دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستم و جوراب مامانم

#مامان #هیزی #جوراب

محمد رضا 18
داستان از اینجا شروع شد که سال پیش تو درس ها افت کرده بودم.قرار شد با یکی از دوستام بریم خونه هم برا درس خوندن با هم.
دوستم اسمش علی
روز اول شد اومد خونه ما و یه لحظه متوجه شدم حواسش پرت شد.مامانم تو خونه بود و تازه از سرکار برگشته بود. و داشت غذا درست میکرد.متوجه شدم چشمای دوستم یکم سمت پایین ولی هنوز شک داشتم به پاهای مامانم نگاه می‌کنه یا نه.
رفتیم شروع کنیم درس بخونیم با هم ولی خیلی حواسش پرت بود اصلا مثل قبلش نبود حدود نیم ساعت خوندیم و پرسیدم ازش چیزی شده و مثل همیشه جواب درست نداد.همون لحظه مامانم اومد توی اتاق که ازمون پذیرایی کنه و اون لحظه دیدم که پاهای مامانو نگاه میکنه و چشم ازشون برنمی‌دارد.دوباره وقتی رفت پرسیدم ازش که حواست پرت چی شده بگو بازم چیزی نگفت.بازم مدتی گذشت مامانم اومد تو اتاق ولی این دفعه نمیخواست زود بره اومد که یکم با علی صحبت کنه و آشنا بشه.مامانم هنوز لباسای کارش رو عوض نکرده بود و منم یادم بود علی بیرون که می رفتیم به پاها خیلی نگاه نمیکرد بعد از این فهمیدم که جوراب دوست داره و پاهای مامان من تو جوراب شیشه ای مشکی چشمش رو گرفته چند دقیقه صحبت کردیم و مامانم بازم از اتاق رفت و علی مست شده بود اصلا حالش عادی نبود. بعد ساعتی از خونمون رفت و موقع خداحافظی دوباره به مامانم نگاهی کرد ولی جوراب پاش نبود و زود چشماش دزدید و رفت.
چند روز بعد من رفتم خونشون و دیدم مامان اون هم جوراب میپوشه ولی شیشه‌ای نبودن و در حد و اندازه جورابای مامانم نازک نیست برا همین خیلی علاقه نداره بهشون.منتظر بودم فقط ببینم آخرش چی میشه پس بعد از اینکه از خونشون بیرون رفتم زود بهش گفتم فردا بیا خونه ما یکم چسی اومد ولی آخرش راضی شد.
در خونه زد و اومد تو سریع چشمش به جوراب تو پای مامانم افتاد مشکی شیشه ای بود و هوس کرد علی نمی خواست بیاد تو اتاق برا درس ولی به زور اومد میخواست تا چند ساعت چشاش رو جوراب زوم باشه.توی اتاق من یه جفت از جورابای مامانم بود و بازم شیشه‌ای بود ولی رنگ پا از لحظه شروع درس چشمش به اینا بود منم چند بار خواستم بگم بس کنه ولی خب تاثیر نداشت میگفتم فرش نبین کتاب ببین ولی مهم نبود براش خواستیم استراحت کنیم و مامانم اومد بازم پذیرایی کرده آزمون و رفت و بازم علی زوم شد روش.جورابای رنگ پا که تو اتاقم بود یه جوری گذاشتم پیش خودمون که بتونه ببینشون و متوجه نشد این کار کردم.درس شروع کردیم که دیدم جوراب سر جاش نیست و داشت دست میزد بش .دستمالی میکردشون تا فهمیدم جفتش نیست و یکیش دسته و خواستم ببینم اون یکی کجاست که از جای دستش حدس زدم دستش تو شلوارش کرده بود و جوراب اونجا گذاشته بود و میمالیدش منم کاری نداشتم بهش تا اینکه مامانم اومد.اون روز مامانم میخواست بره بیرون و لباس کارش عوض کرد حاضر شد بره بیرون و جوراب رنگ پا شیشه‌ای می خواست بپوشه و یادش اومد که تو اتاق منه جورابش. اومد و نگاه کرد دید نیست از من پرسید جوراب من اینجا نبود منم گفتم که نمیدونم و رفت یکی دیگه بپوشه که علی صداش کرد گفت همینان و دیدم یکی از تو شرتش در آورد و یکی هم تو دستش بود مامانم اومد گرفت ازش علی گفت که جورابت اینجا بود ممد رضا ندیدش از اون لحظه مطمئن شدم دلش با پاها مامانمه و مامانم تشکر کرد و رفت بپوشه که دست به کف جوراب زد یکم رفتارش عوض شد بعداً فهمیدم خیس شده بوده یکم مامانم رفت و منو علی تنها موندیم تو خونه بهش گفتم میخوام ازت پذیرایی کنم .یه جفت جوراب شیشه ای مشکی
مامانم برداشتم آوردم یه جفتم رنگ پا براش آوردم گفتم ازینا دوس داری ؟
جواب داد که آره خیلی دوست دارم منم گفتم چرا دوس داری و رک و پوست کنده گفت تو پای زنا خیلی قشنگ و تو پاهای مامانت خیلی دوست دارم منم گفتم چکار میخوای کنی باهاشون که برمیداری گفت دوست دارم باهاشون جلق بزنم منم گفتم خب انجام بده و دیدم راست میگفت مشکی ها رو گذاشت رو کیرش و جق زد و کل آبشو ریخت تو جوراب گفتم پاک نمیکنی و اونم گفت که بهتره بمونه و منم کاری نداشتم بهش همون‌طور گذاشتم سر جاش دوباره رفتیم ادامه بدیم درس خوندن ولی دیر شده بود علی وسایلشو جمع کرد که بره به من گفت یه جفت ازشون بیار برام هر موقع خواستم باهاش جلق بزنم منم یه جفت دیگه مشکی براش آوردم و خوشحال شد معلوم بود تو کونش عروسی همین‌طور رفت.
چند بار بعد اومد و بازم همون مثل قبل بود مامانم هم فهمیده تو جورابش ریخته شده ولی هیچی نمیگفت خلاصه بعد مدتی گذشت.این بود داستان آوردن آب رفیقم با جوراب شیشه ای ها و پای مامانم
چند بار داستان های دیگ باز اتفاق افتاده اگه ری اکشن ها خوب بود اونا هم مینویسم.
قربون شما ممد رضا
نوشته: محمد رضا



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شروع یک پایان (۲ و پایانی)

#دنباله_دار

...قسمت قبل
بعد از برگشتن از سفر انگار که منو نیلو باهم راحت تر شده بودیم و نیلو هم تو زمان فهمیده بود که هم من و هم خودش از این کار لذت میبریم ولی مدام تو جنگ با خودش بود که این کارو انجام بده یا نه چون هم خیانت رو دوست نداشت هم احساس گناه میکرد ولی از این که کار جدیدی داشت انجام میداد یه حس جدید رو کشف کرده بود راضی بود و دوس داشت که بدونه تهش به کجا میرسه
من هم بعد اون اتفاق دیگه زنجیر بریده بودم تا مدتها به این اتفاق فک میکردم و همیشه مجبور میشدم خودارضایی کنم.
دیگه انتخاب فیلم های گروپ یه روتین تو سکس های ما شده بود اگه نمی دیدیم هیچکدوم انقدر تحریک نمیشدیم بنا به دلایلی ارتباطمون با ایمان و آوا هم به هم خورده بود و به مرور زمان دیگه همدیگرو ندیدیم ولی ما همچنان تو کف اون سفر بودیم هرچند که هیچکدوم به زبون نیاوردیم. فیلم ها و حرف های تو سکسمون هم داشت تکراری میشد به وضوح تحریک شدنه نیلو رو میدیدم برای همین یه روز که میخواستیم فیلم ببینیم به انتخاب خودش یه فیلم تری سام دیدیم.
حقیقت قضیه من زیاد با تریسام حال نمی کردم چون دوست داشتم اگه خانم خوشگلمو میدم دست کسی خودمم خانومشو به دست بیارم برای همین توی تریسام احساس باخت داشتم ولی برای اینکه وایب بد وارد این احساسمون نکنم حرفی نزدم تا جایی که میشد باهاش همکاری کردم که لذت ببره تقریبا یکی دو ماهی گذشتو با حرفایی که راجب فانتزیامون میزدیم من دیدم که اگه بخوام به ضربدری برسم باید اول حس گناه شدیدی که نیلو داشت رو بریزم برای همین رو اوردم به ترفندهای جدید
توی تلگرام یه ربات جرات حقیقت بود که پسر به شدت زیاده و دختر کم بهش پیشنهاد دادم که بیاد در حضور خودم اینو بازی کنه با اکراه قبول کرد توی بازی چهار مدل سوال هست که داخل اون جرات و حقیقت مثبت هجده هم هس تو یکی از اون سوال ها این بود که از اگه دختری از سینه اگه پسری از آلتت عکس بزار نیلو گفت چیکار کنم گفتم بازیه دیگه عکس بگیر بفرست ولی مخالفت کرد و بازی رو تموم کرد.
بعد برگشت گفت اینکارا گناه داره. به شدت احساسات ضد و نقیضی داشت تحریک میشد دوست داشت ولی بعد احساس پشیمونی می کرد.
نیلو یه گروه تلگرامی با دوستای قدیمیش داشت که باهم حرف میزدن و قراره پیاده روی میزاشتن منم طبق معمول سرکار. غروب ها که برمیگشتم میگفتم چه خبر واسم کل روز و تعریف میکرد و این بین چندین دفعه تعریف کرد که پسرا میان بهش پیشنهاد میدن جلو دوستاش و اونم هر دفعه میگه متاهله و رد میکنه یه دفعه تو سکسمون بهش گفتم پسرا خوشگل بودن خوب شماره میگرفتی گفت دوست داشتم ولی جلو دوستام که نمیشه بعدشم گفتم تو ناراحت میشی انگار یه جوری میخواست ازم اوکی بگیره منم خیالتو راحت کردم ولی گفتم دوست پسرا فقط دنبال یه چیز هستنا گفت چی گفتم تا نکننت ولت نمیکنن گفت غلط کردن به کسی نمیدم فقط یه دور زدنی دوتا کادو واسم بگیره بعد ولش میکنم میرم بعدی منم گفتم تا تو‌ کاری نکنی اونا هیچی نمیخرن مطمئن باش گفت حالا میبینیم.
گذشت تا نیلو گفت میخوام برم سر کار منم تو شرکت یکی از دوستام که مطمئن بود براش کار اوکی کردم. دیگه جفتمون شاغل شده بودیم و وقت آزاد زیادی نداشتیم ولی یه داروخونه ای پیش شرکتشون بود که ما یه دارو سفارش داده بودیم خانمم شمارشو گذاشته بود که وقتی رسید بهش خبر بدن تا خلاصه بعد تحویل گرفتن یه پسری اونجا کار میکرد که به نیلو پیام داد فک میکرد مجرده و بهش پیشنهاد دوستی داد ولی نیلو بهش گفت که متاهله تو چند شبی ازش خبری نبود تا دیدیم دوباره دقیقا تو سکسمون پیام داد خودشو علی معرفی کرد منم بهش گفتم که جواب بده اونشب تا صبح باهم چت کردن و میتونستم دقیقا از نیلو حس یه ماجراجویی جدیدو بگیرم که دوس داری توش یکم شیطونی کنه دیگه یه ماه کار ما هرشب شده بود چت با این بنده خدا و اذیت کردنشو خندیدن بعد یه ماه نیلو هم انگار واسش عادی شده بود و به یه روتین تبدیل شده بود این وسط چندین پیشنهاد دیگه هم شده بود و به یه سریا ایدی اینستا داده بود از بین تمام اینها یه پسر تقریبا سی ساله بدنساز بود که از تعریفای نیلو میشد فهمید که چقد ازش خوشش اومده یکی دیگشون هم یه پسر عراقی بود که دانشجوی پزشکی بود دیگه وقت نیلو کاملا پر بود و هیچ تایمی نداشت که بخواد برای من بزاره خیلی از شبا ناراحت میشدم پشتمو میکردم میخوابیدم ولی کاری بود که خودم انجام داده بودم از طرفی هم بهش اطمینان داده بودم که هیچ مشکلی ندارم اگه بهش حرفی میزدم همه چی خراب میشد برای همین هر دفعه خودمو راضی میکردم که اینا موقتیه و فقط به لذتی که از اون سفر برده بودم فک میکردم تا دوباره تحریک بشم و سکوت کنم و بزارم هرچی بیشتر تو این افکار فرو بره
یه شب که تو گوشیه خودم بودمو نیلو هم طبق معمول چت میکرد برگشت بهم گفت که علی هی میگه بیا خونم روانیم
کرده چیکار کنم منم تو دلم تعجب کردم که نیلو چطور راضی شده بره خونش. منم با خونسردی گفتم خودت میدونی دوس داری بری برو ولی بری نمیتونی ندی. گفت نه باور کن نمیدم فقط کنجکاوم که بدونم خونش چطوریه گفتم تو خودت فک کن داری میری خونش مگه میشه کاری نکنه گفت به جون خودم نمیدم منم گفتم دوست داشتی بدی هم به خودت مربوطه ولی یکم سنگین باش قرار اول خونه نرو گفت بریم یه جایی مارو ببینن چی نمیشه که دیگه دیدم دلش به رفتنه گفتم برو ولی سریع بهم خبر میدی گفت باشه قرارشون برای ساعت دوازده تا دو بود اون روز حمومشو رفت آرایششو کرد لباسشم پوشید موقع رفتن یه دست به کیر من کشید یه لب داد تشکر کرد و رفت. منم توی این دو ساعت نمیدونستم چیکار کنم ساعت برام نمیگذشت پر از حس دوگانگی بودم تا بالاخره دیدم دو شد زنگ زدم جواب نداد سریع پیام داد که جلسه هستم تماس میگیرم بعد ده دقیقه زنگ زد که الان اومدم بیرون منم پر از کنجکاوی بهش گفتم سریع تعریف کن اونم با یه حس خجالت گفت نمیشه نگم گفتم چرا مگه دادی گفت نه ولی خب …
گفتم زود باش تعریف کن گفت از در که وارد شدم دیدم با یه شرت و رکابی اومد خوش آمد گویی بهش گفتم نمیخوای بری لباس بپوشی گفت نه خونه خودمه دیگه چرا لباس بپوشم گفت منم نشستم شالمو در اوردم رفت شربت اورد و اومد نشست کنار یکم البوماشو اورد نشون داد یکمم خونه رو نشون داد بعد اومدیم نشستیم رو مبل داشتیم صحبت میکردیم یکم یکم نزدیکم شد دستشم گذاشت پشتم منم بغل کرد به خودش نزدیک کرد لپمو بوس کرد منم یکم مقاومت کردم بهش گفتم زشته جوری منو رو مبل خوابوند داشت صورتمو بوس میکرد که اصن نمیشنید گفت منم مقاومت نکردم ولی همکاری هم نکردم اون فقط لبامو میخورد من اصن تکون نمیدادم گفت حین لب خوردنش دست انداخت سینه هامو مالید بعد تی شرتمو داد بالا سینه هامو میخورد یکم که خورد دست منو گرفت گذاشت رو کیر خودش بعد وسطش گفت خاک تو سرم من کیر یکی دیگه رو دست زدم گفتم خب بقیشو بگو گفت مث سنگ بود تا حالا کیر تورو اینطوری ندیده بودم اصن نمیدونستم کیر انقد سنگ میشه بعد گفت خیس بود خیلی من دست دورش بود خودش عقب جلو میکرد همزمان سینه هامم میخورد که زنگ زدی خورد تو پرش کیرش خوابید سریع جمع کردم زدم بیرون بهت زنگ زدم گفتم پس ده دقیقه دیرتر زنگ میزدم کرده بود گفت نه به خدا نمیزاشتم شلوارمو در بیاره ولی من الان کیر میخوام دارم میام خونه آماده باش فقط میتونم بهتون بگم که بهترین ده روز زندگیم از نظر جنسی بود چون جفتمون بهش فک میکردیم تحریک میشدیم و یه سکس داغو شروع میکردیم ما سابقه نداشت تو یه روز دوبار سکس کنیم ولی تو اون ده روز ما پانزده دفعه سکس کردیم بعد ده روز انگار دوباره برگشتیم به حالت قبل و عادی شد همه چیز، دنبال اون کیفیت رابطه بودیم ولی پیداش نمیکردیم توی این ده روز نیلو همرو میپیچوند و جواب کسی رو درست نمیداد ولی بعد تکراری شدن جفتمون احتیاج داشتیم که ادامه بده اینکارو برای همین دوباره چت کردنو شروع کرد طولی نکشید که دوباره علی بهش پیشنهاد داد نیلو هم بعد چند روز ناز کردن گفت برم؟ منم گفتم برو ولی این دفعه میدی دیگه گفت سعیمو میکنم تا جایی که بتونم ندم. خلاصه این دفعه گفت زنگ نزن تا بهت زنگ بزنم سه ساعت گذشته بود ولی خبری نشده بود بعد چند دقیقه دیدم زنگ زد سریع جواب دادم گفتم بدو تعریف کن با ذوق و کمی خجالت گفت رفتم تو اینبارم با شرت ورزشی و رکابی بود تا رفتم تو منو چسبوند به دیوار ازم لب گرفت بعد چند دقیقه بهش گفتم عجله نکن یه چی بیار بخوریم،رفتم نشستم رو مبل شال و مانتومو در اوردم شربت و شیرینی اورد خوردیم بعد پیشنهاد داد که بریم رو تخت دراز کشیدم اومد روم شروع کرد لب گرفتن سینه هامو مالیدن بعد تی شرت و سوتینمو در اورد افتاد به جون سینه هام انقد خورد تا شلوارو‌ شورتمو دراورد شورت خودشم در اورد اومد وسط پاهام هی میمالید بهم منم بهش گفتم نمیزارم تو‌بکنی فقط بمال اونم تو حالتای مختلف مالید یکی دو بارم از پشت سر خورد رفت تو که سریع هلش دادم بلند شدم گفت انقد مالید تا ابش اومد ریخت رو کمرم تمیز کرد یکم دراز کشیدیم اومدم بیرون گفتم خوش گذشت گفت بد نبود ولی چرا کیر تو انقد سفت نمیشه گفتم والا مال منم سفته ولی نمیدونم شاید اون چیزی مصرف کرده که اینطوری شده گفت اصن خیلیییی سفت بود بعد از این قضیه مقایسه های ناخواسته نیلو شروع شد که خیلی جاها اذیتم میکرد ولی سعی میکردم منطقی جواب بدم و ناراحتیمو بروز ندم و چون حس گناهی هم که داشت ریخته بود تو سکس خیلی بی پرده صحبت میکرد و دیگه خبری از اون نیلوعه خجالتی نبود مثلا میگف من حشری ام من کیر میخوام هر چی کیره واسه من بیار میخوام بکنم تو خودم این میان طبق قراری که باهم داشتیم با هر نفر که سکس کردی باید تموم کنی حرف زدن فقط تا زمانی که سکس نکردی وا
سه همین جواب علی رو دیگه نداد ولی در عوض با دو نفر دیگه بود من تو اون زمان یه پروژه سه ماهه تو تهران بهم خورد که حتما باید میرفتم ولی وقتی با خودم فکرد میکردم نیلو قدیم و جدید رو باهم مقایسه میکردم میدیدم که برای فانتزی که داشتم حیا و امنیت خودمو به خطر انداختم الان که تهران بودم با این که تماما حس اعتماد داشتم ولی ته دلم میگفتم اگه من میستم کاری بکنه چی
تو جنگ با خودم سر کارهایی که کرده بودم ، بودم و به فاصله ای که بین خودمون انداخته بودم فک‌ میکردم که یه شب که با نیلو چت میکردم یه خبر شکه آور بهم داد و واسم اسکرین سکس چتش با اون پسر بدنساز فرستاد. نیلویی که هر شب بهم میگفت باید بخوابم فردا صبح باید برم سر کار و به این بهونه حرف زدنو تموم میکرد تا ساعت پنج صبح سکس چت کرده بود و علنا منو پیچونده بود تو همین فکر بودم که یه دفعه گفت فردا میخوام برم پیشش
شوکه شدم مخالفت کردم گفت چرا اجازه نمیدی خودت گفتی مشکلی نداری خودت میدونی من فانتزی بدنساز دارم این هم خوشگله هم بدنساز اجازه بده دیگه منم مونده بودم چی بگم یکم فک‌ کردم و فقط به خاطر این که خودم یه قانونی داشتم که همیشه میگفتم انسان یه بار زنده است و باید اون کاری که دلش میخواد انجام بده قبول کردم با خودم گفتم باید تموم کنم این داستانارو بزار برای آخرین دفعه اون چیزی که فانتزیشه رو انجام بده بعد برگشتنم همه چی رو کنسل میکنم توی این سری من به هیچ عنوان لذتی نبردم از تعریف کردنش ، اینکه چطوری و کجا گاییدنش لحظه به لحظش عذاب بود واسم من نیلو رو بیشتر از جونم دوس داشتم ولی توی راهی جفتمونو وارد کرده بودم که برگشتی نداشت همه چی اتفاق افتاده بود و دیگه هیچکدوممون اون ادمای سابق نبودیم. تیر اخرو زمانی خوردم که دو ساعت سکس مداوم بدون کاندوم داشت و دائما در حال مقایسه کردن بود و چون قبل از من هیچگونه تجربه ای نداشت آدم شناس خوبی هم نبود و اطلاعاتی نداشت از قرص های تاخیری که کیفیت سکس رو بالا میبره.
من تمام لذت و عذاب هایی که برای من اتفاق افتاد رو به صورت خیلی خلاصه گفتم چون زندگی واقعی من هزار تا اتفاق سکس دیگه هم افتاد که دوست نداشتم ادامه دار بشه و تو چند داستان بگم من نه تشویقی میکنم به این کار نه منعی میکنم چون من خودمونو وارد چالشی کردم که هیچ اطلاعاتی ازش نداشتم زندگی منو نیلو به مو رسید ولی پاره شد تصمیم گرفتیم که گذشته رو فراموش کنیم ولی حدود یه سال از هم جدا بودیمو تو این مدت خیلی فک کردم و به نتیجه رسیدم که ما برای این نوع رابطه آماده نبودیم توی یه دوران که افسارش دستمون بود خیلی لذت بردیم و بعدش دیگه کاملا از دستمون در رفت و بی جنبه شدیم به تمام کسایی که مثل من هستن و میخوان که این فانتزی رو عملی کنن میخوام بگم که چالش به شدت سختیه اینکه تو ذهنتون تجسم میکنین با واقعیت زمین تا آسمون فرق داره مخصوصا اگه طرف مقابل مورد پسند خانومتون باشه
زمانی که احساس کردین آماده همچین چالشی هستین خواهشا به نکته هایی که گفتم فکر کنین و بعد انجام بدین مقایسه منو نابود کرد
بازم ببخشید که یه حالت نصیحت طوری شد ولی دوست داشتم تجربه خودمو برای کسایی که اول راه هستن به اشتراک بزارم
سپاس
نوشته: پشیمون

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نهال من

#تابو #پدر_و_دختر

سلام من کیانم سی و پنج سالمه خیلی زود ازدواج کردم
همسرم وقتی که دخترم سه سالش بود فوت کرد الان دخترم نهال شونزده سالشه
برای اینکه نهال زیر دست نامادری بزرگ نشه و اذیتش نکنه هیچ وقت زن نگرفتم البته خودمم دیگه دوست نداشتم ازدواج کنم دختربازی بیشتر بهم حال میداد
این داستانی که میخوام بنویسم از پارسال شروع شد
من معمارم و توی یه شرکت کار میکنم
از نظر ظاهری بخوام بگم یک و هفتاد و پنج قدمه شصتوهفت وزنمه رنگ مو و چشمام مشکیه بینیم استخونی و بلنده و لبامم متوسطه
یه شب که از سرکار برگشتم خونه متوجه یه تغییراتی توی نهال شدم
از اون دخترایی نیست که بخواد دست به سیاه و سفید بزنه منم هیچوقت بهش گیر ندادم
ولی اون شب خونه رو تمیز کرده بود و یه غذای خوشمزه پخته بود
تا وارد خونه شدم از توی آشپزخونه دوید و اومد بغلم کرد بهم خوشامد گفت
این رفتارش واسم عادی بود اما ظاهرش نه
یه آرایش ملیح و دخترونه کرده بود رو لبای کوچیکش یه رژ قرمز پررنگ زده بود و خط چشم کوتاهی هم کشیده بود
موهای مشکی بلند شو خرگوشی بسته بود و تاپ و دامن صورتی هم تنش بود
دامنش تا زانوش می رسید و کل ساق پای سفیدش بیرون بود
البته من توی این فازا نبودم که نهالو دید بزنم ولی مشخص بود که زیادی به خودش رسیده
یه اخم کردم و پرسیدم: چه خبره اینقدر به خودت رسیدی؟
راستش شکم به این رفته بود که پسر اورده باشه خونه در نبود من چون وقتی من سرکار بودم خونه در اختیارش بود
یه طوری که معلوم بود ناراحت شده لباشو جمع کرد و گفت: مگه حتما باید خبری باشه؟
منم دیدم راست میگه حتما دلش هوس کرده به خودش برسه دیگه هیچی نگفتم
رفتم لباسامو عوض کردم و دست و صورتمو شستم اومدم دیدم میزو چیده چه بویی هم راه انداخته
با قیافه لوسی که گرفته بود فهمیدم قهر کرده
همیشه نسبت به منو حرفام خیلی حساس بود زود ازم ناراحت میشد و باهام قهر میکرد
نشستم روی صندلی کنارش و دستی به موهای خوشگلش کشیدم
-تو هم از این کارا بلد بودی و رو نمیکردی؟چه بویی راه انداختی
با ناز نگام کرد و گفت:به خاطر تو امروز انقدر تلاش کردم تا همچین بویی راه افتاد
خم شدم لپشو بوس کردم
حس کردم دیگه ازم ناراحت نیست برای همین شروع به غذا خوردن کردیم
بعد شام به عادت همیشگی با همدیگه ایکس باکس بازی کردیم
نمیدونستم من حساس شدم یا واقعا نهال از قصد حین بازی بیشتر از حد نرمال لمسم میکرد و پاهای لختشو به پاهام میچسبوند
من سنتی نیستم که این حرکت رو بد برداشت کنم برای همین هیچی بهش نمیگفتم
موقع خواب من رفتم اتاق خودم نهال هم رفت اتاق خودش
هنوز نخوابیده بودم و داشتم با یکی از دخترایی که تازه باهاشون آشنا شده بودم چت میکردمو لاس میزدم تا مخشو بزنم که یهو نهال با همون لباسش اومد تو
-میخوام پیش تو بخوابم
از وسط تخت رفتم کنار و همینجوری داشتم جواب دخترو میدادم
خیلی پیش میومد منو نهال پیش هم بخوابیم و عادی بود
کنارم دراز کشید و به گوشیم زل زد
-با کی چت میکنی؟
-فاطی
مثل همیشه باهام شیطنت و همراهی نکرد و اخماش تو هم رفت
برام این رفتارش عجیب بود فکر کردم شاید فکر کرده کسی قراره جاشو بگیره و حسودیش شده بالاخره این حساسیتا نسبت به پدر و مادر وجود داره
هرچقدر دوست داشتم مخ فاطیو بزنم و بکنمش نهال رو بیشتر دوست داشتم و دلم نمیخواست ازم ناراحت باشه برای همین گوشیمو کنار گذاشتم و کشیدمش تو بغلم
-چرا قیافه گرفتی پرنسسم؟
-واسه چی با دخترا حرف میزنی؟خوبه منم برم با پسرا حرف بزنم؟
-تو غلط کردی از این کارا کنی
-پس چرا خودت میکنی؟
-من فرق دارم
-چه فرقی؟
-من بیست سال از تو بزرگترم توام هر وقت همسن من شدی برو با پسرا حرف بزن
یهو چشماش پر اشک شد و گفت:یعنی مشکل فقط سنمه؟
نمیفهمیدم چرا داره اینطوری میکنه یا شایدم نمیخواستم بفهمم
زدم نوک دماغش
-انقدر دوست داری با پسرا حرف بزنی؟
-نه خودت میدونی همه دوستام دوست پسر دارن ولی من ندارم اگه میخواستم میتونستم بدون اینکه تو بفهمی داشته باشم من دوست ندارم تو با بقیه دخترا حرف بزنی
-اینجوری بابات جقی میشه که…بابای جقی دوست داری؟
با شوخیم بالاخره میخنده و اشکش میره
-اره
با اینکه کلی از این شوخیای بد باهاش میکنم ولی نهال خیلی مودبه و هرگز حرف بدی نمیزنه
چراغو خاموش میکنیم تا بخوابیم
نهال روی بازوم میخوابه و خودشو بهم میچسبونه
دستش رو سینمه یکی از پاهاشو رو پام میندازه و زانوش مستقیم روی کیرمه
میخواستم پاشو جا به جا کنم ولی نخواستم حساسش کنم برای همین چیزی نگفتم و توی همون حالت خوابیدیم
صبح که بیدار میشم پتو از سرمون کنار رفته نهال دیگه توی بغلم نیست پشت بهم اون طرف تخت خوابیده و دامن کوتاهش بالا رفته یه شرت مشکی تنگ پاشه انقدر تنگه که میتونم خط لای پاشو از روی پارچه ببینم
دست میبرم دامنشو از روی کمرش پایین میکشم بعد بیدارش میکنم تا حاضر شه ببرمش مدرسه
جلوی در
مدرسه که وایمیسم خم میشه بوسم میکنه
-بابایی شب دیر نکن خب؟دلم برات تنگ میشه
-باشه عشقم دیر نمیکنم
شب که برگشتم دوباره غذا درست کرده بود و همون لباسا تنش بود
-بابا فردا که تعطیلیم میشه بریم شهربازی؟
-پس برای همین این دوروز اینقدر دختر خوبی شدی غذا درست کردی؟
-نخیر من غذا هم درست نمیکردم تو منو میبردی
-باشه میبرمت
-پس من برم دوش بگیرم
هنوز پنج دقیقه هم نشده که رفته که صداش از توی حموم که صدام میزنه میاد
رفتم جلوی در حموم وایسادم
-چیشده؟
یکم درو باز کرد و گفت: قفل سوتینم گیر کرده نمیتونم باز کنم
درو بیشتر باز کرد و با شرت و سوتینش اومد بیرون
لباس لختی زیاد می پوشید ولی تا حالا با لباس زیر اینطوری جلوم نیومده بود
پوست صاف و سفید و بدن لاغرش جلوم بود یه ذره این بچه شکم نداشت
سینه و باسنش کوچیک بود ولی خوش حالت بود
پشتش رو بهم کرد تا قفل سوتینشو باز کنم
موهاش رو از روی کمرش ریختم روی سرشونش و بعد قفل رو به راحتی باز کردم حتی یه ذره هم گیر نداشت دو طرف بند رها شد
جای بندا روی پوست کمرش مونده بود با انگشتم جاشونو یکم مالیدم
-نهال انقد لباس زیرای تنگ نپوش خوب نیست
یه جایی شنیده بودم که سرطان زاست
با کنجکاوی به سمت من برمیگرده
سوتین حالا سرجاش نیست و رها شده کامل میتونم از زیر پوست بیش از حد سفید سینه هاشو ببینم
-چرا خوب نیست؟
-نیست دیگه…توله سگ برو حمومتو کن خجالتم نمیکشی لخت جلوم وایسادی ازم سوالم میپرسی
با صدای بلند میخنده و میره توی حموم
ادامش باشه قسمت بعد
نوشته: کیان


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب بیاد ماندنی

#اولین_سکس #دانشجویی #همکلاسی

سلام خدمت همه ملجوقین بزرگ هر کی میگه نیستم چرت میگه همه اینکاره ایم داستان ازین قراره بنده دانشجوی یه شهر کوچیک تخمی تو جنوب ایران بودم و از اونجا که زمان ما فقط دانشگاه رفتن مهم بود و شهرش فرق نمی‌کرد از همه شهرها و قومیت ها بودن منم یکی مثل بقیه از ترس سربازی رفتم دانشگاه توی همکلاسیام که اتفاقا دخترم زیاد داشتیم همون روز اول چشمم رو یکی از دخترای کلاس که سنشم از ما بالاتر و خیلی هم خوشتیپ بود گرفت اون زمان هم این شلوار های پاچه کوتاه مدت شده بود ملت میپوشیدن ایییییی جاااان چه پرو پاچه ها
خلاصه تو فکر بودم چطور برم پیشنهاد بدم چون ما دهه ۶۰یا کلا تو این مسائل خجالتی و اصلا کسخول بودیم تا اینکه اتفاقی عصر تو بازار شهر دیدمش که تنها بود و ملتم تیکه بارونش کرده بودن اونم یهو منو دید خرذوق شد سریع آمد دیدم دست منو گرفت من شوکه شدم چکار می‌کنه گفت فقط منو ببر از اینجا گفتم حله چسبیدم بهش رفتیم سمت دانشگاه یکم خیابون خلوت تر شد گفت راحتی دیگه گفتم بله که راحتم تو هم نگران نباش من مثل شیر پشتتم خلاصه کم کم یخمون باز شد فقط یک ترم طول کشید من بهش بفهمونم می‌خوام بکنمت تا اینکه روزهای آخر ترم گفت می‌خوام انصراف بدم دیگه نیام اینجا بدرد من نمیخوره راستم می‌گفت اصلا سیسش به اونجا نمی‌خورد و اذیت بود ولی گفت می‌خوام یه خاطره خوب واست بسازم من سریع گفتم میخوای باهم رابطه داشته باشیم ازین حرفم خیلی ناراحت شد و بهش برخورد گفت اسکول من منظورم اینه روزهای آخر بیشتر باهم دور بزنم وقت بگذرونیم … ازین کسشعرا که دخترا میخوان ادای تنگا رو دربیارن منم عذرخواهی کردم از دلش درآوردم قرار شد شب آخر که میخواد بره کلا خوابگاه رو تحویل بده باهم بریم بگیردیم پروازش ساعت ۷ صبح فردا بود منتها از مرکز استان که ۲ ساعت فاصله داشتیم منم گفتم بیا عصر باهم بریم اون شهر تا صبح بگیردیم صبح ببرمت فرودگاه رفتیم اونجا یه هتل پیدا کردیم هر کدوم جدا جدا رفتیم اتاق گرفتیم خلاصه رفتیم بازار دور زدیم دورزدیم تا ساعت ۱۱ شب برگشتیم هتل هر کی اتاق خودش حدود ۱۲ ونیم اینا بود دیدم در میزنن در اتاق رفتم دیدم خودشه سویشرت کلاهدارم پوشیده یوقت حراست پشت دوربین شک نکنن البته اینا همش کسشعره من ندیدم که گیر بدن تا آمد داخل ناخودآگاه لبامون توهم قفل شد بغلش کردم بردمش رو تخت هنوز داشتیم لب می‌خوردیم دست زدم به سینهاش خیلی سفت و جمع جور بود سویشرت دادم بالا واااااای چه صحنه ای تازه از حموم آمده بود بدون سوتین بدن سفیییید بلوری شروع کردم به خوردن سینه هاش اونم دستش رفت تو شلوارم کیرمو گرفت باهاش بازی کردن اونقدر حشری بودم که ارضا شدم اون زمانا کسی نمیدونست کمر سفت کردن چیه هر کی ام میخواست باید شیره میزد والا من که بعد فهمیدم مثلا قرص ترامادول چیه آقا من که ارضا شدم تمام حسم پرید که هیچ عذاب وجدانم گرفتم که حتما واسه رضایت من مجبور شده این کارو بکنه خلاصه بلند شدم خودمو تمییز کردم اون بدبختم تو کف موند البته از عدم آگاهی بود چون قبلش رابطه ای نداشتم ولی یه خاطره خیلی خوب موند تو ذهنمون دیگه ام ندیدمش هرجا هستش دمش گرم.
این آشنایی من با سکس بود حالا چه چیزا که دارم تعریف کنم …
فحشم خواستین بدین بتخمم چون واقعیتو گفتم
نوشته:



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوربین مدار بسته

#زن_شوهر_دار

توضیح: یکی از سایتهای داستانهای اروتیک خارجی هر سال مسابقه ای تحت عنوان داستان 750 کلمه ای برگزار میکنه. داستان کاملا تخیلی زیر به همین سبک نگاشته شده و دقیقا در 750 کلمه تنظیم شده است.
فریبا: مطمئنی که بهرام به این زودی ها نمیاد؟
حمید در حالی که همچنان مدل داگی تو کس فریبا تلمبه میزد: نترس عشقم. به بچه ها سپردم بهش بگن کار زیاد طول نمیکشه تا بمونه تو تعمیرگاه بعد هم بهش بگن که یکی دو تا مشکل داره که باید بیشتر بمونه. آخر سر امّا بگن بدون خرج زیادی تونستن درستش کنن. بعد هم با گوشیم چک کردم هنوز تو اتاق انتظار نشسته.
فریبا: راست میگی؟ میتونی ببینیش؟
حمید: آره. برنامه دوربین مداربسته روی گوشی گذاشتم. بیا خودت ببین.
حمید کیرش رو درآورد و نشست روی کاناپه، فریبا هم کنارش نشست و گوشی رو از دستش گرفت. روی صفحه تصویر بهرام بود که روی مبل نشسته و به صفحه گوشی موبایلش خیره شده بود.
فریبا: داره چی میبینه؟
حمید: نمیدونم. لابد فیلم سکسی.
فریبا: نه بابا اهل این چیزا نیست.
حمید: بی سلیقه است. واسه همینه که کم‌کاری میکنه و الان زنش داره به من کس میده.
فریبا گوشی رو گذاشت کنار، خم شد طرف حمید و لبش رو گذاشت رو لبش، همزمان کیر حمید رو گرفت تو دستش و شروع به مالیدنش کرد. بعد از یک بوسه چند ثانیه‌ای گفت: "آره. تو باید کم‌کاریش رو جبران کنی. زود باش که کسم تشنه کیرته. حالش رو جا بیار و آبیاریش کن.
دوباره فریبا جلوی حمید چهار دست و پا شد و حمید کیرش رو فرو کرد تو کسش و مشغول تلمبه زدن شد. بعد از چند دقیقه فریبا رو خوابوند روی کاناپه و خوابید روش. از آه و ناله های فریبا می‌شد فهمید که حداقل دو بار ارضا شده. کم کم خود حمید هم داشت آبش میومد. آه عمیقی کشید و کیرش شروع به نبض زدن کرد. فریبا که نبض کیر حمید رو حس می‌کرد، سر حمید رو تو دستش گرفت و چسبوند به صورت خودش.
-جون. آره. خالی کن خودتو عشقم. کاش شوهرم بودی و الان یه بچه خوشگل تو رحمم می کاشتی.
حمید دیگه انرژی نداشت که حرفی بزنه. چند دقیقه بعد بلند شدن باهم رفتن حموم.
یک ساعت بعد در تعمیرگاه
حسابدار: آقای پیروزی، ماشینتون آماده است.
بهرام رفت حسابداری تسویه حساب کرد. امّا قبل از رفتن پرسید: راستی آقای توماج تشریف آوردن؟ میخواستم سلامی خدمتشون عرض کنم.
حسابدار: بله همین چند دقیقه پیش اومدن. الان تو دفترشون هستن.
در دفتر
بهرام: سلام آقای توماج
حمید: سلام. آقای … ببخشید اسمتون رو فراموش کردم
بهرام: آه. بله. پیروزی هستم. البته تعجب میکنم اسمم رو فراموش کردید.
حمید: چطور؟ متوجه نمیشم.
بهرام: ببین حمید خان، من میدونم تو تا یک ساعت پیش خونه من بودی و داشتی ترتیب زنم رو می‌دادی. فکر میکنی فقط خودت بلدی دوربین مدار بسته نصب کنی و با گوشی چک کنی؟ البته مطمئنم متوجه وجود دوربین تو خونه من نشدی چون دوربین های خودم رو از کوچکترین سایز انتخاب کردم.
حمید به تته پته افتاده بود.
بهرام: لازم نیست حرفی بزنی. خوب گوش کن چی میگم. من فردا دوباره برمیگردم اینجا. تو هم سند این تعمیرگاه رو با کارت ملی خودت بردار بیار. از اینجا با هم میریم یک دفترخونه و با وکالتنامه سند اینجا رو به من منتقل میکنی. این جریمه اینه که با زن شوهردار وارد رابطه شدی. اگر نخواهی اینکار رو بکنی، عکس و کلیپت از اینترنت سر در میاره. میدونم از پدر زنت مثل سگ میترسی. در ضمن اگر کارت به دادگاه برسه حُکمت کمتر از سنگسار نخواهد بود.
حمید: آخه. اینجوری که نمیشه. جواب زنم و خونوادش رو چی بدم؟ اینجا رو با سرمایه ای که از اونها گرفتم راه انداختم.
بهرام: این دیگه مشکل خودته. هر کی خربزه میخوره پای لرزش هم میشینه. خودت یه بهانه ای پیدا کن. در ضمن اگر بخواهی به همین کاری که الان داری ادامه بدی، میتونی بی سروصدا سند رو به نام من بزنی بعد یک قرارداد اجاره با هم امضا می کنیم و از این ببعد تو میشی مستاجر من و بهم اجاره میدی. زنت هم لازم نیست از موضوع باخبر بشه.
حمید: اون چی؟
بهرام: اگر منظورت فریباست، الان دو نفر تو خونه مواظبشن تا من برسم. اونهم باید جریمه خیانتش رو از ارثیه کلانی که دو سال پیش بهش رسید پرداخت کنه. بعد هم طلاقش میدم. دعا کن که بازی درنیاره و قضیه همینجوری تموم بشه. وگرنه لو رفتن خیانت اون، پای تو رو هم به ماجرا میکشونه.
بعد از این حرفها، بهرام سوار ماشینش شد و به سمت خونه رفت. در تمام مسیر به این ماجرا فکر می‌کرد و نمی تونست جلوی اشکهاش رو بگیره. هنوز جواب این سوال رو نمی دونست که چی شد که فریبا، زنی که اونقدر عاشقانه دوستش داشت اینطور بهش خیانت کرد.
نوشته: FTK
زن شوهردار
خیانت



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

#خواهرزن

سلام به اعضای سایت شهوانی
بدون مقدمه میرم سراغ اصل داستان هر کسی هم هر چی دلش خواست بگه، چرا که هر کی اومده تو این سایت باید پیه این چیزا رو به تنش بماله.
بنده همسر اولم فوت کرده واز وقتی همسرم فوت کرد بنده چشمم دنبال یکی از خواهر زنام بود، خیلی دوسش داشتم و رابطه دوستانه خوبی هم داشتیم.
منتها نه در حد اینه بتونیم سکس داشته باشیم. اینم بگم که خواهرزنم اینا حدود ۲۵ ساله یا بلکه بیشتر تهران زندگی میکنن ولی من شهرستانم.
هر چند بعد از فوت خانمم من رابطم با خانواده خانم قبلی که سوژه مورد نظر بنده خواهر همون خانم متوفی میباشد، کم شده ولی چون دوتا پسر از اون خانمم دارم بخاطر اونا باز کم و بیش باهاشون رابطه در حد رفت و آمد خیر و شر و مراسمات داریم، ضمنا با خانواده خانمم فامیل هم هستیم.
ولی از آنجایی که بنده به این خواهر زنم نظر داشتم ولی ایشون شوهر دارن منم تجدید فراش کردم ،این امر مانع از این میشد که بنده بتونم کاری انجام بدمو یا بهش درخواست رابطه بدم و طوری بود که اصلا فکرشو نمیکردم که ایشان به همچین خواسته ای پا بدن. ولی حالا متأسفانه بگم یا خوشبختانه این گوشی هایی جدیدی دارای اندروید بعضی وقتا کارا رو راحت کرده آدم خیلی راحتر از اینا بعضاً میتونه به خواسته خودش برسه.
از وقتی هم من و هم ایشون که از اینجا به بعد اسمشو میذارم بقول خودش لاله، گوشی لمسی دارای واتساپ و شبکه های اجتماعی و مجازی خریدیم چون از قبل شماره همدیگرو داشتیم خیلی زود تو واتساپ باهم ارتباط پیدا کردیم ولی فقط در حد سلام و صبح بخیر و تبریک بعضی مناسبتها بود نه چیز دیگه.
یه چیزی اینجا عرض کنم هر کسی فرق نمیکنه آقا یا خانم تو زندگی مشترک از هر حیث کمبود داشته باشه بیشتر برا بدست آوردن او کمبودش شاید به خارج از خانواده گرایش پیدا کنه،.
حالا کمبودی که عرض کردم بنده خودم حدود ۱۲ سال پیش این یکی خانمم دچار افسردگی شدید شدن که مجبور شدن طبق تجویز دکترای مغز و اعصاب یا اعصاب و روان از داروهای آرام بخش استفاده کنن و این امر باعث شد خانم من رفته رفته نسبت به برنامه‌های زناشویی سرد مزاج بشن، منم که نسبت به سنم واقعا بیش از حد حشری و داغ هستم، از این موضوع در اذیت بودم ولی اوایل باز برام قابل تحمل بود تا اینکه یواش یواش از هفته ای دوسه بار سکسمون به یکبار درهفته و بعد از مدتی به یکبار در ده روز، هی همینجوری فاصله افتاد به تعدد رابطمون که واقعا دیگه برام خیلی سخت بود. ولی باز مجبور بودم تا اینکه حدود دو سه سال اخیر دیگه اینقدر قرص مصرف کرد کاملا اعلام کرد که هیچگونه آمادگی رابطه زناشویی رو ندارن و کاملا بی‌میل و سرد شدن. منم مجبور شدم که به یکی از سایتهای همسریابی موقت عضو بشم، و بعد از حدود دو ماه عضویت اولین بار با یه خانمی از تهران اوکی شدیم که صیغش کنم بنده به تهران رفتم و آدرس گرفتم رفتم سروقتش ،یک خانم خیلی خوشگل و خوشتیپ و از هر لحاظ برای یه سکس نرمال مورد قبول بود .باهم رفتیم خونه خالش، که خالش هم خدا لعنتش کنه لیدر زیارتی عتبات بود،.
زیر نظر خالش با ارائه شناسنامه خالش و مادرش که ثابت کنه خاله خودشه، چون بنده اصلا قبل از این تو این کارا نبودم دیگه حواسم نبود که شناسنامه خودش هم بگیرم،.زیر نظر خالش یک سال صیغه رو یا یک مهریه ماهانه خوندیم و از همون لحظه با هماهنگی خالش رابطه سکسمون به نحو احسن شروع شد.
منم بر حسب موقعیت اجتماعیم همیشه به تهران در رفت و آمدم یعنی حداقل در ماه ده روزش تهرانم.
چهار ماه دیگه راحت هر وقت میرفتم تهران قرار میذاشتیم میرفتیم خونه خالش بدون هیچ محدودیتی صبح تا شب تو خونه خالش مثل زن و شوهر رابطه داشتیم.
متأسفانه بعد ۴ ماه که دیگه کاملا بهم ریخته بودیم حتی در اثر بی احتیاطی بنده خانم محترم حامله هم شده بود که با هزار مشکل که خود خانم بلد بودن بچه رو با دوتا آمپول انداختیم، البته بچه که نمیشه گفت علقه بود.
تا اینکه بعد ۴ ماه عرض کردم بنده وقتی تو رخت کن حموم خاله داشتم لباس میپوشیدم از حرفاشون متوجه شدم که خانمی که با من صیغه شده شوهر داره.
اینکه گفتم خدا لعنتش کنه خالشو برا این بود، هر چند من از اون تاریخ اون خانمو ول کردم ولی باز میگم خدا لعنتش کنه، باعث شد من به زن شوهردار گرایش پیدا کنم. و این شد که بنده بفکر سکس با لاله خانم خواهر زنم افتادم ولی باز هیچ نوع نه شرایط اجازه میداد و نه من جرأت میکردم علنیش کنم. ولی همچنان‌ که گفتم رابطه‌ تلفنی ما روز به روز بیشتر شد بعضی وقتا بعضی شوخیا با هم میکردیم تا اینکه امسال اوایل سال باجناق بنده که همون شوهر لاله خانم باشه از تهران اومد تو جایی که ما زندگی میکنیم، یه ملکی داشتن شروع کرد به ساختن آن تو خونه یکی از فامیلاش که اونم تهرانی بود موندن و شروع کردن به ساختن خانه خودشون،.
و از اونجایی که بنده قسمت
ی از شغلم ساختمانی می باشد بیشتر با من در ارتباط بودن از قبیل طرح و نقشه، کارای اداری، خرید مصالح ساختمانی و عملیات اجرایی واقعا خیلی کمک دستشون بودم.
سه چهار ماه اینجا بودن البته خانمش خرداد ماه بعد تعطیلی بچه‌هاش اومدن با دوتا پسرش.
بالاخره روابط، رفت و آمد زیاد شد و خواهر زنه با خانم فعلی بنده خیلی خوب و صمیمی هستن، البته خودستایی نباشه با مدیریت صحیح بنده عین دوتا خواهر تنی هستن.
خیلی حاشیه نرم تا اینکه مهر ماه رسید اینا میخواستن برن یعنی باجناقم میخواست اینا رو با اتوبوس راهی شون کنه. که دیدم لاله خانم به من زنگ زدن و گفتن اگر داری ۵۰۰ تومن به کارت من بزن پولم کمه شوهرم هم دستش خالیه رفتم تهران بهت میدم.
منم چون اولین بار بود که ایشون از من پول می خواست مبلغ زیادی هم نبود با کمال میل بلافاصله با گوشی زدم به حسابش بعد بهش زنگ زدم گفتم بدون رودرواسی اگر هر وقت لازم داشتی بهم بگو ها میدونم خونه میسازین دستتون خالیه. تشکر کرد و گفت چشم اگر لازم داشتم میگم. بالاخره رفتن بعد یه ماه دیدم طبق چند سال پیش که تو واتساپ اکثر صبحها تقریبا یه چت ده الی ۵ دقیقه ای داشتیم، یک روز بعد سلام و فرستادن استیکر صبح بخیر پیام اگر داری یک میلیون هم به من بزن یه جایی قرعه دارم درآمده بهت میدم،.من اونم بهش زدم. ولی دروغ چرا بگم دیگه برا بعضی شوخیا روم براش باز شد دیگه به فکر سکس باهاش افتادم. از آنجایی که دیگه مقتضی سنمون هم طوری بود که نمیشد هیچ نوعی بهش بگم ولی ته دلم دنبال یه فرصتی بودم. (اینم بگم بنده قدرت مخ زنیم خیلی بالاست کافیه یک خانم یک لحظه برام بخنده اگر دلم بخواد ۹۰ درصد هر کی باشه میکشم به زیرم).
بله حدود چند روز بعدش بهم زنگ زد که مثلا بگه ببخشی ها پولتو فلان وقت بهت میدم منم باز تعارف کردم گفتم لاله خانم اولا اون مبلغ عددی نیست بعدش هم باز اگر لازم داشتی فکر نکنی که حالا پول ازم گرفتی روت نشه، اگر لازم داشتی باز بگو. لاله خانم تهران بودن شوهرش اینجا سر ساختمان.
تا گفتم، میگن تعارف اومد نیومد داره با خنده و شوخی گفت پس اگر داری ۳.۵۰۰ هم برام بده که کلا بشه ۵ تومن من آخر دیماه وقت قرعه من ده تومنه بهت میدم. من باز فقط بخاطر اینکه دلشو بدست بیارم بهش دادم.
دیگه چت هامون بیشتر شد یواش یواش من از سردی رابطه با خانمم بهش میگفتم اونم همش طرف خانممو میگرفت که بالاخره مریضه قرص میخوره از این حرفا. ولی من چون لاله رو از بچگی بزرگش کرده بودم خودش هم یه خانم شوخ و شنگی هست یکم راحت بودیم. بالاخره من گابگاهی باز تو چتا بهش میگفتم که خجالت نکشی ها هر وقت لازم داشتی بدون رودرواسی به خودم بگو اونم تشکر میکردو فقط میگفت چشم. تا اینکه تقریبا اوایل دی ماه یه روز تو چت صبحگاهی بهم گفت فلانی یه مسئله ای هست به هیشکی نتونستم بگم ولی داره دیوونم میکنه هر وقت تنها شدی زنگ بزن تا بهت بگم چون اگر به کسی نگم شاید سکته کنم گفتم آخه چیه گفت بچه میرن مدرسه منم بعد بچه‌ها عادت دارم تا ساعت ده میخوابم بعد ۱۰ بزن بیرون بهم زنگ بزن تا بگم. منم تا ساعت ده فکرم هزار جا میرفت که چی میخواد بگه. تا اینکه ساعت ده شد زدم بیرون بهش زنگ زدم گوشی برداشت و بعد سلام و احوال پرسی تا گفتم خب چی شده شروع کرد گریه کردن. منم نگران شدم گفتم لاله خانم آخه بگو چی شده ناراحتم کردی یکم گریه کرد بعد گفت میگم ولی تو رو بجان بچه‌هات تورو به روح خانمت و چند تا قسم دیگه که فقط بین دوتامون باشه. منم بالاخره قول دادم بهش بگو. اینم بگم وقتی از منم پول میخواست اصرار داشت شوهرم نفهمه.
گفت فلانی همچنان که تو چند بار بهم گفتی دستتون خالیه اگر پول لازم داشتی بهم بگو، شوهر خواهر شوهرم فلانی هم چند بار پیش خانمش و شوهرم گفته بود که لاله خانم میدونم شوهرت دستش خالیه خودش هم میره میمونه شهرستان، یه موقع پول مول لازم داشتی من هستم ها. بالاخره گفت منم ۳۰ تومن به یه زنه بدهکار بودم زنه برام فشار آورد منم مجبور شدم به شوهر خواهر شوهرم که حدود ۳۰ سال ازش بزرگتره، زنگ زدم گفتم حاجی چون خودت گفتی دارم میگم اگر داری ۳۰ تومن دست منو بگیر فقط شوهرم نفهمه من خودم چند تا قرعه دارم بهت میدم این زن طلب‌ کاره خیلی داره اذیتم میکنه.
گفت تا اینو گفتم حاجی گفت لاله خانم باشه فعلا تو مغازم سرم شلوغه بهت زنگ میزنم میگم. گفت منم تشکر کردم خداحافظی کردم قطع کردم بعد یکی دو ساعت دیدم حاجی زنگ زد گفت لاله خانم من این پولو بهت میدم ولی از خدا پنهان نیست از تو چه پنهون من حدود ۲۰ ساله بهت نظر دارم من پولو بهت میدم به شوهرت هم چیزی نمیگم تو هم به هیشکی چیزی نگو این پولم به من دادی که دادی ندادی هم نوش جانت فدای چشات.
گفتم جمشید (از اینجا به بعد اسم بنده)تا حاجی اینو گفت انگار یه دیگ آب سرد ریختن رو سر من یه عرق سردی مثل یخ نشست
رو بدن من چند لحظه زبونم بند اومد نتونستم چیزی بگم ناخواسته اشکم جاری شد سکوت کردم تا اینکه حاجی دوباره گفت لاله چی شد چرا ساکتی تا من دهانم باز شد شروع کردم با بغض و گریه بهش دری وری گفتن که هرچی از دهانم در اومد بهش گفتم حاجی هیچی نگفت فقط گفت به حرف من فکر کن هر وقت راضی شدی من رو حرفم هستم. منم بهش گفتم بذار به شوهرم بگم میدم زن و بچتو فلان فلانش کنن. گفت بگو منم میگم خانمت خودش از من پول خواست و یه همچین چیزی گفت آبروی تو میره نه من.
گفت جمشید بعد اون سه چهار بار هم زنگ زده شمارشو بلاک میکنم با یه خط دیگه بهم زنگ میزنه کلافم کرده گفتم خب به شوهرت بگو به من چرا میگی. گفت اگر به شوهرم بگم آبرو ریزی میشه و از این حرفا. تا اینکه این برنامه یکم روی منو براش بیشتر باز کرد دیگه هر روز چتمون بیشتر شد و تقريبا رنگ و بوی سکسی بخود میگرفت. یه خانم همسایه بیوه داشتن که گاه گداری به شوخی به من میگفت میخوای برات صیغش کنم منم واقعا دوست داشتم اون خانم و صیغش کنم هم جوون و خوشگل بود و هم موقعیتش برام جور بود، ولی از همون خواهر زنم می ترسیدم که یه روزی از این موضوع بر علیه من استفاده کنه تو زندگی من شکرآب بندازه چون در هر صورت یه زن دیگه جای خواهر اون اومده بود تو زندگی من.
ولی بعد اینکه این جریان حاجی رو به من گفت منم دیدم یه آتو ازش دارم دیگه راحت بهش گفتم اگر میتونی اون خانم همسایه تو برام صیغش کن اونم دید جدی دارم میگم گفت بذار باهاش صحبت کنم. دو روز بعدش تو چت بهم گفت باهاش صحبت کردم راضیه ولی میگه تو این خونه نمیتونم تا بعد عید صبر کنه خونمو عوض کنم باشه.
و قضیه ما بیشتر از این به بعد شروع شد من هر روز بهش در مورد اون خانم و نداشتن رابطه با خانم خودم میگفتم اونم میگفت تا عید صبر کن. تا اینکه یه روز گفت جمشید یکی برات پیدا کردم فابریک از فامیلای دوستمه خودش هم از این همسایمون هم جوونه هم خوشگل و خوشتیپ. تا بالاخره شمارشو بهم داد هماهنگ کرده بودن من زنگ زدم با اون خانمه حرف زدیم واتساپ داد عکس همدیگرو دیدیم پسندیدیم قرار برا فردا گذاشتیم که بعد اینکه پسرای لاله خانم رفتن مدرسه بریم خونه اونا صحبت هامونو بکنیم.
منم از همه جا بی خبر شب چند تا پیام به اون خانمه دادم دیدم جواب نمیده. نگو که خودش هم خبر نداره خطش دایورت پسرشه، پیاما میره برا پسرش، فرداش دیدم یه شماره ناشناس بهم زنگ زد تا جواب دادم شروع کرد به فحاشی که چرا به مادر من پیام دادی. منم اولش چون نمیخواستم برا مادرش مشکل درست کنم گفتم پسر خوب شاید اشتباه شده من هر چی خواستم ردش کنم بیشتر عصبانی میشد فحش های ناجور میداد مجبور شدم بهش بگم آخه بیشرف شماره مادر تو دست من چیکار داره مادرت خودش توسط یکی شمارشو بهم داده منم باهاش صحبت کردم قرار بود فردا بریم صیغه بشیم حالا تو نمیخوای اون تو اونم مادرت. دیدم صدای مادرش داره میاد بهش میگه باشه پسرم ولش کن فلانی شماره منو بهش داده، بالاخره اونم نشد.
فردا لاله جون بهم زنگ زد گفت تورو خدا ببخش اون نفهمیده بود گوشیش دایورت گوشی پسرشه.
باز من به همسایشون اشاره کردم گفت بابا میگه تو این خونه نمیتونه. از حاجی پرسیدم گفت جمشید حاجی دست بردار نیست مجبورم به شوهرم بگم یا بخانمش.
بالاخره من یه سری راهنماییش کردم گفتم زنگ زدنی جواب حاجی رو بده صداشو ضبط کن طوری حرف بزن که مثلا حاجی از تو میخواد بعد با ضبط صدا تهدیدش کن. همین کارم کرد حاجی هم دست از سرش برداشت. تا در جریان چتامون دوباره به بدهیش به اون خانم اشاره کرد و از من دوباره ۲۰ تومن خواست باز سفارش کرد که شوهرش نفهمه منم تو اون موقعیت واقعا دستم خالی شده بود ولی گفتم اون ۵ تومنی که قرار بود آخر دی ماه بهم بدی نمیخوام ده تومن هم دوباره بهش زدم گفتم ده تومن پول قرعه با این ده تومن، ۲۰ تومن بهش بده تا ببینیم بقیش چی میشه. حالا هر چند باز ۱۰ تومن دیگه میخواست ولی اجالتاً دهان زنه بسته شد. ولی چتهای ما بیشتر رنگ و بوی سکسی گرفت. اون از من میپرسید که خب خانمت پا نمیده چکار میکنی منم با یکی دو تا خانم از همون سایت آشنا شده بودم، جریانشونو بهش تعریف کردم. واز بیستم دی ماه به مدت ۷۰ روز دقیق من تهران بودم هر وقت میخواستم برم پیش یکی از اون خانما بهش میگفتم تو چت پیام‌های اون خانوما رو کپی میکردم براش میفرستادم دیگه باور کرد که من با دوتا خانم تو تهران رابطه دارم همش به من میگفت بابا ول کن اونا رو پولتو الکی نریز تو جیب اون زنای کثیف پولاتو حیف و میل نکن ما خودمون اینجا نیاز داریم. حرف به اینجا که رسید فهمیدم که بله میشه لاله جونو بزیر کشید ولی خواستم فقط خودش بگه.
همش اون میگفت بابا نرو منم میگفتم آخه نمیتونم بمونم تو میگی چکار کنم. فقط میگفت والله چی بگم. تا اینکه یه روز از من پرسید تو این مدت با چند ت
ا خانم رابطه داشتی منم گفتم بهش.
گفت زنای خوبی بودن من از یکی از خانمها خیلی تعریف کردم که واقعا یه خانم مسیحی ۴۰ ساله خیلی خوشتیپ خوشگل سکسی بودش از این حرفا تا لابلای این حرفا خودش برگشت گفت فکر نکنم هیچکدوم به خوشتیپی خودم برسن با چندتا استیکر خنده برام فرستاد.
من باز خودمو کنترل کردم فقط گفتم تو خودتو قاطی اینا نکن تو بی نظیری (حالا اینو بگم واقعا بی نظیره لاله جون رنگش گندمی روشن، قدش حدود ۱۶۵ وزنش حدود ۶۰ کونشو پهن و طاقچه ای سینه هاش حدودا سایز ۷۵ ولی خیلی جمع و جور بدون یه ذره افتادگی انگار سینه یه دختر ۲۰ ساله است، صورتش هم گرد با چشمان درشت و ابرو مشکی بالاخره هر چی من تعریف کنم قدر خالق بالاتر از اون خلقش کرده).
تا گفتم تو بی نظیری گفت واقعا گفتم من تعارف ندارم.
برگشت گفت جمشید یه سوال کنم؟گفتم بپرس، گفت خوشتیپ از نظر تو چجوریه، منم تمام خصوصیات خودشو گفتم گفتش که الحمدلله من خودم همه اینا رو دارم که گفت شوهرم داره میاد خواستیم خداحافظی کنیم دیدم نوشت خداحافظ، بوس بوس بوس بوس.
منم تا اینو دیدم دیگه دلو زدم به دریا نوشتم بوس از لبات دیدم چندتا استیکر خنده و بوس فرستاد قطع کردیم
فردا صبح طبق معمول با سلام صبح بخیر شروع کردیم بعد من بهش استیکر بوس فرستادم دیدم اونم استیکر بغل فرستاد بعدش من گفتم یه چیزی موند گفت چیه گفتم خودت باید بگی نگفت منم نگفتم گفتم شاید زود باشه حالا بزار خودش بگه دیگه باز چت هامون بیشتر شد اون خونه تنها بود بچه‌ها مدرسه شوهرش هم سرکار، منم تو خونه تنها و بیکار تا اینکه همون روز بعد ظهر شروع کردیم همش میگفت چی مونده منم گفتم ممه تا اینو گفتم گفت دیگه روت باز شد پررو شدیا من فکر کردم ناراحت شد گفتم ببخش مزاحمت نباشم.
دیدم زود نوشت ناراحت نشو ممه هم بهت میدم ولی تو میری پیش اون خانما من خوشم نمیاد، چون واقعا اون روز یکی تاز پیدا کرده بودم تو میدان جمهوری قرار بود ۸۰۰ بدم، گفت اولا من از اون زنا خوشم نمیاد کثیفن هر روز با چند نفرن، بعدش هم آخه چرا پولتو بریزی تو جیب اونا خودمون اینجا داریم برا پول بال بال میزنیم.
دیگه دیدم کاملا نخ داد، دقیقا با این لفظ گفتم ،باشه لاللللله جووووووون تو که بدت میاد منم نمیرم پول هم به اونا نمیدم میدم به خودت. دیدم نوشت آفرین بوووووووووووس
منم نوشتم قربونت کووووووووووس
اونم نوشت وای خدا کوسو لو دادیم دیگه من پرو تر شدم شروع کردم که کوستو میخورم ممه هاتو میخورم از این حرفا اونم خودشو وا داد نوشت شوهرم اومد برا ناهار بذار بره پیام میدم با چندتا استیکر بوس و بغل خداحافظی کردیم ولی من دیگه واقعا هوش از سرم رفته بود چون واقعا هم گفتم که ۲۰ سال بود در حسرت کوسش بودم و هم خودم تشنه کوس خداحافظی کردیم رفت ولی من مگر میتونستم آرام باشم.
هر چند واقعا با چند تا خانم دیگه خیلی سکس داشتم اما نمیدونم چرا برا لاله جون حس متفاوت داشتم.
حدود ساعت ۳.۳۰دقیقه بعد از ظهر دیدم پیام داد سلام عشقم. وقتی این پیامو دیدم واقعا خودمو گم کردم ولی جواب ندادم دیدم دوباره پیام داد سلام کیر طلا وای چی داشتم میخوندم بعد دوسه تا پیام اینجوری دیدم نوشت عشقم انگار خوابی منم برم بخوابم برداشتم جواب دادم سلام خوشتیپ.
دیدم نوشت واقعا خوشتیپم گفتم بی نظیری بعد بهش گفتم عشقم خواب بودم داشتم خوابتو میدیدم گفت چطوری الکی شروع کردم یه خواب سکسی کامل براش تعریف کردم گفت جمشید حالمو خراب کردی.
بالاخره حدود یک ساعت چت کردیم تمام سکسی اولین قرارو گذاشتیم برا فرداش دقیقا مورخه ۵/۱۱/۱۴۰۲که صبح شوهرش بچه‌ها رو میبره از اونجا میره سر کار تا ساعت ۲ بعد از ظهر خونه تنهاست که من صبح برم دور و بر خونشون باشم تا شوهرش رفت من برم خونشون منم فرداش زود بلند شدم رفتم تو محله ای که بودن دورادور خونشونو میپاییدم لاله هم با پیامک داشت خط میداد تا اینکه ساعت ۷.۳۰ اونا رفتن بعد ده دقیقه من رفتم خونشون دیدم بله لاله خانم یا یک شلوارک و تاپ رکابی شکل دم در وایساده تا وارد شدم همون دم در بغلش کردم لب تو لب شدیم بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب دیدم لحاف تشکش پهنه همدیگرو لخت کردیم دیدم واییییییییییی چه کوسی واقعا انگار کوس یه دختر ۱۵، ۱۶ ساله اصلا هیچی معلوم نیست لیزر کرده صاف و صاف فقط یه خط وسط پاهاش معلوم ناخودآگاه با کله رفتم رو کوسش زبونمو از ته کونش کشیدم تا انتهای چوچولاش دیدم از حال رفت با پاهاش سرمو فشار داد به کوسش طوری که واقعا نفسم بند میومد،.
دو سه تای دیگه لیس زدم گفت آیییییییی جمشید کافیه مردم بکن توش ی ذره بیشتر خوردم دیدم واقعا از حال رفت داره اشک از گوشه های چشمش میریزه لبامو گذاشتم رو لباش روش دراز کشیدم گفتم عشقم چرا گریه میکنی گفت تا حالا شوهرم برام نخورده فقط تا میاد میکنه توش بعضی وقتا اب من میاد بعضی وقتا هم نه تموم
میکنه میره میخوابه جمشید توکه زبونتو گذاشتی رو کوسم تازه من مزه سکسو فهمیدم فقط شنیده بودم از بعضی میگفتن شوهرم مال منو میخوره.
گفت بکن توش منم همونطوری که روش دراز کشیده بودم اونم پاهاش بالا بود کیرمو یواش یواش مالیدم به کوسش پاهاشو قلاب کرد به کمرم فشار داد کیرم تا ته رفت تو کوسش (کیر منم ۱۷ سانته ولی واقعا کلفته تقریبا اندازه یه لوله یک اینچ)تا کیرم رفت تو کوسش دهانش باز موند گفت نگه دار تکون نده.
بعد اینکه کاملا جا باز کرد گفت بزن منم از بس داشتم حال میکردم به ۵ دقیقه نکشید آبمو با تمام فشار ته کوسش خالی کردم اونم همون اول که کردم توش دو سه تا تلمبه نزده آبش اومده بود، خوابیدم روش لباشو ممه هاشو میخوردم ولی باور کنید کیرم اصلا نمیخوابید وقتی یه ذره آرام شدم میخواستم از روش بلند بشم چند تا دستمال کاغذی به من داد چند تا هم خودش گذاشت رو کوسش که آبم نریزه رو تشک، با خنده گفت عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
گفتم چطور گفت اگر شوهر خواهر شوهرم به من پیشنهاد نمی داد منم اونو بتو نمیگفتم نه تو جرأت میکردی به من بگی و نه من بهت کوس میدادم.
بعد بلند شدم برم حموم گفت فعلا نرو کار دارم باهات رفتیم دستشویی خودمونو تمیز کردیم اومدیم باهم صبحونه خوردیم بعد صبحونه به شوهرش زنگ زد گفت کجایی اونم گفت رفتم فردیس، شوهرش با اسنپ کار میکنه گفت باشه کارتو بکن آقا جمشید اومده اینجا ناهار تونستی بیا خونه اونم گوشی رو گرفت با من صحبت کردیم گفت اگر زودتر میگفتی من نمیرفتم سر کار اومدم فردیس از اینجا هم الان یه مسافر پیام داده میخوام برم هشتگرد ببخش تورو خدا.
گفتم بابا راحت باش داشتم از اینجا رد میشدم اومدم یه سر بزنم الان هم میخواستم برم لاله خانم نمیذاره میگه ناهار بمون.
بهش قسم دادم اگر بخوایی از سرکارت بزنی من دیگه نمیتونم بیام. گفت نه دیگه نمیام ظهر میام بچه‌ها رو از مدرسشون برمیدارم میام.
بالاخره وقتی از اون هم خیالمون راحت شد کاملا لخت رفتیم رو تخت پسرا، دوتا پسر دوقلو دارن ۱۷ ساله.
رفتیم دوبار هم تا ساعت ۱ سکس توپ کردیم ولی برای اولین بار هر کاری کردم از عقب نذاشت گفت خوشم نمیاد. حتی تا حالا به شوهرم هم ندادم.
کس هر چقدر بخوای در خدمتم ولی کونو بیخیال باش. منم گفتم فعلا باشه ولی من به موقش میکنم.
پاشدیم باهم رفتیم حمام من اومدم رو مبل سه نفره خوابیدم اونم رفت سر ناهار واقعا از بس خسته بودم، سه بار سکس تو ۴ ساعت اونم برای سن من واقعا خسته کننده است.
خوابم برد یه وقت دیدم باجناقم با بچه‌ها اومدن باهم ناهار خوردیم من پاشدم رفتم ولی از بار دوم راضی کردم از کونش هم کردم که داستانش مفصله اگر خوشتون اومد تو قسمت بعدی میگم فقط اینو بگم که تو این حدود دو ماه ده دوازده بار سکس داشتیم که هر کدوم داستان خاص خودشو داره اگر استقبال شد در سه قسمت تقدیم میکنم.
با تشکر از کاربران کیر بدست
جمشید (مستعار) از یکی از شهرهای شمال غرب
نوشته: جمشید


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلامی با مادرخانمم

#فتیش #مادرزن

سلام به تو مادرخانم ۵۱ساله ی خودم که جز مهر و عشق و زحمت چیزی ازت ندیدم.تو انقدر خوبی انقدر مهربونی که دل منو بردی.میدونم عقاید تخمی مذهبی داری.به چهرت زیاد نمیرسی البته میدونم وقت نداری چون اون سری که برای یه سالگردی داشتی میرفتی شهرستان ارایشگاه رفته بودی و دم خونتون اومدم چیزی گرفتم دیدمت واقعا کیرم برات سیخ شد.ماجرای تمایل من دوماد ۳۳سالت به تو قیافه و هیکلت نیست،که اگر به قضاوت گذاشته بشه شاید بزور نمره قبول بگیری،،دلیل اینکه دوستت دارم،فقط خوبی هاته عزیزم.دخترت خیلی ماهه،خیلی سکسیه،کمرش باریکه کونش معرکست،و خیلی لذت بخشه کردنش،ولی تورو هم دوس دارم وقتی بغلم میکنی و ماچم میکنی از مهر مادری،بیشتر فشارت بدم تا سینه های گندت بخوره به تنم.دوس دارم لباتو بخورم باجون و دل.جوری که غافلگیر بشی.برم پایین تر شلوارتو بدم پایین و کوستو ببوسم و بعد زبونش بزنم.و هرچی نخوای هی بیشتر ادامه بدم.تو میدونی من کمبود ندارم.من میخوام قدردانت باشم.قدری که شوهرت و بچهات نمیدونن.تو خیلی زحمت میکشی.و بنظر من باید بهترین حس رو از زنانگیت بگیری.میچرخونمت و اصلا برام مهم نیست که ممکنه لای باسن و کوست بوی تند کوس یا بوی بد مدفوعت رو بده،بازش میکنم و از عمیق ترین جایی که زبونم بره لیس میزنم تا بالای سوراخ کونت.چندین بار میکنم این کارو تا کاملا تمیز شه.تو لایق اینی که بازبون کوست تمیز بشه.دوس دارم بدونم چه بویی میدن کوس و کون تویی که انقد ماهی.چندبار تلاش کردم شورتتو بدزدم ولی نشد.بعدازینکه خوب لیست زدم و تو رو تونستم حشری و اماده ی سکس کنم،باکیر شق و سفتم بیفتم به جون کوست.نه بخاطر ارضا شدنم،اونقدر بکنمت تا نفست بندبیاد فقط بخاطر ارضا شدنت بخاطر قدردانی از تو.همزمان سوراخ کونتم میمالم تا بیشتر چاشنی شهوت بگیره،بدونی ینفر از شهوتت داره میکنتت.تو جذابی.برای من مثل یه معشوقی.جوری میکنمت که مردا دخترای تازه عروس رو میکنن.با نهایت شهوت کیرمو داخل کوست میبرم داخل و میکشم بیرون.فقط میخوام بدونی تو لایق بهترین حسی هستی که از جنسیتت باید بگیری.چون چنتا شکم زاییدی و قطعا کوست گشاده ممکنه از طریق کیرم ارضا نشی برای همین یه پیشنهاد بهتر برات دارم.همین کیر سنگی و موشکی رو چرب کنم تو رو به کمر بخوابونم و بکنمش داخل مقعدت.اره تو ازونجا میری مدفوعتو خالی میکنی ولی من کیری که تو کوس زنم میکنم رو میخوام بفرستم اونجا.فقط بخاطر اینکه حس خوبی بگیری.تاجی تو برای من خیلی عزیزی.همزمان که فرو میکنم تو کونت کیرمو،کوستو با دست میمالم.تند تر و تندتر.جالبه واست اره؟ کیر دومادت داخل باسنت باشه و کسی که قشششنگ کرده رو بماله واست تا ارضا بشی.بنظر من که تو لایق آب کیرم هستی که داخلت بریزم.عشقم.من اونقدر ی عاشقت هستم که پیش تو بده بشم،ولی نمیخوام وقتی تو بی آبرو بشی.پس بدون که اگر تنها گیرت بیارم شاید ازت قدردانی کنم.دوستت دارم.اگر روزی این متنو خوندی و ذهنت سراغ من اومد،بهم پیام بده و بگو ازت قدردانی کنم به روش خودم.
نوشته: داماد حشری

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●