دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
2.45K subscribers
571 photos
11 videos
489 files
708 links
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
📍 #داستان
📍 #لز
📍 #گی
📍 #محارم
📍 #بیغیرتی
📍 #عاشقانه
📍 ُرد_سال
📍 #وویس_سکسی
📍 #محجبه
📍 #تصویری
📍 #چالش
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن‌_💞
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غافل گیر کردن پسرخاله
1401/11/26
#گی #پسرخاله #خاطرات_نوجوانی

سلام من اسمم حسین هستش الان ۱۸ ساله ام بدنم سفیده خیلی حشری ام به شدت
قد ۱۷۵ وزن ۶۵ لاغرم کونمم سایزش بد نیست ولی سفیده
از وقتی فهمیدم سکس چیه گرایشم به مفعول بودن بوده
سکس هم داشتم سه تا از دوستام دوتاشون از سوراخ بوده یکی شون فقط ساک و لاپایی…همشونم اولش با مالوندنم شروع شده…
داستان از این قراره که من یه پسر خاله دارم اسمش امیر حسین هستش…
تو یکی از شهرای شمالی زندگی میکنن سه سال ازم کوچیکتره …سبزه و کمی تپل
امسال تابستون شمال بودیم خونشون شبا توی اتاقش میخوابیدیم تخت داشت ولی بخاطر من رو زمین میخوابید…یه شب نیمه های شب بود چراغا خاموش دیدم سرش تو گوشیه بیشتر دقت کردم دیدم داره فیلم سوپر میبینه…نگاش کردم خندید گفت چیه گفتم ناقلا چی میبینی گفت دوس داری بیا ببین…
یکم نزدیک شدم خارجی بود سکس هارد یه میلف…دیدم حشری شدم اینم دستش روی کیرش بود البته از روی شلوارکش…
بلند شدم جامو نزدیک کردم بهش بالشو عین خودش تکیه دادم به دیوار باهاش فیلم دیدن
گفتم ماشالا چه حرفه ای هم شدی همه سایتا رو بلدی خندید
یکم که گذشت حشری تر شدم کرم تو کونم ول ول میکرد از طرفی هم موقعیتش بود که حتی سکس هم کرد…دست زدم به کیرش خندید دوباره دستمو بردم این دفعه دست خودشو زدم کنار کیرشو گرفتم شوکه شده بود نگام میکرد کیرش میخورد کلفت باشه ولی خیلی بزرگ نبود…
یه حس خجالت داشت تو رفتارش واسه همون دوباره گوشیشو نگاه کرد
ولی مقاومتی نکرد با کیرش بازی میکردم یکی دودیقه بعد دلو زدم به دریا دستمو کردم تو شورتش کیرشو گرفتم گفت اوووف کله کیرش خیس بود…با انگشت شصتم سوراخ کیرشو میمالوندم…داشت حال میکرد…
از شدت حشریت تصمیم گرفتم براش بخورم:)
اولش قشنگ کیرشو لخت کردم شورت و شلوارشو دادم پایین هیچ مقاومتی نمیکرد فقط هر از گاهیی بهت زده نگام میکرد…
یه کیر شاید ۱۰ ۱۱ سانتی میدیدم تو سایه روشن اتاق کمی کلفت با پشمای تازه جوونه زده…
یهو عین قحطی زده ها حمله کردم به کیرش گرفتم دستم لبامو دور سرش حلقه زدم گفت اوووووف تا به خودش بیاد کل کیرشو جا کردم تو دهنم گفت آخخخخ کیرشو از دهنم در نمیاوردم دارکوبی میزدم واسش
یکی دو دیقه براش خوردم اونم از سرم گرفته بودو کیرش تودهنم بود یهو ارضا شد اول تو دهنم بعد کشیدم بیرون روی لبام و صورتم گفت اووووف آخخخخ
زیاد اب نداشت سفید و غلیظ
سرمو اوردم بالا خندیدم گفتم چرا نگفتی داری ارضا میشی ریختی دهنم…گفت ببخشید یهو شد اصلا دهنم قفل شده بود…گفتم اشکال نداره برم دستشویی بیام گفت باشه…
اول صورتمو با دستمال خشک کردم بعد رفتم دسشویی… اومدم لباسشو پوشیده بود ولی من باز دلم کیر میخواست کلید پشت در بود اروم قفلش کردم باز اومدم دراز کشیدم…از سوپر کشیده بود بیرون ولی ولع کیر داشتم باز دستمو کردم تو شورتش خندید خوابیده بود کیرش گفت راست نمیشه فعلا گفتم راستش میکنم دوباره حمله کردم بهش کیر عین پاستیلشو کردم تو دهنم میخوردم شاید پنج دیقه خوردم یکم از حالت اولش خارج شد ولی راست نشده بود…
گفت اخخخخ چه خوب میخوری گفتم پس وایسا بقیشو ببین…
شلوارو شورتمو دادم پایین تا زانو نشستم روی کیرش البته پشتم بهش بود…کونمو روی کیرش بالا پایین میکردم همش میگفت اووووف
پشماش لای کونمو قلقلک میداد داشت راست میشد کیر داغش لای کون سفیدم گفتم اووووخ چقدر کیرت داغه اووووخ میخوامش
میشه کونم بذاری فقط قبلش دوباره باید برم دسشویی گفت چرا الان رفتی که گفتم صبر کن زود میام نذار بخوابه گفت باشه
شلوارمو دادم بالا رفتم ذسشویی خودمو حسابی شستم و تخلیه کردم(کونیا میدونن چجوری)
توی سبد رخت چرکا یه چیزی دیدم حشریم کرد دامن خالم بود
زدمش زیر بغلم و اومدم تو اتاق درو هم قفل کردم دوباره…
لباسامو کندم حتی شورتمو دامنو پوشیدم یکم کشش گشاد بود برام گل گلی قرمز و سفید بود گفت این چیه گفتم امشب میخوام زنت بشم گفت اووووف…
اومدم دوباره کیر نیمه راستشو کردم تو دهنم میخوردم گفت آخخخخخ دو سه دیقه ای خوردم دوباره بلند شدم به پشت نشستم رو کیرش لای کونمو رو کیرش میکشیدم دامنو بالا نگه داشته بودم…
بعد یه تف کردم کف دستم مالیدم به کیرش سوراخمو تنظیم کردم یکم وزنمو انداختم روش کلشو جا کردم تو کونم بعد کل وزنمو انداختم تا ته رفت گفت آخخخخخخ پشماش سوراخمو قلقلک میداد یه دستم دامن بود یه دستمم گذاشتم زمین شروع کردم بالا پایین کردن داشتیم عشق میکردیم دوتامون از پهلوهام گرفته بودو بهش کون میدادم عالی بود…
حس اینکه یکی کوچیک تر از خودت بگادت شهوت برانگیز بود…
سه چهار دقیقه ای بهش دادم همش اوف اوف میکرد…
خسته شده بودم پاهام سر شده بود بلند شدم داگی شدم گفتم تو بیا بکن اومد پشتم خیلی وارد نبود دوباره تف کردم کف دستم مالیدم به کیرش گفتم تو هم تف بندازم در کونم دامنو دادم بالاتر بالای کمرم بود اومد پشتم از کیرش گرفتم دوباره جا دادم توم گفتم تلمبه بزن آماتور بود ولی لذت داشت برام…
بازم سه چهار دقیقه ای تلمبه زد دوتامون خسته شده بودیم گفتم بسه حالا بخواب من بیام روت خوابید کف زمین با کیر سر به هوا پشمالوش یه کم تف کردم روش با دستم چند بار بالا پایینش کردم دو تا زانومو گذاشتم دو طرفش نشستم روش این بار فیس تو فیس تنظیم کردم باز دم سوراخم دامنمو یکم دادم بالا باز وزنمو انداختم روش تا ته روش گفت اخخخخخ چه خوبه اینجوری گفتم اوووم اره منم دوس دارم…
دامنو ول کردم چون بند بود کامل پوشونده بود منو با کیر ته رفته توی کونم بالا پایین میکردم این حالت خیلی شهوتی تر بود خودمم قشنگ سیخ سیخ بودم زده بود بالا از روی دامن…دو سه دیقه ای تو اون حالت بهش دادم دیدم دارم یه جوری میشم با قدرت بالاپایین میکردم خستگی برام معنا نداشت…
یهو از خود بیخود شدم گفتم اووووف بگا کونمو پسر خاله دیدم ارضا شدم بدون دخالت دست:) همونجوری بالا پایین میکردم و ابم میومد دامن خاله و شکم پسر خاله رو حسابی خیس کرده بودم حجم آبم خیلی زیاد بود جای تعجب داشت…
اون لامصب ارضا نمیشد شاید ده دیقه با اکراه و خستگی باز بهش کون دادم یه دفعه گفت داره میاد تا ته خودمو فشار دادم به کیرش و تو خودم ارضاش کردم…دو دیقه ای همون حالت نشستم روش…بلند که شدم کیرش عین پاستیل از تو کونم کشیده شد بیرون…
میخندیدیم جفتمون گفتم پدرمونو در اوردی چرا ارضا نمیشی تو گفت اخه یه بار شدم…ولی دمت گرم چه حالی داد گفتم نوش جونت ولی سری بعدی باید برام بخوریا گفت چیو گفتم کونمو گفت خوشم نمیاد گفتم نترس خودمو تمیز میکنم واسه همون رفتم دسشویی چیزی نگفت…
گفتم فکرشو میکردی با دامن خالم بهت بدم:)
خندید گفت نه ولی چرا آبت اومد گفتم نمیدونم اولین بار بود همچین حسی:)
خودمونو خشک کردیم و رفتم دسشویی تمیز کردم خودمو و خوابیدیم البته صبح با مالشای پسر خالم از خواب بیدار شدم و یه کون صبحگاهی بهش دادم:)
سه روز اونجا بودیم و حسابی خشک شده بود بیچاره اگه خواستین بازم ادامه میدم نوشتنو چون تنوع زیادی دادیم بهش
امیدوارم خوشتون اومده باشه

نوشته: حسین

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خاطرات آن روزها... (۲ و پایانی)
1401/11/26
#آنال


خلاصه گذشت و فرداش که با مامان رفتن دکتر تیمور منو برد دریا که منو لب دریا لخته لخت بودم تو آب تیمور با وجود اینکه خیلی می ترسیدم داخل آب لاپایی کرد منو. از دریا بر گشتیم تو خونه رو مبل بودم داشتم تلویزیون می دیدند تیمور رفته بود توی آشپزخونه داشت نهار درست میکرد اومد کنارم دست کشید رو باسنم گفت سحر خانم بیا روی پام بشین و من از جلو نشوند روی پاش شروع کرد به بوسیدنم صورتم و با دستاش کمر و باسنم رو می مالید بعد دستشو برد داخل شلوارم شروع کرد به مالیدن کونمو سوراخ کونم و بعد بلوز و سوتین رو با هم داد بالا و سینه هام افتاد بیرون شروع کرد مثل بچه ها به خوردن سینه هام داشتم شل میشدم که دست از کار کشید و بلندم کرد و تمام لباسامو در آورد و خودش هم لباساشو در آورد ، وای وقتی بدن عریانشو میدیدم کلی لذت میبردم ،بدن پر مو با اون شکم با اون کیر بزرگ کلاهک قارچی که دورش پر مو بود زیر او شکم که مثل یه سقف روشو گرفته بود جذابیت تیمور رو دو چندان میکرد ،سپس تیمور روی کاناپه نشست منو دوباره بغل کرد شروع کرد به خوردن سینه هام و مالیدن کونم، و بدن نرم و گرم تیمور رو خیلی دوست داشتم ،کیر شق تیمور بصورت خوابیده رو شکمش بود و انتهای کیرش وسط چاک کسم بود،کس حسابی آب انداخته بود طوری که بیضه های تیمور خیس بود ،آب عشق تیمور هم اومده بود روی شکمش ریخته بود ، دیگه کاملآ خجالتو گذاشته بودم کنارو خودمو روی کیر تیمور عقب جلو کردم، وای فقط باید یه دختر باشی که بفهمی چه لذتی داره، تیمور هم سر سینه هامو میخورد ،باهر مکی که میزد هری دلم می ریخت ، تیمور انگشتشو خیس کرد فشار داد توی کونم ،یکم دردم اومد و توجه نکردم آخه از مالیدن کسم روی کیر تیمور خیلی بیشتر از درد کونم لذت می بردم، داشتم ارضا میشدم نفسم تند شد بی اختیار گفتم عمو انگشتشو. بیشتر توی کونم فشار بده دستم دور گردن تیمور حلقه کردم و با تمام قدرت فشار میدادم و کسمو تندتر روی کیر می کشیدم که یکدفعه ارضا شدم یه چیزی از توی کس ریخت روی کیر تیمور ، تیمور گفت کیف کردی ،منم لبخند رضایت سرم تموم دادم بدنم کاملا سست و آروم شده بود، تیمور انگشتشو از توی کونم در آورد منم از روش پاشدم بهم گفت وسط پاش بشینم واسش ساک بزنم ،منم قبول کردم شروع کردم به خوردن کیرش آب کیرش با آب کس من باهم قاطی شده بود یه طعم خاصی میداد،یکم واسش خوردم بعدش گفت خوب حالا نوبت عمو که کیرشو بکنه توی کون سحر خانم، .بهش گفتم عمو میشه همون لاپایی بکنی؟ دست کشید رو کونم گفت نترس عزیزم یواش میکنم.منم قبول کردم. رفتیم داخل اتاقش رو تخت.من دمر خوابیدم تیمور سرشو لای کونم برده بود سوراخمو زبون میزد قلقلکم میومد.خلاصش میکنم تا خسته نشید .منو حالت سگی قرار داد کل سوراخمو این بار وازلین زد وسر کیرشو یواش یواش و آهسته تا ته فرو کرد،پهلو هامو گرفته بود تا نتونم در برم ، تلمبه میزد منم اشکهام می ریخت و ازش میخواستم زودتر تموم کنه آخه طاقتم طاق شده بود و نزدیک نیم ساعت داشت میشد.و ولو شده بودم دمر و تیمور هم روم،حس میکردم که کونم باز شده،بی حرکت بودم و دردش به شدت اول نبود و فقط هق هق میزدم سووووزش دردناکی داشتم بعدش حالتشو عوض کرد منو به پهلو خوابوندم خودشم پشتم دراز کشید دوباره کیرشو با اون کلاهک کله قارچی دوباره کرد توی کونم پاهاش دور پاهام حلقه کرده بود کیرشو توی کونم عقب جلو میکرد حس بدی داشتم احساس میکردم دستشویی دارم کیرش تا اعماق شکمم میرفت سینه هام میمالید همش توی گوشم میگفت تو عشق منی خوشگلم،نفسم مدام کیرشو عقب جلو میکرد هی کیرشو از تو کونم در میآورد هی میکرد توی کونم ،دیگه کونم کاملا باز شده بود البته درد داشتم ولی مثل اول نبود همینطور که کیرشو عقب جلو میکرد یه دفه گوزیدم ،کلی خجالت کشیدم ، تیمور گفت جون عاشق گوزیدنتم بهش گفتم عمو زودتر تمومش کن دیگه طاقت ندارم، تیمور گفت باشه خوشگلم حرکات شو تند کرد خیلی دردم گرفت شروع کردم به آه و ناله کردن بهم گفت جون عاشق ناله هاتم ، یه دفعه با تمام قدرت منو بخودش فشار داد کیرشو تا بیخ خایه فشار داد تو کونم بود موهای بلند و مشکی کیرش دور سوراخ کونمو احاطه کرده بود خیلی دردم اومد آبش اومد تخلیه کرد توم ،کونم داغ شد نبض زدن کیشو کاملا با تمام وجود حس میکردم همون حالتی کیرشو درنیاورد بغلم کرد وای صورت عرق کرده اش پشت گردنم بود یکم استراحت کرد کیرشو یواش یواش شل شد کونم کیرشو پس زد بلند شد. لای کونمو با دوتا دستاش باز کرد بهم گفت که زور بزنم منم همین کار کردم کل آبش از توی کونم اومد بیرون منم از شدت درد باسن تا یک ساعت شایدم کمتر همون حالت خوابیدم تیمورم کنار خوابید منو تو بغلش گرفت بهم گفت کیرشو بگیرم تو دستم خودشم موهام نوازش میکرد راستش خوشم میومد با این کارش یکم از درد کونم کم میشد همش قربون صدقم میشد و بوسم میکرد بهم میگفت خیلی وقت بوده که
با کسی سکس نداشته، راستش از اینکه تیمور احساس رضایت میکرد به خودم می بالیدم خلاصه سرتونو درد نیارم بعدش تیمور منو برد حمام شست.البته دوباره توی حموم من لاپایی کرد و من لاپایی رو خیلی دوست داشتم چون وقتی کیرشو لای پام جلو عقب میکرد چوچوله ام بد جوری تحریک میشد مخصوصا که تیمور کهنه کار بود همزمان با کردن ،سینه هامو هم میمالید کیرشم چاک کسمو باز میکرد .یادمه وقتی داشت ارضا میشد کیرشو لای پاهام فشارداد سر کیرش از جلوی پام زده بیرون آبش با فشار زد بیرون و حدود یک متر جلوتر ریخت کف حموم ،با هر دفعه ای که کیرش نبض میزد و ضربه ای به زیر کسم میزد مقداری آب هم پرت میشد بیرون . و این اولین باری بود که انزال کیر رو میدیدم و برام خیلی جالب بود بعدشم بهم گفت کیر نیمه شقشو بکنم توی دهنم و مک بزنم ،با مک زدن کیر تیمور مقداری منی که توی کیرش مونده بود اومد توی دهنم بوی شبیه وایکتس میداد و مزه ای خاص دیگه نداشت و بهم گفت قورت بدم، ولی به هرحال خوردم. از حموم اومدیم بیرون چند ساعت بعد مامان و بابام اومدن ویلا و تیمور هم یک شام مفصل از بیرون سفارش داده بود همه ما رو غافلگیر کرده بود مامان و بابام به تیمور گفتن چرا اینقدر زحمت کشیده اصلا راضی به این همه زحمت نبودن ،تیمور هم با با خنده گفت چه زحمتی ؟ منو سحر امروز با هم یه مسابقه دادیم شرط این بود که هرکس باخت باید شام بده که طبق معمول من باختم ،مگه نه سحر جون ؟ منم با خنده مجبور شدم بگه آره درسته عمو تیمور بازی رو باخت ، در همین موقع مامانم گفت خدا مرگم ، سحر !, عمو رو اذیت کردی ، تا اومدم بگم نه تیمور پرید وسط حرفم و گفت نه بابا چه اذیتی منو سحر توی این چند روز اونقدر با هم اخت شدیم که نگو… خلاصه منکه میدونستم تمام این چرب زبونی های تیمور واسه چیه ،خلاصه باطل شام و پهن کردیم و شامو دور هم خوردیم و بابام رو کرد به تیمور گفت فردا باید برای آنژیو گرافی بیمارستان بستری شو احتمالا یک شب هم نگه م دارن . و مامانم گفت که باید پیش بابام باشه ،تیمور گفت بزارید من پیش محسن آقا وایستم مامانم گفت نه همینکه زحمت ما افتاده گردن شما بسه دیگه بیشتر ازین خجالتمون ندیدی آقا تیمور ،فقط یه خواهش دارم ،مواظب سحر باشید البته اگه اشکالی ندارد ،تیمور هم با لبخند گفت چه زحمتی سحر وقتی اینجا هست این ویلا یه رنگ و بوی دیگه به خودش میگیره ، منم وقتی موضوع بستری شدن بابامو توی بیمارستان متوجه شدم یهو دلم ریخت ،ترس تمام وجودم و گرفت ،سربع به مامانم گفتم مامان منم هر طوری شده فردا باهاتون میام بیمارستان ،مامانم گفت نمیشه تو فقط جلو دستو پامو میگیری و اینطور باید یه دنگ حواسم پیش تو باشه ،که یکدفعه تیمور گفت آره بخرم جون مامان راست میگه اینطو ری بهتره تو بیش من بمون ،هم من از تنهایی در میان هم تو ،توی دلم گفتم آره جون عمت منکه میدونم مقصودت ازین حرف چیه ،خلاصه شب همه خوابیدیم و من به فردا ماجراهایی که نمیدونستم چیه فکر میکردم .بالاخره صبح شد مامان بابام واسه کارای بستری شدن صبح ساعت ۶ رفتن بیرون
منم که خیلی خواب م میومد رفتم دوباره روی تشک خوابیدم ،یکی دو ساعت بعد یکدفعه احساس کردم تیمور صدام میزنه و میگه سحر عمو پاشو دیگه بیا صبحونه بخوریم مگه قرار نبود بعدش بریم بیرون ،منم که هنوز خوابم میومد خودمو زدم بخواب و محل ندادم ،که تیمور وارد اتاق شد و اومد نشت کنارم و گفت سحر عمو خوابی؟ بازم جواب ندادم ،تیمور گفت باشه بخواب ،اصلا منم کنار تو می‌خوابم ،هرقت بیدار شدی بعدش باهم صبحونه میخوریم ،اینو‌گفت کنارم دراز کشیدو بلافاصله دستشو داد زیر لباسم و از زیر سوتینم رسوند به سینه مو شروع کرد به مالیدن ،بااین حرکت تیمور یکدفعه احساس کردم چیزی از توی کسم راه افتاد و حسابی سست شدمو .با وجود اینکه میدونستم این چراغ سبز منجر به گاییده شدنم میشه مقاومت نکردم و همینطور که چشام بسته بود اجازه دادم تیمور به پیشرویش ادامه بده،

‌‌ قسمت پایانی
رسیدیم به بیمارستان ،رفتیم داخل بخش قلب و بابا رو تازه آنژیو کرده بودن آورده بودن توی اتاق بستری شده مامانم هم پیش بابا بود ، یکم پیش بابا بودم تا وقت ملاقات تموم شد، تیمور به مامانم گفت شما از صبح اینجا بودید خسته آید با سحر برین ویلا من امشب اینجا هستم ،فردا هم که به سلامتی آقا محسن مرخص میشه،مامانم گفت اصلأ نه شما با سحر برید ویلا من اینجا پیش محسن باشم بهتره خلاصه ت تیمور هرچی اصرار کرد مامان قبول نکرد ،من گفتم مامان من می‌خوام اینجا پیش شما و بابا بمونم ،مامانم گفت نه نمیشه اینجا فقط یه همراهی میزارن باشه،تیمور گفت آره عموجون نمیشه بیا باهم بریم ویلا فردا صبح برای مرخص کردن بابا میایم،من که میدونستم تیمور چه نقشه ای داره بازم اصرار کردم و مامانم گفت نه تو باید با عمو بری ،خلاصه مجبور شدم با تیمور برگردم برم ویلا ،اومدیم سوار ماشین شدیم و تیمور گفت خوب سحر خانم دوست داری بریم یکم توی شهر بگردیم بعدش
بریم رستوران سام بخوریم و بعدش بریم ویلا؟گفتم آره خیلی خوبه،رفیتم یه چرخی زدیمو و شامو خوردیم رفتیم ویلا،وارد خونه شدیم من رفتم توی اتاق لباس عوض کنم و بخوابم تیمور هم رفت لباشو در آورد بهم اگه می‌ترسی میتونی بیای پیش من بخوابی ،باوجود اینکه دوست نداشتم ولی ترس بهم غلبه کرد و قبول کردم که پیش تیمور بخوابم،تیمو با به رکابی و شلوارک بود تشک منو همو کنار تشک خودش پهن کرد باهم دیگه دراز کشیدیم منم پشتمو بهش کردم که بخوابم ،که تیمور بدون مقدمه منو از پشت بغل کرد و خودشو بهم چسبوند،بهش گفتم عمو ولم کن می‌خوام بخوابم،تیور شروع کرد به مالیدن سینه هام بوسیدنم،با این حرکت دوباره شل شدم و خودمو باز در اختیار ش گذاشتم، سریع تمام لباسامو از تنم درآورد ،خودشم رکابی و شلوارک شو در آورد زیر شلوارک شورت نداشت،کیر خوش تراشش دوبار خود نمایی کرد و طبق معمول سر کیرش خیس شده بود کنارم دراز کشید،دستمو گرفت گذاشت روی کیرش خودشم شروع کرد به مالیدن باسنم،بعدش پاهامو از باز کرد با انگشتش شروع کرد به مالیدن چوچولم،خیلی حس خوبی داشتم، یکم که مالید من برعکس کرد ،بهم گفت واسش بخورم خودشم شروع کرد به خوردن کسمو و انگشتش رو هم کرد توی کونم ،منم داشتم با ولع کیرشو می‌خوردم و بیضه هاشو میمالیدم،خیلی حال میداد,اون شب مثل یه عروس و داماد تنها بودیم ،بعدتیمور منو به پهلو خوابوند و خودشم پشت سرم دراز کشید ،کف دستشو از آب دهنش خیس کرد و مالید لای پامو دستشو تا لای شیار ونم و سوراخ کونم کشید و خیس کرد، کیرشو گذاشت لای پام،سرش داغ داغ بود،هلش داد به جلو،کلاهک بزرگش چاک کسمو باز کردو سر کیرش از جلوم اومد بیرون، با دوتا دستاش سینه هامو میمالید،شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش لای پام،من خوش خیال هم فکر میکردم کردن تیمور همینه، تیمور کیرشو از کشید بیرون سر کیرشو کشید بین چاک کونمو سرکیرشو روی سوراخ کونم فشار داد تا یکم سرش رفت تو خیلی دردم گرفت،بی اختیارخودمو دادم جلو ،کیرش در اومد درد تا مغز سرم تیر میکشید تیمور دوباره بغلم کرد و کیرش دوباره فشار داد ،داد زدم آی دردم میاد، تا اومدم خودمو بدم جلو ،کیرشو فشار داد تا بیخ خایه هاش رفت تو ،جیغ کشیدم و گریم گرفت، تیمور هم قفل کرده بود راه مانور دادن منو هم بسته بود،تمام تمایل جنسیم از بین رفت و جز درد هیچی نصیبم نشد،هرچی داد و بیداد کردم و گریه کردم تیمور اصلا گوشش بدهکار نبود،همینطور که کیرش تا بیخ توی کونم بود تیمور اومد روم شروع کرد به عقب و جلو کردن کیرش ،دستمو بردم پشتم که نزارم تیمور کیرشو بیشتر فرو کنه،که تیمور دستمو با دستش گرفت و شروع کرد به تلمبه زدن،یکم تو حالت کرد و کیر شو در آورد یه تف بزرگ انداخت توی سوراخ کونم دوباره کیرشو فشار داد و سر خورد رفت تو خیلی دردم اومد ،خوابید روم شروع کرد به کردن،هرزگاهی یه مکث کوچکی میکرد ،کیرش یکی دوتا نبض توی کونم میزد،دوباره شروع میکرد به کردن،حدود سه الی چهار دقیقه ای میکرد تا کردنش تند تر شد،هرچه تندتر و محکم‌تر توی کونم میزد منم دردم بیشتر میشد،بدن تیمور خیس عرق بود،نفس نفس میزد، محکم منو فشار داد،کیرشو تا جایی که امکان داشت توی کونم فشار دادن،با یه آه بلند فوران آبشو توی کونم احساس کردم کیرش پشت سر هم نبض میزد ،کیرشو در آورد آبش از توی کونم اومد بیرون ریخت لای پام،سوراخ کونم باز مونده بود ،تیمور هم منو از پشت بغلم کرد تو همون حالت خوابمون برد،
دم دمای صبح بود، احساس کردم تیمور بیداره کیرشو داره روی کونم فشار میده،منم چون هم خوابم میومد و هم خوشم میومد،بی تفاوت بودم و با خودم گفتم بزار هر کاری میخواد بکنه،سر کیرشو رسوند روی سوراخ کونم، هرچی فشار داد نمیرفت تو ،کیرشو کشید عقب، سر کیرش با آب دهنش خیس کرد گذاشت روی سوراخم، و شروع کرد به فشار دادن، کیرش نمیرف تو ولی همچنان فشار میداد،منم راستش چون خوشم میومد واکنشی نشون نمی‌دادم و مثلاً خودمو زده بودم به خواب،یه لحظه نفهمیدم چی شد که یهو قبل از اینکه بتونم کاری کنم کیرش کسری از ثانیه سرخورد رفت توی کونم،خیلی دردم گرفت تا اومدم از زیرش در بیام،تیمور خودشو انداخت روم چند تا تلمبه مردونه زد و آبش اومد و ریخت توی کونم ،کیرشو کشید بیرون،منم دستمو گذاشتم روی سوراخ کونمو از درد به خودم می پیچیدم ،نفسم بند اومده بود برگشتم چشم افتاد به کیر نیم خیز تیمور دیدم کیرش دل میزنه بهش گفتم عمو خیلی بدی دردم گرفت و تیمور گفت بخشید عزیزم و بعدش دیگه بلند شدیم من رفتم دستشویی و سوراخ کونم خیلی درد میکرد کلی آب کمر از کون ریخت بیرون و خودمو شستم رفتم سر میز صبحانه ،خیلی کونم درد میکرد نمی تونستم بشینم ،تیمور با خنده گفت سحر خانم چطوره ، از دستش دلخور بودم جوابشو ندادم ،واسم چایی ریخته بود صبحانه مفصلی حاضر کرده بود،بهم گفت صبحانه رو زود بخوریم بریم یه دوش بگیریم و بریم بیمارستان،بهش گفتم نه عمو من حموم نمی‌رم، تیمور گفت نه نمیشه باید خودتو تمیز
بشوری ، گفتم پس خودم میرم ،گفت وقت نداریم زودی باهم میریم و سریع خودمونه میشوریمو میایم بیرون ،خلاصه صبحانه رو خوردیم تیمور گفت تا من میز رو جمع میکنم تو برو حموم منم میام ،منم رفتم و لباسام و در آوردم و با شورت و سوتین رفتم توی حموم دوشو باز کردم که تیمور در باز کرد و دیدم لخت بدون شورت اومد تو با تعجب بهم گفت،سحر عمو چرا لباس زیراتو در نیاوردی؟ زود باش سریع دربیار تا سریع خودمونو بخوریم و بریم بیرون،گفتم عمو خوبه من راحتم،اومد جلو گفت ای بابا،سحر عمو دربیار دیگه ،اصلا بچرخ تا بند سوتین تو باز کنم ، من چرخوند سوتینمو باز کرد،گفت حیف این می می های نیست که آب بهش نخوره خم شد و شورتم رو از پام در آورد ،یه دست به سینه هام زد گفت واسه خودت خانمی شده ها، رفتم زیر دوشو خودمو خیس کردم بعد تیمور رفتمو ،چشم به کیر نیم شقش افتاد که داشت یواش یواش حرکت میکرد،تیمور هم هی خودشو به می‌مالید تا کیرش کاملا سفت و شق شد ،من لیف زد با از پشت منو بغل کرد با دستاش سینه هامو میمالید،گفتم عمو پشتم خیلی درد میکنه،گفت نترس تو نمیکنم، دستمو گرفت گذاشت رو کیرش گفت بمالم،من همین کار کردم ،اونم از بغل یه دستشو رو سوراخ کونم بود یک دست دیگشم از جلو روی کسم گذاشته بود و می‌مالید ،بعدش کیرشو از عقب گذاشت لای پام بهم گفت پاهام به هم چفت کنم شروع کرد به کردن بهم گفت وقتی خواست آبم بیاد ابمو میریزم توش باشه منم قبول کردم،شروع کرد به کردن ،توی حموم صدای شالاپ شالاپ راه افتاده بود،دوتا دستاشو دو شکمم حلقه کرد بود و تند و تند میکرد،داشت یواش یواش نفساش تند میشد ،همینطور میکرد یکدفعه خودشو یکم داد عقب کیرش از لای پام در اومد سر کیرش اومد لای شکاف باسنم روبروی سوراخ کونم،بی هوا کیرشو فشار داد ،کیرش رفت توی کونم ،چنان دردی تمام وجودم و گرفت که نهایت نداشت ،بی اختیار داد زدم و دستام که به دیوار بود به سمت عقب دادم. و به سمت شکمش فشار داد که خودمو ازش جدا کنم ،ولی تیمور چنان دستاشو دورم قفل کرده بود که رهایی از دستش غیر ممکن بود تیمور یه آهی کشید و آبش رو ریخت توی کونم ، بعد چند ثانیه کیرشو کشید بیرون ،کیرش همچنان شق بود ،من از درد شدید دستم روی سوراخ کونم فشار میدادم و نشستم کف حموم،بعد تیمور شروع کرد به بوسیدنم ،بهش گفتم ولم کن دیگه ،دست از سرم بردار تیمور فت ببخشید این آخرین دفعه بود دیگه، پاشو خودت آب بکش بریم بیرون،تیمور خودش شست و آب کشید و رفت بیرون ، منم که یکم دردم کمتر شد خودمو شستم و اومدم بیرون و لباس پوشیدمو با تیمور رفتیم بیمارستان ، کونم خیلی درد داشت نمی‌تونستم راه برم ولی به روی خودم نمیاوردم خلاصه رفتیم و تیمور با مامانم کارهای ترخیص بابا رو انجام دادن بابا آوردیم ویلا و شب رو اونجا خوابیدیم و صبح قرار شد بابا مامانم برای دفعه آخر برن بیمارستان تا دکتر بابا رو معاینه کنه و بعد از ظهر هم بریم خونمون ،مامانم گفت تو وسایل ها رو جمع کن که اومدیم بریم ،منم گفتم باشه، تیمور هم اصرار کرد که با با مامانم بره که بالا گفت لازم نیست و یه معاینه ساده هست و نو این مدت خیلی بهت زحمت دادیم ، قرار شد منو تیمور توی ویلا باشیم ، خلاصه بابا مامانم رفتن و من تیمور توی ویلا تنها شدیم ، منم رفتم شروع کردم به جمع کردن وسایل و بستن بار سفر، تیمور اومد توی اتاق و گفت دارین میرین؟گفتم آره ،تیمور گفت که بابا صحبت میکنم که امشبم اینجا بمونید، بعدش گفت کارت تموم شد بیا پایین چای بریزم بله بخوریم ،منم بی‌خبر از همه جا فکر میکردم دیگه کردنی در کار نیست گفتم باشه عمو،خلاصه وسایل رو جمع کردم و رفتم پایین دیدم تیمور چایی ریخته روی کاناپه نشسته و داره تلویزیون نگاه می‌کنه ،منم رفتم نشستم ،شروع به خوردن چایی کردم که تیمور گفت این مدت خیلی بهت عادت کرده بودم ،منم توی دلم گفتم آره جون عمت روزی سه دفعه منو گاییدی،معلومه که باید عادت کنی گفت چقدر باهم سکس کردیم ،یادت باشه اینا بین منو تو رازه و نباید برای کسی تعریف کنی حتی دوستات، بعدش تیمور گفت بیا بغلم بشین،رفتم کنارش نشستم ،با دستاش صورتمو نوازش میکرد،دستاشو برد پایین تر روس سینه هام گذاشت شروع کرد به مالیدن سینه هام ،بدنم سست شده بود ،باخودم گفتم این دفعه دیگه بار آخریه که دارم سکس میکنم ،شاید دیگه موقعیتش پیش نیاد،پس بزار حالمو ببرم ،ضربان قلبم زیاد شده بود نفس نفس میزدم تیمور بلندم کرد منو نشوند روی پاش و شروع کرد به خوردن گردن و صورتم ،خیلی خوشم میومد لباسمو در آورد،سوتینمو باز کردو شروع کرد به خوردن سینه هام ،نفسام تند تر و عمیقتر میشد به اختیار ناله هام بلند شد ،تیمور خیلی کار بلد بود ،منو از روی پاش بلندم خودشم بلند شد تیشرتشو در آورد ،شلوار و شرتمو از پام در آورد ، بهم گفت شلوارشو از پاش در بیارم ،من شلوار کشیدم پایین ،کیر شق شدش با اون رگ های برجسته و کلاهک بزرگ خود نمایی میکرد،جلوش زانو زدم ،سر کیرشو کردم توی دهنم شروع
کردم به مکیدن سر کیرش و با ولع تمام کیرشو میخوردم،بیضه هاشو می‌خوردم ،موهای دور کیرش ،خیلی دوست داشتم چون کیرشو خیلی با ابهت میکرد،حدود ۵ دقیقه ای کیرشو خوردم بعدش من روی کاناپه نشوند پاهامو باز کرد سرد کرد به خوردن کسم ،وای خیلی حال میداد چنان میخورد که اصلا نمیشد توصیفش کرد ،بدنم داغ شده بود با صدای بلند ناله میکردم ،یکدفعه یه موج لذت از مغزم شروع شد می‌رفت قسمت پایین بدنم و به کسم که رسید به اوج قدرت و لذت رسید با چندتا نبض توی کسم ارضا شدم، به تیمور گفتم عمو کیرتو می‌خوام ،بکن… تیمور رفت ژل لوبریکانت آورد و سر تیوپ ژل گذاشت روی سوراخ کونم فشار داد،ژل رفت توی کونم ،یکم سرد بود ،سوراخ دل میزد ،یکم از ژل رو هم ریخ روی کیرش حسابی لیزش کرد سریع پاهام ازهمه باز کردو اومد وسط پامو سر کیرش گذاشت روی سوراخ کونم و فشار داد،با همون فشار اول کلاهک کیرش سوراخ کونمو باز کرد،تیمور یواش یواش و میلیمتری فشار میداد،نصفی از کلاهک کیرش که وارد کونم شد یه درد بدی اومد سراغم ،گفتم عمو خیلی دردم میاد درش بیار ،تیمور نه تنها کیرشو در نه تنها در نیاورد بلکه با حرکات ریتمی کیرشو یکم میکشید عقب یکم بیشتر فشار میداد داخل ،با انگشتش هم چوچولمو می‌مالید ، ولی هنوز دردم زیاد بود ،با دستام دو طرف تیمور گرفته بودم نمیزاشتم تیمور بیشتر کیرشو فرو کنه،تقریبا سر کیر تیمور توی کونم بود ،تیمور هم هی فشار میداد،با هر ذره فشار دردم دو چندان میشد،تیمور هم همچنان چوچولمو می مالید،بعدش تیمور پاهامو گذاشت رو شونه هاشو و باهام صحبت میکرد می‌گفت هنوز درد داری؟منم در جوابش گفتم آره خیلی،بهم گفت دیگه تکونش نمی‌دم تا جا باز کنه،با دوتا دستاش سینه هام میمالید،منم چشامو بسته بودمو نفس عمیق میکشیدم، هم درد داشتم هم لذت میبردم، ولی یکدفعه تیمور با تمام وزنش کیرشو تا بیخ خایه هاشو فشار داد توی کونم و پاهام به داخل شکمم جمع کرد وزنشو انداخت روم ،چنان دردی اومد سراغم که فقط باید خودتون تجربه کنید تا بفهمید چی میگم و با صدای نحیف گفتم عمو درش بیار مردم از درد ولی تیمور بدون توجه کیرشو که تا انتها بصورت عمیق توی کونم بود ثابت نگه داشته بود و چون وزنش سنگین بود نمی‌تونستم کاری بکنم ،میگف الان دردت خوب میشه سحرم و شروع کرد به نوازش صورتم ،فکر کنم حدود دو سه دقیقه ای طول کشید تا دردم کمتر شد ،بعدش تیمور یواش یواش شروع کرد به عقب و جلو کردن کیرش ،تا بیخ کلاهکش کیرشو میکشید بیرون دوباره تا بیخ خایه میکرد توم، یکم تو این حالت کرد و منم دردم داشت به لذت تبدیل میشد البته درد هم داشتم ،بعد حالتشو عوض کرد خوش نشست روی کاناپه و به من گفت بشینم روی کیرش ،دوباره روی کیرش ژل لوبریکانت ریخت و به حالت فیس تو فیس نشستم و با دستم کیرشو روی سوراخ کونم تنظیم کردم و تیمور با یه فشار کوچیک کیرشو داد توی کونم شروع کرد به تلمبه زدن منم دستام دور گردنش بود و تیمور هم گردنو لاله گوشو لیس میزد ، دوباره ارضا شدم ،تیمور وقتی دید ارضا شدن کیرشو تا جای ممکن تو کونم فشار داد ،خیلی بهم حال داد ،بعدش تیمور منو توی همون حالت بدون اینکه کیرش از توی کونم بیاد بیرون منو چرخوند و من روی شکمش دراز کشیدم، تیمور با یه دستش سینمو می‌مالید و با دست دیگشم چوچولمو می‌مالید و شروع کرد به عقب و جلو کردن کیرش و منم صورتم به سمت صورتش چرخونده بودم تیمور لبامو میخورد مردونه تلمبه میزد حدود سه الی چهار دقیقه ای کرد که دوباره من با ناله آه ارضا شدن و تیمور بعد از ارضا شدن من کیرش تا انتها فشار داد و با فشار آبشو ریخت توی کونم ،کیرش پشت سرهم نبض میزد ،کیرشو کاملآ تا زیر نام تو شکمم احساس میکردم،دوست نداشتم کیرش از توی کونم دربیاید ولی کیر تیمور یواش یواش شل شد از توی کونم اومد بیرون،بلند شدم رفتم دستشویی و خودمو تمیز کردم ،ساعت نزدیک ۱ بود سریع لباسمونو پوشیدیم زنگ زدم به مامانم گفت کارشون تموم شده و دارن برمی‌گردن ،خلاصه سرتون درد نمیارم بابا و مامان اومدن و نهار خوردیم و وسایلا گذاشتیم توی ماشین و خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه،من تا چند وقت به سکسای خودمو تیمور فکر میکردم ، دیگه از اون سال به بعد هم دیگه تیمور ندیدم …
پایان

نوشته: سحر

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#وویس_سکسی 🍓💦🔥
#ارسالی
💥جانا چه ناله هایی میکنن لعنتیا🔥
💥آدم دلش میخاد هر دقیقه با صداشون بزنه 💦

#لینک_دریافت 👇🏻

https://t.me/UPLOADERINGBOT?start=4vxn5fqXwj
#حمایت_فراموش_نشه 🍓
‼️ #راهنمایی
🍓 جهت تکمیل پروفایل و دریافت سکه رایگان از این قسمت وارد شوید
🍓 با دریافت سکه میتونید با همشهریای خودتون [دختر_پسر] آشنا بشید
دوستان عزیزِ ج*قی😂🤦‍♀
ما دیگه کپشن (توضيحات ) زیره فیلما نمیزنیم چون بنر شلوغ میشه و جلوه قشنگی نداره
سعیمون بر اینه هر شب فیلمایی رو آپلود کنیم که تا حالا ندیدین ❤️🍓
هوس و نگاه (۱)
1401/11/26
#خاطرات_کودکی #تریسام #عاشقی

نگار هستم و 24 ساله. برای اولین باره که دارم خاطره مینویسم و سعی میکنم واسه دوستانی باشه که این روزا دنبال مردهایی خیلی بالاتر از سن خودشون هستن. تجربه ای که من کردم شاید خیلیاتون نداشته باشین و گول ظاهر موقر و متین طرف را بخورید. پشت این ظاهر نه علاقه ای هست و نه دوست داشتنی. فقط و فقط شما را وسیله ای میدونن واسه لذت بردن و در نهایت خالی کردن خودشون.
کارهایی که من کردم را شاید بگین حماقت بوده اما بخاطر بچگی و شهوت بی حد خودم بود. نمیخوام فقط طرفم را مقصر بدونم چون انصافاً چیزهایی بهم گفت و یاد داد که الان تجربه فکری و جنسی یک زن 50 ساله را دارم. گرچه ممکنه طولانی و در چند قسمت بشه اما دوست دارم تا آخر بخونید و بعد قضاوت کنید.
اولین باری که سکس کردن را دیدم کلاس اول دبستان بودم. شب از نیمه گذشته بود و خوابم نمیبرد. شاید از ذوق فردای اون شب بود که پدرم قول داده بود منو ببره و برام دوچرخه بخره. مادرم مخالف بود و میگفت دوچرخه برای دختر بچه ها تو این جامعه مناسب نیست .
منم نه سر از جامعه در میاوردم و نه از مناسب بودن. فقط دوچرخه میخواستم. از صدای نفس زدن پدرم و ناله مادرم ترسیده بودم. اتاق من کنار اتاقشون بود و کافی بود کنار در وایسم تا داخل را ببینم. از لای در داخل اتاق را که نگاه کردم پدرم لب تخت نشسته بود و مادرم جلوش رو زمین و داشت آلتشو میخورد. نفسم بند اومده بود و دیدن آلت پدرم منو به هیجان آورده بود.
چند ماه قبلش کسرا پسر عمه ام که هشت سال از من بزرگتر بود منو تو زیر پله ها برده بود و با آلتش بازی کرده بودم و خیلی خوشم اومده بود. اونم به کونم دست میکشید و اگر عمه ام سر نرسیده بود شاید میشد برای اون هم از این کارها بکنم. چنان محو تماشا بودم که وقتی مادرم بلند شد و رفت روی شکم بابام نشست دیدن فرو رفتن اون آلت که اندازه بزرگی داشت به میون پاهای مامانم منو به تعجب و حتی ترس انداخت.
بی سر و صدا رفتم تو اتاق و در را بستم و خوابیدم تو رختخواب. چند ماه بعد فهمیدم اسم اون وسیله کیره و چطور توی کس جا میگیره و اگر کمک مرجان دختر خاله سلیطه ام نبود تا سالها جا شدن اون کیر میون پاهای مادرم واسم جای سوال بود. اون شب خودم را معاینه میکردم و با دست زدن به نازی خودم داشتم فکر میکردم که خوابم برد.
فردای اون شب گرچه دوچرخه را خریدیم اما تمام حواسم به پدرم بود و نمیدونستم چیز به اون بزرگی را کجا قایم کرده که از رو شلوارش معلوم نیست! تا مدتها شبها کشیک مامان و بابام را میکشیدم که باز هم تماشا کنم اما هر بار خوابم میبرد. کلاس دوم که رفتم با مرجان دختر خالم تو یک کلاس بودیم و همیشه ازش میپرسیدم و اون همه این چیزها را بلد بود.
برام تعریف کردنش لذت بخش بود و حس مور مور خاصی بهم میداد. دوسال گذشته بود و دیگه زیاد به این چیزها فکر نمیکردم تا کلاس سوم معلمی داشتیم بنام خانم خطیبی. سر کلاسهاش همیشه از اینکه ما دیگه بزرگ شدیم و باید تو رابطه با جنس مخالف مواظب باشیم و نماز بخونیم میگفت. همین حرفهاش برام تحریک کننده بود و فهمیده بودم اندام دخترها واسه آقایون تحریک کننده هست و حس خوبی بهم میداد.
از همون سال دلم میخواست با مردهای بزرگ باشم و براشون طنازی کنم و دلشون را ببرم. دوست داشتم روی پاهای مردهای بزرگتر از خودم بشینم و تو مهمونی های خونوادگی بخاطر بچه بودنم کسی شک نمیکرد که دارم لذت میبرم و اون حس مورمور شدن بهم انرژی میداد.حتی وقتی کسری به بهونه های مختلف میخواست بهم دست بزنه چندشم میشد و نمیذاشتم نزدیکم بشه. اما امان از وقتی که فرهاد شوهر نغمه دوست مامانم را میدیدم. مردی بود 35 ساله و خوش تیپ و خوشگل که حتی مامانم روش کراش داشت. از رفتارش و مالوندن خودش به فرهاد وقتی نغمه حواسش نبود اینو فهمیده بودم. اما آقا فرهاد خیلی آروم و متین بود. تازه کلاس پنجم رفته بودم و سینه هام کمی رشد کرده و تیز شده بود. از نظر بدنی هم نغمه بهم میگفت مانکن. خاله بهرخ بهم میگفت ناتالی و تا مدتها نمیدونستم یعنی چی. تا مامانم بهم گفت اسم یک هنرپیشه خارجیه که فیلم لئون را که دیدم متوجه شباهت هیکل و چهره ام با اون شدم. هر وقت ازم تعریف میکردن فقط آقا فرهاد را نگاه میکردم و میدیدم با لبخند زدن داره آتیش تو جونم میندازه.
تولد یازده سالگیم بود و مثل همیشه فرهاد و نغمه حضور داشتن. کادوها را که باز کردم مثل همیشه تکراری بودن تا نوبت به کادو نغمه و فرهاد رسید. کادوشون را که باز کردم یک ایکس باکس بود و چنین کادویی اون موقع هم جدید بود و هم هر کسی نداشت. از ذوقم رفتم نغمه را بوسیدم و وقتی به فرهاد رسیدم بی اختیار نشستم روی پاش و دستمو اداختم دور گردنش و گونه اش را بوسیدم.
کسی چیزی نگفت و من هم همونجا نشستم و از فرهاد خواستم بعد شام برام وصلش کنه. حس نشستن روی پای مردی به سن پدرم خیلی خوب بود و فرهاد در حالی که داشت با مادرم صحبت میکرد دستش را برده بود روی کمرم و خیلی آروم و بدون جلب نظر کمرم را میمالید و گاهی فشار آرومی میداد. هرچی از حس اون لحظه براتون بگم کمه و قشنگ تمام بدنم داغ شده بود و از قصد کونم را محکم روی رون پاش فشار میدادم.
دلم میخواست ببینم مال اون هم بزرگ شده یا نه اما نمیشد دست بزنم چون همه میدیدن. حس میکردم داخل نانازم داره به تپش میفته و شقیقه هام داغی خاصی پیدا کرده بود. بعد چند دقیقه بلند شدم و وسایل را بردم تو اتاقم . دم در اتاق که رسیدم برگشتم و تو سالن فرهاد را دیدم که با چشم منو دنبال میکنه. طفلی تقصیری نداشت و بس که همه از هیکل و موهای بلند من تعریف کرده بودن اونو تحریک کرده بودن. الان این چیزها را میفهمم و اون روزها سر در نمیاوردم.
تو اتاقم دستمو بردم و نانازم را که هنوز داغ بود دست زدم و دیدم شورتم کمی خیس شده. سریع بیرون اومدم و مرجان را صدا کردم. داخل که شد بهش گفتم و خندید و گفت: دختر، چکار کردی با آقا فرهاد؟ طفلی بدجوری محو تو شده بود. گفتم: کسی چیزی نفهمید ؟ خندید و گفت: نه بابا! مشروب خوردن سرشون گرمه. حالا بذار ببینمتوشورتت چه خبره؟ دستشو برد و کشید رو نانازم و خندید و گفت: دخترمون بزرگ شده و خیس کرده!
گفتم: یعنی چی؟ یعنی جیش کردم؟ زد تو سرم و گفت: نه دیوونه! یعنی اون بهشت تو آماده وروده ! بعد برام گفت و توضیح داد و همین توضیحات منو دیگه حسابی مشتاق فرهاد کرده بود. میدونستم اختلاف سنی خیلی زیادی داریم اما اون چهره و تیپ و هیکل منو پاک دیوونه کرده بود. لااقل 24 سال اختلاف سنی داشتیم و منم اون موقع چیزی از زندگی نمی فهمیدم. اما مرجان با اینکه همسن من بود میدونستم با یک پسر 22 ساله رفیقه و حتی میرفت خونشون و باهاش چه کارهایی میکرد. همه را برام تعریف کرده بود و بصورت تئوری همه چیزو یاد گرفته بودم.
وقتی فرهاد اومد تو اتاقم که ایکس باکس را وصل کنه باز نشستم روی پاش و مرجان که از اتاق بیرون رفت در را بست. خیلی دلم میخواست کیرشو لمس کنم اما میترسیدم ازم دلخور بشه. وقتی کارش تموم شد و خواست بلند بشه از روی پاش بلند شدم و جوری دستشو به چاک کونم کشید و بلند شد که بی اختیار دستمو انداختم دور گردنشو کنار لبش را بوسیدم و گفتم: مرسی بابت کادو و راه اندازیش. دستش را انداخت دور کمرم و گفت: قابل نازنین خودمو نداشت و آروم لبمو بوسید.
داغ شده بودم و فکرشو نمیکردم یک بوسه از لبم کامل شورتمو خیس کنه. در گوشم گفت: این بوسه از لبت بین خودمون میمونه!
اون شب برای اولین بار تو زندگیم به یاد فرهاد با خودم ور رفتم و ارضا شدم. حسی که برام چنان لذت بخش بود که از فردا شبش کار هر شبم شد. هر بار نغمه را میدیدم بهش حسودیم میشد که فرهاد باهاش عشقبازی میکنه. دو سال از اون شب که برای اولین بار با یاد فرهاد خودارضایی کردم گذشته بود و هر بار که میدیدمش ناخودآگاه آب ازم راه میفتاد. تو این دوسال هم مرجان لو رفته بود و کارشون به پزشک قانونی و شکایت از پسره رسید و گرچه خاله و شوهر خالم رضایت دادن تا جایی درز نکنه اما اوایل نمیذاشتن باهاش طرف صحبت بشم مگر اینکه بزرگتری کنارمون باشه.
تو این دوسال هم فرهاد هر وقت تنها بودم و موقعیتش پیش میومد دستی بهم میکشید و فکر میکرد متوجه نمیشم. دیگه نشستن روی پاش برای پدر و مادرم هم عادی بود . نغمه هم میخندید و به حساب بچگیم میذاشت چون با بغل کردن و نشستن روی پای فرهاد مثلاً شوخی باهاش میکردم و بقیه به حساب دوست داشتن فرهاد میذاشتن.
اواخر بهار بود و نزدیک امتحانات که یک روز عصر مادرم تلفنی صحبت میکرد. تو میون حرفهاش شنیدم که گفت: خوب فرهاد را بفرست از سر کارش بیاد دم خونه ما و تحویل بگیره. گوشم حسابی تیز بود و از مادرم پرسیدم : چی شده ؟ چیو تحویل بگیره؟ مادرم گفت: قهوه ساز مثل مال خودمون واسه نغمه گرفتم فرهاد میاد ببره. گفتم: پس کجاست؟ گفت: تو صندوق ماشینه اگر فرهاد اومد برو پایین و تحویلش بده شاید من حموم باشم.
ذوق زده شده بودم و رفتم تو اتاق و لباس جذبی پوشیدم که باسن و پاهام را بهتر نشون بده. تاپ لیمویی کوتاهم را هم پوشیدم جوری که شکم و نافم کاملاً بیرون بود. اون یک ساعت برام چند ساعت گذشت تا زنگ در خورد. مادرم تو حموم بود و داد زد برو سوییچ ماشین رو میز سالن هستش. در را باز کردم و تعارف کردم بیاد بالا. خدا خدا میکردم نیاد! تشکر کرد و گفت: ممنون نگار جان باید برم.
نفهمیدم چطور به پارکینگ رسیدم. رفتم جلو و بغلش کردم و روبوسی کردیم. خندید و گفت: ماشالا دیگه قدت داره از من هم بزرگتر میشه! دستمو ول نکرد و رفتیم سمت ماشین. تو این دوساله اگر هالو هم بود میفهمید من روش کراش شدیدی دارم. صندوق را زدم و از قصد جلوش دولا شدم و از بغل نگاه کردم . داشت کونمو برانداز میکرد.
اطراف را نگاه کردم که کسی نباشه. گفتم: فرهاد جون میشه کمک کنی درش بیاریم؟ اومد جلو و کامل پشتم بود. تکونی به جعبه دادم و کونمو قشنگ چسبوندم به جلوش.
جفتمون مکثی طولانی کردیم و جعبه را ول کردم و بلند شدم. هنوز بهش چسبیده بودم. دستهاش را گرفتم و حلقه کردم دور شکمم. محکم دستهاش را به شکمم فشار دادم و گفت: نگارم، یکی اینجا ما را تو این وضع ببینه بد میشه! نفسم بند اومده بود. پس بدش نمیومد! برگشتم و نگاهش کردم و گفتم: به من به چشم بچه نگاه نکن! من خیلی تو را میخوام. سرم را بردم جلو تا ببوسمش که کشید عقب و گفت: عزیز من، من زن دارم و تو هم دختر جذابی هستی اما خیلی اختلاف سنی داریم. ازت خوشم میاد ولی…
دیگه نذاشتم حرف بزنه و لبم را گذاشتم روی لبش. چیزهایی که مرجان یادم داده بود تو سرم میچرخیدن و دستم را از روی شلوارش گذاشتم رو کیرش. کمی سفت بود و معلوم بود تحریک شده. لبم را ول نکرد و همراهی کرد و از زمین بلندم کرد. دستش زیر کونم بود و داشت میچلوند و گردنم را لیسی زد و گفت: بذار به وقتش الان مناسب نیست. فقط یادت باشه اگر کسی بفهمه دیگه جفتمون به فنا میریم…
باز هم تو شورتم خیس شده بود و نانازم دل دل میزد. ناخود آگاه میلرزیدم. رو زمین که گذاشت خواستم بذاره فقط به کیرش دست بزنم. اول قبول نکرد و وقتی اصرار کردم منو نشوند رو صندلی عقب و از تو زیپ شلوارش کیرش را در آورد و بهش دست زدم. خیلی بزرگ بود. شاید از مال پدرم هم بزرگتر. انگشتهام به زور دورش حلقه میشد. تا به خودش اومد سرش را کردم تو دهن و میک زدم. مرجان گفته بود مردا دوست دارن کیرشون را بخوری. منم ناشی بودم و دندونام را روی کیرش میکشیدم. خودشو کشید عقب و مرتب کرد و گفت: باید خیلی چیزا را بهت یاد بدم. شماره موبایلت را دارم . بهت زنگ میزنم و خبر میدم. فقط یادت باشه هیچکس!
سرم را تکون دادم و هنوز بدنم میلرزید. وقتی کیرشو تو دهنم گذاشتم انگار معده و قلبم ریختن تو شکمم. اون سفتی و گرمیش تو دهنم حال خوبی بهم میداد. خودش هم فهمید و گفت: بار اولته و منم قول میدم نذارم هیچ کسی بفهمه . وقتی منو بوسید و زبونش را تو دهنم کرد یه حس تازه تو وجودم دوید. انگشتهام سست شده بود و نبضم رفته بود رو هزار. نمیخواستم بره ولی چاره ای نبود. باید میرفتم بالا تا مادرم شک نکنه و مهمتر اینکه شدید نیاز به خودارضایی داشتم.
وارد خونه که شدم مادرم تازه از حموم بیرون اومده بود و داشت موهاشو خشک میکرد. دلم میخواست داد بزنم و بگم منم کسی را دارم که به بدنم دست بکشه و ارضام کنه. احساس بزرگ شدن داشتم و هنوز نازم میسوخت. از داخل انگار چیزی داشت فشارش میداد و سینه های کوچیکم درد گرفته بود. سریع رفتم تو اتاقم و رفتم زیر لحافم. موهای کسم خیلی نرم وکوتاه بود و وقتی دست میکشیدم حس خوبی بهم میداد. مشغول شدم و با انگشت وسطی داشتم میمالیدم و چشمام خودبخود بسته شده بود.
صدای در را اصلاً نشنیدم و وقتی لحاف از روم کنار رفت چشمم را باز کردم و مادرم جلوم بود. حسابی ترسیده بودم و کنارم نشست و لبخند میزد. دستی به موهام کشید و گفت: اصلاً متوجه نشدم که دخترم بزرگ شده و میتونه تحریک بشه. چند شبه حواسم بهت هست و میبینم که یواشکی این کار را میکنی! میدونم کمی برات زوده اما باید یاد بگیری خودتو کنترل کنی. حالا چی شد که اینقدر تحریک شدی؟
نمیدونستم چی جوابش را بدم و لال شده بودم. نمیخواستم متوجه فرهاد بشه و حتماً هم نمیشد چون فکرش را هم نمیکرد دخترش با مردی 24 سال بزرگتر از خودش بخواد رابطه داشته باشه. سرم را گذاشتم رو سینش و گفتم: پسر طبقه بالایی را دیدم از باشگاه اومده بود. بغلم کرد و گفت: این یه نیازه و دعوات نمیکنم اما زیاده روی نکن. اون پسره هم دوبرابر سن تو را داره. دیگه فکرشو نکن. مگه چیزی بهت گفته یا کاری کرده؟ گفتم: نه !!! اما خیلی خوش تیپه! مادرم خندید و گفت: ولش کن و فکر نکن. دیدی مرجان چه آبروریزی راه انداختش؟ یادت باشه ممکنه یکی از این روزها عادت ماهانه بیاد سراغت. بلدی که عادت چیه؟ سر تکون دادم و آروم گفتم: آره. خندید و منو بوسید و گفت: قربون دختر نازم بشم. تو همین ماهها ممکنه بشی .تا الان هم دیر شده .پس مواظب باش و بهم بگو.
مرجان بهم یاد داده بود و میدونستم با اینکه سیزده سالشه اما اون زود پریود شده بود. خودش میگفت بخاطر رابطه با دوست پسرش بوده چون پسره بکارتش را برداشته بود و مدتها بود که از جلو رابطه داشت. اما چرت میگفت. یکی از دوستام دو سال قبل شده بود. تو اون لحظه تمام فکرم پیش فرهاد بود و دلم میخواست تو بغلش بودم.
آخر شب فرهاد پیامک داد و نوشت: عروسک خوشگل من حالش خوبه؟ نوشتم: تو خوب باشی منم خوبم. نوشت : من نمیتونم تماس بگیرم و پیامک بدم چون ممکنه خاله نغمه بفهمه واسه همین هر وقت دیدمت حرف میزنیم.الان هم پیامکها را پاک کن تا بعد. بازم دستم رفت روی نانازم و با خوندن جمله هاش خودمو سبک کردم!
دو هفته بعد نغمه و فرهاد شام خونه ما بودن و فرهاد با بابام مشغول عرق خوردن بودن. تمام حواسم بهش بود و دلم میخواست مزه دهنش بذارم. از صحبتهای مامان و نغمه فهمیدم با هم اختلاف دارن و کارشون بیخ پیدا کرده. بچه هم نداشتن و مشکل از نغمه بود. از نغمه بدم اومده بود و به چشم یک رقیب نگاهش میکردم. گرچه خوشگل و سکسی بود اما از صحبتهای آخر شب بابام و مامانم فهمیده بودم نغمه خیلی سرده و فرهاد ازش راضی نیست.
خودم را تو خونه فرهاد میدیدم که باهاش زندگی میکنم و تو همین فکرها بودم که بازم دستم رفت روی نانازم و شروع کردم. فکر کیرش را میکردم که تو دستم بود و براش میخوردم که ارضا شدم و نفهمیدم چطور خوابم برد.
دو هفته بعد چند روز تعطیل بود و برنامه شمال گذاشته بودن. قرار شد با ماشین ما بریم ویلای خودمون تو شمال. تو مسیر پدرم پشت فرمون بود و من وسط نشسته بودم و نغمه و مادرم دو طرفم بودن. فرهاد جلو نشسته بود و منم میوه پوست میکندم و نوبتی تو دهن بابا و فرهاد میذاشتم. هر بار که دهن فرهاد میذاشتم با نوک زبونش انگشتم را لیس میزد و باز هم داشتم خیس میشدم.
بیشرف خوب بلد بود چطور تحریکم کنه. تمام فکر و حواسم به این بود که چطور میتونم فرصتی پیدا کنم و برم تو بغلش. وقتی رسیدیم خودش هم انگار فکرمو خونده بود و تنها که بودیم گفت: تابلو بازی در نیار خودم موقعیتشو جور میکنم. خیالم راحت شده بود. ویلامون دوتا اتاق داشت و من خواستم برم اتاق زیر شیروانی که گرچه کوچک و سقفش کوتاه بود اما دنج بود و تمام اطراف تو دید بود.
فردا صبح بعد صبحونه خواستن برن شهر تا خرید کنند و با نگاه و اشاره فرهاد بهم متوجه شدم نمیخواد بره. بهونه آوردم که میخوام برای امتحان شنبه کمی درس بخونم و مادرم کلی غر زد و فرهاد هم بهونه آورد که میخواد بره لب ساحل ورزش کنه. بابا و مامانم به حساب اختلافش با نغمه گذاشتن و اصراری بهش نکردن. زودتر از اونها از خونه خارج شد و منم طبق راهنمایی مرجان اول رفتم دستشویی و ناناز و کونمو شستم و رفتم بالا. چند دقیقه از رفتنشون نگذشته بود که صدای پا از پله ها اومد و فرهاد اومد تو.
بدون هیچ صحبتی اومد جلو و کنارم دراز کشید. مثل جوجه ای تو بغلش بودم. به کمرم دستی کشید و آروم تا باسنم رفت و دستشو برد زیر شلوارکم و همونجور منو کشید روی خودش. تشنه لبهاش بودم و بازهم زبونشو تو دهنم که کرد لای پام خیس تر شد. انگشتش را لای کونم میکشید و سفتی کیرش را روی شکمم حس میکردم. دستمو بردم تو شلوار ورزشیش و کیرشو گرفتم. چنان داغ و سفت بود که دلم میخواست همونطوری فرو کنه تو وجودم. منو خوابوند زیر و سرش را برد سمت سینم و شروع به مکیدن کرد. سینه هام درشت تر شده بودن و نوکشون بیرون زده بود اما سوتین نمی بستم. ضربان قلبم به هزار رسیده بود و فقط کیرشو فشار میدادم. بیشرف انقدر خوب سینه هامو میمکید که حس میکردم جونم داره از سینه هام بیرون میاد. هنوز ده دقیقه نشده بود که تنها بودیم و دلم میخواست زمان متوقف بشه. هردومون لخت شده بودیم و دوباره منو کشیده بود روی خودش و کیرش را لای پاهام گذاشته بود.
پاهامو بهم فشار میدادم و آروم بالا و پایین میکردم. دستهای بزرگش کونمو میچلوند و با انگشت به سوراخ کونم فشار میاورد. چقدر حس بینظیری بود. هر چیزی که مرجان بهم یاد داده بود را به مرور انجام میدادم جوری که فرهاد گفت: عروسک من بار اولشه؟ تو چشماش نگاه کردم و گفتم: آره بخدا! خندید و گفت: فیلم سکسی نگاه میکنی؟ گفتم چند بار دیدم.
دوباره منو خوابوند زیر و گفت: پس حتماً از این حالت هم دیدی؟ گفتم: کدوم حالت؟ سرش را برد پایین و از نافم شروع کرد به لیسیدن که حس کردم شکمم داره سفت میشه. تا رسید به نانازم. بغل رونهای پام را لیسید و یکدفعه تمام کسم را گذاشت تو دهنش و با زبون که روش میچرخوند نفسمو بند آورد. چقدر خوب بود و چقدر زبونش تمام جاهایی را که دوست داشتم لیس میزد. نوک زبونش را توش فرو میکرد جوری که کمرم بالا میومد و حس میکردم تو آسمونها هستم.
دیگه دست خودم نبود و با چند تا جیغ کوتاه ارضا شدم. چند دقیقه ای گذشت و تو بغلش آروم گرفته بودم که حس کردم پشیمون شدم. خواستم بلند بشم که گفـت: پشیمون شدی؟ انگار فکرمو خونده بود. گفتم : راستش آره . در گوشم گفت: یعنی دیگه نمیخوای ؟ بی اختیار اشکم سرازیر شده بود. ناراحت نبودم و نمیدونم چرا؟ بهم گفت این اشک واسه ارضا شدنته و نگران نباش. دو دل بودم و چشمم به کیرش بود که هنوز بزرگ بود. آروم رفتم پایین و شروع به لیسیدنش کردم. شاید یک پنجمش هم تو دهنم جا نمیشد .
آروم منو کشوند بالا و گفت: بذار یادت بدم با دست چکار کنی تا آبم بیاد و ببینی چه جوریه! شروع به یاد دادن کرد و گفت: هر بار که خشک شد لیس بزن و ادامه بده. دوباره زیر خوابید و منو نشوند روی صورتش جوری که هر دوتا سوراخ جلو و عقبم روی دهنش بود و منو دولا کرد تا با دست و دهن ارضاش کنم.
خیلی خوب میخورد و دیگه زبونشو توی سوراخ کونم هم میکرد و مدام میخواست تا بیشتر روی صورتش فشار بیارم. منم سرعتمو بیشتر کرده بودم و با تحریکی که فرهاد تو وجودم کرده بود خودم با میل بیشتری کس و کونمو رو صورتش میکشیدم. خودم هم حس کرده بودم این بار آب بیشتری داره ازم خارج میشه و حس بهتری داشتم. سر کیرش را میمکیدم که یکباره حس کردم بدنم داره باز هم خالی میشه.
فقط داد زدم دارم میام ، دارم میام. زبونش برای بار دوم خالیم کرد و بدنم از هیجان میلرزید. از همون زیر داد زد مال منم داره میاد نگاهش کن! کیرش توی دستم شروع به نبض زدن کرد و از سرش مایع سفید رنگی با شدت پاشیده شد روی سینه ها و شکمم. دستمو گرفته بود تو دستش و از انتهای کیرش تا سرش میکشید و همچنان ازش آب میومد. بوی خاصی داشت. مثل بوی وایتکس و آب انبه که قاطی شده باشه.
دلم میخواست کمی ازش امتحان کنم اما روم نمیشد. کنارش دراز کشیدم و با دستش آبش را روی شکم و سینه هام مالید و نگاهی بهم کرد و گفت: میخوای امتحانش کنی؟ انگار فکرمو خونده بود. خندیدم و گفتم: این دفعه پشیمون نشدم و بیشتر خوشم اومد. با انگشتش کمی از آبش را برداشت و گذاشت روی زبونم و گفت : بخورش . زبون که زدم لزج بود اما شیرین بود. خودش هم زبونشو گذاشت رو لبم و شروع به بوسیدن و مکیدن زبونم کرد.
تازه یکساعت بود که تنها بودیم و میدونستم تا یکساعت دیگه نمیان. تو بغلش مثل یک جوجه بودم و در گوشش حرفی را که مرجان گفته بود تکرار کردم که محکم فشارم داد. تا در گوشش آروم گفتم : دلم میخواد منو بکنی خندید و گفت: دیگه مال خودمی و خودم بزرگت میکنم اما فعلاً نمیشه بکنمت و فقط با خوردن و مالیدنت آبتو میارم. تو اون یکساعت از پیشونیم لیسید تا کف پام و چند بار بالا و پایین رفت و فقط وقتی دوباره آبم اومد که دمر خوابونده بود و تمام کونمو داشت میمکید و لیس میزد.
دیگه حسی تو جونم نمونده بود و بلند شدیم و لباس پوشیدیم و رفت پایین. دلم نمیخواست از پیشم بره و از خستگی این تجربه جدید بیهوش شدم و روی کتابهام خوابم برد.
یک ماه از اون سفر رویایی گذشته بود و من هرشب به یاد اون لحظه ها بودم. تو اون یکماه مشکل نغمه و فرهاد بالا گرفته بود و از حرفهای پدر و مادرم متوجه شده بودم میخوان جدا بشن. تعطیلات تابستان بود و میدونستم با این اوضاع امکان تنها شدنم با فرهاد دیگه نیست. واسه همین به فکر افتادم به بهانه تمرین ریاضی با فرهاد که بلد بود یا من برم پیشش یا اونو بکشونم خونمون.
وقتی به مادرم گفتم اول مخالفت کرد که شاید نتونه و کار داشته باشه و پدرم استقبال کرد. ظرف دو روز کلاسهام باهاش هماهنگ شد و اون هم از خدا خواسته قبول کرده بود. برای آخر هفته قرار شد برم خونشون که دو تا خیابون با ما فاصله داشت و میدونستم نغمه هم به قهر رفته خونه مادرش. جمعه ساعت سه بعداز ظهر مادرم منو رسوند دم خونشون و خودش هم اومد بالا تا با فرهاد حرف بزنه و تشکر کنه.
مدتها بود میدونستم مادرم بدجور تو خط فرهاده و خیلی تابلو بهش راه میداد. کی بود که دوست نداشته باشه زیر اون بازوها و بدن ورزشکاریش نخوابه! راستش منم بدم نمیومد مامانم از اون بدن لذت ببره و همیشه تو رویاهای آخر شبم فکر میکردم فرهاد داره با مامان بهنازم سکس میکنه . شاید از حرفهای پدرم بود که وقتی سکس میکردن به مادرم میزد و من میشنیدم. بعضی وقتها بهش میگفت دوست داری دوتا کیر به جونت بیفته و مادرم پشت سر هم میگفت آره.
اون موقع نمیدونستم اینا فانتزی های اوناست و به خودم تلقین کرده بودم که مامانم دلش میخواد و بابام هم راضیه! اون روز وقتی رفتیم داخل برای اولین بار دیدم فرهاد با مامانم روبوسی کرد و من مشغول در آوردن کفشم بودم و خودم را به ندیدن زدم. حتی وقتی بهش گفت مواظب باش نگار تو راهرو هست بازم کر بودم.
وارد سالن که شدم حالت رسمی گرفت و گفت: ببخشید فرهاد جان زحمت نگار افتاد به تو . فرهاد هم خیلی جدی گفت: اختیار داری. من خودم برش میگردونم و اومد طرفم و منم ادای بچه لوسها را در آوردم و بغلش کردم و ازش تشکر کردم. مثل بچه مودب ها نشستم پشت میز ناهارخوری و مادرم رفت طرف در. فرهاد تا دم در بدرقه اش کرد و صدای مادرم را شنیدم که آروم بهش گفت: میخوای با نغمه حرف بزنم؟ فرهاد گفت: دیگه تموم شده و فکرش را نکن.
حس کرده بودم مامانم زیادی از حد به فرهاد گرم میگیره و مطمئن بودم این دوتا سر و سری با هم دارن.اما وقتی فرهاد در را بست و اومد تو سالن دیگه همه چی یادم رفت. این لعنتی چنان جذاب و خوردنی بود که اختیار از دست آدم میرفت.
بلند شدم و ایستادم که مثل پر کاه از زمین بلندم کرد و تو بغلش گم شدم. دستش که به کونم خورد و اونو چلوند شل شدم و حتی نتونستم حرفی بزنم. همونطور که تو بغلش بودم برد تو اتاق خواب و تو اون مسیر کوتاه تیشرت و شلوارجینم را از پام در آورد. بازم کارخونم راه افتاده بود و بدتر از همیشه احساس میکردم داره آب ازم سرازیر میشه.
انداختم رو تخت و تیشرت و شلوارکشو در آورد و شورت هم پاش نبود. دیدن کیرش باعث شد جلوی چشمم را بگیرم و خودم را واسش لوس کنم. بدون حرفی رفت پایین و شورتمو درآورد و گفت: وااای این دختر عسلی چه چشمه خوشمزه ای راه انداخته!
تا اومدم حرف بزنم بازم دلم یهم خالی شد و سرم گر گرفت. بیشرف چنان خوب میخورد که نفسم بند اومده بود و خودمو سپردم بهش. موهای کسم را لیس میزد و مدام از کس و کونم تعریف میکرد. تو اون حال بهش گفتم: مامانم گفته موهاشو با قیچی کوتاه کنم که همیشه نرم باشه. یکدفعه با پررویی گفت: آخ که من قربون اون کس مامانت هم بشم که چنین دختری را زاییده!
انگار برق بهم وصل کرد و پاهام را انداختم دور گردنش و محکم فشار دادم تا بیشتر برام بخوره. از این حرفش خوشم اومده بود و تحریکم کرد. تو همون حالت بلندم کرد و کامل رو تخت خوابیدیم. با اون دستهای لعنتیش تمام بدنم را ماساژ میداد و با همین مالش ها ارضا شدم.
رو تخت ولو شده بودم و دیگه اضطراب نداشتم. یکدفعه بی اختیار بهش گفتم: فرهاد من خیلی دوستت دارم. دروغ نمیگفتم. واقعاً دوستش داشتم. نگاهی بهم کرد و گفت: دیگه این جمله را تکرار نکن. من و تو قرار شد واسه همین نیازمون با هم باشیم و … اون موقع نمیدونستم با چه آدم جاکشی طرف هستم و فقط اون زبونی که به کسم میکشید مهم بود.
شروع به توجیه کرد و اصلاً گوش نمیدادم. فقط اون لحظه های باهم بودن را ازش میخواستم چون بهترین حس دنیا را بهم میداد. کشوندمش رو خودم و گفتم: به درک! من فقط خودتو میخوام.
دلم میخواست بگم بکارتم را برداره و اون کیر کلفت و سفتش را تو وجودم فرو کنه. اما میدونستم نمیشه پس لحظه واسم مهم بود. کیرش را تو دستم گرفته بودم و فکر میکردم چند بار اینو تو مادرم فرو کرده؟ وقتی بهش گفتم: خیلی شبها فکر میکردم تو با مادرم سکس میکنی و خودمو ارضا میکردم انگار بهش کبریت زدم.
خوابیده بود روم و پاهامو جفت کرده بود و لاپام گذاشت و از کشیده شدن کیرش روی کسم برای بار دوم ارضا شدم. خیلی خوب بود و دلم نمیخواست تموم بشه و در گوشش خواستم ادامه بده. تمام صورت و گردنمو لیس میزد و انگار داره بستنی میخوره.
بازم مثل دفعه قبل منو نشوند روی صورتش و این بار فقط زبونشو تو سوراخ کونم فرو میکرد. قلقلکم میومد و دلم میخواست تواناییشو داشتم تا بهش از کون بدم. اما اون کیر بزرگ و کلفت حتماً کارمو به بیمارستان میکشوند. تا هشت شب خیلی چیزها بهم یاد داد تا بتونم بهتر سکس کنم . حتی یاد گرفتم چطور بتونم کیرشو بدون دندون زدن تا حلقم برسونم. خیلی سخت بود و مدام عق میزدم و اشکم در میومد ولی وقتی لبه تخت منو خوابوند و سرم آویزون شد تونستم نصف کیرشو به گلوم برسونم.
حتی وقتی داشت آبش میومد خواستم بذاره تا ببینم میتونم بخورمش یا نه .گرچه کمی سخت بود اما زمانی که تو دهنم خالی کرد با اشتیاق همشو قورت دادم تا ثابت کنم همه چیو خوب یاد گرفتم. دیگه رابطه من و فرهاد تبدیل به رازی شده بود که نه تنها کسی شک بهمون نمیکرد بلکه میتونستم از خیلی چیزها که دور و برم اتفاق میفتاد خبردار بشم. هرچند خانوادم فکر میکردن هنوز بچم و من تو دلم بهشون میخندیدم.
خیلی ها میگن ازت سوء استفاده کرد و کارش از اینکه با دختر کم سنی سکس کرده بد بوده. اما خودم اعتقادی ندارم. فرهاد کامل حواسش بود چکار میکنه و مهمتر اینکه من با آگاهی کامل خودمو در اختیارش گذاشتم. اصلاً اختلاف سنیمون برام مهم نبود و اینکه حواسش بود بهم صدمه نزنه و روحیه ام را داغون نکنه تو اون سالها باهاش سکس کردم. درسته الان نیست و ازش شاکی هستم اما اون سالها رابطه متقابل بود. لذت فوق العاده من و رضایت اون مهم بود. خیلی از دخترهای کم سن ممکنه این رابطه را تجربه کنند اما اگر صرفاً طرف مقابلشون واسه کردنشون اونها را بخواد در نهایتش انحرافه و صدمه.
اما فرهاد تو اون سالها پشتیبان من هم بود. راهنماییها و کمک درسی اون و حتی ساپورت من از لحاظ فکری و کاری شرایط خوب امروزم را بوجود آورد. تنها ایراد حرکت احمقانه خودش بود که من امروز نمیتونم دیگه بهش اعتماد کنم.
یک سال بعد نغمه و فرهاد از هم جدا شدن و نغمه هم چند ماه بعدش رفت انگلیس پیش خواهرش. بیشتر خونه ما میومد و طبق معمول یاد گرفته بودم تابلو بازی در نیارم و هیچکس کوچکترین شکی به ما نداشت. مادرم هم بهش میگفت راحت شدی و نغمه آدم رو اعصابی بود و من هم تحملش را نداشتم. هفته ای یکبار با هم به بهانه کلاس رابطمون را داشتیم و دیگه حرفه ای شده بودم. گرچه رابطه کامل نداشتیم اما هر بار دودفعه آبشو میاوردم و حسابی خسته اش میکردم. خودش میگفت تو سیرمونی نداری و خدا به شوهرت رحم کنه!
دیگه رابطه من و مرجان بدون نظارت شده بود و حتی با هم بیرون میرفتیم. اونم از روی زرنگیش زده بود به مومن بازی و مثلاً نماز میخوند تا بهش گیر ندن. مرجان هم کامل تو جریان رابطه من و فرهاد بود و حتی به شوخی میگفت باهاش صحبت کن منم بیام بازی!!!
میدونستم جدی میگه و خیلی دلش میخواد به فرهاد بده. اما از اونجایی که دختر نبود میترسیدم زیر زبون فرهاد مزه کنه و دیگه منو فراموش کنه. گرچه هیکل خوبی نداشت و بارها فرهاد ازش میگفت و مسخره میکرد. دختری با 14 سال سن و 150 قد و هفتاد و سه کیلو وزن و سینه هایی درشت که کمتر پسری نگاهش میکرد. اما از نظر چهره خیلی شبیه خالم بود و صورت زیبا و نازی داشت. تنها مزیتش دختر نبودنش بود که منو وادار میکرد تا جایی که میتونم از فرهاد دور نگهش دارم اما تقدیر چیز دیگه ای رقم زده بود.
از وقتی نغمه جدا شده بود فرهاد بیشتر میومد خونمون و بابام میگفت تنها نباشه که ضربه خورده و افسرده میشه. طفلی خبر نداشت دخترش هفته ای یکبار باهاش قرار داره و نمیذاره افسرده بشه. از طرف دیگه اطمینان پیدا کرده بودم بین اون و مامانم خبرهایی هست و چند بار که ازش پرسیدم باهام قهر کرده بود که این چه حرفیه میزنی. اما رسیدگی بیشتر از حد مامان بهناز بهش شکم را به یقین تبدیل میکرد.

نوشته: نگار

cнαɴɴεℓ: ‌ ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●