الکی یه آدرس داری مارو سرکار بزاری. گفتم مگه مریضم. ؟ ببینم ماشینت همین x22 سفیده هستش که گفت آره خودشه. گفتم در رو میزنم بیا بالا . طبقه فران و پلاک فلان. من جلو دره واحد منتظرتونم.
خلاصه اومدن بالا و از آسانسور اومدن بیرون. واس چی میدیدم. دو تا جوون خوشتیپ و درشت. که یکیشون کاملا سبزه یا بهتره بگم از برنز هم تیره تر. دقیقا قیافه جنوبی جنوبی. اشاره کردم بهشون . اومدن و سلام دادیم و اومدن تو . ولی خوب انگار جفتشونم نگران بودن. مخصوصا وقتی بعد داخل شدن من در رو قفل کردم و کلید رو برداشتم. تو همون حالت استرس بودن که صدای ترانه اومد که فرید من و بستی اینجا خودت رفتی بیرون. تو رو خدا بیا من و باز کن اصلا سکس نخواستم، صدارو که شنیدن انگار خیالشون راحت تر شد.
منم گفتم اومدم عشقم اومدم. دنبال چشم بند میگشتم. خلاصه بهشون گفتم دو دقیقه صبر کنید اومدم.
رفتم تو اتاق . گفت دیوث کشتی منو. چشمامم مگه میخوای ببندی. بیخیال شو. منم گفتم ترانه اذیت نکن دیگه امشب قرار شد فانتزی من باشه و کاملا جنده خودم باشی. اونم قبول کرد . رفتم چشماش رو بستم و به علی اس دادم لخت بشید بیاید تو.
خودمم داشتم کس ترانه رو میخوردم و. انگشت فاکم هم تو کسش بود و اونم بلند ناله میکرد.
وقتی اومدن تو و من چشمم خورد به هیکلاشون و کیرشون واقعا پشمام ریخت و تو دلم گفتم وای ترانه میخواد تو دست این دو تا گاییده بشه؟
علی و مجتبی که رفیقش بود هنوز تو شوک بودن. من بهشون اشاره کردم بیان نزدیک تا کس ترانه رو ببینن. مجتبی به شوخی دو دستی میزد تو سرش و هی قربون صدقه میرفت. من به مجتبی اساره کردم که آماده شو و هر وقت گفتم بیا آروم بذار تو کسش.
همینطور که ترانه داشت ناله میکرد و من با انگشتم کسش رو میگاییدم. بهش گفتم ترانه الان چی میخوای. اونم میگفت کیر میخوام فرید تو رو خدا بکن. بهش گفتم جوووون میکنم. امشب جرت میدم، اونم میگفت آخ اره جرم بده . پاره ام کن. گفتم دوست داشتی الان یکی از اون کیر سیاه ها که تو فیلم بود الان اینجا بود میکرد تو کست که کیرش تا معده ات بره تو. اونم میگفت آخ فرید آره. دوست داشتم جوری میکرد که از دهنم بزنه بیرون سره کیرش. منم به مجتبی با دستام کس ترانه رو تعارف کردم. البته با مسخره بازی. مجتبی هم یه نگاه به علی کرد. که اونم اشاره کرد که برو . بعد مجتبی اومد یره کیرش رو یه تف انداخت و شروع کرد مالیدن کیرش. من دل تو دلم نبود که این کس کوچولو و تنگ که تا حالا بیشتر از ۱۵ سانت کیر ب خودش ندیده، چجوری میخواد این کیر رو تو خودش جا بده . لامذهب اندازه یه اسپری مو بود. اومد جلو و نشست لای پای ترانه و من ب ترانه گفتم که بکنم فدات بشم. اونم یهو گفت کسکش بکن دیگه . داری اذیتم میکنی. بعد مجتبی کله کیرش رو گذاشت رو کس ترانه و آروم شروع کرد فشار دادن .واقعا کیر خیلی خوبی داشت . تقریبا ۲۲ قدش بود و کلفتیشم واقعا زیاد بود و سیاه. فقط کله کیرش یه خورده روشنتر از بقیه کیرش بود. یکی دو بار فشار داد و دید تو نمیره تف کرد کف دستش و کله کیرش رو حسابی تف مالی کرد.
دوباره گذاشت و با اولین فشار تقریبا نصف کیرش رفت تو کس ترانه. که تو همون لحظه ترانه یه ناله ای کرد و نشون داد که تو اوج لذته. همون نصفه کیرش تقریبا کاری که کیر من میکرد رو انجام میداد. بعد با فشار دوم تمام کیر رو داد تو که یهو ترانه گف اوووووووف این چیه فرید؟ چطوری اینقدر شدی؟
همون لحظه به علی اشاره کردم که بره بالاسرش و کیرش رو بماله به لبای ترانه. همین که علی سر کیرش رو گذاشت رو لبای ترانه و فشار داد . یهو ترانه گفت یا خدا. مجتبی . مج
خلاصه اومدن بالا و از آسانسور اومدن بیرون. واس چی میدیدم. دو تا جوون خوشتیپ و درشت. که یکیشون کاملا سبزه یا بهتره بگم از برنز هم تیره تر. دقیقا قیافه جنوبی جنوبی. اشاره کردم بهشون . اومدن و سلام دادیم و اومدن تو . ولی خوب انگار جفتشونم نگران بودن. مخصوصا وقتی بعد داخل شدن من در رو قفل کردم و کلید رو برداشتم. تو همون حالت استرس بودن که صدای ترانه اومد که فرید من و بستی اینجا خودت رفتی بیرون. تو رو خدا بیا من و باز کن اصلا سکس نخواستم، صدارو که شنیدن انگار خیالشون راحت تر شد.
منم گفتم اومدم عشقم اومدم. دنبال چشم بند میگشتم. خلاصه بهشون گفتم دو دقیقه صبر کنید اومدم.
رفتم تو اتاق . گفت دیوث کشتی منو. چشمامم مگه میخوای ببندی. بیخیال شو. منم گفتم ترانه اذیت نکن دیگه امشب قرار شد فانتزی من باشه و کاملا جنده خودم باشی. اونم قبول کرد . رفتم چشماش رو بستم و به علی اس دادم لخت بشید بیاید تو.
خودمم داشتم کس ترانه رو میخوردم و. انگشت فاکم هم تو کسش بود و اونم بلند ناله میکرد.
وقتی اومدن تو و من چشمم خورد به هیکلاشون و کیرشون واقعا پشمام ریخت و تو دلم گفتم وای ترانه میخواد تو دست این دو تا گاییده بشه؟
علی و مجتبی که رفیقش بود هنوز تو شوک بودن. من بهشون اشاره کردم بیان نزدیک تا کس ترانه رو ببینن. مجتبی به شوخی دو دستی میزد تو سرش و هی قربون صدقه میرفت. من به مجتبی اساره کردم که آماده شو و هر وقت گفتم بیا آروم بذار تو کسش.
همینطور که ترانه داشت ناله میکرد و من با انگشتم کسش رو میگاییدم. بهش گفتم ترانه الان چی میخوای. اونم میگفت کیر میخوام فرید تو رو خدا بکن. بهش گفتم جوووون میکنم. امشب جرت میدم، اونم میگفت آخ اره جرم بده . پاره ام کن. گفتم دوست داشتی الان یکی از اون کیر سیاه ها که تو فیلم بود الان اینجا بود میکرد تو کست که کیرش تا معده ات بره تو. اونم میگفت آخ فرید آره. دوست داشتم جوری میکرد که از دهنم بزنه بیرون سره کیرش. منم به مجتبی با دستام کس ترانه رو تعارف کردم. البته با مسخره بازی. مجتبی هم یه نگاه به علی کرد. که اونم اشاره کرد که برو . بعد مجتبی اومد یره کیرش رو یه تف انداخت و شروع کرد مالیدن کیرش. من دل تو دلم نبود که این کس کوچولو و تنگ که تا حالا بیشتر از ۱۵ سانت کیر ب خودش ندیده، چجوری میخواد این کیر رو تو خودش جا بده . لامذهب اندازه یه اسپری مو بود. اومد جلو و نشست لای پای ترانه و من ب ترانه گفتم که بکنم فدات بشم. اونم یهو گفت کسکش بکن دیگه . داری اذیتم میکنی. بعد مجتبی کله کیرش رو گذاشت رو کس ترانه و آروم شروع کرد فشار دادن .واقعا کیر خیلی خوبی داشت . تقریبا ۲۲ قدش بود و کلفتیشم واقعا زیاد بود و سیاه. فقط کله کیرش یه خورده روشنتر از بقیه کیرش بود. یکی دو بار فشار داد و دید تو نمیره تف کرد کف دستش و کله کیرش رو حسابی تف مالی کرد.
دوباره گذاشت و با اولین فشار تقریبا نصف کیرش رفت تو کس ترانه. که تو همون لحظه ترانه یه ناله ای کرد و نشون داد که تو اوج لذته. همون نصفه کیرش تقریبا کاری که کیر من میکرد رو انجام میداد. بعد با فشار دوم تمام کیر رو داد تو که یهو ترانه گف اوووووووف این چیه فرید؟ چطوری اینقدر شدی؟
همون لحظه به علی اشاره کردم که بره بالاسرش و کیرش رو بماله به لبای ترانه. همین که علی سر کیرش رو گذاشت رو لبای ترانه و فشار داد . یهو ترانه گفت یا خدا. مجتبی . مج
تبی. تو رو قران چشمامو باز کن. چ خبره اینجا؟ یه لحظه بد جوری ترسید و فکر کرد من نیستم. بهش گفتم نترس عشقم. تو فقط لذت ببر. که داد زد و گفت فرید باز کن چشمام رو لعنتی. ببینم چخیره. تو چیکار کردی ؟
منم گفتم وجودم مگه خودت کیر نمیخواستی؟ منم واست اوکی کردم دیگه وجودم. دو تا هم اوکی کردم.
اولش فکر کرد من سره لجبازی این کار رو کردم و یهو زد زیر گریه. اون دو تا هم رفتن کنار و با تعجب نگاه میکردن.رفتم دره گوشش و بوسش کردم و گفتم وجودم. جون فرید لذت امشبمون رو خراب نکن. این فقط در حد یه فانتزیه که هم تو دوست داری هم من. ترانه گفت تو واقعا از من زده شدی که الان من و سپردی دست دو تا مرد غریبه.
منم لباش رو بوسیدم و گفتم اتفاقا چون خیلی دوست دارم این کار رو کردم. عزیز دلم من یه کیر دارم ب زور بشه ۱۵ یا ۱۶ سانت. بعد از دیدن فیلم ها ، وقتی میدیدم اون زن ها با اون کیرهای کلفت و دراز تا اون حد لذت میبردن. دلم واست سوخت که، تو دلم گفتم ترانه من یک بار بیشتر قرار نیست زندگی کنه ، خوب چرا نباید همچین لذتی رو تجربه کنه.
ترانه انگار یه خورده آروم تر شد و گفت خوب میشه چشمام رو باز کنی ببینم اینجا چ خبره؟
منم گفتم چشم. ولی قول بشه شبمون رو خراب نکنی.
خلاصه چشماش رو باز کردم و اول تو صورت من نگاه کرد و دید من لبخند رو لبمه، سرش رو برگردوند و علی و مجتبی رو دید با اون بدن های ورزشکاری و کیر بدست وایساده بودن. قشنگ تو صورتاشون التماس معلوم بود. هر جفتشون با چشماشون داشتن التماس ترانه رو میکردن که برنامه رو خراب نکنه.
بعد من برای اینکه جو رو عوض کنم ، سریع دست انداختم تو سینه های ترانه چ گفتم بچه ها قراره تا صبح همونجا واستید؟ اگه نمیتونید زن خوشگلم رو ب اوج برسونید من برم دنبال کس دیگه … یه چشمک هم زدم به علی ، که یعنی حله و بیاید نزدیک.
علی هم اومد و بدون اینکه منتظر حرفی از ترانه باشه کیر کلفتش رو گرفت جلو صورتش و ترانه هم اول یه نگاه بمن کرد و دید من اوکی ام دهنش رو باز کرد به نشانه اوکی دادن. علی هم نامردی نکرد و اول تخماش رو گذاشت رو صورت زنم. و شروع کرد با دست با کیرش بازی کردن. حواسم به علی بود که دیدم مجتبی تمام کس ترانه رو گرفته تو دهنش و با تمام وجودش داره می میزنه و میخوره. ترانه زیر یک دقیقه رفت تو اوج لذت و شهوت و با ولع خاصی کیره علی رو میخورد و تف تفی میکرد و بعد با زبون لیس میزد.منم با سینه هاش بازی میکردم. ولی همچنان دستهاش بسته بود. مجتبی با صدای بلند گفت فرید جون اجازه هست این کس کوچولو رو با کیرم پر کنم؟ تا من بخوام جواب بدم . یهو ترانه با صدای پر از شهوت داد زد گفت آره آقا بکن توش. تو رو خدا بکن. من از سر شب دارم له له کیر میزنم و فرید من و تو کف گذاشته. مجتبی هم سر کیرش رو گذاشت رو کس زنم. اما مثل دفعه قبل ملایمت به خرج نداد و با یه فشار کل کیرش رو جا کرد تو اون کس کوچولو و آبدار زنم که یهو صدای ترانه بلند و شد و یه جون گفت و دوباره کیر علی رو کرد تو دهنش. از پایین مجتبی تلمبه میزد از بالا هم علی دستش رو گرفته بود زیر سر عشقم و با تمام وجود تو دهنش تلمبه میزد.
بعد دو سه دقیقه که ترانه توی اون پوزیشن داشت کس میداد و ساک میزد. یهو بلند گفت فرید دست و پام رو باز میکنی؟ منم گفتم نه عزیزم . امشب تو برده ی منی و باید تا آخرش این مدلی کس بدی. که اونم گفت فرید جون ترانه باز کن. دوست دارم بدنشون رو لمس کنم و کیراشون رو بگیرم تو دستم. خیلی کلفت و درازن و من واقعا دلم میخواد شون. منم دیدم خوب بستن دست ها و فانتزی هام جواب دادن. گفتم خوب الان بازش کنم خودشم
منم گفتم وجودم مگه خودت کیر نمیخواستی؟ منم واست اوکی کردم دیگه وجودم. دو تا هم اوکی کردم.
اولش فکر کرد من سره لجبازی این کار رو کردم و یهو زد زیر گریه. اون دو تا هم رفتن کنار و با تعجب نگاه میکردن.رفتم دره گوشش و بوسش کردم و گفتم وجودم. جون فرید لذت امشبمون رو خراب نکن. این فقط در حد یه فانتزیه که هم تو دوست داری هم من. ترانه گفت تو واقعا از من زده شدی که الان من و سپردی دست دو تا مرد غریبه.
منم لباش رو بوسیدم و گفتم اتفاقا چون خیلی دوست دارم این کار رو کردم. عزیز دلم من یه کیر دارم ب زور بشه ۱۵ یا ۱۶ سانت. بعد از دیدن فیلم ها ، وقتی میدیدم اون زن ها با اون کیرهای کلفت و دراز تا اون حد لذت میبردن. دلم واست سوخت که، تو دلم گفتم ترانه من یک بار بیشتر قرار نیست زندگی کنه ، خوب چرا نباید همچین لذتی رو تجربه کنه.
ترانه انگار یه خورده آروم تر شد و گفت خوب میشه چشمام رو باز کنی ببینم اینجا چ خبره؟
منم گفتم چشم. ولی قول بشه شبمون رو خراب نکنی.
خلاصه چشماش رو باز کردم و اول تو صورت من نگاه کرد و دید من لبخند رو لبمه، سرش رو برگردوند و علی و مجتبی رو دید با اون بدن های ورزشکاری و کیر بدست وایساده بودن. قشنگ تو صورتاشون التماس معلوم بود. هر جفتشون با چشماشون داشتن التماس ترانه رو میکردن که برنامه رو خراب نکنه.
بعد من برای اینکه جو رو عوض کنم ، سریع دست انداختم تو سینه های ترانه چ گفتم بچه ها قراره تا صبح همونجا واستید؟ اگه نمیتونید زن خوشگلم رو ب اوج برسونید من برم دنبال کس دیگه … یه چشمک هم زدم به علی ، که یعنی حله و بیاید نزدیک.
علی هم اومد و بدون اینکه منتظر حرفی از ترانه باشه کیر کلفتش رو گرفت جلو صورتش و ترانه هم اول یه نگاه بمن کرد و دید من اوکی ام دهنش رو باز کرد به نشانه اوکی دادن. علی هم نامردی نکرد و اول تخماش رو گذاشت رو صورت زنم. و شروع کرد با دست با کیرش بازی کردن. حواسم به علی بود که دیدم مجتبی تمام کس ترانه رو گرفته تو دهنش و با تمام وجودش داره می میزنه و میخوره. ترانه زیر یک دقیقه رفت تو اوج لذت و شهوت و با ولع خاصی کیره علی رو میخورد و تف تفی میکرد و بعد با زبون لیس میزد.منم با سینه هاش بازی میکردم. ولی همچنان دستهاش بسته بود. مجتبی با صدای بلند گفت فرید جون اجازه هست این کس کوچولو رو با کیرم پر کنم؟ تا من بخوام جواب بدم . یهو ترانه با صدای پر از شهوت داد زد گفت آره آقا بکن توش. تو رو خدا بکن. من از سر شب دارم له له کیر میزنم و فرید من و تو کف گذاشته. مجتبی هم سر کیرش رو گذاشت رو کس زنم. اما مثل دفعه قبل ملایمت به خرج نداد و با یه فشار کل کیرش رو جا کرد تو اون کس کوچولو و آبدار زنم که یهو صدای ترانه بلند و شد و یه جون گفت و دوباره کیر علی رو کرد تو دهنش. از پایین مجتبی تلمبه میزد از بالا هم علی دستش رو گرفته بود زیر سر عشقم و با تمام وجود تو دهنش تلمبه میزد.
بعد دو سه دقیقه که ترانه توی اون پوزیشن داشت کس میداد و ساک میزد. یهو بلند گفت فرید دست و پام رو باز میکنی؟ منم گفتم نه عزیزم . امشب تو برده ی منی و باید تا آخرش این مدلی کس بدی. که اونم گفت فرید جون ترانه باز کن. دوست دارم بدنشون رو لمس کنم و کیراشون رو بگیرم تو دستم. خیلی کلفت و درازن و من واقعا دلم میخواد شون. منم دیدم خوب بستن دست ها و فانتزی هام جواب دادن. گفتم خوب الان بازش کنم خودشم
بیشتر لذت میبره و میتونه تو پوزیشن های دیگه هم کس بده و لذت ببره.
خودم دستاش و علی پاهاش رو باز کرد.
بعد ترانه اومد و دست مجتبی رو گرفت و اونو هلش داد رو تخت. مجتبی هم به صورت طاق باز رو تخت افتاد و پاهاش رو کاملا از هم فاصله داده بود که هم کیرش و هم تخماش تو دسترس باشن.
ترانه هم رفت جلو و دمر دراز کشید و شروع کرد زبون زدن و ساک زدن واسه مجتبی، بی شرف یه جوری با ولع و هوس زیاد کیر میخورد انگار چند سال تو زندان بوده و کیر ندیده. بهش گفتم ترانه دوست داری سایز کیری که برات آوردم رو . اونم در حین خوردن کیر هی میگفت آره عشقم. میمیرم براش. مرسی فدات بشم من. مرسی که خودت اوکی کردی که تا این حد داغ بشم و لذت ببرم.
بعد ترانه برگشت یه نگاه تو صورت علی انداخت و بهش گفت عزیزم اومدی اینجا که فقط با کیرت بازی کنی و جق بزنی؟ خوب بیا دیگه.
علی هم گفت ای ب چشم ، آب بیار خودم. آخه کست انقدر نازه آدم دوست داره فقط وایسه نگاهش کنه. رفت پشت ترانه و پاهاش رو باز کرد و یه بالش گذاشت زیر شکم زنم. بعد سر کیرش رو چند باری روی کسش کشید و تنظیم کرد و نرم و ملایم تا دسته جا کرد. اما همچنان داشت فشار میداد تو و تلمبه نمیزد. به ترانه میگفت جنده ی من دوسش داری؟ بگو ببینم کیرم الان تا کجا رفته تو کست. ترانه هم میگفت جوووون. قربون کیرت برم من. الان دقیقا تا دسته تو کسمه و سر کیرت داره میخوره به ته کسم.
بکن علی بکن جرم بده. علی هم نامردی نکرد و شروع کرد به گاییدن کس زنم
از اینورم که مجتبی داشت دهنش رو میگایید. تقریبا سه چهار دقیقه که ترانه ی من رو ب همین صورت جر دادن و بالا و پایینش رو یکی کردن. مجتبی به علی گفت . علی آقا رضایت میدی ما هم بکنیم. علی هم گفت باشه داداش تو هم بکن. تازه نگران نباش این ترانه جون امشب تا صبح باید کس بده. هر چقدر دوست داری بکن.
کیرش رو درآورد و بلند شد. مجتبی هم دست ترانه رو گرفت و سرپاش کرد و بردش گوشه دیوار. یخورده خمش کرد به سمت جلو و همون سرپا کیرش رو تنظیم کرد رو کس ترانه و تا دسته جا کرد تو ، کیر مجتبی دیوث خیلی عجیب و غریب دراز و کلفت بود. تا حدی که وقتی تا ته فشار داد تو ، ترانه ناخواسته رفت رو پنجه هاش و یه اووووووف طولانی گفت . هر بار که عقب و جلو میکرد من کش اومدن کس زنم رو میدیدم. ترانه التماس میکرد و قربون صدقه کیر مجتبی میرفت ، مجتبی هم با حرف های ترانه وحشی تر میشد و موهاش رو تو مشتش می گرفت و با تمام توان کیرش رو میکوبید تو کسش. دیوث ها ارضا هم نمیشدن. انقدر همون حالت گایید که یهو ترانه یه ناله بلندی کرد و تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن. واقعا نمیتونست رو پاهاش واسته و خودش رو لش کرده بود رو مجتبی. اونم دستاش رو دور سینه ترانه گرفته بود که زمین نخوره.
آوردش رو تخت و طاق باز خوابوندش و دوباره افتاد به جون کسش. بعد یهو کیرش رو درآورد و پاهای ترانه رو برد بالا و سر کیرش رو با اب کس خیس کرد و کیرش رو گذاشت دم سوراخ کون ترانه. تا اومد فشار بده یهو ترانه گفت نه نه اصلا. در م میگیره. کسم داره میترکه و پاره میشه و همش نبض میزنه چ برسه به کونم . مجتبی دو سه باری خواهش کرد و تلاش کرد که راضیش کنه ولی ترانه زیر بار نرفت و دوباره مجبور شد بکنه تو کسش. یه چند دقیقه گایید و یهو یه داد طولانی کشید و کیرش رو دراورد و تمام آبش رو پاشید رو شکم و سینه های عشقم. منم دستمال دادم ب خود مجتبی که پاکش کنه. بعد علی اومد گفت عزیزم من موندما. فکر نکنی تموم شده.
اما واقعا ترانه دیگه جون نداشت و با حالت بی میلی قبول کرد که علی هم بکنه تا ارضا بشه.علی اومد دراز کشید رو
خودم دستاش و علی پاهاش رو باز کرد.
بعد ترانه اومد و دست مجتبی رو گرفت و اونو هلش داد رو تخت. مجتبی هم به صورت طاق باز رو تخت افتاد و پاهاش رو کاملا از هم فاصله داده بود که هم کیرش و هم تخماش تو دسترس باشن.
ترانه هم رفت جلو و دمر دراز کشید و شروع کرد زبون زدن و ساک زدن واسه مجتبی، بی شرف یه جوری با ولع و هوس زیاد کیر میخورد انگار چند سال تو زندان بوده و کیر ندیده. بهش گفتم ترانه دوست داری سایز کیری که برات آوردم رو . اونم در حین خوردن کیر هی میگفت آره عشقم. میمیرم براش. مرسی فدات بشم من. مرسی که خودت اوکی کردی که تا این حد داغ بشم و لذت ببرم.
بعد ترانه برگشت یه نگاه تو صورت علی انداخت و بهش گفت عزیزم اومدی اینجا که فقط با کیرت بازی کنی و جق بزنی؟ خوب بیا دیگه.
علی هم گفت ای ب چشم ، آب بیار خودم. آخه کست انقدر نازه آدم دوست داره فقط وایسه نگاهش کنه. رفت پشت ترانه و پاهاش رو باز کرد و یه بالش گذاشت زیر شکم زنم. بعد سر کیرش رو چند باری روی کسش کشید و تنظیم کرد و نرم و ملایم تا دسته جا کرد. اما همچنان داشت فشار میداد تو و تلمبه نمیزد. به ترانه میگفت جنده ی من دوسش داری؟ بگو ببینم کیرم الان تا کجا رفته تو کست. ترانه هم میگفت جوووون. قربون کیرت برم من. الان دقیقا تا دسته تو کسمه و سر کیرت داره میخوره به ته کسم.
بکن علی بکن جرم بده. علی هم نامردی نکرد و شروع کرد به گاییدن کس زنم
از اینورم که مجتبی داشت دهنش رو میگایید. تقریبا سه چهار دقیقه که ترانه ی من رو ب همین صورت جر دادن و بالا و پایینش رو یکی کردن. مجتبی به علی گفت . علی آقا رضایت میدی ما هم بکنیم. علی هم گفت باشه داداش تو هم بکن. تازه نگران نباش این ترانه جون امشب تا صبح باید کس بده. هر چقدر دوست داری بکن.
کیرش رو درآورد و بلند شد. مجتبی هم دست ترانه رو گرفت و سرپاش کرد و بردش گوشه دیوار. یخورده خمش کرد به سمت جلو و همون سرپا کیرش رو تنظیم کرد رو کس ترانه و تا دسته جا کرد تو ، کیر مجتبی دیوث خیلی عجیب و غریب دراز و کلفت بود. تا حدی که وقتی تا ته فشار داد تو ، ترانه ناخواسته رفت رو پنجه هاش و یه اووووووف طولانی گفت . هر بار که عقب و جلو میکرد من کش اومدن کس زنم رو میدیدم. ترانه التماس میکرد و قربون صدقه کیر مجتبی میرفت ، مجتبی هم با حرف های ترانه وحشی تر میشد و موهاش رو تو مشتش می گرفت و با تمام توان کیرش رو میکوبید تو کسش. دیوث ها ارضا هم نمیشدن. انقدر همون حالت گایید که یهو ترانه یه ناله بلندی کرد و تمام بدنش شروع کرد به لرزیدن. واقعا نمیتونست رو پاهاش واسته و خودش رو لش کرده بود رو مجتبی. اونم دستاش رو دور سینه ترانه گرفته بود که زمین نخوره.
آوردش رو تخت و طاق باز خوابوندش و دوباره افتاد به جون کسش. بعد یهو کیرش رو درآورد و پاهای ترانه رو برد بالا و سر کیرش رو با اب کس خیس کرد و کیرش رو گذاشت دم سوراخ کون ترانه. تا اومد فشار بده یهو ترانه گفت نه نه اصلا. در م میگیره. کسم داره میترکه و پاره میشه و همش نبض میزنه چ برسه به کونم . مجتبی دو سه باری خواهش کرد و تلاش کرد که راضیش کنه ولی ترانه زیر بار نرفت و دوباره مجبور شد بکنه تو کسش. یه چند دقیقه گایید و یهو یه داد طولانی کشید و کیرش رو دراورد و تمام آبش رو پاشید رو شکم و سینه های عشقم. منم دستمال دادم ب خود مجتبی که پاکش کنه. بعد علی اومد گفت عزیزم من موندما. فکر نکنی تموم شده.
اما واقعا ترانه دیگه جون نداشت و با حالت بی میلی قبول کرد که علی هم بکنه تا ارضا بشه.علی اومد دراز کشید رو
تخت و به ترانه گفت بیاد بشینه رو کیرش ، اما جوری که پشتش به علی باشه. ترانه هم قبول کرد و اومد رو علی و خودش با دستش کیر خوش فرم علی رو تنظیم کرد و با یه فشار دادن ب سمت پایین کیر علی تا ته رفت تو کسش و یه ناله ای کرد و خودش شروع کرد رو کیر علی بالا و پایین کردن. علی هم با دستاش با لپ های کون ترانه بازی میکرد. انقدر نه پوستش لطیف و سفید هست که جای دست های علی کلا رو کون ترانه بود. و قرمز شده بود.
یه هفت یا هشت دقیقه ای ب همون صورت گذشت که یهو ترانه دوباره لرزید و به شدت ارضا شد. علی هم پاشد و دمر خوابوندش و رفت روش. ترانه واقعا دیگه نای تکون خوردن نداشت. علی هم با دستاش لای کون ترانه رو باز کرد و کیرش رو که حسابی با آب کس لزج و خیس شده بود رو گذاشت دم سوراخ کون ، ترانه خیلی بی حال گفت علی جون تو رو خدا نه. من تا بحال از کون ب فریدم ندادم . خواهش میکنم. اما علی اصلا انگار نه انگار که داره صدایی میشنوه. کیرش رو هول داد و بعد یکی دوبار تلاش کردن سره کیرش رفت تو و آروم آروم کل کیرش رو تا دسته جا داد تو کون زنم. ترانه یه داد بلند کشید تا حدی که خود علی جلو دهنش رو گرفت و گفت آروم عشقم. همسایه هارو میخوای بکشونی اینجا. ترانه هم انگشت علی رو گرفت بین دندوناش و شروع کرد فشار دادن .من واقعا داشتم شاخ درمیاوردم. که چجوری علی اون همه کیر رو کرد تو کون ترانه. اونم کونی که انگشت توش نمیرفت رو.
خلاصه یه پنج دقیقه ای زنم رو حسابی از کون گایید و بعد یه نره کشیدن یهو شل شد و افتاد رو ترانه. که اونم داد میزد میگفت تخم حروم آتیش گرفت کونم. سوختم بی شرف. پاشو از رو من له شدم.، علی هم پاشد و کیرش رو تمیز کرد و دوباره ولو شد رو تخت. مجتبی هم که همونجا رو زمین ولو بود. بعد تقریبا یک ربعی هر سه تاشون پاشدن و من بهشون گفتم پاشید برید خودتون رو بشورید ، اتاق رو بوی آب کیر و آب کس گرفته. اول ترانه رفت داخل حموم و بعد اون دوتا. یه نیم ساعتی از تو حموم صدای شوخی و خنده میومد. بعد ترانه اومد بیرون و حوله اش رو پوشید و با همون وضعیت اومد نشست رو پای من و شروع کرد قربون صدقه من رفتن و لبام رو بوسیدن. بهش گفتم خوش گذشت ؟ اونم گفت وای فرید انگار رو ابرا بودم. که منم گفتم نخیر عزیزم ابر نبود رو کیرها بودی.
خندیدیم و بوسم کرد و رفت لباس پوشید. علی و مجتبی هم اومدن بیرون و نشستن رو مبل. که من گفتم که الان دیر وقته بمونید همینجا و اگر خواستید صبح برید که اونا هم از خدا خواسته قبول کردن. اما نامردها موقع خواب دست زنم رو گرفتن و با هم رفتن رو تخت ما . ترانه وسطتشون بود و اونا هم هی دستمالیش میکردن . که ترانه گفت بچه ها تو رو خدا بخوابیم. اگر خواستید صبحونه میدم کسم و سینه هام رو بخورید. الان بخدا جون ندارم.
اونا هم خوابیدن و صبح هم دیگه اتفاقی نیوفتاد و خداحافظی کردن و رفتن.
منم و ترانه هم دوباره خوابیدیم و لنگ ظهر بیدار شدیم و منم یه دست از کون گاییدمش و تمام.
اگر دوست داشتید بگید که اتفاق های بعدی رو هم بنویسم براتون.نوشته: فرید
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
یه هفت یا هشت دقیقه ای ب همون صورت گذشت که یهو ترانه دوباره لرزید و به شدت ارضا شد. علی هم پاشد و دمر خوابوندش و رفت روش. ترانه واقعا دیگه نای تکون خوردن نداشت. علی هم با دستاش لای کون ترانه رو باز کرد و کیرش رو که حسابی با آب کس لزج و خیس شده بود رو گذاشت دم سوراخ کون ، ترانه خیلی بی حال گفت علی جون تو رو خدا نه. من تا بحال از کون ب فریدم ندادم . خواهش میکنم. اما علی اصلا انگار نه انگار که داره صدایی میشنوه. کیرش رو هول داد و بعد یکی دوبار تلاش کردن سره کیرش رفت تو و آروم آروم کل کیرش رو تا دسته جا داد تو کون زنم. ترانه یه داد بلند کشید تا حدی که خود علی جلو دهنش رو گرفت و گفت آروم عشقم. همسایه هارو میخوای بکشونی اینجا. ترانه هم انگشت علی رو گرفت بین دندوناش و شروع کرد فشار دادن .من واقعا داشتم شاخ درمیاوردم. که چجوری علی اون همه کیر رو کرد تو کون ترانه. اونم کونی که انگشت توش نمیرفت رو.
خلاصه یه پنج دقیقه ای زنم رو حسابی از کون گایید و بعد یه نره کشیدن یهو شل شد و افتاد رو ترانه. که اونم داد میزد میگفت تخم حروم آتیش گرفت کونم. سوختم بی شرف. پاشو از رو من له شدم.، علی هم پاشد و کیرش رو تمیز کرد و دوباره ولو شد رو تخت. مجتبی هم که همونجا رو زمین ولو بود. بعد تقریبا یک ربعی هر سه تاشون پاشدن و من بهشون گفتم پاشید برید خودتون رو بشورید ، اتاق رو بوی آب کیر و آب کس گرفته. اول ترانه رفت داخل حموم و بعد اون دوتا. یه نیم ساعتی از تو حموم صدای شوخی و خنده میومد. بعد ترانه اومد بیرون و حوله اش رو پوشید و با همون وضعیت اومد نشست رو پای من و شروع کرد قربون صدقه من رفتن و لبام رو بوسیدن. بهش گفتم خوش گذشت ؟ اونم گفت وای فرید انگار رو ابرا بودم. که منم گفتم نخیر عزیزم ابر نبود رو کیرها بودی.
خندیدیم و بوسم کرد و رفت لباس پوشید. علی و مجتبی هم اومدن بیرون و نشستن رو مبل. که من گفتم که الان دیر وقته بمونید همینجا و اگر خواستید صبح برید که اونا هم از خدا خواسته قبول کردن. اما نامردها موقع خواب دست زنم رو گرفتن و با هم رفتن رو تخت ما . ترانه وسطتشون بود و اونا هم هی دستمالیش میکردن . که ترانه گفت بچه ها تو رو خدا بخوابیم. اگر خواستید صبحونه میدم کسم و سینه هام رو بخورید. الان بخدا جون ندارم.
اونا هم خوابیدن و صبح هم دیگه اتفاقی نیوفتاد و خداحافظی کردن و رفتن.
منم و ترانه هم دوباره خوابیدیم و لنگ ظهر بیدار شدیم و منم یه دست از کون گاییدمش و تمام.
اگر دوست داشتید بگید که اتفاق های بعدی رو هم بنویسم براتون.نوشته: فرید
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پسر صاحب خانه زنم را میکرد
1402/11/19
#بیغیرتی #همسر #پسر_همسایه
این داستان واقعی خودم هستش
چند سال پیش وقتی که من تازه ازدواج کرده بودم بخاطر شغلم به شهری دیگه منتقل شدم وبرای سکونت خانه ای اجاره کردم که طبقه اول صاحب خانه بود و طبقه دوم که سه اتاق داشت دو اتاقش دست ما و یک اتاقش هم پسر صاحب خانه که ۱۴ساله بود استفاده میکرد، بعد از یک مدت که ما آنجا بودیم پسر صاحب خانه که اسمش علی بود بیشتر خونه ما میومد ومینشست، یک شب که تا دیر وقت خونه ما بود تا فیلمی که نگاه میکردیم تمام بشه دیدیم علی همونطوری که نشسته بود خوابش برده، ما هم بخاطر اینکه بیدارش نکنیم خانمم جاشو انداخت گفت همین جا بخوابه، من هم چون صبح زود سرکار میرفتم به خانمم گفتم جامو دم در بندازه، جاها را انداختیم وناچارا خانمم وسط خوابید، علی را بیدار کردیم که سر جایش بخوابه تا بیدار شد خواست بره اتاقش ولی دید جا انداختیم بااینکه خجالت میکشید گرفت خوابید مدتی بعد علی خواسته یا ناخواسته دستش را انداخت را خانمم، خانمم هر یهو شوکه شد و اول منو نگاه کرد که بیدارم یا نه، من با اینکه بیدار بودم خودم را به خواب زدم، ولی خانمم از ترس دست علی را از روش برداشت، علی تو همین حین بیدار شد و با خجالت به سمت دیگه برگشت، من که حساس شده بودم دیگه خوابم نبرد، چند لحظه بعد خانمم مجددا منو نگاه کرد ودید که خوابیدم به سمت علی برگشت و آرام دستش را روی علی انداخت و آرام آرام به سمتش رفت وکاملا بغلش کرد علی که اول خجالت میکشید آرام بسمت خانمم برگشت ولی چون خانمم هم از علی خجالت میکشید خودش را تو همونطور که دستش رو علی بود به خواب زد، علی آرام سرش را بالا آورد ومنو نگاه کرد واون هم دستش را روی خانمم انداخت و خوابید آرام آرام همدیگر رو بغل کردن وبعد از این که از نیت همدیگر باخبر شدن، شروع کردن به نوازش همدیگه، چون هر دو از من ترس داشتن وخیلی آروم صحبت میکردن اون شب فقط در حد صحبت ونوازش گذشت و صبح به خاطر اینکه من شک نکنم علی با من بلند شد و رفت ومنم رفتم سرکار، از انروز علی بیشتر خونه ما بود تا اینکه یک هفته دیگه باز شب خودش را بخواب زد خانمم قبل از اینکه چیزی از من بپرسه باز مثل قبل جاها را انداخت، من که از نیتشون باخبر بودم زودتر خودمو به خواب زدم و پشت به خانمم خوابیدم مدتی نگذشته بود که شروع کردن به نوازش همدیگه وبرای اولین بار دیدم خانمم به سمت من شد و آرام آرام تکان میخورد، چون خیالشون از اینکه من خوابم راحت بود قشنگ صدای تلمبه زدن علی میومد علی هم ۱۴ساله پرانرژی، آن شب تا صبح دو بار خانمم را کرد، واز اون روز به بعد تا زمانی که آنجا بودیم چندین بار این کار را میکردن و من از اینکه خانمم تو شهر غریب تنهاییاشو با این کار پر کرده و دلتنگ نمیشه، منم هیچ وقت به روی خودم نیاوردم فقط شبهایی را که اینها برنامه داشتن من هم به تکان خوردن عادت کرده بودم واز این کار لذت میبردم،نوشته: مهدی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/11/19
#بیغیرتی #همسر #پسر_همسایه
این داستان واقعی خودم هستش
چند سال پیش وقتی که من تازه ازدواج کرده بودم بخاطر شغلم به شهری دیگه منتقل شدم وبرای سکونت خانه ای اجاره کردم که طبقه اول صاحب خانه بود و طبقه دوم که سه اتاق داشت دو اتاقش دست ما و یک اتاقش هم پسر صاحب خانه که ۱۴ساله بود استفاده میکرد، بعد از یک مدت که ما آنجا بودیم پسر صاحب خانه که اسمش علی بود بیشتر خونه ما میومد ومینشست، یک شب که تا دیر وقت خونه ما بود تا فیلمی که نگاه میکردیم تمام بشه دیدیم علی همونطوری که نشسته بود خوابش برده، ما هم بخاطر اینکه بیدارش نکنیم خانمم جاشو انداخت گفت همین جا بخوابه، من هم چون صبح زود سرکار میرفتم به خانمم گفتم جامو دم در بندازه، جاها را انداختیم وناچارا خانمم وسط خوابید، علی را بیدار کردیم که سر جایش بخوابه تا بیدار شد خواست بره اتاقش ولی دید جا انداختیم بااینکه خجالت میکشید گرفت خوابید مدتی بعد علی خواسته یا ناخواسته دستش را انداخت را خانمم، خانمم هر یهو شوکه شد و اول منو نگاه کرد که بیدارم یا نه، من با اینکه بیدار بودم خودم را به خواب زدم، ولی خانمم از ترس دست علی را از روش برداشت، علی تو همین حین بیدار شد و با خجالت به سمت دیگه برگشت، من که حساس شده بودم دیگه خوابم نبرد، چند لحظه بعد خانمم مجددا منو نگاه کرد ودید که خوابیدم به سمت علی برگشت و آرام دستش را روی علی انداخت و آرام آرام به سمتش رفت وکاملا بغلش کرد علی که اول خجالت میکشید آرام بسمت خانمم برگشت ولی چون خانمم هم از علی خجالت میکشید خودش را تو همونطور که دستش رو علی بود به خواب زد، علی آرام سرش را بالا آورد ومنو نگاه کرد واون هم دستش را روی خانمم انداخت و خوابید آرام آرام همدیگر رو بغل کردن وبعد از این که از نیت همدیگر باخبر شدن، شروع کردن به نوازش همدیگه، چون هر دو از من ترس داشتن وخیلی آروم صحبت میکردن اون شب فقط در حد صحبت ونوازش گذشت و صبح به خاطر اینکه من شک نکنم علی با من بلند شد و رفت ومنم رفتم سرکار، از انروز علی بیشتر خونه ما بود تا اینکه یک هفته دیگه باز شب خودش را بخواب زد خانمم قبل از اینکه چیزی از من بپرسه باز مثل قبل جاها را انداخت، من که از نیتشون باخبر بودم زودتر خودمو به خواب زدم و پشت به خانمم خوابیدم مدتی نگذشته بود که شروع کردن به نوازش همدیگه وبرای اولین بار دیدم خانمم به سمت من شد و آرام آرام تکان میخورد، چون خیالشون از اینکه من خوابم راحت بود قشنگ صدای تلمبه زدن علی میومد علی هم ۱۴ساله پرانرژی، آن شب تا صبح دو بار خانمم را کرد، واز اون روز به بعد تا زمانی که آنجا بودیم چندین بار این کار را میکردن و من از اینکه خانمم تو شهر غریب تنهاییاشو با این کار پر کرده و دلتنگ نمیشه، منم هیچ وقت به روی خودم نیاوردم فقط شبهایی را که اینها برنامه داشتن من هم به تکان خوردن عادت کرده بودم واز این کار لذت میبردم،نوشته: مهدی
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فاعل ۱۸ ساله و مفعول ۳۰ ساله
1402/11/19
#نوجوان #گی
سلام .
من رضام مفعول داستانم ، ۳۰ سالمه ، بدنم سفیده ، کونم تپل و نرم ، و عاشق ساک زدنم ، اما هر بار رفتم سر قرار یه کیری به درم مالیده شده ، هر بار هم یه فاعل کارنابلد بوده که از اون کار پشیمونم کرده .
ده سالی میشه که به لذت کیر پی بردم ، لامصب لیسیدن و مکیدن کیر لذت عجیبی داره ، گوشت کله کیر روی لبام و زیر زبونم که میاد روانی میشم ، البته تقریبا سالی سه بار یهو بدن رو شیو میکنم و میگردم دنبال یه فاعل و قرار و برنامه .
تقریبا یک ماه پیش توی اینستا یه پسری بهم پیام داد ، اسمش حمید بود و ۱۸ سالش بود ، بهش گفتم سن بالام ، اما ظاهرا میدونست سن بالاها عاشق کیر و کیرپرستن ، لذتشو درک کرده بود .
خلاصه بهش گفتم من فقط ساک میزنم ، بازم مثل برنامه های قبل و سالهای گذشته ، به اصرار زیادش قرار شد لاپایی بزنه و بازم شیو کردم ، رفتم خونشون ، کیر کوچیک اما خوشکل و خوردنی داشت ، البته کوچک که نه ، ۱۴ سانت بود و خیلی کلفت نبود ، منم دوست داشتم ، روی زمین یه پتو پهن کرد و خوابیدیم روش ، لخت بودیم ، فقط من سوتین و جوراب شلواری داشتم ، کون تپلم دیوونش کرده بود ، تمام بدنمو خورد ، سینه هامو جوری میخورد که با تمام وجودم حس میکردم دوست دخترشم ، وقتی بلند شد کیرشو آورد سمت صورتم فهمیدم که نوبت تلافیه ، جوری براش ساک زدم که دیگه نزدیک بود از شدت لذت داد و هوار کنه ، وقتی یه کیر خوردنی ببینم دیوونه میشم ، دست خودم نیست ، تمام کیر و پشمای دورشو باید اول ببوسم ، تخماشو ببوسم ، لای پاها و زیر تخماشو ببوسم ، روناشو ببوسم ، دستامو دور روناش حلقه کنم و کیر و تخماشو بغل کنم و بمالم و بچسبونم به صورتم ، بعد تو همون حالت بزارم دهنم و شروع کنم به خوردن با حرص ، خلاصه تقریبا میشه گفت ده دقیقه ای مشغول ساک بودم که گفت برگرد ، برگشتم رو شکم ، لای کونمو خورد و لیسید که با آب دهنش خوب خیسش کنه ، نشسته روی پاهام ، کیرشو تنظیم کرد روی لاپام و خوابید روم ، کیرش خیلی داغ بود ، داشتم دیوونه میشدم ، مدام در گوشم میگفت دوست داری کیرمو؟ شوهرت سوار کونته یا دوست پسرت؟ تو یه زن جنده و خائنی که داره به دوست پسرش حال میده ، قربون کون بزرگت برم ، با کونت داری بهم حال میدی؟این جملات خیلی روم تاثیر داره و بعلاوه کاری که در حین تلمبه زدن کرده بود ، دستاشو دورم حلقه کرده بود ، بهترین حالته ، هم زیرپاشی هم توی بغلشی ، عاشق این لحظم ، تمام وجودم لذت میشه ، به کونی بودنم افتخار میکنم ، بیشتر عاشق کیر میشم ، اطمینانم بیشتر میشه که پارتنرم یه مرد قوی و کامله (و همین حس باعث میشه با خیال راحت خودمو در اختیارش بزارم و بهش تکیه کنم) . وقتی استاپ میکرد و بلند میشد که تف بندازه منم سرمو برمیگردوندم و نگاش میکردم ، اینم برام خیلی لذت بخشه .
خلاصه اینقدر تلمبه زد تا آبش اومد ، بلند شد ، گفت تو چیکار میکنی که ارضا بشی ، منم که برگشتم دید کاندومم پر از آبه ، گفت دیدم لحظه های آخر شل و ول شدی ، نگو آبت اومده ، گفتم از بس که لذت بردم .
بهم گفت تو با لاپایی دادن آبت میاد خیلی حشری و کونی هستی هاااا ، اینو که گفت خندیدیم و منم پریدم بغلش و بوسش کردم ، لامصب خیلی به دلم نشسته ، امیدوارم فعلا فعلنا بمونه ، هرشب با عکس و فیلم از کیرش میخوابم ، هر وقت خونشون خالی بشه با کله میرم پیشش .
حالا برعکسش اون فاعلان سن بالا که اینهمه راجبشون شنیده بودم ، فقط چند نفریشون خوب بودن ، همسن های خودم و سن بالاها فقط به دروغ میگفتن باشه لاپا ، بعد یهو میبردن سمت سوراخ ، منم نداده بودم ، تمام برناممون خراب میشد ، یکیشون حتی بلد نبود یه بار
1402/11/19
#نوجوان #گی
سلام .
من رضام مفعول داستانم ، ۳۰ سالمه ، بدنم سفیده ، کونم تپل و نرم ، و عاشق ساک زدنم ، اما هر بار رفتم سر قرار یه کیری به درم مالیده شده ، هر بار هم یه فاعل کارنابلد بوده که از اون کار پشیمونم کرده .
ده سالی میشه که به لذت کیر پی بردم ، لامصب لیسیدن و مکیدن کیر لذت عجیبی داره ، گوشت کله کیر روی لبام و زیر زبونم که میاد روانی میشم ، البته تقریبا سالی سه بار یهو بدن رو شیو میکنم و میگردم دنبال یه فاعل و قرار و برنامه .
تقریبا یک ماه پیش توی اینستا یه پسری بهم پیام داد ، اسمش حمید بود و ۱۸ سالش بود ، بهش گفتم سن بالام ، اما ظاهرا میدونست سن بالاها عاشق کیر و کیرپرستن ، لذتشو درک کرده بود .
خلاصه بهش گفتم من فقط ساک میزنم ، بازم مثل برنامه های قبل و سالهای گذشته ، به اصرار زیادش قرار شد لاپایی بزنه و بازم شیو کردم ، رفتم خونشون ، کیر کوچیک اما خوشکل و خوردنی داشت ، البته کوچک که نه ، ۱۴ سانت بود و خیلی کلفت نبود ، منم دوست داشتم ، روی زمین یه پتو پهن کرد و خوابیدیم روش ، لخت بودیم ، فقط من سوتین و جوراب شلواری داشتم ، کون تپلم دیوونش کرده بود ، تمام بدنمو خورد ، سینه هامو جوری میخورد که با تمام وجودم حس میکردم دوست دخترشم ، وقتی بلند شد کیرشو آورد سمت صورتم فهمیدم که نوبت تلافیه ، جوری براش ساک زدم که دیگه نزدیک بود از شدت لذت داد و هوار کنه ، وقتی یه کیر خوردنی ببینم دیوونه میشم ، دست خودم نیست ، تمام کیر و پشمای دورشو باید اول ببوسم ، تخماشو ببوسم ، لای پاها و زیر تخماشو ببوسم ، روناشو ببوسم ، دستامو دور روناش حلقه کنم و کیر و تخماشو بغل کنم و بمالم و بچسبونم به صورتم ، بعد تو همون حالت بزارم دهنم و شروع کنم به خوردن با حرص ، خلاصه تقریبا میشه گفت ده دقیقه ای مشغول ساک بودم که گفت برگرد ، برگشتم رو شکم ، لای کونمو خورد و لیسید که با آب دهنش خوب خیسش کنه ، نشسته روی پاهام ، کیرشو تنظیم کرد روی لاپام و خوابید روم ، کیرش خیلی داغ بود ، داشتم دیوونه میشدم ، مدام در گوشم میگفت دوست داری کیرمو؟ شوهرت سوار کونته یا دوست پسرت؟ تو یه زن جنده و خائنی که داره به دوست پسرش حال میده ، قربون کون بزرگت برم ، با کونت داری بهم حال میدی؟این جملات خیلی روم تاثیر داره و بعلاوه کاری که در حین تلمبه زدن کرده بود ، دستاشو دورم حلقه کرده بود ، بهترین حالته ، هم زیرپاشی هم توی بغلشی ، عاشق این لحظم ، تمام وجودم لذت میشه ، به کونی بودنم افتخار میکنم ، بیشتر عاشق کیر میشم ، اطمینانم بیشتر میشه که پارتنرم یه مرد قوی و کامله (و همین حس باعث میشه با خیال راحت خودمو در اختیارش بزارم و بهش تکیه کنم) . وقتی استاپ میکرد و بلند میشد که تف بندازه منم سرمو برمیگردوندم و نگاش میکردم ، اینم برام خیلی لذت بخشه .
خلاصه اینقدر تلمبه زد تا آبش اومد ، بلند شد ، گفت تو چیکار میکنی که ارضا بشی ، منم که برگشتم دید کاندومم پر از آبه ، گفت دیدم لحظه های آخر شل و ول شدی ، نگو آبت اومده ، گفتم از بس که لذت بردم .
بهم گفت تو با لاپایی دادن آبت میاد خیلی حشری و کونی هستی هاااا ، اینو که گفت خندیدیم و منم پریدم بغلش و بوسش کردم ، لامصب خیلی به دلم نشسته ، امیدوارم فعلا فعلنا بمونه ، هرشب با عکس و فیلم از کیرش میخوابم ، هر وقت خونشون خالی بشه با کله میرم پیشش .
حالا برعکسش اون فاعلان سن بالا که اینهمه راجبشون شنیده بودم ، فقط چند نفریشون خوب بودن ، همسن های خودم و سن بالاها فقط به دروغ میگفتن باشه لاپا ، بعد یهو میبردن سمت سوراخ ، منم نداده بودم ، تمام برناممون خراب میشد ، یکیشون حتی بلد نبود یه بار
با حوصله بازم کنه و هم خودش لذت ببره هم من ، اما این پسر کم سن جوری منو با لاپایی دیوونه کرده که دوست دارم شبا زیرش خواب برم .
به امید همچین لحظه هایی واسه همتوننوشته: مفعول
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
به امید همچین لحظه هایی واسه همتوننوشته: مفعول
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس با خانم دکتر مجرد
1402/11/19
#همکلاسی #خانم_دکتر #زن_بیوه
سلام بچههادکترم و با داستان دیگهای در خدمتم
این داستان مال چند وقت پیشه که تو یکی از دورهای دانشگاه شهید بهشتی با یه دختر خانمی آشنا شدم که وقتی اولین بار دیدمش فکر کردم ۲۳ سالشه
اما بعد از دو ماه فهمیدم ۳۳ سالشه و تو کرونا شوهرش رو از دست داده.
ما هم تیم بودیم روی پروژه کار میکردیم تا اینکه اشناییت جدی شد و رفتیم چندباری کافه و رستوران و دو بار دعوت شدم منزل خانم دکتر.
از اونجایی که من قم ساکنم گه گاهی سمیرا میومد پیشم.
یادم رفت بگم
من امیرم و دانشجوی دکترا
قد ۱۸۴ وزن ۸۸ ورزشکارم و تعریف از خود نباشه خوشگلم
سمیرا قد ۱۶۶ تپل و گوشتی و سفید سفید مثل برف.
خلاصه سمیرا رو دعوت کردم قم صبح اومد و صحبت کردیم و بغل و بوس اینا
که یدفعه گفت: امیر بهتره صیغه بخونیم تا من احساس گناه نکنم
گفتم : چشم
گفت ولی به این شرط که سکس نکنیم.
گفتم باشه عزیزم
خلاصه خوندیم و ناهار خوردیم و بغل و بوس و اینا پیرهنش رو در آوردم شروع کردم به ماساژ سینههاش و تو همین حالت از زیر سوتین یکیشو کشیدم بیرون شروع کردم به خوردن
سمیرا تو آسمونا بود و فقط من همینجوری میخوردم.
دیدم خودمم بدجور دارم حشری میشم و میترسم بزنم زیر قولم و سکس کنم و بعدا دلخور بشه.
خلاصه با بوسه و اینا جمع شد و یه چایی ریختم و شروع کردیم به حرف زدن و بعدش سمیرا حرکت کرد به سمت تهران.
شب بهم پیام داد
ممنونم که به تعهدت پایبند بودی
با اینکه اذیت شدی اما نگه داشتی خودتو.
منم به شوخی گفتم دفعه بعدی جبران میکنم.
اونم گفت به همین خیال باش.
یه هفته گذشت و حرف زدیم و سمیرا گفت میخوام بیام پیشت و فرداش اومد
خودمم حس کرده بودم این دفعه به قصد دادن داره میاد اما باز به روی خودم نیاوردم.
سمیرا اومد و رسید یه ناهار خوردیم و رفتیم تو بغل هم شروع کردیم به لب گرفتن.
خیلی رو گردنش حساس بود به همین جهت زیاد مانور دادم روی اون قسمت و آروم آروم رفتم سراغ سینهها و چند دقیقه ای خوردم و برگشتم بهش گفتم.
سمیرا بهتره بس کنیم چون بیشتر تو بغلت باشم میترسم زیر قولم بزنم و اونم گفت
امیرجان میتونیم تمومش کنیم و سکس کنیم
و فقط میخواستم ببینم چقدر برات مهمم.
آقا من شلوارو در آوردم و اینقدر خجالت کشید که نگو و پتو رو کشید رو سرش.
بعدا فهمیدم که دو سالی که از فوت شوهرش میگذره اصلا سکس نداشته .
وقتی شلوارو در آوردم یه کص تمیز صورتی خوشگل جلوم بود، اینقدر تمیز و تاز بود که دلم نیومد بکنم.
دستمو گذاشتم رو سینشو و فشار دادم و آروم کیر کردم تو کص.
اینقدر تنگ بود که فکر کردم پرده داره
کس به تنگیش ندیده بودم.
درد و لذت قاطی شده بود و سمیرا گریه میکرد
گفتم سمیرا اذیت میشی
میگفت نه بکن
فقط بکن
راستش بار اول اینقدر معذب شد که روم نشد بهش بگم پوزیشن عوض کنیم تو همون حالت خوابیده ۲۰ دقیقه کردم و آبمو ریختم رو شکمش.
تو تمام این مدت سمیرا سرش زیر پتو بود.
خودم آبمو تمیز کردم و بغلش کردم.آقایان محترم صرفا جهت یادآوری چند نکته بهتون بگم
۱) سعی کنید تو قرار اول سکس نکنید ، خودم شده بکنما اما بهتره نکنیم تا بیشتر آشنا بشیم
۲) فشار نیارید به پارتنتون که حتما پوز یا کاری که دوست نداره و شما دوست دارید رو انجام بده , الان یک سالی هست با سمیرام اصلا بهش نگفتم ساک بزن چون میدونم بدش میاد و اینکه بهش توجه کنید خیلی مهمه
۳) بعد از سکس و اینکه ارضا شدید ، طرف رو ول نکنید ، بغل و بوس و تشکر و تعریف از بدنش و اینکه سعی کنید حتی تو پوشیدن لباس هم بهش کمک کنید 🌹
۴) به عقاید طرف مقابلتون احترام بذارید، مثلا اگه میگه شرعی باشه ، نگید که دین چیه شرع چیه.
اینکه به گرایش
1402/11/19
#همکلاسی #خانم_دکتر #زن_بیوه
سلام بچههادکترم و با داستان دیگهای در خدمتم
این داستان مال چند وقت پیشه که تو یکی از دورهای دانشگاه شهید بهشتی با یه دختر خانمی آشنا شدم که وقتی اولین بار دیدمش فکر کردم ۲۳ سالشه
اما بعد از دو ماه فهمیدم ۳۳ سالشه و تو کرونا شوهرش رو از دست داده.
ما هم تیم بودیم روی پروژه کار میکردیم تا اینکه اشناییت جدی شد و رفتیم چندباری کافه و رستوران و دو بار دعوت شدم منزل خانم دکتر.
از اونجایی که من قم ساکنم گه گاهی سمیرا میومد پیشم.
یادم رفت بگم
من امیرم و دانشجوی دکترا
قد ۱۸۴ وزن ۸۸ ورزشکارم و تعریف از خود نباشه خوشگلم
سمیرا قد ۱۶۶ تپل و گوشتی و سفید سفید مثل برف.
خلاصه سمیرا رو دعوت کردم قم صبح اومد و صحبت کردیم و بغل و بوس اینا
که یدفعه گفت: امیر بهتره صیغه بخونیم تا من احساس گناه نکنم
گفتم : چشم
گفت ولی به این شرط که سکس نکنیم.
گفتم باشه عزیزم
خلاصه خوندیم و ناهار خوردیم و بغل و بوس و اینا پیرهنش رو در آوردم شروع کردم به ماساژ سینههاش و تو همین حالت از زیر سوتین یکیشو کشیدم بیرون شروع کردم به خوردن
سمیرا تو آسمونا بود و فقط من همینجوری میخوردم.
دیدم خودمم بدجور دارم حشری میشم و میترسم بزنم زیر قولم و سکس کنم و بعدا دلخور بشه.
خلاصه با بوسه و اینا جمع شد و یه چایی ریختم و شروع کردیم به حرف زدن و بعدش سمیرا حرکت کرد به سمت تهران.
شب بهم پیام داد
ممنونم که به تعهدت پایبند بودی
با اینکه اذیت شدی اما نگه داشتی خودتو.
منم به شوخی گفتم دفعه بعدی جبران میکنم.
اونم گفت به همین خیال باش.
یه هفته گذشت و حرف زدیم و سمیرا گفت میخوام بیام پیشت و فرداش اومد
خودمم حس کرده بودم این دفعه به قصد دادن داره میاد اما باز به روی خودم نیاوردم.
سمیرا اومد و رسید یه ناهار خوردیم و رفتیم تو بغل هم شروع کردیم به لب گرفتن.
خیلی رو گردنش حساس بود به همین جهت زیاد مانور دادم روی اون قسمت و آروم آروم رفتم سراغ سینهها و چند دقیقه ای خوردم و برگشتم بهش گفتم.
سمیرا بهتره بس کنیم چون بیشتر تو بغلت باشم میترسم زیر قولم بزنم و اونم گفت
امیرجان میتونیم تمومش کنیم و سکس کنیم
و فقط میخواستم ببینم چقدر برات مهمم.
آقا من شلوارو در آوردم و اینقدر خجالت کشید که نگو و پتو رو کشید رو سرش.
بعدا فهمیدم که دو سالی که از فوت شوهرش میگذره اصلا سکس نداشته .
وقتی شلوارو در آوردم یه کص تمیز صورتی خوشگل جلوم بود، اینقدر تمیز و تاز بود که دلم نیومد بکنم.
دستمو گذاشتم رو سینشو و فشار دادم و آروم کیر کردم تو کص.
اینقدر تنگ بود که فکر کردم پرده داره
کس به تنگیش ندیده بودم.
درد و لذت قاطی شده بود و سمیرا گریه میکرد
گفتم سمیرا اذیت میشی
میگفت نه بکن
فقط بکن
راستش بار اول اینقدر معذب شد که روم نشد بهش بگم پوزیشن عوض کنیم تو همون حالت خوابیده ۲۰ دقیقه کردم و آبمو ریختم رو شکمش.
تو تمام این مدت سمیرا سرش زیر پتو بود.
خودم آبمو تمیز کردم و بغلش کردم.آقایان محترم صرفا جهت یادآوری چند نکته بهتون بگم
۱) سعی کنید تو قرار اول سکس نکنید ، خودم شده بکنما اما بهتره نکنیم تا بیشتر آشنا بشیم
۲) فشار نیارید به پارتنتون که حتما پوز یا کاری که دوست نداره و شما دوست دارید رو انجام بده , الان یک سالی هست با سمیرام اصلا بهش نگفتم ساک بزن چون میدونم بدش میاد و اینکه بهش توجه کنید خیلی مهمه
۳) بعد از سکس و اینکه ارضا شدید ، طرف رو ول نکنید ، بغل و بوس و تشکر و تعریف از بدنش و اینکه سعی کنید حتی تو پوشیدن لباس هم بهش کمک کنید 🌹
۴) به عقاید طرف مقابلتون احترام بذارید، مثلا اگه میگه شرعی باشه ، نگید که دین چیه شرع چیه.
اینکه به گرایش
و عقیده طرف احترام بذارید خودش خیلی جلوتون میبره.دوستتون دارم : دکتر قمینوشته: Doctor qom
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کون مفتی و خوشگل (۱)
1402/11/19
#آنال
سلام .اسمم فرهاد و برادر بزرگم الان ۳۲سالش و از اوایل بعد خدمت افتاد خط مواد و اعتیاد و همش چند ماه داخل زندان و چند ماه میاد. بیرون و دوباره این مسیر از نو شروع میشه و جدیدا با مواد سفید گرفتنش و ۱۱سال بهش دادن و مادر طاقت نداره و همش دلش میخواد بره ملاقاتش و منم مجبورم شیفت چنج کنم و یه نفر بزارم جا خودم البته فقط واسه ملاقات اگه حضوری باشه و گفتم دلش نشکنه و رفتیم با کلی الافی و بگیر و ببند و اعصاب خوردی دیدم مادر با یه زن هم سن خودش و یه زن دیگه که با اینکه چادر داشت لمبرای کونش تو چشم بود و گرم صحبت بودن و منم اصن بر خلاف فردین متنفرم از این جور محیط ها و رفتم و سلام و احوال پرسی و مامان گف اینا هم مثل ما بچشون بازداشتیه و انصافا دختره که اسمش میزارم سمیه سفید و تپلی بود با قد متوسط و چشمای زاغ و تا منو دیدن و گرم گرفتن و به ماما گفت مادرش ماشااله پسرتون خیلی آقاست و تعریف از خودم نباشه تو چشم همم یجورایی و دخترش هی لبخند میزد به من منم اصن به خاطر جو اونجا حال نگاه کردن بهش نداشتم و انگار اونا چند ساله اینجا اومدن و تقریبا از کل شرایط آگاه بودن و واسه ما توضیح میدادن و منم فقط بفکر این بودم برم بیرون و خانوما باید کلا چادر بپوشند خلاصه اومدن و فردین حال و وضع زیاد خوبی نداشت و یکم سرزنش شد و گفت سریع رسیدین پول بزن به کارتم و بوفه تعطیل میشه و از این چرندیات همیشگی و موقع برگشت دیدم همون دختره و مامانش کنار جاده ایستادن و به اصرار ماما سوارشون کردیم و تقریبا از همون شهری بودن که ما بودیم و گفت لباس گرم باید براشون ببریم و اونجا سردشون میشه و انگار سمیه و مامانش میخواستن دوباره از خونه برگردند و لباس ببرن دم زندان واسه زندانی و مامان هم گفت فرهاد جانم شما هم چندتا لباس بهت میدم ببر واسش فردین و رسیدن خونشون و زیاد محله خوبی نبود ولی بدن سمیه تو چشم بود با مانتو کوتاهش مخصوصا و دل مامان براش سوخت و گفت شما لباس آماده کنین و منم لباس پسرم میارم و ببریم واسشون و کلی تشکر کردن و یه نیم ساعت دیگه با مادر خونشون رسیدیم و زنگش زد و سوار شدن و این سمیه تقریبا ۲۱سالش بود و چشم از من بر نمیداشت و منتظر بود من یه چیز بگم و جواب بده و یجورایی هم کلام بشه باهام و رسیدیم و واسه تحویل لباس گرم باید هفت خان رستم طی میکردی و کلی امضا و کلی اتاق و اصن انگار یه کار ناشد بود و از بس با سمیه رفتیم که من خسته شدم و چون اون باسنش جلوم بود پاهام جون میگرفت و جواب منطقی نگرفتیم و سمیه میگفت خوب شد شما همرام هستین و راحت ترم و رسیدیم در یه اتاق مثل دادیاری بود گمونم و یهو سمیه ایستاد و من از پشت خوردم به باسناش و واای تازه فهمیدم چه گوشتی داره که مثل دمبه نرم پرم و خودش معذرت خواهی کرد و همه به خاطر تیپم فکر میکردن که من وکیلم و سمیه هم موکل منه و بالاخره جواب منطقی نگرفتیم و سمیه گفت مگه امام جمعه یکاری بکنه و فعل بکنهههه اینجوری کش دار گفت و منم ریلکس گفتم بریم پیش مادر و فهمیدن همه تلاشهای ما دوتا زی ثمر بوده و سمیه گف مگه برگه ها ببرم پیش دفتر امام جمعه و مادرش گفت ما تحت پوشش هستیم و دلم سوخت واسشون و گفتم پاشید تا به اتفاق هم بریم و همگی رفتیم و سمیه چادرش گذاشت تو کیفش و با مانتو نشست داخل ماشین و بدن تو پری داشت کون گلابی و گویا نامه اونا موافقت شد . از ما چیزی زیرش ننوشت بود و من خوشم نیومد و اصن داخل نرفتم و از این بابت اعصابم خورد بود و گفتم بیا اینم از کار ثواب ما و ماما گف برسونم خونه نزدیکه و ببرشون و منم قبول کردم و رسوندمشون دم زندان و کلی تشکر کردند
1402/11/19
#آنال
سلام .اسمم فرهاد و برادر بزرگم الان ۳۲سالش و از اوایل بعد خدمت افتاد خط مواد و اعتیاد و همش چند ماه داخل زندان و چند ماه میاد. بیرون و دوباره این مسیر از نو شروع میشه و جدیدا با مواد سفید گرفتنش و ۱۱سال بهش دادن و مادر طاقت نداره و همش دلش میخواد بره ملاقاتش و منم مجبورم شیفت چنج کنم و یه نفر بزارم جا خودم البته فقط واسه ملاقات اگه حضوری باشه و گفتم دلش نشکنه و رفتیم با کلی الافی و بگیر و ببند و اعصاب خوردی دیدم مادر با یه زن هم سن خودش و یه زن دیگه که با اینکه چادر داشت لمبرای کونش تو چشم بود و گرم صحبت بودن و منم اصن بر خلاف فردین متنفرم از این جور محیط ها و رفتم و سلام و احوال پرسی و مامان گف اینا هم مثل ما بچشون بازداشتیه و انصافا دختره که اسمش میزارم سمیه سفید و تپلی بود با قد متوسط و چشمای زاغ و تا منو دیدن و گرم گرفتن و به ماما گفت مادرش ماشااله پسرتون خیلی آقاست و تعریف از خودم نباشه تو چشم همم یجورایی و دخترش هی لبخند میزد به من منم اصن به خاطر جو اونجا حال نگاه کردن بهش نداشتم و انگار اونا چند ساله اینجا اومدن و تقریبا از کل شرایط آگاه بودن و واسه ما توضیح میدادن و منم فقط بفکر این بودم برم بیرون و خانوما باید کلا چادر بپوشند خلاصه اومدن و فردین حال و وضع زیاد خوبی نداشت و یکم سرزنش شد و گفت سریع رسیدین پول بزن به کارتم و بوفه تعطیل میشه و از این چرندیات همیشگی و موقع برگشت دیدم همون دختره و مامانش کنار جاده ایستادن و به اصرار ماما سوارشون کردیم و تقریبا از همون شهری بودن که ما بودیم و گفت لباس گرم باید براشون ببریم و اونجا سردشون میشه و انگار سمیه و مامانش میخواستن دوباره از خونه برگردند و لباس ببرن دم زندان واسه زندانی و مامان هم گفت فرهاد جانم شما هم چندتا لباس بهت میدم ببر واسش فردین و رسیدن خونشون و زیاد محله خوبی نبود ولی بدن سمیه تو چشم بود با مانتو کوتاهش مخصوصا و دل مامان براش سوخت و گفت شما لباس آماده کنین و منم لباس پسرم میارم و ببریم واسشون و کلی تشکر کردن و یه نیم ساعت دیگه با مادر خونشون رسیدیم و زنگش زد و سوار شدن و این سمیه تقریبا ۲۱سالش بود و چشم از من بر نمیداشت و منتظر بود من یه چیز بگم و جواب بده و یجورایی هم کلام بشه باهام و رسیدیم و واسه تحویل لباس گرم باید هفت خان رستم طی میکردی و کلی امضا و کلی اتاق و اصن انگار یه کار ناشد بود و از بس با سمیه رفتیم که من خسته شدم و چون اون باسنش جلوم بود پاهام جون میگرفت و جواب منطقی نگرفتیم و سمیه میگفت خوب شد شما همرام هستین و راحت ترم و رسیدیم در یه اتاق مثل دادیاری بود گمونم و یهو سمیه ایستاد و من از پشت خوردم به باسناش و واای تازه فهمیدم چه گوشتی داره که مثل دمبه نرم پرم و خودش معذرت خواهی کرد و همه به خاطر تیپم فکر میکردن که من وکیلم و سمیه هم موکل منه و بالاخره جواب منطقی نگرفتیم و سمیه گفت مگه امام جمعه یکاری بکنه و فعل بکنهههه اینجوری کش دار گفت و منم ریلکس گفتم بریم پیش مادر و فهمیدن همه تلاشهای ما دوتا زی ثمر بوده و سمیه گف مگه برگه ها ببرم پیش دفتر امام جمعه و مادرش گفت ما تحت پوشش هستیم و دلم سوخت واسشون و گفتم پاشید تا به اتفاق هم بریم و همگی رفتیم و سمیه چادرش گذاشت تو کیفش و با مانتو نشست داخل ماشین و بدن تو پری داشت کون گلابی و گویا نامه اونا موافقت شد . از ما چیزی زیرش ننوشت بود و من خوشم نیومد و اصن داخل نرفتم و از این بابت اعصابم خورد بود و گفتم بیا اینم از کار ثواب ما و ماما گف برسونم خونه نزدیکه و ببرشون و منم قبول کردم و رسوندمشون دم زندان و کلی تشکر کردند
و تو دلم گفتم کیرم تو اون کون سکسیت و با لبخند جوابشون دادم و نمیدونم داشتم چی نگاه میکردم تو اینستا و هنوز نرفته بودم ک مادر زنگ زد و گفت اومدی پسرم و به خودم که اومدم دیدم یه ربع اینجا ایستادم و یه دنده عقب گرفتم و یهو تو آینه انگار سمیه رو دیدم ک تنها بود و چند تا بوق زدم اصلا نگاه نکرد و پیاده شدم . دست تکون دادم و یهو اومد سمتم و گفت چرا نرفتین و منتظر اسنپ بودم که گویا مهر دفتر خوانا نبوده و خودش میخواسته ببره از نو مهرش کنه برگه و اصراری نکردم بهش و گفت بیشتر از این مزاحمتون نمیشم و کلی تعارف تیکه پاره کرد و بلاخره راضی شد و نشست عقب و گفتم من عقب راحت نیستم و منتظر حرفم بود و پرید جلو و چادرش در آورد و تو راه یه ربعی بود و هی حرف میزد و گویا دانشگاه میره و پدر ندارن و برادرشون هم که درگیر زندان و گفتم چند سالتون بود و گفت ۲۱و سریع پرسید شما آقای مهندس چند سالتونه ومنم ۲۵ و گفت ازدواج کردین و جا خوردم و گفتم نه خوشبختانه و یکم دلیل و منطقی باهاش حرف زدم و مخش هنگ کرد و ساکت شد و گفتم منتظرت میمونم و به خنده گفتم چادرت یادت رفت و گفت آره ممنون و سریع اومد و شاد و شنگول و لبای صورتی و گوشتی داشت و گفتم رژ نزن به لبات تو این مکان که میری یهو یکی جذبت میشه و سرخ شد و گف نزدم بخدا و دسم بردم بکشم رو لبش و گف ععع و گفتم نخوردمشون ک انگشتم کشیدم ب لبش و لای لباش و عجب نرم و گرم بودن و گفت باور کردین دیگه و دس گذاشتم رو رون پاش و دستم کنار زد و گف من اهلش نیسم و لطفا تمومش کن و یواش سرعتم کم کردم و کنار جاده فرعی رفتم و رنگش عوض شد و گف درست میریم و دوباره رون تپل و نرمش فشار دادم و گفتم شاید و روش ازم کج کرد و گفت زنگ میزنم ب پلیس و گفتم سمیه میدونم خودتم دلت میخاااد و اینجا خلوته و زدم کنار و زل زده بود تو صورتم و گف دیر میشه تعطیل میکنن و لپش کشیدم و گفتم همکاری کن حالش ببر ،سخت نگیر امروز این همه اون باسنای گندت جابجا کردم و و گف بخدا من کاری نکردم و مادر زادی بزرگن و رونش فشار میدادم و پاهاش سفت کرده بود ب هم دست چپم و بردم و کیرم حسابی مالیدم و گفت میرم شکایتت میکنم و میری زندان …دوسداری سابقه دار بشی و محلش نذاشتم سینشو گرفتم و داد زد نکننن هر چی با زبون خوش. باهات حرف میزنم مرتیکه. ک گفت زدم زیر گوشش و سرش کشیدم سمت خودم و پشت گردنش گرفتم و کشیدم سمت کیرم و گفت توروخدا نه و زد زیر گریه و گفتم کلا ده دیقه میشه همش و از آینه می پاییدم کسی رد نشه و انگار شانسم گفته بود و خبری نبود و کیرم کشیدم بیرون و گفتم بجنب دیگه و زل زده بود به کیرم و گفت چیکار کنم و بزار دهنت دیگه و هی سینشو فشار میدادم محکم و شالش کامل کشیدم و دستشو حلقه کردم دور کیر ۱۸سانتیم و گف سینمو چنگ نزن استرس میگیرم و انگار گریش. قطع شده سریع و دگمه مانتو باز کردم و جاکتش دادم بالا و به زوری دسم رسوندم ب سینه نرم و هشتاد بود شاید ومشغول فشار دادن و لمس سینش بودم حس کردم سر کیرم کرد دهنش و گرمی و خیسی لباش روش حس کردم و بدنم مور مور شد و گفتم دندون نزن و بخورش و سرش فشار دادم پایین یهو یه عق زد و نگام کرد و گف بوخدا بار اولمه و دلم واسش سوخت و گفت نمیتونم خیلی بزرگه و دستم از سرش برداشتم و شیشه هام که کلا دودی بود تنها شانسم بود و مانتوشو کشیدم بالا و کون بزرگش ب زور جاشده بود داخل یه شلوار لی مشکی و یکم فشارش دادم و هی آی آی میکرد با هر فشارم و یواش کیرم میخورد و میکرد دهنش و دستشبرد و بیضه هام گرفت و گفت ووووی و خواستم دسم بکنم تو شلوارش از بس کیپ بود نرفت و گفتم باز کن دکمشو و
دسش برد و از زیر باز کرد و گف تورو خدا من هنوز دخترم و شکمم بوس کرد و و کمربندشم باز کرد و کامل صندلیم تخت کردم و گفتم بیا بقلم و ب زحمت بقلش کردم و تقریبا هفتاد کیلویی میشد و روش نمیشد بخابه روم وگفتم سینتو بزار دهنم و گف ننن دیگه و خودم دوتا دگمه از مانتو دوباره باز کردم و گف آرووم خو و خودش تاپش داد بالا و گف کدوم و دوتاش از سوتین انداختم بیرووون و گفتم جووون سینشو دندون گرفتم و چشمش بست و گف خیلی نامردی و گفتم بزاار دهنم دیگه و مث بچه که میخوان شیر بدن خودش گذاشت دهنم و گف جان سمیه گاز نگیر و لپم ناز کرد و منم شلوارش به زحمت کشیدم پایین و کون نرمش میمالیدم و و دسم بردم زیر شرتش و گفت به جلوم دست نزن و و گفتم یه لحظه بلند شو بزارمش بین رونات و بلند شد و با دوتا دستم شرتش محکم کشیدم پایین و کیرم گرفت و گفت بد بختم نکن بزار دوست بمونیم و گفتم فقط لا پایی میزنم و شلوار و شرت خودمم کشیدم پایین تر و گف مراقب باشششو خودش کیرم گرفت و گذاشت بین روناش و داغ و نرم بود و گفت تکون نده و زل زد تو چشماام و لباش داغ کرد رو لباام و بدون حرکت فهمیدم لرزید و آب کصش رو بدنم حس کردم و هی دستم لا چاک کونش بالا و پایین میکردم و انگار تو بقلم خاب بود و کامل خودش سپرده بود بهم و و با زحمت بلندش کردم و خجالت میکشید و دسش رو صورتش بود و گفتم بلند شو و رفت سمت صندلی شاگرد و چشمم خورد به اون کونشو رفتم سمتش و گف نمیتونم دیگه و شلوارش کشید بالا و اهرم صندلی کشیدم و با زور وزن خودم خابیدم روش و گفتم عزیزم من نشدم هنوز و گفت ی تایم دیگع بیا خونمون …قول میدم اصن و به شکمش کردم و گفتم بخاطر این کون اینقد امروز در خدمتت بودم و گفت ننن نمیتونم خو بفهم و و مانتوش کشیدم بالا تا سفیدی کمرش زد بیرون و و گفتم بکشش پایین دیگه اینو الان نکنم از دسم رفته و و دسم بردم و از زیر سینش گرفتم و و گف فقط زوود و شلوار و شرتش با هم کشید پایین و داشتم نگاش میکردم و گفت بکننش دیگه و و خابیدم روش و و با دوتا دسش لاش واسم باز کرد و یه کص بی مو کلوچه ای اون وسط بود و خیس خیس بود و کیرم زدم ب کصش گف آخخخ نزن ب کصم دیگههه و گفتم خیسش کنم فقط و دسش برد و یه تف زد ب انگشتش و کشید لا چاک کونش و و خودمم یه تف آبدار انداختم و گف نریییز شماااو دو باره یه تف زد به نوک انگشتش و با دوتا دسم لای باسنش باز کردم و مالیدش ب سوراخش و گف بزرگه زیاد فشار نده و نوک کیرم چند بار کشیدم شیار کونش و گذاشتم دم سوراخش و با یه فشاار سرش رفت تو و گفتمم جنده اینکه گشادش کردن و گف من نیستم و حرف دهنت بفهم و خودم با خیار یا هویج و هی یواش جلو و عقب کردم و تقریبا نصف کیرم داخل زود و دیدم خیلی دردش گرفته و با چند تا تلمبه محکم تموم آبم ریختم رو کمرش و چاک کونش و افتادم روش و از پشت لپشو و بعدش لبش گاااز گرفتم 💋نوشته: فرهاد
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس من و نگهبان شرکت
1402/11/19
#سکس_خشن #همکار
سلام دوستان اسم من میناست و این داستانی که براتون دارم تعریف میکنم کلمه به کلمهاش راسته و برام اتفاق افتاده من توی یکی از شهرستانهای تهران زندگی میکنم وقتی که خیلی جوون بودم توی ۱۸ ۱۹ سالگی با پسر عمو نامزد کردم و متاسفانه بعد از ۶ ماه متوجه شدم که پسر عموم معتاد است و خوب پدر و مادر بیشعورش این قضیه رو میدونستند ولی گفته بودند براش زن بگیریم آدم میشه بگذریم که چقدر بلا و مکافات سر من اومد تا تونستم از اون عوضی طلاقم رو بگیرم با اینکه هنوز نامزد بودیم و ازدواج نکرده بودیم توی همون مدت با هم سکس داشتیم و من نمیدونستم که چقدر برام گرون تموم میشه نصف مردهای فامیل ما برای یه زن شوهردار کون هم میدن هر کدومشون رو سر یه کثافت بازی گیر انداختن آبروشون رفته ولی وقتی به یه دختر میرسن که قبلاً ازدواج کرده یا سکس داشته انگار که آسمون به زمین اومده و اون دختر جنده است خوب احمقها الاغها طرف نامزدم بوده سرتون رو درد نیارم پسرهای دیوس فامیل ما خودشون کل دخترای کشور رو میخوان بکنن ولی موقع ازدواج دنبال مریم مقدس میگردند القصه چون من یه خونواده سطح بالایی ندارم مجبور شدم برم سر کار.
کارهای اداری و منشیگری که با بردگی برابری میکنه و خوب صاحب کار هم انتظارهای نابجا از آدم داره
توی یک کارگاه تولیدی مشغول به کار شدم اونجا ۶ تا نیروی مرد داشت ۴ تا نیروی خانم یه مدیر کارگاه که کارگاه مال خودش بود و یه نگهبان پیر که تقریباً همیشه توی کارگاه بود نگهبان شبها مشغول نگهبانی بود و روزها هم توی همون کیوسک نگهبانی میخوابید هر از گاهی که کم کار میشدیم میرفتیم و با نگهبان لاس میزنیم داخل نگهبانی همیشه یه فلاکس چای کهنه دم که همیشه خدا هم غلیظ و یخ شده بود یه دونه قوطی کنسرو خالی که به جای زیر سیگاری ازش استفاده میکرد یه بسته سیگار بهمن که میگفت طعم اون سیگارهای قدیمو نداره. و قبلاً سیگار ویژه میکشیده یه پتوی کهنه روی یه تخته چوبی که زیرش یه دونه هیتر برقی گذاشته بود که مثلا این کرسیه منه و چند تا کتاب کهنه ما هیچ وقت نمیفهمیم که عبدالله کی خوابه کی بیدار همیشه خدا بوی گند سیگار از تو اون کیوسک بیرون میومد. صاحب کارگاه چند بار شب اومده بود سر بزنه. و عبدالله خان رو در خواب ناز گرفته بود. ولی خوب نه آقا عبدالله جای بهتری پیدا میکرد. نه صاحب کارگاه نگهبان دیگه ای. چند بار راجب کتاب ها ازش پرسیدم. گفت من نه زن دارم نه بچه این کتابها انیس و مونس من هستن. یکی از کتابهاش رو قرض کردم. کتاب نم زده با یه جلد کاغذی زرد رنگ و کلماتی که به سبک قدیم به هم چسبیده بودن. داستان یه مرد بود که عاشق یه دختر بوده که بهش ندادن. کتاب بدی نبود ولی شاهکار ادبی هم حساب نمیشد. چند تا کتاب دیگه هم ازش گرفتم. همشون داستان عشق های نافرجام بود. ميتونستم حدس بزنم داستان چیه.
حدود یه ربع میشد از کارگاه در اومده بودم که دیدم شارژر موبایلم رو جا گذاشتم هر چند میتونستم فردا که برمیگردم سر کار اون رو بردارم ولی ترسیدم آخر شب موبایلم خاموش بشه و ضد حال بخورم.
وقتی رسیدم جلو در کارگاه دیدم همه رفتن و در بسته است.
در زدم و نگهبان اومد در رو باز کرد.
گفت چی شده.
گفتم. شارژر رو جا گذاشتم.
گفت برو ور دار دختر سر به هوا.
کلید در سالن رو داد به من.
بیا این اولی کلیدش هست.
خودش هم آروم رفت تو کیوسکش.
داد زد. یادت نره کلید رو ببری با خودت.
شارژر رو برداشتم رفتم تو کیوسک کلید رو دادم بهش و برم.
ولی این سوال که ذهنمو درگیر کرده بود رو پرسیدم.
میشه یه چی بگم عمو عبدلله
بگو دختر.
شما چرا ازدواج نکردی.
با اخ
1402/11/19
#سکس_خشن #همکار
سلام دوستان اسم من میناست و این داستانی که براتون دارم تعریف میکنم کلمه به کلمهاش راسته و برام اتفاق افتاده من توی یکی از شهرستانهای تهران زندگی میکنم وقتی که خیلی جوون بودم توی ۱۸ ۱۹ سالگی با پسر عمو نامزد کردم و متاسفانه بعد از ۶ ماه متوجه شدم که پسر عموم معتاد است و خوب پدر و مادر بیشعورش این قضیه رو میدونستند ولی گفته بودند براش زن بگیریم آدم میشه بگذریم که چقدر بلا و مکافات سر من اومد تا تونستم از اون عوضی طلاقم رو بگیرم با اینکه هنوز نامزد بودیم و ازدواج نکرده بودیم توی همون مدت با هم سکس داشتیم و من نمیدونستم که چقدر برام گرون تموم میشه نصف مردهای فامیل ما برای یه زن شوهردار کون هم میدن هر کدومشون رو سر یه کثافت بازی گیر انداختن آبروشون رفته ولی وقتی به یه دختر میرسن که قبلاً ازدواج کرده یا سکس داشته انگار که آسمون به زمین اومده و اون دختر جنده است خوب احمقها الاغها طرف نامزدم بوده سرتون رو درد نیارم پسرهای دیوس فامیل ما خودشون کل دخترای کشور رو میخوان بکنن ولی موقع ازدواج دنبال مریم مقدس میگردند القصه چون من یه خونواده سطح بالایی ندارم مجبور شدم برم سر کار.
کارهای اداری و منشیگری که با بردگی برابری میکنه و خوب صاحب کار هم انتظارهای نابجا از آدم داره
توی یک کارگاه تولیدی مشغول به کار شدم اونجا ۶ تا نیروی مرد داشت ۴ تا نیروی خانم یه مدیر کارگاه که کارگاه مال خودش بود و یه نگهبان پیر که تقریباً همیشه توی کارگاه بود نگهبان شبها مشغول نگهبانی بود و روزها هم توی همون کیوسک نگهبانی میخوابید هر از گاهی که کم کار میشدیم میرفتیم و با نگهبان لاس میزنیم داخل نگهبانی همیشه یه فلاکس چای کهنه دم که همیشه خدا هم غلیظ و یخ شده بود یه دونه قوطی کنسرو خالی که به جای زیر سیگاری ازش استفاده میکرد یه بسته سیگار بهمن که میگفت طعم اون سیگارهای قدیمو نداره. و قبلاً سیگار ویژه میکشیده یه پتوی کهنه روی یه تخته چوبی که زیرش یه دونه هیتر برقی گذاشته بود که مثلا این کرسیه منه و چند تا کتاب کهنه ما هیچ وقت نمیفهمیم که عبدالله کی خوابه کی بیدار همیشه خدا بوی گند سیگار از تو اون کیوسک بیرون میومد. صاحب کارگاه چند بار شب اومده بود سر بزنه. و عبدالله خان رو در خواب ناز گرفته بود. ولی خوب نه آقا عبدالله جای بهتری پیدا میکرد. نه صاحب کارگاه نگهبان دیگه ای. چند بار راجب کتاب ها ازش پرسیدم. گفت من نه زن دارم نه بچه این کتابها انیس و مونس من هستن. یکی از کتابهاش رو قرض کردم. کتاب نم زده با یه جلد کاغذی زرد رنگ و کلماتی که به سبک قدیم به هم چسبیده بودن. داستان یه مرد بود که عاشق یه دختر بوده که بهش ندادن. کتاب بدی نبود ولی شاهکار ادبی هم حساب نمیشد. چند تا کتاب دیگه هم ازش گرفتم. همشون داستان عشق های نافرجام بود. ميتونستم حدس بزنم داستان چیه.
حدود یه ربع میشد از کارگاه در اومده بودم که دیدم شارژر موبایلم رو جا گذاشتم هر چند میتونستم فردا که برمیگردم سر کار اون رو بردارم ولی ترسیدم آخر شب موبایلم خاموش بشه و ضد حال بخورم.
وقتی رسیدم جلو در کارگاه دیدم همه رفتن و در بسته است.
در زدم و نگهبان اومد در رو باز کرد.
گفت چی شده.
گفتم. شارژر رو جا گذاشتم.
گفت برو ور دار دختر سر به هوا.
کلید در سالن رو داد به من.
بیا این اولی کلیدش هست.
خودش هم آروم رفت تو کیوسکش.
داد زد. یادت نره کلید رو ببری با خودت.
شارژر رو برداشتم رفتم تو کیوسک کلید رو دادم بهش و برم.
ولی این سوال که ذهنمو درگیر کرده بود رو پرسیدم.
میشه یه چی بگم عمو عبدلله
بگو دختر.
شما چرا ازدواج نکردی.
با اخ
م گفت. کلید رو بده من. برو رد کارت. من حال و حوصله ندارم.
یه کم خودم رو لوس کردم و با ناز دوباره گفتم.
بگو دیگه عمو جون.
گفت دختر جان یه دختر رو میخواستم بهم ندادن. منم بیخیال شدم. حالا برو دیگه.
گفتم. اسمش چی بود.
نمیدونم چرا برام اینقدر مهم شده بود که سر از کارش در بیارم.
یهو دیدم لحن صداش عوض شد و با حسرت عمیق گفت. سودی. همون سودابه.
بعد لای کتابهای نم زده گشت و یه عکس سه در چهار سیاه و سفید داغون رو درآورد… بهم نشون داد گفت ایناهاش.
عکس یه دختر بچه بود.
وا عمو این که بچه است.
از تو فلاسک یه چای غلیظ ریخت گفت بیا این رو بخور.
تو کیوسک فقط یه تخت چوبی بود و من هم کنارش رو تخت نشستم.
شروع کرد به تعریف.
اون موقع ها مردم بد میدونستن عکس دخترشون دست کسی باشه.
منم این عکس رو با مافات ازش گرفتم.
اینجا تو عکس معلوم نیست. چشماش رنگی بود. بعد بی اختیار به چشمای من زل زد. چشم من رنگی نیست.
بعد گفت موهاش مشکی بود. و به موهای من نگاه کرد.
بعد گفت وقتی دستش رو میگرفتم نصف دست من بود. دست من رو گرفت تو دستش.
خیلی آروم با دستم بازی میکرد و خاطرات اون موقع رو تعریف میکرد. از لبهای سودابه گفت. از خنده اش. از شونه هاش وقتی میخندید چه جور تکون میخورد.
من نا خودم رو داشتم جای سودابه میدیدم… ناخودآگاه مثل یه گربه خودم رو چسبوندم به عمو عبدالله. یه قطره اشک که دیگه ایرادی نداره که از چشم عمو عبدالله میومد.
موقع حرف زدن موهام رو نوازش میکرد. و دستم رو ناز می داد و بغلم میکرد.
. خیلی آروم یه بوس از روی موهام کرد.
دروغ چرا داشتم لذت میبردم. انگار سودی رفته بود تو کالبد من.
یه ماچ آروم از رو صورتم. اینقدر نادن نبودم که ندونم از حد معمول صمیمی تر شده ولی دلم نمیومد حالی که داشت رو خراب کنم…
هی نازم میکرد. هی بوسم میکرد و هی اشک میریخت. بی اختیار اومد سمت لبام و منم آچمز شده بودم. هیچ کاری نمیکردم. و اون داشت لبهای من رو میخورد. دستهای زبرش تو موهای من بود و دیگه هیچ حرفی رد و بدل نمیشد. از روی لباس خیلی آروم دستش رو روی سینه هام میکشید. و منم مثل یه موجود بی اختیار فقط نگاه میکردم. وقتی دستش رو از زیر لباسم برد و رسوند به سینه هام. قلبم داشت مثل طبل صدا میداد. زبری دستاش روی سینه دخترونه من کاملا حس میشد. تلاش کردم از دستش دور بشم ولی نه اون ول کن بود. نه تلاش من جدی.
دست های یه پیرمرد پنجاه ساله داشت نوک ممه من رو که عین یه دونه انگور زده بود بیرون نوازش میکرد. با دستاش لباسم رو تا زیر سوتین بالا زد. شکم سفید من و زیر سینه هام توی دیدش بود. با یه هل من رو به پشت خوابوند و سینه هام رو از زیر سوتین بیرون کشید. وضع راحتی نبود و سینه هام تحت فشار بود. خودم کمکش کردم که مانتو و تاپ و سوتین ام رو در بیاره. با یه دستش سینه ام رو فشار میداد و با یه دست دیگه ممه دوم رو توی دهنش نگه داشته بود و آب از لب و لوچه اش جاری بود و مک های محکم و عمیق میزد. انگار شیر میخواست. دستش رفت سمت شلوارم و از رو شلوار مشغول مالش شد ناخودآگاه به کمرم قوس دادم. دستم رو از زیر شلوار بروم تو و مشغول ناز کردن کسم شدم. اونم وقتی این صحنه رو دید دست برد و دمه شلوارشو باز کرد. شرت صورتی رنگ من انگار جلب توجه کرد و از روی شرت مشغول لیسیدن و مک زدن شد. یه دختر جوون واسه یه پیرمرد حتما جذابیت بیشتری داره. آرون انگشتش رو برد زیر شرت و با کصم بازی میکرد…
کاملا خیس بود. و زبری انگشتهای کلفتش چشمهای من رو میبرد سمت سفیدی.
وقتی شلوار و شرتم رو درآورد مثل یه گنجشک بی دفاع توی دستاش می لرزیدم.
بدون ع
یه کم خودم رو لوس کردم و با ناز دوباره گفتم.
بگو دیگه عمو جون.
گفت دختر جان یه دختر رو میخواستم بهم ندادن. منم بیخیال شدم. حالا برو دیگه.
گفتم. اسمش چی بود.
نمیدونم چرا برام اینقدر مهم شده بود که سر از کارش در بیارم.
یهو دیدم لحن صداش عوض شد و با حسرت عمیق گفت. سودی. همون سودابه.
بعد لای کتابهای نم زده گشت و یه عکس سه در چهار سیاه و سفید داغون رو درآورد… بهم نشون داد گفت ایناهاش.
عکس یه دختر بچه بود.
وا عمو این که بچه است.
از تو فلاسک یه چای غلیظ ریخت گفت بیا این رو بخور.
تو کیوسک فقط یه تخت چوبی بود و من هم کنارش رو تخت نشستم.
شروع کرد به تعریف.
اون موقع ها مردم بد میدونستن عکس دخترشون دست کسی باشه.
منم این عکس رو با مافات ازش گرفتم.
اینجا تو عکس معلوم نیست. چشماش رنگی بود. بعد بی اختیار به چشمای من زل زد. چشم من رنگی نیست.
بعد گفت موهاش مشکی بود. و به موهای من نگاه کرد.
بعد گفت وقتی دستش رو میگرفتم نصف دست من بود. دست من رو گرفت تو دستش.
خیلی آروم با دستم بازی میکرد و خاطرات اون موقع رو تعریف میکرد. از لبهای سودابه گفت. از خنده اش. از شونه هاش وقتی میخندید چه جور تکون میخورد.
من نا خودم رو داشتم جای سودابه میدیدم… ناخودآگاه مثل یه گربه خودم رو چسبوندم به عمو عبدالله. یه قطره اشک که دیگه ایرادی نداره که از چشم عمو عبدالله میومد.
موقع حرف زدن موهام رو نوازش میکرد. و دستم رو ناز می داد و بغلم میکرد.
. خیلی آروم یه بوس از روی موهام کرد.
دروغ چرا داشتم لذت میبردم. انگار سودی رفته بود تو کالبد من.
یه ماچ آروم از رو صورتم. اینقدر نادن نبودم که ندونم از حد معمول صمیمی تر شده ولی دلم نمیومد حالی که داشت رو خراب کنم…
هی نازم میکرد. هی بوسم میکرد و هی اشک میریخت. بی اختیار اومد سمت لبام و منم آچمز شده بودم. هیچ کاری نمیکردم. و اون داشت لبهای من رو میخورد. دستهای زبرش تو موهای من بود و دیگه هیچ حرفی رد و بدل نمیشد. از روی لباس خیلی آروم دستش رو روی سینه هام میکشید. و منم مثل یه موجود بی اختیار فقط نگاه میکردم. وقتی دستش رو از زیر لباسم برد و رسوند به سینه هام. قلبم داشت مثل طبل صدا میداد. زبری دستاش روی سینه دخترونه من کاملا حس میشد. تلاش کردم از دستش دور بشم ولی نه اون ول کن بود. نه تلاش من جدی.
دست های یه پیرمرد پنجاه ساله داشت نوک ممه من رو که عین یه دونه انگور زده بود بیرون نوازش میکرد. با دستاش لباسم رو تا زیر سوتین بالا زد. شکم سفید من و زیر سینه هام توی دیدش بود. با یه هل من رو به پشت خوابوند و سینه هام رو از زیر سوتین بیرون کشید. وضع راحتی نبود و سینه هام تحت فشار بود. خودم کمکش کردم که مانتو و تاپ و سوتین ام رو در بیاره. با یه دستش سینه ام رو فشار میداد و با یه دست دیگه ممه دوم رو توی دهنش نگه داشته بود و آب از لب و لوچه اش جاری بود و مک های محکم و عمیق میزد. انگار شیر میخواست. دستش رفت سمت شلوارم و از رو شلوار مشغول مالش شد ناخودآگاه به کمرم قوس دادم. دستم رو از زیر شلوار بروم تو و مشغول ناز کردن کسم شدم. اونم وقتی این صحنه رو دید دست برد و دمه شلوارشو باز کرد. شرت صورتی رنگ من انگار جلب توجه کرد و از روی شرت مشغول لیسیدن و مک زدن شد. یه دختر جوون واسه یه پیرمرد حتما جذابیت بیشتری داره. آرون انگشتش رو برد زیر شرت و با کصم بازی میکرد…
کاملا خیس بود. و زبری انگشتهای کلفتش چشمهای من رو میبرد سمت سفیدی.
وقتی شلوار و شرتم رو درآورد مثل یه گنجشک بی دفاع توی دستاش می لرزیدم.
بدون ع
جله کمربندش رو باز کرد. وای چی میدیدم. یه کیر به اندازه مچ دست من. بدون اینکه بپرسه آروم روی کس من مالش داد. یا یه تف خیسش کرد.
وقتی سر کیرش وارد کسم شد از درد داشتم غش میکردم.
انگار یه لحظه چشمام سیاهی رفت. ولی اون نامرد تا ته فرو کرد. درد وحشتناکی رو تحمل میکردم. حالا من داشتم اشک میریختم.
قبلا با نامزدم سکس داشتم. ولی این کجا و آن کجا.
لجن محکم و پشت سر هم تلمبه میزد. تا میخواستم یه کم لذت ببرم ضربه محکم بعدی درد رو جایگزین لذت میکرد…
بعد از حدود پنج دقیقه یه کم بهش عادت کرده بودم. من رو به پشت برگردوند و. یه لحظه داشتم دیوونه میشدم. نکنه میخاد کون منم بکنه. ولی نقشه دیگه ای داشت و یه متکا گذاشت زیر شکم من و تا ته کرد تو کس من. وای درد داشت و درد. و یه لذت کوچیک.
وقتی با کشیده زد روی کون من احساس کردم داغ شد. جای انگشتاش روی پوست سفید من باقی موند. دومی و سومی. انگار از این زدن ها بیشتر از کردن لذت میبرد. انوار تمومی نداشت و نمیدونم چند تا زد ولی کل قسمت باسنم داغ شده بود و گر گرفته بود.
کمر من رو با دستاش گرفت. و چند تا محکم تلمبه زد. جوری که از چشمام میزد بیرون… زد. زد. تا آبش آوند. و ریخت روی کمر من. حتی یه دونه هم بعدش کشیده زد به کونم.
با دستمال یزدی کثیفی که داشت آبش رو پاک کرد و منم با سریع ترین حالتی که میتونستم لباسهام رو پوشیدم و زدم بیرون…
تا چند روز وقتی تو کارگاه میدیدمش یه حس بدی بهم دست میداد.
حدود دو هفته بعد از این ماجرا وقتی داشتم از سر کار میرفتم خونه یه حسی من رو مجبور کرد برگردم کارگاه.
زنگ رو زدم و. نگهبان در رو وا کرد. باز چی جا گذاشتی دختر.
منم گفتم شارژر موبایلم جا مونده.تمام. .نوشته: مهندس
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
وقتی سر کیرش وارد کسم شد از درد داشتم غش میکردم.
انگار یه لحظه چشمام سیاهی رفت. ولی اون نامرد تا ته فرو کرد. درد وحشتناکی رو تحمل میکردم. حالا من داشتم اشک میریختم.
قبلا با نامزدم سکس داشتم. ولی این کجا و آن کجا.
لجن محکم و پشت سر هم تلمبه میزد. تا میخواستم یه کم لذت ببرم ضربه محکم بعدی درد رو جایگزین لذت میکرد…
بعد از حدود پنج دقیقه یه کم بهش عادت کرده بودم. من رو به پشت برگردوند و. یه لحظه داشتم دیوونه میشدم. نکنه میخاد کون منم بکنه. ولی نقشه دیگه ای داشت و یه متکا گذاشت زیر شکم من و تا ته کرد تو کس من. وای درد داشت و درد. و یه لذت کوچیک.
وقتی با کشیده زد روی کون من احساس کردم داغ شد. جای انگشتاش روی پوست سفید من باقی موند. دومی و سومی. انگار از این زدن ها بیشتر از کردن لذت میبرد. انوار تمومی نداشت و نمیدونم چند تا زد ولی کل قسمت باسنم داغ شده بود و گر گرفته بود.
کمر من رو با دستاش گرفت. و چند تا محکم تلمبه زد. جوری که از چشمام میزد بیرون… زد. زد. تا آبش آوند. و ریخت روی کمر من. حتی یه دونه هم بعدش کشیده زد به کونم.
با دستمال یزدی کثیفی که داشت آبش رو پاک کرد و منم با سریع ترین حالتی که میتونستم لباسهام رو پوشیدم و زدم بیرون…
تا چند روز وقتی تو کارگاه میدیدمش یه حس بدی بهم دست میداد.
حدود دو هفته بعد از این ماجرا وقتی داشتم از سر کار میرفتم خونه یه حسی من رو مجبور کرد برگردم کارگاه.
زنگ رو زدم و. نگهبان در رو وا کرد. باز چی جا گذاشتی دختر.
منم گفتم شارژر موبایلم جا مونده.تمام. .نوشته: مهندس
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM