سالم تو یه سفره خونه شیوا رو با شوهرش و دوتا دختر دوقولو که مثل خودش خوشگل بودن هم دیگرو بعد این سال ها دیدیم هر دو بغض کرده و به اجبار مثل غریبه ها از کنار هم رد شدیم تا عشقمون تا ابد ماندگار و از یاد رفته بمونه …
ممنون که داستان منو خوندین ببخشید که طولانی شد.
با تشکر از تک تک شما دوستان نیما…
نوشته: نیما
@DASTAN_SSX18
ممنون که داستان منو خوندین ببخشید که طولانی شد.
با تشکر از تک تک شما دوستان نیما…
نوشته: نیما
@DASTAN_SSX18
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کونی شدن میثم
1400/07/24
#گی #مرد_میانسال
با سلام خدمت هم کونیهای عزیز
داستانی که میگم واقعی اتفاق افتاده من سنم ۵۰ ساله واز نوجوانی حدودا ۱۱ الی ۱۲ سالگی با خود ارضایی آشنا شدم تقریبا هفته ای ۲ نا ۳ بار را جق میزدم تا الان در این سن هنوز جق میزنم ولی کمتر شده خوب اونم به خاطر سنه در صمن به همجنس نیز تمایل دارم هم بکنم هم بدم درصمن متاهل هستم ولی همجنسبازی را دوست دارم تا اینکه چند سال پیش در محل کار یکی از کارکنان حین صحبت از فاعل بودنش ور چندین مورد ارتباط گفت که من هم کم کم طی مرور به اون فهماندم که تمایل به این کار دارم ولی هرچه التماسش کردم حاصر به رابطه نشد حتی گفتم که من مفهول تو فاعل ولی نشد فقط به یک مورد جق زدن در حضور هم اکتفا کردیم ومن در کف یک کون دادن بودم بعد از مدتی با یک نفر که از خودم کوچکتر بود آشناشدم بعد از مدتی از خصوصیت خودم در صحبتها از جریان اطلاع پیدا کرد ولی اون فاعل بود و به هیچ وجه حاضر به رابطه دو طرفه نبود ناچار به مفعول بودن کامل در مقابل او راضی شدم و چندین مورد در مکانی خاص لخت میشدیم وهمدیگرو بغل و من براش ساک میزدم این را بگم که کیرش خیلی کلفت بود طوری که در دهانم کامل جا نمیشد چند مورد ساک زدن و اب کیر خوردن را تجربه کردم تا اینکه پیشنهاد کون دادن از هردو طرف پیش آمد من حاصر به گاییده شدن شدم وپس از آمادگی کامل در یک روز منحصر به فرد کونم را به دوستم هدیه کردم و انجا بود که لذت دنیا به من دست داد ویک کیر کلفت نصیبم شد البته این رت بگم که من قبلا با کونم ور میرفتم انگشت میکردم خیتر ک هویج و کونم میکردم ولی کیر او در بار اکل ودوم واقعا درداور بود و کونم را جر داده بود وتا مدتها کونم درد میکرد ولی هربار که میگذشت خاطره کون دادن در من زنده میشد و خواخان کیر او میشدم تعدادی عکس از کون وکیرم نیز برای او فرستادم واو نیز شهوتی میشد ودر صحبتهای رو درو و نیز او از کلمات وجملات شهوت انگیز مثل کونت را جر میدم یا توی کونت میزارم مرا تامرز شهوت کامل میبرد وهنوز هم در ارتباط هستیم امیدوارم این خاطره را دوست داشته باشید
نوشته: میثم
@DASTAN_SSX18
1400/07/24
#گی #مرد_میانسال
با سلام خدمت هم کونیهای عزیز
داستانی که میگم واقعی اتفاق افتاده من سنم ۵۰ ساله واز نوجوانی حدودا ۱۱ الی ۱۲ سالگی با خود ارضایی آشنا شدم تقریبا هفته ای ۲ نا ۳ بار را جق میزدم تا الان در این سن هنوز جق میزنم ولی کمتر شده خوب اونم به خاطر سنه در صمن به همجنس نیز تمایل دارم هم بکنم هم بدم درصمن متاهل هستم ولی همجنسبازی را دوست دارم تا اینکه چند سال پیش در محل کار یکی از کارکنان حین صحبت از فاعل بودنش ور چندین مورد ارتباط گفت که من هم کم کم طی مرور به اون فهماندم که تمایل به این کار دارم ولی هرچه التماسش کردم حاصر به رابطه نشد حتی گفتم که من مفهول تو فاعل ولی نشد فقط به یک مورد جق زدن در حضور هم اکتفا کردیم ومن در کف یک کون دادن بودم بعد از مدتی با یک نفر که از خودم کوچکتر بود آشناشدم بعد از مدتی از خصوصیت خودم در صحبتها از جریان اطلاع پیدا کرد ولی اون فاعل بود و به هیچ وجه حاضر به رابطه دو طرفه نبود ناچار به مفعول بودن کامل در مقابل او راضی شدم و چندین مورد در مکانی خاص لخت میشدیم وهمدیگرو بغل و من براش ساک میزدم این را بگم که کیرش خیلی کلفت بود طوری که در دهانم کامل جا نمیشد چند مورد ساک زدن و اب کیر خوردن را تجربه کردم تا اینکه پیشنهاد کون دادن از هردو طرف پیش آمد من حاصر به گاییده شدن شدم وپس از آمادگی کامل در یک روز منحصر به فرد کونم را به دوستم هدیه کردم و انجا بود که لذت دنیا به من دست داد ویک کیر کلفت نصیبم شد البته این رت بگم که من قبلا با کونم ور میرفتم انگشت میکردم خیتر ک هویج و کونم میکردم ولی کیر او در بار اکل ودوم واقعا درداور بود و کونم را جر داده بود وتا مدتها کونم درد میکرد ولی هربار که میگذشت خاطره کون دادن در من زنده میشد و خواخان کیر او میشدم تعدادی عکس از کون وکیرم نیز برای او فرستادم واو نیز شهوتی میشد ودر صحبتهای رو درو و نیز او از کلمات وجملات شهوت انگیز مثل کونت را جر میدم یا توی کونت میزارم مرا تامرز شهوت کامل میبرد وهنوز هم در ارتباط هستیم امیدوارم این خاطره را دوست داشته باشید
نوشته: میثم
@DASTAN_SSX18
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک اشتباه در گذشته
1400/07/24
#گی #خاطرات_نوجوانی
شاید جمله بندیم زیاد خوب نباشه .
ولی سعی میکنم به بهترین شکل خاطره خودم بنویسم .
خواهش می کنم این داستان تا آخر بخوانید .
شاید باعث بشه بیشتر فکر کنید به کاری که می خوایید انجام بدید
چند روز پیش ها داشتم داستان میخواندم ، موضوع داستان ها اغلب گی و خاطرات نوجوانی بود …
نمی دونم چند نفر مثل من رفتار می کنند !!
اول عنوان داستان می خوانند ،
بعد میرند نظر می خوانند آخر سر میان داستان شروع می کنند خواندن
من که اغلب اینکار میکنم مگه اینکه لایک های داستان زیاد باشه .
داخل نظرات یکی از داستان ها چشم خورد به یه نظر که گفته بود ،
(میخوای بدی، به غریبه بده، فکر ده سال دیگهرو بکن)
برام جالب شد داستان کامل خواندم ، داستان یه پسری بود که به پسر خالش فکر کنم کون میداد…
من واقعا اون نظر فهمیدم ، که چی میگه .
چون برای من هم اتفاق افتاده
می خوام ماجرای خودم بگم از آخرین باری که…
کنکور سوم ام و آخرین کنکوری بود که می خواستم بدم
پس برام خیلی حیاتی بود ، از دانشگاه پیام نور مرخصی گرفته بودم که کل فکرم درس خواندن باشه
زمستون بود که مادر بزرگ ام فوت کرد
خونه ما شد عزا خونه
خونه مادر بزرگم و داییم هر دوشون روستا بود
از یک طرف نه می تونستم درسم بخونم نه اینکه کتاب و درس کلن ول کنم
هر جا میرفتم کتاب دستم بود درحالی که نمی خواندم اش اصلا
رفتیم روستا برای مراسم ختم
اون چند روزی که روستا بودیم سعی میکردم کمتر امین پسر داییم ببینم
وقتی می دیدم اش یه حس خجالت کل بدنم می گرفت
همه ناراحت بودن ولی شاید از طرفی هم خدا رو شکر می کردند چون مادر بزرگم یکسالی بود زمین گیر شده بود دکتر ها جواب اش کرده بودن
مراسم ختم و خاک سپاری تموم شد همه فامیل رفتن سر کار و زندگی اشون
منم تا حدودی برگشتم سراغ درس خودم
تا مراسم چهلم که دوباره همه فامیل جمع شدن روستا ، ما هم رفتیم
اولش نمی خواستم برم ولی به زور خوانده من باهاشون رفتم
خوبی اش این بود مثل مراسم ختم نبود که چند روز بخواییم بمونیم روستا ،مراسم چند ساعتی بیشتر طول نمی کشید
فقط میخواستم هر چه زود تر اون چند ساعتی که مراسم هست تموم بشه بگردیم خونه خودمون
موقع مراسم بیشتر جلوی مسجد روستا پرسه میزدم.
از موقعی که امدیم هم امین یبار بیشتر ندیدم ، بعد کلن غیب اش زد
مطمئن بودم تو مسجد نیست ، چون انقدر دم در بودم که آمار همه داشتم کی آمد که رفت …
هوا هم ابری بود سرد سرد
هیچ کسب به جز من بیرون نبود اگر هم بود داخل ماشین نشسته بودن
داشتم از سرما میمردم دیگه مجبوری رفتم آشپز خونه مسجد که چایی پخش میکردن
اونجا هم انقدر رفت آمد بود که اعصاب آدم خورد میشد
پسر خالم هم اونجا در به در دنبال چسب نوار می گشت ،
آخرش داییم گفت خونه ما هست
پسر خالم روبه من کرد گفت محمد دمت گرم بپر از خونه دایی چسب بردار بیار
منم زدم بیرون رفتم سمت خونه داییم بدون اینکه کلید بگیرم
به امید اینکه زنداییم خونه است در باز میکنه
وقتی رسیدم هرچی در زدم کسی نبود در باز کنه
رفتم خونه مادر بزرگم اونجا خاله هام بودن ولی نه کلید خونه داییم داشتن نه چسب نوار
به خاطر یه چسب نوار از اونجا رونده بودم از اینجا مونده
دوباره رفتم سمت خونه داییم که دیدم امین
هم از رو برو داره میاد
منو که دید گفت اینحایی ، مگه نرفتی مسجد
گفتم به خاطر یه چسب نوار
بیست دقیقه است اینجا وایسادم
پایین هم نه چسب بود نه کلید خونه شما
خندید گفت صبر کن الان بازش میکنم
منتظر بودم کلید در بیاره در باز کنه
که از بالای در حیاط پرید داخل ، از اونور در باز کرد
گفت بفرما
رفتم تو در خونه که باز کردیم پر از رخت خواب بود که پهن توی خون
@DASTAN_SSX18
1400/07/24
#گی #خاطرات_نوجوانی
شاید جمله بندیم زیاد خوب نباشه .
ولی سعی میکنم به بهترین شکل خاطره خودم بنویسم .
خواهش می کنم این داستان تا آخر بخوانید .
شاید باعث بشه بیشتر فکر کنید به کاری که می خوایید انجام بدید
چند روز پیش ها داشتم داستان میخواندم ، موضوع داستان ها اغلب گی و خاطرات نوجوانی بود …
نمی دونم چند نفر مثل من رفتار می کنند !!
اول عنوان داستان می خوانند ،
بعد میرند نظر می خوانند آخر سر میان داستان شروع می کنند خواندن
من که اغلب اینکار میکنم مگه اینکه لایک های داستان زیاد باشه .
داخل نظرات یکی از داستان ها چشم خورد به یه نظر که گفته بود ،
(میخوای بدی، به غریبه بده، فکر ده سال دیگهرو بکن)
برام جالب شد داستان کامل خواندم ، داستان یه پسری بود که به پسر خالش فکر کنم کون میداد…
من واقعا اون نظر فهمیدم ، که چی میگه .
چون برای من هم اتفاق افتاده
می خوام ماجرای خودم بگم از آخرین باری که…
کنکور سوم ام و آخرین کنکوری بود که می خواستم بدم
پس برام خیلی حیاتی بود ، از دانشگاه پیام نور مرخصی گرفته بودم که کل فکرم درس خواندن باشه
زمستون بود که مادر بزرگ ام فوت کرد
خونه ما شد عزا خونه
خونه مادر بزرگم و داییم هر دوشون روستا بود
از یک طرف نه می تونستم درسم بخونم نه اینکه کتاب و درس کلن ول کنم
هر جا میرفتم کتاب دستم بود درحالی که نمی خواندم اش اصلا
رفتیم روستا برای مراسم ختم
اون چند روزی که روستا بودیم سعی میکردم کمتر امین پسر داییم ببینم
وقتی می دیدم اش یه حس خجالت کل بدنم می گرفت
همه ناراحت بودن ولی شاید از طرفی هم خدا رو شکر می کردند چون مادر بزرگم یکسالی بود زمین گیر شده بود دکتر ها جواب اش کرده بودن
مراسم ختم و خاک سپاری تموم شد همه فامیل رفتن سر کار و زندگی اشون
منم تا حدودی برگشتم سراغ درس خودم
تا مراسم چهلم که دوباره همه فامیل جمع شدن روستا ، ما هم رفتیم
اولش نمی خواستم برم ولی به زور خوانده من باهاشون رفتم
خوبی اش این بود مثل مراسم ختم نبود که چند روز بخواییم بمونیم روستا ،مراسم چند ساعتی بیشتر طول نمی کشید
فقط میخواستم هر چه زود تر اون چند ساعتی که مراسم هست تموم بشه بگردیم خونه خودمون
موقع مراسم بیشتر جلوی مسجد روستا پرسه میزدم.
از موقعی که امدیم هم امین یبار بیشتر ندیدم ، بعد کلن غیب اش زد
مطمئن بودم تو مسجد نیست ، چون انقدر دم در بودم که آمار همه داشتم کی آمد که رفت …
هوا هم ابری بود سرد سرد
هیچ کسب به جز من بیرون نبود اگر هم بود داخل ماشین نشسته بودن
داشتم از سرما میمردم دیگه مجبوری رفتم آشپز خونه مسجد که چایی پخش میکردن
اونجا هم انقدر رفت آمد بود که اعصاب آدم خورد میشد
پسر خالم هم اونجا در به در دنبال چسب نوار می گشت ،
آخرش داییم گفت خونه ما هست
پسر خالم روبه من کرد گفت محمد دمت گرم بپر از خونه دایی چسب بردار بیار
منم زدم بیرون رفتم سمت خونه داییم بدون اینکه کلید بگیرم
به امید اینکه زنداییم خونه است در باز میکنه
وقتی رسیدم هرچی در زدم کسی نبود در باز کنه
رفتم خونه مادر بزرگم اونجا خاله هام بودن ولی نه کلید خونه داییم داشتن نه چسب نوار
به خاطر یه چسب نوار از اونجا رونده بودم از اینجا مونده
دوباره رفتم سمت خونه داییم که دیدم امین
هم از رو برو داره میاد
منو که دید گفت اینحایی ، مگه نرفتی مسجد
گفتم به خاطر یه چسب نوار
بیست دقیقه است اینجا وایسادم
پایین هم نه چسب بود نه کلید خونه شما
خندید گفت صبر کن الان بازش میکنم
منتظر بودم کلید در بیاره در باز کنه
که از بالای در حیاط پرید داخل ، از اونور در باز کرد
گفت بفرما
رفتم تو در خونه که باز کردیم پر از رخت خواب بود که پهن توی خون
@DASTAN_SSX18
ه
امین گفت نگاه کن دیشب زنا اینجا خوابیده بودن صبح که پاشدن رخت خواب هاشون هم جمع نکردن
رفتم گفتم امین ول کن اینارو چسب کجاست
دایی گفت که کنار تلوزیون
هرچی گشتیم نبود …
اخرش دیدم از چیزی که فرار میکردم اتفاق افتاد
به خودم آمدم من و امین تنها بودیم توی خونه
درست مثل قبل یه حسی از هیجان و استرس دلشوره کل بدنم گرفت
نمی دونم دوباره هر کاری کردم که امین نبینم یا حداقل باهاش تنها نشم نشد
حس شهوت بالاخره پیروز شد
امین رفت کنار بخاری گفت حالا چسب برای چی می خوان
گفتم نمی دونم بابا بیخیال ، تا الان یا پیدا کرده یا از خیرش گذشته
دل دل می کردم که بهش بگم بیا با هم حال کنیم
بیشتر موقع ها خودم بهش پیشنهاد می دادم امین هم از خدا خواسته قبول میکرد
یه جنگ داخل وجودم شکل گرفته بود هی با خودم کلنجار میرفتم
امین شروع کرد رخت و خواب های تو خونه جمع کردن
قشنگ معلوم بود داره اینکار میکنه که من پا بزارم جلو
چون امین سنگ هم از آسمون می بارید داخل خونه نمی موند قبل تر هم همین اینکار میکرد
خودش مثلا سرگرم می کرد تا من بهش بگم
اما من اینبار داشتم جلو خودم میگرفتم
دفعه قبلی که به امین دادم اوایل تابستون بود بعد کنکور
هفت ماه می گذشت ازش بعد اون خانوادم هر وقت آخر هفته آمدن روستا دیدن مادربزرگ من نیومدم چون می دونستم نمی تونم جلو خودم بگیرم
یه سکوتی تو خونه حکم فرما شده بود که با صدای در شکست
صدا در که آمد نیما رخت و خواب ول کرد رفت در باز کنه
پسر خالم بود هنوز چسب پیدا نکرده بود امد داخل گفت پس کجایی من گفتم اینجا نبود از خونه پایینی هم پرسیدم اونجا هم چسب نیست
گفت قشنگ گشتید
رامین گفت آره بابا
پسر خالم زنگ زد به داییم یخورده حرف زد در حالی که با گوشی حرف میزد رفت بیرون از خونه در حیاط پشت سر اش بست
دوباره من امین تنها شدیم
امین داخل حیاط بود رفت دستشویی
من تو آینه نگاه خودم کردم
تو دلم انگار داشتم چنگ میزدن
آخرش کم آوردم
رفتم کنار بخاری امین آمد داخل رخت خوابی که جمع کرده همون وسط خونه گذاشت موند
گفتم الان جمع کردی
گفت من تا کردمشون خودشون میان میزارن جا رخت خوابی
گفتم چه گیری داده به چسب نوار
امین خندید کنترل برداشت تلوزیون روشن کرد
گفتم نمیایی بریم بیرون
امین گفت نه سرده
یه چند لحظه ساکت شدم
امین هم داشت شبکه هارو بالا پایین می کرد
کنار بخاری نشستم
آخرش دل زدم دریا
صداش زدم امین بدون اینکه منو نگاه کنه گفت ها
گفتم نگاه کن اینجا
سر اش برگردوند گفت چیه
کونم دادم سمت اش گفتم می خوای بکنی
خندید معلوم بود منتظر حرف من بود
گفت اره
چیزی نگفتم رفتم دستشویی خودم تمییز کردم
تا برگشتم چند دقیقه گذشت آمدم داخل امین سرپا جلو در بود
گوشی اش زده بود شارژ باهاش کلنجار میرفت که قطع نشه
من دستم گذاشتم روی شلوار کیرش حسابی راست شده بود
گفتم بهش کیرت در بیار امین بایه دست دکمه شلوار جین اش باز کرد کیرش انداخت بیرون
من دستم دور کیرش حلقه کردم
کیر امین زیاد دراز نبود ۱۵ یا ۱۶ بود
ولی انگار بیشتر رشد اش روی قطر بود حسابی کلفت بود
داشتم کیرش میمالید که امین گوشی گذاشت روی پشتی
گفتم دراز بکشم یا چهار دست پا وایسم
امین گفت دراز بکش راحتر اونجور
شلوار دادم پایین ، کنار اپن آشپز خونه روی شکم خوابیدم
امین رفت از جلو آینه کرم برداشت مقدار زیادی از کرم مالید نوک کیرش
شروع کرد کیرش چرب کردن
منم کلن نگاهم به کیرش بود که داشت چرب اش میکرد واسه سوراخ کون من
امد بقل من رو زانو وایساد از روی رخت خواب هایی که جمع کرده بود یه بالشت برداشت داد من که بزارم زیر شکمم
بین کونم باز کرد تف کرد سر سوراخ کونم
خودشم آ
@DASTAN_SSX18
امین گفت نگاه کن دیشب زنا اینجا خوابیده بودن صبح که پاشدن رخت خواب هاشون هم جمع نکردن
رفتم گفتم امین ول کن اینارو چسب کجاست
دایی گفت که کنار تلوزیون
هرچی گشتیم نبود …
اخرش دیدم از چیزی که فرار میکردم اتفاق افتاد
به خودم آمدم من و امین تنها بودیم توی خونه
درست مثل قبل یه حسی از هیجان و استرس دلشوره کل بدنم گرفت
نمی دونم دوباره هر کاری کردم که امین نبینم یا حداقل باهاش تنها نشم نشد
حس شهوت بالاخره پیروز شد
امین رفت کنار بخاری گفت حالا چسب برای چی می خوان
گفتم نمی دونم بابا بیخیال ، تا الان یا پیدا کرده یا از خیرش گذشته
دل دل می کردم که بهش بگم بیا با هم حال کنیم
بیشتر موقع ها خودم بهش پیشنهاد می دادم امین هم از خدا خواسته قبول میکرد
یه جنگ داخل وجودم شکل گرفته بود هی با خودم کلنجار میرفتم
امین شروع کرد رخت و خواب های تو خونه جمع کردن
قشنگ معلوم بود داره اینکار میکنه که من پا بزارم جلو
چون امین سنگ هم از آسمون می بارید داخل خونه نمی موند قبل تر هم همین اینکار میکرد
خودش مثلا سرگرم می کرد تا من بهش بگم
اما من اینبار داشتم جلو خودم میگرفتم
دفعه قبلی که به امین دادم اوایل تابستون بود بعد کنکور
هفت ماه می گذشت ازش بعد اون خانوادم هر وقت آخر هفته آمدن روستا دیدن مادربزرگ من نیومدم چون می دونستم نمی تونم جلو خودم بگیرم
یه سکوتی تو خونه حکم فرما شده بود که با صدای در شکست
صدا در که آمد نیما رخت و خواب ول کرد رفت در باز کنه
پسر خالم بود هنوز چسب پیدا نکرده بود امد داخل گفت پس کجایی من گفتم اینجا نبود از خونه پایینی هم پرسیدم اونجا هم چسب نیست
گفت قشنگ گشتید
رامین گفت آره بابا
پسر خالم زنگ زد به داییم یخورده حرف زد در حالی که با گوشی حرف میزد رفت بیرون از خونه در حیاط پشت سر اش بست
دوباره من امین تنها شدیم
امین داخل حیاط بود رفت دستشویی
من تو آینه نگاه خودم کردم
تو دلم انگار داشتم چنگ میزدن
آخرش کم آوردم
رفتم کنار بخاری امین آمد داخل رخت خوابی که جمع کرده همون وسط خونه گذاشت موند
گفتم الان جمع کردی
گفت من تا کردمشون خودشون میان میزارن جا رخت خوابی
گفتم چه گیری داده به چسب نوار
امین خندید کنترل برداشت تلوزیون روشن کرد
گفتم نمیایی بریم بیرون
امین گفت نه سرده
یه چند لحظه ساکت شدم
امین هم داشت شبکه هارو بالا پایین می کرد
کنار بخاری نشستم
آخرش دل زدم دریا
صداش زدم امین بدون اینکه منو نگاه کنه گفت ها
گفتم نگاه کن اینجا
سر اش برگردوند گفت چیه
کونم دادم سمت اش گفتم می خوای بکنی
خندید معلوم بود منتظر حرف من بود
گفت اره
چیزی نگفتم رفتم دستشویی خودم تمییز کردم
تا برگشتم چند دقیقه گذشت آمدم داخل امین سرپا جلو در بود
گوشی اش زده بود شارژ باهاش کلنجار میرفت که قطع نشه
من دستم گذاشتم روی شلوار کیرش حسابی راست شده بود
گفتم بهش کیرت در بیار امین بایه دست دکمه شلوار جین اش باز کرد کیرش انداخت بیرون
من دستم دور کیرش حلقه کردم
کیر امین زیاد دراز نبود ۱۵ یا ۱۶ بود
ولی انگار بیشتر رشد اش روی قطر بود حسابی کلفت بود
داشتم کیرش میمالید که امین گوشی گذاشت روی پشتی
گفتم دراز بکشم یا چهار دست پا وایسم
امین گفت دراز بکش راحتر اونجور
شلوار دادم پایین ، کنار اپن آشپز خونه روی شکم خوابیدم
امین رفت از جلو آینه کرم برداشت مقدار زیادی از کرم مالید نوک کیرش
شروع کرد کیرش چرب کردن
منم کلن نگاهم به کیرش بود که داشت چرب اش میکرد واسه سوراخ کون من
امد بقل من رو زانو وایساد از روی رخت خواب هایی که جمع کرده بود یه بالشت برداشت داد من که بزارم زیر شکمم
بین کونم باز کرد تف کرد سر سوراخ کونم
خودشم آ
@DASTAN_SSX18
مد پشت من کیرش گذاشت روی سوراخم
گفتم امین آروم بکن تا جا باز کنه
گفت نترس میدونم
کیرش فشار داد نوک اش رفت تو سوراخم شروع کرد تیر کشیدن
دستم برد پشت که نزارم زیاد فشار بده اما کیرش فشار داد تا آخر دراز کشید روم
کیرش که کرد داخل انگار کل شهوتم پرید هیچ حسی نداشتم انگار
در گوشم گفت عقب جلو کنم
گفتم بکن
شروع کرد تلمبه زدن
خودم شل کردم به نقش نگار پشتی نگاه میکردم
تا کارش تموم بشه سوراخ کونم میسوخت کیرش کل سوراخ کونم پر کرده بود
اغلب وزنش انداخت روم داشت تلمبه میزدم
دو دقیقه نشد تلمبه زدناش که در گوشم
نفس نفس زد آروم گفت آمد
گفتم آبت آمد
گفت آره
چند ثانیه کیرش تو سوراخم نگه داشت
گفتم امین پاشو از روم برم دستشویی
گفت وایسا شروع کرد عقب جلو کردن
گفتم بسه دیگه
امین از روم بلند شد کنارم نشست
به پهلو شدم
گفتم دستمال کاغذی میدی
امین پاشد جعبه دستمال داد بهم
چند تا دستمال برداشتم خودم پاک کردم شلوارم دادم بالا
رفتم دستشویی بعدش به همین که نشستم دستم گرفتم زیر سوراخ کونم آب کیر امین با فشار آمد بیرون
آب کیرش تو دستم بود
آب باز کردم دستم شستم
خودم شستم آمدم بیرون
امین آمده بود داخل حیاط
باورم نمی شد که باز انجامش دادم …
الان بیشتر از دوسال از اون روز میگذره
من شاید تو این دوسال فقط دو سه بار امین دیدم
هر بارم دیدم حس بدی تمام وجودم میگیره که واقعا نمیشه اینجا نوشت حس خجالت و شرم نمی دونم
ولی حاضری زمین دهن باز کنه بری داخلش ولی داخل اون شرایط قرار نگیره
من وقتی کم سن تر بودم میرفتم روستا
با امین پسر داییم کل روز باهم بودیم (امین یکسالی از من کوچیکتر بود میشه گفته هم سن سال بودیم)
یادمه از زمانی که هیچ کدومون موقع ارضا شدن آب کیرمون نمی آمد با هم حال میکردیم که من یواش یواش حس مفعول بودن پیدا کردم
و تا دوسال پیش که داستان اش نوشتم ماجرای من امین ادامه داشت
من که واقعا از کارایی که کردم پشیمونم
اگه طرز فکر الان ام داشته باشم برگردم گذشته مطمئن این کار هرگز هرگز دیگه انجام نمیدم
چون میدونم در آینده جز پشیمونی هیچی نداره
اگه تنیجر ، سن سالتون کمه این کارو نکنید
یخورده که سنتون بره بالا متوجه حرف من میشید
رابطه با آشنا یا غریبه فرقی نمی کنه واقعا پشیمونی داره
اگه با غریبه باشه احتمال سو استفاده بیشتر که احتمال داره حتی بدتر از این هم بشه
آشنا هم که مثل قضیه من میشه
نوشته: محمد
@DASTAN_SSX18
گفتم امین آروم بکن تا جا باز کنه
گفت نترس میدونم
کیرش فشار داد نوک اش رفت تو سوراخم شروع کرد تیر کشیدن
دستم برد پشت که نزارم زیاد فشار بده اما کیرش فشار داد تا آخر دراز کشید روم
کیرش که کرد داخل انگار کل شهوتم پرید هیچ حسی نداشتم انگار
در گوشم گفت عقب جلو کنم
گفتم بکن
شروع کرد تلمبه زدن
خودم شل کردم به نقش نگار پشتی نگاه میکردم
تا کارش تموم بشه سوراخ کونم میسوخت کیرش کل سوراخ کونم پر کرده بود
اغلب وزنش انداخت روم داشت تلمبه میزدم
دو دقیقه نشد تلمبه زدناش که در گوشم
نفس نفس زد آروم گفت آمد
گفتم آبت آمد
گفت آره
چند ثانیه کیرش تو سوراخم نگه داشت
گفتم امین پاشو از روم برم دستشویی
گفت وایسا شروع کرد عقب جلو کردن
گفتم بسه دیگه
امین از روم بلند شد کنارم نشست
به پهلو شدم
گفتم دستمال کاغذی میدی
امین پاشد جعبه دستمال داد بهم
چند تا دستمال برداشتم خودم پاک کردم شلوارم دادم بالا
رفتم دستشویی بعدش به همین که نشستم دستم گرفتم زیر سوراخ کونم آب کیر امین با فشار آمد بیرون
آب کیرش تو دستم بود
آب باز کردم دستم شستم
خودم شستم آمدم بیرون
امین آمده بود داخل حیاط
باورم نمی شد که باز انجامش دادم …
الان بیشتر از دوسال از اون روز میگذره
من شاید تو این دوسال فقط دو سه بار امین دیدم
هر بارم دیدم حس بدی تمام وجودم میگیره که واقعا نمیشه اینجا نوشت حس خجالت و شرم نمی دونم
ولی حاضری زمین دهن باز کنه بری داخلش ولی داخل اون شرایط قرار نگیره
من وقتی کم سن تر بودم میرفتم روستا
با امین پسر داییم کل روز باهم بودیم (امین یکسالی از من کوچیکتر بود میشه گفته هم سن سال بودیم)
یادمه از زمانی که هیچ کدومون موقع ارضا شدن آب کیرمون نمی آمد با هم حال میکردیم که من یواش یواش حس مفعول بودن پیدا کردم
و تا دوسال پیش که داستان اش نوشتم ماجرای من امین ادامه داشت
من که واقعا از کارایی که کردم پشیمونم
اگه طرز فکر الان ام داشته باشم برگردم گذشته مطمئن این کار هرگز هرگز دیگه انجام نمیدم
چون میدونم در آینده جز پشیمونی هیچی نداره
اگه تنیجر ، سن سالتون کمه این کارو نکنید
یخورده که سنتون بره بالا متوجه حرف من میشید
رابطه با آشنا یا غریبه فرقی نمی کنه واقعا پشیمونی داره
اگه با غریبه باشه احتمال سو استفاده بیشتر که احتمال داره حتی بدتر از این هم بشه
آشنا هم که مثل قضیه من میشه
نوشته: محمد
@DASTAN_SSX18
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بهترین سکس در عمرم
1400/07/24
#زن_شوهردار
سلام دوستان گلم اسم من میلاد هست و میخوام خاطره یه سکس به یاد موندنی و براتون تعریف کنم سکس با زن پسر عموم جای شما خالی خیلی حال داد این جریان برمیگرده به سال ۸۹ پسر عموم و زنش امده بودن خونه ما مهمونی من اون موقعه مجرد بودم خونه پدریم اشپز خونه تو حیاته هفت متر طول یک و نیم متر عرض که ظرف شوی و یخچال و گاز اینارو حساب کنی دو نفر به زور رد میشه این زن پسر عموی ما که شام و خوردیم بلند شد ظرف هارو جمع کرد گفت من میشورم منم کمی بعد رفتم حیات یه سیگار روشن کنم که دیدم فندک و نیاوردم گفتم از اب گرم کن روشنش میکنم سینک ظرف شوی هم اون ته گذاشتیم که روشم اب گرم کن وصله رفتم تو دیدم محبوبه داره ظرف میشوره محبوبه هم میشه زن پسر عموی من تا اون لحظه که من رفتم سیگارو روشن کنم تو نخ اون نبودم داشتم سیگار رو روشن میکردم که کون خانوم خورد به کیر من احساس کردم تا اون لحظه کون به نرمی اون ندیده بودم اون شب تمام شد رفت هفته دیگه من رفتم خونه اینا سفید کاری کنم خودم گچ کارم پسر عموم هم تو صحرا کار میکنه باقلا و این جور چیزا میکاره هوا واقعا گرم بود منم که سفید کاری میکردم بد تر گرم شده بود خونه محبوبه هم برا من گچ اماده میکرد یه پیراهن زرد و یه شلوار و یه مانتو پوشیده بود که مانتو تا نصفه باز بود من هی نگاه میکردم به سینهاش اخه خیلی تو چشم بود یواش یواش جرعت به خودم دادم و سر حرف و باز کردم و از زندگی زن اشوی ازش پرسیدم که با شوهرش چه جوری اونم میگفت زندگی برام جهنم شده عرق میخوره میاد منو میزنه یواش یواش حرفای ما جاهای سکسی رسید که دو ماه میشه که نزدیک من نشده و از این جور حرفا یه دیوار سفید کاریش تمام شد میخواستم جاتابلو بزنم که گفتم بیا بالا از شمش نگه دار که منم میخ بزنم روش به بهانه جابه جا شدن هی بازوم و میزدم به سینش و وقتی میخواستم ردشم اون طرف از عقب ماس مالیش میکردم و رد میشدم اونم نیش لبخند میزد شمشو زدم و امدم پاین که محبوبه گفت من چه جور بیام حالا منم گفتم بپر من میگیرمت اقا اینم پرید من گرفتمش ولی باهام خوردیم زمین حالا این رو منه منم دستم و از کمر قفل کردم نمیزارم پاشه که لب و گذاشتم رولبش و خوردمش اولش میکشید که بعد همراهیم کرد بلندش کردم از عقب سینه هاشو گرفتم تو دستم هی میگفت علان میاد میبینه بردمش اشپزخونش از ترس که علان بیاد زود شلوارو دادم پاین کیرو گذاشتم دم کسش و فرستادم شو یه ۱۵ دیقی تلمبه زدم که ابم امدو ریختم توش از اون به بعد درسته باهم هستیم من خیلی کردمش ولی اولین سکس که باهاش داشتم بهترین سکس عمرم بود ممنونم که داستان منو خوندین این داستان واقعی هست بی کم و کاست
نوشته: میلاد
@DASTAN_SSX18
1400/07/24
#زن_شوهردار
سلام دوستان گلم اسم من میلاد هست و میخوام خاطره یه سکس به یاد موندنی و براتون تعریف کنم سکس با زن پسر عموم جای شما خالی خیلی حال داد این جریان برمیگرده به سال ۸۹ پسر عموم و زنش امده بودن خونه ما مهمونی من اون موقعه مجرد بودم خونه پدریم اشپز خونه تو حیاته هفت متر طول یک و نیم متر عرض که ظرف شوی و یخچال و گاز اینارو حساب کنی دو نفر به زور رد میشه این زن پسر عموی ما که شام و خوردیم بلند شد ظرف هارو جمع کرد گفت من میشورم منم کمی بعد رفتم حیات یه سیگار روشن کنم که دیدم فندک و نیاوردم گفتم از اب گرم کن روشنش میکنم سینک ظرف شوی هم اون ته گذاشتیم که روشم اب گرم کن وصله رفتم تو دیدم محبوبه داره ظرف میشوره محبوبه هم میشه زن پسر عموی من تا اون لحظه که من رفتم سیگارو روشن کنم تو نخ اون نبودم داشتم سیگار رو روشن میکردم که کون خانوم خورد به کیر من احساس کردم تا اون لحظه کون به نرمی اون ندیده بودم اون شب تمام شد رفت هفته دیگه من رفتم خونه اینا سفید کاری کنم خودم گچ کارم پسر عموم هم تو صحرا کار میکنه باقلا و این جور چیزا میکاره هوا واقعا گرم بود منم که سفید کاری میکردم بد تر گرم شده بود خونه محبوبه هم برا من گچ اماده میکرد یه پیراهن زرد و یه شلوار و یه مانتو پوشیده بود که مانتو تا نصفه باز بود من هی نگاه میکردم به سینهاش اخه خیلی تو چشم بود یواش یواش جرعت به خودم دادم و سر حرف و باز کردم و از زندگی زن اشوی ازش پرسیدم که با شوهرش چه جوری اونم میگفت زندگی برام جهنم شده عرق میخوره میاد منو میزنه یواش یواش حرفای ما جاهای سکسی رسید که دو ماه میشه که نزدیک من نشده و از این جور حرفا یه دیوار سفید کاریش تمام شد میخواستم جاتابلو بزنم که گفتم بیا بالا از شمش نگه دار که منم میخ بزنم روش به بهانه جابه جا شدن هی بازوم و میزدم به سینش و وقتی میخواستم ردشم اون طرف از عقب ماس مالیش میکردم و رد میشدم اونم نیش لبخند میزد شمشو زدم و امدم پاین که محبوبه گفت من چه جور بیام حالا منم گفتم بپر من میگیرمت اقا اینم پرید من گرفتمش ولی باهام خوردیم زمین حالا این رو منه منم دستم و از کمر قفل کردم نمیزارم پاشه که لب و گذاشتم رولبش و خوردمش اولش میکشید که بعد همراهیم کرد بلندش کردم از عقب سینه هاشو گرفتم تو دستم هی میگفت علان میاد میبینه بردمش اشپزخونش از ترس که علان بیاد زود شلوارو دادم پاین کیرو گذاشتم دم کسش و فرستادم شو یه ۱۵ دیقی تلمبه زدم که ابم امدو ریختم توش از اون به بعد درسته باهم هستیم من خیلی کردمش ولی اولین سکس که باهاش داشتم بهترین سکس عمرم بود ممنونم که داستان منو خوندین این داستان واقعی هست بی کم و کاست
نوشته: میلاد
@DASTAN_SSX18
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦
#داسـتـانکده_سکسی
♥
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
♥
#لز
#گی
#محارم
#بیغیرتی
#عاشقانه
ارتباط با ادمین چنل
@Pymr_sexy1400_bot
#لینک_ناشناسمون
https://t.me/BChatBot?start=sc-381390-QWSaDUh
انتقادات پیشنهادات
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن ♥️
https://t.me/DASTAN_SSX18
https://t.me/DASTAN_SSX18
https://t.me/DASTAN_SSX18
✨✨✨✨✨✨✨✨
کانال داستان سکسی👇
@DASTAN_SSX18
ربات فیلمای سکسی ضد فیلتر
👇
@POURN_STAR_BOT @SEXUOLAXBOT
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
♥
دنـیـای داسـتـان صـکـصـی🙊
♥
#لز
#گی
#محارم
#بیغیرتی
#عاشقانه
ارتباط با ادمین چنل
@Pymr_sexy1400_bot
#لینک_ناشناسمون
https://t.me/BChatBot?start=sc-381390-QWSaDUh
انتقادات پیشنهادات
#لف_دادن_خز_شده_بیصدا_کن ♥️
https://t.me/DASTAN_SSX18
https://t.me/DASTAN_SSX18
https://t.me/DASTAN_SSX18
✨✨✨✨✨✨✨✨
کانال داستان سکسی👇
@DASTAN_SSX18
ربات فیلمای سکسی ضد فیلتر
👇
@POURN_STAR_BOT @SEXUOLAXBOT
🦋✨🦋✨🦋✨🦋
کامنتای چنل باز شد دوست داشتین بیاین کبص شعر بگیم
❤️
این گروهو ته انبار داشتم الان دیدمش متصلش کردم ب چنل
😂😂😂😂
❤️
این گروهو ته انبار داشتم الان دیدمش متصلش کردم ب چنل
😂😂😂😂
دَِاَِسَِتَِاَِنَِڪَِدَِهَِ 💦 pinned «کامنتای چنل باز شد دوست داشتین بیاین کبص شعر بگیم ❤️ این گروهو ته انبار داشتم الان دیدمش متصلش کردم ب چنل 😂😂😂😂»
سانازم
1400/07/17
#دختر_خاله
ممانعت پدرم برای کفتر بازی بعد از مرگش منقضی شد و شروع کردم به جمع کردن کفتر تا اینکه بالای خونمون که ویلایی بود رو دورتا دورشو دیوار کشیدم و ی نردبون برای رفت و آمدم بود و ی تخت فلزی ی نفره بالا برای من بود و چندین قفس کفتر
خونه خالم کنارمون بود و شوهر خالم هم که اهل دل بود پاتوقش پیش من بود که با هم قلیون میکشیدیم و بعضی مواقع از شرابش میاورد میخوردیم
شوهر خالم بسیار آدم بد دلی بود و همین امر باعث شد ساناز دخترش رو این دست اون دست کرد تا از سن ازدواجش گذشت و خاستگارا کم رنگ شدن
ساناز متولد 64 بود بسیار دختر خوشرو و با جذبه ای بود رنگ پوستش سرخ و سفید بود و از اونجایی که به خودش نمیرسید سخت میشد متوجه زیباییش شد
شوهر خالم سال 97 با ی تصادف زندگی نباتی پیدا کرد و تلاش اندک ما از اونجایی که وضع مالی خوبی نداشتیم راه به جایی نیافت و من شدم مرد دو تا خونه و دوتا بیمه از بابام و شوهر خالم برای امرار معاشمون موند و بهونه خوبی بود که تن به کار ندم
و ادامه ولگردی بدم
سعی میکردم توی کارهایی که خالم و ساناز از انجامش عاجزن کمکشون بدم
رفت و آمدا بیش از پیش زیاد شد و تا اینکه پای ساناز به بالا باز شد و کم کم جا خوش کرد و کار هر روزش شد
ی روز از ساناز خواستم برام از شراب باباش ی بطری بیاره (چون سال باباش نرفته بود نتونستم به خالم بگم) که ساناز ی شرط گذاشت پیش پام اونم این بود که به شرطی که منم بخورم
تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و قبول کردم
فرداش با ی بطری شراب اومد بالا و شروع کردیم شراب خوردن که ی خورده که خورد من دست کشیدم که اونم دست کشید ی کم سرختر شده بود و قهقه میزد قلیونمو که چاق کردم برعکس همیشه شریکم شد و چند کامی کشید تا سرش گیج رفت و دراز کشید روی تخت و سرشو گذاشت بغلم تا اون لحظه هیچ ارتباط بدنی بجز دست دادن نداشتیم
بعد از ده دقیقه چرت گفتن فاز غم گرفت و یاد باباش افتاد و منو هم به گریه انداخت
دیگه برای ابراز همدردی همو بغل کرده بودیم و نوازش میکردیم
همونجا ی چرت زد که با تماس مامانش بیدار شد و رفت
فرداش موذب بودیم جفتمون ولی احساس تازه ای داشتم نصبت به ساناز با اینکه 8سال اختلاف سنی داشتیم و ازم بزرگتر بود ولی میدونستم بهترین کیس هستش برای دوستی
عصر شد و اومد بالا سلام و احوالپرسی کردیم ی کم به این در اون در زد تا اومد روی اصل مطلبش و
-بابت دیروز ببخشید نفهمیدم چکار کردم
+مگه چکار کردی؟
-هیچی منظورم اینه مست بودم و نتونستم خودمو کنترل کنم
+مگه چکار کردی؟
-خوب همین حرفا و همین کارا
+متوجه نمیشم مگه کار خلافی کردیم
-نه البته منو تو پسر خاله دختر خاله ایم
+خوب؟!
-هیچی
-یعنی تو موذب نشدی؟!
+نه چرا بشم؟! اتفاقا خیلی هم برام جالب بود و خاطره انگیز
-واقعاً؟
+آره بخدا خیلی خوش گذشت
+قلیون میکشی؟
-آره
+بگیر
-ممنون
چند دود گرفت از دیروز بیشتر که باز سرش سنگین شد خواست دراز بکشه که گفتم سرتو بزار روی پاهام
گفتش نه مرسی همینجا خوبه
مست نبودنش ی کم سر سنگینش کرده بود
+تخت سفته بزار روی پام
-باشه
اومد و سرشو گذاشت روی رونم
از اونجایی که نه من مست بودم نه ساناز جفتمون موذب شدیم و سکوت بینمون رو فقط صدای قلیون قطع میکرد
بیست دقیقه گذشت که بلند شد و نشست گفت مرسی حمید جان
+خواهش میکنم کاری نکردم
-اتفاقأ صمیمیتت برام از تمام کارهای دنیا با ارزش تره
+این چه حرفیه؟ فک کنم تنها کس همدیگه ایم. باید پناهگاه همدیگه باشیم
-آخه چون بابام نمیذاشت زیاد صمیمی بشیم الان برام سخته. ولی خیلی خوشحالم که هستی
+بله خدا بیامرز خیلی سخت میگرفت و این به ضرر همه بود مخصوصا تو
-چطور؟!
+
@DASTAN_SSX18
1400/07/17
#دختر_خاله
ممانعت پدرم برای کفتر بازی بعد از مرگش منقضی شد و شروع کردم به جمع کردن کفتر تا اینکه بالای خونمون که ویلایی بود رو دورتا دورشو دیوار کشیدم و ی نردبون برای رفت و آمدم بود و ی تخت فلزی ی نفره بالا برای من بود و چندین قفس کفتر
خونه خالم کنارمون بود و شوهر خالم هم که اهل دل بود پاتوقش پیش من بود که با هم قلیون میکشیدیم و بعضی مواقع از شرابش میاورد میخوردیم
شوهر خالم بسیار آدم بد دلی بود و همین امر باعث شد ساناز دخترش رو این دست اون دست کرد تا از سن ازدواجش گذشت و خاستگارا کم رنگ شدن
ساناز متولد 64 بود بسیار دختر خوشرو و با جذبه ای بود رنگ پوستش سرخ و سفید بود و از اونجایی که به خودش نمیرسید سخت میشد متوجه زیباییش شد
شوهر خالم سال 97 با ی تصادف زندگی نباتی پیدا کرد و تلاش اندک ما از اونجایی که وضع مالی خوبی نداشتیم راه به جایی نیافت و من شدم مرد دو تا خونه و دوتا بیمه از بابام و شوهر خالم برای امرار معاشمون موند و بهونه خوبی بود که تن به کار ندم
و ادامه ولگردی بدم
سعی میکردم توی کارهایی که خالم و ساناز از انجامش عاجزن کمکشون بدم
رفت و آمدا بیش از پیش زیاد شد و تا اینکه پای ساناز به بالا باز شد و کم کم جا خوش کرد و کار هر روزش شد
ی روز از ساناز خواستم برام از شراب باباش ی بطری بیاره (چون سال باباش نرفته بود نتونستم به خالم بگم) که ساناز ی شرط گذاشت پیش پام اونم این بود که به شرطی که منم بخورم
تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و قبول کردم
فرداش با ی بطری شراب اومد بالا و شروع کردیم شراب خوردن که ی خورده که خورد من دست کشیدم که اونم دست کشید ی کم سرختر شده بود و قهقه میزد قلیونمو که چاق کردم برعکس همیشه شریکم شد و چند کامی کشید تا سرش گیج رفت و دراز کشید روی تخت و سرشو گذاشت بغلم تا اون لحظه هیچ ارتباط بدنی بجز دست دادن نداشتیم
بعد از ده دقیقه چرت گفتن فاز غم گرفت و یاد باباش افتاد و منو هم به گریه انداخت
دیگه برای ابراز همدردی همو بغل کرده بودیم و نوازش میکردیم
همونجا ی چرت زد که با تماس مامانش بیدار شد و رفت
فرداش موذب بودیم جفتمون ولی احساس تازه ای داشتم نصبت به ساناز با اینکه 8سال اختلاف سنی داشتیم و ازم بزرگتر بود ولی میدونستم بهترین کیس هستش برای دوستی
عصر شد و اومد بالا سلام و احوالپرسی کردیم ی کم به این در اون در زد تا اومد روی اصل مطلبش و
-بابت دیروز ببخشید نفهمیدم چکار کردم
+مگه چکار کردی؟
-هیچی منظورم اینه مست بودم و نتونستم خودمو کنترل کنم
+مگه چکار کردی؟
-خوب همین حرفا و همین کارا
+متوجه نمیشم مگه کار خلافی کردیم
-نه البته منو تو پسر خاله دختر خاله ایم
+خوب؟!
-هیچی
-یعنی تو موذب نشدی؟!
+نه چرا بشم؟! اتفاقا خیلی هم برام جالب بود و خاطره انگیز
-واقعاً؟
+آره بخدا خیلی خوش گذشت
+قلیون میکشی؟
-آره
+بگیر
-ممنون
چند دود گرفت از دیروز بیشتر که باز سرش سنگین شد خواست دراز بکشه که گفتم سرتو بزار روی پاهام
گفتش نه مرسی همینجا خوبه
مست نبودنش ی کم سر سنگینش کرده بود
+تخت سفته بزار روی پام
-باشه
اومد و سرشو گذاشت روی رونم
از اونجایی که نه من مست بودم نه ساناز جفتمون موذب شدیم و سکوت بینمون رو فقط صدای قلیون قطع میکرد
بیست دقیقه گذشت که بلند شد و نشست گفت مرسی حمید جان
+خواهش میکنم کاری نکردم
-اتفاقأ صمیمیتت برام از تمام کارهای دنیا با ارزش تره
+این چه حرفیه؟ فک کنم تنها کس همدیگه ایم. باید پناهگاه همدیگه باشیم
-آخه چون بابام نمیذاشت زیاد صمیمی بشیم الان برام سخته. ولی خیلی خوشحالم که هستی
+بله خدا بیامرز خیلی سخت میگرفت و این به ضرر همه بود مخصوصا تو
-چطور؟!
+
@DASTAN_SSX18
آخه الان بایستی سر خونه زندگیت میبود
-هی چی بگم؟ شاید. مهم اینه که خوشحال باشم که نیستم
+منم
-تو چرا؟!
+منم مثل تو نه کاری نه پشتوانه مالی نه همدمی نه آینده ای
-وای عزیزم، غصه نخور ایشالا مشکلاتمون حل میشه
-خوب دیگه دیر وقته من باید برم فردا با ی بطری شراب میام
+واقعا؟!
-آره میخوام دوباره اون حالو داشته باشم
+باشه
رفت منم خوشحال از رابطه احساسی که بینمون پیش اومده بود روزگار رو با شوق سپری میکردم و از صمیم دل میخواستم به سکس ختم بشه این داستان
فردا عصر شد که بساط شراب خوری رو آماده کرده بودم که ساناز از پایین صدام کرد رفتم شرابو پرت کرد بالا و اومد بالا
نشستیم به شراب خوردن پیک سوم چهارم بود که لم داد بهم و به حالت سر مستی میگفت و میخندید که گفتم من دیگه نمیخورم
-چرا!؟؟
+نمیتونم
-باشه، پس قلیونو چاق کن
+چشم
بلند شدم قلیون آماده کردم اومدم بشینم که ساناز دراز کشیده بود
به پهلو سمت من منم نشستم بین قوس بدنش و شروع کردم کام گرفتن
که خودشو چسبوند بهم گفت پاس بده دیگه
+باشه بگیر
-خودت بگیر برام
+یعنی چی؟
-بزار دهنم
+باشه
چند کام گرفت که چشاش چپ شد و به زور بازشون میکرد بقیه قلیون رو رو کشیدم که رفت عقب جا باز کرد گفت دراز بکش منم دراز کشیدم چون جا نبود پشتمو سمتش کردم که دستشو گذاشت زیر سرم (تمام این روزا که من دارم سعی می کنم کوتاهش کنم ولی بیش از دو ماه طول کشید حس میکردم دلش رابطه بخواد ولی جرات پا پیش گذاشتن نداشتم) سرمو گذاشتم روی دستش که دست بالاییشو انداخت روی بازوم و بازومو نوازش میکرد منم برا اینکه محبتشون بی جواب نزارم دستش که زیر سرم بود رو نوازش میکردم و تهش تحمل نکردم و کف دستشو بوسیدم وقتی متوجه شد گفت حمید جان میشه برگردی و رو به من بخوابی گفتم باشه و برگشتم ولی اونقدر فضا نبود که انتظار داشتم و مجبور شدیم پاهامونو صاف کنیم و صورتمون ده سانتی هم بود نگام کرد و با چهره ای مهربون و ملتمسانه گفت خیلی دوست دارم گفتم منم ساناز جان پیشیونیمو بوس کرد و سرشو انداخت پایین منم جوابشو دادم که اومد بغلم و سرشو گذاشت کنار سینم و محکم بغلم کرد منم دستمو انداختم دور سرشو شالشو کنار زدم و موهاشو نوازش میکردم (جفتمون میدونستیم چی از هم میخوایم ولی جگرشو نداشتیم)
نوازشو تموم کردیم دوباره صورت به صورت شدیم که باز به خودم جرات دادم گفتم ساناز میشه چشاتو ببندی بست منم لباشو بوسیدم انگار یک سال گذشت تا چشماشو باز کنه نگام کرد و لباشو گذاشت رو لبام و میمکید به تلافی بوسم و منم همراهش شدم و دستمو به پشتش رسوندمو شروع به دستمالی کردم دستمو بردم زیر لباسش که با قطع شدن لباش متوجه شدم جا خورده ولی من بیشتر لبامو فشار دادمو دستمو به کمرش میکشیدم اونم کم کم همراه شد که که خواستم دستمو ببرم زیر شلوارش که دستمو نگه داشت و بلند شد خودشو مرتب کرد و به حالت موذبی خداحافظی کرد و رفت
منم مبهوت بودم از رفتارش که شب ساعت ۱۱ بود پیام داد میتونی از پشت بوم بیای توی برجک
گفتم الان
گفت آره
گفتم اومدم
رفتم پشت بوم از دیوار پریدم روی پشت بوم خونشون و دست زدم به در برجک که باز بود رفتم داخل که با لباس خوابش به استقبالم اومد برجکشون ی حالت انباری فرش کرده داشت که فضای خوب و دنجی داشت
بهم گفت حمید جان میدونی که داریم چکاری انجام میدیم و پشیمون نمیشی؟
بله میدونم و خیلی خوشحالم
-پس اجازه بده منم برام جا بیوفته و هولم نکن
+چشم تا هر جا که گفتی پیش میریم
تشکی که آماده کرده بود رو پهن کرد و دراز کشیدیم کنار هم و شروع کردیم لب گرفتن و دستمو گذاشتم روی سینش که اعتراضی نکرد و با توجه ب
@DASTAN_SSX18
-هی چی بگم؟ شاید. مهم اینه که خوشحال باشم که نیستم
+منم
-تو چرا؟!
+منم مثل تو نه کاری نه پشتوانه مالی نه همدمی نه آینده ای
-وای عزیزم، غصه نخور ایشالا مشکلاتمون حل میشه
-خوب دیگه دیر وقته من باید برم فردا با ی بطری شراب میام
+واقعا؟!
-آره میخوام دوباره اون حالو داشته باشم
+باشه
رفت منم خوشحال از رابطه احساسی که بینمون پیش اومده بود روزگار رو با شوق سپری میکردم و از صمیم دل میخواستم به سکس ختم بشه این داستان
فردا عصر شد که بساط شراب خوری رو آماده کرده بودم که ساناز از پایین صدام کرد رفتم شرابو پرت کرد بالا و اومد بالا
نشستیم به شراب خوردن پیک سوم چهارم بود که لم داد بهم و به حالت سر مستی میگفت و میخندید که گفتم من دیگه نمیخورم
-چرا!؟؟
+نمیتونم
-باشه، پس قلیونو چاق کن
+چشم
بلند شدم قلیون آماده کردم اومدم بشینم که ساناز دراز کشیده بود
به پهلو سمت من منم نشستم بین قوس بدنش و شروع کردم کام گرفتن
که خودشو چسبوند بهم گفت پاس بده دیگه
+باشه بگیر
-خودت بگیر برام
+یعنی چی؟
-بزار دهنم
+باشه
چند کام گرفت که چشاش چپ شد و به زور بازشون میکرد بقیه قلیون رو رو کشیدم که رفت عقب جا باز کرد گفت دراز بکش منم دراز کشیدم چون جا نبود پشتمو سمتش کردم که دستشو گذاشت زیر سرم (تمام این روزا که من دارم سعی می کنم کوتاهش کنم ولی بیش از دو ماه طول کشید حس میکردم دلش رابطه بخواد ولی جرات پا پیش گذاشتن نداشتم) سرمو گذاشتم روی دستش که دست بالاییشو انداخت روی بازوم و بازومو نوازش میکرد منم برا اینکه محبتشون بی جواب نزارم دستش که زیر سرم بود رو نوازش میکردم و تهش تحمل نکردم و کف دستشو بوسیدم وقتی متوجه شد گفت حمید جان میشه برگردی و رو به من بخوابی گفتم باشه و برگشتم ولی اونقدر فضا نبود که انتظار داشتم و مجبور شدیم پاهامونو صاف کنیم و صورتمون ده سانتی هم بود نگام کرد و با چهره ای مهربون و ملتمسانه گفت خیلی دوست دارم گفتم منم ساناز جان پیشیونیمو بوس کرد و سرشو انداخت پایین منم جوابشو دادم که اومد بغلم و سرشو گذاشت کنار سینم و محکم بغلم کرد منم دستمو انداختم دور سرشو شالشو کنار زدم و موهاشو نوازش میکردم (جفتمون میدونستیم چی از هم میخوایم ولی جگرشو نداشتیم)
نوازشو تموم کردیم دوباره صورت به صورت شدیم که باز به خودم جرات دادم گفتم ساناز میشه چشاتو ببندی بست منم لباشو بوسیدم انگار یک سال گذشت تا چشماشو باز کنه نگام کرد و لباشو گذاشت رو لبام و میمکید به تلافی بوسم و منم همراهش شدم و دستمو به پشتش رسوندمو شروع به دستمالی کردم دستمو بردم زیر لباسش که با قطع شدن لباش متوجه شدم جا خورده ولی من بیشتر لبامو فشار دادمو دستمو به کمرش میکشیدم اونم کم کم همراه شد که که خواستم دستمو ببرم زیر شلوارش که دستمو نگه داشت و بلند شد خودشو مرتب کرد و به حالت موذبی خداحافظی کرد و رفت
منم مبهوت بودم از رفتارش که شب ساعت ۱۱ بود پیام داد میتونی از پشت بوم بیای توی برجک
گفتم الان
گفت آره
گفتم اومدم
رفتم پشت بوم از دیوار پریدم روی پشت بوم خونشون و دست زدم به در برجک که باز بود رفتم داخل که با لباس خوابش به استقبالم اومد برجکشون ی حالت انباری فرش کرده داشت که فضای خوب و دنجی داشت
بهم گفت حمید جان میدونی که داریم چکاری انجام میدیم و پشیمون نمیشی؟
بله میدونم و خیلی خوشحالم
-پس اجازه بده منم برام جا بیوفته و هولم نکن
+چشم تا هر جا که گفتی پیش میریم
تشکی که آماده کرده بود رو پهن کرد و دراز کشیدیم کنار هم و شروع کردیم لب گرفتن و دستمو گذاشتم روی سینش که اعتراضی نکرد و با توجه ب
@DASTAN_SSX18
ه نبستن سوتین معلوم بود آمادگیشو داره و من خوشحال از این قضیه از روی تاب نازکش کاملا نوک سینهاشو که بالای 75 بود رو لمس میکردم
ساناز با توجه به هیکل بزرگش سینهاش خیلی بزرگ بود و منم عاشق سینهای بزرگ بودم
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت که لبامون رو جدا کردیم و تابشو بدون اینکه ازش اجازه بگیرم دادم بالا و دهنمو به نوک سینهاش رسوندم که چشماشو بست نفسهاش نامنظم و بلند شد چند دقیقه ای که گذشت متوجه لذتش از وضع موجود شدم و دستمو از سینهاش جدا کردم و روی باسنش گذاشتم و ور میرفتم ممانعت نکردنش بهم جرات داد و دستمو بردم زیر شلوار نازکش درشت بودن هیکلش شهوتمو چندین برابر کرده بود ساناز هم برعکس انتظاری که ازش داشتم خودشو رها کرده بود و به دست من سپرده بود همه چیز رو
دستمو به همه جای باسنش میکشوندم که دیگه توی اون حالت خسته شده بودم که دستمو کشیدمو طاق بازش کردم و دستمو رد کردم زیر شلوارش و دستمو به کوصش رسوندم که نمناک بود
ساناز برای هر اتفاقی خودشو آماده کرده بود از شیو کوصش و نداشتن سوتین و شرت میشد اینو فهمید و البته عدم ممانعتش هم اضافه بر همه اینها منو خوشحال میکرد
بعد از کمی ور رفتن با کوصش شلوارش رو بدون اینکه ازش بخوام همکاری کنه پایین کشیدم و وقتی دیدم اعتراضی نکرد کامل درآوردم
حالا من بودم و ساناز کامل لخت، ولی واقعاً میخواستم چکار کنم؟!!!
از کون بکنمش؟
نه اصلا نمیخواستم این کار رو با ساناز انجام بدم
پس پاهاشو باز کردم و نگاه چشمای بستش کردم و شروع کردم به خوردن چوچولش و رو به پایین زبون میکشیدم به خط کوصش و زبون میدادم داخل تا ارضا شدنشو حس کردم با لرزیدنش و آه و نالش
چشماشو از رضایت و خوشحالی باز کرد
خودمو کشوندم روش و رفتم لباشو بوسیدم و افتادم کنارش
+خوش گذشت
-وای حمید فوقالعاده بود
+نوش جونت
-مرسی حمید جان
(داشتم به بدنش دست میکشیدم و ور میرفتم و صحبت میکردیم)
-راستی پس تو چی؟
+من چی؟!
-ارضا شدی؟
+نه ولی مهم تو بودی که شدی
-نه میخوام تو هم بشی
+آخه نمیخوام اذیتت کنم
-فدای سرت، بگو چکار کنم
+من که حاضر نیستم از کون باهات سکس کنم مگه اینکه برام بخوری
-بلد نیستم
+بلدی نمیخواد فقط مثل بستنی بخور
-باشه
بلند شد که بخوره ازش خواستم 69 بشیم تا دوباره ارضا بشه اونم با شوق قبول کرد و شروع کرد خیلی بد شروع کرد ولی با تمام وجود میخورد تا نزدیک ارضا شدنم که شد بهش گفتم که مواظب باشه ولی برای جبران کارم همشو قورت داد و خودش هم ارضا شد
بیش از دو سال از رابطمون میگذره هردومون راضی هستیم و مادرم و خالم کاملاً میدونن و بارها منعمون کردن ولی هر بار با تندی منو ساناز بیخیال شدن و تقریبا توی خونهامون رابطمون علنی شده
ادامه داره و خواهد داشت عشقمون و تا ابد بهش خیانت نمیکنم
ضمن اینکه سکسمون به زن شدن ساناز منجرب شد ولی هرگز از کون باهاش رابطه نداشتم
نوشته: حمید
@DASTAN_SSX18
ساناز با توجه به هیکل بزرگش سینهاش خیلی بزرگ بود و منم عاشق سینهای بزرگ بودم
چند دقیقه ای به همین منوال گذشت که لبامون رو جدا کردیم و تابشو بدون اینکه ازش اجازه بگیرم دادم بالا و دهنمو به نوک سینهاش رسوندم که چشماشو بست نفسهاش نامنظم و بلند شد چند دقیقه ای که گذشت متوجه لذتش از وضع موجود شدم و دستمو از سینهاش جدا کردم و روی باسنش گذاشتم و ور میرفتم ممانعت نکردنش بهم جرات داد و دستمو بردم زیر شلوار نازکش درشت بودن هیکلش شهوتمو چندین برابر کرده بود ساناز هم برعکس انتظاری که ازش داشتم خودشو رها کرده بود و به دست من سپرده بود همه چیز رو
دستمو به همه جای باسنش میکشوندم که دیگه توی اون حالت خسته شده بودم که دستمو کشیدمو طاق بازش کردم و دستمو رد کردم زیر شلوارش و دستمو به کوصش رسوندم که نمناک بود
ساناز برای هر اتفاقی خودشو آماده کرده بود از شیو کوصش و نداشتن سوتین و شرت میشد اینو فهمید و البته عدم ممانعتش هم اضافه بر همه اینها منو خوشحال میکرد
بعد از کمی ور رفتن با کوصش شلوارش رو بدون اینکه ازش بخوام همکاری کنه پایین کشیدم و وقتی دیدم اعتراضی نکرد کامل درآوردم
حالا من بودم و ساناز کامل لخت، ولی واقعاً میخواستم چکار کنم؟!!!
از کون بکنمش؟
نه اصلا نمیخواستم این کار رو با ساناز انجام بدم
پس پاهاشو باز کردم و نگاه چشمای بستش کردم و شروع کردم به خوردن چوچولش و رو به پایین زبون میکشیدم به خط کوصش و زبون میدادم داخل تا ارضا شدنشو حس کردم با لرزیدنش و آه و نالش
چشماشو از رضایت و خوشحالی باز کرد
خودمو کشوندم روش و رفتم لباشو بوسیدم و افتادم کنارش
+خوش گذشت
-وای حمید فوقالعاده بود
+نوش جونت
-مرسی حمید جان
(داشتم به بدنش دست میکشیدم و ور میرفتم و صحبت میکردیم)
-راستی پس تو چی؟
+من چی؟!
-ارضا شدی؟
+نه ولی مهم تو بودی که شدی
-نه میخوام تو هم بشی
+آخه نمیخوام اذیتت کنم
-فدای سرت، بگو چکار کنم
+من که حاضر نیستم از کون باهات سکس کنم مگه اینکه برام بخوری
-بلد نیستم
+بلدی نمیخواد فقط مثل بستنی بخور
-باشه
بلند شد که بخوره ازش خواستم 69 بشیم تا دوباره ارضا بشه اونم با شوق قبول کرد و شروع کرد خیلی بد شروع کرد ولی با تمام وجود میخورد تا نزدیک ارضا شدنم که شد بهش گفتم که مواظب باشه ولی برای جبران کارم همشو قورت داد و خودش هم ارضا شد
بیش از دو سال از رابطمون میگذره هردومون راضی هستیم و مادرم و خالم کاملاً میدونن و بارها منعمون کردن ولی هر بار با تندی منو ساناز بیخیال شدن و تقریبا توی خونهامون رابطمون علنی شده
ادامه داره و خواهد داشت عشقمون و تا ابد بهش خیانت نمیکنم
ضمن اینکه سکسمون به زن شدن ساناز منجرب شد ولی هرگز از کون باهاش رابطه نداشتم
نوشته: حمید
@DASTAN_SSX18
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زن صاحب کار منو مجبور به این کار کرد
1400/07/17
#زن_شوهردار
سلام خدمت تمامی دوستان عزیز شهوانی
با عرض پوزش لازم نمیدونم اسم مستعار از خودم یا طرف مقابل سکسم رو براتون بنویسم،چرا که اصل داستانه که اتفاق افتاده متاسفانه، که نباید اتفاق میافتاد.
من از یکی از شهرهای یکی از استانهای شمال غربی کشور پهناور ایران هستم وکارم تأسیسات ساختمان و اکثراً با خانواده مردم سرکار دارم و هیچوقت به خودم اجازه نمیدم به ناموس مردم با چشم بد نگاه کنم.
مخصوصاً زن شوهردار خط قرمزم هستش اصلا هیچ موقع برای سکس با زن شوهردار فکر نمیکردم.
جانماز آب نکشم که از سکس بدم میاد یا سکس نمیکنم با خیلی سکس کردم از ۱۸ ساله بگیر تا ۶۰ساله هر نوعی سکس داشتم و از خوانندگان پرو پاقرص داستانهای شهوانی هستم و چند تا داستان هم به این سایت ارسال کردم ولی این داستان که حدوداً یک ماه پیش دوبار برام اتفاق افتاد ، ضمن اینکه ناراحت کننده بود خیلی باحال هم بود.
و اما شروع داستان از اونجایی بود که من تو یک خونه ای از دهات اطراف روستای خودمان که از تهران اومده بودن بسازن، تمام کارای تأسیساتیشو از قبیل برقکاری لوله کشی آب ،پکیج فاضلاب و همچنین لوله کشی گاز شو قرار بود انجام بدم، چند روزی بود که کار میکردم و هر روز زن صاحب کار که تو ساختمان برادر شوهرش بودن،برای من صبحانه ناهار و چایی میآورد و بیچاره شوهرش هم تا حدودی آلزایمر داره و فقط به توصیه خانمش خودشوتو ساختمان کهنه روستایی مشغول میکرد آلزایمرش هم طوری بود که هر حرفی را چند بار تکرار میکرد ولی هر کاری رو انجام میداد خودش تو تهران با تاکسی کار میکرد.
فقط یکی باید بهش میگفت که چکار کنه چی بخره بگذریم.
منم با یک پسر ۱۴ ساله خودم کار میکنیم
من از حدود ۲۰ ۲۵ سال پیش با این خانواده آشنایی داشتم.و با پسر عمه این خانم دوست بودیم و رابطه خانوادگی داشتیم که ۲۰ سال پیش پسر عمش هم به تهران مهاجرت کرد.
من چند بار از این خانم احوال پسر عمشو پرسیده بودم که مادرشو تنهایی تابستانها میآورد تو یک خانه فرسوده ول میکرد و تقریباً ۵ ۶ ماه زن تنها تو یک خونه فرسوده میماند.
تا این روز اتفاق یک وسیله ای کم آوردیم که قرار شد از شهر بخرن بیارن خانم گفت استاد من دارم ناهار میذارم چکار کنیم؟
من هم از همه جا بی خبر گفتم بذار پسر من با حاجی برن بخرن. تا اینو گفتم انگار دنیا رو به خانمه دادن گفت استاد خیلی خوب میشه منم بکارام میرسم.
بالاخره پسر من با شوهرش رفتن و رفت و برگشت شون تقریباً یک ساعت یک یک ساعت و نیم میشد اینا که راهی شدن منم داشتم لوله آب رو به کنتور وصل میکردم دیدم حاج خانم با یک قوری چای دوتا استکان اومد تو سکوی خونشون نشست گفت استاد بیا چایی بخور.
راسش من اینجا یذره از این این حرکت خانمه شوکه شدم چون هر روز که ما میرفتیم خونشون چایی میاورد ولی این سری متفاوت بود خودش نمیاومد با ما بشینه.
دیدم قشنگ نشست رو سکو روی یک موکتی که پهن کرده بودن منم رفتم نشستم تقریباً روبروی هم بودیم فقط پاهای من از سکو آویزون بود.تا نشستم بدون مقدمه گفت استاد تو همش از حال پسر عمم میپرسی من خیلی ازش متنفرم.
گفتم چرا ؟اصلا انتظار نداشتم چنین بگه گفت راسش پسر عمم تهران خیلی میاومد خونه ما منم چون تک پسر عمم بود خیلی بهش محبت میکردم. رفته بود به خانمش گفته بود که صورت منو بوسیده و مثلاً با ممه های من بازی کرده.
جونم به شما بگه تا اینو گفت منو میگی انگار یک دیگ آب داغ ریختن رو سرم.گفتم یعنی چه گفت آره خیلی هیزه.
من واقعاً زبونم بند اومده بود نمیتونستم چیزی بگم آخه این زن با این سنش ، چند سالی هم از من بزرگتر هستش، چرا اینجوری با من حرف میزنه
گفتم و
@DASTAN_SSX18
1400/07/17
#زن_شوهردار
سلام خدمت تمامی دوستان عزیز شهوانی
با عرض پوزش لازم نمیدونم اسم مستعار از خودم یا طرف مقابل سکسم رو براتون بنویسم،چرا که اصل داستانه که اتفاق افتاده متاسفانه، که نباید اتفاق میافتاد.
من از یکی از شهرهای یکی از استانهای شمال غربی کشور پهناور ایران هستم وکارم تأسیسات ساختمان و اکثراً با خانواده مردم سرکار دارم و هیچوقت به خودم اجازه نمیدم به ناموس مردم با چشم بد نگاه کنم.
مخصوصاً زن شوهردار خط قرمزم هستش اصلا هیچ موقع برای سکس با زن شوهردار فکر نمیکردم.
جانماز آب نکشم که از سکس بدم میاد یا سکس نمیکنم با خیلی سکس کردم از ۱۸ ساله بگیر تا ۶۰ساله هر نوعی سکس داشتم و از خوانندگان پرو پاقرص داستانهای شهوانی هستم و چند تا داستان هم به این سایت ارسال کردم ولی این داستان که حدوداً یک ماه پیش دوبار برام اتفاق افتاد ، ضمن اینکه ناراحت کننده بود خیلی باحال هم بود.
و اما شروع داستان از اونجایی بود که من تو یک خونه ای از دهات اطراف روستای خودمان که از تهران اومده بودن بسازن، تمام کارای تأسیساتیشو از قبیل برقکاری لوله کشی آب ،پکیج فاضلاب و همچنین لوله کشی گاز شو قرار بود انجام بدم، چند روزی بود که کار میکردم و هر روز زن صاحب کار که تو ساختمان برادر شوهرش بودن،برای من صبحانه ناهار و چایی میآورد و بیچاره شوهرش هم تا حدودی آلزایمر داره و فقط به توصیه خانمش خودشوتو ساختمان کهنه روستایی مشغول میکرد آلزایمرش هم طوری بود که هر حرفی را چند بار تکرار میکرد ولی هر کاری رو انجام میداد خودش تو تهران با تاکسی کار میکرد.
فقط یکی باید بهش میگفت که چکار کنه چی بخره بگذریم.
منم با یک پسر ۱۴ ساله خودم کار میکنیم
من از حدود ۲۰ ۲۵ سال پیش با این خانواده آشنایی داشتم.و با پسر عمه این خانم دوست بودیم و رابطه خانوادگی داشتیم که ۲۰ سال پیش پسر عمش هم به تهران مهاجرت کرد.
من چند بار از این خانم احوال پسر عمشو پرسیده بودم که مادرشو تنهایی تابستانها میآورد تو یک خانه فرسوده ول میکرد و تقریباً ۵ ۶ ماه زن تنها تو یک خونه فرسوده میماند.
تا این روز اتفاق یک وسیله ای کم آوردیم که قرار شد از شهر بخرن بیارن خانم گفت استاد من دارم ناهار میذارم چکار کنیم؟
من هم از همه جا بی خبر گفتم بذار پسر من با حاجی برن بخرن. تا اینو گفتم انگار دنیا رو به خانمه دادن گفت استاد خیلی خوب میشه منم بکارام میرسم.
بالاخره پسر من با شوهرش رفتن و رفت و برگشت شون تقریباً یک ساعت یک یک ساعت و نیم میشد اینا که راهی شدن منم داشتم لوله آب رو به کنتور وصل میکردم دیدم حاج خانم با یک قوری چای دوتا استکان اومد تو سکوی خونشون نشست گفت استاد بیا چایی بخور.
راسش من اینجا یذره از این این حرکت خانمه شوکه شدم چون هر روز که ما میرفتیم خونشون چایی میاورد ولی این سری متفاوت بود خودش نمیاومد با ما بشینه.
دیدم قشنگ نشست رو سکو روی یک موکتی که پهن کرده بودن منم رفتم نشستم تقریباً روبروی هم بودیم فقط پاهای من از سکو آویزون بود.تا نشستم بدون مقدمه گفت استاد تو همش از حال پسر عمم میپرسی من خیلی ازش متنفرم.
گفتم چرا ؟اصلا انتظار نداشتم چنین بگه گفت راسش پسر عمم تهران خیلی میاومد خونه ما منم چون تک پسر عمم بود خیلی بهش محبت میکردم. رفته بود به خانمش گفته بود که صورت منو بوسیده و مثلاً با ممه های من بازی کرده.
جونم به شما بگه تا اینو گفت منو میگی انگار یک دیگ آب داغ ریختن رو سرم.گفتم یعنی چه گفت آره خیلی هیزه.
من واقعاً زبونم بند اومده بود نمیتونستم چیزی بگم آخه این زن با این سنش ، چند سالی هم از من بزرگتر هستش، چرا اینجوری با من حرف میزنه
گفتم و
@DASTAN_SSX18
لله حاج خانم چی بگم.گفت آره نمیدونی این دوست تو چه نجسیه من با هیچی نگفتم فقط میخواستم زود چایی بخورم پاشم برم واقعا احساس خطر کردم از طرز حرف زدن و برخورد خانم.
همینکه داشتم چایی رو میخورد وسرم پایین بود و اصلا هم تو صورت خانم نگاه نمیکردم فقط میخواستم زود صحنه رو ترک کنم.
یهویی برگشت گفت چیه سرتو انداختی پایین چیزی نمیگی حداقل تو بجای پسر عمم بودی یه چیزی اصلا ازش خوشم نمیاد.
من دیگه اینجا خواستم فاز نصیحت بگیرم گفتم:حاج زشته بعیده از شما این حرفا دیگه نه تو سنت به این کارا میخوره نه من.
تو شوهر داری من زن دارم لطفاً این بحثو جمش کن.
تا اینو گفتم دیدم خانم حالش عوض شد.گفت ببین استاد من به نصیحت تو نیاز ندارم راسشو بخوایی من الان به خودت نیاز دارم و باید هم به حرف من گوش کنی والا میرم بیرون داد میزنم که بیایین فلانی به من دست درازی کرده یجوری آبروتو میبرم که دیگه نتونی تو محل هیچ، تو ایران بمونی.
الکی ادای تنگا رو در نیار الان چند وقته دنبال همچین فرصتی بودم فقط زود باش.
من هر چی التماسش کردم که دست از سرم برداه دیدم نه شیطون بدجوری کار خودشو کرده خانم دست بردار نیست.
گفتم پس اجازه بده برم دستشویی بیام میخواستم دست بسرش کنم در برم
گفت ببین استاد تو فکر دررفتن و اینجور چیزا نباش فقط زیاد معطلش نکن بیا بریم تو هر چی بوده از همون دستشویی کار به اینجا کشیده.
گفتم چرا گفت اون روز تو دستشویی بودی یهویی باد زد اون پارچه جلو در دستشویی رفت اونور من این دستگاتو دیدم خیلی با حاله.
حالا اینجا لازمه یذره از خصوصیات فیزیکی خودم بگم
من قدم بلنده حدود ۱۸۷وزنم ۱۰۵کیرم هم دقیقا ۱۸سانتیمتره ولی کلفت و رگه دار مخصوصا کلاهکش انداز یک تخم مرغ میشه.
واما از خانم بگم یک هانم گندمی سیاه قد تقریباً میشه گفت ۱۶۰ وزنش بالای ۸۰میشه از کون و سینه هاش دیگه چی بگم سینه هاش بالای ۹۰ میشه باسنش هم طاقچهای انگار دوتا بالش گذاشتن اینور اونور کونش یکمی هم شکم داره ولی روی هم رفته خیلی بانمک و جذابه.
بالاخره گفت زود باش بریم تو من هر چی بلد بودم زبون ریختم اما دیدم تو کتش نمیره پاشد دست منو گرفت بزور برد داخل خونه کل وسایلاشونو آورده بودن تو اتاق خوابا رو هم چیده بودن ویه سری هم تو پذیرایی بود منجمله دو تا بسته رختخواب.
که تا اومدیم تو بدون مقدمه شلوار نخیشو در آورد ویک مانتوی پارچهای ریز گل سرمه ای تقریباً گشاد هم تنش بوددگمه های اونم باز کرد دیدم فقط یک سوتین بسته شورتش هم با شلوارش درآورده بود.
به پشت خوابید رو بسته های رختخواب خواب گفت زود باش بیش از دوماهه سکس نداشتم فقط از روزی که کیرتو تو دستشویی دیدم دارم لحظه شماری میکنم
منم دیدم دیگه نصیحت فایده نداره تو عمل انجام شده قرار گرفتم مجبور شدم کمربندمو باز کردم شلوارمو با شورتم تا زیر زانو دادم پایین ولی سالار علی رغم بی میلی من سیخ سیخ بود با اون کله تخم مرغیش.
تا کیرمو دید یک وووووایی گفت که منو تا مغز استخوان حشریم کرد.
گفت استاد فقط وقت نداریم والا حسابی برات میخوردم چون این کیر فقط خوردن داره فقط سریع بکن توش که دارم میمیرم منم دیدم آب از سرم گذشته شیطونو لعنت کردم رفتم وسط پاهاش بلندی بسته طوری بود که انگار برای کیر من میزون کرده بودن دوتا پاشو جلوی سینم جفتش کردم با یک دستم سالارو هدایت کردم به کوسش دیدم لب پایینشو گاز گرفته چشماش هم بسته اول کلاهک کیرم رو بین چوچولاش که تقریباً بزرگ بود مالیدم تا سرش کاملاً از خیسی آب کوسش خیس شد چون میترسیدم یهویی بکنم توش از حال بره.
آخه تجربه داشتم پارسال از طریق یکی از سایتهای هم
@DASTAN_SSX18
همینکه داشتم چایی رو میخورد وسرم پایین بود و اصلا هم تو صورت خانم نگاه نمیکردم فقط میخواستم زود صحنه رو ترک کنم.
یهویی برگشت گفت چیه سرتو انداختی پایین چیزی نمیگی حداقل تو بجای پسر عمم بودی یه چیزی اصلا ازش خوشم نمیاد.
من دیگه اینجا خواستم فاز نصیحت بگیرم گفتم:حاج زشته بعیده از شما این حرفا دیگه نه تو سنت به این کارا میخوره نه من.
تو شوهر داری من زن دارم لطفاً این بحثو جمش کن.
تا اینو گفتم دیدم خانم حالش عوض شد.گفت ببین استاد من به نصیحت تو نیاز ندارم راسشو بخوایی من الان به خودت نیاز دارم و باید هم به حرف من گوش کنی والا میرم بیرون داد میزنم که بیایین فلانی به من دست درازی کرده یجوری آبروتو میبرم که دیگه نتونی تو محل هیچ، تو ایران بمونی.
الکی ادای تنگا رو در نیار الان چند وقته دنبال همچین فرصتی بودم فقط زود باش.
من هر چی التماسش کردم که دست از سرم برداه دیدم نه شیطون بدجوری کار خودشو کرده خانم دست بردار نیست.
گفتم پس اجازه بده برم دستشویی بیام میخواستم دست بسرش کنم در برم
گفت ببین استاد تو فکر دررفتن و اینجور چیزا نباش فقط زیاد معطلش نکن بیا بریم تو هر چی بوده از همون دستشویی کار به اینجا کشیده.
گفتم چرا گفت اون روز تو دستشویی بودی یهویی باد زد اون پارچه جلو در دستشویی رفت اونور من این دستگاتو دیدم خیلی با حاله.
حالا اینجا لازمه یذره از خصوصیات فیزیکی خودم بگم
من قدم بلنده حدود ۱۸۷وزنم ۱۰۵کیرم هم دقیقا ۱۸سانتیمتره ولی کلفت و رگه دار مخصوصا کلاهکش انداز یک تخم مرغ میشه.
واما از خانم بگم یک هانم گندمی سیاه قد تقریباً میشه گفت ۱۶۰ وزنش بالای ۸۰میشه از کون و سینه هاش دیگه چی بگم سینه هاش بالای ۹۰ میشه باسنش هم طاقچهای انگار دوتا بالش گذاشتن اینور اونور کونش یکمی هم شکم داره ولی روی هم رفته خیلی بانمک و جذابه.
بالاخره گفت زود باش بریم تو من هر چی بلد بودم زبون ریختم اما دیدم تو کتش نمیره پاشد دست منو گرفت بزور برد داخل خونه کل وسایلاشونو آورده بودن تو اتاق خوابا رو هم چیده بودن ویه سری هم تو پذیرایی بود منجمله دو تا بسته رختخواب.
که تا اومدیم تو بدون مقدمه شلوار نخیشو در آورد ویک مانتوی پارچهای ریز گل سرمه ای تقریباً گشاد هم تنش بوددگمه های اونم باز کرد دیدم فقط یک سوتین بسته شورتش هم با شلوارش درآورده بود.
به پشت خوابید رو بسته های رختخواب خواب گفت زود باش بیش از دوماهه سکس نداشتم فقط از روزی که کیرتو تو دستشویی دیدم دارم لحظه شماری میکنم
منم دیدم دیگه نصیحت فایده نداره تو عمل انجام شده قرار گرفتم مجبور شدم کمربندمو باز کردم شلوارمو با شورتم تا زیر زانو دادم پایین ولی سالار علی رغم بی میلی من سیخ سیخ بود با اون کله تخم مرغیش.
تا کیرمو دید یک وووووایی گفت که منو تا مغز استخوان حشریم کرد.
گفت استاد فقط وقت نداریم والا حسابی برات میخوردم چون این کیر فقط خوردن داره فقط سریع بکن توش که دارم میمیرم منم دیدم آب از سرم گذشته شیطونو لعنت کردم رفتم وسط پاهاش بلندی بسته طوری بود که انگار برای کیر من میزون کرده بودن دوتا پاشو جلوی سینم جفتش کردم با یک دستم سالارو هدایت کردم به کوسش دیدم لب پایینشو گاز گرفته چشماش هم بسته اول کلاهک کیرم رو بین چوچولاش که تقریباً بزرگ بود مالیدم تا سرش کاملاً از خیسی آب کوسش خیس شد چون میترسیدم یهویی بکنم توش از حال بره.
آخه تجربه داشتم پارسال از طریق یکی از سایتهای هم
@DASTAN_SSX18
سریابی با یک خانم مطلقه ای اوکی شدم تو تهران رفتم پیشش کیرمو دید خیلی خوشش اومد قشنگ خورد خودش با دست خودش کیرمو هدایت کرد تو کوسش نرمی کیرم که رفت تو دستشو ول کرد گفت حالا بکن منم تا دسته کردم تو کوسش خم شدم که لباشو بخورد دیدم خانمه از حال رفته فوری کشیدم بیرون بغل تختش آب کذاشته بود تو یک بطری شیشه ای ، یه کمی ریختم رو صورتش رو سینش بهوش اومد گفت چکار کردی گفتم خودت گفتی بکن دیگه.
بالاخره با هزار مکافات حالش خوب شد یه سکس نیمه هم باهاش کردم پولش و دادم اومدم بیرون دوباره بهش پیام دادم گفت نمیتونم جر خوردم دو سه روز نمیتونم با کسی سکس کنم.
از داستان دور نشیم منظورم اینه که میترسیدم یک مرتبه همشو بکنم توش آرام آرام با احتیاط سانتیمتری داشتم داخلش میکردم تو هر سانتیمترش هم خانمه دهانشو باز می کرد دوباره میبست بالاخره ذره ذره تا ته کردم توش تمام دهانشو باز کرد گفت استاد تکونش نده بذار یکمی باشه.
منم با این حرفش پاهاشو باز کردم افتادم رو سینش شروع کردم به خوردن لباش مالیدن سینه هاش فقط لباشو ول میکردم دهانش باز میشد.گفتم حاج خانم چته گفت نمیدونی چه حالی میده درسته دارم جر میخورم ولی کل فضای کوسم کیرت پر کرده فقط بیشتر فشار نده که میره داخل رحمم اذیت میشم همینجوری که داشتیم حرف میزدیم یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن گفتم حاج خانم فرصت نداریم شوهرت اینا میان بدبخت میشیم گفت باشه ولی اول باید منو تموم کنی.
چون گفت زیاد فشار نده من تقریبا با احتیاط یذره بیشتر از نصفشو میکردم تو یعنی با دستم کنترلش میکردم حدود یک ربع تلمبه زدم دیدم حاج خانم داره میلرزه گفتم چی شد گفت وقتی به ارگاسم میرسم اینجوری میشم
گفت استاد حالا تندش کن کیرت هم تا ته بکن توش منم دیگه دستمو ول کردم تا خایه کردم توش سرعتمو بیشتر کردم چند تا تلمبه که زدم با صدای وحشتناک ارضا شد فقط شانس آوردم لباس تنم بود والا کل بدنمو با ناخناش خراش میکرد.
گفت نگهدار منم ساکت شدم افتادم روش یکمی دوباره لباشو خوردم بعد دو سه دقیقه یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن یک ده دقیقه هم تلمبه زدم احساس کردم که تمام جونم داره جمع میشه سر کیرم منم با فریاد جوووووووووون گفتن، با وجود اینکه میگفت ابتو نریزی تو ولی نتونستم کنترلش کنم تا ته فشار دادم و همه آبمو تا قطره آخر ریختم تو کوسش.
گفت مگر نگفتم نریز تو گفتم چیه میترسی حامله بشی گفت خب آره دیگه گفتم ول کن مگر تو یائسه نیستی گفت آره هستم ولی باید احتیاط کرد بالاخره آبمو ریختم دو سه تا هم لب ازش گرفتم گفتم حاج خانم چشمم به کونت موند
گفت باشه دفعه دیگه از کون هم بهت میدم بشرطی که کونمو پاره نکنی با این کیر کلفتت تا کشش پاره بشه نتونم عنمو نگهدارم یک لب دیگر ازش گرفتم قول دادم طوری از کونش بکنم که ککش هم نجنبه گفتم تا حالا به شوهرت کون دادی گفت تا دلت بخواد خیلی سکس از عقبو دوست دارم فقط از کلفتی کیر تو ترسیدم والا بعد ارضا شدن میخواستم بگم از عقب بکن ولی باش برا دفعه بعد کیرمو کشیدم بیرون آب کیرم از تو کوسش ریخت بیرون فوری نشست رو یه کارتون که کف پذیرایی بود اندازه نصف استکان از کوسش آب کیر ریخت رو کارتون با خنده گفت استاد این آب ده تا زنو یک جا حامله میکنه ها منم خندیدم کیرمو با دستمال کاغذی تمیز کردم شلوارمو کشیدم بالا کمربندمو بستم رفتم دستشویی خودمو شستم اونم رفت دستشویی خودشو تمیز کرد رفت تو خونه برادر شوهرش از در خارج شدنی گفت برا دفعه بعد خودتو آماده کن ولی خداییش من خیلی عذاب وجدان داشتم رفت حدود ۲۰ دقیقه بعد اونا هم اومدن تا اینکه دو روز قبل از نوشتن ا
@DASTAN_SSX18
بالاخره با هزار مکافات حالش خوب شد یه سکس نیمه هم باهاش کردم پولش و دادم اومدم بیرون دوباره بهش پیام دادم گفت نمیتونم جر خوردم دو سه روز نمیتونم با کسی سکس کنم.
از داستان دور نشیم منظورم اینه که میترسیدم یک مرتبه همشو بکنم توش آرام آرام با احتیاط سانتیمتری داشتم داخلش میکردم تو هر سانتیمترش هم خانمه دهانشو باز می کرد دوباره میبست بالاخره ذره ذره تا ته کردم توش تمام دهانشو باز کرد گفت استاد تکونش نده بذار یکمی باشه.
منم با این حرفش پاهاشو باز کردم افتادم رو سینش شروع کردم به خوردن لباش مالیدن سینه هاش فقط لباشو ول میکردم دهانش باز میشد.گفتم حاج خانم چته گفت نمیدونی چه حالی میده درسته دارم جر میخورم ولی کل فضای کوسم کیرت پر کرده فقط بیشتر فشار نده که میره داخل رحمم اذیت میشم همینجوری که داشتیم حرف میزدیم یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن گفتم حاج خانم فرصت نداریم شوهرت اینا میان بدبخت میشیم گفت باشه ولی اول باید منو تموم کنی.
چون گفت زیاد فشار نده من تقریبا با احتیاط یذره بیشتر از نصفشو میکردم تو یعنی با دستم کنترلش میکردم حدود یک ربع تلمبه زدم دیدم حاج خانم داره میلرزه گفتم چی شد گفت وقتی به ارگاسم میرسم اینجوری میشم
گفت استاد حالا تندش کن کیرت هم تا ته بکن توش منم دیگه دستمو ول کردم تا خایه کردم توش سرعتمو بیشتر کردم چند تا تلمبه که زدم با صدای وحشتناک ارضا شد فقط شانس آوردم لباس تنم بود والا کل بدنمو با ناخناش خراش میکرد.
گفت نگهدار منم ساکت شدم افتادم روش یکمی دوباره لباشو خوردم بعد دو سه دقیقه یواش یواش شروع کردم به تلمبه زدن یک ده دقیقه هم تلمبه زدم احساس کردم که تمام جونم داره جمع میشه سر کیرم منم با فریاد جوووووووووون گفتن، با وجود اینکه میگفت ابتو نریزی تو ولی نتونستم کنترلش کنم تا ته فشار دادم و همه آبمو تا قطره آخر ریختم تو کوسش.
گفت مگر نگفتم نریز تو گفتم چیه میترسی حامله بشی گفت خب آره دیگه گفتم ول کن مگر تو یائسه نیستی گفت آره هستم ولی باید احتیاط کرد بالاخره آبمو ریختم دو سه تا هم لب ازش گرفتم گفتم حاج خانم چشمم به کونت موند
گفت باشه دفعه دیگه از کون هم بهت میدم بشرطی که کونمو پاره نکنی با این کیر کلفتت تا کشش پاره بشه نتونم عنمو نگهدارم یک لب دیگر ازش گرفتم قول دادم طوری از کونش بکنم که ککش هم نجنبه گفتم تا حالا به شوهرت کون دادی گفت تا دلت بخواد خیلی سکس از عقبو دوست دارم فقط از کلفتی کیر تو ترسیدم والا بعد ارضا شدن میخواستم بگم از عقب بکن ولی باش برا دفعه بعد کیرمو کشیدم بیرون آب کیرم از تو کوسش ریخت بیرون فوری نشست رو یه کارتون که کف پذیرایی بود اندازه نصف استکان از کوسش آب کیر ریخت رو کارتون با خنده گفت استاد این آب ده تا زنو یک جا حامله میکنه ها منم خندیدم کیرمو با دستمال کاغذی تمیز کردم شلوارمو کشیدم بالا کمربندمو بستم رفتم دستشویی خودمو شستم اونم رفت دستشویی خودشو تمیز کرد رفت تو خونه برادر شوهرش از در خارج شدنی گفت برا دفعه بعد خودتو آماده کن ولی خداییش من خیلی عذاب وجدان داشتم رفت حدود ۲۰ دقیقه بعد اونا هم اومدن تا اینکه دو روز قبل از نوشتن ا
@DASTAN_SSX18
ین داستان دوباره که بخواست دخترش رفتم آبگرمکن و چندتا کابینتاشونو نصب کنم دوباره به طورش افتادم و حسابی از خجالت کوس و کونش دراومدم که در قسمت بعدی خدمتون عرض میکنم.
ببخشید که طولانی شد مجبور بودم با جزئیات بنویسیم.
نوشته: بینام
@DASTAN_SSX18
ببخشید که طولانی شد مجبور بودم با جزئیات بنویسیم.
نوشته: بینام
@DASTAN_SSX18