دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.44K subscribers
570 photos
11 videos
489 files
706 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
آرتمیس معاون شهردار

#کارمند #زن_شوهردار #زن_چادری

سلام دوستان میخواستم یه خاطره که واسه دوسال پیش هست رو براتون تعریف کنم
من اسم مانی هست(اسم واقعی نیست) مهندسی مکانیک خوندم ولی کار آزاد دارم که دوسال پیش با کمک یکی از دوستان خانوادگی که تهران زندگی میکردن با یه خانومی آشنا شدم که کارمند شهرداری البته معاون شهردار بود و منم نه بخاطر شغلش بلکه بخاطر محجوب و چادری بودن و اندام خوبش دوست شدم
من چون تو یه شهر دیگه بودم زیاد نمیتونستم بیام تهران ولی زمانی که تهران میومدم یه دل سیر آرتمیس (اسم واقعی نیست)می‌کردم البته من مکان نداشتم و اکثرا سکس من و آرتمیس تو ماشین بود و به انواع روش‌ها اونو می‌کردم
هیکل خودم که بزرگ بزرگ بود و آرتمیس هم قد بلندی داشت ولی بدن ترکه‌ایی ترکه‌ایی بود رنگش گندمی چشم‌‌ابرو مشکی بود
دفعه اول که قرار بود سکس کنیم منو برد ویلای یکی از دوستانش تو لواسان
چون هردوتامون بار اولمون بود رومون نمیشد شروع کنیم بعد یه ساعتی که اونجا بودیم آرتمیس رفت رو تخت دراز کشید و گفت من خوابم میاد من بعد چند دقیقه رفتم پیشش دراز کشیدم و کم کم دست به باسنش کشیدم که گفت مانی شیطونی نکن من دیگه دست بردار نشدم
اونقدر مالوندم که ناله‌اش رفت بالا یه شلوار بنفش کم رنگ پوشیده بود که درش آوردم و بعد رفتم سراغ پیرنش یه پیراهن توری سفید بود
که ممه‌ها افتاد بیرون منم شروع به خوردن کردم قلب هر دوتامون میزد اون از خجالت و من هم واسه اینکه اولین بارم بود یه دختر لخت میدیدم
بعد از خوردن سینه‌هاش برگردوندم از پشت شروع کردم به خوردن کس‌و کونش که دادش رفت بالا انقد صداش زیاد بود که تا سر ویلا میرفت
یواش یواش کیرم که گذاشتم دم سوراخ کونش که بره تو چون دختر بود نمیشد از کوس کرد انقد کیرم رو سوراخش کشیدم که تحریک شد و من یکم هل دادم رفت تو که ناله رفت هوا گفت بکش بیرون بکش بیرون که دارم میمیرم
من کشیدم بیرون و باز شروع به خوردن کس و کونش کردم چند دقیقه‌ایی گذشت که خودش گفت دراز بکش تا بیام روت
من درازکش شدم آرتمیس روم خوابید اولش کیرمو روی کسش می‌کشید دید اینجور فایده نداره کیرم رو گذاشت دم سوراخ کونش فشار داد نصف کیرم رفت تو خواست داد بزنه دستم رو گذاشتم دهنش که دستم رو چنان گاز گرفت که گفتم انگشتام قطع شدن بعد چند دقیقه بالا پایین کردن یکم آروم شد و ناله‌اش کمتر شد من دیدم که کیرم داره میشکنه بهش گفتم دراز بکشه و من روش بخوام
من چند دقیقه تلمبه زدم تا آبم اومد ریختم توش
بعد رفت حموم برگشتیم تهران که تا خونشون برسه تو ماشین برام ساک زد و منم نزدیک دوساعتی کسش رو مالوندم که چند باری ارضا شد
منم بعد رسوندن برگشتم شه. خودم
دفعه بعد که قرار شد بریم جاده چالوس و من با خودم یه چادر مسافرتی با خودم بردم همین که چادر رو برپا کردم دیگه دنبال وسایل نرفتم و اونجا شروع به لب گرفتن کردم آرتمیس هم که ۴۵ سال بود کیر ندیده بود داشت واسش له‌له میزد که باز من شروع به خوردن کسش کردم آرتمیس عاشق این که فقط کسش رو بخوری و منم مدام کسش رو میخوردم نزدیک ۱۰ دقیقه‌ایی خوردم بعد شروع به مالوندن کونش کردم داشت از شهوت می‌میرد چوم واقعا واقعا حشری بود صداش اینقدر بلند شده بود که از جیغ تبدیل به داد زدن شده بود که دمر خوابوندمش رو کیرم رو گذاشتم روی سوراخش که از شهوت گفت تا جایی که جا داره جا کن من نامردی نکردم تا ته گذاشتم که نفسش یه لحظه بند اومد یکم نیمه داشتم تا حالش بهتر بشه که شروع کردم به تلمبه زدن داشت زیرم دست‌وپا میزد و می‌گفت فقط بکن من که قبل اون با کسی سکس نداشتم مثل کس نديده‌ها خودمو میکشتم چند دقیقه‌ای تلمبه زدم تا آبم بیاد
بعد رفتم وسایل هارو از ماشین آوردم و یکم خوراکی خوردیم و باز شروع به سکس کردیم تا عصری چهار پنج باری کردمش رفتنی بزور تونست بیاد نزدیک ماشین که سوار بشه و برگشتیم سمت تهران که مثل دفعه قبل باز تو ماشین برام ساک زد و من کس‌وکونش رو مالوندم و آرتمیس رو با کون گشاد فرستادم رفت خونشون
البته بعد اون ماجرا نزدیک ده دوازده باری باز کردمش
ولی آخرین بار که کردمش دوهفته مونده به تولدش بود که رفتیم بدرقه دوستش که داشت میرفت خارج از کشور
اونا رو فرستادیم فرودگاه و من آرتمیس رفتیم یکم دور زدیم
برگشتیم محله دوست آرتمیس که سمت موزه دکتر حسابی بود که من ماشین رو تو یه کوچه پارک کردم و تو ماشین شروع به لخت شدن شدیم و من طبق معمول شروع به خوردن کسش کردم و ناله‌اش شروع شد و منم ول کن کسش نبودم انقد خوردم که چند بار ارضا شد و از حال رفت بعد چند دقیقه که که حالش بهتر شد پاهاش رو باز کرد منم رفتم وسط پاهاش قبلش دو تا قرص خورده بودم نزدیک بیست دقیقه تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم تو کونش یکم تو بغلم هم خوابیدم تا حالمون بهتر بشه بعد آرتمیس لباس هارو پوشید رفت خونشون و من بعد اون دیگه ندیدمش و الان نزدیک پانزده ماهی
هست که از این ماجراها میگذره
شاید این داستان برای دوستان جذاب نباشه و دو سه تا نکته داشت که شاید بد نباشه بگم بهتون
اولیش اینکه شهوت بالا بزنه نگاه نمیکنه تو چه سمت و رده‌ایی هست و به عواقبش فکر نمیکنی
دوم اینکه برات مهم نیست تو چه موقعیتی داری سکس میکنی تو ماشین هست یا تو چادر یا کنار جاده (دو سه بار هم لب جاده چالوس سکس داشتیم)
سوم اینکه نگاه نمیکنی که طرف مقابلت ازت بالاست یا پایین هست
راستش من تجربیات خودم رو گفتم و امیدوارم که دوستان به خوبی به عواقب ماجراها فکر کنن
نوشته: مانی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پس از فاجعه...

#فانتزی #بیغیرتی #مامان

هزار سال از فاجعۀ بزرگ می گذشت و جهان با خاک یکسر شده بود. وقتی که یکی از اُپراتورهای آمریکایی شلیک موشک هسته ای، به اشتباه به سوی خاک خود آمریکا شلیک کرده بود و آمریکا به تلافی به روسیه حمله کرده بود و شدت تشعشعات نه تنها این کشور ها را بلکه کشورهای دیگر را نیز بلعیده بود و در تمام جهان تنها سه میلیون نفر زنده مانده بودند و حال، پس از هزار سال، هرگونه دانش پیشرفته ای مثل یک طاعون در نظر گرفته میشد که یادآور فاجعه بزرگ باشد. این سه میلیون نفر که کمابیش همگی ایرانی بودند، در جایی در کرانه های کوه های البرز زندگی میکردند که از هر دو سوی خشکی جهان فاصله ای زیاد داشت و سیل های مهیب کمتر در آن جاری میشد و از بختی که داشتند تنها افراد نجات یافتۀ جهان بودند که با زاد و ولدی بسیار زیاد، علی رغم مرگ بیشتر فرزندانشان و تولد عجیب ترین فرزندان ناقص، بالاخره پس از هزار سال از فاجعه، توانسته بودند جمعیتی پنجاه میلیون نفری را به وجود بیاورند. در میان این جمعیت جدید از انسان ها، شاخه های مختلفی از انسان های تکامل یافته را میشد دید که در شهر بزرگِ “تهران” که آخرین شهر انسان ها بود زندگی میکردند. بیشترشان قد بلندی داشتند و هیچکس قدی کمتر از دو متر و نیم نداشت. در میانشان اشکال انسان های نخستین کمتر یافت میشد. چهاردست ها که کارهای سخت را انجام میدادند و سازندگان خانه ها بودند، سه چشم ها که با یک چشمِ همیشه بیدار، حتی در خواب هم نگهبانی میکردند، بی انگشت ها که شناگران ماهری بودند و دستانی مثل باله داشتند که انگشتانشان را در کنار هم داشتند، چند کیرها که به ازای هر کیر شش تخم داشتند و همزمان چندین زن را باردار می کردند و کیرهای بلند و کلفتشان مثل مار در کُس چند زن می رفت و آنان را پس از چند بار ارضا شدن پیاپی، باردار میکرد. بی کیر ها و بی خایه ها که عمری طولانی داشتند و بر بالای درختان زندگی میکردند و دانشمندانی بودند عاری از هر نیازی به سکس. در میان زن ها هم سه کُس و چهارکُس هایی بودند که همزمان از چند مرد چند بچه بار می گرفتند. قانون این بود که کیر و کُس ها همگی عمومی بودند و کمتر مهمونی ای بود که توش کسی بیکار بشینه. بویژه اکبر آقا که میخواست همه ببینن چه زنی داره، معمولا خودش لباس زنشو بیرون بیاورد تا پنج کُس صورتی زنش، کیرهای مهمونا رو دراز کنه و اگر کسی تا آخرین قطره آبشو تو کُس فاطمه زن اکبر آقا نمی ریخت حرمت شکنی کرده بود و باید دفعه بعد سه شبانه روز رو فاطمه تلمبه میزد که اکبر آقا ببخشدش وگرنه جنگی میشد که بیا و ببین و کار به قمه کشی میکشید. یه بار که اصغرآقا داداش اکبرآقا قرص ضد اسهال خورده بود و کیرش بلند نمی شد و قبول نکرد زن داداششو بکنه، اکبر آقا همه اهل اون محل رو ریخته بود بیرون که:" ایهاالناس، این بیشرف رو ببینین که نون و نمک منو خورده و هنوز رنگ کُس زنمو ندیده، من این ننگ رو کجا ببرم. به کی بگم که داداشم، نزدیک ترین آدمم حتی نکرد یه بار کوس زنمو به سر کیرش آشنا کنه". همین لحظه بود که بعد از دلداری دادن به اکبر آقا، چند تا از پسرای محل که یکیشون از نژاد خرکیرانِ‌چندکیردار بود، دامنشو داده بود بالا و شش مار سفیدِ سیخ رو نشون داده بود که:" غصه نخور اکبرآقا من در خدمتم، این بدبخت شاید مریضه وگرنه مگه میشه آدم زن داداششو نکنه؟. اصلا روایت داریم از خایة‌العنبیا که وارد بهشت نمیشه مردی که زن های قوم و خویشش رو نگاد!." در این لحظه ممدآقا پدر این پسر، پریده بود وسط که:" پسره بی غیرت، تو این همه کیر داشتی و یه بار مادرتو نگاییدی؟. حالا اومدی آبتو خرج کُس زن اکبر میکنی؟. تف تو اون آب و نونی که به خوردت دادم. شب میای تا صبح رو مامانت تلمبه میزنیا. زن بیچاره چقدر برای تو زحمت بکشه آخه؟!. خجالت نمیکشی تا حالا یه بار کوسش نذاشتی؟!. هنوز یه بچه از تو نداره!. تا کِی باید کیر های یکنواخت و تکراری بره تو کوس هاش؟!". علی که این حرف رو از پدرش شنید سُرخ شد و گفت:" رو چِشَم بابا، تا سال تموم نشده پنج تا بچه از کوس های مامان میکشیم بیرون بهت قول میدم#34;. در تمام این مدت، سمیر برادر علی که ضایع شدن برادرش جلو جمع رو دیده بود میخندید چون بالای صد بار با تَک کیری که داشت، کوس مادرش رو آبیاری کرده بود و خیلی از نژاد تَک کیر های خَرکیر از تخم خودش بودن و مادرش معصومه همیشه به اینکه پسرش از این کُسش درمیاره و میکُنه تو اون کُسش برای زن های دیگه تعریف میکرد. حتی تو مدرسه خیلی از پسرها باهاش رفیق شده بودن که یه شب ببرنش خونه خودشون که سمیر مامان اونا رو هم بگاد و برای این خدمات، سمیر نشان افتخار شهروند برتر رو از ملکه گرفته بود. شب همون اتفاق هم شاهزاده هاشم،پسر ملکه، سمیر رو با تهدید و ارعاب فرستاده بود سراغ مادرش که دست کم سه بار کُس ملکه رو سیراب کنه از آب
کیرش و شاهزاده های خرکیر دیگری به دنیا بیارن و سمیر از سر اجبار این کار رو کرده بود و ملکه ازش سه تا بچه داشت.
علی بعد از متفرق شدن جمع رو به سمیر کرد و با خشم گفت:" فکر کردی نفهمیدم خندیدی تَک کیر؟!. یه جوری مامان رو جر بدم که بچه از کوسش بیاد بیرون پنج تا پنج تا!". سمیر:" ای بابا داداش علی، تقصیر خودته دیگه. بجای اینکه آبجی اقدس رو بکنی، بیا مامان خودمونو بُکُن، من یه کیر دارم و تو شیش تا. بخدا چند بار مامان با حسرت گفته:" دلم میخواد علی شیش کیرم منو بگاد". علی مامان چهارتا کُس داره، سه تاش معطل میمونن وقتی یکیشو من میگام. این زن گناه داره، دلش کیرهایی میخواد که همه سوراخاشو پُر کنن. تا کِی باید منت بکشیم که حسام و حامد بیان مامانو بکنن؟!. اونا هم خودشون مادر دارن فردا انتظار دارن من و تو، کوس مادرشون بذاریم خب. هیچ میدونی حامد چقدر از من و تو کینه داره که قبل مُردن مادرش ما اونو نکردیم؟. بعدش چهلم مادرش یادته تا سه ماه مامان معصومه رو با کاندوم میکرد؟!. میدونی چند تا بچه از دست دادیم. میدونی چقدر مامان گفت حامد جون کاندوم رو بذار کنار و کُسمو سیراب کن. خجالت نمیکشی؟."
علی سری تکون داد و همگی رفتن خونه. خونه هایی بسیار بسیار بزرگ و خوش ساخت. شب که شد بالاخره علی وارد اتاق مادرش شد و با خجالت سلامی داد. مادرش معصومه که مثل بقیه قد بلند و چشمان سبزی داشت و پوستش مثل پسر خودش سفید بود، با ناراحتی نگاهی به پسرش کرد و گفت:" سلام مامانی، چه عجب یادی از ما کردی؟!". علی همچنان سرش پایین بود ولی معصومه همون طور که با دستای اول و دومش شراب میریخت با دست سوم و چهارمش دو سمت سر علی رو گرفت و کشید سمت خودش و نشوند بغلش و گفت:" چی شده پسر، چرا ناراحتی؟".
-چرا ناراحت نباشم. من باید از سمیر بشنوم که دلت هوای کیرای منو کرده؟
+پس باید از کی بشنوی؟!. اصلا بهتر که شنیدی. فکر کنم امشب برنامه داریم آره شیطون؟!.
-آره. راستی بابا کجاست؟!. تو اتاقش نبود؟
+رفته جور تو رو بکشه دیگه پسر!. الآن اکبر داره کیف دنیا رو میکنه که یه چَندکیر مثل بابات رو زنش تلمبه میزنه.
-آها. دیدم اکبرآقا به من دیگه چیزی نگفت!. خب پس منم باید امروز از خجالت تو دربیام.
چهار دست ظریف و بلند معصومه، لباسش رو از تنش کندن و علی با دیدن کوس های زیبای مادرش که بجز یکی که یادگار آخرین انسان های نرمال بود، بقیه شون بصورت کنار هم و کمی پایین تر از ناف بودند خندید و گفت:
-نگاشون کن!. چه صورتی و نرمن.
معصومه مهلت نداد و لبشو رو لب علی گذاشت و با چهار دستش بازو ها و دو طرف بدن علی رو گرفت و بلند کرد. لباشو جدا کرد و گفت:
+هم نرمن هم گرمن، تو از این سمت چپیه اومدی بیرون، سمیر از این پایینیه. یالا شق کن این شیش تا اژدها رو که کُسم تشنه‌س.
انبوهی از تخم های بزرگ در خایه ای که حالا جمع شده بود و کیرهایی که از یک ریشه بزرگ رُشد کرده بودند وسط پاهای علی بودند و علی از اینکه مادرش اینطور راحت اونو تو هوا نگه داشته بود تا کیراش سیخ بشن حال میکرد. کیر وسطی که کمی پایین تر بود قبل از همه شق شد و راهشو به کُس معصومه پیدا کرد
+آااایییی. مامان قربونت بره پسر. تشنه آب این کیرای خوشمزه ت بودم. از وقتی که به دنیا آوردمت انتظار این روزو داشتم پسرم. باقیشو بکن توم.
اما نیازی به گفتن معصومه نبود، چون علی سه کیر شق شده دراز و بزرگش رو بلافاصله کرد تو سه تا کُس دیگۀ مامانش و چشمای مامانش رو دید که خمار شدن و دستاش که شُل شدن و علی افتاد رو معصومه رو تخت و کیراش تا دسته رفتن تو عمق کُس های مامانش که همین معصومه رو بیشتر حشری کرد
+بکن علی… بکن مامانتو… قربون کیرای کلفتت برم من… بکن
-بکن خودتم من… جووووون… میگامت ملکه من… آب کیرم فقط واسه توئه… قربون کُسای گرمت بشم من…
+محکمتر بکن پسرم، جر بده چهارکُس مادرتو… جوری بگا که هیشکی نگاییده… نه حامد و نه حسام…آیییی
-خودم میکنمت قربونت برم… آب کیرم فدای کُس مامانم… آب کیر همه مَردای تهرون تو کُست مامانی…
+جووونم پسرم… بگااا مامانی رو…بگاااا…
بعد از چند دقیقه علی که آب کُس مادرش رو آورده بود با فریادی وحشتناک همه آب هاش رو تو کُس معصومه خالی کرد و افتاد رو بدن مامانش در حالی که دو کیر دیگه ش از شدت فوران آب، شکم معصومه رو آبیاری کرده بودن.
یکم بعد علی با خوشحالی و کمی درد گفت:
-آیییییی. مامان همه رو ریختم تو کُسای خوشگلت. دیگه سرم پیش مردم بالاس مامان. دیگه خیالم راحته بهت مدیون نیستم. آخخخخ. کیرم تو کُست مادر.
معصومه که اشک از چشماش میومد از شدت ارگاسم، علی رو با دستاش بالا کشید و لباشو حسابی خورد و گفت
+نه دیگه، شیرم حلالت پسرم، آبی که تو امروز از من آوردی شفاعت بهشت رفتنته. از جنده دو عالم نقله که:“پسری که کُس مادرشو از آب کیرش پر کنه، بهشت بهش واجب میشه”
-خوشحالم ک
ه خوشحالی عزیز دلم.
کیرهای علی یکی یکی از کُس های معصومه بیرون اومدن و جمع شدن.
فاطمه که سر علی رو می بوسید گفت:
+آفرین پسرم. بهت افتخار میکنم. تو نمیدونی من چقدر سرکوفت میخوردم از محدثه و خدیجه که هرکدوم دو جین بچه از پسراشون داشتن. امروز تو این خونواده رو تکمیل کردی. بچه هامون که به دنیا بیان، سرمو بالا میگیرم. تو هم سرتو بالا بگیر.
-مرسی مامان. چشم. ولی عجب کُس هایی داشتی. من به امشب قانع نیستم فقط.
+غلط کردی اگه قانع باشی. این کُس ها تازه طعم این آب کیر رو چشیده‌ن و ولت نمیکنن. سر ساعت کُسمو نکنی حلالت نمیکنم. سمت خونه خاله منیره هم نمیریا، از اون کیردزد های عوضیه. هر بار من دست ماهان و مهران رو گرفتم بیارم خونمون که منو بکنن نذاشته.
-چشم مامان. شوهرش اتفاقا چندباری میخواست با پول گولم بزنه که خاله رو بُکُنم ولی زیر بار نرفتم. گفتم یا خودش باید تو و اقدس رو بکنه که من خاله رو بکنم یا کیر بی کیر.
شب به پایان رسید و شیطان در مَلَکوت اعلی حالی که آخرین گیلاس مشروبش رو دور میز رستوران عرش میخورد به خدا گفت:" این رادیواکتیو دیگه چه کسشریه ساختی تو؟!. ما رو از نون خوردن انداخت خودتم کیر کرد اینا گاییدن ننشون عبادت شده براشون که. چَندکیر چه کسشریه حضرت عقل کل؟!".
و خدا گفت:" بیا برو تو خط زمانی سال یک قبل از میلاد ننه جنده این عیسا رو بگا کم حرف بزن تا جای منو نگرفته این کصکش که ببینم این وضع کیری رو چطور جمع کنم."
و شیطان پاشد بره که…
خدا:“هوووی کصکش چیپسا رو کجا میبری؟”
شیطان:" میبرم تو راه بخورم کصکش خسیس".
نوشته: حامد.ف.


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه پروژه بزرگ ناتکوین 🪙 Notcoin رو از دست دادی نگران نباش 💙
- نات کوین تازه شروعش بود کلی ایردراپای رایگان معتبر وارد تلگرام شدن که بزودی لیست خواهند شد و تمام ایردراپایی که گذاشته میشه توسط منابع معتبر معرفی شده و به راحتی میتونید وقت بزارید و جمع کنید
https://t.me/tapswap_bot?start=r_5979971600


https://t.me/hamster_kombat_bot?start=kentId5979971600


https://t.me/dotcoin_bot?start=r_5979971600

http://t.me/pocketfi_bot/Mining?startapp=5979971600
داستان لیلا زنم و صاحبکارش !

#همسر #بیغیرتی

داستان کاملا واقعی هست حتی اسامی !
من ۳۹ سالمه ، مدت هفت ساله با لیلا خانمم ازدواج کردم . لیلا ۴۲ سالشه و سه سال از خودم بزرگتره .
لیلا زنم زمان دانشجوییش دوست پسرهای زیادی داشته اما جلوش کاملا پلمپ بود و همه دوست پسراش فقط از کون کرده بودنش و خودم شب عروسی جلوشو باز کردم .
لیلا قیافه معمولی داره و آنچنان خوشگل نیست. قدش هم نسبتا کوتاه و ۱۶۰ هست اما کمر باریک و کون خیلی گرد و گنده و خوشگلی داره . خودش میگه همه دوست پسرام عاشق کونم شدن که باهام سکس کردن . رونهاش نسبتا تپل و کلا پایین تنه خوبی داره . بقول خودش حداقل یازده تا دوس پسر داشته بود و میانگین هر کدومشون بالای پنجاه بار کونش گذاشته بودن و زنم یه کونی تمام عیار بود که تو مجردی خیلی زیاد کون داده بود و پسرای دانشگاهشون رو به لذت رسونده بود.
شش ماهی میشد برای شغلم به غرب کشور مهاجرت کرده بودیم ، یه خونه آپارتمانی اجاره کرده بودیم و لیلا خیلی تنها بود. یه روز بهم گفت اگه کار و شغل مناسبی برام باشه اجازه میدی سر کار برم؟! گفتم چه اشکالی داره؟ مشکلی نیست .
بعد ی مدت از سایت دیوار یه آگهی منشی شرکت بیمه زده بودن که صبح تا ظهر بود و ماهی ۴ تومن میداد . صاحبکار لیلا یه پسر جوون ۱۹ ساله بود که باباش پولدار بود و براش شرکت بیمه زده بود ، لیلا سر کار میرفت و حدود دو ماهی میشد مشغول بود که میدیدم رفتاراش تغییر کرده ، لگ کوتاه چسبان سفید قد ۸۰ با تاپ یقه باز و نازک می پوشید که سوتینش و نوک ممه هاش قشنگ زیرش معلوم بود ، مانتو کوتاه که حدود ۸۰ درصد باسنش معلوم بود ، خیلی ارایش غلیظ میکرد و روحیه ش عالی شده بود . من و لیلا موقع عقد با هم قرار گذاشته بودیم هیچ کدوممون رو گوشیش قفل نذاره اونم طبعا نمیذاشت . یه روز از سر کار اومدم خونه دیدم لیلا تو حمومه ، گفتم الان فرصت خوبیه که دزدکی یه نگاهی به گوشیش بندازم . رو واتساپ ش رفتم دیدم به صاحبکارش پیام داده بود و عکس تمام قد با شورت و سوتین برا صاحب کارش فرستاده ، ازش تشکر کرده بود بابت حالی که بهش داده !! صاحبکارش گفته بود : من تا حالا کوص نکردم . واقعا خیلی خوشبختم که یه زن اوپن رو میکنم. هیچی مث کوص تنگ ت حال نمیده !!
متوجه شدم یک لحظه بشدت عصبی شدم از شدت خشم میخواستم همون لحظه برم تو حموم و به قتل برسونمش ، اما همزمان با احساس عصبانیت نمیدونم چرا کیرم هم شق و سفت شده بود‌، خیلی بدم از این حالت خودم میومد .دوس داشتم کیرم شق نشه چون یه نفر زنمو میکرد و داشت بهم خیانت میکرد ،اما از تصور عکسهای لختی زنم برا صاحبکارش و تصور سکس ش با خانمم بی اختیار تخمام به هم میچسبید و قطره ای آب ذوق از سر کیرم در اومده بود و لذت میبردم . حالت خشم و لذت همزمان دوتایی منو سردرگم کرده بود. با خودم فکر کردم به لیلا بگم و طلاقش بدم ، اما بعدش با خودم فکر کردم که اولا ما زندگی خوبی داریم و منطقی نیست برا یه سکس خانمم همه چی رو به هم بریزیم ، دوما نمیخواستم عنوان کنم و پررو بشه و بفهمه منم خوشم از کوص دادن خانمم میاد . از همه اینا گذشته ما فقط چند ماه دیگه تو اون شهرستان بودیم و بعدش شهر خودمون برمیگشتیم و همه چی تموم میشد. تصمیم گرفتم لیلا به صاحبکارش کوص بده و منم دورادور لذت ببرم و خودمو به ندونستن بزنم .
مواقعی که لیلا نزدیک گوشیش نبود سریعا نگا میکردم یه روز کون لیلا گذاشته بود،خیلی خوشم میومد یه پسر جوون و پر انرژی زنمو میکنه . صاحبکارش تقریبا هر روز اخر وقت ساعت ۲ زنمو میکرد و بعدش میفرستاد خونه .
بعد حدود چهار ماه کم کم موعد برگشتن به شهر خودمون رسید. روزهای اخر اینقد صاحبکارش لیلا رو میکرد که کوص و کونش سرویس شده بود‌‌. بشدت دلتنگ هم شده بودن . یه شب لیلا گفت اگه میشه ماموریت رو تمدید کن شش ماه دیگه بمونیم ،اینجا شهر خوبیه . با اینکه میتونستم تمدید کنم اما نکردم. تو دل خودم گفتم کوص دادی نوش جونت اینم تنوع متاهلی مون هدیه من به تو ! اما بازی تمومه دیگه . کافیته !
از اون شهر اومدیم شهر خودمون که فاصله ش خیلی دور از اونجا بود . یه مرتبه پسره اومد تا شهرمون و موقعی من خونه نبودم لیلا رو کرده بود. اما برگشته بود شهرش و بیخیال لیلا شد ‌. لیلا هم بیخیال اون شده بود. الان چن سالی میگذره و هیچ حرکتی از لیلا ندیدم .با اینکه هنوزم تماسش رو چک میکنم و حتی یکی دوبار یواشکی میکروفن مخفی که مثل خودکار هست تو کیفش گذاشته بودم اما انگار اونم حس و حالش رو نداره دیگه . الان وقتی با لیلا سکس میکنم اون تصاویر که برا صاحبکارش فرستاده تو ذهنم میاد ، کون دادنهاش و کوص دادنهاش به اون پسر جوون ، همه اینا حشریم میکنه و محکمتر میکوبم تو کوصش !!! اما نمیخام اون راز رو هیچ وقت بازگو کنم و خجالت زدش کنم و خودمو هم کوچیک کنم . پایان .
نوشته: امام خمینی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ناپدریم کصمو گایید

#ناپدری

سلام ملیساام ۱۹سالمه چند سال پیش پدر و مادرم بخاطر خیانت از هم جدا شدن من۱۵ سالم بود اونموقع مادرم بلافاصله بعد از طلاق با یکی ازدواج کرد مرد بسیار خوشتیپی بود منم چون بابام خیلی رفیق باز بود ترجیح دادم با مادرم زندگی کنم و ناپدریم با آغوش باز منو قبول کرد مادرم ارایشگره و اکثرا روزا خونه نیس منو فرزاد(ناپدریم)خیلی وقتا باهم تنها بودیم فرزاد خیلی مرد خوشتیپیه قد بلند هیکل چارشونه خوش چهره جوری که هرکی ببیننش دوس داره بهش بده همیشه دوس داشتم بهم توجه کنه همیشه پیشش لباسای راحت میپوشیدم اما تو فاز دادن بهش نبودم خلاصه یکسال پیش یه روزی که خیلی حشری شده بودمو دلم کیر دوس پسرمو میخواست هرچقد بهش زنگ زدم ج نداد رفتم پاتوق همیشگیمون دیدم با یه دختر دیگه داره لاس میزنه بعد از قهر و دعوا برگشتم خونه مامانم یک ماه برای گذروندن یه کلاس میکاپ و شینیون رفته بود استانبول و یک هفته بود رفته بود و سه هفته دیگه میومدخونه کلی ناراحت بودمو گریه کرده بودم وقتی رسیدم فرزاد خونه بود سلام داد بدون اینکه جوابشو بدم از پله ها رفتم بالا تو اتاقم لباسامو دراوردم تو اینه به خودم نگاه کردم سینه های۹۰ باسن قلمبه شکم تخت کص سفید و تپل که آرزوی هر پسریه یه لباس خیلی راحت پوشیدم و دراز کشیدم رو تخت که فرزاد در اتاقمو زد گفتم بیا تو اومد داخل و کنار تختم نشست دستشو گذاشت روی کمرمو ماساژ میداد این اولین باری بود که انقد بهم نزدیک شده بود کم کم حس میکردم داره دستشو میبره سمت کونم و باهام حرف میزد گفت خیلی شبیه مامانتی هم چهره ی خوشگلت هم هیکل سکسیت بااین حرفاش حال میکردم شروع کرد سوال جواب که چی شده گفتم دوس پسر نامردم خیانت کرده گفت فکر کن منم رفیقتم همه چیو بهم بگو منم براش تعریف کردم اونم دیگه داشت کون بدون شرتمو ماساژ میداد و از صداش معلوم بود دوس داره همین الان کیرشو بکنه تو کنم منم که بدجوری حشری بودم خودم بهش گفتم دوس داری امشب بجای مامانم منو به تختت دعوت کنی تا نقش مامانمو برات بازی کنم اونم از خداخواسته پرید رومو شروع کرد گردنمو خوردن تو همین حالتم داشت کیرشو لای پام میذاشت تا بکنه تو کصم (اوووووف دلم کیرشو خواست)اما من نذاشتم بلند شدمو به حالت69خوابیدم روش کیرشو تا ته کردم تو دهنم و اونم کصمو میخورررد یهو برگشت گفت ولی تو بهتر از مامانت کیرمو میخوری از روش بلند شدمو بنشینم رو کیرش ترسید و گفت پردت منم با یه خنده فهموندم که پرده کجا بود چندتا بپر بپر کردم رو کیرشو بلندم کرد به حالت قمبل گذاشت و وحشیانه تلمبه میزد منم میگفتم جرررررررم بده کصصصصمو بگاااااا پارم کن عشقم کیرتو تا ته تو کصم کن جندتو بگا من جندتم اونم حشری تر می‌شد و میگفت دارم میگامت جنده کوچولو چه کسی هستی چه کسی زاییده زنم از این به بعد جنده ی خودمی کیر تو کصت بره پارت میکنم و…کیرشو کشید بیرون و کرد تو دهنم اوووووف چه کیری کلفت و بزرگ منم خوابوند و کیرشو کرد تو کصم با دهنش یه سینمو میخورد با یه دست کصمو میمالید و با یه دست سینمو اخ که سکسی بود همزمان آب دوتامون اومد و سکسای متعددما شروع شد از اون موقع من زن فرزاد شدم و هر وقت مامانم نیست میاد کس منو جر میده
نوشته: ملیسا


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ماجرای من و سارا و شوهرش

#تریسام

سلام اسم من حنانه هست و ۲۹ ساله هستم . یه رشته تحصیلی درس خوندم که کار واسش خیلی کم هست ودوست ندارم جزئیات را خیلی بیان کنم . از اینکه قضاوت بشم ناراحت میشم ولی خواستم بنویسم که چی برای من پیش اومد .
حدود یکسال و نیم با مردی بعنوان ازدواج عقد کردیم و بعد چند ماه مشخص شد اون مرد اهل دود و خلاف و همه کاری هست و سر ماجرایی که خلاف کرده بود رفت زندان و دیگه به نتیجه رسیدیم که مرد زندگی نیست و طلاق قانونی گرفتیم .
هم سرخورده بودم هم بیکار هم حرفا و متلک ها همه که نه درس که خونده درس حسابی هست نه شوهر حسابی و نه کاری و ترشیده شده و تقصیر خودشه و بختش سیاهه و چرت و پرت ها که به گوشم میرسید.
دنیال کار بودم دنبال تفریح و دوری از دوست و فامیل و آشنای فضول بودم و واقعی سر به گریبان شده بودم .
موقع کرونا هم که بدتر شد همه چیز و دائم توی خونه بودم . یه دختر خاله دارم اون یه کم با من دوستی داشت و گاهی سر میزد بهم ولی متاهل بود و زیاد با هم نمیشد باشیم و باید به زندگی شخصی خودش میرسید. ولی گاهی با هم میرفتیم خرید یا کاری داشت با ماشین میومد دنبالم و این تنها تفریح من بود .
یه روز زنگ زد و قرار شد بریم یه مغازه که توی پیج شون دیده بود قیمت ها مناسب هستن و گفت بیا بریم ببینیم چی دارن و ما رفتیم اون محل که جای دور از مرکز شهر بود و یه مغازه معمولی بود ولی انصاف داشت و با نازلترین قیمت چیزای خوبی می‌آورد و اونجا بود که با سارا صاحب مغازه آشنا شدم .
دیگه گاهی پیج شون سر میزدم و قیمت میگرفتم و گاهی خودش استوری میزاشت و پیام می داد و در واقع بیشتر توی نت تبلیغ داشت و دنبال مشتری بود و کم کم با هم دوست شدیم .
دو سه بار سفارش چیزای مختلف دادیم و برای ما با قیمت خوبی تهیه کرد و ما هم مشتری ثابت سارا شدیم .
خرده خرده سارا فهمید بیکارم و بهم گفت اگه حالش را داری بصورت حضوری بیا کمکم و یا توی نت برای پیج من دنبال محتوا باش و اگه چیز مناسبی دیدی پیگیر باش تا تهیه کنیم و بهت درصد سود میدم و خیلی نرم و آهسته با سارا دوست صمیمی شدم و حضوری و بصورت فعالیت توی پیج باهاش همکاری کردم . پول زیادی نداشت واسه من ولی یه جورایی مشغول بودم و کمتر حرف می‌شنیدم.
شوهر سارا مرد خیلی خوب و آقایی هست و اسمش فرشید هست . کارمند (…) بود و شیفت داشتن . ۲ روز حالت روزکار ۲ روز عصر کار ۲روز شب کار و ۲ روز حالت استراحت داشت . وضع مالی خوبی داشتن ولی سارا بابت اینکه حوصله ش سر میرفت اینکار را راه انداخته بود و فرشید خیلی واسش فرقی نمی‌کرد زنش شاغل باشه ولی چون سارا رشته (…) خونده بود و علاقه داشت بهش کمک می‌کرد .
ولی خیلی قید پول و سود نبودند و منبع درآمد اصلی شون این کار نبود و بیشتر سرگرمی بود و خرج و دخل اینکار با هم زوری یه حقوق اداره کار شاید تهش واسه سارا باقی میزاشت .
بعد چند ماه سارا بهم نشون میداد پسرها و مرد هایی که بقول خودش میومدن دایرکت کوس لیسی واسه دوستی و پیشنهاد دوستی چقدر زیاد هستن و خدایی هم اکثرشون آدم له و داغونی بودن وقتی بررسی می‌کردیم عکس و پیج شون را و اون پست و استوری هاشون را متوجه ميشديم بدرد بخور اصلا نیستن .
اما گاهی پسر و مرد خوب و خوشگل هم حضوری یا بصورت مجازی پیام میدادن و سارا باهاش یه جورایی لاس میزد و خودش میگفت فقط گذاشته سر کار ولی به نظرم سارا واقعی دوست داشت با بعضی از اون مرد ها بخوابه و شماره میداد و دوست میشد ولی جلوی من تظاهر می‌کرد که فقط سرکاری هست و مشتری مداری و مخ زدن واسه فروش و جوری که یعنی اینا هم جزئی از کار هست و قصدش فقط فروش هست .
دو سه بار که ساعتها چت میکرد یا حرف می‌زد تلفنی یا گاهی حضوری با این جور مرد ها را کنترل کردم جوری که متوجه نشه و می‌فهمیدم که واقعی خیس میشه و دوس داره با اون شخص حال کنه . ولی ندیدم که این کار را علنی جلوی من بکنه و یا تابلو بازی درمیاره که قراره برن جایی و ملاقاتی هست . فقط گاهی دیرتر میومد مغازه و مرتب شورت را از لای پاش می کشید و خودش را میخاراند و خانمها میدونن دقیقا این اتفاق بعد حال کردن پیش میاد و مشخص بود که سارا شارژ هست یا خسته است و یا خلق و خو و رفتارش عوض شده .
سارا ۲ سال از من بزرگتر هست و ۴ سال بود با فرشید ازدواج کرده بودند. دختر تپل و سفید و توپری هست و چشم و ابرو درشت و قشنگی داره و بدن کم مو با موهای یه کم بلوند شاید بشه بگی .
بعد یه مدت دیگه واقعا سارا باهام راحتر بود و برای من از سکس شوهرش میگفت و آخرین باری که حال کرده و مرتب حرفای مثبت هجده و گاهی هم علنی می گفت فلان زن یا دختر یا مرد عجب نازه و جون میده واسه سکس و احساساتش را کمتر پنهان می‌کرد . یه روز علنی بهم گفت حنانه من با اینکه دیشب با فرشید برنامه داشتیم ولی نمیدونم چرا خیلی خیس شدم و هوس کردم و داغ شده و نکنه حامله شد
م و بحث الکی رفت سمت این موضوع و خیلی ریلکس توی یه موقعیت که خلوت بود پشت میز جوری که از بیرون قابل دیدن نباشه شلوار را باز کرد و شورت را جلوی من یه کم داد پایین و خم شد و داخل شورت خودش را نگاه کرد و گفت وای نگاه کن چه خبره چقدر آب ازش اومده و خندید . بعد هم گفت ببین نگی دروغ میگه و شورت را داد پایین تر و نشون من داد که چه کوس تپلی داره و شورتش هم واقعی نم داشت و گفت شوهر لازم شدم و باهم خندیدیم . بعد گفت ببخشین حنانه جون یهو دلت نخواد و تو هم شانس نیاوردی از شوهر و ببخشین من گاهی از این حرفا میزنم و دلت یهو نخواد و خواستی بگو به خودم شوهرت میشم و دوباره خندیدیم .
بعد اون روز سارا دو سه بار علنی بهم گفت حنانه دلم یه حال حسابی میخواد از اونا که رمق آدم گرفته میشه و از حال میره و بعد خندیدیم و یه روز گفت دیگه گفت حنانه خونه تنهایی آدم میپوسه و من وقتایی که فرشید نیست مخصوصا شب هایی که نیستش اصلا خوابم نمی‌بره و میترسم گاهی و بعضی وقتا هم هوس میکنم و بدتر اذیت میشم و تا صبح بخورم پیچ ميخورم و شوخی شوخی گفت مثل شما مجرد ها مجبور میشم دست بکشم به سر ناتوانش و خندید .
دیگه سارا هر چی تو دلش بود را پیش من میگفت و من میدونستم چون هم خودش هات هست هم فرشید زیاد هات نیست همینکه سارا با بعضی پسرها لاس میزد خیلی دلش میخواد تند تند حال کنه .
یه روز سارا بلیط استخر آورد و گفت به شوهرش سرکار دادن و اگه دوس دارم تا یه سانس با هم بریم و منم برای جکوزی و سونا که داشت گفتم باشه و رفتیم سانس بانوان با همدیگه استخر و خوش گذشت .
بعد اون روز سارا با من شوخی های دستی می‌کرد و بهم دست میزد و میگفت تو هم گوشت خوبی هستی و رو نمیکنی ها و گاهی قشنگ دستش را از پشت می‌کرد لای پای من و می‌مالید و زمانی که بهش میگفتم نکن سارا زشته و اذیت نکن میگفت ایشالا قسمت تو هم یه شوهر مثل فرشید بشه تا حال منو بفهمی . گاهی هم سارا فیلم سکسی نگاه میکرد اوقات بیکاری و به منم نشون میداد و نظر میداد راجع به اون مرد یا زن توی اون فیلم یا نظر از من میپرسید و میگفت تو چه مدلی دوست داری و میخندیدیم . بعد یه چند بار شوخی، ،شوخی عکس های خودش و فرشید را بهم نشون داد . فرشید هیکل متوسط و خوبی داشت و بدنش روی فرم بود . صورت خوبی هم داشت و عکس کیرش را هم سارا بهم نشون داد و کیر متوسط و قلمی و خوش فرمی داشت . دو سه بار سارا بهم علنی گفت حنانه کیر شوهرم تو کونت و حنانه فرشید بکنتت ایشالا و حرفای این مدلی زد و دیگه همه شوخی و حرفی با هم پیدا کردیم و راجع به شوهر سابق من و سکس و کیر و کارای جنسی مون می‌پرسید و من هم واقعیت را میگفتم .
یه روز سارا گفت فرشید شب کاره امشب و فردا شب و میای پیش من تنها نباشیم دوتایی؟ یه جورایی حسش نبود و بهونه آوردم که خونه بابا ومامان اینا گیر میدن و فوری سارا گفت من زنگ به مادرت میزنم و میگم من مریضم و حالم خوب نیست و شوهرم هم نیست و خواهش میکنم ازش که اجازه بده بیای و تو که بچه نیستی دیگه و هر جوری بود منو راضی کرد که خونه زنگ بزنم و اوکی را بگیرم و اوکی را گرفتم .
تا غروب با سارا چند تا سفارش را اوکی کردیم و بعد سارا گفت کی حال داره شام بپزه و پیتزا سفارش بدم؟ پیتزا دوست داری ؟ پیتزا سفارش داد و توی مسیر خونه گرفتیم و رفتیم خونه سارا و از در که داخل شدیم سارا گفت من برم دستشویی و گفت باز این کلوچه من اب از لب و لوچه ش آویزون شده و خندید و وقتی برگشت میز شام را ردیف کرد و با هم پیتزا خوردیم . ساعت حدود ۹ شب بود . سارا بهم گفت مشروب هست میخوای بخوری؟ گفتم نه مرسی گفت آبجو هم هست و نترس الکل کم داره و آورد و یه قوطی باز کرد و دوتایی خوردیم . بعد شام و مشروب سارا گفت چه گرم شدم لامصب و برم دوش بگیرم و پا شد خیلی رله لباس جدید تمیز و حوله حمام آورد و بعدم لباس در آورد و رفت داخل حمام و من نشسته بودم روی مبل و ماهواره نگاه میکردم و موزیک ویدئو میدیم .چند دقیقه بعد سارا اومد و رفت اتاق خواب و سشوار و لباس راحتی پوشید و آمد پیش من و گفت حنانه میخوای دوش بگیری؟ گفتم نه گفت برو حال میده سر حال میشی ولی قبول نکردم و نرفتم و چند دقه بعد سارا میوه آورد و منم گرم بودم بابت آبجو و زیاد دلم چیزی نمی‌خواست. بعد چند دقیقه سارا گفت عزیزم خوابت میاد ؟ گفتم نه زیاد و سارا گفت یه کم حرف بزنیم و حرفایی زد که فهمیدم واقعی هوسی شده و اولش یه کم ترسیدم و جا خوردم ولی کم کم حس کردم سارا میتونه یه دوست خوب مطمئن باشه و خدایی همه جوره هوای منو داشت و اذیتم نکرد و خودش هم متاهل هست و مراقب آبروریزی و این حرفا هست و بعد بهم گفت حنانه لباس راحتی دارم بیارم بپوش و برای من دامن راحتی و یه تی شرت از لباسهای خودش آورد و با اصرار منو متقاعد کرد لباس عوض کردم . بهم گفت حنانه بریم تخت خواب؟ کامل
ا رفتارش مثل مرد ها شده بود . کامل مشخص بود که چه فکری داره و انگاری پاهام سست شدن و زبونم لال شد و فقط گفتم بریم . وقتی رفتیم توی اتاق خواب به شوخی گفتم شوهرت نیاد ؟ گفت نه نمیاد و بیاد هم اول باید منو حال بیاره بعد رمق واسش موند تو را بکنه و خودم جرش میدم و خندیدیم . سارا لامپ را خاموش کرد و چراغ خواب اتاق را روشن کرد . نور آبی داشت . بعد توی تخت کنار هم دراز کشیدیم و حنانه دوباره حرفای سکسی زد و گفت سارا من هر شبی که پریود نباشم و فرشید باشه توی این تخت حسابی میدم ولی سیر نمیشم نمیدونم چرا و انگار هر چی میکنم بیشتر و متنوع تر دلم میخواد و من فقط اینجوری هستم یا تو هم مثل من هستی؟ گفتم بالاخره همه آدمها یه چیزایی را دوست دارن و همش طبیعی هست و بعد سارا گفت حنانه یه خواهش میکنم نه نیار و من دوسدارم امشب یه کم باهات بازی کنم و هم خودت هم خودم را حال بیارم و موافقی؟ گفتم سارا دیوونه شدی؟ گفت تو فکر کن شدم . گفتم کار دستمون میدی ها دختر بیخیال شو . گفت مگه من مرد هستم نترس . فقط،چشاتو ببند و ریلکس باش قول میدم خوش بگذره . بعدم اولین حرکت پا شد و خم شد روی من که به کمر خوابیده بودم و گردن منو بوسید و انگار داروی بی حسی بی هوشی بهم تزریق کرد و دیگه نتونستم حرفی بزنم و دستای سارا اول لباسم را بالا داد و سینه های ۷۵ منو در آورد و انگار مدتها منتظر این فرصت بود شروع کرد به مکیدن سر سینه راستم و دست راستش را هم بدون تلف کردن وقت کرد زیر دامن توی شورت من و گفت حالت میارم امشب و من ساکت بودم و حس میکردم یه مرد انگار منو داره میماله و فقط گفتم کاش میدونستم که قراره چیکار کنیم که شیو کرده بودم کاش رفته بودم حمام و تمیز کرده بودم ولی سارا گفت وقت هست بعد حال مون خواستی برو و کارشو ادامه داد و منو بد جور حشری کرد . حدود چند دقیقه که منو مالوند افتادم التماس چون واقعی داشتم ارضا میشدم . سارا خیلی استاد بود توی حشری کردن و منو تا نزدیک ارضا شدن می‌برد و بعد رها می‌کرد. چند بار اینکار را کرد و دیوانه ش شدم که باهاش واقعی عشق بازی کنم و حس میکردم انگار واقعی کارش را بلده و مثل مرد بهم حال میده . دامن و شورت را در آورد از پاهام و خودم هم اون تی شرت را در آوردم و دیگه فقط دوست داشتم با سارا هر کاری میگه بکنم تا ارضام کنه . سارا گفت حنانه دوست داری ؟ گفتم آره و گفت پس تو هم حال بده که من از تو داغترم و زود میشم اگه واسه من بخوریش و لیسش بزنی و گفت ببخشین و حالت وارونه خم شد دهن من و دقیق کوسش را آورد جلوی دهنم و خودش هم سرش را کرد لای پای من و شروع کرد به لیس زدن‌ و انگشت کردن و حتی سوراخ کونم را آروم حین خوردن با شست دستش مالش میداد و حشری تر میشدم و سعی می‌کردم پاهام را بالاتر بیارم و حنانه استادانه برای من کوس منو خورد و انگشت می‌کرد و ناله منو در آورد و دیوونه م کرد بحدی که حتی فکرش را نمیکردم یه روزی من حاضر بشم برای زن دیگه بخورم مثل خود سارا لای کوس خیس و لیز شده ش را خوردم و راحت زبونم را توی کوس سارا فرو میکردم و بوی کوسش منو یه جورایی انگار داغتر می‌کرد و میگفت یواشتر بخورش زود ارضام میکنی ولی من فقط زبون توی کوسش میکردم و کمر دوتامون گاهی تکون می‌خورد از فرط لذت و قلقلک و هر دو چون شوهر داشتیم و لذت اینکار را چشیده بودیم بیشتر بهم حال میدادیم. و بعد مدتها من یه حال حسابی کردم و سارا بهتر شوهر سابقم منو حال می‌آورد و دقیق میدونست کجا را بخوره بماله ببوسه زبون بزنه چقدر فشار بیاره که دلم بخواد بازم باهاش بخوابم . بالاخره اول سارا ارضا شد توی دهنم همون پوزیشن و کمر چرخوند و توی دهنم آروم شد منو با زبون و انگشت همزمان حال آورد. اون شب یه بار دیگه بعد حمام رفتن دوتایی با سارا حال کردیم و واقعی مثل زن و شوهر شدیم و سوراخ واسه هم سالم نداشتیم و اونشب قول دادیم با هم‌ باشیم همیشه .
حداقل دو بار ما در هفته با سارا باهم حال میکردیم و بعد با پیشنهاد سارا فرشید شوهرش را هم اوکی کردیم تا به منم حال بده و یه جورایی منم شریک سارا شدم و به فرشید جلوی سارا دادم . اینکه بگم سارا منو برای فرشید می‌خواست واقعا ناحق هست و منو سارا خودمون به این نتیجه رسیدیم که فرشید هم منو بکنه و از طرف سارا نه اصراری بود نه اینکه بخواد نامردی در حق من بکنه . چون چند بار تعریف کرده بود که فرشید خوش سکس هست منم باهاش حال کردم . ولی هیچ وقت نه من نه فرشید نه سارا اون احترام و حریم همدیگه را نشکستیم و واقعی همه چیز توافقی بود و زمانی که سارا پریود بود من بجاش با فرشید میخوابیدم و کسی دلخور نبود . فرصت شد مینویسم اولین بار چطور فرشید را هم باهاش سکس کردم جلوی سارا . امیدوارم لذت برده باشین از خوندن سرگذشت من
نوشته: حنانه


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عمه مهوش

#خاطرات #عمه

این یک خاطره هست وداستان نیست.
اواسط دهه هفتاد سال آخر دبیرستان بودم و مثل همه که تا بچه خوشگلی تو دبیرستان میدیدن سریع تو فکر زدن مخ و کردنشون بودن منم همین حکایت را داشتم.
پسر سال اولی بود به اسم افشین که همون اول سال بخاطر هم مسیر بودن خونه هامون باهاش جور شدم و همون هفته اول به پیشنهاد خودش به کام شیرین بدن سفید و کون تاقچه ایش رسیدم. لااقل هفته ای یکبار با هم بودیم و دیگه فاعل اختصاصیش شده بودم.
همیشه دوست داشت موقع کردنش از دوست دخترهام برایش تعریف کنم و باور کنید سکس با افشین برام دنیای دیگه ای بود.
امتحانات آخر سال را که دادم و بعدش سربازی و … . حین خدمت هم تو مرخصی باهاش بودم تا آخر خدمتم که دیگه بزرگ شده بود و راستش اون لذت گذشته را برام نداشت.
خیلی دوستانه از هم جدا شدیم و کم و بیش تو محل میدیدمش و متوجه شدم با صاحب تعمیرگاه محل که مرد ۵۰ ساله ای بود رفیق شده و با اون حال می‌کنه.
اینا را گفتم تا به اصل داستان برسم. ۲۳سالم شده بود و مغازه‌ای نزدیک خونه باز کرده بودم و کار موبایل میکردم. یک روز سر ظهر که میخواستم ببندم و برم خونه زنی قدبلند و چادری اومد تو و موبایلش سونی اریکسون بود مشکل پیدا کرده بود. مثل معمول بی‌تفاوت مشغول چک گوشی شدم که حس کردم پریشونه. صورتش را از زیر چادر که نمایان کرد نفسم بند اومد. خدا انگار سر فرصت این چهره را تراشیده بود. با صدای ظریفی گفت:
راستش چیزهایی تو گوشی هست که نمی‌خوام کسی ببینه. زل زدم بهش و گفتم: اگه عکسهای خودت را میگی دیر گفتی چون چندتاش را دیدم!
چادرش را باز کرد و بست و گفت: بهت نمیاد هیز باشی و لبخند زد. گوشی را که مشکل حافظه داشت گذاشتم جلوش و گفتم: هر کسی این زیباییها را ببینه لال میشه.حالا من خوبه میتونم حرف بزنم. اگر میخوای گوشی درست بشه باید حافظه اش خالی بشه. دستشو گذاشت رو دستم و گفت: اون عکسام حیفه! میشه نگه دارم بقیه را پاک کنی؟ گفتم: هرچی تو بخوای میشه.تو اراده کن.
زنی حدود ۳۵ساله با ۱۸۰قد و لاغر با چشمان سبز و بدنی کشیده بدون ذره ای چربی. دیگه نمی‌خواستم بدونم مجرده یا نه و فقط بخاطر راهی که میداد گفتم نباید از دست بدمش. تو یک ربع بعدی شماره ها را به هم دادیم و اولین قرار برای فردا صبح و اونم تو خونه خودش که یک چهارراه بالاتر بود گذاشته شد.
صبح روز بعد ساعت ۹ رفتم سمت خونش. آپارتمانی بود و طبقه اول از ساختمانی ۸واحدی. تلفن زدم در را باز کرد و با احتیاط داخل شدم. بعد پاگرد دم در وایساده بود و با دیدنش هاج و واج موندم. با تاپ لیمویی و شلوارک جین در حالی که لبخند میزد رفت تو و منم سریع داخل شدم.
انگار سالهاست می‌شناسمش و رابطه داریم اومد تو بغلم و اولین لب را گرفتیم. سینه های ۷۵ و سفتش رو سینه هام بود و کامل هم قد بودیم.
بوی شامپو میداد و عطرش منو دیوونه کرده بود.چشمام تو خونه میگشت که مبادا نقشه باشه و نره خری پیدا بشه و کونمو به باد بدم!
از چیزی که فکرشو میکردم سریعتر پیش رفت و کمتر از پنج دقیقه بعدش سرم لای پاش بود و داشتم اون بهشت بی‌نظیر را میلیسیدم.این زن چنان شهوتی داشت که الان بعد ۲۵سال هنوز مشابهش را پیدا نکردم. هیچ نقص و ایرادی نداشت و حتی وقتی شروع به ساک زدن برام کرد انگار تمام وجودم از کیرم داشت خارج میشد. زیبایی سینه ها و کس پف دار و سفیدش و لامصب اون چشمها که وقتی داشتم میکردمش و زل زده بوده تو چشمام هنوز برام تکرار نشده.
از اون روز تا یکماه کار هر روزه بود جز وقتی پریود شده بود که اونم برام ساک میزد و با جون و دل تمام آبم را میخورد. تا اون روزی که پای تلفن بهم گفت فردا نمیشه بیای چون شوهرم میاد.
باورم نمیشد و فقط قطع کردم. چه شبها که روتخت جای شوهرش خوابیدم و با این زن زندگی میکردم.چند روزی خبری ازش نبود تا اول هفته بعد اومد مغازه. تحویل نگرفتم و مشتری داشتم. صبر کرد تا خلوت شد و گفت : تو نمیدونی مشکلم چیه و قضاوتم نکن. جواب ندادم و موبایلو گذاشت جلوم و عکسی توش بود. خودش با یک آخوندی عمامه سفید و حدود ۶۰ساله.
به حرف اومد که ده ساله زن اون شده و حاج آقا سه تا زن دیگه هم داره و هر ۴۰روز میاد و ۴روز می‌کنه و می‌ره. تازه قبلش هم می‌پرسه تا مبادا پریود باشه!
انگار همه چی شسته شد و رفت. زن شوهردار خط قرمزم بود اما زن آخوند از هر حلالی حلالتره. همون شب گل و شیرینی گرفتم و رفتم پهلوش. اون شب انگار تحریک شده بودم و با جون و دل میکردمش. چند روزی ادامه میدادم که یک روز آلبومهای عکس آورد تا تماشا کنیم. دوتا خواهر بزرگتر داشت و دوتا برادر و خودش بچه آخر بود.
آلبوم را ورق میزدم که یکباره هنگ کردم . عکس افشین عشق دبیرستانیم در حالی که کنار او و برادرش بود خشکم کرد. پرسید چیه برادرم را میشناسی؟ نگاهی بهش کردم و گفتم: افشین برادرزاده توست؟!
زل زد بهم و گفت: ای تف تو ر
وت و از خنده ولو شد روی تخت. یکبار بهش گفته بودم که با پسر خوشگلی سه سال رابطه داشتم و چهره اش منو یاد اون میندازه و دیگه حرفی نزده بودیم.
باورش نمیشد افشین مفعول بوده و حتی گفت روش حس هم داشته!!! دیگه این رابطه محکم‌تر شد و یاد سکس با افشین افتادم که همیشه موقع کردن از بدن خاله و عمه هاش می‌گفت تا منو بیشتر تحریک کنه.
مهوش زنی بود که تا ۴۷سالگیش باهاش بودم و چون بچه دار هم نمی شد هم حاج آقا زیاد نزدیکش نمیومد و هم من راحت بودم.
سیزده سال با مهوش زندگی کردم و بهترین سکسها را با هم و حتی چندتا از دوستاش تجربه کردم.کافی بود زنی چشمم را بگیره که اگه اهلش بود مهوش ظرف چند روز برام جورش میکرد. از ۴۰که رد شد گفت باید دختر جوون بکنی که حال بیای من پیرت میکنم! حتی خواست افشین را خبر کنه تا به کامش برسم اما مهوش زنی کامل و دوست داشتنی برام بود. گرچه ۱۱سال اختلاف سنی داشتیم اما یک روز بی خبر خونه اش را و موبایلش را عوض کرد و رفت. تنها از باجه تلفن زنگ زد و گفت: میرم تا بتونی ازدواج کنی چون من مانع زندگی تو میشم.
هنوز ازدواج نکردم و هنوز چشمم تو خیابونا میگرده تا بلکه روزی ببینمش. خلاصه اگه افشین را هم ببینم اول بهش میگم عمتو گاییدم آدرس مهوش را بهم بده!!!
نوشته: شهرام


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شیخ کونده و پیر مقدس

#طنز

در روزی آفتابی که هوا بسی مطبوع میبود شیخ ملا حکیم پشم الدین شوت شوتانی, متخلص به شیخ شورتکانی ,بعد از طی یک راه طولانی به حوالی روستایی تخمی رسید که مردمانش بس زیاده مذهبی میبودند پس شیخ پشم الدین شورت کانی در زیر درختی که سایه ای دلفریب داشت لختی مشغول به استراحت بشد .شیخ عمامه از سر بر بداشت خر را به درخت ببست ,آنگاه پاهای خود را دراز کرد و دستی از روی خشتک بر اژدر مبارک خویش کشید انگاه با آلتی نیمه شق دستانش را زیر سرش قرار بداد و بخسبید …
پیرمردی عن چهره با مشاهده شیخ به طرفش برفت و با ناراحتی فریاد کشید:
کیرم در دهانت یا شیخ … تو دیگر چه کافری هستی؟
شیخ پشم الدین که از صدای کیری ان پیر فرتوت پشم و پیلش بیکباره بریخت , آرامش خود را از دست بداده و جواب داد:
کوصکش چرا بر من ناسزا می گویی؟ قرمساق به چه دلیل گمان می کنی که من کافر هستم؟
پیرمرد جواب بداد:
ای شیخ نسناس تو با گستاخی دراز کشیده ای در صورتیکه پاهایت به طرف مکه قرار دارند و به همین دلیل به خداوند توهین کرده ای!
شیخ که پیرمرد را بسی خرمقدس بدید , خایگان خویش را قدری بخاراند , با طمانینه از روی خشتک دستی بر اژدر خویش کشیده و قلنجش را در بکرد ,آنگاه از نو دراز کشیده و در حالی که چشم های خود را می بست گفت:
(( کیری خان اگر می توانی مرا به طرفی بچرخان که خداوند در آنجا نباشد! ))
پیرمرد که چنین سخن حکیمانه ای از شیخ پشم الدین بشنید ,خشتک خویش را جر بداد وبا خشتکی چاک شده در زیر سایه الاغ شیخ دراز بکشید و بخسبید …
تمام
نوشته: قاسوم



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM