لازم به ذکراست که خانواده خودش و شوهرش بعد اینکه فهمیدن من این زن و جلب کردم، یکم گوهخوری و تهدید کردن ولی خب به کیرمم نبود و وقتی اونا هم این مسئله رو فهمیدن و برخورد قاطعانه قاضی رو دیدن کمکم شروع کردن به خایمالی…(واقعا ترسیدن یا سیاستشون بود و نمیدونم،فقط میدونم خایمالی کردنشون خیلی بهم لذت میداد و حس غرور رو درونم مشتعل میکرد)
خلاصه این مسئله تقریبا تموم شد و یه ۱هفتهایی گذشت…
از رویا هم فهمیدم که تا ۳،۴ شب بعد دادگاه فامیلاش میخوابیدن خونشون و پسرش هم اصلا از خونه بیرون نمیرفت…(فکر کنم از استرس شلوارشون و کثیف کرده بودن)
بعد گذشت تقریبا ۸روز؛ دیدم خانم ابدی پیام داده و سلام و احوال پرسی کرده اولش جواب ندادم و بعد چند دقیقه زنگ زد و خیلی محترمانه باهام حرف زد و درخواست کرد که من و ببینه…
اولش قبول نکردم ولی بعد که یکم اصرار کرد قبول کردم و گفتم که عصر میخوام بیام دنبال رویا و میام شما هم میبینم و یه خواهش دیگه کرد که فقط خودم برم و رویا نیاد چون یه حرف هایی دارم که روم نمیشه جلو اون بزنم و ازش خیلی خجالت می کشم.
عصر رفتم و به رویا گفتم من یه دقیقه میرم درِ واحدِ خانم ابدی،یکم بحث کرد که نه و نمیخواد بری و اینا ولی بعدش قبول کرد.
رفتم در زدم و بعد چندثانیه در و یکم باز کرد و سرش و آورد لای در و گفت:بفرمایید داخل!خیلی تعجب کردم که چرا دعوتممیکنی داخل؟؟
و با همون حالت متعجبانه گفتم نه خیلی ممنون و گفت که نه نه بفرمایید و رفت کنار و یکم در رو بازتر کرد
رفتم داخل، خونشون خیلی به هم ریخته بود و پر بود از مصالح ظاهرا یکم تغییرات و تعمیرات داشتن(مدتی بود که سر و صدای تعمیرات میومد) و دوتا مبل گذاشته بودن گوشه پذیرایی《یه ۲نفرهویه۱نفره》و یه تیوی و بقیه وسایل هاشون ظاهرا تو اتاقها بود…
پسر بزرگش طبق معمول رفته بود پیِ کص کلک بازی و کوچیکِ هم داخل کوچه بازی میکرد…
وقتی رفتم داخل خیلی شوکه شدم…
یه شلوار راحتی تقریبا جذب به رنگ سرخ پُررنگ پوشیده بود و یکم از قوزک پاش بالاتر بود!!
مچ پاش یکم تو چشم بود و یه بلوز آستینکوتاهِ یقهدارِ بلند(تا پایین رون) به رنگ شلوار تنش بود و سِت بود با فِرِم عینک طبیش…
یه شال مشکی آزاد انداخته بود رو موهاش،وای چه صحنهایی بود …
(اولین بار بود که با این تیپ میدیدمش)
زنی که همیشه مانتو و مقنعه تنش بود اونم به صورت خیلی پوشیده و نهایتا یه شلوار لی می پوشید و داشتم داخل یه همچین وضعیتی می دیدم.
خ ابدی:خیلی خوش اومدی
من:خیلی ممنون،در خدمتم کارم داشتین؟
خ ابدی: بفرمایید بشینید
من:ممنونم امرتون رو بفرمایید…
خ ابدی:لطفا بشینید یکم باهاتون حرف دارم
نشستم رو مبل و اونم نشست رو بروم و پای چپ و انداخت رو پای راست و رونهای گوشتی و ساقپا رو به نمایش گذاشت و دستش و دور زانو حلقه کرد و سعی کرد که کیرم و مورمور کنه
خ ابدی:خواستم بابت اتفاقهایی که گذشت ازتون عذرخواهی کنم؛بخدا من یه نفرم،دو شیفت کار میکنم تا خرجمون رو بدم،محمد(پسربزرگش) که همش دنبال رفیقبازیه،کوچیکههم که بچهست و اون خدابیامرز(شوهرش)هم هیچ چیزی نداشت که برام بزاره(منم همینطور محو ساقپاش بودم که تپل و مثل برف سفید بود و به حرفهاش گوشمیدادم ولی خودم و نگه داشتم که نفهمه)البته خودش هم همینو میخواستها…
خیلی تلاش کرد و کسشعر به هم بافت تا از دلم در بیاره تا رضایت بدم ولی خب من آبروم و ۳ماه از وقتم و هزینههام نرفته بود که با یه مشت کسشعر و به نمایش گذاشتن یه ساق پا از دلم در بیاد.
من:بله خانم ابدی تمام حرفهاتون درسته ولی خب شما هم باید به من حق بدید،منم خیلی از بچگی سختی کشیدم و همیشه روی پای خودم ایستادم…
کار کردم تا خرج دانشگاهمو بدم…
بعد یه نفر بیاد اینطوری بخواد با آبروم بازی کنه(توی حرفهام هی نگاهم میخورد به ساقپاها و سینههای بزرگ و گوشتی که زیر بلوز قایم کرده بود و خودشم متوجه این داستان شده بود)و همینطور که پاها رو جابجا کرد و پای راست و انداخت روی پای چپ و یکم شلوار رو از سمت رونش کشید بالاتر(طوری که یعنی حواسم نیست) که پاها بیشتر به چشم بیاد
خ ابدی:من عذر میخوام واقعا، ولی خب شما به منم حق بدید که بعد دو شیفت کار میام خونه میبینم نصف خونم و بردن،خب هرکی باشه عصبی میشه،منم عصبی شدم که اون حرفهارو زدم،بازم شرمنده.
میخواستم که بگم…
من:پریدم تو حرفش و گفتم خ ابدی منم خیلی باشما کنار اومدم…
من بخاطر این مدت زمانی که گذاشتم و هزینههایی که کردم مطالبهایی ازتون کردم؟؟خب نکردم و از شما خسارت و غرامتی هم نخواستم و نه هیچ چیز دیگهایی،مرض که نداشتم برای شکایت…
خلاصه این مسئله تقریبا تموم شد و یه ۱هفتهایی گذشت…
از رویا هم فهمیدم که تا ۳،۴ شب بعد دادگاه فامیلاش میخوابیدن خونشون و پسرش هم اصلا از خونه بیرون نمیرفت…(فکر کنم از استرس شلوارشون و کثیف کرده بودن)
بعد گذشت تقریبا ۸روز؛ دیدم خانم ابدی پیام داده و سلام و احوال پرسی کرده اولش جواب ندادم و بعد چند دقیقه زنگ زد و خیلی محترمانه باهام حرف زد و درخواست کرد که من و ببینه…
اولش قبول نکردم ولی بعد که یکم اصرار کرد قبول کردم و گفتم که عصر میخوام بیام دنبال رویا و میام شما هم میبینم و یه خواهش دیگه کرد که فقط خودم برم و رویا نیاد چون یه حرف هایی دارم که روم نمیشه جلو اون بزنم و ازش خیلی خجالت می کشم.
عصر رفتم و به رویا گفتم من یه دقیقه میرم درِ واحدِ خانم ابدی،یکم بحث کرد که نه و نمیخواد بری و اینا ولی بعدش قبول کرد.
رفتم در زدم و بعد چندثانیه در و یکم باز کرد و سرش و آورد لای در و گفت:بفرمایید داخل!خیلی تعجب کردم که چرا دعوتممیکنی داخل؟؟
و با همون حالت متعجبانه گفتم نه خیلی ممنون و گفت که نه نه بفرمایید و رفت کنار و یکم در رو بازتر کرد
رفتم داخل، خونشون خیلی به هم ریخته بود و پر بود از مصالح ظاهرا یکم تغییرات و تعمیرات داشتن(مدتی بود که سر و صدای تعمیرات میومد) و دوتا مبل گذاشته بودن گوشه پذیرایی《یه ۲نفرهویه۱نفره》و یه تیوی و بقیه وسایل هاشون ظاهرا تو اتاقها بود…
پسر بزرگش طبق معمول رفته بود پیِ کص کلک بازی و کوچیکِ هم داخل کوچه بازی میکرد…
وقتی رفتم داخل خیلی شوکه شدم…
یه شلوار راحتی تقریبا جذب به رنگ سرخ پُررنگ پوشیده بود و یکم از قوزک پاش بالاتر بود!!
مچ پاش یکم تو چشم بود و یه بلوز آستینکوتاهِ یقهدارِ بلند(تا پایین رون) به رنگ شلوار تنش بود و سِت بود با فِرِم عینک طبیش…
یه شال مشکی آزاد انداخته بود رو موهاش،وای چه صحنهایی بود …
(اولین بار بود که با این تیپ میدیدمش)
زنی که همیشه مانتو و مقنعه تنش بود اونم به صورت خیلی پوشیده و نهایتا یه شلوار لی می پوشید و داشتم داخل یه همچین وضعیتی می دیدم.
خ ابدی:خیلی خوش اومدی
من:خیلی ممنون،در خدمتم کارم داشتین؟
خ ابدی: بفرمایید بشینید
من:ممنونم امرتون رو بفرمایید…
خ ابدی:لطفا بشینید یکم باهاتون حرف دارم
نشستم رو مبل و اونم نشست رو بروم و پای چپ و انداخت رو پای راست و رونهای گوشتی و ساقپا رو به نمایش گذاشت و دستش و دور زانو حلقه کرد و سعی کرد که کیرم و مورمور کنه
خ ابدی:خواستم بابت اتفاقهایی که گذشت ازتون عذرخواهی کنم؛بخدا من یه نفرم،دو شیفت کار میکنم تا خرجمون رو بدم،محمد(پسربزرگش) که همش دنبال رفیقبازیه،کوچیکههم که بچهست و اون خدابیامرز(شوهرش)هم هیچ چیزی نداشت که برام بزاره(منم همینطور محو ساقپاش بودم که تپل و مثل برف سفید بود و به حرفهاش گوشمیدادم ولی خودم و نگه داشتم که نفهمه)البته خودش هم همینو میخواستها…
خیلی تلاش کرد و کسشعر به هم بافت تا از دلم در بیاره تا رضایت بدم ولی خب من آبروم و ۳ماه از وقتم و هزینههام نرفته بود که با یه مشت کسشعر و به نمایش گذاشتن یه ساق پا از دلم در بیاد.
من:بله خانم ابدی تمام حرفهاتون درسته ولی خب شما هم باید به من حق بدید،منم خیلی از بچگی سختی کشیدم و همیشه روی پای خودم ایستادم…
کار کردم تا خرج دانشگاهمو بدم…
بعد یه نفر بیاد اینطوری بخواد با آبروم بازی کنه(توی حرفهام هی نگاهم میخورد به ساقپاها و سینههای بزرگ و گوشتی که زیر بلوز قایم کرده بود و خودشم متوجه این داستان شده بود)و همینطور که پاها رو جابجا کرد و پای راست و انداخت روی پای چپ و یکم شلوار رو از سمت رونش کشید بالاتر(طوری که یعنی حواسم نیست) که پاها بیشتر به چشم بیاد
خ ابدی:من عذر میخوام واقعا، ولی خب شما به منم حق بدید که بعد دو شیفت کار میام خونه میبینم نصف خونم و بردن،خب هرکی باشه عصبی میشه،منم عصبی شدم که اون حرفهارو زدم،بازم شرمنده.
میخواستم که بگم…
من:پریدم تو حرفش و گفتم خ ابدی منم خیلی باشما کنار اومدم…
من بخاطر این مدت زمانی که گذاشتم و هزینههایی که کردم مطالبهایی ازتون کردم؟؟خب نکردم و از شما خسارت و غرامتی هم نخواستم و نه هیچ چیز دیگهایی،مرض که نداشتم برای شکایت…
خ ابدی:بلانسبت…
من:من فقط این شکایت و کردم که به شما و بقیه بفهمونم که من دزد نیستم و ولاغیر…
حالا شما اجازه بده چند روز بگذره،یکم آبها از آسیاب و حرفها از دهنها بیوفته میرم رضایت میدم اما به شرطی که واقعا رضایتم رو بدست آورده باشی و یه لبخند ریزی زدم.(منظورم این بود که دیگه نبینم پشت سرم گوه بخوری و اون قولی که دادی بری پیش همسایه ها بگی من اشتباه کردم و انجام بدی)
خ ابدی:اونم یه لبخندی زد و گفت:ایشالا هرچی قسمت باشه،تا ببینیم خدا چی میخواد
من:خب دیگه با من امری ندارین؟
خ ابدی:نه آقا علی خیلی ممنون که تشریف آوردین
اولین باری بود که با اسم کوچیک صدام کرد
من:خواهش میکنم،خدانگهدار.
خداحافظی کردیم و من اومدم واحد روبروی که واحد رویا اینا بود.
رویا:جنده خانم چی میگفت؟
من:هیچی بابا داشت از بدبختی مینالید
رویا:رضایت خواست؟؟
من:آره دیگه،پس فکر کردی برای چی بهم گفت بیا
رویا:رضایت ندی هاااااا
من:نبابا مگه دیونه شدی؟؟
خلاصه به هر ترتیبی بود صحبت با رویا رو پیچوندم چون واقعا حوصله نداشتم و گذشت…
چند روزی گذشت من اصلا نمیتونستم از فکر خ ابدی بیام بیرون…
از یه طرف فکر به کارهایی که کرده بود میافتادم و از یه طرف فکر به سینه ها ساقپاهاش،اون رونهای گوشتی و فکرِ کردنش یه لحظه از سرم بیرون نمی رفت…چند روز فکرم همین بود…
(اون ملاقات کار خودشو کرده بود و آتیش شهوت و درونم روشن کرده بود)
چند روزی گذشت…
یه روز من با مشتری رفته بودم یه ملکی رو بازدید کنیم که دیدم یه پیام اومده:بازش کردم؛
_سلام آقا علی میتونم باهاتون صحبت کنم؟
دوباره کیرم مورمور شد و شعله آتیش بزرگتر شد ولی خب نمیتونستم اون لحظه جواب بدم،یه ۱ساعت و نیمی گذشت که خودش زنگ زد؛
خ ابدی:سلام علی آقا خوب هستین؟بد موقع که مزاحم نشدم؟
من:نه خواهش میکنم،شرمنده پیام داده بودید من سرم شلوغ بود نتونستم جواب بدم،در خدمتم
خ ابدی:یه سوال داشتم؟؟
من:خب بفرمایید…؟؟
خ ابدی:یه کاری پیدا کردم برای صبحها ،حقوقو مزایای خوبی هم داره،اگر قبول کنن خیلی خوب میشه و دیگه جایی که صبح ها میرم و دیگه نمیرم…
من:بسیار عالی،خب؟
خ ابدی:ازم گواهی سوء پیشینه میخوان،خواستم بدونم اون موضوعی که ما باهم داشتیم ممکنه برام بد بشه؟؟
من:نمیدونم والا از این بابت اطلاعی ندارم.
(میدونستم که هیچی پیش نمیاد ولی خواستم یکم استرس بگیره)
خ ابدی:آها که اینطور،چون رشتهتون حقوق بود گفتم ازتون بپرسم…
من:بله درسته ولی من از سیستمی شدن مسائل قضایی زیاد اطلاعی ندارم…
(اطلاع داشتم ولی همچنان دلم میخواست کرم بریزم)
راستی خ ابدی حقیقتا خواستم یه صحبتی باهاتون بکنم.
خ ابدی:با حالت خنده:خطایی ازمون سر زده؟
من:نه نه فقط در مورد صحبت با همسایهها خواستم باهاتون حرف بزنم.
خ ابدی: آهااا…اوکی مشکلی نیست،اگه میخواید تشریف بیارید منزل ما؟!
من:نبابا یه وقت مزاحم میشم…(همچنان با ضربان قلبی که از شدت استرس و شهوت زده بالا)
خ ابدی: پس من فردا ساعت ۷عصر منتظرتون،خوبه؟
من:بله خوبه،میرسم خدمتتون و خدانگهدار
بعد قطع تماس به خودم اومدم و گفتم خب کصکش تو چه حرفی داری بزنی آخه؟ولی خب متاسفانه کیرم جای من تصمیم گرفته بود…
ولی خب خودمهم یه حس هایی کرده بودم که این زن بدجوری میخاره و بدش نمیاد یه کص جانانه بهم بده تا مسئله رو خاتمه بده…
اون تایمی که قرار شد برم،تایمی بود که معمولا بچه هاش خونه نبودن و من موندم که چطور رویا رو بپیچونم(نمیدونم چرا خواستم اینکارو بکنم ولی دلم نمیخواست بفهمه که میرم اونجا و از یه طرفی حس عجیبی از رفتن به اونجا داشتم)
که یهو به سرم زد به بابام زنگ زدم و ازش خواستم که فردا شام رویا و مامانش اینا رو دعوت کنن و این اتفاق افتاد و من رویا اینارو ۶ونیم گذاشتم خونه بابام اینا و گفتم که من میرم بیرون کار دارم و قبل شام میام…
خودمو آماده کردم و رفتم…
(نمیدونم چرا ولی یهو تصمیم گرفتم که یه قرص تاخیری بخورم…به دلم افتاده بود ایندفع یه خبری میشه)
《از رفتن به اونجا و دیده شدن ترسی نداشتم چون رویا اینا زیاد با بقیه همسایه ها رفت و آمدی نداشتن و بعد این داستان دیگه همسایهها کلا قطع ارتباط کرده بودن》(البته بعد جلب خ ابدی همسایه ها سعی کردن دوباره با رویا اینا ارتباط بگیرن که دیگه رویا و من این و نمیخواستیم و شایان ذکر است که خانمی که فروشندهِ سوپری بود از بعداز جلب خ ابدی کم کم شروع کرد مثل قبلا به رویا پیام های مناسبی و جک می فرستاد ولی دیگه ما اونم گرفته بودیم به کیرمون)
کل روز داشتم فانتزی های سکسی با خ ابدی تو ذهنم مرور میکردم…
خلاصه…
رسیدم اونجا و در زدم،لای در باز شد و دوباره سرش از لای در اومد بیرون ولی ایندفعه موهاش آویزون شد…
شال رو خیلی آزاد تر گذاشته بود به طوری که تقریبا دور گردنش افتاده بود…سرشو یکم آورد به سمت پایین که یعنی بیا تو …
سرم رو آوردم پایین و رفتم داخل
من:سلام
من:من فقط این شکایت و کردم که به شما و بقیه بفهمونم که من دزد نیستم و ولاغیر…
حالا شما اجازه بده چند روز بگذره،یکم آبها از آسیاب و حرفها از دهنها بیوفته میرم رضایت میدم اما به شرطی که واقعا رضایتم رو بدست آورده باشی و یه لبخند ریزی زدم.(منظورم این بود که دیگه نبینم پشت سرم گوه بخوری و اون قولی که دادی بری پیش همسایه ها بگی من اشتباه کردم و انجام بدی)
خ ابدی:اونم یه لبخندی زد و گفت:ایشالا هرچی قسمت باشه،تا ببینیم خدا چی میخواد
من:خب دیگه با من امری ندارین؟
خ ابدی:نه آقا علی خیلی ممنون که تشریف آوردین
اولین باری بود که با اسم کوچیک صدام کرد
من:خواهش میکنم،خدانگهدار.
خداحافظی کردیم و من اومدم واحد روبروی که واحد رویا اینا بود.
رویا:جنده خانم چی میگفت؟
من:هیچی بابا داشت از بدبختی مینالید
رویا:رضایت خواست؟؟
من:آره دیگه،پس فکر کردی برای چی بهم گفت بیا
رویا:رضایت ندی هاااااا
من:نبابا مگه دیونه شدی؟؟
خلاصه به هر ترتیبی بود صحبت با رویا رو پیچوندم چون واقعا حوصله نداشتم و گذشت…
چند روزی گذشت من اصلا نمیتونستم از فکر خ ابدی بیام بیرون…
از یه طرف فکر به کارهایی که کرده بود میافتادم و از یه طرف فکر به سینه ها ساقپاهاش،اون رونهای گوشتی و فکرِ کردنش یه لحظه از سرم بیرون نمی رفت…چند روز فکرم همین بود…
(اون ملاقات کار خودشو کرده بود و آتیش شهوت و درونم روشن کرده بود)
چند روزی گذشت…
یه روز من با مشتری رفته بودم یه ملکی رو بازدید کنیم که دیدم یه پیام اومده:بازش کردم؛
_سلام آقا علی میتونم باهاتون صحبت کنم؟
دوباره کیرم مورمور شد و شعله آتیش بزرگتر شد ولی خب نمیتونستم اون لحظه جواب بدم،یه ۱ساعت و نیمی گذشت که خودش زنگ زد؛
خ ابدی:سلام علی آقا خوب هستین؟بد موقع که مزاحم نشدم؟
من:نه خواهش میکنم،شرمنده پیام داده بودید من سرم شلوغ بود نتونستم جواب بدم،در خدمتم
خ ابدی:یه سوال داشتم؟؟
من:خب بفرمایید…؟؟
خ ابدی:یه کاری پیدا کردم برای صبحها ،حقوقو مزایای خوبی هم داره،اگر قبول کنن خیلی خوب میشه و دیگه جایی که صبح ها میرم و دیگه نمیرم…
من:بسیار عالی،خب؟
خ ابدی:ازم گواهی سوء پیشینه میخوان،خواستم بدونم اون موضوعی که ما باهم داشتیم ممکنه برام بد بشه؟؟
من:نمیدونم والا از این بابت اطلاعی ندارم.
(میدونستم که هیچی پیش نمیاد ولی خواستم یکم استرس بگیره)
خ ابدی:آها که اینطور،چون رشتهتون حقوق بود گفتم ازتون بپرسم…
من:بله درسته ولی من از سیستمی شدن مسائل قضایی زیاد اطلاعی ندارم…
(اطلاع داشتم ولی همچنان دلم میخواست کرم بریزم)
راستی خ ابدی حقیقتا خواستم یه صحبتی باهاتون بکنم.
خ ابدی:با حالت خنده:خطایی ازمون سر زده؟
من:نه نه فقط در مورد صحبت با همسایهها خواستم باهاتون حرف بزنم.
خ ابدی: آهااا…اوکی مشکلی نیست،اگه میخواید تشریف بیارید منزل ما؟!
من:نبابا یه وقت مزاحم میشم…(همچنان با ضربان قلبی که از شدت استرس و شهوت زده بالا)
خ ابدی: پس من فردا ساعت ۷عصر منتظرتون،خوبه؟
من:بله خوبه،میرسم خدمتتون و خدانگهدار
بعد قطع تماس به خودم اومدم و گفتم خب کصکش تو چه حرفی داری بزنی آخه؟ولی خب متاسفانه کیرم جای من تصمیم گرفته بود…
ولی خب خودمهم یه حس هایی کرده بودم که این زن بدجوری میخاره و بدش نمیاد یه کص جانانه بهم بده تا مسئله رو خاتمه بده…
اون تایمی که قرار شد برم،تایمی بود که معمولا بچه هاش خونه نبودن و من موندم که چطور رویا رو بپیچونم(نمیدونم چرا خواستم اینکارو بکنم ولی دلم نمیخواست بفهمه که میرم اونجا و از یه طرفی حس عجیبی از رفتن به اونجا داشتم)
که یهو به سرم زد به بابام زنگ زدم و ازش خواستم که فردا شام رویا و مامانش اینا رو دعوت کنن و این اتفاق افتاد و من رویا اینارو ۶ونیم گذاشتم خونه بابام اینا و گفتم که من میرم بیرون کار دارم و قبل شام میام…
خودمو آماده کردم و رفتم…
(نمیدونم چرا ولی یهو تصمیم گرفتم که یه قرص تاخیری بخورم…به دلم افتاده بود ایندفع یه خبری میشه)
《از رفتن به اونجا و دیده شدن ترسی نداشتم چون رویا اینا زیاد با بقیه همسایه ها رفت و آمدی نداشتن و بعد این داستان دیگه همسایهها کلا قطع ارتباط کرده بودن》(البته بعد جلب خ ابدی همسایه ها سعی کردن دوباره با رویا اینا ارتباط بگیرن که دیگه رویا و من این و نمیخواستیم و شایان ذکر است که خانمی که فروشندهِ سوپری بود از بعداز جلب خ ابدی کم کم شروع کرد مثل قبلا به رویا پیام های مناسبی و جک می فرستاد ولی دیگه ما اونم گرفته بودیم به کیرمون)
کل روز داشتم فانتزی های سکسی با خ ابدی تو ذهنم مرور میکردم…
خلاصه…
رسیدم اونجا و در زدم،لای در باز شد و دوباره سرش از لای در اومد بیرون ولی ایندفعه موهاش آویزون شد…
شال رو خیلی آزاد تر گذاشته بود به طوری که تقریبا دور گردنش افتاده بود…سرشو یکم آورد به سمت پایین که یعنی بیا تو …
سرم رو آوردم پایین و رفتم داخل
من:سلام
خ ابدی:سلام خیلی خوش اومدی،بفرما بشین الان میام و رفت سمت آشپرخونه
همونطوری که میرفت برگشتم نگاهش کردم!!!آخ آخ یه ساپورت پوشیده بود،مشکی و تنگ و یکم کوتاه و یه تک پوش یقههفت که چاک سینههاش و یکم مشخص کرده بود(انگار تکپوشپسرش بود)و رنگ آبیِ بند سوتینش هم از بغل گردنش پیدا بود و من خشکم زده بود؛وقتی راه میرفت از تنگی شوارش خط شورتش پیدا بود و ساقپاش تو چشمم میزد
(من عاشق ساقپاهستم)
از اونجایی هم که اهل رفت و آمد کردن نبودن فقط پرسیدم:؟
من:خ اسدی بچه ها تشریف ندارن؟
خ ابدی:فکر کردم از وقتی که بهت گفتم علی آقا تو هم من و معصومه صدا میکنی و خندید و شروع کرد به ریختن شربت…
شربت و که از پارچ می ریخت تو لیوان دیدم که یکم بازوش آویزون میشه(بالاخره نزدیک۴۰سالشبود ولی بدن خوشتراش داشت)
گفت:نه رفتن خونه خالهشون و با لیوان شربت اومد سمتم و همینطور که میومد نمیتونستم چشم از بدن فوقالعادهش بردارم.
من:آها…که اینطور،،خانواده همسرتون چی؟
خ ابدی:آخرین باری که اومدن و باورت میشه یادم نیست؟؟
《با یه حالتی کا انگار ۱۰سالِ من و میشناسه》بعد این اتفاقی که افتاد ۲روز اومدن و رفتن حالا تا کی بشه که دوباره بیان…(نمیدونم چرا به من میگفت و اونا رو جلو من خورد میکرد)
و بعد با یه حالت تمسخرآمیزی گفت:البته این ۲روزی هم که اومدن بخاطر این بود که نگران وسایلهای برادرشون بودن(منظورش همسرش بود)
من:با یه لبخندی گفتم:ای بابا…پس خیلی ازشون دلگیری!!ولی اون روز اینطوری نشون نمیداد(روز کذایی)
خ ابدی:با یه حالت ناامیدی و ناراحت گفت:ولش کن…هیچی نگم بهتره…
و دوباره سریع لبخند و گذاشت رو لبش و نشست و گفت بفرما گلوترو خنک کن…
وقتی که نشست با یه حالت حشرپسندانهایی بهش گفتم:
من:با یه لبخند؛هیچوقت فکر نمیکردم با این تیپ ببینمتون…
خ ابدی:بَده؟
من:نه نه اتفاقا خیلی عالیه…
خ ابدی:خب خداروشکر که خوبه…
(شهوت فکرم و بسته بود نمیزاشت هیچ تصمیمی بگیرم)
با حالت حق به جانبی پرسیدم؟؟؟
من:چرا داری اینجوری میکنی؟
(منظورم به تیپ و رفتارش بود)
با یه لبخند کیرراستکنی گفت:
خ ابدی: خب خودت گفتی باید رضایتت جلب بشه و زد زیر خنده
(اونجا بود که فهمیدم از بقیهجندهها یکهیچ جلو تره)
من که کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد گفتم:
من: پس میخوای رضایتم بدست بیاری؟ و بعد بلند شدم و نشستم جفتش…
نمیدونم چجوری رفتم…ولی رفتم…
دیگه نمیدونم چی شد و چکار کردم فقط یهو دیدم یه وجب با صورتش فاصله دارم و اونم هیچ تکونی به خودش نمیده…
تقریبا۲،۳ثانیه به صورتش که آرایش ملایم کرده بود و یه عینک طبی با فِرِم قرمز زده بود نگاه میکردم…(اینعینکوهمیشهمیزد)
و بعد یهو لبام و گذاشتم رو لباش و اونم چشماش و بست…چندثانیه همونطوری بودیم
(اصلا نمیدونستم دارم چکار میکنم،افسارم دست کیرم بود و اونم لال شده بود…ظاهرا افسار اونم دست کصشبود)
و بعد شروع کردم به خوردن لباش و اونم همکاری میکرد و هیچی هم نمیگفت و معلوم بود آماده این داستان بوده.
یکم پلکهاشو محکمتر فشار داد و صدای نفسهاش نامنظم شد و بازوم رو گرفت…
یه دستم و گذاشتم زیر گردنش و اون دستم و گذاشتم رو سینهاش و یکم فشار دادم،یه آه ریزی کشید،از بغل دستش بند سوتین و تکپوشش رو تا نصفه دادم پایین و وااای چه سینه هایی سفت و خوش فرمی دیدم…
شروع کردم به خوردن سینههاش و اونم یه دستش و گذاشته بود زیر سینهش و هرزگاهی به سمت دهنم هُلش میداد…
چند دیقه دیوانهوار میخوردم و در همین حین دستم و آروم بردم سمت پایین و از داخل ساپورت و شورت رد کردم و دستم و گذاشتم رو کصش…واااای که چه کص داغ و خیسی بود…
همینجوری که داشتم سینههاشو میخوردم،داشتم با انگشتام با کصش هم بازی میکردم و اونم هی پیچوتاب میخورد و از شدت شهوت ساعدِ دستم و فشار میداد و چشماش خمار شده بود و رفته بود تو آسمونا و آه و نالههاش خونه رو برداشته بود…
من:عجب بدنی داری تو معصومه جون،سینههات دیونه کنندست…
کص خیستم روانی میکنه آدمو…
خ ابدی:خوشت اومده؟مالِ تو ،اینا بخاطر اینکه ناراحتت کردم،خوبه؟راضیت میکنه؟
من:ای جونم،اول باید ببینم زیر اون ساپورتتچی داری…؟؟
یه لبخندیزد و …
خ ابدی:پس چرا نمیری ببینی؟خب ببین چی دارم…
(یه جندهی به تمام معنا بود)
اون نشسته بود رو مبل و پاهاشو کامل داد بالا و منم زانوهام و گذاشتم رو زمین و ساپورت و شورتشو با هم دادم بالا و از پاش در آوردم.
همین که از پاش در آوردم و پاهاشو بازکرد…
وااااای چه کصیییمیدیییدم…یه کصِ سفید و تپل،تمیز و یه شکاف باریک و یه سوراخکوچیک که نشون دهنده ۴سال کیرنخوردنش بود…یکمی مو داشت ولی تمیز بود…
کامل مشخص بود تو این ۴سالی که شوهرش مرده هیچی توش نرفته بود(با اینکه نزدیک۱۴سالاز رویا بزرگتر بود ولی کصش خیلی از کص رویا خوشتراش تر و قشنگ تر بود…فکر کنم عمل زیبایی کرده بود)
همونطوری که میرفت برگشتم نگاهش کردم!!!آخ آخ یه ساپورت پوشیده بود،مشکی و تنگ و یکم کوتاه و یه تک پوش یقههفت که چاک سینههاش و یکم مشخص کرده بود(انگار تکپوشپسرش بود)و رنگ آبیِ بند سوتینش هم از بغل گردنش پیدا بود و من خشکم زده بود؛وقتی راه میرفت از تنگی شوارش خط شورتش پیدا بود و ساقپاش تو چشمم میزد
(من عاشق ساقپاهستم)
از اونجایی هم که اهل رفت و آمد کردن نبودن فقط پرسیدم:؟
من:خ اسدی بچه ها تشریف ندارن؟
خ ابدی:فکر کردم از وقتی که بهت گفتم علی آقا تو هم من و معصومه صدا میکنی و خندید و شروع کرد به ریختن شربت…
شربت و که از پارچ می ریخت تو لیوان دیدم که یکم بازوش آویزون میشه(بالاخره نزدیک۴۰سالشبود ولی بدن خوشتراش داشت)
گفت:نه رفتن خونه خالهشون و با لیوان شربت اومد سمتم و همینطور که میومد نمیتونستم چشم از بدن فوقالعادهش بردارم.
من:آها…که اینطور،،خانواده همسرتون چی؟
خ ابدی:آخرین باری که اومدن و باورت میشه یادم نیست؟؟
《با یه حالتی کا انگار ۱۰سالِ من و میشناسه》بعد این اتفاقی که افتاد ۲روز اومدن و رفتن حالا تا کی بشه که دوباره بیان…(نمیدونم چرا به من میگفت و اونا رو جلو من خورد میکرد)
و بعد با یه حالت تمسخرآمیزی گفت:البته این ۲روزی هم که اومدن بخاطر این بود که نگران وسایلهای برادرشون بودن(منظورش همسرش بود)
من:با یه لبخندی گفتم:ای بابا…پس خیلی ازشون دلگیری!!ولی اون روز اینطوری نشون نمیداد(روز کذایی)
خ ابدی:با یه حالت ناامیدی و ناراحت گفت:ولش کن…هیچی نگم بهتره…
و دوباره سریع لبخند و گذاشت رو لبش و نشست و گفت بفرما گلوترو خنک کن…
وقتی که نشست با یه حالت حشرپسندانهایی بهش گفتم:
من:با یه لبخند؛هیچوقت فکر نمیکردم با این تیپ ببینمتون…
خ ابدی:بَده؟
من:نه نه اتفاقا خیلی عالیه…
خ ابدی:خب خداروشکر که خوبه…
(شهوت فکرم و بسته بود نمیزاشت هیچ تصمیمی بگیرم)
با حالت حق به جانبی پرسیدم؟؟؟
من:چرا داری اینجوری میکنی؟
(منظورم به تیپ و رفتارش بود)
با یه لبخند کیرراستکنی گفت:
خ ابدی: خب خودت گفتی باید رضایتت جلب بشه و زد زیر خنده
(اونجا بود که فهمیدم از بقیهجندهها یکهیچ جلو تره)
من که کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد گفتم:
من: پس میخوای رضایتم بدست بیاری؟ و بعد بلند شدم و نشستم جفتش…
نمیدونم چجوری رفتم…ولی رفتم…
دیگه نمیدونم چی شد و چکار کردم فقط یهو دیدم یه وجب با صورتش فاصله دارم و اونم هیچ تکونی به خودش نمیده…
تقریبا۲،۳ثانیه به صورتش که آرایش ملایم کرده بود و یه عینک طبی با فِرِم قرمز زده بود نگاه میکردم…(اینعینکوهمیشهمیزد)
و بعد یهو لبام و گذاشتم رو لباش و اونم چشماش و بست…چندثانیه همونطوری بودیم
(اصلا نمیدونستم دارم چکار میکنم،افسارم دست کیرم بود و اونم لال شده بود…ظاهرا افسار اونم دست کصشبود)
و بعد شروع کردم به خوردن لباش و اونم همکاری میکرد و هیچی هم نمیگفت و معلوم بود آماده این داستان بوده.
یکم پلکهاشو محکمتر فشار داد و صدای نفسهاش نامنظم شد و بازوم رو گرفت…
یه دستم و گذاشتم زیر گردنش و اون دستم و گذاشتم رو سینهاش و یکم فشار دادم،یه آه ریزی کشید،از بغل دستش بند سوتین و تکپوشش رو تا نصفه دادم پایین و وااای چه سینه هایی سفت و خوش فرمی دیدم…
شروع کردم به خوردن سینههاش و اونم یه دستش و گذاشته بود زیر سینهش و هرزگاهی به سمت دهنم هُلش میداد…
چند دیقه دیوانهوار میخوردم و در همین حین دستم و آروم بردم سمت پایین و از داخل ساپورت و شورت رد کردم و دستم و گذاشتم رو کصش…واااای که چه کص داغ و خیسی بود…
همینجوری که داشتم سینههاشو میخوردم،داشتم با انگشتام با کصش هم بازی میکردم و اونم هی پیچوتاب میخورد و از شدت شهوت ساعدِ دستم و فشار میداد و چشماش خمار شده بود و رفته بود تو آسمونا و آه و نالههاش خونه رو برداشته بود…
من:عجب بدنی داری تو معصومه جون،سینههات دیونه کنندست…
کص خیستم روانی میکنه آدمو…
خ ابدی:خوشت اومده؟مالِ تو ،اینا بخاطر اینکه ناراحتت کردم،خوبه؟راضیت میکنه؟
من:ای جونم،اول باید ببینم زیر اون ساپورتتچی داری…؟؟
یه لبخندیزد و …
خ ابدی:پس چرا نمیری ببینی؟خب ببین چی دارم…
(یه جندهی به تمام معنا بود)
اون نشسته بود رو مبل و پاهاشو کامل داد بالا و منم زانوهام و گذاشتم رو زمین و ساپورت و شورتشو با هم دادم بالا و از پاش در آوردم.
همین که از پاش در آوردم و پاهاشو بازکرد…
وااااای چه کصیییمیدیییدم…یه کصِ سفید و تپل،تمیز و یه شکاف باریک و یه سوراخکوچیک که نشون دهنده ۴سال کیرنخوردنش بود…یکمی مو داشت ولی تمیز بود…
کامل مشخص بود تو این ۴سالی که شوهرش مرده هیچی توش نرفته بود(با اینکه نزدیک۱۴سالاز رویا بزرگتر بود ولی کصش خیلی از کص رویا خوشتراش تر و قشنگ تر بود…فکر کنم عمل زیبایی کرده بود)
من:وای معصومه جون چه کصی داری تو،آدم و مست میکنه…
خ ابدی:با نیشخند؛خوشتاومده؟مال توعه،همش مال تو،از آخرین باری که لذت بُرده خیلی سالِ که میگذره…میتونی تلافی کنی؟
من:اره زندگیم،قربون کصنازت بشم چرا نتونم؟
و شروع کردم مثل وحشی ها به خوردن کص معصومهجون… شکمشهی بالاپایین میشد و صدای نالههاش فضای کل خونه رو پر کرده بود…
با دست چپ سینهاش و میمالیدمو با دست راست با کصشبازی میکردم و میخوردمش و هی زبونم و داخل کصش میچرخوندم و چوچولش میک میزدم…
اونم دستش رو کرده بود تو موهامو و سرم و فشار میداد رو کصش و همونطور که کصش تو دهنم بود خودش و بالاپایین میکرد به حدی که کمرش از مبل فاصله میگرفت و هی سرشو به مبل فشار میداد و آه و آی میکرد…
خ ابدی:واااای چقدر خوب میخوری کصمو،خوشبحال رویا …کص اونم اینطوری میخوری؟
من:همونجورکه داشتم کصش و میخوردم ،از پایین نگاهش میکردم که چشماشاز شهوت خمااارهو دهنش از آهآه کردن های مداوم باز مونده…بهشگفتم:میدونستی کوصت مثل کص دختر۱۸سالهها میمونه؟
خ ابدی: پس حسابی بخورش …
(یهو محکم سرم و فشار داد به کصش و چندبار سریع خودشو بالا پایین کرد)
خ ابدی:وااای بخوربخور آبم داره میااااد آآآآآآآآیییییی
(و یه لرزش کوچیکی کرد و وسط حرفش تو دهنم ارضا شد)
من:عع ارضا شدی؟
خ اسدی:خندید و گفت:مگه میشه اینجوری که تو کصم خوردی ارضا نشم؟
من:بیا پایین خوشگلم،وقتشهجامون رو عوض کنیم،یه نگاهی بهم انداخت و با یه لبخند بلند شد و من نشستم رو مبل… کمربند و باز کردم…
شلوار و شورت رو باهم تا زانو کشیدم پایین و کیر کلفتم افتاد بیرون ،،چشماش وقتی خورد به کیرم یه برقی زد و گفت:
خ ابدی:ای جونم چه کیر کلفتی داری تو و کیرم و گرفت تو مشتش…
یه لیس از پایینِ تخمام تا سر کیرم بهش زد و یهو تا ته کرد تو حلقش و مثل این قحطی زده ها کیرم و برام ساک میزد و با دستاش تخمام رو میمالید و هرزگاهی هم لیسشون میزد…
خداییش خییییلی ساک حرفهایی میزد…
من:نگاهش کردم و گفتم:واااای،جووون چقدر خوب کیر میخوری!
همونطوری که کیرم تو دهنش بود چشماش و ریز کرد به نشانه خنده و بعد از دهنش درآورد و
گفت: خوبه؟ دوست داری؟ و دوباره کرد تو دهنش
من:آره،دیونم میکنه،تخمام هم قشنک لیس میزنی…
موهاش و مثل دُم اسب جمع کردم تو مشتم و سرش و هُل دادم به سمت پایین و کیرم و رسوندم تا ته حلقش و بعد که به اوق زدن میرسید میآوردمش بیرون…
تف از دهنش به کیرم چسبیده بود و با بیرون آوردنش تفهای اضافه رو دوباره میمالوند به کیرم…
چند باری این کارو تکرار کردم و یه لحظه محکم سرشو فشار دادم رو کیرم و چپوندم ته حلقش و اونم خیلی تلاش کرد که کیرم و در بیاره ولی زور چاره نبود تا اینکه خودم دستم و برداشتم و تا کیرم و از دهنش در آورد دیدم چشماش پر شده از اشک و دور چشماش یکم از ریختن ریملش سیاه شد…(خیلی حس خوبی بود)
و دوباره به خوردنش ادامه داد…
چند دیقه در سکوت خونه صدای آه اوه من و صدای آبدهن اون میومد که داشت برام ساک میزد.
دور تا دور کیرم و میخورد و لای پاهام و لیس میزد…آخ که چه ساکی بود…
بعد اینکه خوب ساک زد…
شلوار مو از پام درآورد و بلند شد و با یه نیش خندی گفت:
خ ابدی:فکر کنم وقتشِ،،مگه نه؟
تکپوش و سوتینش و درآوردم…
بعد پاهاشو گذاشت این ور و اون ور مبل و زانوهاشو خم کرد…
کیرم و تنظیم کرد رو سوراخ کصش و نشست روش.
من:وااااای چقدر کص تنگی داریی تووو
خ ابدی:اااای… چه کیری کلفتی فرستادی توم،آههه.
و شروع کرد به بالاپایین شدن و ناله کردن
(خداییش خیلی تنگ بود…بهش نمیخورد که پسر ۱۹ ساله داشته باشه)
سینه هاش آویزون شده بود و افتاده رو صورتم و شروع کردم به میکزدن ممههاش و با دوتا دستام شروع کردم کونش نوازش میکردم و باهاش بازی میکردم و سوراخ کونشو انگشت میکردم و اونم روی کیرم بالاپایین میشد.
خ ابدی:وای علی داری دیونم میکنی،عجب کیری داری،خیلی دوست دارم که کیرت داره میرهداخل کصم…
(واقعا این فانتزی ها ازاین خانم بعید بود ولی خب حشرهِدیگه،هیچکس و نمیشناسه)
سرش و گذاشت رو شونم و در گوشم گفت:داری کصمو برام گشاد میکنی؟اره؟بکن فدات بشم،بکن تا رضایتتجلب بشه و لاله گوشم و میک میزد…
من:وای جندهجونم چه کصیداری…
با یه لبخند ژکوند گفتم:پس بگو چرا همش اعصابت خورد بوده،بخاطر این بوده که کیر نخورده بودی خوشگلم…؟؟الان از کیر سیرت میکنم،، و لبای همدیگه رو میخوردیم…
بعد چند دقیقه تلمبه زدن کامل نشست رو کیرم و همنجور که تا ته داخلش بود خودش و عقب جلو کرد…
من:حالا دوباره بشین سرجات.
خ ابدی:با نیشخند؛خوشتاومده؟مال توعه،همش مال تو،از آخرین باری که لذت بُرده خیلی سالِ که میگذره…میتونی تلافی کنی؟
من:اره زندگیم،قربون کصنازت بشم چرا نتونم؟
و شروع کردم مثل وحشی ها به خوردن کص معصومهجون… شکمشهی بالاپایین میشد و صدای نالههاش فضای کل خونه رو پر کرده بود…
با دست چپ سینهاش و میمالیدمو با دست راست با کصشبازی میکردم و میخوردمش و هی زبونم و داخل کصش میچرخوندم و چوچولش میک میزدم…
اونم دستش رو کرده بود تو موهامو و سرم و فشار میداد رو کصش و همونطور که کصش تو دهنم بود خودش و بالاپایین میکرد به حدی که کمرش از مبل فاصله میگرفت و هی سرشو به مبل فشار میداد و آه و آی میکرد…
خ ابدی:واااای چقدر خوب میخوری کصمو،خوشبحال رویا …کص اونم اینطوری میخوری؟
من:همونجورکه داشتم کصش و میخوردم ،از پایین نگاهش میکردم که چشماشاز شهوت خمااارهو دهنش از آهآه کردن های مداوم باز مونده…بهشگفتم:میدونستی کوصت مثل کص دختر۱۸سالهها میمونه؟
خ ابدی: پس حسابی بخورش …
(یهو محکم سرم و فشار داد به کصش و چندبار سریع خودشو بالا پایین کرد)
خ ابدی:وااای بخوربخور آبم داره میااااد آآآآآآآآیییییی
(و یه لرزش کوچیکی کرد و وسط حرفش تو دهنم ارضا شد)
من:عع ارضا شدی؟
خ اسدی:خندید و گفت:مگه میشه اینجوری که تو کصم خوردی ارضا نشم؟
من:بیا پایین خوشگلم،وقتشهجامون رو عوض کنیم،یه نگاهی بهم انداخت و با یه لبخند بلند شد و من نشستم رو مبل… کمربند و باز کردم…
شلوار و شورت رو باهم تا زانو کشیدم پایین و کیر کلفتم افتاد بیرون ،،چشماش وقتی خورد به کیرم یه برقی زد و گفت:
خ ابدی:ای جونم چه کیر کلفتی داری تو و کیرم و گرفت تو مشتش…
یه لیس از پایینِ تخمام تا سر کیرم بهش زد و یهو تا ته کرد تو حلقش و مثل این قحطی زده ها کیرم و برام ساک میزد و با دستاش تخمام رو میمالید و هرزگاهی هم لیسشون میزد…
خداییش خییییلی ساک حرفهایی میزد…
من:نگاهش کردم و گفتم:واااای،جووون چقدر خوب کیر میخوری!
همونطوری که کیرم تو دهنش بود چشماش و ریز کرد به نشانه خنده و بعد از دهنش درآورد و
گفت: خوبه؟ دوست داری؟ و دوباره کرد تو دهنش
من:آره،دیونم میکنه،تخمام هم قشنک لیس میزنی…
موهاش و مثل دُم اسب جمع کردم تو مشتم و سرش و هُل دادم به سمت پایین و کیرم و رسوندم تا ته حلقش و بعد که به اوق زدن میرسید میآوردمش بیرون…
تف از دهنش به کیرم چسبیده بود و با بیرون آوردنش تفهای اضافه رو دوباره میمالوند به کیرم…
چند باری این کارو تکرار کردم و یه لحظه محکم سرشو فشار دادم رو کیرم و چپوندم ته حلقش و اونم خیلی تلاش کرد که کیرم و در بیاره ولی زور چاره نبود تا اینکه خودم دستم و برداشتم و تا کیرم و از دهنش در آورد دیدم چشماش پر شده از اشک و دور چشماش یکم از ریختن ریملش سیاه شد…(خیلی حس خوبی بود)
و دوباره به خوردنش ادامه داد…
چند دیقه در سکوت خونه صدای آه اوه من و صدای آبدهن اون میومد که داشت برام ساک میزد.
دور تا دور کیرم و میخورد و لای پاهام و لیس میزد…آخ که چه ساکی بود…
بعد اینکه خوب ساک زد…
شلوار مو از پام درآورد و بلند شد و با یه نیش خندی گفت:
خ ابدی:فکر کنم وقتشِ،،مگه نه؟
تکپوش و سوتینش و درآوردم…
بعد پاهاشو گذاشت این ور و اون ور مبل و زانوهاشو خم کرد…
کیرم و تنظیم کرد رو سوراخ کصش و نشست روش.
من:وااااای چقدر کص تنگی داریی تووو
خ ابدی:اااای… چه کیری کلفتی فرستادی توم،آههه.
و شروع کرد به بالاپایین شدن و ناله کردن
(خداییش خیلی تنگ بود…بهش نمیخورد که پسر ۱۹ ساله داشته باشه)
سینه هاش آویزون شده بود و افتاده رو صورتم و شروع کردم به میکزدن ممههاش و با دوتا دستام شروع کردم کونش نوازش میکردم و باهاش بازی میکردم و سوراخ کونشو انگشت میکردم و اونم روی کیرم بالاپایین میشد.
خ ابدی:وای علی داری دیونم میکنی،عجب کیری داری،خیلی دوست دارم که کیرت داره میرهداخل کصم…
(واقعا این فانتزی ها ازاین خانم بعید بود ولی خب حشرهِدیگه،هیچکس و نمیشناسه)
سرش و گذاشت رو شونم و در گوشم گفت:داری کصمو برام گشاد میکنی؟اره؟بکن فدات بشم،بکن تا رضایتتجلب بشه و لاله گوشم و میک میزد…
من:وای جندهجونم چه کصیداری…
با یه لبخند ژکوند گفتم:پس بگو چرا همش اعصابت خورد بوده،بخاطر این بوده که کیر نخورده بودی خوشگلم…؟؟الان از کیر سیرت میکنم،، و لبای همدیگه رو میخوردیم…
بعد چند دقیقه تلمبه زدن کامل نشست رو کیرم و همنجور که تا ته داخلش بود خودش و عقب جلو کرد…
من:حالا دوباره بشین سرجات.
دوباره به حالت اول برگشتیم…
اون خوابید رو مبل و پاهاشو باز کرد منم بلند شدم و یکم دیگه به کصش زبون زدم…
یکم کیرم و کشیدم به بالاپایینکصش و یه چند ضربه با سر کیرم زدم رو چوچولش و دوباره کیرم و فرستادم تو کصش.
تا رفت داخل سوراخکصش:
پاهاشو دور کونم قفل کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد…
خ ابدی:عاااااای جوووووون،وای کوصم،بکن کصمو،مال خودته،علی جونم رویا میدونه که اینقدر خوب میتونی بکنی؟
چند دقیقه اینطوری تلمبه زدم…
دست و پاش از دور من باز کرد و پاهاشو کامل باز کرد…
مچ پای چپشرو با دست راستم گرفتم و بالا نگهداشتم و شروع کردم به عقبوجلوکردنکیرم تو کصش…
(در همین حین خودش داشت با یه دستش چوچولشو میمالید و با یه دست دیگه سینهش و میمالوند)قول بده بازم من و بکنی،باشه؟قول بده،قولبده،قولبدهآآآآآآآآآآآآآآآآآآاهههههههه…
و کیرم و تا ته نگه داشتم داخل کصش و اونم دستشو گذاشت پشت کونم و خودمو هُل میداد به سمت خودش…
بدنش یه لرزش عجیبی کرد شُلِشُلِ شد رو مبل و؛معصومه جون ارضا شده و کیرم و پر کرد از آب های سفید…
من:ای جونم قربون اون کوصت بشم ،حالت خوبه؟
یه سری تکون داد به نشونهی تایید
و منم همونجوری به تلمبه زدنهام ادامه دادم و اون فقط آه و آی میکرد… بعد چند دیقه دوباره یکم کیرم و داخل کصش نگه داشتم و بعد دستم و گذاشتم کنار پهلوش که برشگردونم…
بعد چند ثانیه کشیدم بیرون و اون با بی حالی برگشت و رو به دیوار و زانوهاش گذاشت رو مبل و منم پشت سرش قرار گرفتم…(داگی)
سر کیرم و از پشت سر به بالاپایین کصش کشیدم و فرستادم تو…
خ ابدی:وآآآآهههااای جان
دستام و گذاشتم دوطرف کونش تلمبه میزدم…
خ ابدی:علیی،،چقدر تو خوبی آخه؟
و همش آه و ناله میکرد…
من:تو بهتری قشنگم…
لامصب سوراخ کونش کیپ بود…
بعد چندتا تلمبه دیدم کونش خیلی تنگِ و نمیشه ازش گذشت…
کشیدم بیرون و با دستام لُپههای کونشو یکم باز کردم و شروع کردم به زبون زدن سوراخ کونش…(اصلا بو بد نمیداد)
تا شروع کردم به لیسیدن کونش:
خ ابدی:آآیی علللییی نکن یجوری میشم…
من:میخوای من و از این کون خوشگل و نازت محروم کنی؟(در حال لیسیدنسوراخکون)
خ ابدی:وای علی از پشت نه،بخدا نمیتونم
من:دورت بگردم نگران نباش کاری میکنم که دردنکشی و تازه لذت هم ببری،من خِبرهاین کارم…
خ ابدی:علی توروخدا نه،شوهرم هم وقتی زنده بود نمیزاشتم از پشت بکنه،بخدا از عقب تا حالا ندادم…
من:میدونم زندگیم،از سوراخت معلومه که آکبنده و در حین حرف زدن نوک انگشت اشاره راستم و کردم تو سوراخ کونش و با انگشت شصت شروع کردم به مالیدن کصش
خ ابدی: وای عللللینه نه …
و خودش و یکم هُل داد رو به جلو
من:آروم نفسم آروم…با حالت خنده گفتم رضایت نمیدم هااا و ۲تا انگشت بردم داخل
خ ابدی:آه علی تورو خدا آه آی…
خب ببین کیرتو!!نمیتونم تحملش کنم میمیرم…
من:نترس کونطلا…
خ ابدی:په توروخدا آروم بکن،باش؟
من:قربونت بشم الهی عجب کونی داری،چه حسی داری میخوام پلمپش رو باز کنم و برات گشادش کنم؟
خ ابدی:وای علی اینطوری نگو خب خیلی میترسم…
حسابی دوباره موتور معصومه رو روشن کردم و یکم هم سوراخ کونش رو انگشت مالی کردم تا یه ذره باز بشه…
بلند شدم یه پام و گذاشتم رومبل و سر کیرم و گذاشتم درِ سوراخ کونش و یه تف هم انداختم روش
خ ابدی:وای علی یواش توروخدا،علی توروخدا.
سرش و گذاشتم داخل
خ ابدی:وااااای علی آروووم،علی تو رو ابلفضل آروم.
یه چند بار عقب جلو کردم تا یکم جا باز کنه
انصافا خیییلی تنگ بود(یه زن ۳۸،۳۹ساله که تو عمرش کیر داخل کونش نرفته بود)قشنگ مشخص بود.
یه فشار ریز و سفتی دادم نصف کیرم رفت داخل
خ ابدی:جییییییغااااااااایییییی علییییی تو روخدااااااااااا…نککننن و با حالت گریه(گریهشهوتی)
شروع کرد به چنگ زدن مبل و بعد دستش آورد عقب و گذاشت رو شکمم که هُلم بده عقب ولی فایده نداشت…
دستم راستم و از زیر شکمشرسوندم به کصش و چوچولشومالیدم یه فشار دیگه دادم و کم کم ۱۸سانت کیر و به زور تا ته کردم تو سوراخ کونش…
یهو دیدم صداش قطع شد و نفسش بند اومد و بعد چند ثانیه که صداش در اومد و با حالت بی حالی شروع کرد به آه اوه کردن و التماس ولی گوش من بدهکار نبود و داشتم عقدهی آبرو و هزینههای رفتهام و… رو باهاش تصویه میکردم و شروع کردم به تلمبه زدن و اونم هی التماس میکرد و از پایین صدای قرقرو گوز میداد.
من:جنده خانم به من میگی دزد؟وقتی کونتو پاره کردم می فهمی دزد کیه.
خ ابدی:وااای علی غلط کردم،تورو خدادرش بیار دارم میمیرم(با بی حالی و التماس)
من:آرههه داری جر میخوری،سوراختو بدجوری برات پاره کردمجنده جونم،جندهیمن شدی
اون خوابید رو مبل و پاهاشو باز کرد منم بلند شدم و یکم دیگه به کصش زبون زدم…
یکم کیرم و کشیدم به بالاپایینکصش و یه چند ضربه با سر کیرم زدم رو چوچولش و دوباره کیرم و فرستادم تو کصش.
تا رفت داخل سوراخکصش:
پاهاشو دور کونم قفل کرد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد…
خ ابدی:عاااااای جوووووون،وای کوصم،بکن کصمو،مال خودته،علی جونم رویا میدونه که اینقدر خوب میتونی بکنی؟
چند دقیقه اینطوری تلمبه زدم…
دست و پاش از دور من باز کرد و پاهاشو کامل باز کرد…
مچ پای چپشرو با دست راستم گرفتم و بالا نگهداشتم و شروع کردم به عقبوجلوکردنکیرم تو کصش…
(در همین حین خودش داشت با یه دستش چوچولشو میمالید و با یه دست دیگه سینهش و میمالوند)قول بده بازم من و بکنی،باشه؟قول بده،قولبده،قولبدهآآآآآآآآآآآآآآآآآآاهههههههه…
و کیرم و تا ته نگه داشتم داخل کصش و اونم دستشو گذاشت پشت کونم و خودمو هُل میداد به سمت خودش…
بدنش یه لرزش عجیبی کرد شُلِشُلِ شد رو مبل و؛معصومه جون ارضا شده و کیرم و پر کرد از آب های سفید…
من:ای جونم قربون اون کوصت بشم ،حالت خوبه؟
یه سری تکون داد به نشونهی تایید
و منم همونجوری به تلمبه زدنهام ادامه دادم و اون فقط آه و آی میکرد… بعد چند دیقه دوباره یکم کیرم و داخل کصش نگه داشتم و بعد دستم و گذاشتم کنار پهلوش که برشگردونم…
بعد چند ثانیه کشیدم بیرون و اون با بی حالی برگشت و رو به دیوار و زانوهاش گذاشت رو مبل و منم پشت سرش قرار گرفتم…(داگی)
سر کیرم و از پشت سر به بالاپایین کصش کشیدم و فرستادم تو…
خ ابدی:وآآآآهههااای جان
دستام و گذاشتم دوطرف کونش تلمبه میزدم…
خ ابدی:علیی،،چقدر تو خوبی آخه؟
و همش آه و ناله میکرد…
من:تو بهتری قشنگم…
لامصب سوراخ کونش کیپ بود…
بعد چندتا تلمبه دیدم کونش خیلی تنگِ و نمیشه ازش گذشت…
کشیدم بیرون و با دستام لُپههای کونشو یکم باز کردم و شروع کردم به زبون زدن سوراخ کونش…(اصلا بو بد نمیداد)
تا شروع کردم به لیسیدن کونش:
خ ابدی:آآیی علللییی نکن یجوری میشم…
من:میخوای من و از این کون خوشگل و نازت محروم کنی؟(در حال لیسیدنسوراخکون)
خ ابدی:وای علی از پشت نه،بخدا نمیتونم
من:دورت بگردم نگران نباش کاری میکنم که دردنکشی و تازه لذت هم ببری،من خِبرهاین کارم…
خ ابدی:علی توروخدا نه،شوهرم هم وقتی زنده بود نمیزاشتم از پشت بکنه،بخدا از عقب تا حالا ندادم…
من:میدونم زندگیم،از سوراخت معلومه که آکبنده و در حین حرف زدن نوک انگشت اشاره راستم و کردم تو سوراخ کونش و با انگشت شصت شروع کردم به مالیدن کصش
خ ابدی: وای عللللینه نه …
و خودش و یکم هُل داد رو به جلو
من:آروم نفسم آروم…با حالت خنده گفتم رضایت نمیدم هااا و ۲تا انگشت بردم داخل
خ ابدی:آه علی تورو خدا آه آی…
خب ببین کیرتو!!نمیتونم تحملش کنم میمیرم…
من:نترس کونطلا…
خ ابدی:په توروخدا آروم بکن،باش؟
من:قربونت بشم الهی عجب کونی داری،چه حسی داری میخوام پلمپش رو باز کنم و برات گشادش کنم؟
خ ابدی:وای علی اینطوری نگو خب خیلی میترسم…
حسابی دوباره موتور معصومه رو روشن کردم و یکم هم سوراخ کونش رو انگشت مالی کردم تا یه ذره باز بشه…
بلند شدم یه پام و گذاشتم رومبل و سر کیرم و گذاشتم درِ سوراخ کونش و یه تف هم انداختم روش
خ ابدی:وای علی یواش توروخدا،علی توروخدا.
سرش و گذاشتم داخل
خ ابدی:وااااای علی آروووم،علی تو رو ابلفضل آروم.
یه چند بار عقب جلو کردم تا یکم جا باز کنه
انصافا خیییلی تنگ بود(یه زن ۳۸،۳۹ساله که تو عمرش کیر داخل کونش نرفته بود)قشنگ مشخص بود.
یه فشار ریز و سفتی دادم نصف کیرم رفت داخل
خ ابدی:جییییییغااااااااایییییی علییییی تو روخدااااااااااا…نککننن و با حالت گریه(گریهشهوتی)
شروع کرد به چنگ زدن مبل و بعد دستش آورد عقب و گذاشت رو شکمم که هُلم بده عقب ولی فایده نداشت…
دستم راستم و از زیر شکمشرسوندم به کصش و چوچولشومالیدم یه فشار دیگه دادم و کم کم ۱۸سانت کیر و به زور تا ته کردم تو سوراخ کونش…
یهو دیدم صداش قطع شد و نفسش بند اومد و بعد چند ثانیه که صداش در اومد و با حالت بی حالی شروع کرد به آه اوه کردن و التماس ولی گوش من بدهکار نبود و داشتم عقدهی آبرو و هزینههای رفتهام و… رو باهاش تصویه میکردم و شروع کردم به تلمبه زدن و اونم هی التماس میکرد و از پایین صدای قرقرو گوز میداد.
من:جنده خانم به من میگی دزد؟وقتی کونتو پاره کردم می فهمی دزد کیه.
خ ابدی:وااای علی غلط کردم،تورو خدادرش بیار دارم میمیرم(با بی حالی و التماس)
من:آرههه داری جر میخوری،سوراختو بدجوری برات پاره کردمجنده جونم،جندهیمن شدی
خ ابدی:اره علی جونم من جندهتم،هر موقع خواستی بهت میدم فقط مرگ من آبتو بیار…
(موهاشودُم اسبی گرفتم و محکم کشیدمشون به عقب به عقب)
من:آبم و بیارم؟فکر کردی الکی رضایت میدم؟تا کونت و بخیه نیاز نکنم ولت نمیکنم جنده…
(یه پام رو زمین و یه پام رو مبل،با یه دستم موهاشو می کشیدم به عقب و با اون دستم سیلی میزدم به کونش و مثل سگ تلمبه میزدم و در حین تلمبه زدن و صدای قرقر از سوراخ کونش نمیافتاد)
من:رضایت میخوای؟؟
په پسرت که بلبل زبونی میکرد کجاست ببینه دارم مامانشو از کون میکنم…؟؟هان…!!
خ ابدی:علی بخدا گوه خوردم،دارم دیونه میشم،جانمن درش بیار…
من:دیگه این کص و کون مال منه،هر موقع بخوام باید بگامشون…باشه؟
خ ابدی:اره مال توعه،مال خودِخودته…
من:آبم داره میاد…
خ ابدی:وای علی،آه آی هرجا دوست داری خالی کن،فقط زودتر درش بیار…آهآیآی
همینطور در حین حرف زدن آبم اومد و با عربدهایی که از تو سینهم خارج شد کامل خالیش کردم داخل سوراخ کونش
خ ابدی:آهآهآهآه ای ای ای ای اییییییی سوووختمممم
همینجوری کیرم و داخل کونش نگه داشتم و لش شدم روش و یه چند بوس ریز ازش گرفتم تا اینکه کیرم تو کونش خوابید و با صدای خارج شدن آبم از کونش که صدای گوز میداد اومد بیرون…کونش خیلی گشاد شده بود و از شدت فشار پاره شده بود و آبم با خون قاطی شده بود
من:دیونهکننده بودی
خ ابدی:با یه حالتی لوس:خدالعنتت کنه،نگاه چکارمکردی
من:بالاخره هر چیزی یه قیمتی داره،اینم قیمت رضایت بود(باخنده)
خ ابدی:علی بخدا دفعه اولی بود که از پشت دادم،خیلی درد داشتم وحشی…
ولی تجربه خیلی خوبی بود،خیلی لذت بردم،از روز عروسیم تا الان اینطوری ارضا نشده بودم.
من:قربونت بشم ممنون که اجازه دادی،منم خیلی لذت بردم از وجودت معصومه جونم
خ ابدی:علی؟
من:جانم نفس
همونجور که از پشت بغلش کرده بودم…گفت:
خ ابدی:واقعا بابت اون روز متاسفم!اصلا قدرت فکر کردن نداشتم که باهات اون طوری حرف زدم،ببخشید…
من:خواهش میکنم عزیزدلم، اینا هم یه قسمت بوده که ما به هم برسیم…
و لباشو بوسیدم و بلند شدیم رفتیم دستشویی و بعدش شربتم خوردم و رفتم…
باز هم از اتفاقها بین ما افتاد و سکس های متنوعی کردیمومیکنیم و اگه خوشتوناومدوشرایطش بود بازم براتون میگم. ولی من تا ۱ماه بعداز اولین سکس رضایت ندادم تا اتفاقها رو ببینم و معصومه هم دیگه هیچ حرفی از رضایت نزد و منم تقریبا بعد ۱ماه و خوردهایی رفتم رضایت دادم
پرونده به پایان رسید ولی رابطه من و معصومه خیر
شرمنده بابت طولانی بودن
نویسنده:علی
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
(موهاشودُم اسبی گرفتم و محکم کشیدمشون به عقب به عقب)
من:آبم و بیارم؟فکر کردی الکی رضایت میدم؟تا کونت و بخیه نیاز نکنم ولت نمیکنم جنده…
(یه پام رو زمین و یه پام رو مبل،با یه دستم موهاشو می کشیدم به عقب و با اون دستم سیلی میزدم به کونش و مثل سگ تلمبه میزدم و در حین تلمبه زدن و صدای قرقر از سوراخ کونش نمیافتاد)
من:رضایت میخوای؟؟
په پسرت که بلبل زبونی میکرد کجاست ببینه دارم مامانشو از کون میکنم…؟؟هان…!!
خ ابدی:علی بخدا گوه خوردم،دارم دیونه میشم،جانمن درش بیار…
من:دیگه این کص و کون مال منه،هر موقع بخوام باید بگامشون…باشه؟
خ ابدی:اره مال توعه،مال خودِخودته…
من:آبم داره میاد…
خ ابدی:وای علی،آه آی هرجا دوست داری خالی کن،فقط زودتر درش بیار…آهآیآی
همینطور در حین حرف زدن آبم اومد و با عربدهایی که از تو سینهم خارج شد کامل خالیش کردم داخل سوراخ کونش
خ ابدی:آهآهآهآه ای ای ای ای اییییییی سوووختمممم
همینجوری کیرم و داخل کونش نگه داشتم و لش شدم روش و یه چند بوس ریز ازش گرفتم تا اینکه کیرم تو کونش خوابید و با صدای خارج شدن آبم از کونش که صدای گوز میداد اومد بیرون…کونش خیلی گشاد شده بود و از شدت فشار پاره شده بود و آبم با خون قاطی شده بود
من:دیونهکننده بودی
خ ابدی:با یه حالتی لوس:خدالعنتت کنه،نگاه چکارمکردی
من:بالاخره هر چیزی یه قیمتی داره،اینم قیمت رضایت بود(باخنده)
خ ابدی:علی بخدا دفعه اولی بود که از پشت دادم،خیلی درد داشتم وحشی…
ولی تجربه خیلی خوبی بود،خیلی لذت بردم،از روز عروسیم تا الان اینطوری ارضا نشده بودم.
من:قربونت بشم ممنون که اجازه دادی،منم خیلی لذت بردم از وجودت معصومه جونم
خ ابدی:علی؟
من:جانم نفس
همونجور که از پشت بغلش کرده بودم…گفت:
خ ابدی:واقعا بابت اون روز متاسفم!اصلا قدرت فکر کردن نداشتم که باهات اون طوری حرف زدم،ببخشید…
من:خواهش میکنم عزیزدلم، اینا هم یه قسمت بوده که ما به هم برسیم…
و لباشو بوسیدم و بلند شدیم رفتیم دستشویی و بعدش شربتم خوردم و رفتم…
باز هم از اتفاقها بین ما افتاد و سکس های متنوعی کردیمومیکنیم و اگه خوشتوناومدوشرایطش بود بازم براتون میگم. ولی من تا ۱ماه بعداز اولین سکس رضایت ندادم تا اتفاقها رو ببینم و معصومه هم دیگه هیچ حرفی از رضایت نزد و منم تقریبا بعد ۱ماه و خوردهایی رفتم رضایت دادم
پرونده به پایان رسید ولی رابطه من و معصومه خیر
شرمنده بابت طولانی بودن
نویسنده:علی
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
لز در جرات حقیقت
1401/10/27
#لز
من اسمم مانیاس و این داستانی که مینویسم مال زمان دانشگاهه و اونموقع ما تو یه خوابگاه بودیم و دو تا هم اتاقی داشتم به اسم آیدا و نسرین. اول کاری بگم که یکی از بزرگترین آرزوهایی که من تا اونموقع داشتم این بود که یکی سوراخ کونمو لیس بزنه و همیشه این فانتزی جنسی من بود. یه روز که جمعه بود از خواب بیدار شدم و دیدم برف باریده. و آیدا و نسرین هم با گوشیشون بازی میکردن. گفتم خب امروز ناهار رو کی میپزه که هر دوشون گفتن ما نمیپزیم. گفتم اینجوری که نمیشه و تصمیم گرفتیم قرعه کشی کنیم و چون چیزی دم دست نبود یه بطری برداشتم و گفتم اینو میچرخونم سمت هر کی افتاد اون باید بپزه که بطری به سمت آیدا افتاد. نسرین گفت چه جالب بود و من گفتم مگه قبلا ندیده بودی یه بازی هم هست به نام بطری بازی. آیدا هم گفت آره بابا بطری بازی رو با جرات حقیقت بازی میکنن که خیلی بازی جالبیه. نسرین گفت خب بیاین بازی کنیم چجوریه قوانینش. آیدا براش توضیح داد و قرار شد بازی کنیم. من گفتم ببینید بچه ها چیزای سخت و مثبت ۱۸ نباید توش باشه ها که گفتن باشه. بار اول بطری افتاد سمت آیدا و گفت جرات. نسرین هم که از گوشی سرچ کرده بود و یه چیزایی یاد گرفته بود رفت یه قاشق فلفل آورد و گفت بخور، آیدا هم گفت دارم برات و خورد. بار دوم افتاد سمت نسرین و آیدا گفت از مانیا لب بگیر. ما هر دو اعتراض کردیم که قرار شد کار بد نباشه ولی آیدا گفت این که کار بد نیس فقط چندشه و اصل بازی بر حالگیریه. ما دو سه ثانیه لبای همو خوردیمو ول کردیم. و یه دفعه هر دو هم زمان به آیدا گفتیم دارم برات. چرخوندیم اینبار افتاد سمت آیدا. من گفتم بالا تنه رو لخت کن. آیدا گفت قرار شد چیز بد نباشه و من گفتم این که بد نیس فقط سخته. آیدا پیرهن و سوتین رو در آورد و نشست. سینه های کوچیک و سفیدی داشت که نوکشون سفت شده بود. و آیدا هم گفت دارم براتون. چرخوندیم افتاد سمت من. آیدا گفت پایین تنه رو لخت کن. گفتم نه دیگه این کار بده و قرار شد کار بد نداشته باشیم. آیدا هم گفت منم سینه هامو گذاشتم بیرون که اونام جز قسمتای ناجور بدنه. منم مجبور شدم شلوار و شورتمو درآوردم و سریع کس و کونمو جمع کردم که اونا نبینن و چهار زانو نشستم. چرخوندیم و افتاد به آیدا. نسرین که انگار خوشش اومده بود به آیدا گفت پایین تنه رو هم در بیار. آیدا در آورد و گفت بازی بدی رو شروع کردی. آیدا یه کس خیلی قشنگی داشت که یه رنگ جگری خاصی هم توش بود. چرخوندیم و افتاد به نسرین. آیدا به نسرین گفت بیا سینه هامو لیس بزن. نسرین سی ثانیه ای لیس زد و رفت عقب. چرخوندیم و افتاد به من. نسرین که اصلا قبلش فک نمیکردم انقد به لز علاقه داشته باشه . شلوار و شورتشو درآورد و به سمت من نشست و گفت بیا کسمو لیس بزن. منو آیدا از تعجب شاخ درآورده بودیم که چرا خودش به صورت دلخواه لباساشو در آورد و من شروع کردم به لیس زدن که صدای آهو ناله نسرین بلند شده بود که آیدا گفت بس کنید دیگه الان آبش میریزه بیرون. من که خیلیم خوشم اومده بود از کس نسرین ولی برا اینکه خودمو کوچیک نکنم گفتم دارم برات. چرخوندیم و افتاد به نسرین. من که دیدم الان بهترین فرصته که به بزرگترین آرزوم برسم چرخیدم به پشت به صورت سگی نشستم به سمت نسرین و گفتم سوراخ کونمو لیس بزن. نسرین گفت عمرا. کست رو بخای میلیسم ولی کون کثیفه. گفتم چیزی رو ک من میگم رو باید عمل کنی. نسرین که به نظر دلش میخواست ولی نمیخواس غرورش بشکنه با کلی تاخیر اومدو شروع کرد به خوردن سوراخ کونم. اما خیلی شل و بدون فشار اینکارو میکرد. که یهو وسطش دیدم فشار خیلی زیاد شد و انگار داشت کونمو از جاش در میاورد. برگشتم بگم چیکار میکنی دیدم نسرین واستاده نگا میکنه و این آیدا بود که نسرین رو زده بود کنار و داشت کونمو لیس میزد. اصلا باورم نمیشد آیدا انقد حشری باشه و پشمام ریخته بود بعد اون دیگه از حالت بازی در اومدیم و همه با هم یه لز درست حسابی کردیم و هر کاریم برا هم دیگه انجام دادیم و بقیه دوران دانشگاهم این رابطه ها ادامه داشت
نوشته: مانیا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/10/27
#لز
من اسمم مانیاس و این داستانی که مینویسم مال زمان دانشگاهه و اونموقع ما تو یه خوابگاه بودیم و دو تا هم اتاقی داشتم به اسم آیدا و نسرین. اول کاری بگم که یکی از بزرگترین آرزوهایی که من تا اونموقع داشتم این بود که یکی سوراخ کونمو لیس بزنه و همیشه این فانتزی جنسی من بود. یه روز که جمعه بود از خواب بیدار شدم و دیدم برف باریده. و آیدا و نسرین هم با گوشیشون بازی میکردن. گفتم خب امروز ناهار رو کی میپزه که هر دوشون گفتن ما نمیپزیم. گفتم اینجوری که نمیشه و تصمیم گرفتیم قرعه کشی کنیم و چون چیزی دم دست نبود یه بطری برداشتم و گفتم اینو میچرخونم سمت هر کی افتاد اون باید بپزه که بطری به سمت آیدا افتاد. نسرین گفت چه جالب بود و من گفتم مگه قبلا ندیده بودی یه بازی هم هست به نام بطری بازی. آیدا هم گفت آره بابا بطری بازی رو با جرات حقیقت بازی میکنن که خیلی بازی جالبیه. نسرین گفت خب بیاین بازی کنیم چجوریه قوانینش. آیدا براش توضیح داد و قرار شد بازی کنیم. من گفتم ببینید بچه ها چیزای سخت و مثبت ۱۸ نباید توش باشه ها که گفتن باشه. بار اول بطری افتاد سمت آیدا و گفت جرات. نسرین هم که از گوشی سرچ کرده بود و یه چیزایی یاد گرفته بود رفت یه قاشق فلفل آورد و گفت بخور، آیدا هم گفت دارم برات و خورد. بار دوم افتاد سمت نسرین و آیدا گفت از مانیا لب بگیر. ما هر دو اعتراض کردیم که قرار شد کار بد نباشه ولی آیدا گفت این که کار بد نیس فقط چندشه و اصل بازی بر حالگیریه. ما دو سه ثانیه لبای همو خوردیمو ول کردیم. و یه دفعه هر دو هم زمان به آیدا گفتیم دارم برات. چرخوندیم اینبار افتاد سمت آیدا. من گفتم بالا تنه رو لخت کن. آیدا گفت قرار شد چیز بد نباشه و من گفتم این که بد نیس فقط سخته. آیدا پیرهن و سوتین رو در آورد و نشست. سینه های کوچیک و سفیدی داشت که نوکشون سفت شده بود. و آیدا هم گفت دارم براتون. چرخوندیم افتاد سمت من. آیدا گفت پایین تنه رو لخت کن. گفتم نه دیگه این کار بده و قرار شد کار بد نداشته باشیم. آیدا هم گفت منم سینه هامو گذاشتم بیرون که اونام جز قسمتای ناجور بدنه. منم مجبور شدم شلوار و شورتمو درآوردم و سریع کس و کونمو جمع کردم که اونا نبینن و چهار زانو نشستم. چرخوندیم و افتاد به آیدا. نسرین که انگار خوشش اومده بود به آیدا گفت پایین تنه رو هم در بیار. آیدا در آورد و گفت بازی بدی رو شروع کردی. آیدا یه کس خیلی قشنگی داشت که یه رنگ جگری خاصی هم توش بود. چرخوندیم و افتاد به نسرین. آیدا به نسرین گفت بیا سینه هامو لیس بزن. نسرین سی ثانیه ای لیس زد و رفت عقب. چرخوندیم و افتاد به من. نسرین که اصلا قبلش فک نمیکردم انقد به لز علاقه داشته باشه . شلوار و شورتشو درآورد و به سمت من نشست و گفت بیا کسمو لیس بزن. منو آیدا از تعجب شاخ درآورده بودیم که چرا خودش به صورت دلخواه لباساشو در آورد و من شروع کردم به لیس زدن که صدای آهو ناله نسرین بلند شده بود که آیدا گفت بس کنید دیگه الان آبش میریزه بیرون. من که خیلیم خوشم اومده بود از کس نسرین ولی برا اینکه خودمو کوچیک نکنم گفتم دارم برات. چرخوندیم و افتاد به نسرین. من که دیدم الان بهترین فرصته که به بزرگترین آرزوم برسم چرخیدم به پشت به صورت سگی نشستم به سمت نسرین و گفتم سوراخ کونمو لیس بزن. نسرین گفت عمرا. کست رو بخای میلیسم ولی کون کثیفه. گفتم چیزی رو ک من میگم رو باید عمل کنی. نسرین که به نظر دلش میخواست ولی نمیخواس غرورش بشکنه با کلی تاخیر اومدو شروع کرد به خوردن سوراخ کونم. اما خیلی شل و بدون فشار اینکارو میکرد. که یهو وسطش دیدم فشار خیلی زیاد شد و انگار داشت کونمو از جاش در میاورد. برگشتم بگم چیکار میکنی دیدم نسرین واستاده نگا میکنه و این آیدا بود که نسرین رو زده بود کنار و داشت کونمو لیس میزد. اصلا باورم نمیشد آیدا انقد حشری باشه و پشمام ریخته بود بعد اون دیگه از حالت بازی در اومدیم و همه با هم یه لز درست حسابی کردیم و هر کاریم برا هم دیگه انجام دادیم و بقیه دوران دانشگاهم این رابطه ها ادامه داشت
نوشته: مانیا
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طبق نظر سنجی کانال و احترام به رأی اکثریت ... تصمیم گرفتیم گروه چت رو راه اندازی کنیم
از این رو گروه چت بر روی ربات قفل میباشد و هنگام مشاهده فیلم میتوانید عضو شوید ❤️
از این رو گروه چت بر روی ربات قفل میباشد و هنگام مشاهده فیلم میتوانید عضو شوید ❤️
#وطنی
💾 حجم ویدیو : 16.31 MB
📝 توضیحات ویدیو :
ایرانی جدید 2023🇮🇷🇮🇷👍
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_EjAeRkjg
💾 حجم ویدیو : 18.3 MB
📝 توضیحات ویدیو :
ایرانی جدید 2023🇮🇷🇮🇷👍
میـ.لف کـ.ون گنده وطنی قمبل کرده کـ.یرشو اروم میکنه تو سوراخش ز نه خودش عقب جلو میکنه😍💦
🔻
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_qbZg6ng78J1
💾 حجم ویدیو : 8.92 MB
📝 توضیحات ویدیو :
ایرانی جدید 2023🇮🇷🇮🇷👍
سـ.کـ.س وطـ.نی 🇮🇷کـ.اندوم گذاشته و از کـ.ون میکنه.به دوست دخـ.ترش میگه شل بگیر😈🇮🇷🔞
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_s4JhwHR4V9W
💾 حجم ویدیو : 16.31 MB
📝 توضیحات ویدیو :
ایرانی جدید 2023🇮🇷🇮🇷👍
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_EjAeRkjg
💾 حجم ویدیو : 18.3 MB
📝 توضیحات ویدیو :
ایرانی جدید 2023🇮🇷🇮🇷👍
میـ.لف کـ.ون گنده وطنی قمبل کرده کـ.یرشو اروم میکنه تو سوراخش ز نه خودش عقب جلو میکنه😍💦
🔻
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_qbZg6ng78J1
💾 حجم ویدیو : 8.92 MB
📝 توضیحات ویدیو :
ایرانی جدید 2023🇮🇷🇮🇷👍
سـ.کـ.س وطـ.نی 🇮🇷کـ.اندوم گذاشته و از کـ.ون میکنه.به دوست دخـ.ترش میگه شل بگیر😈🇮🇷🔞
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_s4JhwHR4V9W
💾 حجم ویدیو : 20.33 MB
📝 توضیحات ویدیو :
🇮🇷ایرانی جدید سکس سه نفره با یه دختر سفید با اندام محشر خیلی حشریه سه نفری ارضاش میکنن
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_kDpIVpyaDDU
💾 حجم ویدیو : 25.5 MB
📝 توضیحات ویدیو :
#ایرانی
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_zVQWBfmGXTc
💾 حجم ویدیو : 8.81 MB
📝 توضیحات ویدیو :
#ایرانی
لینک اشتراک گذاری ویدیو:
📥 https://t.me/UPLOADEX_ROBOT?start=get_Jp3KFxzqtQT
از یگانه تا دامادمون...!(۱)
1401/10/27
#گی #خواهر #دوست_دختر
سلام به همه دوستان
من محمدم متولد تابستان ١٣٧۶ در یک تابستون گرم بدنیا اومدم و تموم…
نه صبر کنید یکی دیگه هم داره بدنیا میاد زینب!خانم خواهرم منو زینب دوقلو هستیم…
خوب من از بچگی دوست داشتم بهم بگن پارسا و خواهرم هم اسمش شد پریناز…بگذریم
من ازونجا که چهره زیبا و پوست سفید و مهم تر از همه سرو زبون خوبی داشتم از نظر بقیه خیلی سکسی بودم و نگاه سنگین دوست و فامیل و همسایرو میدیدم همینا باعث شده بود دوروبرم پر رفیق و دختر باشه و منم از این شرایط نهایت استفادرو میکردم فاطمه نسترن سارا سپیده و…همرو کرده بودم و شده بودم برای خودم بکن قهار در کنار همه اینا به شدت به دختری بنام یگانه علاقمند شده بودم.و رابطه عاشقانه ای بین ما شکل گرفته بود…و منم دست از جنده بازی برداشتم به خاطر یگانه…چند باری با یگانه هم سکس کرده بودم…سال ١۴٠٠یعنی پارسال برای پریناز خواستگار اومد و خیلی سریع خواهرم ازدواج کرد اسم دامادمون آرش بود لحظه دیدار اولم با آرش قلبم ریخت چقدر این پسر زیبا بود حتی از منم بهتر!کوفتت بشه پرینا چیه نکنه دوست داری بجای پریناز خودته بکنه کسخل شدم…خلاصه…آرش هم خیلی رابطش با من خوب بود و خودشو چسبونده بود بهم و سعی میکردباهام رفیق شه انگار نه انگار اومده زن گرفته هر کی نبینه فکر میکنه اومده رفیق پیدا کرده🤦♂️آرش ی پسر خوشتیپ نسبتا پولدار و دانشجوی داروسازی بود…رابطه منو آرش خیلی خوب شده بود تقریبا داستان تموم سکسام رو گفته بودم براش اونم با شوق و زوق گوش میکرد و دهنش اب میافتاد که ی بار بهش گفتم چیه نکنه پرینا کمته😂😂که اونم خندید گفت من غلط بکنم …
اواخر سال ١۴٠٠ سرمای زمستان یک طرف و فهمیدن خیانت یگانه و جدایی ازش یک طرف خیلی افسرده شده بودم نه اون بکن قبل یگانه بودن نه اون عاشق شاداب دوران یگانه تا مرز خودکشی هم رفتم تو این مدت پریناز و آرش خیلی سعی کردن منو از افسردگی درارن و موفق نبودن عید ١۴٠١ به پیشنهاد آرش قرار گذاشتن تازه عروس و دوماد و من بریم شمال…آخه چرا من (تو دلم میگفتم آخ خواهر عزیزم داماد خوشگلم چرا من شما تازه عروس و دومادید باید برا هم دلبری کنید)خلاصه زوری رفتیم شمال…و ازینجا تازه داستان شروع میشه
ساعت ٧شب رسیدیم ویلایی که کرایه کردیم و تا غذا بخوریم و استراحتی بکنیم و غذا بخوریم شد ١١ ی فیلم دیدیم شد ساعت یک ویلا دوتا اتاق روبرو هم داشت با دوتا تخت دونفره من رفتم تو اتاق چپی اونا رفتن تو اتاق راستی…صبح روز بعد هم همه چیز خوب پیش میرف دریا جنگل تا اینکه ارش و پریناز سر لجبازی پریناز دعوا کردن !نصیحت های من و ناز کشیدن ارش فایده نداشت…
ساعت یازده پریناز گفت بریم بخوابیم من تو اون اتاق تنها میخوابم رفتم باهاش حرف زدم زشته گفت بزار امشب تنها بخوابم اروم میشم گفتم باشه هر جور راحتی
ارش گفت من تو هال میخوابم گف باع چرا بیا رو تخت میخوابیم نکنه میترسی😂😂😂
از ساعت یازده شب ما به خاطر لج کودکانه پریناز رفتیم تو تخت خواب و دیدم آرش شلوارشو دراورد با شرت سفید کبریتی اومد رو تخت گفت او مای گاد چه خبرته گفت من با شلوار راحت نیستم اگه اذیتی بپوشم گفتم نه بابا چه کار دارم شروع کردیم خاطره گفتن ساعت دوازده بود تقریبا یهوو گفت راستی با پسر هم سکس داشتی؟من چشام گرد شد با خنده و استرس گفتم نه در حد مالیدن بچگی…اون گفت ولی من داشتم!پشمام ریخت چند ثانیه سکون بینمون بود فکر کردم دلش میخواد بهم بده گفتم خوب چه جوری؟انگار منتظر همین بود.گفت یه چهار سال پیش بود ی پسری خیلی دلش بود بکنمش کردمش!و برام تعریف کرد ناخوداگاه راست کرده بودم که یهو دسشو گذاشت رو کیرم اومدم دسشو بردارم بگم زشته که یهو لباشو گذاشت رو لبم قلبم ریخت ضربانم رفته بود روی هزار داشتم سکته میکردم من خیلی خوشگل بودم ولی خدایی ارش خوشگل تر و سکسی تر بود دیگه شل شده بودم حشری بودم البته عاشقانه حشری بودم ارش از ته قلب دوست داشتم…
لبشو از لبم جدا کرد او مد روم خوابید و شروع کرد گردنمو خوردن من خشک شده بودم یهو تیشرتم دراورد و لختم کرد خودشم که بالاتنش لخت بود و بغلم کرد دوتا بدن داغ چسبیده بود بهم وای خدا یعنی من الان میخوام ارشو…داشتم دیوونه میشدم دوبار شروع کرد لب گرفتنلباش خیلی خوشمزه بود دلم میخواست تا سال ها همو ببوسیم من عاشق آرش بودم و انکار میکردم هم به خاطر خواهرم هم یگانه و هم اینکه همجنس بودنو…اخه من گی نبودم شاید هم بایسکشوال همه اینا وقتی داشت ازم لب میگرف داشت تو سرم میگذشت نه نه من کی چنین حسی با یگانه یا هر دختری داشتم من بای هم نیستم من قطعا فول گی ام!گی یا خدا اخ چه لبهاییی داشتم دیوونه میشدم یهو لباشو جدا کرد و رفت اروم اروم سمت شلوارم گفتم یگانه نیاد گفت نمیشناسیش تا صبح هم بیدار باشه سر لجش نمیاد اینطرف اینو با ی صدای خمار میگف رفت پایین شلوار و شرتم یجا دراورد گفت اوووف چه کیری شروع کرد
1401/10/27
#گی #خواهر #دوست_دختر
سلام به همه دوستان
من محمدم متولد تابستان ١٣٧۶ در یک تابستون گرم بدنیا اومدم و تموم…
نه صبر کنید یکی دیگه هم داره بدنیا میاد زینب!خانم خواهرم منو زینب دوقلو هستیم…
خوب من از بچگی دوست داشتم بهم بگن پارسا و خواهرم هم اسمش شد پریناز…بگذریم
من ازونجا که چهره زیبا و پوست سفید و مهم تر از همه سرو زبون خوبی داشتم از نظر بقیه خیلی سکسی بودم و نگاه سنگین دوست و فامیل و همسایرو میدیدم همینا باعث شده بود دوروبرم پر رفیق و دختر باشه و منم از این شرایط نهایت استفادرو میکردم فاطمه نسترن سارا سپیده و…همرو کرده بودم و شده بودم برای خودم بکن قهار در کنار همه اینا به شدت به دختری بنام یگانه علاقمند شده بودم.و رابطه عاشقانه ای بین ما شکل گرفته بود…و منم دست از جنده بازی برداشتم به خاطر یگانه…چند باری با یگانه هم سکس کرده بودم…سال ١۴٠٠یعنی پارسال برای پریناز خواستگار اومد و خیلی سریع خواهرم ازدواج کرد اسم دامادمون آرش بود لحظه دیدار اولم با آرش قلبم ریخت چقدر این پسر زیبا بود حتی از منم بهتر!کوفتت بشه پرینا چیه نکنه دوست داری بجای پریناز خودته بکنه کسخل شدم…خلاصه…آرش هم خیلی رابطش با من خوب بود و خودشو چسبونده بود بهم و سعی میکردباهام رفیق شه انگار نه انگار اومده زن گرفته هر کی نبینه فکر میکنه اومده رفیق پیدا کرده🤦♂️آرش ی پسر خوشتیپ نسبتا پولدار و دانشجوی داروسازی بود…رابطه منو آرش خیلی خوب شده بود تقریبا داستان تموم سکسام رو گفته بودم براش اونم با شوق و زوق گوش میکرد و دهنش اب میافتاد که ی بار بهش گفتم چیه نکنه پرینا کمته😂😂که اونم خندید گفت من غلط بکنم …
اواخر سال ١۴٠٠ سرمای زمستان یک طرف و فهمیدن خیانت یگانه و جدایی ازش یک طرف خیلی افسرده شده بودم نه اون بکن قبل یگانه بودن نه اون عاشق شاداب دوران یگانه تا مرز خودکشی هم رفتم تو این مدت پریناز و آرش خیلی سعی کردن منو از افسردگی درارن و موفق نبودن عید ١۴٠١ به پیشنهاد آرش قرار گذاشتن تازه عروس و دوماد و من بریم شمال…آخه چرا من (تو دلم میگفتم آخ خواهر عزیزم داماد خوشگلم چرا من شما تازه عروس و دومادید باید برا هم دلبری کنید)خلاصه زوری رفتیم شمال…و ازینجا تازه داستان شروع میشه
ساعت ٧شب رسیدیم ویلایی که کرایه کردیم و تا غذا بخوریم و استراحتی بکنیم و غذا بخوریم شد ١١ ی فیلم دیدیم شد ساعت یک ویلا دوتا اتاق روبرو هم داشت با دوتا تخت دونفره من رفتم تو اتاق چپی اونا رفتن تو اتاق راستی…صبح روز بعد هم همه چیز خوب پیش میرف دریا جنگل تا اینکه ارش و پریناز سر لجبازی پریناز دعوا کردن !نصیحت های من و ناز کشیدن ارش فایده نداشت…
ساعت یازده پریناز گفت بریم بخوابیم من تو اون اتاق تنها میخوابم رفتم باهاش حرف زدم زشته گفت بزار امشب تنها بخوابم اروم میشم گفتم باشه هر جور راحتی
ارش گفت من تو هال میخوابم گف باع چرا بیا رو تخت میخوابیم نکنه میترسی😂😂😂
از ساعت یازده شب ما به خاطر لج کودکانه پریناز رفتیم تو تخت خواب و دیدم آرش شلوارشو دراورد با شرت سفید کبریتی اومد رو تخت گفت او مای گاد چه خبرته گفت من با شلوار راحت نیستم اگه اذیتی بپوشم گفتم نه بابا چه کار دارم شروع کردیم خاطره گفتن ساعت دوازده بود تقریبا یهوو گفت راستی با پسر هم سکس داشتی؟من چشام گرد شد با خنده و استرس گفتم نه در حد مالیدن بچگی…اون گفت ولی من داشتم!پشمام ریخت چند ثانیه سکون بینمون بود فکر کردم دلش میخواد بهم بده گفتم خوب چه جوری؟انگار منتظر همین بود.گفت یه چهار سال پیش بود ی پسری خیلی دلش بود بکنمش کردمش!و برام تعریف کرد ناخوداگاه راست کرده بودم که یهو دسشو گذاشت رو کیرم اومدم دسشو بردارم بگم زشته که یهو لباشو گذاشت رو لبم قلبم ریخت ضربانم رفته بود روی هزار داشتم سکته میکردم من خیلی خوشگل بودم ولی خدایی ارش خوشگل تر و سکسی تر بود دیگه شل شده بودم حشری بودم البته عاشقانه حشری بودم ارش از ته قلب دوست داشتم…
لبشو از لبم جدا کرد او مد روم خوابید و شروع کرد گردنمو خوردن من خشک شده بودم یهو تیشرتم دراورد و لختم کرد خودشم که بالاتنش لخت بود و بغلم کرد دوتا بدن داغ چسبیده بود بهم وای خدا یعنی من الان میخوام ارشو…داشتم دیوونه میشدم دوبار شروع کرد لب گرفتنلباش خیلی خوشمزه بود دلم میخواست تا سال ها همو ببوسیم من عاشق آرش بودم و انکار میکردم هم به خاطر خواهرم هم یگانه و هم اینکه همجنس بودنو…اخه من گی نبودم شاید هم بایسکشوال همه اینا وقتی داشت ازم لب میگرف داشت تو سرم میگذشت نه نه من کی چنین حسی با یگانه یا هر دختری داشتم من بای هم نیستم من قطعا فول گی ام!گی یا خدا اخ چه لبهاییی داشتم دیوونه میشدم یهو لباشو جدا کرد و رفت اروم اروم سمت شلوارم گفتم یگانه نیاد گفت نمیشناسیش تا صبح هم بیدار باشه سر لجش نمیاد اینطرف اینو با ی صدای خمار میگف رفت پایین شلوار و شرتم یجا دراورد گفت اوووف چه کیری شروع کرد
لیس زدن و نگاه کردنم چشم تو چشم بودیم چهره هر دومون حشر و مستیه لذت میبارید که یهو همشو گذاشت تو دهنم اوفف چه دهنم داغی چه خوب میخوره این بجای لیس زدن کس پریناز داره کیره منو میخوره داشت ابم میومد که بزور سرشو جدا کردم و ی خنده شیطنت امیز بهم کرد میخواستم بلند شم بخوابونمش به شکم که بریم سراغ مرحله بعد که شرتشو دراورد دو زانو اومد جلو سرم با نگاه خمارش فهموند که براش بخورم منم با اینکه تا اون لحظه کیری نخورده بودم اما چون عاشق ارش بودم شرو ع کردم براش خوردن طعم بدی نمیداد و تصور اینکه کیر ارش دهنمه حشری ترم میکرد میرشو دراورد تخمشو اورد جلو دهنم شرو ع کردم لیس زدن تخماش گفت تو از پریناز خیلی بهتر میخوری باید میومدم تورو میگرفتم منم خندیدم بلند شد یهو با قدرت تموم منو به شکم خوابوند چی شد؟!چرا برعکس شد…من حشری بودم عاشق ارش بودم کنجکاوی و عشق و حشری تبدیلم کرده بود به مجسمه بی قدرت و بی صدا رفت سمت کونم با دست بازش کرد صورتش برد نزدیک و گرمای نفس میخورد سوراخم کاری نمیکرد هیجانم به شدت بالا بود و ناگهان زبونش گذاشت رو سوراخم و شروع کرد لیس زدن حس عجیب و قوی بود خیلی حشری بودم حدود پنج دقیقه سوراخمو خورد انگشتشو برد سمت سوراخم و فشار داد خیلی درد اومد اومدم مانع بشم ولی خوشو غالب کرده بود بهم نمیشد هم صدا دراورد که پریناز نفهمه
خیلی درد داشتم اونم که دید اینطوری شروع کردن دوباره لیس زده سپراخم اینبار حدود نیم سانتی متر داخلشو من دردم دوباره تبدیل به لذت شده بود…دوباره شروع کرد انگشت کرد خیلی سخت و دردناک بود ولی حشر و استرس نمیگذاشت کاری کنم بعد اینکه دو انگشتشو تو سوراخم کرده و بود و میچرخودنش ی تف انداخت رو سوراخم و سر کیرش گذاشت رو سوراخم تموم استرس یک طرف ولی فکر اینکه این کیر ارشه روی کونه اکبندم گذاشته و قرار توسط ارش باز بشم دیوونم کرده بودم اصلن شاید خوابم آیییییییی نه خواب نیستم کیرشو شروع کرد به فرستادن داخل درگوشم گفت از روز اولی که دیدمت پریناز برام شد اولویت دوم خیلی در حسرتت بودم!این حرفش و اینکه انقدر طالب من بودم قشنگ شل شدم منی که تا یک ساعت پیش فکر دادن نکرده بودم داشتم قشنگ شل کردم و دوست داشتم نهایت لذتو ببره وقتی کیرشو تا ته کرد اشکم درومده بود خوابید روم و شرو کرد بوس کردنم و گفت عاشقتم بی تو میمیرم بخدا پارسا من تورو از پدر مادرم از پریناز و از خودم بیشتر دوست دارم و شروع کرد اروم تلمبه زدن خیلی درد داشت ولی هرچی میگذشت حس سکس با کسی که عاشقشم حس دادن به کسی که اینجور دیوونمه درد منو تبدیل کرده بود به لذت آیییی آخخخخ اررره اروم میگفتم بکن منو ارش علشقتم و اونم محکم تر میکرد تا اینکه دیگه خیلی سریعش کرد و چسبید بهم و ابش خالی کرد تو کونم چند دقیقه ای همینجور خوابیده بودیم من عملا ارضا شده بودم بهترین ارضا ی عمرم بدون اینکه دست به کیرم بزنم یا ابم اومده باشه بعدش همینجور که کیرش داخل کونم بود چرخیدیم به پهلو و شروع کرد برام جق زدن که اب من با فشار تموم اومد…
ادامه دارد
نوشته: پارسا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
خیلی درد داشتم اونم که دید اینطوری شروع کردن دوباره لیس زده سپراخم اینبار حدود نیم سانتی متر داخلشو من دردم دوباره تبدیل به لذت شده بود…دوباره شروع کرد انگشت کرد خیلی سخت و دردناک بود ولی حشر و استرس نمیگذاشت کاری کنم بعد اینکه دو انگشتشو تو سوراخم کرده و بود و میچرخودنش ی تف انداخت رو سوراخم و سر کیرش گذاشت رو سوراخم تموم استرس یک طرف ولی فکر اینکه این کیر ارشه روی کونه اکبندم گذاشته و قرار توسط ارش باز بشم دیوونم کرده بودم اصلن شاید خوابم آیییییییی نه خواب نیستم کیرشو شروع کرد به فرستادن داخل درگوشم گفت از روز اولی که دیدمت پریناز برام شد اولویت دوم خیلی در حسرتت بودم!این حرفش و اینکه انقدر طالب من بودم قشنگ شل شدم منی که تا یک ساعت پیش فکر دادن نکرده بودم داشتم قشنگ شل کردم و دوست داشتم نهایت لذتو ببره وقتی کیرشو تا ته کرد اشکم درومده بود خوابید روم و شرو کرد بوس کردنم و گفت عاشقتم بی تو میمیرم بخدا پارسا من تورو از پدر مادرم از پریناز و از خودم بیشتر دوست دارم و شروع کرد اروم تلمبه زدن خیلی درد داشت ولی هرچی میگذشت حس سکس با کسی که عاشقشم حس دادن به کسی که اینجور دیوونمه درد منو تبدیل کرده بود به لذت آیییی آخخخخ اررره اروم میگفتم بکن منو ارش علشقتم و اونم محکم تر میکرد تا اینکه دیگه خیلی سریعش کرد و چسبید بهم و ابش خالی کرد تو کونم چند دقیقه ای همینجور خوابیده بودیم من عملا ارضا شده بودم بهترین ارضا ی عمرم بدون اینکه دست به کیرم بزنم یا ابم اومده باشه بعدش همینجور که کیرش داخل کونم بود چرخیدیم به پهلو و شروع کرد برام جق زدن که اب من با فشار تموم اومد…
ادامه دارد
نوشته: پارسا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس با خواهرزنم فاطمه
1401/10/27
#خواهرزن
سلام دوستان شهوانی
این نوشته کاملا واقعیه و واسم اتفاق افتاده.مربوط میشه به ۸ساله پیش
اسمم امیره.۳۵ ساله.اهل غرب کشور.متاهل.بسیار بسیار هات و شهوتی.خونواده خانمم اهل قزوین هستن.از همون لحظه خواستگاری من چشمم دنبال خواهر زنم بودکه الان ۳۱ سالشه.دختری لاغر اندام و ظریف خیلی تو کفش بودم فقط واسه سکس.همیشه به یاد اون زنمو میکردم.یادمه یه شب که سکس میکردم با خانمم واسه اولین بار بهش گفتم آخ کس آبجیت.دو سه بار گفتم منتها آروم.خواستم ببینم عکسالعملش چیه.بار اول چیزی نگفت.بعدش کمی بلندتر گفتم شنید.بدنش یخ زد…چند بار گفت چی گفتی که خودمو به اون راه زدم مثلا که هیچی نگفتم و با خوردن کسش کاری کردم ظاهرا فراموش کنه.اینم بگم زنم خدایی از لحاظ سکس هیچی کم نمیزاره.محشره واقعا.ولی خب از فکر خواهرش نمیتونستم در بیام.بعد ۳ چهار سال یه موقعیت عالی گیر آوردم که ترتیبشو بدم. خونه یکی از اقوام بودیم رفتم دنبال وسیله ای خونه پدر خانمم.در زدم دیدم خودشه فاطمه جونمه.کسری از ثانیه نقشه ریختم که ترتیبشو بدم چون مطمئن بودم کسی حالا حالاها خونه نمیاد ولی ترسیدم که آبروریزی شه.اونبار قسمت نشد.تقریبا حدود دو سه سالی گذشت.تو اون مدت فاطمه ازدواج کرد و کسو کونش نصیب یکی دیگه شد ولی من هنوز تو کفش بودم.به خودم میگفتم بالاخره یه روز اون کسو کونشو خودت میکنی نگران نباش.منم تو اون مدت هر وقت میدیدمش حسابی دید میزدم و شب به عشقش کس زنمو میکردم.خلاصه بعد چند وقت خانمم باردار شد.واسه زایمان قرار شد فاطی جون و زنداداششون و پدر خانمم بیان پیش زنم.یکی دو روز قبل بستری شدن زنم اونا هم اومدن.حالا دیگه کنارش بودم تو خونه خودم.همون شب اول موقع خواب یه پیام عاشقانه نوشتم بدونه فکر کردن به عواقبش سریع فرستادم براش.بعد اینکه مطمئن شدم خونده.پیام دادم که ببخش اشتباه فرستادم…اونم جواب داد که اشکال نداره غریبه نیستی که.دیدم بدش نمیاد یکی دو تا دیگه فرستادم واسش.اونم فقط خوند و بدونه جواب.فرداش خانمم رو بردیم واسه زایمان.سه چهار شب باید بستری میشد چون عمل کرده بود.زنداداششون به عنوان همراه موند و من برگشتم خونه ای که فقط فاطی بود و پسر کوچیک من و پدر خانم پیرم.شام خوردیم و بعد گپ و گفت و فیلم و …رفتیم که بخوابیم.خواهرزنم جای منو پسرم رو انداخت اتاق خواب و خودشو پدرش سالن جا انداختن.شروع کردم پیام دان بهش.اینبار هم عاشقانه فرستادم.جواب داد امیر تو منو با خواهرم اشتباه گرفتیا آخرشم 😃گذاشته بود.جواب دادم که تو هم خواهر زنمی با خانمم فرقی نداری که.دل به دریا زدم چند تایی جک نیمه سکسی داشتم. بهش گفتم ناراحت نمیشی چیزی برات بفرستم که اونم گفت نه راحت باش.یکی از جکا رو فرستادم.قلبم داشت از تو سینم در میومد از ترس و استرس.دیدم ج
استیکر 🤣فرستاد. بله خانم بدش نیومده بود.خلاصه تقریبا از ساعت ۱۱۳۰ شب که اولین پیام رو دادم بهش تا تونستم بحث رو بکشونم سمت حرفای سکسی شد ساعت ۵ صبح.اینم بگم فاطمه چند سال اول ازدواجش با شوهرش همیشه درگیر بودن و بارها از دست شوهرش کتک خورده بود.شاید به همین دلیل کمبود عاطفی ای که داشت تونستم بهش نزدیک بشم.روز بعد هم نشسته بودیم خونه.تقریبا کنار هم بودیم و بینمون پدر زنم بود.بنده خدا چون سنش بالاست زیاد هوش و حواس درست حسابی نداشت.داشتیم با هم حرف میزدیم.هم زمان به فاطمه هم پیامک دادم.بحث رو آروم آروم سکسیش کردم.جوری که دیگه بی پرده باهاش با پیامک حرف میزنم.اون فقط جواب میداد.همش من میپرسیدم.اینکه چند وقت یه بار سکس داره.راضی هست نیست و ازین حرفا.دیدم جواب داد که از پشت زیاد رابطه داشته ولی از جلو نه.باجناق پفیوز اینقد کونشو کرده بود راه میرفت باسنش پشت سرش جا میموند.اینقد گنده شده بودن.بعد ظهر پدر خانمم گفت حوصلمون سر رفته بریم تا سر خیابون و برگردیم.پسر من خوابیده بود.فاطمه گفت من پیش سهیل میمونم شما برید.منم بهانه آوردم که سرم درد میکنه.نمیتونم برم.واسه این که اونم مشکوک نشه بهش گفتم نرو بزار فردا با هم میریم ولی از خدا میخواستم که بره.که خدا راشکر گفت نه من میرم زود میام.پدر خانمم رفت و پشت سرش رفتم بعد این که مطمئن شدم رفته درو پشت سرش بستم.اومدم تو خواهر زنم فکرمو خونده بود اگه بگم صدای قلب همدیگه رو میشنیدیم دروغ نگفتم.سریع بدونه اینکه بزارم حرفی بزنه رفتم کنارش( تنها چیزی که فقط تو ذهنم بود اون لحظه کسو کون فاطمه بود)محکم بغلش کردم یه لحظه گفت امیر نکن چکار میکنی.گفتم تو رو خدا فاطمه.الان بابات میاد.اونم میدونست هدف من چیه شل شد.سریع لباشو گرفتم تو دهنم.هم زمان پستوناشو میمالیدم.دستم رو بردم زیر دامن و شورتش.کسش خیس خیس بود.بدونه اینکه بزارم حرفی بزنه لباساشو عین وحشیای کس ندیده درآوردم.از دیدن بدنش حض کردم.بدن سفید.سینه هاش سفت .کس و کون سفید و شیو شده.کمی سینه هاشو خوردم و معطل نکردم رفتم سراغ
1401/10/27
#خواهرزن
سلام دوستان شهوانی
این نوشته کاملا واقعیه و واسم اتفاق افتاده.مربوط میشه به ۸ساله پیش
اسمم امیره.۳۵ ساله.اهل غرب کشور.متاهل.بسیار بسیار هات و شهوتی.خونواده خانمم اهل قزوین هستن.از همون لحظه خواستگاری من چشمم دنبال خواهر زنم بودکه الان ۳۱ سالشه.دختری لاغر اندام و ظریف خیلی تو کفش بودم فقط واسه سکس.همیشه به یاد اون زنمو میکردم.یادمه یه شب که سکس میکردم با خانمم واسه اولین بار بهش گفتم آخ کس آبجیت.دو سه بار گفتم منتها آروم.خواستم ببینم عکسالعملش چیه.بار اول چیزی نگفت.بعدش کمی بلندتر گفتم شنید.بدنش یخ زد…چند بار گفت چی گفتی که خودمو به اون راه زدم مثلا که هیچی نگفتم و با خوردن کسش کاری کردم ظاهرا فراموش کنه.اینم بگم زنم خدایی از لحاظ سکس هیچی کم نمیزاره.محشره واقعا.ولی خب از فکر خواهرش نمیتونستم در بیام.بعد ۳ چهار سال یه موقعیت عالی گیر آوردم که ترتیبشو بدم. خونه یکی از اقوام بودیم رفتم دنبال وسیله ای خونه پدر خانمم.در زدم دیدم خودشه فاطمه جونمه.کسری از ثانیه نقشه ریختم که ترتیبشو بدم چون مطمئن بودم کسی حالا حالاها خونه نمیاد ولی ترسیدم که آبروریزی شه.اونبار قسمت نشد.تقریبا حدود دو سه سالی گذشت.تو اون مدت فاطمه ازدواج کرد و کسو کونش نصیب یکی دیگه شد ولی من هنوز تو کفش بودم.به خودم میگفتم بالاخره یه روز اون کسو کونشو خودت میکنی نگران نباش.منم تو اون مدت هر وقت میدیدمش حسابی دید میزدم و شب به عشقش کس زنمو میکردم.خلاصه بعد چند وقت خانمم باردار شد.واسه زایمان قرار شد فاطی جون و زنداداششون و پدر خانمم بیان پیش زنم.یکی دو روز قبل بستری شدن زنم اونا هم اومدن.حالا دیگه کنارش بودم تو خونه خودم.همون شب اول موقع خواب یه پیام عاشقانه نوشتم بدونه فکر کردن به عواقبش سریع فرستادم براش.بعد اینکه مطمئن شدم خونده.پیام دادم که ببخش اشتباه فرستادم…اونم جواب داد که اشکال نداره غریبه نیستی که.دیدم بدش نمیاد یکی دو تا دیگه فرستادم واسش.اونم فقط خوند و بدونه جواب.فرداش خانمم رو بردیم واسه زایمان.سه چهار شب باید بستری میشد چون عمل کرده بود.زنداداششون به عنوان همراه موند و من برگشتم خونه ای که فقط فاطی بود و پسر کوچیک من و پدر خانم پیرم.شام خوردیم و بعد گپ و گفت و فیلم و …رفتیم که بخوابیم.خواهرزنم جای منو پسرم رو انداخت اتاق خواب و خودشو پدرش سالن جا انداختن.شروع کردم پیام دان بهش.اینبار هم عاشقانه فرستادم.جواب داد امیر تو منو با خواهرم اشتباه گرفتیا آخرشم 😃گذاشته بود.جواب دادم که تو هم خواهر زنمی با خانمم فرقی نداری که.دل به دریا زدم چند تایی جک نیمه سکسی داشتم. بهش گفتم ناراحت نمیشی چیزی برات بفرستم که اونم گفت نه راحت باش.یکی از جکا رو فرستادم.قلبم داشت از تو سینم در میومد از ترس و استرس.دیدم ج
استیکر 🤣فرستاد. بله خانم بدش نیومده بود.خلاصه تقریبا از ساعت ۱۱۳۰ شب که اولین پیام رو دادم بهش تا تونستم بحث رو بکشونم سمت حرفای سکسی شد ساعت ۵ صبح.اینم بگم فاطمه چند سال اول ازدواجش با شوهرش همیشه درگیر بودن و بارها از دست شوهرش کتک خورده بود.شاید به همین دلیل کمبود عاطفی ای که داشت تونستم بهش نزدیک بشم.روز بعد هم نشسته بودیم خونه.تقریبا کنار هم بودیم و بینمون پدر زنم بود.بنده خدا چون سنش بالاست زیاد هوش و حواس درست حسابی نداشت.داشتیم با هم حرف میزدیم.هم زمان به فاطمه هم پیامک دادم.بحث رو آروم آروم سکسیش کردم.جوری که دیگه بی پرده باهاش با پیامک حرف میزنم.اون فقط جواب میداد.همش من میپرسیدم.اینکه چند وقت یه بار سکس داره.راضی هست نیست و ازین حرفا.دیدم جواب داد که از پشت زیاد رابطه داشته ولی از جلو نه.باجناق پفیوز اینقد کونشو کرده بود راه میرفت باسنش پشت سرش جا میموند.اینقد گنده شده بودن.بعد ظهر پدر خانمم گفت حوصلمون سر رفته بریم تا سر خیابون و برگردیم.پسر من خوابیده بود.فاطمه گفت من پیش سهیل میمونم شما برید.منم بهانه آوردم که سرم درد میکنه.نمیتونم برم.واسه این که اونم مشکوک نشه بهش گفتم نرو بزار فردا با هم میریم ولی از خدا میخواستم که بره.که خدا راشکر گفت نه من میرم زود میام.پدر خانمم رفت و پشت سرش رفتم بعد این که مطمئن شدم رفته درو پشت سرش بستم.اومدم تو خواهر زنم فکرمو خونده بود اگه بگم صدای قلب همدیگه رو میشنیدیم دروغ نگفتم.سریع بدونه اینکه بزارم حرفی بزنه رفتم کنارش( تنها چیزی که فقط تو ذهنم بود اون لحظه کسو کون فاطمه بود)محکم بغلش کردم یه لحظه گفت امیر نکن چکار میکنی.گفتم تو رو خدا فاطمه.الان بابات میاد.اونم میدونست هدف من چیه شل شد.سریع لباشو گرفتم تو دهنم.هم زمان پستوناشو میمالیدم.دستم رو بردم زیر دامن و شورتش.کسش خیس خیس بود.بدونه اینکه بزارم حرفی بزنه لباساشو عین وحشیای کس ندیده درآوردم.از دیدن بدنش حض کردم.بدن سفید.سینه هاش سفت .کس و کون سفید و شیو شده.کمی سینه هاشو خوردم و معطل نکردم رفتم سراغ
کسش.لنگاشو دادم بالا.دستمو گذاشتم زیر کمرش.کسو کونش قشنگ جلو دهنم بود.شروع کردم وحشیانه کسو کونش رو میخوردم. آب بود که از کسش سرریز شده بود.انگار شراب میخوردم.از ترس این که پدر زنم نیاد کیر شق شدم که داشت میترکید رو بی معطلی چپوندم داخل کسش اونم آنچنان آهی از ته دل کشید که بیچاره فکر کنم تا اون موقع اینجور کسش کیر نخورده بود.۵ دقیقه ای تلمبه زدم.رو ابرا بودم که فاطمه گفت امیر بسه الان بابام میاد با اینکه دلم نمیومد تمومش کنم ولی از ترسم کیرمو کشیدم بیرون و کمی با دست با هاش ور رفتم و آبمو ریختم رو شرتم که کنارم بود.یه لب ازش گرفتم که این بار فاطمه هم همکاری کرد و حسابی لبامو خورد.سریع جمو جور شدیم.من رفتم اتاق خواب و خودم رو زدم به خواب.کمتر از ده دقیقه بعد پدر خانمم اومد.در زد و فاطمه رفت در رو براش باز کرد.منم نیم ساعت بعد مثلا از خواب بیدار شدم و رفتم پیششون.هنوز دو سه شب دیگه فرصت داشتیم.اون دو سه شب هم نیمه های شب که پدر خانمم خواب بود قبلش با فاطمه چت سکسی میکردم و بعد اینکه مطمئن میشد باباش خوابیده میومد اتاق پیش من و ده دقیقه ای بی سر و صدا سکس میکردیم.هم از کون هم از کسش.اون چهار روز بهترین روزای عمرم بودن.بعد اون دیگه متاسفانه فرصت مناسبی گیر نیاوردم بکنمش.تماس و پیامک هست منتها اونم از ترس اینکه شوهر اونو خانم من نفهمن خیلی کم شده.چند بار خونمون اومده یه هفته ای مونده ولی خب فقط در حد دست مالی تونستم بهش نزدیک بشم.دنبال اینم که راه حلی پیدا کنم یه وقتی همزمان جفت خواهر رو با هم بکنم.دعا کنید موفق شم.
به بزرگی خودتون ببخشید اگه بد بود.اما کاملا واقعی بود.
نوشته: امیر
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
به بزرگی خودتون ببخشید اگه بد بود.اما کاملا واقعی بود.
نوشته: امیر
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سکس با شیمیل سکسی
1401/10/27
#شیمیل #گی #ترنس
من از خیلی سال پیش تا الان پورن های شیمیل نگاه میکنم(مثلا emma rose, gracie jane, Annabelle lane, lena moon, Korra del rio, Sarina valentina و یه تعداد دیگه) اکثر رفیقامم میدونستن که از شیمیل های کاملا دخترونه خوشم میاد، البته فاعلم. الان که ۲۲ سالمه تصمیم گرفتم بلخره تجربش کنم. این داستان برا چندین ماه پیشه. تو اینستا چندتا پیج شیمیل یا همون ترنس رو فالو دارم به یکیشون که خیلی خوشگل بود و تتو داشت و صدای دخترونه هم داشت پیام دادم ببینم چجوریه شرایط و قیمتش که دیدم وحشتناک بالاست ولی خب دیگه دل یه چیزی رو میخواد به جیب فکر نمیکنه. باهاش هماهنگ کردم یه روز که خونمون خالی بود قرار گذاشتیم اومد و تنها هم نبود یکی از دوستاش پایین تو ماشین نشسته بود. وقتی در رو وا کردم قلبم تند تند میزد، زبونم بند اومده بود از این که چقد از نزدیک هم خوشگل و ناز بود. گفتم سلام خوبی و بیا داخل و اومد نشست رو مبل، چون هوا گرم بود شربت درست کردم اوردم خوردیم. اولش یکم حرف زدیم و گفتم که اولین بارمه با شیمیل (البته گفتم ترنس، چون تو پورن میگن شیمیل) میشد بگی ازم خوشش اومده بود بعد پول رو زدم حسابش و بهش گفتم بریم تو اتاق گفت باشه. تو اتاق روبروم وایساد من ۱۸۰ام اون ۱۷۵ شروع کردیم لب گرفتن، خیلی حرفهای بود چون لباش هم درشت بود جون میداد برا لب گرفتن، آروم هلش دادم رو تخت جوری که دراز بکشه خودمم رفتم بالاش همچنان لب بازی میکردیم و حین لب بازی آروم همه لباساشو دراوردم، کیرش کوچولو بود خوشبختانه چون استرس داشتم نکنه از من بزرگتر باشه 😂 کیر من ۱۷ سانته،تیشرت خودمم دراوردم فقط شلوار لی پام بود، کیرم میخواست شلوارو جر بده از شدت شهوت، سینه هاشو میمالیدمو شروع کردم خوردن، سینه هاش ۸۰ بودن و خوش فرم، بعد چند دقیقه بلند شد من نشستم رو تخت اونم پایین تخت زانو زد کمربندمو باز کرد منم با شهوت و هیجان نگاش میکردم و باورم نمیشد الان داره یکی از رویاهام واقعی میشه، شلوارمو کلا دراورد و کیرمو گرفت تو دستش اول نوکش لیس زد بعد شروع کرد ساک زدن ( اینم بگم من بخاطر قرصای ضد افسردگی که میخورم دیر ارضا میشم) حدود یه ربع همینجوری داشت برام میخورد منم رو ابرا بودم. گفت کمرت سفته ها منم گفتم نه کمرم نیست چیزی دیگست 😂، گفتم پاشو بیا رو تخت به پشت دراز بکش چون میخواستم یکم اول با انگشت با سوراخش ور برم، کاملا تمیز هم بود، یکم لوب ریختم و مالوندم سوراخشو بعد شروع کردم به انگشت کردنش اول یکی بعد دوتا انگشت خیلی حال میداد بعد حدود ده مین من دراز کشیدم کاندوم انداختم اونم اومد نشست رو کیرم و شروع کرد بالا پایین کردن، خیلی حس خوبی داشتم. بعد چند دقیقه یکمم داگی رفتیم بعد دوباره برگشتیم پوزیشن اول چون من حال تلمبه زدن ندارم 😂 همون دراز بکشم اون روم بالا پایین کنه حالش برام بیشتره. حدود نیم ساعت در حال کردن بودم آبم داشت میومد گفتم بهش اونم تندتر کرد یهو آبم اومد یعنی تا حالا اونجوری ارضا نشده بودم.
پاشد کنارم دراز کشید یکم استراحت کردیم تا من ریبوت شم بعد یه دور دیگه رفتیم ولی ایندفعه حالت میشِنِری. موقع کردن لب هم میگرفتم ازش بهشم گفتم برا خودش هم جغ بزنه که خودشم ارضا شه در حین کردن. چند دقیقه همینجوری کردم تا آبش اومد منم دو سه دقیقه بعدش آبم اومد دیگه جون نداشتم پاشم، هم من هم اون لذت برده بودیم. جفتمون چند دقیقه دراز کشیدبم بعد گفتم دوستتو صدا کن بالا ناهار سفارش بدم بخوریم بعد برید. اونم صدا کرد اومد بالا، دوستشم خوشگل بود خلاصه نهارو خوردیم و یکم بگو بخند کردیم و گفتن باید برن به ترافیک نخورن چون از تهران اومده بودن کرج. یه لب دیگه موقع رفتن ازش گرفتم چون ازش سیر نمیشدم بعد رفتن منم اونروز کلا رو هوا بود از ذوق. چند روز هم چتی صحبت میکردیم بعد اونروز.
من خیلی دوس دارم با یه شیمیل دخترونه رل بزنم به عنوان فابریکم ولی نمیدونم چجوری و چگونه. اگه کسی میدونه بگه تو نظرات.
امیدوارم حال کرده باشید چون من خودم خیلی حال کردم 😂
نوشته: آریا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/10/27
#شیمیل #گی #ترنس
من از خیلی سال پیش تا الان پورن های شیمیل نگاه میکنم(مثلا emma rose, gracie jane, Annabelle lane, lena moon, Korra del rio, Sarina valentina و یه تعداد دیگه) اکثر رفیقامم میدونستن که از شیمیل های کاملا دخترونه خوشم میاد، البته فاعلم. الان که ۲۲ سالمه تصمیم گرفتم بلخره تجربش کنم. این داستان برا چندین ماه پیشه. تو اینستا چندتا پیج شیمیل یا همون ترنس رو فالو دارم به یکیشون که خیلی خوشگل بود و تتو داشت و صدای دخترونه هم داشت پیام دادم ببینم چجوریه شرایط و قیمتش که دیدم وحشتناک بالاست ولی خب دیگه دل یه چیزی رو میخواد به جیب فکر نمیکنه. باهاش هماهنگ کردم یه روز که خونمون خالی بود قرار گذاشتیم اومد و تنها هم نبود یکی از دوستاش پایین تو ماشین نشسته بود. وقتی در رو وا کردم قلبم تند تند میزد، زبونم بند اومده بود از این که چقد از نزدیک هم خوشگل و ناز بود. گفتم سلام خوبی و بیا داخل و اومد نشست رو مبل، چون هوا گرم بود شربت درست کردم اوردم خوردیم. اولش یکم حرف زدیم و گفتم که اولین بارمه با شیمیل (البته گفتم ترنس، چون تو پورن میگن شیمیل) میشد بگی ازم خوشش اومده بود بعد پول رو زدم حسابش و بهش گفتم بریم تو اتاق گفت باشه. تو اتاق روبروم وایساد من ۱۸۰ام اون ۱۷۵ شروع کردیم لب گرفتن، خیلی حرفهای بود چون لباش هم درشت بود جون میداد برا لب گرفتن، آروم هلش دادم رو تخت جوری که دراز بکشه خودمم رفتم بالاش همچنان لب بازی میکردیم و حین لب بازی آروم همه لباساشو دراوردم، کیرش کوچولو بود خوشبختانه چون استرس داشتم نکنه از من بزرگتر باشه 😂 کیر من ۱۷ سانته،تیشرت خودمم دراوردم فقط شلوار لی پام بود، کیرم میخواست شلوارو جر بده از شدت شهوت، سینه هاشو میمالیدمو شروع کردم خوردن، سینه هاش ۸۰ بودن و خوش فرم، بعد چند دقیقه بلند شد من نشستم رو تخت اونم پایین تخت زانو زد کمربندمو باز کرد منم با شهوت و هیجان نگاش میکردم و باورم نمیشد الان داره یکی از رویاهام واقعی میشه، شلوارمو کلا دراورد و کیرمو گرفت تو دستش اول نوکش لیس زد بعد شروع کرد ساک زدن ( اینم بگم من بخاطر قرصای ضد افسردگی که میخورم دیر ارضا میشم) حدود یه ربع همینجوری داشت برام میخورد منم رو ابرا بودم. گفت کمرت سفته ها منم گفتم نه کمرم نیست چیزی دیگست 😂، گفتم پاشو بیا رو تخت به پشت دراز بکش چون میخواستم یکم اول با انگشت با سوراخش ور برم، کاملا تمیز هم بود، یکم لوب ریختم و مالوندم سوراخشو بعد شروع کردم به انگشت کردنش اول یکی بعد دوتا انگشت خیلی حال میداد بعد حدود ده مین من دراز کشیدم کاندوم انداختم اونم اومد نشست رو کیرم و شروع کرد بالا پایین کردن، خیلی حس خوبی داشتم. بعد چند دقیقه یکمم داگی رفتیم بعد دوباره برگشتیم پوزیشن اول چون من حال تلمبه زدن ندارم 😂 همون دراز بکشم اون روم بالا پایین کنه حالش برام بیشتره. حدود نیم ساعت در حال کردن بودم آبم داشت میومد گفتم بهش اونم تندتر کرد یهو آبم اومد یعنی تا حالا اونجوری ارضا نشده بودم.
پاشد کنارم دراز کشید یکم استراحت کردیم تا من ریبوت شم بعد یه دور دیگه رفتیم ولی ایندفعه حالت میشِنِری. موقع کردن لب هم میگرفتم ازش بهشم گفتم برا خودش هم جغ بزنه که خودشم ارضا شه در حین کردن. چند دقیقه همینجوری کردم تا آبش اومد منم دو سه دقیقه بعدش آبم اومد دیگه جون نداشتم پاشم، هم من هم اون لذت برده بودیم. جفتمون چند دقیقه دراز کشیدبم بعد گفتم دوستتو صدا کن بالا ناهار سفارش بدم بخوریم بعد برید. اونم صدا کرد اومد بالا، دوستشم خوشگل بود خلاصه نهارو خوردیم و یکم بگو بخند کردیم و گفتن باید برن به ترافیک نخورن چون از تهران اومده بودن کرج. یه لب دیگه موقع رفتن ازش گرفتم چون ازش سیر نمیشدم بعد رفتن منم اونروز کلا رو هوا بود از ذوق. چند روز هم چتی صحبت میکردیم بعد اونروز.
من خیلی دوس دارم با یه شیمیل دخترونه رل بزنم به عنوان فابریکم ولی نمیدونم چجوری و چگونه. اگه کسی میدونه بگه تو نظرات.
امیدوارم حال کرده باشید چون من خودم خیلی حال کردم 😂
نوشته: آریا
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM