتم برو پایین وایسا خودم میرسونمت ۱ دقیقه طول نکشید گفت باشه رفت پایین سوار ماشین شدیم تو ماشین بهش گفتم قرار بود با رفیقم مشروب بخوریم لحظه آخر کنسل کرد باهم بخوریم گفت بیار رفتم بالا به یه بهانه مشروب گذاشتم تو کوله پشتی اومدم سوار شدم رفتیم تو راهم گفتم مزه چی بگیرم گفت هر چی گرفتی خلاصه گرفتمو رفتیم بالا اول قلیون درست کرد بعد فیلم گذاشت داشت مثلا بهم معرفی میکرد یه فیلم بود یادم نمیاد اسمش اما صحنه لز داشت و زیرنویسش همش کص و کون داشت ، مشروب خوردیم کم کم داغ شدیم داشت، بحث سکس باز شد گفت من آدمی نیستم که از سکس بترسم یا بقولی ادا تنگا در بیارم بهش گفتم ینی الان اگه من کاری کنم تو مشکلی نداری گفت نه ! گذشت تا ساعت ۴صبح خواستیم بخوابیم جامونو کنار هم انداخت دیگه نتونستم تحمل کنم چنگ انداختم سینه هاشو گرفتم مثه مار میلولید تو خودش هی میگفت نکن بچه گوشم بدهکار نبود چون به چیزی که میخواستم رسیدم سینه هاشو چنگ میزدم میخوردم شلوارو شورتشو باهم کشیدم پایین بدنش سیاه بود نمیدونم تجربه سکس با سیاه دارین یا نه اما کصش صورتی روشن بود شیو نکرده بود اما من برام مهم نبود یه جورایی به آرزوم رسیده بودم تا جاییکه تونستم کصشو خوردم انگشتش کردم و بعد ۶۹ شدیم اومد با اون لبای پروتزیش کیر مو ساک میزد اصن فکرشو نمیکردم انقد سگ حشر باشه خیلی حشری بود التماس میکرد بکن داخل بالاخره کیرم وارد کصش شد جفتمون داشتیم لذت میبردیم اون عین سگ التماس میکرد پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود نمیزاشت تکون بخورم تا اینکه نزدیک اومدنم شد درش اوردم اون قبل من ارضا شده بود تا اینکه جفتمون بعد سکس لخت تو بغل هم خوابیدیم صبح بیدار شدیم داشت لباس میپوشید بهش گفتم نپوش اینبار میخوام بریزم داخلت گفت میخوایی دم پیری بدبختم کنی ، تلفنم زنگ خورد مجبور شدم برم از اونجا قبل اینکه برم بهش گفتم میبینمت بازم گفت آره ولی دیگه اینکارو انجام نمیدیم مادرجنده عذاب وجدان داشت مثلا اون موقع چون کارم فوری بود نتونستم بشینم حرف بزنیم ، طرفای عصر بود رفتم خونه دیدم یسری دونه ها ی گوشتی روی کیرم زده بالا نمیدونستم چیه یدونه کَندم
گفتم چیز مهمی نیست ولی دیدم نه بازم هست اوایل اهمیت نمیدادم اما بعد از چند وقت رفتم دکتر گفت زگیل تناسلیه و این ویروس تا آخر عمر همراهت هست تقریبا اکثر دکترای شهرمونو رفتم همشون همینو میگن نمیدونم چکار کنم دیشب متوجه شدم روی زبونمم هست با اون مادر جنده حرومی حرف زدم تازه انقد کونده پرروعه میگه تمام ازمایشای سالانمو دارم میارم برات ولی عین سگ گه میخوره چون من غیر اون مادر جنده با کسی ارتباط نداشتم همش خودمو مقصر میدونم لطفا کمکم کنین
دوستان لطفا کمکم کنین چکار باید بکنم آیا واقعا دیگه درمان نداره ینی تا آخر عمر باید استرس داشته باشم؟
نوشته:
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
دوستان لطفا کمکم کنین چکار باید بکنم آیا واقعا دیگه درمان نداره ینی تا آخر عمر باید استرس داشته باشم؟
نوشته:
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM