پیام دادم از تلگرام یه چند دقیقه بعدش انلاین شدو جواب داد رسیدی خونه چیکار می کنی همینجوری حرف میزدیم فرداش هماهنگ کردیم باهم بریم دیگه تا چند روز مسیر امون باهم بودو یکی میرفتیم ، یه روز تصمیم گرفتم ی عکسای خوشگلی از کونم گرفتم و فرستادم واسش و گفتم میشه منو بکنی سریع سین زدو بعد دو دقیقه جواب داد اینا عکسای خودته سریع پاک کردم گفتم خیلی ببخشید اشتباه شد اونم سین زدو جواب نداد فرداشم دوباره همو دیدیم رفتارش سرد بود دیگه اونجا فهمیدم اونم منو میخواد بحث عکسارو پیش کشیدم ببخشید اصلا حواسم نبود گفتش مگه میخواستی واسه کی بفرستی منم گفتم بیخیالش اصلا اوکی نشد گفتش خب میخوای من برات انجام بدم گفتم چیو برام انجام بدی گفتش بیا باهم انجام بدیم من ازت خوشم میاد خیلی ادم خوشگلی هستی دوست دارم باهات سکس کنم تو گوشم میگفت میخوام کیرمو بکنم تو سوراخ کونت انقدر بکنمت تا گریه کنی با سوراخت بازی کنم دوست دارم کل دستم فرو کنم تو کونت توهم هی اه و ناله کنی واسم احساس می کنم کیرم با این حرفاش داشت میترکید هی دستشو میزد به رونام و پاهم و فشارش میداد یهو بلند شدمو گفتم شب بهت زنگ میزنم رسیدم خونه یه چنتا خیار و ور داشتم زنگ زدم بهش جواب داد هی میگفتم امیر حسین میخوامت هی خودمو انگشت میکردم گفتم میخوام ببینمت تصویری بزنگم زنگ زد بهم منم گوشیو گرفتم تو سوراخ کونمو نشون دادم بهش انگشتمو کردم توش هی میگفت اوفف کاش اینجا بودی برات میخوردم متین چقدر خوشگلی تو دوست دارم با سوراخت هی بازی کنم منم خیارو ورداشتم کردم توم وای داشتم دیونه میشدم هی حرف های کثیفی بهم میزد میگفت دوست دارم با زبونم سوراختو همه جاشو بلیسم منم هی بلند بلند ناله میکردم و خیارو با سرعت میکردم تو خودم هی بهم میگفت چقدر خوشگل ناله میکنی برا من فقط ناله کن اونم دوربینو گرفته بود رو کیرش داشت جق میزد چقدر خوشگل بود کیرش بلندو و تمیز وای داشتم ارضا میشدم یهو ابم پاشید و بدنم سست شد گوشی از دستم افتاد فقط داشتم خداروشکر میکردم که خونه کسی نبود مگر نه بدبخت میشدم بعد چند دقیقه گوشی ور داشتم دیدم خاموش شده روشنش کردم و دوباره زنگ زدم تصویری کجا رفتی عزیزم چرا گوشیتو خاموش شد گفتم گوشی از دستم افتاد گفتش چقدر سکسی تو دوست دارم فقط بخورمت متین گفتم منم دوست دارم اون کیرت بلندتو بخورم بعدش انقدر بکنی منو تا چند روز گشاد باشم با کیر تو دوست دارم گشاد بشم گفتش جوون هر چی بخوای و بهت میدم ی عالمه باهم حرف زدیمو بعدش خوابیدیم اگه خوشتون اومد بگین قسمت بعدم براتون بنویسم.
نوشته: matin
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
نوشته: matin
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بازگشت به خانواده خانومم (۲)
1402/06/03
#خواهرزن #همسر
اول سلام خدمت دوستان عزیز بریم سراغ داستان؛
زهرا آمد و کنارم نشست و گفت خب آقای قهرمان اینم از خواهرم دیدی نخوردت تو هم همش پشت سرشون چیزی بگو باهاشون آشتی نکن منم برگشتم گفتم والا ایشون خوش خدمتی برای ما انجام ندادن هرچی بوده لطف از طرف من بوده و این حرفا زهرا بلند شد و رفت لباساشو عوض کنه تو اتاق بود ک گفت به به نصف لباسا زیر تخت و نصفشون پشت کمدن چه خبر بوده گفتم خواهرت میخواست لباس عوض کنه منم سریع هرچی بود جمع و جور کردم زهرا گفت خب پس کلک بگو ببینم خواهرم چطوره بقول خودت خواهر اتو کشیدم با لباسای من چجوری شده بود گفتم فکر کن خودتی در آینده مو نمیزنید ولی ماشالله رو فرمه ها همه چیزش میزونه ک زهرا داد زد اوووی روانی خواهرمه ها چشم چرونی نداشتیم گفتم خواهر زن خود حلال پیر پیغمبریه و نون زیر کباب ک دیدم به به با یک ست لباس شب خوشکل امد بیرون تا نگاهم بهش افتاد قفل کردم ک گفت حالا من میزونم یا خواهرم گفتم والا ک جفتتون میزونین پاشدم رفتم بغلشو اول حسابی لباشو خوردم و با دستام میمالوندمش دستمو بردم طرف سینه هاش که گفت کجا با این عجله سرپایی!؟
بردم انداختمش روی تخت و شروع کردم به مالیدن سینه هاش و خوردن لباش زهرا عاشق اینه که بعد از لباش از گردنش شروع کنم به خوردن تا برسم ب سینه هاش همین جوری ک میخوردم اونم چنگ مینداخت به کمرم اوف چه سینه هایی داری
بخور عزیزم همش مال خودته
اووووم جوووون همشو میخورم
بخور هیچیشو جا نزاریا بخور
اخ جووونم چه خوشمزن
دوتاش بخور عزیزم مال خودتن
اووووم جوون جووون
دستمو برم زیر شرتش که دستم خیس شد دستمو در اوردم و تف زدم به انگستم باز بردم زیر شورتشو شروع کردن به بازی کردن با کسش زهرا دادش هوا رفته بود و هی قربون صدقم میشد منم با یه دست کسشو میمالیدم با یه دستم هم سینشو میمالیدمو میخوردم نمیدونم چی شد یه دفعه گفتم جون کاش خواهرتم نگهش میداشتیم مهمونش میکردیم یه لحظه زهرا مکس کرد و گفت بیشعور مگه من چمه که چشمت اونو گرفته گفتم تو چون شبیه تو هست چشمم گرفتش گفت پس فکر کن مریم الان زیرته که با گفتن این حرف احساس کردم یه سطل اب جوش ریختن روم بدن داغ شد سینه های زهرا رو چنگ میزدم و دندون میگرفتم و محکم کسشو میمالیدم که زهراگفت هی وحشی گفتم فکر کن نگفتم که من مریمم گفتم دیگه دیر گفتی حالا باید جور مریمم بکشی اخ که تو دلم واقعا مریمو تصور میکردم و زهرا داشت اخ و وای میکرد ک یدفعه لرزید آبش امد منم خودمو شل کردم بغلش و گفتم واقعا خواهرت کسه ها فکرشم ادمو دیونه میکنه زهرا گفت عه اینجوری اگه فکرش اینجوری بکنه تورو خودش چیکارت میکنه بعد سریع چرخید روی من و شلوارمو داد پایینو گفت اخی نگاهش کن انگار اینم انتطار مریمو میکشه بهتره سریع به آرزوش بر سونمش و سریع کیرمو تا ته کرد تو دهنش واقعا عالی میخورد هی کیرمو میکرد تو دهنش کامل میاورد بیرون دوباره میکرد دهنش داشت کم کم آبم میومد زهرا گفت آبتو میخوای کی بخوره گفتم مریم گفت خب چشماتو ببند فکر کن مریم داره برات ساک میزنه تا چشامو بستم و مریمو تصور کردم آب کیرم با تمام فشار ریخت تو دهن زهرا بیچاره زهرا خیلی از اینکه آبمو بریزم تو دهنش بدش میاد گفت هوی روانی گفتم فقط فکرشو بکن نگفتم ک دهن مارو سرویس کنی گفتم خب دیکه گفتم که باید جور خواهرتو بکشی زهرا یکمی با کیرم ور رفت و امد بغلم دراز کشید و همو بغل کردیم واقعا سکس با زهرا عالیه هرچند هنوز پرده داره و از کس باهاش سکس نکردم اما خب اینم دوران خوبیه و لذت های خودشو داره خلاصه بغل هم خوابیده بودیم و زهرا گفت واقعا دلت خواهرمو میخواد گفتم مگه دی
1402/06/03
#خواهرزن #همسر
اول سلام خدمت دوستان عزیز بریم سراغ داستان؛
زهرا آمد و کنارم نشست و گفت خب آقای قهرمان اینم از خواهرم دیدی نخوردت تو هم همش پشت سرشون چیزی بگو باهاشون آشتی نکن منم برگشتم گفتم والا ایشون خوش خدمتی برای ما انجام ندادن هرچی بوده لطف از طرف من بوده و این حرفا زهرا بلند شد و رفت لباساشو عوض کنه تو اتاق بود ک گفت به به نصف لباسا زیر تخت و نصفشون پشت کمدن چه خبر بوده گفتم خواهرت میخواست لباس عوض کنه منم سریع هرچی بود جمع و جور کردم زهرا گفت خب پس کلک بگو ببینم خواهرم چطوره بقول خودت خواهر اتو کشیدم با لباسای من چجوری شده بود گفتم فکر کن خودتی در آینده مو نمیزنید ولی ماشالله رو فرمه ها همه چیزش میزونه ک زهرا داد زد اوووی روانی خواهرمه ها چشم چرونی نداشتیم گفتم خواهر زن خود حلال پیر پیغمبریه و نون زیر کباب ک دیدم به به با یک ست لباس شب خوشکل امد بیرون تا نگاهم بهش افتاد قفل کردم ک گفت حالا من میزونم یا خواهرم گفتم والا ک جفتتون میزونین پاشدم رفتم بغلشو اول حسابی لباشو خوردم و با دستام میمالوندمش دستمو بردم طرف سینه هاش که گفت کجا با این عجله سرپایی!؟
بردم انداختمش روی تخت و شروع کردم به مالیدن سینه هاش و خوردن لباش زهرا عاشق اینه که بعد از لباش از گردنش شروع کنم به خوردن تا برسم ب سینه هاش همین جوری ک میخوردم اونم چنگ مینداخت به کمرم اوف چه سینه هایی داری
بخور عزیزم همش مال خودته
اووووم جوووون همشو میخورم
بخور هیچیشو جا نزاریا بخور
اخ جووونم چه خوشمزن
دوتاش بخور عزیزم مال خودتن
اووووم جوون جووون
دستمو برم زیر شرتش که دستم خیس شد دستمو در اوردم و تف زدم به انگستم باز بردم زیر شورتشو شروع کردن به بازی کردن با کسش زهرا دادش هوا رفته بود و هی قربون صدقم میشد منم با یه دست کسشو میمالیدم با یه دستم هم سینشو میمالیدمو میخوردم نمیدونم چی شد یه دفعه گفتم جون کاش خواهرتم نگهش میداشتیم مهمونش میکردیم یه لحظه زهرا مکس کرد و گفت بیشعور مگه من چمه که چشمت اونو گرفته گفتم تو چون شبیه تو هست چشمم گرفتش گفت پس فکر کن مریم الان زیرته که با گفتن این حرف احساس کردم یه سطل اب جوش ریختن روم بدن داغ شد سینه های زهرا رو چنگ میزدم و دندون میگرفتم و محکم کسشو میمالیدم که زهراگفت هی وحشی گفتم فکر کن نگفتم که من مریمم گفتم دیگه دیر گفتی حالا باید جور مریمم بکشی اخ که تو دلم واقعا مریمو تصور میکردم و زهرا داشت اخ و وای میکرد ک یدفعه لرزید آبش امد منم خودمو شل کردم بغلش و گفتم واقعا خواهرت کسه ها فکرشم ادمو دیونه میکنه زهرا گفت عه اینجوری اگه فکرش اینجوری بکنه تورو خودش چیکارت میکنه بعد سریع چرخید روی من و شلوارمو داد پایینو گفت اخی نگاهش کن انگار اینم انتطار مریمو میکشه بهتره سریع به آرزوش بر سونمش و سریع کیرمو تا ته کرد تو دهنش واقعا عالی میخورد هی کیرمو میکرد تو دهنش کامل میاورد بیرون دوباره میکرد دهنش داشت کم کم آبم میومد زهرا گفت آبتو میخوای کی بخوره گفتم مریم گفت خب چشماتو ببند فکر کن مریم داره برات ساک میزنه تا چشامو بستم و مریمو تصور کردم آب کیرم با تمام فشار ریخت تو دهن زهرا بیچاره زهرا خیلی از اینکه آبمو بریزم تو دهنش بدش میاد گفت هوی روانی گفتم فقط فکرشو بکن نگفتم ک دهن مارو سرویس کنی گفتم خب دیکه گفتم که باید جور خواهرتو بکشی زهرا یکمی با کیرم ور رفت و امد بغلم دراز کشید و همو بغل کردیم واقعا سکس با زهرا عالیه هرچند هنوز پرده داره و از کس باهاش سکس نکردم اما خب اینم دوران خوبیه و لذت های خودشو داره خلاصه بغل هم خوابیده بودیم و زهرا گفت واقعا دلت خواهرمو میخواد گفتم مگه دی
ونه ای تو معلومه که نه ما پسرا برای رسیدن به اوج و تحریک شدن بیشتر اینجور حرفا رو میزنیم به محض اینکه آبمون بیاد سریع حس گناه میکنیم و از این جور کسشعرا و کلا فراموشش میکنیم زهرا گفت اوکی حله پس من مطمئن باشم خواهرمو نمیکنی گفتم حالا یبارش خوب ضرر نداره زد تو صورتم گفت خودم همش سیر نگهت میدارم بعدش باشد و رفت حموم منم روی تخت افتاده بودم و واقعا فکر مریم بودن اما نه فکر سکس و کردنش فکر اون دیلدو ها و اون لباسای چرمی دوست داشتم بدونم مریم چه فازی داره ارباب یا برده توی این فکرا بودم ک زهرا صدام زد بیا دیگ پاشدم رفتم حموم و توی حمومم یکم همدیگه رو مالیدیمو خوردیم دوش گرفتیم و امدیم بیرون زهرا رفت تو اتاق و من افتادم روی مبل کنار تلویزیون ک تا گوشیمو برداشتم دیدم یه شماره ناشناس پیام داده نگاه کردم دیدم بله مریم خانوم هستن نوشته بودن بازم ممنونم آقا امیر شمارتون رو از گوشی مامان برداشتم شماهم شمارمو سیو کنید خانواده هستیم مثلا و ایشالله بیشتر و در روز های خوش تر کنار هم باشیم صدای زهرا زدم گفتم بفرما فقط ما به فکر خواهرت نیستیم اوشونم دنبال ما هستن ببین شماره منو برداشته از گوشی مامانت و پیامم داده دیدم زهرا مثل جن دوید بیرون و گوشی رو ازم گرفت و تند تند پیام رو خوند من جا خوردم گفتم زهرا چته بابا آروم تر اینکارا چیه که خودشم یه لحظه جا خورد گفت ببخشید چون گفتی خواهرم پیامت داده خیلی جا خوردم برای همین سریع امدم ببینم چی گفته گوشی رو داد بهم و گفت حالا اگه دوست داشتی یه شب هماهنگ میکنم میریم خونشون منم چیزی نگفتم گوشی گرفتم دستم و زهرا دوباره رفت تو اتاق که دیدم مریم باز پیام داد آقا امیر من همه چیز امروز رو به زهرا گفتم الا قضیه اینکه با علی بحثم شده بود رو توهم چیزی بهش نگو ممنون میشم جواب دادم باشه چشم بعد پیامشو پاک کرد تا زهرا نبینه زهرا امد بیرون و کنارم نشت گفتم خب کار خوش گذشت امروز گف ای بد نبود و همش خستگی داره و منم ک فکرم همش پیش بابامه و اصلا دستم به کار نمیره چند روزم مامانم رو هم ندیدم دیگه بدتر یه دفعه یه فکری کردم گفتم خو برو ببین مامانتو ک زهرا گفت کاشکی تو هم بیای گفت ندیگه من شرمنده شما برو شبم با شام برگرد که ما هم گشنه نخوابیم زهرا پاشد و انگار دنیارو بهش دادن آماده شد و حرکت کرد به سمت خونه مریم…
ادامه دارد…
نوشته: داماد خوب
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
ادامه دارد…
نوشته: داماد خوب
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رسم خانوادگی
1402/06/03
#مامان #تابو
سلام، این داستان واقعی خودمه، فقط اسم شخصیتها رو عوض کردم، امیدوارم ازش لذت ببرید و اینکه قضاوت نکنید مارو، به هر حال هر فرهنگی ارزش های خودشو داره و نمیشه مطلق گفت کار درست چیه، کار غلط چیه، اگر چیزی رو خودمون نمیپسندید دلیل بر اشتباه بودن نیست!
از معرفی خودمون شروع میکنم، من بهروزم، متولد ۶۷، تهران، پدرم ایرانی هستش و مهندس راه و ساختمانه، مادرم لهستانیه، پدر و مادرم تو ترکیه باهم آشنا شدن و ازدواج کردن، پدرم ۱۰سال از مادرم بزرگتره، وقتی من به دنیا اومدم مادرم ۱۸ سالش بود، پدرم همیشه تو سفر بود واسه شغلش و معمولا ۲.۳ ماه یکبار چند روز میومد خونه و من مادرم اکثر اوقات باهم تنها بودیم، و طبیعتا خیلی وابسته به هم، مادرم کلا آدم راحتی بود از نظر پوشش و رفتار با بقیه، وقتایی هم که خونه تنها بودیم لباس راحت می پوشید، تاپ و دامن های کوتاه، یا شلوارک کوتاه، از بچگی هم خیلی بهش وابسته بودم، تمام روز باهاش بودم، حتی شبا هم پیشش میخوابیدم، حمام هم خودش منو میبرد، این مقدمه آشنایی با ما بود، حالا بریم سراغ اتفاق اصلی!
سال ۸۳ بود، منم دبیرستان بودم و تو دوره بلوغ، چند سالی بود که کم کم از مادرم فاصله گرفته بودم و کمتر بهش نزدیک میشدم، تا حدی مسائل جنسی رو درک کرده دودم ولی خیلی چیزی سرم نمیشد!تابستون بود و رفته بودیم شمال، ویلای خودمون بودیم، بابام چند روز اومد، بعد رفت و ما خودمون موندیم، شب مامان گفت بریم شنا، گفتم باشه، مایو پوشیدیم و رفتیم کنار استخر، مادرم شراب هم آورد، من چند باری ناخنک زده بودم ولی نه زیاد، بهم گفت دیگه بزرگ شدی میتونی بخوری، ولی فقط تو خونه، خوشحال قبول کردم، چندتا گیلاس ریخت خوردیم و رفتیم تو آب. یه کم شنا کردیم و اومدیم بیرون نشستیم کنار استخر رو یه تاب بزرگ، مامان دوتا گیلاس دیگه شراب ریخت و شروع کرد حرف زدن، گفت که تو دیگه مرد شدی و باید وارد دنیای مردا بشی، یه کم مقدمه گفت و بعد گفت یه موضوع مهمی رو میخواد بهم بگه ولی باید قول ردموتا ابد یه راز بینمون بمونه، منم قبول کردم، گفت که اصالتا جیپسی هستند و نژادشون به جیبسی های شرق اروپا برمیگرده و فرهنگ و رسوم خاص خودشونو دارن که شاید واسه بقیه عجیب باشه، گفت تو فرهنگشون پسرا تو ۱۶ سالگی و دخترا تو ۱۴دسالگی ازدواج میکنن، ولی قبل ازدواج آموزشهای لازم رو بهشون میدن، دخترا توسط یه نفر از خانواده پدری و پسرا توسط یه زن از خانواده مادری که معمولا خاله باشه اموزش جنسی میبینن که موقع ازدواج به مشکل نخورن،گفت اگر اونجا بودیم الان باید خاله ات راه و رسم سکس رو یادت میداد و بعدش هم ازدواج میکردی، ولی از شانس بدت ما اونجا نیستیم و اینکه اصلا خاله نداری چون من خواهر ندارم! من مات و مبهوت و ساکت نشسته بودم، هم برام ماجرا جذاب بود و هم شرم اور، تو اون سن، فکر اینکه یه زن باهام سکس کنه بدجور احساساتیم میکرد، از طرفی به نظرم شرم آور بود! بعد گفت خوب نظرت چیه؟دوست داشتی اونجا بودی؟با فامیلای من؟گفتم آره خوب، جالب بود، ولی خوب مگه نگفتی خواهر نداری؟! چه فایده داره؟ زد زیر خنده گفت ای کثافت شیطون، پسر خودمی واقعا! مشکل نداشت، اگر کسی خاله نداشت یکی دیگه انجام میداد، فقط باید از خانواده مادر باشه، اگر اونجا بودیم بالاخره درست میشد، ولی متاسفانه من هیچکسو ایران ندارم، خودم هستم و تو! البته مادر هم میتونه اینکارو بکنه ولی معمولا نمیکنه و میسپره به فامیلاش، مگر اینکه مثل ما فامیلی وجود نداشته باشه! یه لحظه قلبم تند شد، این حرفا بد جوری تحریکم کرده بود، این حرف دیگه بدترش کرد، حس عجیبی داشتم، ترکیبی از شو
1402/06/03
#مامان #تابو
سلام، این داستان واقعی خودمه، فقط اسم شخصیتها رو عوض کردم، امیدوارم ازش لذت ببرید و اینکه قضاوت نکنید مارو، به هر حال هر فرهنگی ارزش های خودشو داره و نمیشه مطلق گفت کار درست چیه، کار غلط چیه، اگر چیزی رو خودمون نمیپسندید دلیل بر اشتباه بودن نیست!
از معرفی خودمون شروع میکنم، من بهروزم، متولد ۶۷، تهران، پدرم ایرانی هستش و مهندس راه و ساختمانه، مادرم لهستانیه، پدر و مادرم تو ترکیه باهم آشنا شدن و ازدواج کردن، پدرم ۱۰سال از مادرم بزرگتره، وقتی من به دنیا اومدم مادرم ۱۸ سالش بود، پدرم همیشه تو سفر بود واسه شغلش و معمولا ۲.۳ ماه یکبار چند روز میومد خونه و من مادرم اکثر اوقات باهم تنها بودیم، و طبیعتا خیلی وابسته به هم، مادرم کلا آدم راحتی بود از نظر پوشش و رفتار با بقیه، وقتایی هم که خونه تنها بودیم لباس راحت می پوشید، تاپ و دامن های کوتاه، یا شلوارک کوتاه، از بچگی هم خیلی بهش وابسته بودم، تمام روز باهاش بودم، حتی شبا هم پیشش میخوابیدم، حمام هم خودش منو میبرد، این مقدمه آشنایی با ما بود، حالا بریم سراغ اتفاق اصلی!
سال ۸۳ بود، منم دبیرستان بودم و تو دوره بلوغ، چند سالی بود که کم کم از مادرم فاصله گرفته بودم و کمتر بهش نزدیک میشدم، تا حدی مسائل جنسی رو درک کرده دودم ولی خیلی چیزی سرم نمیشد!تابستون بود و رفته بودیم شمال، ویلای خودمون بودیم، بابام چند روز اومد، بعد رفت و ما خودمون موندیم، شب مامان گفت بریم شنا، گفتم باشه، مایو پوشیدیم و رفتیم کنار استخر، مادرم شراب هم آورد، من چند باری ناخنک زده بودم ولی نه زیاد، بهم گفت دیگه بزرگ شدی میتونی بخوری، ولی فقط تو خونه، خوشحال قبول کردم، چندتا گیلاس ریخت خوردیم و رفتیم تو آب. یه کم شنا کردیم و اومدیم بیرون نشستیم کنار استخر رو یه تاب بزرگ، مامان دوتا گیلاس دیگه شراب ریخت و شروع کرد حرف زدن، گفت که تو دیگه مرد شدی و باید وارد دنیای مردا بشی، یه کم مقدمه گفت و بعد گفت یه موضوع مهمی رو میخواد بهم بگه ولی باید قول ردموتا ابد یه راز بینمون بمونه، منم قبول کردم، گفت که اصالتا جیپسی هستند و نژادشون به جیبسی های شرق اروپا برمیگرده و فرهنگ و رسوم خاص خودشونو دارن که شاید واسه بقیه عجیب باشه، گفت تو فرهنگشون پسرا تو ۱۶ سالگی و دخترا تو ۱۴دسالگی ازدواج میکنن، ولی قبل ازدواج آموزشهای لازم رو بهشون میدن، دخترا توسط یه نفر از خانواده پدری و پسرا توسط یه زن از خانواده مادری که معمولا خاله باشه اموزش جنسی میبینن که موقع ازدواج به مشکل نخورن،گفت اگر اونجا بودیم الان باید خاله ات راه و رسم سکس رو یادت میداد و بعدش هم ازدواج میکردی، ولی از شانس بدت ما اونجا نیستیم و اینکه اصلا خاله نداری چون من خواهر ندارم! من مات و مبهوت و ساکت نشسته بودم، هم برام ماجرا جذاب بود و هم شرم اور، تو اون سن، فکر اینکه یه زن باهام سکس کنه بدجور احساساتیم میکرد، از طرفی به نظرم شرم آور بود! بعد گفت خوب نظرت چیه؟دوست داشتی اونجا بودی؟با فامیلای من؟گفتم آره خوب، جالب بود، ولی خوب مگه نگفتی خواهر نداری؟! چه فایده داره؟ زد زیر خنده گفت ای کثافت شیطون، پسر خودمی واقعا! مشکل نداشت، اگر کسی خاله نداشت یکی دیگه انجام میداد، فقط باید از خانواده مادر باشه، اگر اونجا بودیم بالاخره درست میشد، ولی متاسفانه من هیچکسو ایران ندارم، خودم هستم و تو! البته مادر هم میتونه اینکارو بکنه ولی معمولا نمیکنه و میسپره به فامیلاش، مگر اینکه مثل ما فامیلی وجود نداشته باشه! یه لحظه قلبم تند شد، این حرفا بد جوری تحریکم کرده بود، این حرف دیگه بدترش کرد، حس عجیبی داشتم، ترکیبی از شو
ر جنسی دوران بلوغ، شرم، تعجب، ترس…
هیچی نگفتم، گفت نظرت چیه؟اگر پسر خوبی باشی و ازت راضی باشم میتونم کمکت کنم!هیچی نگفتم، گفت خجالت نکش، خجالت نداره، یه چیز عادیه، همه انسانها دارن، اگر اونجا بودیم شب اول ازدواجت موقع اولین رابطه ات ما و فامیلای زنت هم بودیم و تماشا می کردیم، اینجا یه کم همه چیزو سخت میگیرین، سخت نگیر ما به روش خودمون زندگی میکنیم، فقط یادت باشه نباید هیچکس این چیزا رو بفهمه، چون ممکنه اتفاقای بدی بیوفته، قول میدی؟سرمو تکون دادم، گفت حرف بزن بگو قول میدم، گفتم باشه قول میدم، گفت آفرین پسرم، حالا پاشو بریم داخل، و یادت باشه امشب هر کاری گفتم بدون سوال انجام میدی، باشه؟هرکاری!گفتم اوکی!
رفتیم داخل، رفت حمام و چند دقیقه بعد برگشت، بهم گفت برو حمام خوب خودتو بشور، موهای زائدت رو هم بزن، بلدی؟ گفتم اره، رفتم حموم، حسابی شهوتی شده بودم ولی از طرفی حسای عجیب داشتم از همه بیشتر ترس و شرم، نمیدونستم باید چیکار کنم، صدام زد تموم نشد، گفتم چرا، خودمون خشک کردم، لباس پوشیدم و اومدم بیرون، گفت بیا تو اتاق خواب، رفتم دیدم جلوی میز ارایش با حوله نشسته، داره آرایش میکنه، گفت دو تا گیلاس شراب بریز، ریختم دادم بهش، خوردیم، گفت مستی؟گفتم تقریبا. نگام کرد گفت چشات قرمزه، بسته، برا من بازم بریز، براش ریختم، دوتا دیگه خورد، شروع کرد تو همون حالت حرف زدن، گفت سکس بزرگترین لذت زندگیه، خجالت نداره، فقط مهم اینه دو طرف راضی باشن. البته باید بلد باشی تا هم خودت لذت ببری هم پارتنرت، هم کسی آسیب نبینه، کار سختی نیست، انسان غریزی یه چیزایی بلده، فقط باید تمرین کنی، گفت تا حالا حتما فیلم سکسی دیدی دیگه؟ جواب ندادم، گفت میدونم دیدی، خودم تو کامپیوترت دیدم، بد نیست واسه بشنایی، ولی اونا فیلمه، کاراشون واقعی نیست، نباید مثل اونا سعی کنی انجامش بدی، شرایطش باید فراهم باشه.
اولین موضوع یه پارتنر مناسبه، که راضی باشه و بخواد این کارو بکنه، بعد محل مناسبه، یه مکان دنج و آروم و امن نیاز داری، و بعدش لوازم بهداشتی خصوصا کاندوم، میدونی چیه؟ راستش نمیدونستم، اون موقع مثل حالا همه چیز در دسترس نبود، اطلاعات کم بود، گفتم نه، گفت یه وسیله ای هست که مردا میذارن رو التشون موقع سکس، هم مانع انتقال بیماری میشه، هم مانع بارداری ناخواسته،هرگز قبل ازدواج بدون کاندوم سکس نکن، هرگز.
بعد پاشد، اومد رو تخت دراز کشید، بهم گفت بیا کنارم دراز بکش مثل بچگیات، با خجالت رفتم کنارش، بغلم کرد و گفت دستاتو بنداز دور گردنم، با خجالت و معذب گذاشتم دستمو رو گردنش، گفت نه اینجوری، درست، راحت باش، خجالت نکش، خودتو رها کن، به هیچی فکر نکن، مشکلی پیش نمیاد من مواظبتم، قول میدم خوش بگذره، فقط هر کار میگم به دقت انجام بده، حالا قشنگ بغلم کن، بغلش کردم، صورتشو آورد جلو صورتم گفت اول همیشه با بوسیدن شروع کن، بعد لبامو بوسید،گفت تو هم ببوس. منم آروم بوس کردم، بعد لباشو گذاشت رو لبام و آروم شروع کرد لب گرفتن، بعد لب پایینو با لباش گرفت، من ناخودآگاه لبامو جمع کردم، گفت قرار شد خودتو رها کنی، نکنه بدت میاد من لباتو بخورم؟گفتم نه، گفت پس راحت باش، لباتو باز کن بذار لب بازی یادت بدم و شروع کرد لبامو خوردن، من هم لذت میبردم هم همچنان معذب بودم ولی بیحرکت بودم، کیرم هم راست شده بود و پرآب، خودمو جمع کرده دودم عقب که کیرم نخوره بهش، لبامو که خورد گفت تو هم باید بخوری ولی چون بار اولته فقط یاد بگیر، بعد پاشد نشست، به من گفت بشینم، نشستم روبروش، تی شرتم رو از تنم در آورد و یه کم بدنمون مالید، داشتم دیوونه میشدم،
هیچی نگفتم، گفت نظرت چیه؟اگر پسر خوبی باشی و ازت راضی باشم میتونم کمکت کنم!هیچی نگفتم، گفت خجالت نکش، خجالت نداره، یه چیز عادیه، همه انسانها دارن، اگر اونجا بودیم شب اول ازدواجت موقع اولین رابطه ات ما و فامیلای زنت هم بودیم و تماشا می کردیم، اینجا یه کم همه چیزو سخت میگیرین، سخت نگیر ما به روش خودمون زندگی میکنیم، فقط یادت باشه نباید هیچکس این چیزا رو بفهمه، چون ممکنه اتفاقای بدی بیوفته، قول میدی؟سرمو تکون دادم، گفت حرف بزن بگو قول میدم، گفتم باشه قول میدم، گفت آفرین پسرم، حالا پاشو بریم داخل، و یادت باشه امشب هر کاری گفتم بدون سوال انجام میدی، باشه؟هرکاری!گفتم اوکی!
رفتیم داخل، رفت حمام و چند دقیقه بعد برگشت، بهم گفت برو حمام خوب خودتو بشور، موهای زائدت رو هم بزن، بلدی؟ گفتم اره، رفتم حموم، حسابی شهوتی شده بودم ولی از طرفی حسای عجیب داشتم از همه بیشتر ترس و شرم، نمیدونستم باید چیکار کنم، صدام زد تموم نشد، گفتم چرا، خودمون خشک کردم، لباس پوشیدم و اومدم بیرون، گفت بیا تو اتاق خواب، رفتم دیدم جلوی میز ارایش با حوله نشسته، داره آرایش میکنه، گفت دو تا گیلاس شراب بریز، ریختم دادم بهش، خوردیم، گفت مستی؟گفتم تقریبا. نگام کرد گفت چشات قرمزه، بسته، برا من بازم بریز، براش ریختم، دوتا دیگه خورد، شروع کرد تو همون حالت حرف زدن، گفت سکس بزرگترین لذت زندگیه، خجالت نداره، فقط مهم اینه دو طرف راضی باشن. البته باید بلد باشی تا هم خودت لذت ببری هم پارتنرت، هم کسی آسیب نبینه، کار سختی نیست، انسان غریزی یه چیزایی بلده، فقط باید تمرین کنی، گفت تا حالا حتما فیلم سکسی دیدی دیگه؟ جواب ندادم، گفت میدونم دیدی، خودم تو کامپیوترت دیدم، بد نیست واسه بشنایی، ولی اونا فیلمه، کاراشون واقعی نیست، نباید مثل اونا سعی کنی انجامش بدی، شرایطش باید فراهم باشه.
اولین موضوع یه پارتنر مناسبه، که راضی باشه و بخواد این کارو بکنه، بعد محل مناسبه، یه مکان دنج و آروم و امن نیاز داری، و بعدش لوازم بهداشتی خصوصا کاندوم، میدونی چیه؟ راستش نمیدونستم، اون موقع مثل حالا همه چیز در دسترس نبود، اطلاعات کم بود، گفتم نه، گفت یه وسیله ای هست که مردا میذارن رو التشون موقع سکس، هم مانع انتقال بیماری میشه، هم مانع بارداری ناخواسته،هرگز قبل ازدواج بدون کاندوم سکس نکن، هرگز.
بعد پاشد، اومد رو تخت دراز کشید، بهم گفت بیا کنارم دراز بکش مثل بچگیات، با خجالت رفتم کنارش، بغلم کرد و گفت دستاتو بنداز دور گردنم، با خجالت و معذب گذاشتم دستمو رو گردنش، گفت نه اینجوری، درست، راحت باش، خجالت نکش، خودتو رها کن، به هیچی فکر نکن، مشکلی پیش نمیاد من مواظبتم، قول میدم خوش بگذره، فقط هر کار میگم به دقت انجام بده، حالا قشنگ بغلم کن، بغلش کردم، صورتشو آورد جلو صورتم گفت اول همیشه با بوسیدن شروع کن، بعد لبامو بوسید،گفت تو هم ببوس. منم آروم بوس کردم، بعد لباشو گذاشت رو لبام و آروم شروع کرد لب گرفتن، بعد لب پایینو با لباش گرفت، من ناخودآگاه لبامو جمع کردم، گفت قرار شد خودتو رها کنی، نکنه بدت میاد من لباتو بخورم؟گفتم نه، گفت پس راحت باش، لباتو باز کن بذار لب بازی یادت بدم و شروع کرد لبامو خوردن، من هم لذت میبردم هم همچنان معذب بودم ولی بیحرکت بودم، کیرم هم راست شده بود و پرآب، خودمو جمع کرده دودم عقب که کیرم نخوره بهش، لبامو که خورد گفت تو هم باید بخوری ولی چون بار اولته فقط یاد بگیر، بعد پاشد نشست، به من گفت بشینم، نشستم روبروش، تی شرتم رو از تنم در آورد و یه کم بدنمون مالید، داشتم دیوونه میشدم،
کفت پاشو وایسا، میترسیدم وایسم، کیرم بدجور راست بود، اگه پا میشدم قشنگ معلوم میشد، پا نشدم، دوبار گفت وایسا دیگه، گفتم نمیشه، گفت چرا؟گفتم نمیشه دیگه، یهو زد زیر خنده گفت آهان، نترس، مشکل نیست، طبیعیه، ما واسه همون کار اینجاییم پسر جان، پاشو وایسا خجالت نکش، با خجالت دستمو گرفتم جلو کیرم و پاشدم وایسادم، دستمو گرفت زد کنار گفت راحت باش، شلوار گرمکن پام بود، گرفت با شرتم همزمان کشید پایین، یهو جا خوردم، ناخودآگاه خودمو جمع کردم، دستمو گذاشتم رو کیرم و نشستم، گفت چی کار میکنی، نترس، دستمو گرفت، ولی روم نمیشد تکون بخورم، گفت این کارا چیه، پاشو ببینم، گفتم روم نمیشه، گفت غلط میکنی، هرچی اصرار کرد پا نشدم، گفت اصلا یه کار میکنیم، چشماتو ببند، دراز بکش، هیچ کاری نکن، بسپرش به من، فقط تکون نخور، با زور قبول کردم، دراز کشیدم، چشامو بستم و دستمو گذاشتم کنارم، شروع کرد با دستش بدنمو امسال کردن، گردنم، بعد سینه هام، بعد شکمم، بعد یهو کیرمو گرفت، باز خودمو جمع کردم ولی نذاشت کاری کنم، نگهم داشت گفت فقط تکون نخور، بیحرکت شدم، گفت چقدرم بزرگه کیرت بیشرف، و خندید، بعد شروع کرد مالیدش، بعد گفت اگه خواستی ارضا بشی مشکل نداره، راحت کن خودتو و فقط لذت ببر، بعد دستشو خیس کرد و شروع کرد کیرمو مالیدن،رزیر چشمی نگاهش کردم، یهو نگام کرد و چشم تو چشم شدیم، گفت حال میده، چیزی نگفتم، یهو ارضا شدم، مثل فواره آبم پاشید بیرون، اون هم همزمان کیرمو میمالید، حسابی آبم اومد،چند لحظه مکث کرد، بعد خوابید کنارم بغلم کرد، گفت آروم باش، چند تا بوس آروم کرد منو، بعد گفت پاشو برو دستشویی خودتو بشور بیا زود کار داریم،پاشدم رفتم خودمو شستم، اومدم تو اتاق، نمیدونستم چی کار کنم، همه حسای قبلی رو داشتم به اضافه یه لذت فوق العاده، حس غریبی داشتم، باز صدام کرد، دستمو گذاشتم رو کیرم رفتم تو، گفت کجایی پس، گفتم اینجام، گفت بیا هنوز شروع نشده، بیا پیشم، رفتم پیشش، دراز کشید رو تخت، حالشو باز کرد، گفت بیا بغلم کن، دراز کشیدم بغلش، فقط یه،شرت نازک پاش بود، گفت بچسب بهم، چسبیدم بهش، یه کم روم باز شده بود، کمرشون مالیدم، اونم منو مالید و لب گرفت ازم، بعد گفت حالا باید سینه هامو بخوری، بلدی؟گفتم نه، گفت بگیرش تو دستت، نوکشو عین آبنبات میک بزن، من رفتم رو سینه هاش و شروع کردم، یه کم میکند زدم، بعد گفت ارومتر، حالا زبون بزن نوکشو، منم زبون زدم، چند دقیقه ای خوردم براش، بعد گفت بسه، پاشو، نشستم کنارش گفت خالا آروم شورتمو دربیار، اول مکث کردم، گفت مناطق چی هستی، برو بین دوتا پام بشین، شورتمو آروم دربیا، با خجالت رفتم شستشو گرفتم، چشامو بستم و درش اوردم، خندید گفت چشاتو باز کن، باز کروم گفت خوب نگاش کن، اصل کار اینجاست، دستتو بده من، دستمو گرفت، با زبونش خیس کرد گذاشت رو کسش، گفت با انگشتت بمالش، شروع کروم مالیدن، هی با دستش جای انگشتمو عوض میکرد، یهو گفت همینجا، انگشتتو خیس کن، همینجا رو بمال،واسش چوچوله، منم خیس کردم شروع کردم مالیدن، اونم حشریزشده بود، قرمز شده بود و صداش دورگه شده بود، لپاش گل انداخته بود، تاحال اینجوری ندیده بودمش، مخصوصا که مامانم خیلی پوستش سفید بود، قرمزیش خیلی به چشم میومد…
یه کم مالیدم گفت بسه، پاشو، پاشدم، خودش هم پاشد، بهم گفت دراز بکش، دراز کشیدم از کشو بغل تخت یه چیزی آورد بیرون گفت این کاندومه، همیشه با این سکس کن، بازش کرد، گفت یاد بگیر چه جوری استفاده میکنن و کشیدم رو کیرم، بعد گفت حالا بیحرکت دراز بکش، پاشد وایساد روم،نیم خیز شد روم،کیرمو گرفت با دست کرد تو کسش و آر
یه کم مالیدم گفت بسه، پاشو، پاشدم، خودش هم پاشد، بهم گفت دراز بکش، دراز کشیدم از کشو بغل تخت یه چیزی آورد بیرون گفت این کاندومه، همیشه با این سکس کن، بازش کرد، گفت یاد بگیر چه جوری استفاده میکنن و کشیدم رو کیرم، بعد گفت حالا بیحرکت دراز بکش، پاشد وایساد روم،نیم خیز شد روم،کیرمو گرفت با دست کرد تو کسش و آر
وم نشست رو، یه جیغ زد وگفت خیلی کلفتی عوضی و تا نصفه کرد توش، من انگار رو ابرا بودم، نمیدونستم چیکار کنم،فقط لذت میبردم، شروع کردن بالا پایین کردن، یه دقیقه ای تلمبه زد که دیدم دارم ارضا میشم، از حالتم فهمید گفت راحت باش بذار بیاد و آبم اومد، پاشد از روم، کاندوم رو گرفت درآورد گفت زود خودتو بشور بیا، رفت دستشویی و برگشتم، منگ بودم، نمیدونستم چه حسی دارم، گفت زود بیا تا سرد نشدم، رفتم جلو، گفت دراز بکش، کیرمو یه ذره مالید دوباره راست شد، کاندوم گذاشت روش و دوباره نشست روم، این دفعه تا ته کرد توش و یه جیغ بلند زد و تو همون حالت موند، ترسیدم،گفتم چی شد؟گفت هیچی، نترس، کیرم خیلی کلفته، دردم اومد، الان باز میشه،گفتم چی باز میشه؟گفت کسم! بعد شروع کرد آروم تلمبه زدن، این دفعه زود ارضا نشدم، چند دقیقه ای تلمبه زد، بعد گفت میتونی تو بکنی؟گفتم اره، پاشد، به پشت خوابید،پاشو باز کرد، گفت بیا جلوم، حالتمو تنظیم کرد و گذاشت کیرمو تو کسش و گفت حالا بزن، شروع کروم زدن، گفت بخواب روم، خوابیدم روش و تلمبه زدم، گفت تندتر، تندتر زدم، یهو شروع کرد لرزیدن، ترسیدم، گفتم چی شد؟گفت هیچی بکن تو، تند بکن، منم کردم، چند لحظه بعد یه آه بلند کشید و لرزید، گفت بسه ،همونجوری موندم، گفت درش بیا، درش اوردم،گفت ارضا شدم، گفتم حالا چی کار کنم؟گفت هیچی، دوست داری بازهم ارضا شی؟هیچی نگفتم، گفت بیا جلوم بشین،رفتم جلوش، دولا شد روم،کاندوم رو درآورد و شروع کرد برام ساک زدن، تا کیرمو گذاشت دهنش همه تنم لرزید، اوج لذت رو حس کردم، اونجا فهمیدم ساک زدن اگر پارتنر بلد باشه خوب ساک بزنه بهترین لذت دنیاست،زیر یه دقیقه ارضا شدم و ناخودآگاه سرشو با دستم فشار دادم پائین سمت کیرم موقع ارضا شدن، آبم ریختم تو دهنش، بعد سریع دستمو برداشتم،خودمم شوک بودم از کارم، پاشد، دستمال برداشت تف کرد تو دستمال و زد زیر خنده، گفت بیشرف با مامانت سکس خشن میکنی؟هیچی نگفتم، گفت عیب نداره، بیا اینجا بغلم کرد و چند دقیقه باهم دراز کشیدیم، گفت پاشو عزیزم برو دوش بگیر، چطور بود خوش گذشت بهت؟گفتم مثل یه رویا بود، بهترین شب عمرم بود،گفت واسه منم عالی بود، حالا دیگه مرد شدی، مرد خودم، فقط راز دار باش، از این یه بعد مال خودمی، خندیدم، گفت حالا برو دوش بگیر بیا، خسته شدیم، پاشدم رفتم سمت حموم، و اینجوری من مرد شدم و رابطه ام با مامانم شروع شد و یه جورایی شدیم پارتنر هم…
(ادامه دارد)
نوشته: بهروز
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
(ادامه دارد)
نوشته: بهروز
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زن داداش بیوه
1402/06/03
#زن_داداش #زن_بیوه
سلام خدمت اعضای شهوانی امیدوارم حالتون عالی باشه
خب دوستان همین اول کار بگم اولین باره خاطره زندگیمو می نویسم و اگه طولانی شد من معذرت میخوام
و در ضمن باید عرض کنم خدمت اون دوستانی که به امید اینکه خودشونو خالی کنن میخوان این داستانو بخونن نخونین همچین داستانی نیست
خب دوستان بنده محسن هستم ۲۲ سالمه با قد۱۷۶ و زن داداش بنده دقیق نمیدونم ولی فک کنم حدود ی پنج سالی از من بزرگتره با قد ۱۷۰ و اسم مستعار هم براش میزارم نسرین و دختر عمه ام است و اینم بگم که خانواده ما ادمای مذهبی هستن و داداشم تازه ازدواج کرده بود خب این داستان برمیگرده به ۶ سال پیش ک من ۱۶ سالم بود شوهر نسرین از اوایل جنگ سوریه میرفت جنگ که یه روز به ما زنگ زدن که علی شهید شده و سر این اتفاق من کلی اوضاع اعصاب و روانم بهم ریخت چون تنها داداشم و تنها پشتوانه ام داداشم بود
بعد تقریبا دو ماه از این اتفاق ک همه چی عادی شد بزرگای فامیل جمع شدن و گفتن که اره این دختر تنها شده و باید به فکرش باشیم که گفتن ما قبول نمیکنیم با غریبه ازدواج کنه باید با محسن ازدواج کنه
اومدن با من صحبت کردن اولش قبول نکردم ولی بعد کلی حرف قبول کردم و گفتم اگه تا چهار سال یعنی تا بیست سالگیم اگه صبر میکنه مشکلی ندارم گفتن مشکلی نیست و این حرفا تموم شد . من ۱۶ ساله اصلا به ازدواج فکر نمیکردم همش سرکار بودم نمیدونستم ازدواج چیه دوست دختر چیه رابطه چیه و جدا از اون من همیشه نسرین رو بزرگتر از خودم میدونستم و این موضوع واقعا سخت بود برام خانواده نسرین ترکیه زندگی میکنن واس همین همیشه خونه ما هست. خانواده نسرین اولش ب این ازدواج راضی نبودن بعد چند ماه گفتگو راضی شدن خلاصه چند ماهی گذشت و ی روز نسرین گفت میخواد بره مشهد و یکی همراهش بره میگفت تنهای نمیتونم من مادرم پاهاش درد میکنه گفت من راه دور نمیتونم یکسره بشینم تو ماشین نمیتونم برم و یه ابجی دارم که کوچیکه تنها کسی که موند من بودم و گفتم باشه اون شبو رفتم سرکار و با صاحب کارم صحبت کردم که یه هفته نمیام میرم مشهد و گفت مشکلی نیست آدم خوبی بود .
ما رفتیم مشهد و چند روز موندیم که تو این چند روز نسرین حرفای عجیبی میزد که به قول امروزیا نخ میداد
میگفت محسن تو تاحالا به دوست دختر یا رابطه داشتن فک کردی منم که خجالتی و هنوز تو فاز این بودم که این زن داداشمه و از من بزرگتره هیچی نمیگفتم روز پنجم برگشتیم تهران و دو یا سه هفته ای گذشت یک روز از خواب پاشدم دم غروب دیدم نسرین اومد بغل دستم نشست و با قیافه خجالتی سرشم انداخته پایین گفتم چی شده ی لحظه سکوت کرد بعد شروع کرد به حرف زدن گفت محسن توام جوونی منم توام نفس داری منم نفس دارم
من که قبلا شوهر داشتم و دختری ندارم (منظور همون پرده) بیا باهم رابطه داشته باشیم بالاخره قراره ازدواج کنیم وقتی این حرفارو زد مغزم سوت کشید یه شوکی بهم وارد شد اصلا نمیتونستم حرفی بزنم و هیچی نگفتم و از خونه زدم بیرون اینم بگم که من مادرم و ابجیم خیاطی میرن .
خلاصه بعد این حرف تا یک مدت هیچی نگفتیم و یک روز دوباره اومد با همون حرفا ک این دفعه فقط گفتم این حرفارو نزن زشته هر موقع ازدواج کردیم اون موقع مشکلی نیست و بازم بعد این حرف یه چند مدتی گذشت که برا بار سوم این دختر شیطون شد و تو پوست من در اومد.
این سری دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اخرای شانزده سالگی اولین رابطه جنسی مو داشتم منی که اصلا به رابطه جنسی فک نمیکردم چه برسه با محارم در حدی دفعات سکسمون بالا بود که هر روز که هیچ حتی روزهای تعطیل ک مادرم و ابجیم خونه بودن میرفتیم پشت بوم تا سه چهار ب
1402/06/03
#زن_داداش #زن_بیوه
سلام خدمت اعضای شهوانی امیدوارم حالتون عالی باشه
خب دوستان همین اول کار بگم اولین باره خاطره زندگیمو می نویسم و اگه طولانی شد من معذرت میخوام
و در ضمن باید عرض کنم خدمت اون دوستانی که به امید اینکه خودشونو خالی کنن میخوان این داستانو بخونن نخونین همچین داستانی نیست
خب دوستان بنده محسن هستم ۲۲ سالمه با قد۱۷۶ و زن داداش بنده دقیق نمیدونم ولی فک کنم حدود ی پنج سالی از من بزرگتره با قد ۱۷۰ و اسم مستعار هم براش میزارم نسرین و دختر عمه ام است و اینم بگم که خانواده ما ادمای مذهبی هستن و داداشم تازه ازدواج کرده بود خب این داستان برمیگرده به ۶ سال پیش ک من ۱۶ سالم بود شوهر نسرین از اوایل جنگ سوریه میرفت جنگ که یه روز به ما زنگ زدن که علی شهید شده و سر این اتفاق من کلی اوضاع اعصاب و روانم بهم ریخت چون تنها داداشم و تنها پشتوانه ام داداشم بود
بعد تقریبا دو ماه از این اتفاق ک همه چی عادی شد بزرگای فامیل جمع شدن و گفتن که اره این دختر تنها شده و باید به فکرش باشیم که گفتن ما قبول نمیکنیم با غریبه ازدواج کنه باید با محسن ازدواج کنه
اومدن با من صحبت کردن اولش قبول نکردم ولی بعد کلی حرف قبول کردم و گفتم اگه تا چهار سال یعنی تا بیست سالگیم اگه صبر میکنه مشکلی ندارم گفتن مشکلی نیست و این حرفا تموم شد . من ۱۶ ساله اصلا به ازدواج فکر نمیکردم همش سرکار بودم نمیدونستم ازدواج چیه دوست دختر چیه رابطه چیه و جدا از اون من همیشه نسرین رو بزرگتر از خودم میدونستم و این موضوع واقعا سخت بود برام خانواده نسرین ترکیه زندگی میکنن واس همین همیشه خونه ما هست. خانواده نسرین اولش ب این ازدواج راضی نبودن بعد چند ماه گفتگو راضی شدن خلاصه چند ماهی گذشت و ی روز نسرین گفت میخواد بره مشهد و یکی همراهش بره میگفت تنهای نمیتونم من مادرم پاهاش درد میکنه گفت من راه دور نمیتونم یکسره بشینم تو ماشین نمیتونم برم و یه ابجی دارم که کوچیکه تنها کسی که موند من بودم و گفتم باشه اون شبو رفتم سرکار و با صاحب کارم صحبت کردم که یه هفته نمیام میرم مشهد و گفت مشکلی نیست آدم خوبی بود .
ما رفتیم مشهد و چند روز موندیم که تو این چند روز نسرین حرفای عجیبی میزد که به قول امروزیا نخ میداد
میگفت محسن تو تاحالا به دوست دختر یا رابطه داشتن فک کردی منم که خجالتی و هنوز تو فاز این بودم که این زن داداشمه و از من بزرگتره هیچی نمیگفتم روز پنجم برگشتیم تهران و دو یا سه هفته ای گذشت یک روز از خواب پاشدم دم غروب دیدم نسرین اومد بغل دستم نشست و با قیافه خجالتی سرشم انداخته پایین گفتم چی شده ی لحظه سکوت کرد بعد شروع کرد به حرف زدن گفت محسن توام جوونی منم توام نفس داری منم نفس دارم
من که قبلا شوهر داشتم و دختری ندارم (منظور همون پرده) بیا باهم رابطه داشته باشیم بالاخره قراره ازدواج کنیم وقتی این حرفارو زد مغزم سوت کشید یه شوکی بهم وارد شد اصلا نمیتونستم حرفی بزنم و هیچی نگفتم و از خونه زدم بیرون اینم بگم که من مادرم و ابجیم خیاطی میرن .
خلاصه بعد این حرف تا یک مدت هیچی نگفتیم و یک روز دوباره اومد با همون حرفا ک این دفعه فقط گفتم این حرفارو نزن زشته هر موقع ازدواج کردیم اون موقع مشکلی نیست و بازم بعد این حرف یه چند مدتی گذشت که برا بار سوم این دختر شیطون شد و تو پوست من در اومد.
این سری دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اخرای شانزده سالگی اولین رابطه جنسی مو داشتم منی که اصلا به رابطه جنسی فک نمیکردم چه برسه با محارم در حدی دفعات سکسمون بالا بود که هر روز که هیچ حتی روزهای تعطیل ک مادرم و ابجیم خونه بودن میرفتیم پشت بوم تا سه چهار ب
ار تو یه روز سکس میکردیم . زندگیم داشت نابود میشد و من نمیدونستم من فک میکردم چقدر دارم حال میکنم کل لذتهای دنیا برای منه الان که دارم فکر میکنم اون داشته از من سو استفاده میکرده که خودش حال کنه.
تقریبا دو سال این رابطمون ادامه داشت انقدر رو توان جسمیم تاثیر گذاشته بود که ضعف جسمیم به وضوح دیده می شد همینطوریش شب کاری ضعیفم کرده بود و از طرفی این تعداد رابطه جنسی بالا کلا نابودم کرده بود.
بعد دو سال داداشش اومد از ترکیه و فشار اورد که باید ازدواج کنید و این حرفا و مجبور شدم قبول کنم گفتم ماه بعد و قضیه اوکی شد یه هفته بعد این با داداشش یه روز از خونه رفتن و نسرین گفت من با یه پسر دوست شدم و میخوام با اون ازدواج کنم و این حرف خوردم کرد چون با من هم رابطه داشت
و من خیلی خیلی ناجور بهش احساس وابستگی میکردم
بعد یکی دو روز زنگ زد که من پشیمونم از پیش شماها رفتم اشتباه کردم و گوه خوردم این حرفا مادرمم ازش ناراحت بعد کلی حرف بلاخره گفتیم باشه و برگرد هفته بعد اینکه برگشت دوباره کونده بازیش گرفت و این ازدواج رو بهم زد دوباره و علنی گفت من دوست پسر دارم سر این حرفش منم یه چندتا بد و بیراه و فحش دادم بهش گفتم جمع کن برو خونه بابات و با داداشش رفتن خونه دوستش که اون دوستشم همسر شهیده ولی ادم خوبیه ننم زنگ زد به دوست نسرین و ازش پرسید ک دوست پسر نسرین کیه ک رفیقش گفت یه عرزشیه و بعد چند روز از من تو سپاه دیلمان شکایت کرد و زنگ زدن بهم رفتم اونجا که به این خانم چرا فحاشی کردی منم که داغ گفتم این جندست و حسابی ازم پذیرای کردن یه هفته تو تخت بیمارستان بودم و الان شنیدم که داره به همون عرزشی میده
و منی که بخاطر اون رابطه داشتنه باهاش اون حس وابستگی ب اون شخص و اختلال روانی ک پیدا کردم و چند ماهی میشه تحت درمان روان پزشکم
و دلیلش رابطه بیش از حدی ک تو دوران قبل اینک ب بلوغ جنسی و فکری برسم داشتم که به گفته روانپزشک اگه درمان نشه تو زندگی زناشوییم تاثیر میذاره و نابودش میکنه
بابت طولانی بودنش من معذرت میخوام
خیلی ممنون بابت وقتی ک گذاشتید و خوندید❤️
نوشته: محسن
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
تقریبا دو سال این رابطمون ادامه داشت انقدر رو توان جسمیم تاثیر گذاشته بود که ضعف جسمیم به وضوح دیده می شد همینطوریش شب کاری ضعیفم کرده بود و از طرفی این تعداد رابطه جنسی بالا کلا نابودم کرده بود.
بعد دو سال داداشش اومد از ترکیه و فشار اورد که باید ازدواج کنید و این حرفا و مجبور شدم قبول کنم گفتم ماه بعد و قضیه اوکی شد یه هفته بعد این با داداشش یه روز از خونه رفتن و نسرین گفت من با یه پسر دوست شدم و میخوام با اون ازدواج کنم و این حرف خوردم کرد چون با من هم رابطه داشت
و من خیلی خیلی ناجور بهش احساس وابستگی میکردم
بعد یکی دو روز زنگ زد که من پشیمونم از پیش شماها رفتم اشتباه کردم و گوه خوردم این حرفا مادرمم ازش ناراحت بعد کلی حرف بلاخره گفتیم باشه و برگرد هفته بعد اینکه برگشت دوباره کونده بازیش گرفت و این ازدواج رو بهم زد دوباره و علنی گفت من دوست پسر دارم سر این حرفش منم یه چندتا بد و بیراه و فحش دادم بهش گفتم جمع کن برو خونه بابات و با داداشش رفتن خونه دوستش که اون دوستشم همسر شهیده ولی ادم خوبیه ننم زنگ زد به دوست نسرین و ازش پرسید ک دوست پسر نسرین کیه ک رفیقش گفت یه عرزشیه و بعد چند روز از من تو سپاه دیلمان شکایت کرد و زنگ زدن بهم رفتم اونجا که به این خانم چرا فحاشی کردی منم که داغ گفتم این جندست و حسابی ازم پذیرای کردن یه هفته تو تخت بیمارستان بودم و الان شنیدم که داره به همون عرزشی میده
و منی که بخاطر اون رابطه داشتنه باهاش اون حس وابستگی ب اون شخص و اختلال روانی ک پیدا کردم و چند ماهی میشه تحت درمان روان پزشکم
و دلیلش رابطه بیش از حدی ک تو دوران قبل اینک ب بلوغ جنسی و فکری برسم داشتم که به گفته روانپزشک اگه درمان نشه تو زندگی زناشوییم تاثیر میذاره و نابودش میکنه
بابت طولانی بودنش من معذرت میخوام
خیلی ممنون بابت وقتی ک گذاشتید و خوندید❤️
نوشته: محسن
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اولین تجربه سکس پولیم
1402/06/03
#سکس_پولی #اولین_سکس
اولین سکس پولیه من تو ۱۹ سالگیم بود
همیشه تعجب میکردم مردم چجوری پارتنر سکس پیدا میکنن تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم بیام تو شهوانی ببینم چی پیدا میکنم.
یکی از دوستام بود یه خاله میشناخت تو محلمون ولی خب اصلا عکسی از کیساش نداشت منم راحت نبودم اینجوری که بخوام ندیده برم برای سکس.
آقا خلاصه ما اومدیم شهوانی سرچ کردیم شیراز دیدیم یه بنده خدایی نوشته تبادل کیس شیراز شماره ی خاله ای که میشناختمو دادم بهش و شماره یه دختری رو داد بهم با عکسش که یه ست آبی جذاب پوشیده بود و ترکیبش با اون پوست سفیدش محشر شده بود💦🤤
خلاصه من پیامش دادم تو واتساپ و شرایط خواستم ازش انتظار داشتم فول سکس باشه ولی گفت فقط سکس از جلو هست یکم خورد تو ذوقم قیمت هم بهم گفته بود ۹۰۰ تومن .
خلاصه ما قبول کردیم و هماهنگ کردم ک بریم پیشش و سکس داشته باشیم. رفتم کاندوم خریدم بهم گفته بود عصر ساعت ۶ فلان محله باش و وقتی رسیدی پیام بده آدرس دقیقو میفرستم برات. قبلش با یکی از دوستام مشورت کردم و بهم گفت حاجی داری پول میدی کاندوم تاخیری فایده نداره برو لیدوکایین بگیر.
وسط چت کردنم به شوخی بهم گفت حاجی فک کن بری پیشش و کیرت شق نشه. ازونورم استرس داشتیم یارو خفتم نکنه😂🤦🏼♂️
خلاصه ما رسیدیم زنگ زد بهم گفت بیا تو فلان مجتمع ماشینتو پارک کن بیا طبقه ۶ بلوک ۳آ آسانسورم درشو حتما ببند.
ما رسیدیم بالا زنگ زدیم درو باز کرد دیدم لخت با همون شورت و سوتین آبی ای ک تو عکس تنش بود پشت در وایساده.
کفشامو در اوردم و بردم داخل که دم در نباشه. به اتاقش راهنماییم کرد بهم شماره کارتشو داد و گفت واریز کن. همینجوری که داشتم پولو میزدم براش دیدم داره در میاره سوتینشو و شرتش رو. اس ام اس براش رفت و بعد رفتم نشستم کنارش نمیدونستم چجور شروع کنم😂.
دختر خیلی خوشگل و سفیدی بود. همینجوری بغلش کردم سینه هاشو مالیدم پشت بهش بودم و خوابوندمش رو خودم.
دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم و شروع کردم سینه هاشو لیس زدن. موهای خرماییش جلوی صورتش بود همینجوری جلوم خوابیده بود دستمو بردم سمت کصش یهو دیدم پاهاشو جمع کرد گفت خوشم نمیاد انگشتم کنی باهام سکس کن فقط میخواست آبم بیاد و برم نمیدونست من لیدوکایین زدم اونم نه ی پیس و دو تا سه چهار تا🤦🏼♂️😂 اقا همینجوری کصشو میمالیدمو سینه هاشو میخوردم ک یهو در اومد گفت بسه پاشو کاندوم بکش.
یه اشاره به کیرم کردمو نگاه کرد دید هنوز بلند هم نشده😂 دیده شروع کرد با پاهاش به درخواست خودم کیرمو مالیدن.
بهش گفته بودم فوت فتیش دارم یه لاک صورتی اکلیلی رو پاهای خوشگل کوچولوش داشت خیلی جنده ی قشنگ و نازی بود همینجوری با پاهاش کیرمو میمالید و میخواستم پاهاشو بخورم ولی دو دل بودم میگفتم بابا این جندس خلاصه نخوردم پاهلشو ولی الان پشیمونم😂
شروع کردم کیرمو مالیدم به کصش از بالا تا پایین ولی شق نشد ک نشد همینجوری زل زده بودیم ب هم ن اون میدونست چیکار کنه ن من اگه ساک میزد برام میدونم که بلند میشد کیرم ولی ساک نمیزد ولی من کس سفیدشو که دیدم نمیدونم چی شد یهو رفتم پایین و شروع کردم خوردن. میدونستم جندس و کار درستی نیست ولی لامصب خیلی کس خوب و سفیدی داشت. شروع کردم از کنار رونش زبون کشیدمو دماغمو میمالیدم به کصش دیگه دهنمو گذاشتم رو کصش و مکیدم همین مک زدم جیغش بلند شد که یواششششش لبه های کصشو مثله اینکه محکم مک زدم و دردش گرفته بود من هی مک میزدمو اون میگفت یواش.همینجوری که براش میخوردم دستم رو سینه هاش بود و میمالیدم از رو کصش زبونمو کشیدم همینجوری اومدم بالا تا دوباره رسیدم به سینه هاش. گفت بسه و کاندوم بکش شروع
1402/06/03
#سکس_پولی #اولین_سکس
اولین سکس پولیه من تو ۱۹ سالگیم بود
همیشه تعجب میکردم مردم چجوری پارتنر سکس پیدا میکنن تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم بیام تو شهوانی ببینم چی پیدا میکنم.
یکی از دوستام بود یه خاله میشناخت تو محلمون ولی خب اصلا عکسی از کیساش نداشت منم راحت نبودم اینجوری که بخوام ندیده برم برای سکس.
آقا خلاصه ما اومدیم شهوانی سرچ کردیم شیراز دیدیم یه بنده خدایی نوشته تبادل کیس شیراز شماره ی خاله ای که میشناختمو دادم بهش و شماره یه دختری رو داد بهم با عکسش که یه ست آبی جذاب پوشیده بود و ترکیبش با اون پوست سفیدش محشر شده بود💦🤤
خلاصه من پیامش دادم تو واتساپ و شرایط خواستم ازش انتظار داشتم فول سکس باشه ولی گفت فقط سکس از جلو هست یکم خورد تو ذوقم قیمت هم بهم گفته بود ۹۰۰ تومن .
خلاصه ما قبول کردیم و هماهنگ کردم ک بریم پیشش و سکس داشته باشیم. رفتم کاندوم خریدم بهم گفته بود عصر ساعت ۶ فلان محله باش و وقتی رسیدی پیام بده آدرس دقیقو میفرستم برات. قبلش با یکی از دوستام مشورت کردم و بهم گفت حاجی داری پول میدی کاندوم تاخیری فایده نداره برو لیدوکایین بگیر.
وسط چت کردنم به شوخی بهم گفت حاجی فک کن بری پیشش و کیرت شق نشه. ازونورم استرس داشتیم یارو خفتم نکنه😂🤦🏼♂️
خلاصه ما رسیدیم زنگ زد بهم گفت بیا تو فلان مجتمع ماشینتو پارک کن بیا طبقه ۶ بلوک ۳آ آسانسورم درشو حتما ببند.
ما رسیدیم بالا زنگ زدیم درو باز کرد دیدم لخت با همون شورت و سوتین آبی ای ک تو عکس تنش بود پشت در وایساده.
کفشامو در اوردم و بردم داخل که دم در نباشه. به اتاقش راهنماییم کرد بهم شماره کارتشو داد و گفت واریز کن. همینجوری که داشتم پولو میزدم براش دیدم داره در میاره سوتینشو و شرتش رو. اس ام اس براش رفت و بعد رفتم نشستم کنارش نمیدونستم چجور شروع کنم😂.
دختر خیلی خوشگل و سفیدی بود. همینجوری بغلش کردم سینه هاشو مالیدم پشت بهش بودم و خوابوندمش رو خودم.
دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم و شروع کردم سینه هاشو لیس زدن. موهای خرماییش جلوی صورتش بود همینجوری جلوم خوابیده بود دستمو بردم سمت کصش یهو دیدم پاهاشو جمع کرد گفت خوشم نمیاد انگشتم کنی باهام سکس کن فقط میخواست آبم بیاد و برم نمیدونست من لیدوکایین زدم اونم نه ی پیس و دو تا سه چهار تا🤦🏼♂️😂 اقا همینجوری کصشو میمالیدمو سینه هاشو میخوردم ک یهو در اومد گفت بسه پاشو کاندوم بکش.
یه اشاره به کیرم کردمو نگاه کرد دید هنوز بلند هم نشده😂 دیده شروع کرد با پاهاش به درخواست خودم کیرمو مالیدن.
بهش گفته بودم فوت فتیش دارم یه لاک صورتی اکلیلی رو پاهای خوشگل کوچولوش داشت خیلی جنده ی قشنگ و نازی بود همینجوری با پاهاش کیرمو میمالید و میخواستم پاهاشو بخورم ولی دو دل بودم میگفتم بابا این جندس خلاصه نخوردم پاهلشو ولی الان پشیمونم😂
شروع کردم کیرمو مالیدم به کصش از بالا تا پایین ولی شق نشد ک نشد همینجوری زل زده بودیم ب هم ن اون میدونست چیکار کنه ن من اگه ساک میزد برام میدونم که بلند میشد کیرم ولی ساک نمیزد ولی من کس سفیدشو که دیدم نمیدونم چی شد یهو رفتم پایین و شروع کردم خوردن. میدونستم جندس و کار درستی نیست ولی لامصب خیلی کس خوب و سفیدی داشت. شروع کردم از کنار رونش زبون کشیدمو دماغمو میمالیدم به کصش دیگه دهنمو گذاشتم رو کصش و مکیدم همین مک زدم جیغش بلند شد که یواششششش لبه های کصشو مثله اینکه محکم مک زدم و دردش گرفته بود من هی مک میزدمو اون میگفت یواش.همینجوری که براش میخوردم دستم رو سینه هاش بود و میمالیدم از رو کصش زبونمو کشیدم همینجوری اومدم بالا تا دوباره رسیدم به سینه هاش. گفت بسه و کاندوم بکش شروع
کنیم کیر منم تازه ی کوچولو شق شده بود کاندوم کشیدمو یکم ی کردم داشت زد به کیرم و داگی نشست و شروع کردیم یکم کردم تو کصش یه آهی کشید که یه حالی شدم ولی من کیرم کامل سفت نبود خوب نمیشد بیرون و داخلش کنم خلاصه چهل دقیقه اینا بود ما در حال مالش و خوردن بودیم اون می خوابید رو من من میخوابیدم رو اون اخرشم گفت میخوابم بخواب روم بزار لای پام همینجوری با روناش برام فشارش میداد تا اخر آبم اومد و گفت میتونی بریزیش رو کمرم اگه دوست داری. نمیتونم از یاد ببرم پاشیدن آبم رو کمرش وقتی به پشت رو تخت خوابیده بود خیلی صحنه ی جالبی بود که هیچوقت یادم نمیره. دیگه با دستمال کمرشو تمیز کردم لباسامو پوشیدم و تا دم در بدرقم کرد و خداحافظی کردیم و منتظر وایساد تا مشتری بعدیش بیاد…
نوشته: آقای لیدوکائین
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
نوشته: آقای لیدوکائین
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس با دوست و همبازی پسرم مائده
1402/06/03
#مرد_متاهل #دختر_نوجوان
سلام دوستان من رامین ام .البته اسم مستعارمه.چون چندسریع داستان نوشتم .کامل اسم فامیل و گفتم .چند تا آشناها دیدن .دیگه با اسم رامین میام.قضیه ازاین قراره که من یه پسره ۱۰ ساله خوشگل دارم.خانمم خیلی بهش میرسه.بچه های کوچه باهاش اوکی ان .تواین بین چند تا دختر بچه هم هستن که عاشق پسر من.و یکیشونم که خیلی شر و لاتیه واسه خودش و ریاست میکنه تو بچه ها .اسمش مائده است ۱7یا۱8سالشه .ولی ماشالله مسته مست.همش به زنم پشت پنجره می گفت خاله .عاشق پسرتم.خاله میشه عروست بشم من.یا پسر منم زیاد به مائده محل نمیده.اون بیشتر جذبش شده میخواد خودشو تو دل پسرم جا کنه.یواش یواش دیدم.زنم روش کراش داره ومیگه. عزیزم ماشالله مائده دیدی چه باسن و سینه های داره.من که زنم هلاکشم والا.نمیدونم دست میزنه به سینه هاش .یاباسنش وکاری کرده.که اینطوری تاقچه شده و راه میره .باسنش بالا پایین میشه .ادم دیوونه میشه لعنتی.بزرگ بشه چی میشه.اینارو که گفت .من دلم رفت واسش ورفت تو مخم.به زنم گفتم نکنه لز کنی باهاش لعنتی.گناه داره ها.بچس.از قصد گفتم ببینم عکس العملش چیه.یه دفعه قاطی کرد .گفت خفشو بابا.انقد لجن نشدم بایه دختر بچه ۱7ساله برم تو رابطه .گفتم اخه انقد تعریف کردی ازش .ترسیدم.گفت نه نترس عزیزم.ولی خیلی دوست دارم لختشو ببینم .به نظرت بهش بگم بده.گفتم نه.به بهانه اندازه بیارش برای شورت و سوتین .برای پریا دختر عموت.بعد دیدتم بزن.خوبه؟گفت.حالا ببینم چی میشه.خلاصه رابطش با مائده خوبتر شدو.با هم میموندن تو راه پله و صحبت میکردن.یواش یواش منم رفتم بینشون و خودمو قاطی کردم.به بهونه فیلتر شکن گوشی.دیدم مائده با شلوارک و تاپ زرد.با یک چادر رنگی روش.که جلوش کلان باز بود تو راه پله بود.بعضی وقتها چادره پهن میشد روی زمین و مائده باشلوارک و تاپ که سوتین مشکیش تابلو زده بود بیرون.و دید میزدم.چشمم به باسنش که خورد.کیرم یهو راست شد.دیدم بابا.زنم حق داره.لامصب باسنش گرد سفت و به قول خودمون قمبل زده بود تو چشم.گوشیمم دستش بود و فاصلمون خیلی کم بود تو راه پله.من کونم رو پله بودو.مائده روبروم بدنش وحس میکردم یوقتهای .گوشی ازدستش افتاد.اومد برداره دستش رفت لای پای منو .قشنگ خورد به کیره راست شده من.که نگو نوکشم خیس شده بوده.ومن ندیدم.اونم بروش نیاورد اصلن.که زنم نفهمه.بعدش گفت عمو برنامه توگوشی مامانم هست عالیه.اونوبرات اوکی میکنم.راحت شی.برنامه بله روداری عمو .گفتم ندارم عزیزم.میریزم خب.گفت نصب کنم الان برات.گفتم نصب کن عروس گلم.ریخت وگفت برات شب میفرستم.شب دیدم فرچه رنگمونو برای زنم اورد.وگفت عمو.شمارتونو بدین تاباگوشیم بفرستم الان براتون.یدفعه زنم پرید وگفت عزیزم با شیر ایت بفرست خب.گفت.خاله جون مامانم گوشیشونمیده بیارم که.گفتم باشه عموجان این شمارم بیاعزیزم.ممنونم ازت.رفت وبرنامروفرستاد شبو .گفت فردابعدازظهر میام راه پله پیش خاله اوکیش میکنم واستون.منم هیجان زده.گفتم اوکی عروس قشنگم.گفت گوشیتونو پاکسازی کنین خاله جون نبینه.شر بشه.بایکم استکیره خنده.گفتم عزیزم من چیزی ندارم .دختره خوشگلم.گفت میدونم عموجون.این پیامارومیگم.یدفعه فهمیدم داره راه میاد باهام.گفتم اها.حله عزیزم.شب اومدو.دوباره توراه پله و منم رفتم ودیدم .وای خدای من چقدنازتر شده این توله. زنمم گوشیش زنگ زد که داداشش ازخارج بود. وسطاش رفت توخونه با اون راحت صحبت کنه.دیدم مائده .چادرشوانداخت یواش یواش.تو نگو این رفته تو نقشه.چون شلورکش شده بود شورت دیگه. انقد کوتاه بود. یه طرفشم جمع شده بود و لپ کونش بیرون بود قشنگ. بازم.من راست کردم.اینم همینطو
1402/06/03
#مرد_متاهل #دختر_نوجوان
سلام دوستان من رامین ام .البته اسم مستعارمه.چون چندسریع داستان نوشتم .کامل اسم فامیل و گفتم .چند تا آشناها دیدن .دیگه با اسم رامین میام.قضیه ازاین قراره که من یه پسره ۱۰ ساله خوشگل دارم.خانمم خیلی بهش میرسه.بچه های کوچه باهاش اوکی ان .تواین بین چند تا دختر بچه هم هستن که عاشق پسر من.و یکیشونم که خیلی شر و لاتیه واسه خودش و ریاست میکنه تو بچه ها .اسمش مائده است ۱7یا۱8سالشه .ولی ماشالله مسته مست.همش به زنم پشت پنجره می گفت خاله .عاشق پسرتم.خاله میشه عروست بشم من.یا پسر منم زیاد به مائده محل نمیده.اون بیشتر جذبش شده میخواد خودشو تو دل پسرم جا کنه.یواش یواش دیدم.زنم روش کراش داره ومیگه. عزیزم ماشالله مائده دیدی چه باسن و سینه های داره.من که زنم هلاکشم والا.نمیدونم دست میزنه به سینه هاش .یاباسنش وکاری کرده.که اینطوری تاقچه شده و راه میره .باسنش بالا پایین میشه .ادم دیوونه میشه لعنتی.بزرگ بشه چی میشه.اینارو که گفت .من دلم رفت واسش ورفت تو مخم.به زنم گفتم نکنه لز کنی باهاش لعنتی.گناه داره ها.بچس.از قصد گفتم ببینم عکس العملش چیه.یه دفعه قاطی کرد .گفت خفشو بابا.انقد لجن نشدم بایه دختر بچه ۱7ساله برم تو رابطه .گفتم اخه انقد تعریف کردی ازش .ترسیدم.گفت نه نترس عزیزم.ولی خیلی دوست دارم لختشو ببینم .به نظرت بهش بگم بده.گفتم نه.به بهانه اندازه بیارش برای شورت و سوتین .برای پریا دختر عموت.بعد دیدتم بزن.خوبه؟گفت.حالا ببینم چی میشه.خلاصه رابطش با مائده خوبتر شدو.با هم میموندن تو راه پله و صحبت میکردن.یواش یواش منم رفتم بینشون و خودمو قاطی کردم.به بهونه فیلتر شکن گوشی.دیدم مائده با شلوارک و تاپ زرد.با یک چادر رنگی روش.که جلوش کلان باز بود تو راه پله بود.بعضی وقتها چادره پهن میشد روی زمین و مائده باشلوارک و تاپ که سوتین مشکیش تابلو زده بود بیرون.و دید میزدم.چشمم به باسنش که خورد.کیرم یهو راست شد.دیدم بابا.زنم حق داره.لامصب باسنش گرد سفت و به قول خودمون قمبل زده بود تو چشم.گوشیمم دستش بود و فاصلمون خیلی کم بود تو راه پله.من کونم رو پله بودو.مائده روبروم بدنش وحس میکردم یوقتهای .گوشی ازدستش افتاد.اومد برداره دستش رفت لای پای منو .قشنگ خورد به کیره راست شده من.که نگو نوکشم خیس شده بوده.ومن ندیدم.اونم بروش نیاورد اصلن.که زنم نفهمه.بعدش گفت عمو برنامه توگوشی مامانم هست عالیه.اونوبرات اوکی میکنم.راحت شی.برنامه بله روداری عمو .گفتم ندارم عزیزم.میریزم خب.گفت نصب کنم الان برات.گفتم نصب کن عروس گلم.ریخت وگفت برات شب میفرستم.شب دیدم فرچه رنگمونو برای زنم اورد.وگفت عمو.شمارتونو بدین تاباگوشیم بفرستم الان براتون.یدفعه زنم پرید وگفت عزیزم با شیر ایت بفرست خب.گفت.خاله جون مامانم گوشیشونمیده بیارم که.گفتم باشه عموجان این شمارم بیاعزیزم.ممنونم ازت.رفت وبرنامروفرستاد شبو .گفت فردابعدازظهر میام راه پله پیش خاله اوکیش میکنم واستون.منم هیجان زده.گفتم اوکی عروس قشنگم.گفت گوشیتونو پاکسازی کنین خاله جون نبینه.شر بشه.بایکم استکیره خنده.گفتم عزیزم من چیزی ندارم .دختره خوشگلم.گفت میدونم عموجون.این پیامارومیگم.یدفعه فهمیدم داره راه میاد باهام.گفتم اها.حله عزیزم.شب اومدو.دوباره توراه پله و منم رفتم ودیدم .وای خدای من چقدنازتر شده این توله. زنمم گوشیش زنگ زد که داداشش ازخارج بود. وسطاش رفت توخونه با اون راحت صحبت کنه.دیدم مائده .چادرشوانداخت یواش یواش.تو نگو این رفته تو نقشه.چون شلورکش شده بود شورت دیگه. انقد کوتاه بود. یه طرفشم جمع شده بود و لپ کونش بیرون بود قشنگ. بازم.من راست کردم.اینم همینطو
ری روبروم.لنگش بازبودو.منم توکف.دیدم شهلا حسابی مشغوله تواتاق باداداشش.حرفوانداختم وگفتم عموجون.باشگاه میری تو.گفت نه عمو.چطور؟گفتم اخه کمرت وسرشونهات عالین.گفتم حتما باشگاه میری.گفت نه عموجان.مامانم ازدوسالگی روباسن وسینه هام کارکرده از۸سالگی هم خودم.همه میگن.به غیرازپسرشما.که اصلا نگامم نمیکنه.گفتم الهی.بچس.نمیدونه خب.رفتیم خونه وشب دیدم بیکارم .پی ام دادم عموجان بیداری.یه سوال بپرسم.گفت بله عمو بگو.تنهام خونه.حوصلمم سررفته .خوابمم نمیبره…فکرم درگیره بدجور.گفتم چراعزیزم.فکرت ودرگیرنکن اصلا.برات ضرر داره.گفت دسته خودم نیست رفته تومخم.گفتم میتونم کمکت کنم بگو بهم.نمیتونی هم.به خاله بگو.عزیزم.گفت نه اتفاقا اون بفهمه بدمیشه.گفتم خب به من بگو.گفت روم نمیشه اخه.گفتم بگو عزیزم.توکه شرررری حسابی.گفت عمو دیروز تو راه پله بزرگشده بودبدنتون.درسته؟گفتم نه.گفت.خودم دیدم.نوکشم خیس خیس بود.گفتم .شایدم.چطور؟گفتم واسه خاله بلند شده بود دیگه نه؟گفتم نمیدونم به خدا.گفت توروخدابگو بهم.گفتم نه عزیزم.توکه چادرت افتاد.باسنت وکه دیدم یهو بزرگ شد لعنتی بایستی ببخشین گفت خواهش میکنم.دیشب تاصبح تورختخواب توفکرم بودین همش.گفتم یه وقت رابطه دوستیمون برای این نباشه باخاله. گفتم نه به خدا. اصلا.گفت خاله که یه وقت رفت کلاس خودباوری.خونه بودین بگین بیام.حضوری بگم بهتون.گفتم باشه عزیزم.فرداساعت ۹میره.کلاس.گفت منم ۹ونیم میام خونه.اگه شدبیاین پشت پنجره فردا.فرداش بایه چادره مشکی زنونه.اومدزنگو زدوگفت خاله جون خاله جون.اومدم پشت پنجره وگفتم عزیزم رفته کلاس.دروزدم توهمین حین.اومد توراهپله.ودیدم چادر سفت چسبیده.همه جاش بسته بود.یکم حرف زدو گفت.شماعین پدرم میمونین.وببخشین اگه بدحجابی کردم.منم زده شد تو ذوقم.گفتم باشه عزیزم.گفت بااجازتون من برم.گفتم به سلامت عزیزم.گفت عمو جان میشه اون کتاب خاله رو از تو کمدش بیارین برام.رفتم بیارم.هرچی گشتم پیداش نکردم.گفتم نیست بخدا.بزار خودش بیاد ببینیم کجا گذاشته.گفت خودم بیام پیداش کنم.گفتم بیا خب اگه میدونی.اومد و رفت رو چارپایه بلنده یهو دیدم چادرش از سرش ول شد و لخت لخت بدون شرت وسوتین روچارپایه .گفت ای وای خاک عالم تو سرم.چادرم افتاد عموجان.بی ادبی شد ببخشید.گفتم وای خدای من چه بدنی داری.قشنگ من دستم به چهارپایه بود که نیفته.کونش قشنگ روبروی صورتم بود بوی شامپوش و حس میکردم.سفید و قرمز یه قفل هم خال زده بود رو باسنش عوضی.زده بود ورود ممنوع.دیدم خیلی تابلو ام.گفتم چادر بدم بهت مائده.گفت نه دیگه .شما که دیدین دیگه.منو بگیرین نیفتم ببینم اینجاست.کونشو کرد بهمو .یهو دیدم قمبل کرد و کونشو گذاشت رو صورتم وبادستش کلمو فشار داد رو باسنش و گفت لعنتی بخور خب .کس وکونو لخت گذاشتم جلوت عمو.بازم موندی منو نگاه میکنی.گفتم جدی میگی دخترم.گفت اره عمو جون.زود باش فقط.زبونمو انداختم تاته توکونش.انقد حال میداد.که شرشر آبم داشت می ریخت رو فرش.بعد از یه ربع کون خوردن.گقت حالا سینهامو با کس امو بلیس عمو.۱۰وربع بودشروع کردیم تا۱۱وبیست دقیقه فقط لیسش زدم لعنتی و.بعدش گفتم بخواب بکنم توکونت مائده جون.گفت خوابیدنی خوب نیست عمو جون.سرپا بشینم روش و پاهامم دوره کمرت کنم و دستامم دوره گردنت.بالا پایینم کنی بادستات.دیدم معرکس لعنتی.کیره منم زیاد کلفت نیست.و معمولی باحاله خداییش.چون زنمم عاشقه کیرمه.وسطای کردن بودیم که.یدفعه مائده گفت.عمو پریشب خاله روازپشت کردی .نه؟گفتم توازکجامیدونی.گفت خاله انقد از کیرت برام تعریف کرده .که نگو.میدونستی خاله دربه درمیخواد بامن لز کنه.یه ۳
روزه گیرداده بدجور.بهش گفتم به یه شرط گروپ بزنیم با اقا رامین.گفت نه .رامین جنبه نداره.میترسم دیگه بعدش منو نکنه. گفتم جان من اوکی کن. دو تاتونو باهم بکنم مائده.گفت نه بابا.اون حتی حاضر شد من زید تلفنیمو بیارم گروپ بزنیم.ولی با شما نه.گفتم یعنی به اون بده ؟؟گفت مجبورم به خاطره تو یه بار گروپ بزنیم.اینوکه شنیدم.اوردمش پایین.برگردوندمش وباز گذاشتمش روکیرم.اینبار صورتش روبروم بود.گفتم ببین مائده.ببینم این کاروکردی بد بلایی سرت میارم.بپیچونش اصلن.گفت باشه جرررم دادی عموووو جججووون.نگو آبش اومد دوباره وسفت بغلم کرد وگفت عمو بیارش سریع دیرمیشه.گفتم کجات بریزم .گفت بریز توکونم عزیزم.حال میده.منم همون موقع تاته کردمش توش وریختم توکونش حسابی.حس نداشتم اصلا کیرم داشت میشکست.چادرو کرد سرش و رفت.بعدا فهمیدم از قصد کونشو اینطوری ساخته .واسه سکساش.الان هفته ای دوبار .میبرمش تو یه سوییت تو یه محله نزدیکمون.شبی ۸۰۰هزارتومان.۲ماهی میشه باهام که قشنگ ۴۰بارکردمش.کم مونده بودبندازم توکسش دفعه اخر.فعلا قهره باهام.دیگه سکس با زنم اصلا حال نمیده خداییش.فقط گاه گاهی اونم به خاطر اون که ارضا بشه به زور میکنمش. مائده گفته بفهمم بدون اجازه من بکنیش وای به حالت میکنم.گفته باشم.اخرشم نشد جلوی زنم مائده روبکنم.ببینه چه قشنگ حال میده وبدن به این میگن خدااییش.ولی نمیشه که.الانم هربار خداوکیل .۳یا۴بار آبمو میاره.من زنم و میکنم.تا آبش میاد بکشنم دیگه راست نمیکنم.ولی این اصلا نمیخوابه که .اینم داستان ما.باور کنین عین واقعیت و گفتم.شاید عجیب باشه واستون.ولی من تجربش کردم.عالیه عالیه
نوشته: رامین
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
نوشته: رامین
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرضیه خانم همسایه جدید (۱)
1402/06/03
#زن_همسایه #خاطرات_نوجوانی #زن_مطلقه
سلام
داستانی که می خواید بخوانید مقدمه ای برای شروع ماجراست قسمت اول خیلی طولانی ننوشتم و همین طور برخلاف داستان دیگه صحنه سکسی زیادی نداره اگه استقبال خوب باشه ادامه اش رو میزارم اگر هم که نه همه چیز همین جا تموم میشه …
از مدرسه تازه برگشته بودم ، ناهار خوردم رفتم یه چرتی بزنم .
نمی دونم کی چشام خواب رفت که با یه صدای وحشتناک دو متر از جام پریدم
اولش تو شوک بودم صدای چیه !! انگاری بمب ترکیده بود
که دیدم از بیرون سر صدا میاد ، رفتم از بالکن ،داخل کوچه ببینم چیه قضیه
دیدم خونه دیوار به دیوارمون اسباب کشی داره بوفه از ماشین افتاده دم در حیاط خونشون خورد خاکشیر شده
یهویی که از خواب پریده بودم سرم پر شده بود از درد ، اول دوباره دراز شدم ولی دیدم سر درد امونم بریده ، رفتم پایین که قرصی چیزی بخورم
داخل آشپز خونه دیدم مامان داره شربت درست میکنه
قرص خوردم گفتم :واسه خونه بغلی مستاجر جدید آمده
مامانم با یه ذوق خاصی : آره مرضیه خانوم اینا آمدن
یه جوری گفت مرضیه خانم فکر کردم حتما آشناست !
گفتم مرضیه خانوم کیه ؟
گفت : تو نمیشناسی بنده خدا دست تنهاست دراور اش از ماشین افتاد خورد شد و… آخر حرفاشم یه خیلی خانوم خوبیه گفت
بعدش چادرش سر کرده شربت ورداشت برد واسشون
مونده بودم کی وقت کرده بود این همه آمار دربیاره !!
از بچگی یادم میاد تو همین محله زندگی می کردیم چند باری هم همسایه خونه بغلی مون عوض شده اوایلش هر دفعه مامانم میگفت آدمای خوبین اما آخراش سایه هم با تیر میزدن
یه مدتی گذشت
داخل این مدت مامان چند باری که آش درست میکرد یه کاسه می برد برای مرضیه خانم
منم چند باری بیشتر داخل کوچه ندیدم اش بر خلاف بقیه زنا محلمون که بیست چهاری داخل کوچه بودن.
بهش میخورد زن آرومی باشه یه چهره معصومی داشت رنگ پوست اش گندمی روشن بود قد متوسط حدود ۱۷۰ از روی لباس هیکل اش بد نبود
یبار دم دمای غروب با رفیقم اشکان رفتیم نونوایی یادمه نشسته بودیم سر صف تا نوبتمون بشه سرمون تو گوشی مشغول بازی کلش بود ، استراتژی اتک وار داشتیم پیاده می کردیم.
که جنگ واقعی داخل نونوایی اتفاق افتاد
مرضیه خانوم آمد نون بگیره ۲۰ دقیقه ای سر صف بود که یکی نفر از زنا ته صف پول میده به نفر جلویی مرضیه که واس اش نون بگیره
واسه ما که این حرکت عادی بود ، ولی انگار واسه مرضیه خانم نه
مرضیه : یعنی چی خانوم از در نیومدی تو پولتو میدی به این می گی سه تا هم واسه من بگیر ،
طرف مقابل : آخه عجله دارم ، بچه ام خونه تنهاست
مرضیه : به من چه که تنهاست ،پولتو بگیر بیا برو ته صف ببینم
طرف مقابل با پرویی : پس اینم به تو ربطی نداره ، دوستم میخواد واسم نون بگیره
این جمله مساوی شد با گیس گیس کشی داخل نانوایی
انگار بقیه منتظر بودن که یک نفر اعتراض کنه که پشت اش بگیرن
من و اشکانم سر انتخاب معجون هیل یا سرعت داشتیم جر بحث میکردیم
اون روز گذشت فهمیدم مرضیه خانم با اینکه به چهره اش میخوره معصوم مهربون باشه ولی به سهم خودش فولاد زره هم هست
ماجرای اصلی از اونجا شروع شد که مرضیه با مامان من یواش یواش رفیق صمیمی شدن
پاش به خونه ما باز شد ، چند باری آمد خونه ما
صبح شنبه بود ، با چشمای پوف کرده کیفم انداخته بودم روی شونم کله کردم به سمت مدرسه از کوچه هنوز نیومده بودم بیرون
دیدم یه ماشین کنارم نگه داشت مرضیه خانوم شیشه داد پایین ، گفت میری مدرسه وحدت
من که جا خورده بودم ، گفتم آره
گفت بیا بالا منم محل کارم اون طرفاست
مونده بودم چی کنم قبلا از کنارم گاز می داد می رفت منو به هیچ جاشم حساب نمی کرد
گفتم نه مرسی پیاده راحت ترم
گفت بیا بالا ،من ک
1402/06/03
#زن_همسایه #خاطرات_نوجوانی #زن_مطلقه
سلام
داستانی که می خواید بخوانید مقدمه ای برای شروع ماجراست قسمت اول خیلی طولانی ننوشتم و همین طور برخلاف داستان دیگه صحنه سکسی زیادی نداره اگه استقبال خوب باشه ادامه اش رو میزارم اگر هم که نه همه چیز همین جا تموم میشه …
از مدرسه تازه برگشته بودم ، ناهار خوردم رفتم یه چرتی بزنم .
نمی دونم کی چشام خواب رفت که با یه صدای وحشتناک دو متر از جام پریدم
اولش تو شوک بودم صدای چیه !! انگاری بمب ترکیده بود
که دیدم از بیرون سر صدا میاد ، رفتم از بالکن ،داخل کوچه ببینم چیه قضیه
دیدم خونه دیوار به دیوارمون اسباب کشی داره بوفه از ماشین افتاده دم در حیاط خونشون خورد خاکشیر شده
یهویی که از خواب پریده بودم سرم پر شده بود از درد ، اول دوباره دراز شدم ولی دیدم سر درد امونم بریده ، رفتم پایین که قرصی چیزی بخورم
داخل آشپز خونه دیدم مامان داره شربت درست میکنه
قرص خوردم گفتم :واسه خونه بغلی مستاجر جدید آمده
مامانم با یه ذوق خاصی : آره مرضیه خانوم اینا آمدن
یه جوری گفت مرضیه خانم فکر کردم حتما آشناست !
گفتم مرضیه خانوم کیه ؟
گفت : تو نمیشناسی بنده خدا دست تنهاست دراور اش از ماشین افتاد خورد شد و… آخر حرفاشم یه خیلی خانوم خوبیه گفت
بعدش چادرش سر کرده شربت ورداشت برد واسشون
مونده بودم کی وقت کرده بود این همه آمار دربیاره !!
از بچگی یادم میاد تو همین محله زندگی می کردیم چند باری هم همسایه خونه بغلی مون عوض شده اوایلش هر دفعه مامانم میگفت آدمای خوبین اما آخراش سایه هم با تیر میزدن
یه مدتی گذشت
داخل این مدت مامان چند باری که آش درست میکرد یه کاسه می برد برای مرضیه خانم
منم چند باری بیشتر داخل کوچه ندیدم اش بر خلاف بقیه زنا محلمون که بیست چهاری داخل کوچه بودن.
بهش میخورد زن آرومی باشه یه چهره معصومی داشت رنگ پوست اش گندمی روشن بود قد متوسط حدود ۱۷۰ از روی لباس هیکل اش بد نبود
یبار دم دمای غروب با رفیقم اشکان رفتیم نونوایی یادمه نشسته بودیم سر صف تا نوبتمون بشه سرمون تو گوشی مشغول بازی کلش بود ، استراتژی اتک وار داشتیم پیاده می کردیم.
که جنگ واقعی داخل نونوایی اتفاق افتاد
مرضیه خانوم آمد نون بگیره ۲۰ دقیقه ای سر صف بود که یکی نفر از زنا ته صف پول میده به نفر جلویی مرضیه که واس اش نون بگیره
واسه ما که این حرکت عادی بود ، ولی انگار واسه مرضیه خانم نه
مرضیه : یعنی چی خانوم از در نیومدی تو پولتو میدی به این می گی سه تا هم واسه من بگیر ،
طرف مقابل : آخه عجله دارم ، بچه ام خونه تنهاست
مرضیه : به من چه که تنهاست ،پولتو بگیر بیا برو ته صف ببینم
طرف مقابل با پرویی : پس اینم به تو ربطی نداره ، دوستم میخواد واسم نون بگیره
این جمله مساوی شد با گیس گیس کشی داخل نانوایی
انگار بقیه منتظر بودن که یک نفر اعتراض کنه که پشت اش بگیرن
من و اشکانم سر انتخاب معجون هیل یا سرعت داشتیم جر بحث میکردیم
اون روز گذشت فهمیدم مرضیه خانم با اینکه به چهره اش میخوره معصوم مهربون باشه ولی به سهم خودش فولاد زره هم هست
ماجرای اصلی از اونجا شروع شد که مرضیه با مامان من یواش یواش رفیق صمیمی شدن
پاش به خونه ما باز شد ، چند باری آمد خونه ما
صبح شنبه بود ، با چشمای پوف کرده کیفم انداخته بودم روی شونم کله کردم به سمت مدرسه از کوچه هنوز نیومده بودم بیرون
دیدم یه ماشین کنارم نگه داشت مرضیه خانوم شیشه داد پایین ، گفت میری مدرسه وحدت
من که جا خورده بودم ، گفتم آره
گفت بیا بالا منم محل کارم اون طرفاست
مونده بودم چی کنم قبلا از کنارم گاز می داد می رفت منو به هیچ جاشم حساب نمی کرد
گفتم نه مرسی پیاده راحت ترم
گفت بیا بالا ،من ک