دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
570 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مهدی و رها
1402/08/03
#عاشقی #دوست_دختر

سلام دوستان.
من مهدیم. 20 سالمه. قدم 185 وزنم 96 هستش و این که تعریف از خود نباشه. پسر خوش فیسی هستم
من سال 1401 با دختری به نام رها آشنا و دوست شدم
رها سنش ۱۹ قدش 176 و زنش 83 سینه هاش 85 و بدن خوبی داری ساعت شنی و کونی تپل و کسی صورتی و پوست سفید
بریم سراغ داستان .
ماجرا از اینجا شروع شد که من بعد چهار ماه. بعث سکس چت رو. باهاش باز کردم و. علاقه خودمونو تو سکس بهم نشون دادیم
بعد یکی دو ماه من همش درخواست نود میکردم و اونم کلی عکس لختش رو بهم میداد. 🤤🤤🤤
بعد یه سال رابطه بینمون. وقتی یه روز بیرون بودیم. رفتیم گشتیم آبمیوه خوردیم
رها گفت :« مهدی گردن بندی که برای سالگردمون خریدی رو نمیدی ؟!
منم گفتم :« عشقم خونس باید بریم اونجا برداریم .
رها هم گفتم باشه عشقم بریم
رفتیم خونه گفتم بیا تو کسی نیست گفت باشه
کردن بند رو دادم گفت میشه برام ببندی شالش رو در آورد. و پشت کرد بهم منم بهش چسبیدن کیرم مالیده میشد به کونش. و من راست کردم
چند تا عکس انداختیم و بعد تو عکس کیرم معلوم بود. راست راست شده
برگشت سمت من دستش رو انداخت دور گردنم و بوسم کرد منم بلا فاصله بغلش کردم لب گرفتیم خودمون رو بردیم رو تخت
بهش گفتم رها خیلی دوست دارم لب گرفتیم و دو هزاریش افتاد که می‌خوام چیکار کنم
منم رفتم سمت گوشاش و شروع کردم لیس زدن بعد خیلی حشری شده بود
لباسش رو در آوردم. یه سوتین مشکی داشت با زور اونم در آوردم
و شروع کردم خوردن ممه هاشو وایی 🤤🙈👅👅 اوووم
ممه هاشو رو خوردم. بعد. اومدم پایین
من خیلی عاشق پا 🦶🤤 👅 ام شروع کردم کف پاش رو لیس زدن انگشتانش رو خوردن. بعد. کمربند. شلوارش رو باز کردم. شلوار با شرط کشیدم پایین 🙈🙈🙈
عین این کس ندیده ها شروع کردم خوردن کسش خیلی تمیز بود بوی بهشت میداد.
زبونم رو میزدم به کسش اونم آه نالش در اومده بود. دستش رو فشار میداد رو سرم. میگفت بخور مهدی آه بخور
بعد دو دقیقه من دراز کشیدم و رها با کسش اومد رو صورتم منم شروع کردم به زبون زدن خیلی خوردم براش
بعد پنج دقیقه از رو سرم پاشد و منم لباس و شلوارم رو در آوردم خوابیده بود رو تخت منم کیرم رو کردم تو دهنش تا ته. کیرم من ۱۷ سانته بعدش یکم نگه داشتم داشت خفه میشد کشیدم بیرون بعد تلمبه زدم تو دهنش با دستامم کسش رو میمالوندم
بعد بلند شد رو تخت حالت داگی نشست منم با وازلین سوراخ کونش رو داشتم گشاد میکردم خیلی تنگ بود. یه انگشت دوتا سه تا بعد داشت داد میزد کیرم رو بردن دم سوراخ. آروم آروم بازو. کلش رفت تو رها جیغ میزد تورو خدا بکش بیرون در داره منم بهم همش رو کردم تو. داشت گریه میکرد یه دو دقیقه همون‌جوری بودم بعد آروم تلمبه زدم دردش کم شده بود بعد تلمبه زدن. شروع کرد آه آه ناله کردن 🤤🙈 دیگه داشت لذت میبرد. منم تند تند. تلمبه میزدم ممه هاشو میمالیدم بعد 10 دقیقه تلمبه زدن این اومد همش ریختم تو کونش بعد گفت من ارضا نشدن منم برگردوندمش. شروع کردم کسشو میک زدن با زبون میزدم تو سوراخ کسش با دستم با لای کسشو میمالیدم بعد سه چهار دقیقه اونم ارضا شد و تموم آبش ریخت تو دهنم صورتم 🥵👅🙈
بعد بلند شدیم رفتیم. بدنمون رو با دستمال پاک کردیم منم. شرت. سوتین رها رو تنش کردم لباسش رو پوشوندم جورابشم پاش کردم. خودمم لباس هامو پوشیدم و رفتیم بیرون رسوندمش دم خونه. رفت بعد یه ساعت زنگ زد میگه خیلی توله ای نمیتونم راه برم 🤣🤣🤣🤣🤣
اینم از اولین سکس من و رها 💯💋❤️
الآنم داریم ازدواج میکنیم 🔗💋
نوشته: مهدی


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس همسرم با پسرداییم
1402/08/03
#بیغیرتی #همسر

سلام
اسم من اشکان 33 ساله و همسرم مینا 29 ساله قد همسرم 172 وزن 68 و هیکل نسبتا خوبی داره
من یه پسر دایی شیطون دارم 29 ساله قد 183 و خوشتیپه
داستان از اونجا شروع شد که تو مهمونیایی که میرفتم میدیدم پسر داییم حمید همش چشمش به باسن میناست،، مینا کون خیلی خوبی داره و هر مردی رو جذب خودش میکنه
پسر داییم مجرده و ما رابطه ی خوبی باهم داریم معمولا ماهی یکی دوبار میاد خونمون،، یه روز حمید بهم زنگ زد گفت شب هستی بیام خونتون منم گفت آره بیا،، خلاصه شب شد و اومد خونمون مینا یه شلوار مشکی جذب و یه تاپ تنش بود و باسنش حسابی دلبری میکرد خلاصه سلام و احوال پرسی کردیم نشستیم رو مبل مینا رفت چایی بیاره حمید رفت رو مبلی نشست که به آشپزخونه کامل دید داشته باشه،، مینا پشتش به ما بود من با حمید داشتم حرف میزدم ولی حمید کل حواسش به باسن مینا بود
حمید یه لحظه گفت تشنمه رفت آشپزخونه برا خودش آب بریزه،، آشپزخونمون تقریبا کوچیکه و میز نهار خوری هم اونجاست دیدم حمید رفت تو کابینت لیوان برداشت موقع رد شدن از کنار مینا خودشو مالوند به باسن مینا ولی مینا هیچ عکس العملی نشون نداد برام عجیب بود حتی خودشو کنارم نکشید،، من یه حس خیلی عجیبی پیدا کردم کیرم شق شد خیلی برام عجیب بود این حس
حمید پی اس 4 آورد نشستیم بازی کردیم ساعت 10 نیم بود حمید بهم گفت لباس خونگی نداری بدی بپوشم منم گفتم برو از تو کشو بردار، مینا نشسته بود با گوشی ور میرفت که یهو گفت بیا من میدم بهت دیدم دوتایی رفتن تو اتاق بعد چند دقیقه اومدن، دیدم مینا شلوارش یه مقدار پایین اومده بود نامرتب بود تو دلم گفتم حتما حمید دستمالیش کرده،، موقع بازی مینا همش از کنارمون رد میشد و حمید کلا داشت دید میزد باسنشو
خلاصه تا 1 شب بازی کردیم نمید گفت من برم دیگه که دیدم مینا سریع گفت این وقت شب کجا میخوای بری من گفتم اره بمون دیگه،، دیدم حمید از خداش بود بمونه، زیرانداز انداختیم مینا یه گوشه دراز کشید من وسط حمیدم آخر چند دقیقه شد دیدم خوابم نمیبره به مینا گفتم تو بیا وسط بخواب من باید گوشه بخوابم که مینا هم بدون مخالفت گفت باشه حتما،، مینا رو به من خوابید و پشت به حمید، من شک کردم که شاید حمید و مینا کاری انجام بدم خودم زدم به خوابیدن، دیدم صدای نفس نفس زدن مینا میاد، حمید رفت زیر پتو و داشت کص و کون مینا رو لیس میزد برای من خیلی هیجان انگیز بود و کیرم کامل شق شده بود بعد چند دیقه حمید رفت سمته اتاق خواب 2،3 دیقه بعد مینا اومد نگاه کرد ببینه من خوابم یا نه که دید خوابم رفت سمته اتاق خواب،، در اتاق یکم باز بود من رفتم نزدیکتر ببینمشون که دیدم حمید رو تخت نشسته یه کیر کلفت 17،18 سانتی داشت مینا داشت کیرو تخماشو میخورد حمیدم از پشت داشت کون مینا رو میمالید و میگفت من میمیرم برای این کون بعد 5،6 دیقه حمید بلند شد و مینا رو خوابوند رو تخت و شلوارشو کشید پایین رفت رو پای مینا نشست داشت کون مینارو لیس میزد مینا هم حشرش زده بود بالا میگفت بکن دیگه دارم میمیرم، حمیدم گفت چشم الان میام، نشست رو رون مینا و کیرشو گذاشت بین خط باسن مینا و عقب جلو میکرد بعد یکی دو دیقه سر کیرشو تنظیم کرد و یهو تا ته کرد تو کص مینا که مینا یهو یه ناله بلند کرد ولی حمید دراز کشیده بود رو مینا و سریع تلمبه میزد مینا هم بعد چن دیقه براش عادی شده بود و میگفت محکم تر بزن
بعد 10 دقیقه حمید کیرشو درآورد و دیدم داره با سوراخ کون مینا ور میره یه انگشتشو کرد تو مینا گفت تورو خدا پشت نه حمید گفت قول میدم آروم بکنم مینا بالاخره راضی شد حمید وازلین و برداشت اول با یه انگشت
کم کم 3 تا انگشتشو کرد تو کون مینا،،، مینا هم فقط ناله میکرد بعد حمید نشست رو باسن مینا و کیرشو گذاشت دم سوراخ کون مینا و آروم فشار داد تو که دیدم مینا داره بالشتو گاز میزنه که صداش در نیاد حمید چند دقیقه آروم عقب جلو کرد دیدم کلا ولو شد رو مینا، حمید آبشو ریخت تو کون مینا و همون حالت چن دقیقه ای رو مینا دراز کشید منم دیدم کارشون تموم شد سریع برگشتم خودمو زدم به خواب،، ولی بهترین حسی بود که تا حالا داشتم،، هیچ وقت فک نمیکردم یکی با مینا سکس کنه منم لذت ببرم،، حمید و مینا آروم اومدن خوابیدن
امیدوارم خوشتون اومده باشه
قسمت های بعدی هم اضافه میشه…
نوشته: اشکان

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سولماز و مرد همسایه (۲)
1402/08/03
#مرد_همسایه

سری قبل گفتم ک اولین سکس رو با مرد همسایه مون تو شب عروسی داداشم کردم، روزای بعد باهم ارتباط داشتیم وارد بخش جدیدی از زندگی شده بودم، به خودم می‌رسیدم و شادتر بودم. مشکل این بود که جا نداشتیم برای سکس. توی آسانسور لب بازی میکردیم ،فقط یه بار با اصرار اون رفتیم تو اتاقک آسانسور با اون همه سروصدا از پشت کردم، کلافه شده بودم به مادرم گفتم که با اون سکس داشتم و از این کار راضیم، اونم اولش باور نکرد ولی تغییرات منو که دیده بود و اینکه خوش خلق شده بودم پذیرفت، گفتم مشکل جاست، قول همکاری گرفتم و با بهمن هماهنگ کردم، روز موعود مادر و بابام رفتن خونه عمه، وقت رفتن چشمک زد و گفت خوشششش بگذره، بهمن ساعت ۳ از کار یکسره اومد پیشم، حموم رفته بودم و آرایش کرده، از در اومد تو چسبید بهم و لبامو خورد، از من حشری تر بود، رفتیم توی اتاقم هولم داد روی تخت و افتاد روم سنگینی و گرمی بدنش رو دوست داشتم، داشت منو میخورد. به ۳سوت لختم کرد و لخت شد، تموم بدنم رو زبون میزد، رعشه گرفته بودم به بدن و اون کیر کلفت و سیاهش دست می کشیدم و گفتم مردم بکن دیگه، لبخندی زد و پرید لای پاهام، کیرش رو میمالید رو چوچولم و لبم و میخورد، تو آسمونا بودم آبم چکه میکرد رو ملحفه. بالاخره سرش رو گذاشت و ب ی ضرب کیر کلفتش رو کرد توم، کوسم رگ به رگ شد، نفس نداد شروع کرد به تلمبه زدن عین جسد افتاده بودم، گفت میخوای کیرمو ببینی، دوست داشتم دیدنشو، از کوسم در آورد هم نفس کشیدم هم دیدمش، کلفت. سیاه، با آب کوسم خیس بودو برق میزد. مالید رو کوسم. حالی میداد و دوباره کرد توش، خودمم چوچولم میمالیدم ک آبم اومد، بی شرف دید میلرزما خودشو انداخت رومو محکم تر تلمبه میزد. داشتم غش میکردم اینقدر پشتشو چنگ زدم تا بلند شد، دمرم کرد و از پشت چپوند اون کیرکلفتش رو دوباره تلمبه میزد، شانسم گفت و آبش اومد. کنار هم خوابیدیم، نوازشم میکردو تشکر و بوس. دیگه یاد گرفته بودم هفته ای ۲بار لنگام هوا بود، تا مادرم گفت بزار منم ببینم چند سال هست که درست و حسابی سکس نداشتم، با کلی چک و چونه، قرار شد که بهمن نفهمه و اون یواشکی از لای در سکسمو ببینه (یه جورایی میخواستم بهش فخر بفروشم) اون روز اومد و مشغول دادن بودم که دیدم از لای در مامان نگاه میکنه منم پیاز داغشو زیاد تر کردمو و آه و آوهم بیشتر شد، بهمن که پشتش به در بود و خوشش میومد فحشای سکسی میداد. که جیغ بزن مادرتو گاییدم کونی خودم میکنمت و… دیدم مامان دامنش رو داده بالا و دستش تو شورتش داره خودشو میماله، چشماش رفته بود، منم صدامو بالاتر برده بودم که یهو مامان تعادلش رو از دست داد و ولو شد کف اتاق، بهمن که یکه خورده بود گفت اینجا چیکار میکنه، آبروم رفت. مادرم با همون حال حشری گفت اگر نکنیم آبروت میره، من خشکم زده بود، مامانم آره؟!!! ۴دستو پا اومد بزور آویزون کیر بهمن شد، اونم نمی‌خواست به زن رفیقش دست بزنه که مادرم تهدیدش کرد، من به بهمن چشمک زدم که برو تو کارش، با تردید دست مادرم رو گرفت و خوابوندش روی تخت،مادرم همون پشت در نیمه لخت بود و ارضا شده بود. خودم برای بهمن ساک زدم ک دوباره راست کنه، اونم یکم سینه های شل مادرم رو مالید و کیرشو کرد توش، تلبمه میزد، مادرم از من درشت‌تر بود انگار بهمنم بدش نیومده بود، لب میگرفتم ازش، حسودیم شد و کنار مادرم خوابیدم و با لحن لوسی گفتم نوبت منه، اونم کیرو درآورد و صاف کرد تو کوسم، مادرم بیکار ننشست و از زیر خایه های بهمن رو لیس میزد، صدای لیسش و خوردن خایه ب کوسم خونه رو برداشته بود، داشتم ارضا میشدم و صدام در اومده بود ک لبای مامانم رو
رو لبم حس کردم، دیگه نفهمیدم عین مار وول میزدم و همون موقع آب بهمن هم اومد، شل‌شده بودم و میدیدم که مادرم داره لبای بهمن رو میبوسه و کیر خیسش رو میچلونه،
نوشته: سولماز

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو کف خواهر زنم بودم
1402/08/03
#خواهرزن

خیلی تو کف خواهر زنم بودم۲۰سالی کوچکتر بود و از بچگی دوستش داشتم، سفید و خوشگل بود، چندسالی بود یه شوهر کیری داشت، قبلا اگر مجال میشد با شورتاش جق میزدم، شمال بودیم و اونم طبق معمول بدون شوهرش باهامون بود، شوهرش قیدی نداشت و اون همیشه میگفت خواهرم شانس آورده و ی تیکه مثل تو گیرش اومده، عصر بودو هرکس یطرفی، تو باغ، تو تراس قلیون، از جلوی اتاق رد شدم دیدم در چمدونش بازه و شورتاش چشمک میزنه، رفته بود حموم، دیدم کسی نیست رفتم ۲تاشو برداشتم پشت تخت توی فانتزیام بودم ک با حوله اومد تو اتاق، خودمو کشیدم زیر تخت، نفسم بند اومده بود، در اتاق رو قفل کردو شروع کرد به خشک کردنش،،وای چه بدنی داشت آس بود، نقاشی خدا به رنگ برف، دهنم خشک شده بود، از چمدونش کرم درآورد و پاهاشو کرم میزد، از زیر تخت کوس و کونشودیدن داشت، راست کرده بودم، تو همین احوال بودم که رفت بسمت چمدون ما، با تعجب دیدم اونم بعله، شورت منو برداشته میماله به کوسش، و پیراهنم رو بو میکشه، آهسته ی چیزی میگه، شاخ درآورده بودم، یهو تلفنم زنگ خورد، ریدم بخودم، دولا شدو منو زیر تخت دید، حوله شو گرفته بود جلوش،از زیر تخت اومد بیرون، گفت اینجا چیکار میکنی آقا مجید، پررو گفتم اومدم شورتم رو بردارم و از دستش شورتم رو کشیدم، تازه یادش افتاد که همه چی رو دیدم. عرقش در اومده بود و خجالت میکشید، منم ۲تا شورتش رو دادم بهش و گفتم حق ما بیشتر از مالیدن شورت یکدیگس، از اتاق رفتم بیرون، شب بعد شام توی حیاط بودم که خودشو رسوند بهم، راه میرفتم دستم رو یواش گرفت و گفت میدونی که از شوهر شانس ندارم و از بچگی خیلی دوستت داشتم، حتی یه وقتایی تو ذهنم خودمو زیرت حس میکنم، و توی نور کم حیاط بزرگ ویلا، لبم رو بوسید، منم نون رو چسبوندم و بغلش کردم و حسابی مالوندمش، داغ کرده بودیم، گفتم همین امشب میکنمش، رفتم ی خودی توی خونه نشون دادیم و تک تک برگشتیم ته حیاط، با کیر راست و اسپری زده منتظرش بودم، اومد، سریع چنتا لب گرفتم و سینه های سفیدش رو در آورد، محشر بود،یکی رو میخوردم یکی رو میمالیدم، حشری شده بود و داشت کیرمو میکند، ولش کردم رفت پایین و ساک میزد، کیرم بی‌حس بود ولی ظاهرا اون خیلی حال میکرد، بلندش کردم و شلوارش رو کشید پایین و دولاش کردم، تو نور کم ته حیاطم کونش می‌درخشید، کیر آب دهنیشو گذاشتم لای کوسش، آبدار و لیز بود، خودش بیشتر هول بود، فشارش میداد عقب، جاباز کرد ک رفت تا تهش، آهی کشید و شروع کردم به گاییدنش،داغ بود هی تلمبه زدم ، مدل دیگه‌ای نمیشد کردش، خشک شده بود ولی آب من نمیومد، گفتم بخورش دوباره ساک زد، خوب ساک میزد، حالش بیشتر بود، سرش رو گرفته بودم و جلو و عقب میکردم و آبم اومد، تا ته کیرو کردم تو حلقش، تقلا میکرد درش بیاره که نتونست و عق میزد. خیلی بهم چسبید .خواهر زن خوبیه.
نوشته: مجید




cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
انتقام تلخ
1402/08/03
#انتقام

نگاه به گوشیم انداختم چقدر زنگ زده بودن از کلانتری
خدایا من دیشب چیکار کرده بودم چرا از عصبانیت خودم جسمم و روحم رو ترکونده بودم
ماجرا از این قرار بود که منو حسام یکسالی از ازدواج مون می‌گذشت با عشق ازدواج کرده بودیم عشق در یک نگاه ، حالا سر هر موضوعی دعوامون میشد از لباس و تیپ و خوابیدن و خانواده بگیر تا یه آب خوردن ساده، بار آخر دعوا شدیدتر شد به زد و خورد کشیده شد صدامون بیش از حد بالا بود یهو صدای زنگ اومد حسام با عصبانیت در رو باز کرد ، صدای مرد بود که می‌گفت مشکلی پیش اومده حسام گفت به تو ربطی نداره و در محکم بست و ادامه دعوا یک ربع بعد دوباره صدای آیفون اومد اینبار حسام با عصبانیت شدید سراغ در رفت
مامور پلیس بود ، من هم که صدای گریه ام خونه رو برداشته بود گوشه لبم خون میومد ، یک آقای فوق العاده خوشتیپ با شخصیت پشت مامور پلیس وایساده بود حدس زدم خودش بوده که بار اول اومده ببینه چه خبره و بار دوم پلیس رو اطلاع داده ،
مامور ها سراغم اومدن گفتم امنیت جانی ندارم و حسام رو بردن که فردا برم شکایتم رو مطرح کنم اون آقا بعد رفتن مامور ها اجازه ازم خواست بیاد داخل ، برای من دیگه پرستیژ و آبرو مهم نبود چون روسری سرم نداشتم از بس موهای خرماییم رو حسام کشیده بود لباسم پاره شده بود سگک سوتینم از پشت کنده شده بود …
پذیرفتم و اومد خونه از بیچارگی خودم با صدای بلند گریه کردم ، اون مرد غریبه اومد کنارم نشست و سرم رو تو آغوشش گرفت، هیچ حس گناه یا حرام بودن نداشتم من نیاز به آغوش داشتم
گفت عزیزم آروم باش من اینجام کنارتم همسایه جلو ساختمون تونم اینقدر صدا زیاد بود حس کردم الان یه نفر کشته میشه خانوم به این خوشگلی نباید کتک بخوره ، دستاشو رو پشت کمرم حرکت داد از کتک های حسام درد میکرد ، هیچ‌کس گناه نداشتم خودم رو سزاوار این آغوش میدیدم،
سرم رو بالا گرفت گوشه لبم رو از خون پاک کرد صورتش رو چسبوند به صورتم… آخ چه عطری زده بود لباش رو گذاشت رو لبم و خورد اسمت چیه گفتم دیبا
منم امیر هستم ، سخت در آغوشم گرفت بدون مقاومت لباسم رو بالا زد و صورتش رو وسط سینه هام چسبوند شروع کرد به بازی و خوردن تو کاناپه ولو شده بودیم دستش رو رسوند به جایی که نباید میرسوند داغ شدم با دستش ماساژ میداد کسم رو ، در یک آن این همه درد و کتک جاش رو داده بود به لذت ممنوعه ، من چشام رو بسته بودم ذهنم درگیر رفتن حسام آشغال بود و یه مردی که اصلا نمی‌دونم کیه ، کیرش رو کرد داخل کسم اشکم سرازیر شد چون اون یک غریبه بود و حسام نبود ، حس لجبازی داشتم دوست داشتم بچزونم حسام رو انتقامم رو میخواستم ازش بگیرم تلاقی همه کتک ها
چشام به سختی باز میشد تیره و تار امیر رو دیدم که پیرهن سفید وکت مشکی و یک کراوات سرمه ای و کیر بزرگی که در حال رفت و آمد بود به داخل کسم و هر دو پاهای من رو شونه اش سرعت تلمبه هاش شدید شد پوزیشن رو عوض کرد منو داگی کرد باسنم تو دستاشو کمرم رو محکم گرفته بود و با نعره خالی کرد توم افتاد کنارم پنج دقیقه بعد کسم تو دستاشو بود و تند تند برام میمالوند ، لذت شدید با حس انتقام قاطی شده بود ارضا شدم اون لحظه احساس کردم بهترین ارضا زندگیم بود، خواب آلود شده بودم حس سبکی داشتم ، صدایی تو گوشم گفت ، خیلی جیگر بودی چسبید بهم ، دیگه دعوا نکن با شوهرت… پیشونیم رو بوسید صدای بسته شدن در اومد و اون غریبه رفت و من تخت گرفتم خوابیدم از عالم جدا بودم انگار…
چشم باز کردم خودم رو جمع کردم ساعت ۱۲ ظهر بود از کلانتری سی دفعه زنگ زده بودن…
کاملا ماجرای واقعی
نوشته: گلی




cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاطرات نوجوانی با میترا
1402/08/03
#خاطرات_نوجوانی

سلام .این داستان که براتون مینویسم واسه خیلی وقت پیشه.دارید میگید چه موقع؟؟…سالهای بچگی رو گذرونده بودم کم کم موهای صورتم داشت درمیومد واز اون چشم و گوش بستگی بیرون میومدم روز به روز شرایط فیزیکی بدنم تغییر میکرد دنیا وهمه چیزش رنگ دیگه شده بود ذهنم با همه چیز درگیر میشد رویا میساخت میجنگید آشتی میکرد نقشه میکشید و کلی بحران روحی و تنش دیگه… یکی از چالش های جدید که پایه ثابت مشقلات ذهنم شده بود تمایل عجیب و باورنکردنی به جنس مخالف بود اوایل ناخواسته همه رو دید میزدم که کاری لذت بخش بودولی باتوجه به شرایط اون موقع جامعه زیاد نمیشد زیاده روی بکنی ولی خوب کاریش هم نمیشد بکنی اوایل پروپاچه زن های اطراف رو نگا میکردم اون موقع مد جوراب نازک تا زانو بود خیلی هم جذاب بود بعضی هاشون که جاافتاده و توپر و سفید بودن واقعا آدمو دیوانه میکرد دیگه بازی کردن با دوستا و ورزش و تفریح نمیتونست انرژیمو خالی بکنه ومدام چشمم وذهنم دنبال زن ها و دخترای از خودم بزرگتر بود اون سال امتحان های خرداد سوم راهنمایی رو دادم و قبول شدم که اون موقع کار مهمی بود کنار خونمون یه زمین خالی داشتیم که بعد سالها پدرم گفت یه خریدار واسش پیدا شده میان زمینو ببینن من نیستم نشونشون بده و ماشینم بشور.منم جایی نرفتم توی کوچه خاکی داشتم پیکانمون رو میشستم کلی آب ریخته بودم وآب همه جا رو گلی کرده بود یهو یه دوو سیلو سفید اومد و یه خانم خوشکل با ابرو های نازک وزیبا و یه دختر که ازم خیلی بزرگتر بود و پسر ازمن کوچکترش که از بچه های محله بالایی که توی مدرسمون بود و اتفاقا میشناختمش پیاده شدن عجب هیبتی طبق معمول پا ها واندام خانم هارو دید زدم…وایییی …پا ؟؟؟پا نبود یه کله قند سفید بود که به زور کرده بودن تو جوراب مشکی نازک با کفش پاشنه دار وقتی راه میرفت ازلای چاک مانتو دل آدمو میبرد وهمچین تیپی اون موقع معادل پلنگ های الان بود باهام احوال پرسی کردن و منم با پسره یه خوش وبش کردم خانمه پرسید همو میشناسین گفتم آره هم مدرسه ای هستیم و یه لبخند رضایت رو لب رژ زدش کشید بعدگفت منزل فلانی کجاس گفتم همینجاس منم پسرشم اون ریزه لبخند به یک شادی تبدیل شد و توی صورتش موج میزد منم با دیدن این همه زیبایی و خنده و اون بوی عطر قشنگش انگار بهم مورفین زدن کیفور شده بودم گفت اومدیم زمینتون رو ببینیم و منم نشونشون دادم و بایک نگاه از چهرش خوندم که پسندیدن .گفت بابات کجاس گفتم رفته سر کار مکانیکه آدرسشو خواست هرچی آدرس میدادم نمیگرفت آخرش گفت خودت باهام بیا منم از خدام بود و رفتم وسایلمو جم کنم باهاشون برم زنه داشت اطرف و خونه های محل رو که به دلش نشسته بود دید میزد پاش رفت توی آب و گل توی کوچه و گلی شد منم از خدا خواسته سریع شلنگ و آب رو کشیدم تا کفش پاشو بشوره در حین اینکه شلنگ رو به سمت پاش گرفته بودم و تمیز میکردم چشمم به پا های زیباش خورد که واقعا کار دستم داد.بعدش بردمشون پیش پدرم و زمینو خریدن پدرم خیلی انسان شریفی بود اصلا باهاشون قاطی نشد و رعایت میکردازش پرسید شوهرت کجاش که گفت فوت شده و برای روز معامله قرار گذاشت که یک آقا باهاشون بیاد که بعدها معلوم شد اول طلاق گرفته ازش بعد مرده .منم اون روز باهاشون بودم و با پسره هم کلام بودم یه جوری مهرم به دل زنه نشسته بود که حسش میکردم و هی قربون صدقه منو پسرش میرفت حتی بعضی وقتا که کاری براش انجام میدادم و کسی اطرافمون نبود منو میبوسید.سریع ساخت وساز رو شروع کردن و گاه گاهی میومدن سرکشی از خونه مادرم هم به رسم همسایگی دعوتشون میکرد و چون مادرم خیلی آدم خونگرمی بود با ز
نه دوست شد وچون اغلب پدرم خونه نبود پاشون به خونمون به راحتی بازشد و اواخر خرداد سال بعد خونه آماده شد و اسباب کشی کردن و منم یه خودی نشون دادم و حسابی کمکشون کردم و فقط هدفم دید زدن اندام زنه بود به بدن بینقص و پر که تمام برجستگی ها و قوص کمرش بی نظیر بود وقتی از کنارم رد میشد بوی تنش و عطرش و اون جاذبش بیهوشم میکرد و یک حس همراه با لذت و ترس که خوشم ازش میومد بهم القا میکرد که بعد ها خودش برام تعریف کرد اونم همین حس رو با شدت خیلی بیشتر بخصوص موقع نگاه کردن هام به اندامش داشته …مدت ها گذشت منم هر روز آتیش درونم بیشتر میشد و مشتاق تر بودم به میترا خانم برسم و حداقل بدنشو ببینم ویا لمس کنم که بعدا خودش گفت متوجه نگاه های شیطونیم شده .اینقدر رابطشون باما خوب شده بود میومد خونمون و کسی نبود چادر برمیداشت ولباس راحت میپوشید و منم میدیدم اینقدر تاثیر روم میزاشت شبش توی خواب خالی میشدم …توی این احوالات واسه دخترش خواستگار اومد و قرار و مدار عروسی گذاشتن و ماهم دعوت کردن بعد مراسم تالار یه مراسم بزن و برقص توی خونه گذاشتن که کلکسیونی از زیبایی ها بود همه جور خانم شیک بود که میترا با اختلاف فراوان از دید من از همه بهتر بود !!! عروس رو که بدرقه کردن مهمون ها هم رفتن میترا واسه رفتن دخترش گریه کرد که مادرم اینقدر سر به سرش گذاشت و خندوندش از دلش درآورد و اوضاعش رو براه شد مادرم برگشت به خونه و به منم اشاره زد که بیا منم گفتم برو الان میام یهو میترا گفت بزارش باشه کمی توی جم جور کردن خونه کمکمون کنه منم موندم و همه اون ریخت و پاش ها رو تا آخرای شب جمع کردیم یهو میترا به پسرش گفت واییی کیفم توی اتاق پرو تالار جامونده و پول توشه نگهبان هم هستش سریع برو بیارش منم مشغول بودم تا شنیدم یهو یه حالی شدم واییییی من…میترا… با اون تیپ خفن …خونه خالی…پسره که رفت ناخودآگاه سریع دست از کارای عادیم کشیدم و به بهانه های مختلف به میترا نزدیک میشدم و اونم زیرزیرکی متوجه میشد ولی به روش نمی آورد.رفت سمت اتاق تهی فکر نمیکردم واسه لباس عوض کردن میره بعد چند دقیقه به بهانه کیسه زباله رفتم دنبالش سمت اتاق …یاخداااااااا میترا رو دیدم خشک شدم یه زن لخت سفید باسینه های زیبا داخل یه سوتین سرمه ای ظریف … یه لحظه چشمامون بهم قفل شد نمیتونستم تکون بخورم فکر کردم کار بدی کردم و ممکنه میترا واکنش نشون بده که در کمال ناباوری میترا با خنده خودشو کنار کشید و یه لباس رو روی خودش کشید یه جیغ کوچولو زد و منم که این صحنه رو دیدم یخم باز شد وتا توی حال دویدم کمی ایستادم وبازم ترس وجودمو گرفت آروم رفتم سمت در و رفتم بیرون که برم داشتم کفشامو میپوشیدم میترا صدام زد و گفت وایسا …منم وایسادم بعد چنددقیقه اومد و من منتظر دعوابودم که با صدایی مهربون وبا خنده گفت اوخی بمیرم برات ترسیدی ؟؟؟؟ منم گلوم از ترس خشک شده بود گفتم ببخشید میترا خانم بخدا نمیدونستم لباس عوض میکنی ووو…گفت عیبی نداره ولی فراموشش کن!!!گفتم باشه.یعد با یه نیشخند گفت چیزیم دیدی؟؟؟ سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم …با انگشت انداخت زیر چونم و سرمو بالا کشید گفت چرا بغض کردی حالا و خندید ولی دلم هنوز باور نکرده بود که با هردو دست منو کشید سمت خودش و چسبوند به خودش سرم زیر چونش بود و بوسید چندبار هم بوسید چون واقعا از رنگ روم فهمیده بود ترسیدم خخخخخخخخ سرمو بالا گرفتم و صورت قشگشو نگا کردم که تمام ترس و نگرانیم ریخت منم ناخودآگاه بوسش کردم واینبار با شدت بیشتر منو بغل کرد و منم اصلا متوجه نشدم چطور ولی بغلش کردم و به گرمی فشار میدادم خی
لی دلش برام سوخته بود.از همه مهمتر این دستایی که برده بودم پشتش ناخواسته آروم پایین اومد و به کونش خورد که بین دست من و کونش فقط یه پارچه نازک دامن بود چون چیزی زیرش نپوشیده بود گرمی و نرمیشو حس کردم دوباره انگار برق منو گرفت گفتم خدایا چرا اینقدر من گاف میدم …خخخخخخخ .یه لحظه احساس کردم نمیخاد ولم بکن!!!یخم باز شد و هوشم برگشت و کیرمو حس کردم و دوباره بغلش کردم اونم تکون نمیخورد و یه لحظه مغزم دستورداد دستات رو بزار رو کونش منم گذاشتم حس باورنکردنیی داشت یه لحظه بخودم اومدم دیدم بعله دارم راست میکنم وداره بهش میخوره که بعدها خودش گفت متوجه شده منم دل رو زدم به دریا گفتم هرچه بادا بادکیرمو یه تکون دادم که کار خودشو کرد و کاملا متوجه شد و با خنده ازم جداشد و بعد جدا شدن سریع کیرمو که داشت راست میشد نگاه کرد.و ولکن هم نبود .دیدم اوضا خرابه سریع یه خداحافظی کوچیک کردم و الفرار و میترا که انگار چیزی ازدست داده بود فقط مات مبهوت نگاه میکرد …بعدها گفت اصلا تصور نمیکردم با همچین چراغ سبزی من کاری نکنم !!! … دو روز گذشت داشتم میرفتم سرکوچه تخم مرغ بخرم میترا صدام کرد مثل همیشه خیلی خونسردانه و مهربون سلام علیک کرد منم با شرم جوابو دادم با خنده گفت هنوز پکری گفتم نه خخخخخخ گفتکجا میری گفتم مغازه سرکوچه.گفت پس دوتانون برام بگیر بیار منم سرمو تکون دادم و رفتم .ولی هنوز یه ترس و استرسی تو وجودم بود بخصوص اون راست کردنه و دست زدن به کونش!!!ولی یه چیزی توی دلم میگفت بدبخت خر موقعیت از این بهتر برو قدم اولو گذاشتی تا آخرش برووووو…تصمیمو گرفتم و تخم مرغا رو گذاشتم خونه نون گرفتم و رفتم تو در حیاط رو باز گذاشته بود در حال رو زدم گفت بیاتو .منم رفتم استرس داشتم ولی مصمم به انجام کار خودم بودم .رفتم سمت آشپزخونه میترا با موهای رنگ زده و یه لباس راحت ودامن که چیزی زیرش نبود اومد و نون ها رو گرفت و گفت بشین باهام یه نون پنیر بخور منم بعد کمی تعارف الکی نشستم .ساکت ساکت !!چایی آورد سریع رفت سر اصل مطلب گفت هنوز که پکری!!!گفتم آره از موضوع دیشب خجالت میکشم!! خندید و گفت تو که هنوز دنبال اون موضوعی یه اتفاق بود ولش کن !!!بلد با خنده گفت شیطون همه چیو دیدی هاااا!منم خندیدم گفتم آره !!!بعد دوتایی خندیدیم. بعد درکمال ناباوری گفت خوشت اومد ؟؟؟قفل کردم !!!بازم اون عهدی که با خودم کرده بودم یادم افتاد سریع گفت کیه که خوشش نیاد!!!گفت به به خوش اشتها هم که هستی گفتم من بچم اشتهام کجا بود !!!خخخخخ مرتب و زیرزیرکی نگاش میکردم قشنگ امواج عشق و علاقشو و از همه مهمتر شهوتشوحس میکردم .ولی چون بچه بودم و تردید داشتم نمیدانستم چکار بکنم .من گیج از همه جابیخبر پرسیدم رضا کجاس؟؟کیفتو پیدا کرد؟؟؟ بایه حس عصبی از حماقت من گفت گور بابای کیف!!!رضا دیشب تانیمه شب دنبال کیف بوده ماشین گیرش نیومد از همونجا رفته خونه داییش!!! بازم همون حس عجیب و احساس تنهایی با میترا و فرصت پیش اومده سراغم اومد ومنم میدونستم باید به ترسش غلبه کنم و از فرصت استفاده کنم میترا بلند شد دوباره چایی بیاره از پشت این کون بزرگشو نگاه کردم کیرم داشت میترکید وبه شدت بهم فشار می آورد یهو میترا گفت بیا این چایی ها روببر تا مربایی که خودم پختم بیارم.یه لحظه یخ زدم با اون وضع بلندمیشدم و میترا میدید آبرو ریزی میشد دوباره تکرار کرد ولی اینبار بالحن کمی تند تر نمیشد مقاومت کنم گیرافتاده بودم ولی دلو زدم به دریا بلندشدم اندازه یک وجب از شلوارم زده بود بیرون و میترا هم با اولین قدمم به سمتش متوجه شد …چشاش ایستاده بود و فقط منو نگ
ا میکرد من خودم که دیگه میت متحرک شده بودم فقط نگاه میکردم وبادست کیرمو به پایین فشار میدادم ولی کار از کار گذشته بود بعدها میترا گفت میدونستم تحریک شدی و از طرفی میترسیدی باید این ترستو میشکستم …یهو میترا باخنده وذوووق بی مانند گفت به به به به بلاخره حضرت والا یه حرکتی کرد و خندید !!!یهو گفت این چیه؟؟؟ ها؟؟؟ داشتم میمردم !خخخخخخ. گفت برامن راست کردی شیطون؟؟؟؟.میدونست ادامه بده سوالاتشو خونم میوفته گردنش خخخ!!! وموضوع رو عوض کرد و گفت دربیار ببینم چی داری؟؟؟؟سریع دربیار شیطون …اومد نزدیکم بادست کیرمو از روی شلوار گرفت وتکون داد مثل سنگ شده بود بااین کار دیگه خیالم راحت شد میدونستم بععععله میترا خانم مال خودمه !!! منم با هزار مشقت که وصفش سخته کشیدم پایین !!کیرم مثه وحشی ها وقتی بالا وپایین میشد واز همه مهمتر میترا بود که انگار برق گرفته بودش.و ازشدت شوق چشم از روی کیرم برنمیداشت اومد روبرروم دستش رو گذاشت رو کیرم واز ته به سمت جلو آرو میکشید و با خنده میگفت جووووون بچه خروس مهری خانم رو نگا!!!خیلی روی من و اوضاع مسلط بود ولی من کپ کرده بودم …دوباره گفت واسه من راست کردی خروس من؟؟؟؟فقط تونستم سرمو تکون بدم گفت لال شدی ؟؟؟چرا حرف نمیزنی ؟؟حالا چیکار کنیم؟؟…بدو بدو بریم تو اتاق تا دیر نشده و کسی نیومده ببینم چکاره ای!!! درب حال رو بست ورفتیم تو اتاق تخت که نبود یه دوشک بزرگ پهن کرد ودوتا پتو روش انداخت و یه حوله کوچیک هم آورد باخودم گفتم حوله واسه چیه؟؟؟؟تا این حد از همه چیز شوت بودم .سریع لباسای بالاشو درآورد چشم افتاد به سینه های گنده وسفیدش نفسم داشت میگرفت گلوم خشک شده بود و یه لرزش خفیف تمام تنمو گرفته بود دیگه کیرمو حس نمیکردم شلوارمو کشیدم پایین نمیومد گیرمیکرد وبه شدت شق درد گرفته بودم .دیدم میترا میخ شده رو کیرم و پشمام گفت بچه بهت نمیاد اینقد زود مرد شده باشی!!!ازت آب اومده تاحالا؟؟؟گفتم آره شبا خیلی میاد ماهی چندبار.اومد جلو کیرمو گرفت تو دستش شده بود دسته بیل تکون نمیخورد میخاست تکون بده خودمم جابجا میشدم گرمای دستشو هنوز یادمه قلبم اومده بود تو دهنم .دیگه داشت زجرآور میشد گفت لباساتو کامل دربیار انگار دکتر میخاست مریض عمل کنه!!!خودش دامنشو کشید پایین ازشدت استرس و شهوت یه لحظه احوالاتم از دستم رفت یه کوس تپل سفید با ران های کشیده و ساق های توپر جلوم ایستاده بود بعدها جودش گفت یک لحظه احساس گناه کردم ودلم برات سوخته باخودم گفتم طفلک رو توی چه مخمصه ای انداختم گناه داره!!!تا یهو به سمتم حمله ور شدی !!!بله یهو ناخاسته به میترا حمله ور شدم چسبیدم بهش کیرم به کوسش نمیرسید خیلی بلند قد تر از من بود رفت لای پاهاش و زیر کوسش محکم کمرشو گرفتم و سینه های گندشو میخوردم بادستام کونشو میمالیدم وفشار میدادم اونم با ترکیبی ار شهوت واسترس فشار که بعدها هروقت بهش فکر میکنم واقعا حتی فکرش هم لذت بخشه .میترا گفت بسه به پشت خوابید پاهاشو باز کرد کس تپلش روبروم بود گفت بلدی چکار کنی ؟؟گفتم یه کمی!!! کیرم میخاستم تف بزنم باخنده گفت نکن نمیخاد کیرمو گرفت مالید به خودش خیس شد و بادست فرستاد تو و دستشو برداشت و منو کشید سمت خودش …آروم رفتم روش کمی ناشی بودم ولی آروم تلمبه میزدم و بعد چند بار راحت ترین نوع ایستادن اومد دستم داخل کسش داغ بود وقتی کونشو تنگ میکرد قشنگ از داخل کیرمو فشار میداد و واقعا لحظات رویایی بود بعد حدودای۵دقیقه یه غلغله ای افتادی توی تخمام و کیرم میخاست آبم بیاد ولی میترا چشاشو بسته بود و از پشت دستاشو دورم حلقه کرده بود و محکم به سمت خودش ف
شار میداد و آروم آرو میگفت بکن بکن یه لحظه گفتم داره میاد !!!چشامشو باز کرد و تمرکزش بهم ریخت و خیلی بدش اومد زیر لب گفت از کیر هم شناس نیاوردیم .یاو بلندتر گفت نریزی داخل بریز بیرون .دوباره تلمبه زده به پنجمی نرسیده بود کشیدم بیرون انگار شلنگ فشار قوی ازدستم در رفته بود محکم کیرم به بالاوپایین و اطراف میخورد و آب میپاشید خیلی زیاد بود نمیدونستم باید بادست بگیرم میترا وسطاش کیرمو گفت وآروم از ته تا بالا میمالید که به اوج لذت رسیدم چشمام به زور بازموندن میترا واقعا میدونست آخراش که آب تموم میشه فشاردستشو کم و کیرمو ول کرد.نگاکردم دور وبرمو همه جا کثیف کاری شده بود میترا گفت این همه آبو از کجا آوردی !!!وبعدش کاربرد حوله کوچیکه رو فهمیدم !!!میترا خودشو پاک کرد و گفت حیف که زود تمومش کردی وکیرت زیاد کلفت نیس گفتم میترا خانم من تازه اول بارم بود و کمی باهم حرف زدیم و از کس و کیر گفتیم و همه جای کس و کونشو نشونم میداد بخصوص چوچولش !!!کیرم کمی شل شد ولی وقتی کس کون میترا رو میمالیدم دوباره سفت شد گفتم دوباره بریم ؟؟؟گفت میتونی گفتم اره . این دفعه بدون ترس و استرس پریدم روی میترا حسابی میکردم هر جور که میگفت و می ایستاد میکردم .آخراش که داشتم خیلی تند تند میزدم چشمم به قیافه میترا خورد نفسشو حس کرده بود و پوست سفیدش به شدت قرمز و قرمز تر میشد و منو میچسبوند به خودش ویک دفعه یه آه وناله طولانی کرد وتمام لای پاها و کسش وکیرم خیس شد و منو بعد یه فشاردادن طولانی ول کرد و بی جون افتاد روی پتوها و آروم دستمو گرفت میمالید به کسش منم همون کار رو چنددقیقه ادامه دادم و یه غلط زدو دمر افتاد که چشمم به سوراخ قشنگ کونش افتاد با دست آروم میمالیدمش گفتم میترا خانم .برگشت گفت بگی میترا کافیه خانمشو کردی رفت و خندیدیم گفتم از کون بکنیم ؟؟؟گفت زرنگ شدی!!! و یه لبخند زد گفت بزار واسه بعد نکنه کسی بیاد زیاد طولش دادیم !!!کیرمو نگاه کرد گفت این کی میخابه گفتم نمیدونم.رفتم دستشویی شلنگ اب سرد رو ریختم روش کمی شل شد تونستم لباس بپوشم ولی بازپیدابود میترا لباس پوشید و گفت خوشت اومد گفتم خیلی !!! اون روز ساعت ۸ونیم شروع کردیم حدودا ۱۰ونیم تموم شد انگار یه چشم بهم زدن بود روزها گذشت و من به هربهانه ای میرفتم خونه میترا ولی فرصت نمیشد تا یک روز پدرو مادرم رفته بودن عیادت عمه ام که تصادف کرده بود و چون آخر هفته بود خونه پدربزرگ موندیم که نیم ساعت با شهر فاصله داره دلم پیش میترا بود اصلا آروم وقرار نداشتم فکری به سرم زد به بهانه آوردن کنسول بازی(سگاه) وبازی کردن با پسرعموها کلید خونه رو از مادرم گرفتم و رفتم خونه قبل رسیدن باتلفن سکه ای به خونه میترا زنگ زدم جواب نداد چنددفعه دیگه گرفتم جواب نداد دراوج ناامیدی تماس آخر رو گرفتم خودش برداشت و نفس راحتی کشیدم گفتم کجایی چرا بر نمیداری؟؟گفت حمام بودم یواشکی گفت الان رضا برگشت خونه !ممکنه گوشی اون اتاق رو برداره چرت وپرت نگی !!! فقط گفتم دارم برمیگردم خونه کسی هم نیست.گفت باشه رضا رو فرستادم بیرون میام.و قطع کرد .از شدت ذوق یه دربست گرفتم تا دم خونه رفتم تو اتاقم طبقه بالا بود بغیر اتاق من بقیه خونه خالی بود.اتاق رو مرتب کردم .مثل میترا چندتا پتو انداختم روهم و یه آینه قدی گذاشتم که همدیگه دو ببینیم.سریع رفتم حموم تروتمیز کردم و منتظر متیرا نشستم یک ساعت گذشت دوساعت گذشت ولی نیامد رفتم پشت بام توی حیاتشون رو نگا کردم حوصلم سر رفت دیگه داشتم ناامید میشدم یهو صدای رضا اومد رفت در رو بازکرد و یه وانت اومد چند تا مبل و میز رو گذاشتن تو وانت
و رفتن وانت چند متر دورنشده بود میترا هم از همون سمت رفت و کلا دیگه ناامید شدم و چندتا فوش وبدوبیرا به میترا گفتم و دسته کلید رو از بالا پرت کردم تو حیاط داشتم میومدم پایین باخودم گفتم چرا میترا با هاشون نرفت ؟؟چرا باماشین خودشون نرفت؟؟؟؟یهو صدای زنگ خونه اومد با خودم گفتم این پدرسگ دیگه کیه و آروم آروم وبا ناراحتی رفتم سمت در بغیر زنگ شروع کرد به در زدن اونم محکم داد زدم اومدم ودر زدن قطع شد در رو باز کردم میترا من و در رو با هم هول داد و اومد تو و برای اولین با عصبانیت گفت چرا در رو باز نمیکنی؟؟؟؟؟؟و در رو پشت سرش محکم بست و یه نفس بلند کشید گفت معلوم هست کجایی؟؟؟ گفتم بالا پشت بوم بودم خودت چرا دیر اومدی گفت هزار تا بامبول سرهم کردم تا رضا رو فرستادم دنبال تعمیر مبل و گفتم میرم خونه یکی از آشنا ها حالا چرا وایسادی بدو بریم تو …رفتیم تو میترا گفت یه آبی شربتی چیزی ندارین؟؟؟منم بهش دادم خورد و گفتم بریم بالا اونجا رو آماده کردم توی راهپله دستمو گذاشتم رو کونش مثل همیشه نرم و گرم بود برگشت گفت میخای بکنیش گفتم آره گفت نمیگفتی هم میدونستم و خنددیم کم کم احساس کردم یه وابستگی شدید به این موجود پیدا کردم و نمیشه بدون اون سر کنم چون این مدت که ازش دور بودم انگار بار دنیا رو کولم بود و الان سبک شده بودم رفتیم تو اتاق لخت شدیم از توی آینه همدیگه رو ورانداز میکردیم یه لذت بی پایان وجودمو گرفته بود به پشت خوابید تنش بوی صابون و حمام میداد آدم رو دیوانه میکرد کیرم داشت منفجر میشد افتادم روش کیرمو گذاشتم لای پاهاش و خودمو بهش میمالیدم و میبوسیدمش اونم حالش از من بدتر بود و منو بخودش فشار میداد من از دوستای اهل ماجرا پرسیده بودم چطور باید سکس کنم و دستوراتشون رو مو به مو اجرا میکردم که میترا هم متوجه موضوع شد و گفت راه افتادی شیطون … واما مهمترین قسمت خوردن کس میترا بود وقتی سراغش رفتم خیس بود و یه بوی دیوانه کننده میداد اول از بالا تا پایین وبرعکس میلیسیدم و چندین بار تکرار کردم بعد چوچولشو با زبان پیدا کردم و باهاش بازی کردم و میک میزدم که داد میترا دراومد طوری که ترسیدم و یه لحظه دست کشیدم که بادستاش سرمو به سمت کوسش فشار داد و منم ادامه دادم قشنگ متوجه لرزش بدنش میشدم تاحد ارضا شدن رفت ولی گفت بزار توش منم آروم کیرمو کردم توش یه مدت کوتاهی داشتم تلمبه میزدم و گاهی توی آینه خودمو نگاه میکردم که واقعا صحنه دیوانه کننده ای بودیهو بسرم زد تا تنور داغه به فانتزیم که کون گنده میترا بود برسم اون جور کردن یابقول این جدیدها (پزیشن )رو با پزیشن داگی عوض کردیم و درحین تلمبه زدن انگشت اشارمو کمی خیس کردم و آروم کردم توی سوراخ قشنگ کونش کمی خودشو جمع کرد ولی با ادامه تلمبه بزدن توکسش دوباره آروم شد بعر انگشتمو هماهنگ با تلمبه زدن توی کونش جلو عقب میکردم که بعدها میترا گفت مست اینکار شدم و خیلی خوشم اومده .آروم انگشت دوم رو وارد کونش کردم ایندفعه یه اوخ کشید و گفت یواش دردم میاد منم انگشتامو نگه داشنم و فقط تلمبه میزدم ودرد رو از یادش بردم و بعد چند لحظه دوباره ادامه میدادم کم کم کونش داغ شد و لذت میبرد یهو ساکت شد نگاه کردم دیدم داره روی ارضا شدن تمرکز میکنه دستشو آورد پشت و دستمو که انگشتام توی کونش بود رو فشار داد داخل کونش نفسشو نگهداشت و پوست سفیدش قرمز میشد که یهو با صدای بلند یه آه شهوت آلود کشید و محکم کسشو میکوبید به کیرم وتا ته ته میرفت توش و آرررروم ازم جدا شد و نفس نفس زنان بصورت دمر افتاد بدنش داغ داغ شده بود و منم با کیرم که داشت منفجر میشد کنارش دراز
کشیدم.و توی آینه هردوتامون رو نگاه میکردم تا ریکاوری شدن بدنش صبرکردم کمی جون گرفت برگشت و مثل بچه بغلم گرفت ولی کیرم مزاحم بود گذاشتم لای پاهاش معلوم بود واقعا کیف کرده و راضیه!!! یه بالش گذاشتم زیر شکمش و کونش قشنگ باز شد حسابی تف مالیش کردم اونم میدونست میمیرم واسه کونش همراهی میکرد کیرمو تف زدم و آروم در کونش گذاشتم وهول دادم تو سرش رفت داخل چیزی نگفت کمی بیشتر رفت تو دوباره خودشو جمع کرد و گفت آروم دردم میاد منم حسابی هواشو داشتم و بهش فشار نیاوردم.و پزیشن رو عوض کردیم ایندفعه من زیر خوابیدم و اون اومد بالا و با کون نشست روی کیرم و بعیر اندازه اول آروم آروم کیرمو فشار دادم تو و هرموقع درد داشت تلمبه میزدم تا درد نداشته باشه خلاصه بعد حدود ۱ساعت بمال و بکن کیرمو تا ته کردم تو کونش از توی آینه باهم نگاه میکردیم لذت بی پایانی میبردیم بعد حدودای چند دقیقه تلمبه زدم نزدیک ارضا شدن من بود که با تمام فشار و عقده ای که از کونش تو دلم بود آبمو خالی کردم توش وشدت بیرون ریختن آب اینقدر زیاد بود جهشش رو از داخل کون حس کرد و بی رمق افتادم کیرم داخل کونش شل شد .بعد از یه مدت کوتاه ایستادن تو اون حالت از هم جدا شدیم و حسابی کون و صورت میترا رو بوسیدم و میترا در حالی که لنگان لنگان دستشو در کونش گرفته بود که آبم نریزه رفت دستشو و آبمو ریخت بیرون و این شد اولین کردن کون میترا که تا مدت ها هی گلگی میکرد کونش میسوزه …و تا مدت ها منو میترا شده بودیم دلداده همدیگه که از اون محله رفتیم وعلتش یکی از زنای فضول کوچه بود بوهایی برده بود و به مادرم رسونده بود و برا اینکه شر نشه و آبرو ریزی نشه و بروی منم نیاره مادرم موافقت پدرمو برای تعویض خونه گرفته بود .امیدوارم خوشتون اومده باشه!!@
نوشته: میترا

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پس لرزه های دور از خانه (۲ و پایانی)

1402/08/04
#بیغیرتی #خیانت #انتقام

ادامه ماجرا…
زمانی از خونه زدم بیرون که قهقه های راحله و فرشاد خونه رو پر کرده بود .
نمی‌دانستم کجا برم و چکار کنم. بی هدف تو خیابون قدم میزدم از شدت بغض گلویم داشت می ترکید. دلم میخواست زار زار گریه کنم . بالاخره خودم رو رسوندم گاراژ حمل بار
ماشین رو لابه لایه کامیونها پارک کرده بودم رفتم به طرفش سوار شدم و اطرافم رو نگاه کردم خلوت بود زدم زیر گریه سعی می‌کردم صدای گریه هایم را کسی نشنود واسه شوفر جماعت گریه کردن ننگ بود.
کم کم هوا داشت تاریک می‌شد و من اون شب توی ماشین موندم به رویاهایم فکر میکردم چی میخواستم و چی شد.
تو فکر خودکشی بودم ولی وقتی که به ریشخند های افشین و راحله بعد از مرگم فکر میکردم منصرف میشدم.
اون شب تا صبح خواب به چشمام نرفت هوا دیگه کاملا روشن شده بود یاد گوشیم افتادم که دیروز تو حالت پرواز گذاشته بودم. گوشیم رو در آوردم حالت پرواز رو خاموش کردم . راستش وقتی فکر میکردم توی گوشی چه صحنه هایی هست وحشت میکردم.
چند دقیقه نگذشته بود که تلفنم زنگ خورد اولش فکر کردم راحله است ولی با دیدن صفحه گوشی دیدم حسن کلانتر((البته لازم به ذکر است که حسن اغلب تو دعواها و اختلافات رانندگان نقش میانجی رو بازی میکرد یکی از بچه های بامرام گاراژ بود و بچه ها لقب کلانتر بهش داده بودند )) و همکارم بود جوابش رو دادم بعد احوالپرسی مختصر گفت مرد حسابی معلومه کجایی مادرت از دیروز تا حالا صد بار بهم زنگ زده و دنبال تورو میگیره پس چرا گوشیت تو دسترس نیست.
گفتم حسن تازه رسیدم گاراژ. بزار ورودیم رو تو دفتر ثبت کنم خودم باهاش تماس میگیرم.
حسن با تعجب گفت امیر چی میگی چهار روزه ماشینت تو گاراژ خوابیده بچه های دفتر سراغ تو رو می‌گیرند.
گفتم تو کجایی الان؟ گفت تو گاراژ کنار ماشینت .
خودم رو کمی بلند کردم همون طور چشام افتاد به چشماش گوشیش رو قطع کرد و با تعجب منو نگاه می‌کرد اومد به طرفم و یه سلام بهش کردم بدون اینکه جوابم رو بدهد گفت امیر چت شده چشمات چرا مثل بادکنک پف کرده؟
در رو باز کردم و اومد بالا نشست رو صندلی طرف شاگرد و در رو بست گفتم هیچی از کم خوابیه. گفت امیر نکنه گریه کردی راحله طوریش شده ؟
با شنیدن اسم راحله دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و زدم زیر گریه .
چند دقیقه همون طور گذشت حسن با صدای بلند گفت:امیر حرف بزن ببینم چی شده؟
((گفته باشم که خانواده حسن کلانتر با مادرم نسبت فامیلی دوری داشتند بچه طلاق بود و دو سه سال از من بزرگتر بود پدر و مادرش بعد از گرفتن طلاق هیچ کدوم حاضر به نگهداریش نشدند و باباش ازدواج کرده بود و مادرش زن خوبی نبود که بعدها به علت اعتیاد فوت کرده بود خلاصه مجرد بود))
گوشیم رو باز کردم و دادم دستش بعد چند لحظه به صورت بریده بریده و با تعجب گفت: راحله! چشاش داشت از کاسه میزد بیرون و گفت این مردک کیه ؟ با تکون دادن سرم گفتم نمیشناسم. داشتم انگشتم رو گاز می‌گرفتم که جلو گریه ام رو بگیرم.
حسن کلانتر گوشی رو انداخت رو داشبورد حدودا ۲۰ دقیقه ای هیچ حرفی نزدیم و بعد حسن گفت این فیلم رو کی گرفته؟ گفتم خودم . گفت حالا میخوای چکار کنی ؟
گفتم نمیدونم. یه خورده دلداریم داد و از خیانت مادرش گفت و اینکه بعضی از زنها آبروی مادر بودن رو می‌برند.
دوتایی رفتیم قهوه خونه و دو تا املت سفارش داد به زور بهم خوراند.
بعد گفت: حالا تصمیمت چیه میخوای بکشیش؟
حسن کلانتر همینطور داشت نگاهم می‌کرد.
گفتم نمیدونم. مغزم اصلا کار نمیکنه.
حسن گفت به مادرت زنگ بزن اون بیچاره دق مرگ شد.
ولی به هیچ عنوان نباید کسی مطلع بشه. و وانمود کن تو جاده هستی و گوشیت آنتن نم