دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
707 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رفیقای پسرم
1402/04/10
#زوری #پسر #غریبه

سلام اسم من مژدس ۴۱ سالمه هیکل خیلی تو پر و گوشتی دارم سینه های ۷۵ گرد سفید باسن تپل رونو ساق پام شلوارو جر میده موهامم همیشه بستس مشکی قدمم ۱۶۰ داستان از جایی شروع میشه پسرم نیما ک ۱۹ سالشه دوتا رفیق داشت به اسم سهرابو امیر اونا ۱۷ سالشون بود ولی قدشون دو برابر نیما بود ما قرار بود بریم مسافرت که چند شب قبلش من خوردم زمینو دو تا دستام شکست در واقع فلج بودم هیچ کاری نمیتونستم بکنم ظهر قرار بود بریم مسافرت نیما امتحان داشتو یکم کار ک باباش بهش سپرده بود قرار بود خواهرم بیاد کمکم که بچش مریض شده بود و کسی نبود نیما به هم به رفیقاش سپرده بود ساعت ۱۰ صبح اومدن کمک من همیشه به تیکه بهم میگفت شبیه خاله نسیمی واقعا هیکلی شبیه بودم یکمی ام قیافه ای خدایی خونه رو جمعو جور کردن لباسایی ک دوس داشتمو گفتم از کمد برداشتم سهراب ک خیلی پرو بود گفت خاله شرتو سوتین چند تا بردارم گفتم ۳ تا خودش چند تا خوشگل برداشت امیر به تیکه گفت بیا خاله نسیمو حاضر کنیم سهراب ی لاک اورد گفت خاله جون بدون لاک ک نمیری گفتم نه سهراب شروع کرد شلوارمو دراورد امیر تیشرتمو لختم کردن ی ست بنفش تنم بود قشنگ افتاده بود بیرون پامو سینمو باسنم امیر پشت کمرم نشسته بود سهراب جلو پام داشت لاک میزد امیرم موهامو درست میکرد یهو سهراب گفت خاله بیا ست مشکی بپوش گفتم نه خاله خوبه امیر گفت خاله جون بزار حالا ی تست بزنیم سهراب رفت بیاره امیر رفت پاهامو فوت کنه ک خشک شده بود سهرابم اومد با ست مشکی تورم گفتم سهراب اینو بخوام با رضا (شوهرم) سکس کنمم نمیپوشم انقدر سکسیه اومد پشتم بند سوتینمو باز کرد امیر که لا پامو باز کرده بود شرتمو در بیاره ی اووف گفت گفتم مرز پستونام ک معلوم شد چشماشون ۴ تا شد این که داشتم بین دوتا پسر جوون خوش هیکل دستمالی میشدم حشریم میکرد سهراب دستشو گذاشت رو پستونام فشار داد قشنگ چلوندش منو کشوند تو بغلش گفتم اخ خاله داری چیکار میکنی گفت میخوام خاله نسیممو ب دل سیر بکنم امیر گفت مژده جون میخوایم ننه نیمارو بگاییم خندیدم گفتم اگ نیما بفهمه چی یا رضا گفت دوتا بیغیرت بیخاصیت چه گوهی میخوان بخورن راستم میگفت انقدر خوب میمالوند ک تو بغل مردونه ی سهراب داشتم ناله میکردم قشنگ از پشت افتاده بودم تو بغلش امیر پامو داد بالا پامو حسابی میخورد انگشتامو دونه دونه مک میزد لاشو میلیسد کفشو میلیسید خیلی خوب میخورد پر تف ساک میزد انگشتامو سهراب داشت از پشت گردنمو میخورد نرمه گوشمو گاز میگرفت در گوشم میگفت نیما قربون مامانت برم نوک پستونمو اتقدر مالونده بود ضعف کرده بودم به امیر گفت بیا این جنده رو بگیر جاشونو عوض کردن امیر ی دستشو گذاشت رو پستونم اون یکیو کرد تو شرتم روبه سهراب گفت کصش اب انداخته مژده کصمو خوب میمالوند ریز ناله میکردم سرمو چرخوند سمت خودش با دستش لبمو غنچه کرد صورتمو گرفته بود افتاد به جون لبم تمام ژلا و گوشتای لبمو میخورد منم از دلو جون میخوردم زبونمو میکردم تو دهنش حسابی میخورد اونم همینطور اب دهنمون ترکیبی لبامونو خیس کرده بود پر ملچ ملوچ که سهراب گفت خدا لعنتتون کنه دلم خواست تو همین حال سهراب شرتمو دراورده بودو سرشو کرده بود تو کصم ی جوری میخورد که رعشه افتاده بود به جونم چوچولمو محکم مک میزد زبونشو میکرد تو سوراخ کونمم میلیسید امیرم داشت دیگ صورتمو میخورد سهراب پامو کشید پهنم کرد لخت شدن امیر افتاد به جون پستون چپم سهراب پستون راستم داشتن میکندن پستونمو قرمز شده بود انقدر مالیده بودن چشمم خورد به کیر امیر ک خودش گفت ۱۹ سانت ولی کلفتیش میتونست پارم کنه که دیدم کیر سهراب از اون بدتر با صدای شهوتی گفتم چه خبر تونه تو ۱۷ سالگی انقدر کیر دارین و قد یهو امیر گفت برا ننه ی جنده ی نیما بزرگ کردیم اومد بغل صورتم وایساد کیرشو مالوند به صورتمو کرد تو دهنم موهامو گرفت بالا سرمو تلمبه میزد داشتم خفه میشدم سرمو عقب جلو میکرد سهرابم کیرشو گذاشت رو کصم با ی دردی کرد تو کص گوشتی صورتیم داشت با کیر سهراب جر میخورد پامو حلقه کردم دور کمرشو منو میگایید امیرم تف میکرد تو دکو دهنمو صورتم کیرشو میمالوند بعد تلمبه میزد تفمو با دست جمع میکرد میمالوند به صورتم
قشنگ گاییده بود صورتمو سیلی میزد تا ته نگه میداشت تو حلقم جاشونو عوض کردن امیر کیرشو کرد تو کصم بهم فحش میدادن شروع کردن فیلم گرفتن که نیما داریم ننه جندتو میگاییم سهرابم که کیرشو تا خایع کرده بود دهنم از دهنم دراورد افتاد به جون لبام داشتیم لبای همو میخوردیم رو هوا بودم کیر امیر کصمو پر کرده بود داگی شدم سمت امیر ی جوری اسپنک میزد ک کونم میسوخت مومومو گرفت تو دستش میکشید سمتش حسابی میکردم سهرابم کیرشو گذاشته بود جلوم خودم میخوردم امیر اروم کونمو انگشت میکرد اسپنک میزد کون داده بودم ولی خیلی وقت بود گذشته بود میسوخت خیلی تندو محکم تلمبه میزد امیر به به سهراب گفت کیرت تفیه بیه امیر خوابید من خوابیدم رو امیر دستشو دور کمرم حلقه کرد کیرشو میکرد تو کصم سهراب بالا کیرشو رو سوراخ کونم تنظیم کرد سرشو فرستاد تو کونم اتیش گرفت با درد ناله هام خونه رو پر کرده بود که تا ته کرد تو مردم امیر انگشتتو کرد تو دهنم جفتشون داشتن تلمبه میزد سهراب پاشو گذاشت رو صورتم گفت زیر کیرمونی حال میده گفتم اوهوم گفت رفیقای پسرت خوب میگانت گفتم اوهوم گفت مژده ننتو گاییدم پاشو فشار میداد امار ارضا شدنم در رفت از دستم امیر گفت پستوناش لهم کرد جاتو عوض کن خواببدن رو سهراب اون کرد تو کصم امیر اومد بالا سر من کیرشو گذاشت دهنم دراورد رفت کرد تو کونم اسپنک میزد دیگ جون نداشتم معلوم بود ۲ تا قرص خوردن ک انقدر کمر میزنن منو سهراب ۶۹ شدیم امیر رفت بالا یر صورت سهراب کیرشو کرد تو کونم سهرابم کصمو میخورد سهراب پاشو دور سرم حلقع کرده بود سرمو فشار میداد سهراب گفت رو هوا بگاییمش بلندم کردن سهراب بغلم کرد پامو دور کمر سهراب حلقه کردم کیرشو کرد تو کصم امیر رفت پشتم چون همقد بودن مشکل نداشتن کرد تو کونم رو هوا کصو کونمو یکی کردن داشتم از سهراب لب میگرفتم امیر مومو کشید سمت خودش اونم ازم لب گرفت امیر گفت بندازش گفتم وا مگ مریضی سهراب از پشت ولم کرد ولی پامو داشت حلقه کرد بودم زیر سرمو امیر گرفته بود حالت پل شده بودم امیر کیرشو ‌ کرد تو دهنم کمرم تا خورده بود کیر سهرابم رونامو فشار میداد انداختنم زمین بین کیراشون منو نشوندن اول امیر تلمبه زد تو دهنم ۱ لیتر ریخت رو سرو صورتم سهراب سرمو گرفت با فشار ریخت تو حلقم هعی فحش میدادن زدنم زیر بغل پرتم کردن تو حموم زیر اب ی دل سیر مالوندنم شستنم خودشونم اب کشیدن اومدن خشکم کردن حاضرم کردن حسابی تر تمیزم کردن ی لب گرفتنو گفتن باز میگاییمت جنده خداحافظ مژده جون

نوشته: مژده


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دختر شوگر
1402/04/10
#شوگر #مطلقه

سلام خوبین. من میثم یه شوگرمامی دارم که چندین سال هست که برا سکس باهم هستیم داستانش هم قبلاً گفتم ‌مهناز دختر اول بود از شوهرش جدا شده یه برا خودش خونه داره زندگی تنهایی رو ادامه داد بعد جدایی یه زن تپل دوست داشتنی که خنده رو لبش گم نمیشه تو اولین باری که دیدمش مهرش به دلم نشست تا این چند سال که گذشته هنوز دوسش دارم خودشم میدونست . رفت آمد دارم مثلاً برا شبا خاص دعوت می‌کرد دورهمی تولدا یا چیزا دیگه . یه تایمی میخواست اساس کشی خونه شو انجام بده زنگ زد بیا کمک کن پرده های خونه منو باز کن کسی رو ندارم . منم رفتم اون تایم هم من تنها زندگی میکردم اومد دنبالم رفتیم خونش . کمک کردم جمع کردن اساس هاش دوتا از دوستا دیگش هم بودن. شب شدشذم خوردیم خوابیدم فردا صبح اون دوتا رفتن دنبال کار زندگی خودشون . دیدم مهناز میگه منو ماساژ بده . من یه دوره ماساژ رفتم بلد بودم . و یه چیز عادی بود بین من اون .بلند شد در خونه رو قفل کرد رفتیم تو اتاق به دشک پهن کردم گفتم بخواب اول تیشرت رو در آوردم شروع کردم با روغن ماساژ دادن بند سوتین رو هم باز کردم گفتم پاهاتو هم بدم قبول کرد شلوار از پاس در آوردم دیدم یه نخ در بهشت را پاش هست وایی چه کصی داره شیو شده تر تمیز فقط سبزه بود. شروع کردم ماساژ دادن پارو ادامه دادم گفتم برگرد شکم رون هم بدم وقتی برگشت به دوتا سینه 90پرتقالی با یه نیپل درشت قهوه ای که مخم سوت کشید از این سینه هاشو شروع کردم سینه ها رو ماساژ دادن ور رفتن دیدم دستش هی داره نزدیک می‌کنه به شلوارکم من شق کرده بودم از سینه شروع کردم ماساژ دادن تا رسیدم به شکم کشاله ران بغل واژن دیدم زنده خدا از شهوت دیگه نمیتونه خودشو جمع نگه داره هی پاخودشو‌بیشتر باز میکرد که راحتر به دید بزاره منم دیدم این طوری شروع کردم. کص شو دست مالی کردن هی مالش مالش تا آخر یکی از انگشتامو کردم تو کصش یه آه از سر لذت کشید ولی من خوشم نمیاد نمیاد به یه بدن عرق کرده سکس کنم مالیدن که تموم شد رفت حموم در حموم باز گذاشت منم از خدا خواسته لباسامو در آورم رفتم تو اول به خورده ناز کرد آب که خورد به شورتم کیر شق شدم بیشتر نمایان شدش . شروع کردم از عقب ور رفتن. قشنگ شستمش .زیردوش کص شو شروع کردم لیس زدن تو اوج شهوت بودیم . قشنگ برا هم دیگه رو خوردیم زیر دوش هولش دادم سمت دیوار خم شد از پشت گذاشتم تو کصش چه گرمایی چه حرارتی دم گوشش گفتم چند ساله منتظر این لحظه بودم جیگرم حالا بزن کی نزن تلمبه ها رو یکی بعد از دیگری زدم تا ابم اومد ریختم کف حموم نوبتی دوش گرفتیم اومدیم بیرون رو لخت بودیم بازکیرم شق شد گفتم مهناز بیا بخورش شروع کرد ساک زدن دو حالت داگی شروع کردم کردن من امکان ندارع زن بیاد زیر دستم از کون نکنم. با انگشت سوراخ کون باز کردم کیر از کص کشیدم بیرون. کردم تو کون مبارکش یه جیغ زد مهم نبود برام تا تونستم تلمبه سنگین میزدم آخرین روزی بود که تو اون آپارتمان زندگی میکرد برام مهم نبود سر صدا. هی از کون کشیدم بیرون کردم تو کص این قدر این کارو ادامه دادم تا ارضا شد تو چندین پوزیشن کردمش .خیلی هم حال داد اون روز .بعد اون دیگه قسمت نشد بکنمش . الان فاز برداشته بهم میگه تو مثل داداشی برام 😂.باید مخ مادرشو بزنم ببینم چه کار میتونه بکنه یه بار دیگه بکنمش. الان شدم داداشی😂

نوشته: میثم

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس با اوستا رضا
1402/04/10
#غریبه

سلام دوستان این داستان واقعیه من ۳۹ سالمه و خیلی حشری هستم و کلا اگه صب تا شب کیر تو‌کسم باشه سیر نمیشم متاهل هم هستم خلاصه داستی که میخوام بگم از جایی شروع شد یه روز میخوستم بر خرید وقتی رفتم سر خیابون اولین ماشین که وایساد سوار شدم اونم فهمید اهلشم گفت بیا جلو رفتم جلو یه چند دقه حرفای معمول زدیم و بعد دیگه دستشو کشید رو رونم و منم که سگ حشر فوری وا دادم و خیس شدم البته اینم بگم هم خوشگلم هم سنم خیلی کمتر میزنه چون خیلی هاتم خلاصه دید من اوکی رو دادم گفت اجازه میدی یه دوری بزنیم گفتم اره و چند تا خیابون خلوت بود دور زدیم اخر سر رفتیم تو کوچه و گفت بکش پایین و کیرشون کرد تو‌ کسم تو یه ثانیه ابش اومد تو کسم ریخت و پاکش کرد و‌منم البته قبلش با دستش ارضا کرده بود که گفت اینطوری عجله ای شد بهم گفت وق داری یه روز حسابی حال کنیم گفتم اره خلاصه گذشت و چند روزبعد به یه بهونه زنگ زدم بهش که مبخوام برم اراشگاه که اونم‌گفت بعدش وقت داری گفتم اره بیا گفت باشه پس من جا رزرو میکنم‌میام دنبالت که اومد اول رفتم اراشگاه قبلش هم حونه کامل شیو کرده بودم و کلی هم اساره و...که گفت من جا گیرم نیومده بیا بریم خونه اجاره ای که من مخالفت کردم و گفتم نه از او اصرار که امنه طرفو میشناسم که بعدا فهمیدم این اقا کلا کارش این بوده و با کلی استرس و ترس و دلهره وارد
وارد خونه شدیم و‌حساب کرد و کلید خونه رو گرفت از خونه نگم که حالتون به هم میخوره یه خونه مبله دو خوابه با دوتا تخت خبلی کثیف و من اول مخالفت کردم و اون کلی قربون صدقم رفت و گفت دیگه موقیتی بهتر اون گیرمون نمیاد و با این حرفا راضی شدم و اول خودش لخت شد و بعد هم منو لخت کرد شروع کردن لبامو خوردن طوری میخورد که داشتم دیونه میشدم کم کم اومد پایین شروع کرد خوردن سینه های بزرگم سایز ۸۵ و سفید و‌خوش فرم اونقد با سینه ام حال میکرد که اب از لب و لوچش اویون بود و بعد کم کم لیس رو شکم و اومد پایین رسید به کسم که اپلاسون کرده بودم کسم هم سفید خیلی تپل و به خاطر لیزر خیلی هم نرم بود که شروع کرد خوردن ولی طوری میخورد که تو ابرا بودم گفتم رضا قربونت برم میخوام کیرت ارضا شم چون کیرش خیلی کلفت بود اما بلند نبود و‌من عاشق کیر کلفتم دفه اولم چون فوری ارضا شده بود تو‌ماشین میخواسم حسابی با کیر کلفتش کسم حال بیاره خلاصه منم شروع کردم خوردن کیرش و چون زیاد کیر نخوردم به صورت حرفه ای بلد نبودم و باز گفت منم میخوام کس بخورم و ،69 شدیم ۵ دقه ای خوردیم که گفت بسه بیا بکن تو دارم دیونه میشم وای وقتی کیر کلفتش رفت تو کسم تو ابرا بودم با حالی کیرش خیلی سفت نبود ولی چون کامل کسمو پر کرده بود تو اوج لذت بودم طوری که کمرشو با ناخونام چنگ میزدم چن دقه تلمبه زد که دوتامون ارضا شدیم
چون من وقتن نداشتم و خیالم از اون خونه راحت نبود سریع لباسامونو پوشیدیم و گذشت تا یک ماه بعد بهش زنگ نزدم چون میخواستم دیر به دیر باشه تا کلی حال کتیم که بعذ یه ماه زنگ زدم که داشت دیونه میشد گفت دختر کشتی منو کجایی پس گفتم بیا دنبالم که وقتی سوار شدم بهش گفتم اون دفه یه کم کیرت شل بود یه کاری کن این دفه بشه مث اهن جون کیر به این کلفتی که من عاشقشم دلم میخاد اونقد سفت باشه که جگرم حال بیاد گفت اهل عرق هستی گفتم اره چند بازی خوردم گفت صب کن برم خونه بیارم منو یه کوچه قبل خونش پیاده کرد و رفت عرق اورد و کلی هم مزه و تنقلات و این بار رفتیم خونه یکی از اقوامش که خالی بود و جای دوستان شهوانی خالی اول مست کردیم و حسابی هم شوخی و بازی و بعدش یه سکس توپ که تا الان که چند ماه از اون میگذره هنوزم مزش زیر دندونمه که سکس اخر ما بود چون کلا زیاد با یه نفر رابطه طولانی بر قرار نمیکنم شمارشو پاک کردم ولی خیلی دلم میخواد یه بار دیگه سکس کنم باهاش اگه این داستانو خوندی بیا به همون ادرس همیشگی😍

نوشته: سولماز


cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس با همسر و مادرم
1402/04/9
#دوست_پسر #تابو #بیغیرتی #محارم

سلام دوستان این داستان کاملا واقعی و سرنوشت زندگی خودمه با نظرات هورنیتون و فحشای سکسیتون خوشحالم کنید

من لنا هستم ۱۹ سالمه

داستان از اونجایی شروع شد که منو من با یکی ۳ سال رل بودم ۲ سال اول کاملا دوست معمولی بودیم سال سوم تصمیم ب سکس گرفتیم
اولین بار تو ماشین پردمو زد
انواع سکس هارو داشتیم انال و سکس دهانی و.... خیلی از وجود هم لذت میبردیم
ولی دیگ جوری شده بود ک اگه ی روز سکس نمیکردیم خیلی بی تابی میکردیم این قرارای یواشکی و کمبود مکان اذیتمون میکرد
تا اینک تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم
همه چی زود گذشت و ما بهم رسیدیم
همیشه یا خونه ما بودیم یا خونه همسرم احسان
و داشت منو میگایید
من پدرم ۱۰ سال بود فوت کرده بود
برادر بزرگمم ازدواج کرده بود و سر خونه زندگیش بود و ما همیشه پیش مامانم بودیم و به پیشنهاد خودش قرار بود بعد از ازدواج خم خونه ما بمونیم
ی شب ک خونه ما داشتیم سکس میکردیم
بعد از کلی عشق بازی و خوردن کص و کیر همدیگ احسان داست زیر پتو پارم میکرد
کیرشو با تموم قدرت میکوبید تو کصم و یکی از ممه هام دهنش بود اصلا خواسمون نبود ک مامانم خونس و خیلی صدامون بالا رفته بود
ک یهو در اتاقم باز شد و مامانم اومد و گف یکم صدامونو بیاریم پایین خیلییی خجالت کشیدم اصلا نمیخواستم تو اون حالت ببینه منو

چن ما گذشت و من پیشنهاد نفر سوم سکس رو دادم و احسان ب شدت موافقت کرد و گف ک اونم دلش میخواست ولی نمیتونست بگه
گفت ک ی اول ی زن بیاریم کمی ک راحت شدیم ی مرد و منم قبول کردم
بعد ار کلی فکر کردن احسان مامانمو پیشنهاد داد
خیلی خجالت میکشیدم ازش ولی فکرشم خیسم میکرد ک شوهرم مامانمو بگاد ی مدت تو سکسامون همش از مامانم میگفت
و تصمیم گرفتیم مامانمم بیاد تو سکسامون و قرار بر این بود که تو خونه زیاد سر و صدا را بندازیم مامانم و حشری کنیم اخه ی ۱۰ سالی بود پدرم فوت کرده بود
ما این نقشه رو کم کم اجرا کردیم
صب شب هرزمان ک سکس داشتیم صدای اه و نالمون همه جا رو پر میکرد داد میزدیم و عشق میکردیم مامانم هی طعنه میزد اروم تر فلان بهمان در و باز میزاشتیم لخت میرفتیم تو حال پیش مامانم همو میمالیدیم انگشت میکردیم اه و ناله و تا اینک مامانمم چراغ سبز و داد اومد وسط بازی
و سکسای سه نفره ما شروع شد
احسان کیرشو میزاشت تو کونم مامانمم با کص و کونش مینشست روی دهنش تا خوب بخوره
جاهامون
و چرخشی جاهامونو عوض میکردبم و کلی سه تایی حال میکردیم و کلی سکس خشن داشتیم ک اوممممم جاتون خالی ابشم میریخت تو دهننمممم

بعد ها هم ک یکی از دوستاشو میاورد خونه دوتایی یاومنو میگایید یا مامانمو

خیلی حس خوبی داریم خیلی زندگیمون خوبه از هم بسیار لذت میبریم

با تشکر از شما ک وقت گذاشتی خوندی

نوشته: نویسنده لنا



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس منو معلم
1402/04/9
#گی #زوری

سلام محمدم
تازه انتخواب رشته کردم و وارد دبیرستان شد
از زمانی وارد دبیرستان شدم افسردگی تموم وجودم گرفت یه آدم پوچ ساخت که زندگی براش معنایی ندارد شدم ادمی که همه ازش متنفرن
نمی‌دونم چرا دیگه دوست ندارم محبت کنه کسی بهم
فضای مدرسه بدترین فضای ممکن بود
معلم بهم دست درازی مکیردن و زنگ تفریح بقلم میکرد و میمالوندن منو
دیگه برام زندگیی بی معنا شد
بخواطر خوشگل بودن خیلی بهم پیشنهاد دادن
و الان میدونم کسی بهم دوست داره بهش میگم دوست داشتنت بخواطر زیباییم نه خودم
من کسی میخوام برای خودم بخوادم نه زیباییم
این سالا گذشت تا روزی که دوباره معلم سال قبلمو دیدم و از دیدنم انگار خوشحال شد توقع نداشتم ازش چون خیلی دوسش داشتم و مثل بقیه نبود کنارش حس ارامش میکردم نمیدونم از پدرم بیشتر دوسش داشتم
تا که تو خیابون دیدمش گفت بزرگ شدی (با نیش خنده) گفتم اره شما هم از سال قبل جذاب تر شدی واقعا جذاب شد بود
گفت بیا برسونمت
مسیر مون یکی بود گفتم میشه موزیک بذارم گفت بذار. رفتیم تا رسیدیم مغازه کوچیک ته کوچه که جوب آب از وسطش رد میشد بچه داشتن تو کوچه بازی میکردن
حس خوبی داشتم به محلش برگشت معلم و مسیر مون ادامه دادیم تا رسدیم پشت چراغ قرمز حواسم بیرون بود از شیشه داشتم مغازه گل فروشی نگا میکرم
یهو دیدم معلم گفت دوست دارم!
فک کردم همینجوری میگه ولی نه گفت عاشقتم دوست ندارم گریه هاتو ببینم
منم برای اینکه خیالش راحت کنم گفتم
مگه الکی کسی نمی تونه منو ناراحت کنه

دعوتم کرد خونش منم با میل خودم گفتم اره چون مرد خوبی بود حس بقلش ارامش بخش بود رفتم خونه گفت برو تو بشین رو مبل یچی بیارم بخوریم
دوتا چای ریخت آورد گفت چای اولی برای تو مخصوص توعه چون با عشق درستش کردم
شک کردم بهش ولی گفتم باشه نارحتش نکنم وقتی خوردم حالم یجور شد تحریک شدم انگار دوست داشتم بکنم یکی رو تا معلم دیدم داره لباسش در میاره
لباش گذاشت رو لبم گرماش داشت دیوانم میکرد باسنشو با دست میمالوندم گفت بیا پشتم باسنش لاشو باز کردم خیلی گنده بود سوراخشو براش خوردم بزور کیر گندش کرد تو دهنم بعد اومد بقلم روم نشست لباشو می‌خوردم یواش کیرم لا کونش کردم تا دادش بلند شد. محکم تلمبه میزدم خیلی حال می‌داد بعد به پشتش کردم دهنشو گرفتم ابمو خالی کرد داخل دهنش از بس محکم تلمبه زده بودم گریش درومده بود وقتی بدنشو میدیم انگار یه تیکه بهش بود بعد سکس خسته کوفته رفتیم رو تخت همو بقل کرد لب منو بوسید
بوسیدنش هیچ‌وقت فراموش نمیکنم

نوشته: یه شب خوب



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اولین سکس من
1402/04/9
#بیغیرتی #مامان

با عرض سلام به تمام دوستان شهوانی میخوام ی داستان کاملا واقعی تعریف کنم.من ۱۸ سالم بود. تو ی خانواده کاملا معمولی زندگی میکردم. پدر مادر همه چی عالی بود.
یکی دو سالی بود  دوست داشتم مامانم رو با دوستش همزمان بکنم. خیلی وقت ها هم بهش فکر میکردم و جق میزدم. مامانم اندام عالی قد ۱۷۵ سینه هاش ۷۰ عالی اوکی دوست مامانم قدر ۱۸۹ سینه ۸۰ خیلی خوب بودن دوتا شون همیشه تو فکرش جق میزدم. دوست مامانم می اومد خونمون دیگه از خود بی خود بی خود میشدم. خیلی لعنتی کص بود‌. میرفتم از خونه بیرون جق میزدم خالی میکردم تو کفش هاش. بعضی وقت ها هم لباس مامانم با اونا جق میزدم. کلا زندگیمو شهوت برداشته بود. هر روز نقشه میکشیدم تا بتونم عملیش کنم هر دو تا شون رو بکنم. اسم مامانم مریم اسم دوستش نرگس همسن بودن دو تا شون ۳۵ خیلی کص بودن. چند وقتی بود شهوتم بیش از حد زده بود بالا با خودم میگفتم دیگه باید اوکیش کنم. تا رسید به روز موعود دوست مامانم تنها اومد خونه منم رفتم تو اتاق شروع کردم جق زدن در حین جق زدن داشتم فکر میکردم چجوری نقشم رو عملی کنم. از لابه لای در داشتم نگاه میکردم به اندام دوتاشون تا مامانم رفت دستشویی دیدم نرگس هم گوشیشو برداشت رفت تو گوشیش منم از فرصت استفاده کردم زدم بیرون مثلا آب بخورم آب که خوردم. یکهو کیرم سیخ شده داشت می‌ترکید رفتم رو مبل نشستم شروع به نگاه کردن نرگس کردم. نفس عمیق کشیدم رفتم پیشش نشستم. گفتم چه خبرا همینجوری که داشتیم صحبت میکردیم شروع کردم دست زدن به پاهاش. خودشو جمع و جور کرد. منم از فرصت استفاده کردم بلد شدم کیرم سیخ جلوش انداختم. یکهو اون داد زد گفت:کثافت من جای مادرتم این چه کاریه میکنی الان به مامانت میگم. منم عین خیالم نبود. خودمو انداختم به جونش شروع کردم از رو لباس سینه هاشو مالیدن درحین مالیدن بودم اونم داشت مقاومت می‌کرد که یکهو مامانم از دست شویی اومد بیرون. منو تو اون وضع دید گفت:گمشو بی‌شعور کثافت این چه کاریه منو انداخت اون ور شروع کرد کتک زدن منم گفتم مامان ببخشید گفت گمشو تو اتاق بیرون نیا رفتن تو اتاق لباسامو در آوردم لخت شدم از اتاق زدم بیرون گفتم شما دوتا جنده های منین شما ها رو من میگام. همون لحظه رفتم رو مامانم شروع کردم زدن مامانم. دوست مامانم هم تعجب کرده بود خشکش زده بود. اینقدر مامانمو زدم نا از حال رفت.  گفتم حالا نوبت توعه نرگس جنده ی من  رفتم کیرمو تا ته کردم تو دهن نرگس. همینجوری گه می‌خورد میگفتم جون چقدر خوب میخوره جنده ای جان عجب جنده ای تو. بعد از ۵ دقیقه کیرمو در آوردم کردم تو دهنت مامانم‌. گفتم مریم تو هم چه خوب میخوری جنده ی من. بعد از ۵ دقیقه کیرمو در آوردم. دوتاشونو لخت کردم‌. اول تو کص تنگ نرگس کردم. یکهو جیغش بلد شد منم گفتم جووون تو فقط آه آه آه کن‌.یک ربع کردمش حسابی جرش دادم. اونم داشت فقط گریه میکرد میگفت مگه من چیکار کردم. بعد از یک ربع رفتم رو مامانم کردم تو کصش همینجوری که میکردم به زور داش فحشم میداد. دوتا شو نو بلدم کردم انداختمشون رو تخت یکی یکی میکردمشون. در حین کردن. نرگس ۲ بار و مریم ۳ بار ارضا شد. منم داشتم ارضا میشدم. سریع کیرمو کروم تو کص نرگس شروع کروم تلمبه زدن تا تمام آبم خالی شد توش.
بعدش رفتم حموم. اومد بیرون دیدم نرگس نیستش مامانم هم بی‌حال لخت لخت افتاده اونجا. منم کاری نکردم لباسامو پوشیدم به مامانم گفتم. جنده گی بسه دیگه گمشو لباساتو بپوش که الان بابا میاد.  چند وقتی خبری از ترکس نبود مامانم هم خبری ازش نداشت تا فهمیدم اون روز که وردمش بار دار شده و به هیجکس نمیگه کحاش.از اون روز ۱ ساله میگذره رو من هر روز به یاد اون روز میزنم. خبری هم از بچه و نرگس هیج کس نداره.

نوشته: نوشته: رضا



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشقم امیر
1402/04/8
#خیانت #دوست_پسر

اه اه اههههههه
وحشیانه توم تلمبه میزد و فحش میداد !
-جنده ی خودمی !
میدونی همین ک زنه یکی دیگع ای و زیر خاب من ارضام میکنه؟!
+اهههه امیر، خیلی کلفته ،درش نیار
تلمبه هاشو بیشتر کرد سینه هامو میکشید به موهام چنگ میزد
دستمو اوردم جلو پاهامو دور گردنش تنگ کردم و شروع کردم ب مالیدن کصم ..
امیری ک این صحنه رو دید دستمو پس زد
و خودش چوچولمو میمالوند برام
و انگشت خیسشو تو دهنم میکرد
-ابتو بخور جنده
انگشتشو کامل لیسیدم ..
خودشو ازم بیرون کشید
موهامو گرفت و منو داگی کرد ..
انگشت خیسشو کرد تو ک*ونم
کیرشو گذاشت تو کصم و تلمبه میزد
خودشو وحشیانه بهم میکوبید
که یهو خودشو کشید بیرون و رو سینه هام و لبم خالی کرد ..
بی حال کنارم افتاد ولی دستش بیکار نموند و ارضام کرد .
سرشو ب لبع تخت تکیه داد :
-فک کردی‌بیخیالت میشم ؟! من دلم هنوز میخادت جنده جون !
بدو بیا کیر سواری
رفتم پاهامو باز کردم و نشستم روش
-ااااخ
اسپک محکمی دم کونم زد ک‌ مطمنم جاش روش موند!
+اونوری نه! صورتت طرفم باشه میخام ببینم چ کصیو میکنم
ب حرفش گوش دادم و رو کیرش بالا پایین میشدم و براش نالع میکردم
اونم چوچولمو میمالید،سینه هامو میکشید و میزد در کونم
یدفعه بلند شد منو خابوند گردنمو گرفت همیشه اینکارو میکرد که تسلطشو نشون بده!
توم تلمبه میزد داشتم میمردم از لذت اه و ناله هام اتاقو گرفته بود
-نامزدکصکشت سینه هاتو نمیماله؟
+نهه اهههه اخ اروممم
-معلومه عین سنگ سفته شوهرت اگه غیرت میداشت من ع جلوش کصتو نمیزدم
اون بیشرف فقط کص حروم کنه !
اونقد امروز میکنمت که کصت فیت من باشه دیگه هر کیری براش گشاد باشه !
از حرفاش داشتم ارضا میشدم ک انگاری فهمید و بلندم کرد و کشید بیرون
ب دیوار تکیم داد ..
+تحویل بگیر جنده خانوم ، شوهر چِل مردت ع بس قدش کوتاس تو خاب ببینه سر پا بزاره تو کصت..
ی پامو گذاشت رو شونش و مردونگیش و فرو کرد تو ک*صم
چرا دروغ بگم عاشق این پوزیشنم
هی تلمبه میزد شاید حدود بیس دقیقه
داشتم میوفتادم ک دستشو دورم حلقه کرد و بازم ادامه داد
-اه امیر امیررر دارم جر میخورم اهههه
بسهه
-ناله کن برام جنده ناله
+اههه اههه اوخ اخخ ههه
که بلاخره ابش اومد و تو کصم خالی کرد ..

نوشته: 🌙لین.



cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️‌✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مادیان دشتهای وحشی (۱)
1402/04/10
#زن_شوهردار #تاریخی #دنباله_دار

سبک: تاریخی-سکسی
سرزمین گالیا (فرانسهٔ امروزی) 55 قبل از میلاد‌
جنگ جمهوری رُم و گالیا.
غروب، غروبی زیبا.
دشتهای گالیا چشم‌انداز زیبایی در پرتو آفتاب غروب‌گاهی به خود می‌گیرد، سرزمینی بکر و دور از هیاهو که اکنون زیر چکمهٔ رومی ما، فغان سر می‌دهد. شگفتا، خدایان چگونه سرزمینی چنین نیکو را بر مردمی بربر ارزانی داشته‌اند؟ اگر نه این بود که در جنگی سخت هستیم، سوگند به ژوپیتر مقدس که هرآینه همسر خود «لیدیا» را به این سرزمین می‌آوردم؛ همسری جوان، زیبا و مهربان، با موی‌هایی بلوند، پستانهایی همچو دو بچه‌آهو پنهان زیر جامه‌ای فاخر، گونه‌هایی سرخ و دماغی کوچک، باسنی همچون پهنهٔ کشتی‌های ارتش، و نافی بمانند جام زرین شراب! پس از پیروزی در نبرد سختِ کارتاژ و نشان دادن لیاقت خود، سناتور فلیکس دختر جوان خویش «لیدیا» را به همسری من در آورد و پس از دو سال، خدایان دختری زیبا بر این بندهٔ خود ارزانی داشتند که اکنون نزد عالیجناب فلیکس به سر می‌برند. آه که لیدیا در این سرزمین زیبا چنان مادیانی برهنه و آزاد، در دستان من، دلربا خواهد بود. براستی که اگر نبرد گالیا با مدد خدایان به پیروزی جمهوریِ پایندهٔ ما [رُم] ختم گردد، از پروکنسول ژولیوس سزار قطعه زمینی در این نواحی درخواست خواهم نمود تا همسر و دختر خویش را بدین‌جا آورده، باقی عمر را ضمن خدمت به جمهوری، در آزادی سپری نمایم. می‌دانم که اکنون لیدیا نیز در نبود من بی‌تاب است! او همواره در نبود من بیمار می‌گردد‌، اما نه بیماری جسم، بلکه در روح. اندرون گرمابه شده، در استخری پر از عطریات و گلبرگ رز و سوسن خوابیده، پستانهایش را فشرده و لبانش را گاز گرفته، خود را در بازوان مردانهٔ همسرش تجسم می‌نماید! آری این حال اوست چنانچه در نامه‌ای مکتوب این احوال را بگفته است. در این غروب زیبای پاییزی گالیا، دیگر نه در سنگری میان سربازان، بلکه عریان همراه با لیدیا در دشتهای آزاد می‌خرامم و چنانکه شخص بر اسب تازی نشیند، بر او نشسته، پستانهای سفتش را فشرده و آلت خود را که به مدد خدایان چنین بزرگ است در او نهاده، چنان برده‌ای زرخرید به وی در خواهم آمد. غرق در این افکارم که ناگهان صدایی سررشتهٔ افکارم را درید:
-سنتوریون ولانیوس؟
به سرعت بازگشته تا بنگرم که مگر کدام سرباز بی سر و پایی مرا از همسرم در دشتهای آزاد جدا ساخته، که اینک نه یک سرباز، بلکه لِگاتوس [ژنرال] «تایتوس» می‌باشد!
-سنتوریون ولانیوس؟ مگر با شما نیستم؟
-پوزش می‌خواهم، در خدمت‌گزاری حاضرم.
-امشب شما مسئول دروازهٔ شرقی خواهید بود، اخبار موثق رسیده که دشمن در نیمه‌های شب قصد شبیخون دارد. با تمام لژیونرهای خود از دروازه محافظت کنید.
-پاینده جمهوری [چشم] اما مگر پروکنسول مرا مسئول دروازهٔ شمالی نکرده بودند؟
-حملهٔ ژرمنها قطعی است، من شخصاً مسئولیت دروازهٔ شمالی را با لژیون دهم بر عهده دارم، شما تنها مراقب شبیخون از درون شهر باشید، حال قدری استراحت کنید، شب سختی در پیش است.
این را گفته، برفت و مرا که دیگر تمنای لیدیا در خاطرم نیست به حال خود وانهاد تا در چادر خویش قدری بیارامم. نیتم بر آن است که تنها چشم بر هم نهم، کاملاً هوشیار و اگر خدایان مدد فرمایند، لیدیای وحشی را هم‌چنان در ذهن خود حاضر سازم، اما پس از لحظاتی چند، گرمای چادر و جرعه‌ای شیر گرم، لحافی نرم و صدای سوختن چوب در آتش، هوشیاری‌ام را در ربود و تا پاس اول از شب که صدای سوت آماده‌باش به گوش رسید، هیچ ندانستم…!
صدای سوتی ممتد پردهٔ رؤیاهایم را درید که اینک سراسیمه چکمه‌هایم را بر پای کرده، شمشیر بر کمر بسته، کلاه‌خود بر س
ر و کاملاً مبهوت از آنچه در حال وقوع است، بسوی محوطهٔ سربازان شتافتم. احوال دیگران بر من برتری ندارد، جز اینکه لِگاتوس تایتوس با لبخندی تمسخرآمیز از بالای منبری چوبین بر ما می‌نگرد که نشان از امنیت دارد:
-بشتابید، لژیون دهم بسوی دروازهٔ شمالی، سنتوریون‌ها با سنتور های [افراد] خود بسوی دروازه‌های شرقی و غربی، و خدایان بر ما نظر لطف داشته باشند اگر تا سپیده‌دم مقاومت در هم بشکند! بشتابید‌!
با گامهایی بلند، اما بی آنکه بدوم، بسوی دروازهٔ شرقی رفته‌، لژیونرهای خود را سان دیدم، اینک همگی حاضر و آماده گرد آتشی ایستاده‌اند. با دیدن من هیچیک از جای خود تکان نخورد، زیرا در تمام این دو سال سعی بر ایجاد دوستی و صمیمیت میان افراد تحت رهبری خود داشته‌ و با یکدیگر به سان برادر رفتار می‌نماییم. تاسیتوس که مردی است اهل اسپانیا تکه‌ای نان گرم و پنیرِ اسب به دستم داد که در این قحطی از بهترین غذاهای موجود در لشکر می‌باشد. با شرمندگی و دزدیدن نگاه از سربازان، نان و پنیر را در دهان نهادم، چه نیک می‌دانم آنها جز نان بیات هیچ نخورده‌ و پنیر را از برای من نگاه داشته‌اند‌. پس نیمی از آن را به تاسیتوس باز گردانده و گفتم:
-هرکه زودتر خود را به بالای دیوار رساند و در جای خود قرار گیرد، این تکه پنیر را به او بده.
سربازان چنان کودکانی که از چنگ آموزگاران خویش بگریزند، از پله‌های دیوار بالا جسته و بر سر تکهٔ پنیر به نزاع پرداختند. دیوار محوطه‌ای است دوجداره که به دستور پروکنسول سزار ساخته شده تا پایتخت گالیا از دریافت کمکهای ژرمنها عاجز مانده، سر تسلیم فرود آورد. ایشان پیش از رسیدن ارتش جمهوری، مزارع خود را آتش زده، به این امید که گرسنگی و کمبود غذا ما را از پای در خواهد آورد، خود را درون شهر محبوس نمودند، لیکن دیری نپایید که قحطی شدیدی بر ایشان عارض گشت، چندان که گوشت فرزندان خود و فضلهٔ اسبان خویش را خوردند. در این بین، ژرمنها و هیتوکی‌ها و بلژها به رهبری سرداری «آکو» نام از پشت سر حمله آورده، ما را نیز به قحطی دچار نمودند، چندان که از پیش و از پس در محاصره به سر می‌بریم. دروازهٔ شرقی که هم‌اینک مسئولیت آن با من است، مشرف به شهر می‌باشد و ما بایستی با شصت و پنج لژیونر [سرباز] از حملهٔ اهالی شهر که جملگی پانصد مرد می‌باشند، دفاع نماییم. کار سختی است، اما ارتش جمهوری چنین نبردهایی بسیار به خود دیده است.
شب سردی است و رفته رفته زمستان سر می‌رسد، برد با آن کسی است که زمستان را با وجود قحطی دوام آورد. پس از قدری ایستاده ادرار کردن پای دیوار، خود را به برج فرماندهی رسانده، در کنار تاسیتوس و پلیتن و سایر افسران ایستادم. تاپاس سوم از شب هیچ جز صدای وزش بادی ملایم از این سوی دیوار نمی‌آید، چندان که سربازان دیگر تاب نگاهبانی ندارند؛ از سویی، اخبار خوبی از دروازهٔ شمالی رسیده مبنی بر اینکه لگاتوس تایتوس موفق به عقب راندن مهاجمان گشته و دیگر خطری وجود ندارد. این دو سبب گردیده که سربازان چندان دل در گروی نگاهبانی نداده و بساط قمار را بر پا کرده، جفت جفت بر سر جیرهٔ فردا قمار می‌نمایند!! در پیشگاه خدایان دروغ چرا؟ خود من نیز دیگر توجهی به آن سوی دیوار نداشته و غرق در آمیزش با همسرم لیدیا، دستان خود را بر زغالهای افروخته گرم کرده و ناسزاهای تاسیتوس به پلیتن را نادیده می‌گیرم؛ برخلاف تصور شبی آسان و زیباست، گویی خدایان بر ما نظر لطف افکنده‌اند… غرق در هم‌آغوشی با لیدیا، در بستری گرم، او را که همچون جان خویش دوست می‌دارم با بوسه‌هایی از لبان شیرینش در آغوش کشیده، می‌خواهم پستانهای سفت و انار
گونهٔ وی را بفشارم که ناگاه صدای سوت آماده‌باش از برجی دیگر برخواست! لشکری در سیاهی شب، پستانهای سپید و سفت لیدیا را از دستانم ربود و چنانچه تعلل نماییم، جان‌مان را نیز خواهند ستاند. نفرین ژوپیتر عظیم‌الشأن بر این مردم وحشی که نه روز می‌شناسند و نه شب!
خطوط ناهمگونی از سایه‌های متحرک که با سکوتی مرگبار بسوی دیوار می‌آیند، چنان لرزه بر اندام لژیونرها انداخته که مردی یهودی فیلیپس نام، نیزه در دست، بر زانوان خود خدای خویش را می‌خواند.
چیزی در خصوص این لشکر مهاجم صحیح نیست!
فریاد سر داده‌‌، گفتم:
-کمان‌داران، آماده!
با شنیدن این فرمان ردیف سربازان کمان بدست تیرهای خود را در کمان نهاده، نوک پیکان آن را بر مشعل، آتش زدند.
هوا کاملاً تاریک است، چه اگر مهتاب می‌بود می‌توانستیم آنها را بنگریم. لشکر سایه‌ها جلو و جلوتر آمده، تا فاصلهٔ یک پرتاب تیر [50متر] متوقف گردید. سایه‌ها برخی بلند و برخی کوتاه‌ترند و هیچ بوی نظم و انضباط نمی‌دهند، این میزان ناهماهنگی حتی برای لشکر گالیایی نیز قابل پذیرش نیست. دست خود را به علامت آمادگی برای پرتاب بالا برده، فریاد زدم:
-آماده
چند لحظه‌ای بیش نگذشت که سایه‌های درون تاریکی دوان دوان اما بی‌فریاد، بسوی دیوار حمله آوردند. با پایین آمدن دست من تیرهای آتشین همچو آذرخش زئوس بر سر دشمن فرود آمدند و سایه‌ها یکی پس از دیگری بر زمین افتاده، با زجه‌هایی زنانه سوختند… نه فقط با زجه‌های زنانه، که اینک می‌توانم موی‌های بلند و جامه‌های زنانهٔ برخی را نیز مشاهده کنم. زمانی دانستم این سایه‌های مسکوت سرباز نیستند که اکنون سومین باری است که تیرهای آتشین بر ایشان فرو می‌ریزد! صدای ضجه و نالهٔ زنان و کودکان سکوت دشت را بشکسته و اجساد در حال سوختن در گوشه گوشهٔ اطراف دیوار بریخته‌اند. هرچند بسیار دیر‌، لیکن از ناچاری با لرز و خشم فریاد سر دادم‌:
-دست نگاه دارید!
و خود پله‌های دیوار را بی توجه به خطر سقوط، دو به یک طی کرده‌، بی آنکه منتظر اسکورت سربازان بمانم دستور گشودن دربها را دادم. سربازی نادان، کلودا نام مخالفت کرد که با پیشانی خود به صورت او ضربه زده، زنجیرها را گشوده و اهرم را به پایین کشیده‌، خود را به بیرون از دیوار، (به جانب شهر) رساندم.
بوی نفرت‌انگیز سوختن اجساد، خون و زجهٔ زنان زخمی‌، کودکانی که برخی در آستانهٔ جان کندن هستند و شیون، چنان مرا دگرگون ساخته که بی‌اختیار زانو زده، با صدای بلند گریستم. لژیونرها نیز به من رسیده و متحیر از دیدن این صحنه‌، هیچ نگفتند. با کمک تاسیتوس از زمین برخواسته‌، بر سرشان فریاد کشیدم:
-زخمی‌ها را به دیوار ببرید!
-‌اما کوئن [نام کوچک من] این کار درستی نیست.
گریبان زرهٔ تاسیتوس را گرفته و فریاد سر دادم:
-همه را ببرید وگرنه به تمام خدایان سوگند که هیچ یک به دیوار باز نمی‌گردید.
تاس مبهوت از این حال جنون‌آمیز من، به همراه تنی چند از سربازان، برخی از زنان و کودکان که زنده مانده اما زخم برداشته‌اند را به درون دیوار بردند. من نیز دختر کوچکی را که با پای لنگ راه می‌پیمود در آغوش گرفته بسوی دیوار روانه شدم. فرمان من چنان واضح بود که هیچ‌کدام از لژیونرها بی‌آنکه کسی را با خود بیاورد به دیوار بازنگشت! در حال بستن درها بودند که زنی فریاد زنان بسوی دروازه آمده، گریان با مشت بر دربها کوبید و با التماس اجازهٔ ورود بخواست. کلودا که اکنون می‌دانست چه کند با نگاهی بسوی من اجازه خواست که پس از تأیید، درها را بر زن بی‌نوا بگشود: زنی بی زخمی بر تن، با جامه‌ای پاره، گریان وارد شده و بسوی سایر زخمیان و باقی‌ماندگان رفته‌