This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بازنشر به مناسبت پایان کار بایدن
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سخنرانی بشار اسد در محکومیت نئولیبرالیسم:
«نئولیبرالیسم همان چیزی است که این ایده را به بازار عرضه کرد که یک کودک نمی تواند دین خود را انتخاب کند و بنابراین [دادن دین والدینش به او] نقض حق آن است. او بدون دین به دنیا میآید و بعداً وقتی بزرگ شد میتواند دین خود را انتخاب کند، اگرچه این با فطرت انسان منافات دارد.
نئولیبرالیسم همان چیزی است که ازدواج همجنس گرایان را به بازار عرضه میکند... و حالا آنها می توانند بچه دار شوند... این همان ایدهای است که این نوآوری را به بازار عرضه کرد که یک کودک نه مرد و نه زن به دنیا میآید، بلکه میتواند انتخاب کند که مرد یا زن باشد....»
@Classical_Liberalism
«نئولیبرالیسم همان چیزی است که این ایده را به بازار عرضه کرد که یک کودک نمی تواند دین خود را انتخاب کند و بنابراین [دادن دین والدینش به او] نقض حق آن است. او بدون دین به دنیا میآید و بعداً وقتی بزرگ شد میتواند دین خود را انتخاب کند، اگرچه این با فطرت انسان منافات دارد.
نئولیبرالیسم همان چیزی است که ازدواج همجنس گرایان را به بازار عرضه میکند... و حالا آنها می توانند بچه دار شوند... این همان ایدهای است که این نوآوری را به بازار عرضه کرد که یک کودک نه مرد و نه زن به دنیا میآید، بلکه میتواند انتخاب کند که مرد یا زن باشد....»
@Classical_Liberalism
بخشی از دروغهای آشکار محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه سابق جمهوری اسلامی مابین سالهای ۱۳۹۲ تا ۱۳۹۷
تعدادی از این دروغها به علاوه حجم زیادی جعل و تحریف توسط ظریف به تازگی در مصاحبه او با فرید زکریا نیز تکرار شده است.
تعدادی از این دروغها به علاوه حجم زیادی جعل و تحریف توسط ظریف به تازگی در مصاحبه او با فرید زکریا نیز تکرار شده است.
Telegram
خبرگزاری ایرنا
🎥آنچه ظریف در داووس گفت
@IRNA_1313
@IRNA_1313
فریدریش فون ویزر و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ: اقتصاددانان اتریشی و سوسیالیستهای فابین
نویسنده: لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یک)
ترجمه: حسن کریمی
ریشههای مکتب اتریشی اقتصاد به بنیانگذار اتریشی آن، کارل منگر (Karl Menger) (۱۹۲۱–۱۸۴۰) بازمیگردد، و نسل اول اقتصاددانان اتریشی شامل فریدریش فون ویزر (Friedrich von Wieser)، اویگن فون بومباورک (Eugen von Böhm-Bawerk)، و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ (Eugen von Philippovich von Philippsberg) میشدند. در دهه ۱۹۴۰، شاخهای از مکتب اتریشی تحت تأثیر لودویگ فون میزس (Ludwig von Mises) (از نسل دوم اتریشیها) در آمریکا شکل گرفت، که شاگردش موری روتبارد (Murray Rothbard ) (توسعهدهنده آنارکو-کاپیتالیسم) در زمره آنان بود. سنت دیگری نیز از آثار فریدریش آوگوست فون هایک (Friedrich August von Hayek )، اقتصاددان نسل سوم اتریشی، سرچشمه گرفت.
حالا به بخشی میرسیم که ممکن است برای برخی شوکآور باشد: دو تن از اقتصاددانان نسل اول اتریشی، آشکارا حامی سوسیالیسم فابین بودند. بله، درست شنیدید: آنها طرفدار سوسیالیسم فابین در اوایل قرن بیستم بودند.
ادامه متن در اینجا:
نویسنده: لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یک)
ترجمه: حسن کریمی
ریشههای مکتب اتریشی اقتصاد به بنیانگذار اتریشی آن، کارل منگر (Karl Menger) (۱۹۲۱–۱۸۴۰) بازمیگردد، و نسل اول اقتصاددانان اتریشی شامل فریدریش فون ویزر (Friedrich von Wieser)، اویگن فون بومباورک (Eugen von Böhm-Bawerk)، و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ (Eugen von Philippovich von Philippsberg) میشدند. در دهه ۱۹۴۰، شاخهای از مکتب اتریشی تحت تأثیر لودویگ فون میزس (Ludwig von Mises) (از نسل دوم اتریشیها) در آمریکا شکل گرفت، که شاگردش موری روتبارد (Murray Rothbard ) (توسعهدهنده آنارکو-کاپیتالیسم) در زمره آنان بود. سنت دیگری نیز از آثار فریدریش آوگوست فون هایک (Friedrich August von Hayek )، اقتصاددان نسل سوم اتریشی، سرچشمه گرفت.
حالا به بخشی میرسیم که ممکن است برای برخی شوکآور باشد: دو تن از اقتصاددانان نسل اول اتریشی، آشکارا حامی سوسیالیسم فابین بودند. بله، درست شنیدید: آنها طرفدار سوسیالیسم فابین در اوایل قرن بیستم بودند.
ادامه متن در اینجا:
Medium
فریدریش فون ویزر و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ: اقتصاددانان اتریشی و سوسیالیستهای فابین[1]
نویسنده: لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یک)[2]
von Philippovich.pdf
433.6 KB
فریدریش فون ویزر و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ: اقتصاددانان اتریشی و سوسیالیستهای فابین
نویسنده: لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یک)
ترجمه: حسن کریمی
بخشی از متن:
فیلیپوویچ حتی پیش از تدریس در وین، طرفدار مداخله دولت بود. پس از بازگشت او به عنوان استاد در سال ۱۸۹۳:
«او بلافاصله به فابینهای وین پیوست. این گروه کنفرانسها و بحثهای عمومی برای ترویج ایده مداخله دولت در خدمت یک «دستورکار اجتماعی» سازماندهی میکردند و عمدتاً حمایت از طبقه کارگر فقیر را هدف قرار میدادند. دیدگاههای شخصی و فکری فیلیپوویچ او را به قطب فابینهای وین تبدیل کرد و به گسترش نفوذ آنها در میان دانشگاهیان و بازرگانان کمک کرد. این فعالیتها آنقدر موفق بودند که ایدههای فابینی در نهایت به برنامههای تمام احزاب سیاسی اتریش راه یافت.» (Hülsmann 2007: 83)
اویگن فون فیلیپوویچ در ترویج چنین دیدگاههایی تنها نبود. بارون فریدریش فون ویزر (۱۹۲۶–۱۸۵۱)، دیگر اقتصاددان نسل اول اتریشی نیز به سوسیالیسم فابین گرایش داشت و اساساً مخالف مداخله دولت نبود.
@Classical_Liberalism
نویسنده: لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن بیست و یک)
ترجمه: حسن کریمی
بخشی از متن:
فیلیپوویچ حتی پیش از تدریس در وین، طرفدار مداخله دولت بود. پس از بازگشت او به عنوان استاد در سال ۱۸۹۳:
«او بلافاصله به فابینهای وین پیوست. این گروه کنفرانسها و بحثهای عمومی برای ترویج ایده مداخله دولت در خدمت یک «دستورکار اجتماعی» سازماندهی میکردند و عمدتاً حمایت از طبقه کارگر فقیر را هدف قرار میدادند. دیدگاههای شخصی و فکری فیلیپوویچ او را به قطب فابینهای وین تبدیل کرد و به گسترش نفوذ آنها در میان دانشگاهیان و بازرگانان کمک کرد. این فعالیتها آنقدر موفق بودند که ایدههای فابینی در نهایت به برنامههای تمام احزاب سیاسی اتریش راه یافت.» (Hülsmann 2007: 83)
اویگن فون فیلیپوویچ در ترویج چنین دیدگاههایی تنها نبود. بارون فریدریش فون ویزر (۱۹۲۶–۱۸۵۱)، دیگر اقتصاددان نسل اول اتریشی نیز به سوسیالیسم فابین گرایش داشت و اساساً مخالف مداخله دولت نبود.
@Classical_Liberalism
هایک مستقیماً شاگرد فریدریش فون ویزر بود. جالبتر اینکه هایک در جوانی، در گرایشهای فابین سوسیالیستی با ویزر همراه بود. ایبنشتاین اشاره میکند که هایک «دوزهای ملایمی از سوسیالیسم فابین را از حدود ۱۷ تا ۲۵ سالگی» تجربه کرد (یعنی از حدود ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۴)، هرچند هرگز سوسیالیسم مارکسیستی را نپذیرفت. (Ebenstein 2003: 23)
چرا هایک دانشجوی ویزر شد؟ خود او دلیل انتخابش را توضیح میدهد:
«من شخصاً شاگرد [اویگن فون بومباورک] نبودم... بلکه شاگرد هم دوره، دوست و برادرزن او، فریدریش فون ویزر بودم. اعتراف میکنم که او مرا جذب کرد، زیرا برخلاف بیشتر اعضای دیگر مکتب اتریشی، او همدلی زیادی با یک سوسیالیسم فابینی داشت که من در جوانی به آن گرایش داشتم. او در واقع به خود میبالید که نظریه مطلوبیت نهاییاش پایهای برای مالیات تصاعدی فراهم کرده است، که در آن زمان به نظر من یکی از آرمانهای عدالت اجتماعی بود.» (F. A. Hayek, “Coping With Ignorance,” July 1978 همچنین نگاه کنید به Hayek 1983: 17)
فریدریش فون ویزر و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ: اقتصاددانان اتریشی و سوسیالیستهای فابین
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
چرا هایک دانشجوی ویزر شد؟ خود او دلیل انتخابش را توضیح میدهد:
«من شخصاً شاگرد [اویگن فون بومباورک] نبودم... بلکه شاگرد هم دوره، دوست و برادرزن او، فریدریش فون ویزر بودم. اعتراف میکنم که او مرا جذب کرد، زیرا برخلاف بیشتر اعضای دیگر مکتب اتریشی، او همدلی زیادی با یک سوسیالیسم فابینی داشت که من در جوانی به آن گرایش داشتم. او در واقع به خود میبالید که نظریه مطلوبیت نهاییاش پایهای برای مالیات تصاعدی فراهم کرده است، که در آن زمان به نظر من یکی از آرمانهای عدالت اجتماعی بود.» (F. A. Hayek, “Coping With Ignorance,” July 1978 همچنین نگاه کنید به Hayek 1983: 17)
فریدریش فون ویزر و اویگن فون فیلیپوویچ فون فیلیپسبرگ: اقتصاددانان اتریشی و سوسیالیستهای فابین
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
گرایشات مختلف در مکتب اتریشی اقتصاد
لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن ۲۱ )
ترجمه: حسن کریمی
شکاف مکتب اتریشی در دهه ۱۹۲۰ بین جناح لیبرال کلاسیک اویگن فون بومباورک/میزس (که در قالب لیبرترینیسم مدرن آمریکایی تکامل یافت) و جناح فون ویزر بود که برخی از اعضایش به سوسیالیسم فابین گرایش داشتند. با این حال، با مهاجرت اقتصاد اتریشی به آمریکا و تبدیل شدن میزس به چهره پیشرو این مکتب، جناح لیبرال کلاسیک پیروز شد و اقتصاد اتریشی مدرن تحت تأثیر میزس گرفت.
در طول دهههای ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، میزس، هایک و روتبارد، اندیشمندان اصلی مکتب اتریشی بودند. با این حال، اقتصاددانان نسل سوم اتریشی کمتر شناخته شدهای نیز در این دوره حضور داشتند. اسکار مورگنشترن (۱۹۷۶–۱۹۰۲)، گوتفرید فون هابرلر (۱۹۹۵–۱۹۰۰)، فریتز ماخلوپ (۱۹۸۳–۱۹۰۲)، پل ان. روزنشتاین-رودان (۱۹۸۵–۱۹۰۲) و فریدریش ای. لوتز (۱۹۷۵–۱۹۰۱) از جمله آنها بودند. هیچکدام از این اقتصاددان به صورت مبنایی مخالف دولت نبودند. برای مثال، پل ان. روزنشتاین-رودان به خاطر پژوهشهایش در رابطه با چگونگی آغاز صنعتیسازی توسط دولت در کشورهای فقیر از طریق سرمایهگذاری برنامهریزی شده مشهور بود. (RosensteinRodan 1943)
در آمریکا اما، سنت اتریشی به شدت تحت تأثیر میزس و روتبارد قرار داشت. اقتصاد اتریشی از دهه ۱۹۷۰ به بعد در آمریکا احیا شد. گریسون در این مورد اشاره میکند که:
«اتریشیگرایی آمریکایی از دانشگاه آبرن ، دانشگاه جرج میسون و دانشگاه نیویورک سرچشمه گرفته است. این جریان از کنفرانس ۱۹۷۴ در ساوت رویالتون، ورمونت آغاز شد؛ کنفرانسی یک هفتهای که با سخنرانیهای موری روتبارد ، ایزرائل کیرزنر و لودویگ لاخمان همراه بود.» (Garrison 2001: 259)
مقالات این کنفرانس بعداً در کتابی تحت عنوان «بنیانهای اقتصاد اتریشی مدرن» (ویرایش ای. جی. دولان؛ میسیون، کانزاس، ۱۹۷۶) منتشر شد. متن کامل در اینجا:
لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن ۲۱ )
ترجمه: حسن کریمی
شکاف مکتب اتریشی در دهه ۱۹۲۰ بین جناح لیبرال کلاسیک اویگن فون بومباورک/میزس (که در قالب لیبرترینیسم مدرن آمریکایی تکامل یافت) و جناح فون ویزر بود که برخی از اعضایش به سوسیالیسم فابین گرایش داشتند. با این حال، با مهاجرت اقتصاد اتریشی به آمریکا و تبدیل شدن میزس به چهره پیشرو این مکتب، جناح لیبرال کلاسیک پیروز شد و اقتصاد اتریشی مدرن تحت تأثیر میزس گرفت.
در طول دهههای ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، میزس، هایک و روتبارد، اندیشمندان اصلی مکتب اتریشی بودند. با این حال، اقتصاددانان نسل سوم اتریشی کمتر شناخته شدهای نیز در این دوره حضور داشتند. اسکار مورگنشترن (۱۹۷۶–۱۹۰۲)، گوتفرید فون هابرلر (۱۹۹۵–۱۹۰۰)، فریتز ماخلوپ (۱۹۸۳–۱۹۰۲)، پل ان. روزنشتاین-رودان (۱۹۸۵–۱۹۰۲) و فریدریش ای. لوتز (۱۹۷۵–۱۹۰۱) از جمله آنها بودند. هیچکدام از این اقتصاددان به صورت مبنایی مخالف دولت نبودند. برای مثال، پل ان. روزنشتاین-رودان به خاطر پژوهشهایش در رابطه با چگونگی آغاز صنعتیسازی توسط دولت در کشورهای فقیر از طریق سرمایهگذاری برنامهریزی شده مشهور بود. (RosensteinRodan 1943)
در آمریکا اما، سنت اتریشی به شدت تحت تأثیر میزس و روتبارد قرار داشت. اقتصاد اتریشی از دهه ۱۹۷۰ به بعد در آمریکا احیا شد. گریسون در این مورد اشاره میکند که:
«اتریشیگرایی آمریکایی از دانشگاه آبرن ، دانشگاه جرج میسون و دانشگاه نیویورک سرچشمه گرفته است. این جریان از کنفرانس ۱۹۷۴ در ساوت رویالتون، ورمونت آغاز شد؛ کنفرانسی یک هفتهای که با سخنرانیهای موری روتبارد ، ایزرائل کیرزنر و لودویگ لاخمان همراه بود.» (Garrison 2001: 259)
مقالات این کنفرانس بعداً در کتابی تحت عنوان «بنیانهای اقتصاد اتریشی مدرن» (ویرایش ای. جی. دولان؛ میسیون، کانزاس، ۱۹۷۶) منتشر شد. متن کامل در اینجا:
Medium
گرایشات مختلف در مکتب اتریشی اقتصاد
لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن ۲۱[1])
different types.pdf
734.8 KB
گرایشات مختلف در مکتب اتریشی اقتصاد
لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن ۲۱ )
ترجمه: حسن کریمی
بخشی از متن:
یک تقسیمبندی مفید از اتریشیهای مدرن اینگونه میتواند باشد:
۱ – آنارکوکاپیتالیستها مانند موری روتبارد، هانس هرمان هوپ و یورگ گیدو هولسمن؛
۲ – اتریشیهای طرفدار دولت حداقلی/لیبرال کلاسیک در سنت میزس که از پراکسیولوژی و فایدهگرایی حمایت میکنند؛
۳ – هواداران اقتصاد هایکی و دولت حداقلی؛
۴ – اتریشیهای ذهنیتگرای میانهرو مانند ایزرائل کیرزنر و راجر گریسون ؛
۵ – ذهنیتگرایان رادیکال مانند لودویگ ام. لاخمان (۱۹۹۰–۱۹۰۶) و اتریشیهای تحت تأثیر او.
@Classical_Liberalism
لرد کینز (اسم مستعار نویسنده وبلاگ سوسیال دموکراسی در قرن ۲۱ )
ترجمه: حسن کریمی
بخشی از متن:
یک تقسیمبندی مفید از اتریشیهای مدرن اینگونه میتواند باشد:
۱ – آنارکوکاپیتالیستها مانند موری روتبارد، هانس هرمان هوپ و یورگ گیدو هولسمن؛
۲ – اتریشیهای طرفدار دولت حداقلی/لیبرال کلاسیک در سنت میزس که از پراکسیولوژی و فایدهگرایی حمایت میکنند؛
۳ – هواداران اقتصاد هایکی و دولت حداقلی؛
۴ – اتریشیهای ذهنیتگرای میانهرو مانند ایزرائل کیرزنر و راجر گریسون ؛
۵ – ذهنیتگرایان رادیکال مانند لودویگ ام. لاخمان (۱۹۹۰–۱۹۰۶) و اتریشیهای تحت تأثیر او.
@Classical_Liberalism
تفاوتهای بین انواع اتریشیها پیشپا افتاده نیست و شامل ملاحظات روششناسی نیز میشود. از دهه ۱۹۷۰، نسل جدیدی از اتریشیها روششناسی پیشینیِ محض میزس را به چالش کشیدند و نقش بیشتری برای آزمون تجربی قائل شدند. هایک نیز پیشتر با مقاله «اقتصاد و دانش » (۱۹۳۷) از روششناسی میزس فاصله گرفته بود.
گرایشات مختلف در مکتب اتریشی اقتصاد
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
گرایشات مختلف در مکتب اتریشی اقتصاد
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیه
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
دولت یک انحصار سرزمینی بر اعمال اجبار است. دولت نهادی است که میتواند به طور مستمر و نهادینه اموال افراد را مصادره و مالکان خصوصی را از طریق مالیات و مقررات استثمار کند . اگر فرض کنیم که کارگزاران دولت صرفاً به دنبال منافع شخصی خود هستند، میتوان انتظار داشت که همه دولتها، در طول زمان به افزایش استثمار گرایش داشته باشند. این از یک سو، به معنای افزایش بهرهکشی داخلی (یعنی مالیاتگیری بیشتر) و از سوی دیگر، به معنی گسترش قلمرو است. دولتها همواره تلاش میکنند تا پایگاه استثمار و پایه مالیاتی خود را گسترش دهند. اما در این مسیر، با سایر دولتهای رقیب درگیر میشوند. رقابت میان دولتها، بهعنوان انحصارهای سرزمینی اعمال اجبار، ذاتاً رقابتی حذفکننده است (به این معنا که در هر منطقهای تنها یک انحصارگرِ استثمار و مالیات میتواند وجود داشته باشد). بنابراین، رقابت بین دولتهای مختلف، گرایش به افزایش تمرکز سیاسی و در نهایت، تشکیل یک دولت جهانی واحد را در سطح بینالمللی تقویت میکند.
نگاهی گذرا به تاریخ غرب، این نتیجهگیری را تأیید میکند. در آغاز هزاره جدید، اروپا از تعداد زیادی واحد سیاسی مستقل تشکیل شده بود، اما اکنون تعداد بسیار کمی از آنها باقی ماندهاند. البته نیروهای تمرکززدا نیز وجود داشتهاند. امپراتوری عثمانی از قرن شانزدهم تا پس از جنگ جهانی اول و تأسیس ترکیه مدرن، به تدریج از هم پاشید. امپراتوری هابسبورگ نیز از زمان اوج گسترش خود تحت فرمانروایی چارلز پنجم ، به تدریج تجزیه شد تا اینکه در سال ۱۹۱۸ ناپدید شد و اتریش مدرن تأسیس گردید. در سالهای اخیر نیز امپراتوری شوروی سابق فروپاشیده است. در قلمرو اتحاد جماهیر شوروی سابق، اکنون بیش از دوازده کشور مستقل وجود دارد. یوگسلاوی سابق اکنون به کشورهای اسلوونی، کرواسی، صربستان، مقدونیه و بوسنی و هرزگوین تقسیم شده است. همچنین، چکها و اسلواکها از یکدیگر جدا شده و کشورهای مستقلی را تشکیل دادهاند.
با این حال، گرایش غالب در تاریخ معاصر، در جهت تمرکزگرایی بوده است. به عنوان مثال، در نیمه دوم قرن هفدهم، آلمان شامل حدود ۲۳۴ ایالت، ۵۱ شهر آزاد و ۱۵۰۰ ملک مستقل شوالیهای بود. اما تا اوایل قرن نوزدهم، تعداد این واحدها به کمتر از ۵۰ تا کاهش یافت و در سال ۱۸۷۱، وحدت آلمان محقق شد. روند مشابهی در ایتالیا نیز رخ داد. حتی کشورهای کوچک هم تاریخچهای از گسترش و تمرکز سیاسی دارند. مثلاً سوئیس در سال ۱۲۹۱ به عنوان یک کنفدراسیون متشکل از ۳ ایالت مستقل کانتونی آغاز شد، اما تا سال ۱۸۴۸ به یک دولت فدرال واحد با حدود ۱۲ استان کانتونی تبدیل شد.
علاوه بر این، از دیدگاه جهانی، بشریت در حال حاضر، بیش از هر زمان دیگری به تشکیل یک دولت جهانی نزدیک شده است. حتی پیش از فروپاشی امپراتوری شوروی، ایالات متحده بر اروپای غربی (بهویژه آلمان غربی) و کشورهای حاشیه اقیانوس آرام (بهویژه ژاپن) تسلط یافته بود. نشانههایی این سلطه شامل حضور نیروها و پایگاههای نظامی آمریکا، پیمانهای ناتو (NATO) و سیتو (SEATO)، نقش دلار آمریکا به عنوان ارز ذخیره بینالمللی و فدرال رزرو ایالات متحده بهعنوان «وامدهنده» یا «تأمینکننده نقدینگی» نهایی برای کل نظام بانکی غرب، و همچنین نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول (IMF)، بانک جهانی (World Bank)، و سازمان تجارت جهانی (WTO) میشود.
همچنین، تحت سلطه آمریکا، ادغام سیاسی اروپای غربی به طور پیوسته ادامه یافته است. با تأسیس بانک مرکزی اروپا و واحد پولی مشترک اروپایی (ECU)، اتحادیه اروپا تا پایان قرن بیستم به طور کامل شکل گرفت. همزمان، با پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA)، گامی مهم در جهت ادغام سیاسی قاره آمریکا نیز برداشته شد. در غیاب امپراتوری شوروی و تهدید نظامی آن، ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت نظامی جهان و «پلیس برتر » آن ظاهر شده است.
بر اساس دیدگاه رایج، تمرکزگرایی به طور کلی یک حرکت مطلوب و پیشرو محسوب میشود، در حالی که فروپاشی و تجزیه، حتی اگر گاهی اجتنابناپذیر باشند، نوعی واپسگرایی تلقی میشوند. فرض بر این است که واحدهای سیاسی بزرگتر و در نهایت یک دولت جهانی واحد، به بازارهای گستردهتر و در نتیجه افزایش ثروت منجر میشوند. به عنوان مدرک، معمولاً اشاره میشود که رفاه اقتصادی، همزمان با رشد تمرکزگرایی، به شدت افزایش پیدا کرده است.
با این حال، این دیدگاه رایج به جای آنکه حقیقت را بازتاب دهد، بیشتر نشاندهنده این واقعیت است که تاریخ را معمولاً فاتحان مینویسند. همبستگی یا همزمانی وقایع، دلیلی بر وجود رابطه علّی میان آنها نیست. در واقع، رابطه میان رفاه اقتصادی و تمرکزگرایی بسیار متفاوت از چیزی است که دیدگاه رایج ادعا میکند و حتی تقریباً برعکس آن است. ادامه در اینجا:
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
دولت یک انحصار سرزمینی بر اعمال اجبار است. دولت نهادی است که میتواند به طور مستمر و نهادینه اموال افراد را مصادره و مالکان خصوصی را از طریق مالیات و مقررات استثمار کند . اگر فرض کنیم که کارگزاران دولت صرفاً به دنبال منافع شخصی خود هستند، میتوان انتظار داشت که همه دولتها، در طول زمان به افزایش استثمار گرایش داشته باشند. این از یک سو، به معنای افزایش بهرهکشی داخلی (یعنی مالیاتگیری بیشتر) و از سوی دیگر، به معنی گسترش قلمرو است. دولتها همواره تلاش میکنند تا پایگاه استثمار و پایه مالیاتی خود را گسترش دهند. اما در این مسیر، با سایر دولتهای رقیب درگیر میشوند. رقابت میان دولتها، بهعنوان انحصارهای سرزمینی اعمال اجبار، ذاتاً رقابتی حذفکننده است (به این معنا که در هر منطقهای تنها یک انحصارگرِ استثمار و مالیات میتواند وجود داشته باشد). بنابراین، رقابت بین دولتهای مختلف، گرایش به افزایش تمرکز سیاسی و در نهایت، تشکیل یک دولت جهانی واحد را در سطح بینالمللی تقویت میکند.
نگاهی گذرا به تاریخ غرب، این نتیجهگیری را تأیید میکند. در آغاز هزاره جدید، اروپا از تعداد زیادی واحد سیاسی مستقل تشکیل شده بود، اما اکنون تعداد بسیار کمی از آنها باقی ماندهاند. البته نیروهای تمرکززدا نیز وجود داشتهاند. امپراتوری عثمانی از قرن شانزدهم تا پس از جنگ جهانی اول و تأسیس ترکیه مدرن، به تدریج از هم پاشید. امپراتوری هابسبورگ نیز از زمان اوج گسترش خود تحت فرمانروایی چارلز پنجم ، به تدریج تجزیه شد تا اینکه در سال ۱۹۱۸ ناپدید شد و اتریش مدرن تأسیس گردید. در سالهای اخیر نیز امپراتوری شوروی سابق فروپاشیده است. در قلمرو اتحاد جماهیر شوروی سابق، اکنون بیش از دوازده کشور مستقل وجود دارد. یوگسلاوی سابق اکنون به کشورهای اسلوونی، کرواسی، صربستان، مقدونیه و بوسنی و هرزگوین تقسیم شده است. همچنین، چکها و اسلواکها از یکدیگر جدا شده و کشورهای مستقلی را تشکیل دادهاند.
با این حال، گرایش غالب در تاریخ معاصر، در جهت تمرکزگرایی بوده است. به عنوان مثال، در نیمه دوم قرن هفدهم، آلمان شامل حدود ۲۳۴ ایالت، ۵۱ شهر آزاد و ۱۵۰۰ ملک مستقل شوالیهای بود. اما تا اوایل قرن نوزدهم، تعداد این واحدها به کمتر از ۵۰ تا کاهش یافت و در سال ۱۸۷۱، وحدت آلمان محقق شد. روند مشابهی در ایتالیا نیز رخ داد. حتی کشورهای کوچک هم تاریخچهای از گسترش و تمرکز سیاسی دارند. مثلاً سوئیس در سال ۱۲۹۱ به عنوان یک کنفدراسیون متشکل از ۳ ایالت مستقل کانتونی آغاز شد، اما تا سال ۱۸۴۸ به یک دولت فدرال واحد با حدود ۱۲ استان کانتونی تبدیل شد.
علاوه بر این، از دیدگاه جهانی، بشریت در حال حاضر، بیش از هر زمان دیگری به تشکیل یک دولت جهانی نزدیک شده است. حتی پیش از فروپاشی امپراتوری شوروی، ایالات متحده بر اروپای غربی (بهویژه آلمان غربی) و کشورهای حاشیه اقیانوس آرام (بهویژه ژاپن) تسلط یافته بود. نشانههایی این سلطه شامل حضور نیروها و پایگاههای نظامی آمریکا، پیمانهای ناتو (NATO) و سیتو (SEATO)، نقش دلار آمریکا به عنوان ارز ذخیره بینالمللی و فدرال رزرو ایالات متحده بهعنوان «وامدهنده» یا «تأمینکننده نقدینگی» نهایی برای کل نظام بانکی غرب، و همچنین نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول (IMF)، بانک جهانی (World Bank)، و سازمان تجارت جهانی (WTO) میشود.
همچنین، تحت سلطه آمریکا، ادغام سیاسی اروپای غربی به طور پیوسته ادامه یافته است. با تأسیس بانک مرکزی اروپا و واحد پولی مشترک اروپایی (ECU)، اتحادیه اروپا تا پایان قرن بیستم به طور کامل شکل گرفت. همزمان، با پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی (NAFTA)، گامی مهم در جهت ادغام سیاسی قاره آمریکا نیز برداشته شد. در غیاب امپراتوری شوروی و تهدید نظامی آن، ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت نظامی جهان و «پلیس برتر » آن ظاهر شده است.
بر اساس دیدگاه رایج، تمرکزگرایی به طور کلی یک حرکت مطلوب و پیشرو محسوب میشود، در حالی که فروپاشی و تجزیه، حتی اگر گاهی اجتنابناپذیر باشند، نوعی واپسگرایی تلقی میشوند. فرض بر این است که واحدهای سیاسی بزرگتر و در نهایت یک دولت جهانی واحد، به بازارهای گستردهتر و در نتیجه افزایش ثروت منجر میشوند. به عنوان مدرک، معمولاً اشاره میشود که رفاه اقتصادی، همزمان با رشد تمرکزگرایی، به شدت افزایش پیدا کرده است.
با این حال، این دیدگاه رایج به جای آنکه حقیقت را بازتاب دهد، بیشتر نشاندهنده این واقعیت است که تاریخ را معمولاً فاتحان مینویسند. همبستگی یا همزمانی وقایع، دلیلی بر وجود رابطه علّی میان آنها نیست. در واقع، رابطه میان رفاه اقتصادی و تمرکزگرایی بسیار متفاوت از چیزی است که دیدگاه رایج ادعا میکند و حتی تقریباً برعکس آن است. ادامه در اینجا:
Medium
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیهطلبی[1] [2]
هانس-هرمان هوپ
hoppe.pdf
659.5 KB
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیه
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
بخشی از متن:
بر اساس دیدگاه رایج، تمرکزگرایی به طور کلی یک حرکت مطلوب و پیشرو محسوب میشود، در حالی که فروپاشی و تجزیه، حتی اگر گاهی اجتنابناپذیر باشند، نوعی واپسگرایی تلقی میشوند. فرض بر این است که واحدهای سیاسی بزرگتر و در نهایت یک دولت جهانی واحد، به بازارهای گستردهتر و در نتیجه افزایش ثروت منجر میشوند. به عنوان مدرک، معمولاً اشاره میشود که رفاه اقتصادی، همزمان با رشد تمرکزگرایی، به شدت افزایش پیدا کرده است.
با این حال، این دیدگاه رایج به جای آنکه حقیقت را بازتاب دهد، بیشتر نشاندهنده این واقعیت است که تاریخ را معمولاً فاتحان مینویسند. همبستگی یا همزمانی وقایع، دلیلی بر وجود رابطه علّی میان آنها نیست. در واقع، رابطه میان رفاه اقتصادی و تمرکزگرایی بسیار متفاوت از چیزی است که دیدگاه رایج ادعا میکند و حتی تقریباً برعکس آن است.
@Classical_Liberalism
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
بخشی از متن:
بر اساس دیدگاه رایج، تمرکزگرایی به طور کلی یک حرکت مطلوب و پیشرو محسوب میشود، در حالی که فروپاشی و تجزیه، حتی اگر گاهی اجتنابناپذیر باشند، نوعی واپسگرایی تلقی میشوند. فرض بر این است که واحدهای سیاسی بزرگتر و در نهایت یک دولت جهانی واحد، به بازارهای گستردهتر و در نتیجه افزایش ثروت منجر میشوند. به عنوان مدرک، معمولاً اشاره میشود که رفاه اقتصادی، همزمان با رشد تمرکزگرایی، به شدت افزایش پیدا کرده است.
با این حال، این دیدگاه رایج به جای آنکه حقیقت را بازتاب دهد، بیشتر نشاندهنده این واقعیت است که تاریخ را معمولاً فاتحان مینویسند. همبستگی یا همزمانی وقایع، دلیلی بر وجود رابطه علّی میان آنها نیست. در واقع، رابطه میان رفاه اقتصادی و تمرکزگرایی بسیار متفاوت از چیزی است که دیدگاه رایج ادعا میکند و حتی تقریباً برعکس آن است.
@Classical_Liberalism
رقابت سیاسی در قیاس با محدودیتهای داخلی موجود در یک قانون اساسی، راه بسیار مؤثرتری برای محدود کردن تمایل طبیعی یک دولت برای گسترش است. در واقع، تلاشهای برخی نظریهپردازان انتخاب عمومی و «اقتصاد قانون اساسی» برای طراحی قوانین اساسی به شیوه لیبرال باید بهطور ناامیدکنندهای سادهلوحانه باشد.
چرا عدهای باید بخواهند قدرت همان سازمانی را که برای آنها شغل، پول و اعتبار فراهم میکند، محدود کنند؟ نمونههای تاریخی نیز، این امر را نشان میدهند. به عنوان مثال، به رغم تضمین مالکیت خصوصی توسط قانون اساسی آلمان غربی، دادگاه عالی آلمان، به جای بازگرداندن اموال مصادره شده به مالکان خصوصی اصلی، پس از اتحاد مجدد آلمان در سال ۱۹۹۰، تمام سلب مالکیتهای کمونیستی که قبل از تأسیس دولت آلمان شرقی در سال ۱۹۴۹ انجام شده بود را «معتبر» اعلام کرد. بنابراین، بیش از ۵۰ درصد از زمینهای آلمان شرقی سابق که برای کشاورزی استفاده میشد، توسط دولت آلمان غربی تصاحب شد.
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیه
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
چرا عدهای باید بخواهند قدرت همان سازمانی را که برای آنها شغل، پول و اعتبار فراهم میکند، محدود کنند؟ نمونههای تاریخی نیز، این امر را نشان میدهند. به عنوان مثال، به رغم تضمین مالکیت خصوصی توسط قانون اساسی آلمان غربی، دادگاه عالی آلمان، به جای بازگرداندن اموال مصادره شده به مالکان خصوصی اصلی، پس از اتحاد مجدد آلمان در سال ۱۹۹۰، تمام سلب مالکیتهای کمونیستی که قبل از تأسیس دولت آلمان شرقی در سال ۱۹۴۹ انجام شده بود را «معتبر» اعلام کرد. بنابراین، بیش از ۵۰ درصد از زمینهای آلمان شرقی سابق که برای کشاورزی استفاده میشد، توسط دولت آلمان غربی تصاحب شد.
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیه
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
فرض کنید یک خانواده یا یک روستا را به عنوان یک قلمرو مستقل در نظر بگیریم. آیا یک پدر میتواند با فرزند خود یا یک شهردار در شهر خود همان کاری را بکند که دولت اتحاد جماهیر شوروی با اتباعش انجام داد (یعنی محروم کردن آنها از مالکیت خصوصی سرمایه) یا همان کاری را که دولتهای سراسر اروپای غربی و ایالات متحده انجام میدهند (یعنی مصادره تا 50 درصد از تولید اقتصادی شهروندانشان)؟ بدیهی است که نه. چنین اقدامی یا به یک شورش فوری و سرنگونی دولت منجر میشود یا باعث مهاجرت افراد به یک خانواده یا روستای دیگر خواهد شد.
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیه
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
کوچک، زیبا و کارآمد است: دفاعیهای از تجزیه
هانس-هرمان هوپ
ترجمه: حسن کریمی
@Classical_Liberalism
مادیان هزار دادستان.pdf
179.3 MB
مادیان هزار دادستان (هزار رای حقوقی از دوران ساسانی)
گردآوری فرخ مرد بهرامان
ترجمه: سعید عریان
مادیان هزار دادستان تنها سند و مدرک کامل موجود در خصوص نظام حقوقی دوره ساسانیان است. این متن گذشته از مباحث بسیار گوناگون در حقوق مدنی، از جهات دیگر از جمله اشاره به مناصب و عناوین دولتی، شرح وظایف قضات، ضابطین قانون، مجریان قانون، وکلا و غیره نیز دارای اهمیت ویژه است. این مجموعه مباحث مربوط به احوال شخصی، اهلیت، حجر، قیومیت، ازدواج، طلاق، نفقه، ارث، مالکیت و غیره را در بر میگیرد. نویسنده آن فرخمرد بهرامان یک قاضی زمان خسرو پرویز است که در شهر گور و در منطقه جبل انارویه میزیسته و خود و پدرش در دستگاه قضایی ساسانی بودهاند و به اوراق و اسناد بایگانی قضایی دسترسی داشتهاند.
@Classical_Liberalism
گردآوری فرخ مرد بهرامان
ترجمه: سعید عریان
مادیان هزار دادستان تنها سند و مدرک کامل موجود در خصوص نظام حقوقی دوره ساسانیان است. این متن گذشته از مباحث بسیار گوناگون در حقوق مدنی، از جهات دیگر از جمله اشاره به مناصب و عناوین دولتی، شرح وظایف قضات، ضابطین قانون، مجریان قانون، وکلا و غیره نیز دارای اهمیت ویژه است. این مجموعه مباحث مربوط به احوال شخصی، اهلیت، حجر، قیومیت، ازدواج، طلاق، نفقه، ارث، مالکیت و غیره را در بر میگیرد. نویسنده آن فرخمرد بهرامان یک قاضی زمان خسرو پرویز است که در شهر گور و در منطقه جبل انارویه میزیسته و خود و پدرش در دستگاه قضایی ساسانی بودهاند و به اوراق و اسناد بایگانی قضایی دسترسی داشتهاند.
@Classical_Liberalism
در باب فقه پویای ایرانشهری: آیا نظریه ایرانشهری تضادی با لیبرالیسم ندارد؟
حسن کریمی
موسی غنینژاد به تازگی ادعا کرده تمام آنچه مفاهیم بنیادین لیبرالیسم (اعم از آزادی و حکومت قانون) را تشکیل میدهد در داد و خرد ایرانشهری تبلور مییابد و اساسا باور به اندیشه ایرانشهری تضادی با باور به لیبرالیسم ندارد. علی رغم اینکه موسی غنینژاد بارها اشاره کرده که تخصصی در زمینه نظردادن در حوزههای تاریخی و یا مذهبی ندارد اما اینبار نیز، همچون بارهای گذشته اظهار نظرهایی خارج از حوزه تخصصی خود یعنی معرفت شناسی اقتصادی انجام داده است. پر واضح است که هر کس حق دارد در هر حوزهای خارج یا داخل حوزه تخصصی خود اظهار نظر کند و البته انتظار شنیدن پاسخهایی در خور را داشته باشد.
برای کسانی که همچون موسی غنینژاد که لیبرالیسم را سازگار با پذیرش چارچوبهای اندیشه ایرانشهری میدانند مطالعه تنها سند جامع باقیمانده از نظام حقوقی ایرانشهر بزرگ یعنی مادیان هزاردادستان باید جالب باشد. فارغ از اینکه نمیتوان اندیشهای را که پایههای حکومتی مذهبی و بر پایه فره ایزدی را به شیوهای سرکوبگرانه که از منظر توحش در حکمرانی تنه به تنه حکومت اسلامی فعلی میزند ایجاد کرده است، لیبرال دانست. باید گفت که مادیان هزاردادستان، چارچوب توحش قضایی را نیز در این ساختار مورد علاقه غنینژاد به خوبی نمایان میکند.
در کتاب آیین دادگری که مورد تاکید جماعت نام و ننگ است باب چهارم «در بردگان» نامیده شده است. عیار حکومت قانون در ایرانشهر بزرگ آنجایی مشخص میشود که ملّای خردور و دادورز زرتشتی به سان فقیه معتقد به فقه پویای شیعی گاهی از زبان سوشیانس (منجی آخرالزمان) خوابنما شده و مقررات شریعت در باب چگونگی تملک بر سایر انسانها را منقبض و منبسط میکند. در فصل چهارم مادیان هزار دادستان در رابطه با چگونگی به ارث رسیدن بردگان نوشته شده: «میگویند که تا فرمانروایی بهرام، مردمان مالک آن بردهای بودند که از پدر بردهای که به آنان تعلق داشت زاده شده باشد، نه آن بردهای که از مادر برده بوده است. از این روی سوشیانس گفت که بچه به پدر تعلق دارد در حالیکه اکنون میگویند که به مادر متعلق است.» این کتاب در رابطه با آزاد شدن بردگانی که به دین زرتشتی در آمدهاند مینویسد: «چنانچه برده ترسایی به دین بهی بگراید و به قرابت بهدیان در آید، پرداخت بهای آن برده الزامی است و برده آزاد است و خسارت او را باید جبران کرد، اما چنانچه با گرایش به دین بهی به قرابت کسی در نیاید، آنگاه خود باید بهای خویش را بپردازد.» و در ادامه یادآور میشود:«چنانچه برده کافر همزمان با صاحب یا پس از صاحب خود به بهدینی بگراید، همی برده باشد.» بعید میدانم هیچ لیبرالی در دنیا جز موسی غنینژاد اهری توانایی این را داشته باشد نظامی مبتنی بر بردهداری و تبعیض مذهبی را نظامی ملزم یا حتی سازگار با اندیشه لیبرال بداند.
ادامه در اینجا:
https://medium.com/@Hassan_karimi/در-باب-فقه-پویای-ایرانشهری-آیا-نظریه-ایرانشهری-تضادی-با-لیبرالیسم-ندارد-8b30ed24df2e
حسن کریمی
موسی غنینژاد به تازگی ادعا کرده تمام آنچه مفاهیم بنیادین لیبرالیسم (اعم از آزادی و حکومت قانون) را تشکیل میدهد در داد و خرد ایرانشهری تبلور مییابد و اساسا باور به اندیشه ایرانشهری تضادی با باور به لیبرالیسم ندارد. علی رغم اینکه موسی غنینژاد بارها اشاره کرده که تخصصی در زمینه نظردادن در حوزههای تاریخی و یا مذهبی ندارد اما اینبار نیز، همچون بارهای گذشته اظهار نظرهایی خارج از حوزه تخصصی خود یعنی معرفت شناسی اقتصادی انجام داده است. پر واضح است که هر کس حق دارد در هر حوزهای خارج یا داخل حوزه تخصصی خود اظهار نظر کند و البته انتظار شنیدن پاسخهایی در خور را داشته باشد.
برای کسانی که همچون موسی غنینژاد که لیبرالیسم را سازگار با پذیرش چارچوبهای اندیشه ایرانشهری میدانند مطالعه تنها سند جامع باقیمانده از نظام حقوقی ایرانشهر بزرگ یعنی مادیان هزاردادستان باید جالب باشد. فارغ از اینکه نمیتوان اندیشهای را که پایههای حکومتی مذهبی و بر پایه فره ایزدی را به شیوهای سرکوبگرانه که از منظر توحش در حکمرانی تنه به تنه حکومت اسلامی فعلی میزند ایجاد کرده است، لیبرال دانست. باید گفت که مادیان هزاردادستان، چارچوب توحش قضایی را نیز در این ساختار مورد علاقه غنینژاد به خوبی نمایان میکند.
در کتاب آیین دادگری که مورد تاکید جماعت نام و ننگ است باب چهارم «در بردگان» نامیده شده است. عیار حکومت قانون در ایرانشهر بزرگ آنجایی مشخص میشود که ملّای خردور و دادورز زرتشتی به سان فقیه معتقد به فقه پویای شیعی گاهی از زبان سوشیانس (منجی آخرالزمان) خوابنما شده و مقررات شریعت در باب چگونگی تملک بر سایر انسانها را منقبض و منبسط میکند. در فصل چهارم مادیان هزار دادستان در رابطه با چگونگی به ارث رسیدن بردگان نوشته شده: «میگویند که تا فرمانروایی بهرام، مردمان مالک آن بردهای بودند که از پدر بردهای که به آنان تعلق داشت زاده شده باشد، نه آن بردهای که از مادر برده بوده است. از این روی سوشیانس گفت که بچه به پدر تعلق دارد در حالیکه اکنون میگویند که به مادر متعلق است.» این کتاب در رابطه با آزاد شدن بردگانی که به دین زرتشتی در آمدهاند مینویسد: «چنانچه برده ترسایی به دین بهی بگراید و به قرابت بهدیان در آید، پرداخت بهای آن برده الزامی است و برده آزاد است و خسارت او را باید جبران کرد، اما چنانچه با گرایش به دین بهی به قرابت کسی در نیاید، آنگاه خود باید بهای خویش را بپردازد.» و در ادامه یادآور میشود:«چنانچه برده کافر همزمان با صاحب یا پس از صاحب خود به بهدینی بگراید، همی برده باشد.» بعید میدانم هیچ لیبرالی در دنیا جز موسی غنینژاد اهری توانایی این را داشته باشد نظامی مبتنی بر بردهداری و تبعیض مذهبی را نظامی ملزم یا حتی سازگار با اندیشه لیبرال بداند.
ادامه در اینجا:
https://medium.com/@Hassan_karimi/در-باب-فقه-پویای-ایرانشهری-آیا-نظریه-ایرانشهری-تضادی-با-لیبرالیسم-ندارد-8b30ed24df2e
Medium
در باب فقه پویای ایرانشهری: آیا نظریه ایرانشهری تضادی با لیبرالیسم ندارد؟
حسن کریمی
ghaninezhadcritic.pdf
275 KB
در باب فقه پویای ایرانشهری: آیا نظریه ایرانشهری تضادی با لیبرالیسم ندارد؟
حسن کریمی
موسی غنینژاد به تازگی ادعا کرده تمام آنچه مفاهیم بنیادین لیبرالیسم (اعم از آزادی و حکومت قانون) را تشکیل میدهد در داد و خرد ایرانشهری تبلور مییابد و اساسا باور به اندیشه ایرانشهری تضادی با باور به لیبرالیسم ندارد. علی رغم اینکه موسی غنینژاد بارها اشاره کرده که تخصصی در زمینه نظردادن در حوزههای تاریخی و یا مذهبی ندارد اما اینبار نیز، همچون بارهای گذشته اظهار نظرهایی خارج از حوزه تخصصی خود یعنی معرفت شناسی اقتصادی انجام داده است. پر واضح است که هر کس حق دارد در هر حوزهای خارج یا داخل حوزه تخصصی خود اظهار نظر کند و البته انتظار شنیدن پاسخهایی در خور را داشته باشد.
@Classical_Liberalism
حسن کریمی
موسی غنینژاد به تازگی ادعا کرده تمام آنچه مفاهیم بنیادین لیبرالیسم (اعم از آزادی و حکومت قانون) را تشکیل میدهد در داد و خرد ایرانشهری تبلور مییابد و اساسا باور به اندیشه ایرانشهری تضادی با باور به لیبرالیسم ندارد. علی رغم اینکه موسی غنینژاد بارها اشاره کرده که تخصصی در زمینه نظردادن در حوزههای تاریخی و یا مذهبی ندارد اما اینبار نیز، همچون بارهای گذشته اظهار نظرهایی خارج از حوزه تخصصی خود یعنی معرفت شناسی اقتصادی انجام داده است. پر واضح است که هر کس حق دارد در هر حوزهای خارج یا داخل حوزه تخصصی خود اظهار نظر کند و البته انتظار شنیدن پاسخهایی در خور را داشته باشد.
@Classical_Liberalism
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در اساطیر یونان «کاساندرا» دختریست که به درخواست عشق آپولون دست رد زد و به نفرینی شگفت دچار شد. جزایش این بود که پیشبینیهایش همه درست باشند اما کسی به حرفش گوش نکند.
در میان تمامی اهالی قلم و میکروفون و کیبرد، سعید سکویی تنها کسیست که با تقریب زیاد و با اختلاف فراوان نسبت به همه (جز تا حدودی زندهنام مانوک خدابخشیان) پیشبینیها و تحلیلهای درست و دقیقی داشت. مثلا رو کردن دست اصلاحطلبان و کارگزاران و نرمالسازان شر و پلیدی حکومت اسلامی ایران یا تحلیل رفتار و گفتار ژورنالیستها و تحلیلگران بیبیسی یا شیوهی برخورد با نیروهای امنیتی رژیم و رد و نفی و طرد هر نوع مشارکت سیاسی یا گفتوگو.
فرجام همهی پیشبینیها آشکار شده و بهسان کاساندرا، سکویی را کسی جدی نگرفت و نمیگیرد و بسا نخواهد گرفت. تکهکلامهای او بهجا و نابهجا بهکار گرفته میشود و این «کاساندرای ایرانی» بهجای قدر دیدن به «میم» بدل شده؛ فرجامی که شاید در انتظار دیگر کاساندراها هم نشسته باشد…
محمدرضا مردانیان
@Classical_Liberalism
در میان تمامی اهالی قلم و میکروفون و کیبرد، سعید سکویی تنها کسیست که با تقریب زیاد و با اختلاف فراوان نسبت به همه (جز تا حدودی زندهنام مانوک خدابخشیان) پیشبینیها و تحلیلهای درست و دقیقی داشت. مثلا رو کردن دست اصلاحطلبان و کارگزاران و نرمالسازان شر و پلیدی حکومت اسلامی ایران یا تحلیل رفتار و گفتار ژورنالیستها و تحلیلگران بیبیسی یا شیوهی برخورد با نیروهای امنیتی رژیم و رد و نفی و طرد هر نوع مشارکت سیاسی یا گفتوگو.
فرجام همهی پیشبینیها آشکار شده و بهسان کاساندرا، سکویی را کسی جدی نگرفت و نمیگیرد و بسا نخواهد گرفت. تکهکلامهای او بهجا و نابهجا بهکار گرفته میشود و این «کاساندرای ایرانی» بهجای قدر دیدن به «میم» بدل شده؛ فرجامی که شاید در انتظار دیگر کاساندراها هم نشسته باشد…
محمدرضا مردانیان
@Classical_Liberalism
چرا ناسیونالیسم ایرانی مضر است؟
حسن کریمی
سه نیروی فکری عمده، در تاریخ معاصر ایران بیشترین حضور را داشتهاند و به نوعی سرنوشت سیاسی ما ایرانیان را تا به امروز شکل دادهاند: اسلامگرایی، سوسیالیسم و ناسیونالیسم ایرانی.
اسلامگرایی در ۵۰ سال اخیر بر دو نیروی دیگر، تفوقی نسبی پیدا کرده است؛ این نیرو، در روزهای آغازین انقلاب و دوران محبوبیت هذیانهای سوسیالیستی در میان روشنفکران، گفتمان چپگرایی را در خود هضم کرد و در قالب فرزند حرامزاده خود، «سوسیالیسم اسلامی» تحویل داد. گفتمانی که در نوشتهها و سخنرانیهای تمام رهبران و فعالان سیاسی برجسته دوران انقلاب، حضوری پررنگ دارد. در ساحت نظریهپردازی، این گفتمان بیش از همه متاثر از آرا و نظریات علی شریعتی بود.
با گذر زمان و نمایانتر شدن شکست پروژه سوسیالیسم اسلامی در مدیریت کشور و تضعیف محبوبیت گفتمان سوسیالیسم در سطح جهان، ناسیونالیسم به عنوان جایگزین این گفتمان و نماینده نظم پیش از انقلاب در اذهان بسیاری از روشنفکران و عموم مردم مطرح شد. همین زمان بود که اسلامگرایان حاکم، به صورت تدریجی در جهت هضم گفتمان ناسیونالیستی در حاکمیت اسلامی گام برداشتند. این گفتمان به صورت خاص در میان سیاستگذاران یک جناح از حاکمان جمهوری اسلامی (اصلاحطلبان) و به خصوص در میان نزدیکان و هواداران اکبر هاشمی رفسنجانی و حزب کارگزاران بروز و ظهور بیشتری پیدا کرد. در ساحت نظریهپردازی، این گفتمان بیش از همه متاثر از آرا و نظریات سید جواد طباطبایی بود.
این نوشتار کوتاه بر آن است که گفتمان ناسیونالیسم ایرانی به دلیل زمینهسازی برای مقبولیت بیشتر گفتمان اسلامگرایان حاکم، اساساً گفتمانی خطرناک است و با اصالت دادن به حفظ خاک به جای حفظ حقوق افراد، زمینه را برای ماندگارتر شدن استبداد حاکم فراهم میکند. اصرار فعالان اپوزوسیون ایرانی برای حفظ ناسیونالیسم ایرانی و تلاش آنها خارج کردن گفتمان ناسیونالیستی از انحصار حاکمیت، به جایی نخواهد رسید و خروج از بنبست سیاسی جمهوری اسلامی، در گرو خروج از بنبست ناسیونالیسم ایرانی است. در حقیقت اپوزوسیون ایرانی هرگز نمیتواند هم علیه جمهوری اسلامی باشد و هم هوادار ناسیونالیسم ایرانی، مگر اینکه به همان نوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار باشد که حامیان حکومت به آن دچارند.
منظور از ناسیونالیسم در این نوشتار چیست؟ ناسیونالیسم ایدئولوژی سیاسی است که اصالت را در امر سیاسی به یک موجودیت ملی و دولتی میدهد، به همین دلیل، «حفظ خاک» و «برتری کشور» را در تمام تصمیمگیریهای مربوط به اجتماع و سیاست، به حفظ و گسترش حقوق فردی انسانها ترجیح میدهد. ناسیونالیستها به دنبال این هستند که «به نام یا به ننگ » (با هر وسیله ممکن) از میهن خود (بخوانید دولت خود) دفاع کنند. نکته مهم در این میان این است که کسی که به صرفاً دلایل «میدانی» یا رئال پولیتیک با تجزیه یا تضعیف یک دولت مخالف است، لزوماً ناسیونالیست نیست. علاوه بر این، خلط مفهوم ناسیونالیسم با میهنپرستی خطایی است که بخش عمدهای از حامیان ناسیونالیسم به آن دچار میشوند. میهن مفهومی بسیار سیّال و متغیر است و نمیتوان میهن را لزوماً مترادف با دولت – ملت حاکم بر یک حوزه جغرافیایی دانست. یک تجزیهطلب نیز، میتواند میهنپرست باشد، زیرا میهن او تعریفی متفاوت با دولت – ملت موجود دارد. با توجه به آنچه گفته شد میتوان نتیجهگیری کرد که ناسیونالیسم گفتمان اصالت امر ملی است و برای ناسیونالیستها حفظ دولت و حتی گسترش مرزهای سیاسی آن، دال مرکزی است که هرگز قابل بحث و یا زیر سوال بردن نیست. ناسیونالیسم ایرانی این تصور غلط را بر ما حاکم میکند که ما و حاکمان در یک کشتی نشستهایم و مسیری که مردم جغرافیای ایران را به سعادت منتهی میکند لزوماً و به هر قیمتی همراه با ماندگاری تمامیت ارضی ایران خواهد بود. متن کامل را در اینجا بخوانید.
حسن کریمی
سه نیروی فکری عمده، در تاریخ معاصر ایران بیشترین حضور را داشتهاند و به نوعی سرنوشت سیاسی ما ایرانیان را تا به امروز شکل دادهاند: اسلامگرایی، سوسیالیسم و ناسیونالیسم ایرانی.
اسلامگرایی در ۵۰ سال اخیر بر دو نیروی دیگر، تفوقی نسبی پیدا کرده است؛ این نیرو، در روزهای آغازین انقلاب و دوران محبوبیت هذیانهای سوسیالیستی در میان روشنفکران، گفتمان چپگرایی را در خود هضم کرد و در قالب فرزند حرامزاده خود، «سوسیالیسم اسلامی» تحویل داد. گفتمانی که در نوشتهها و سخنرانیهای تمام رهبران و فعالان سیاسی برجسته دوران انقلاب، حضوری پررنگ دارد. در ساحت نظریهپردازی، این گفتمان بیش از همه متاثر از آرا و نظریات علی شریعتی بود.
با گذر زمان و نمایانتر شدن شکست پروژه سوسیالیسم اسلامی در مدیریت کشور و تضعیف محبوبیت گفتمان سوسیالیسم در سطح جهان، ناسیونالیسم به عنوان جایگزین این گفتمان و نماینده نظم پیش از انقلاب در اذهان بسیاری از روشنفکران و عموم مردم مطرح شد. همین زمان بود که اسلامگرایان حاکم، به صورت تدریجی در جهت هضم گفتمان ناسیونالیستی در حاکمیت اسلامی گام برداشتند. این گفتمان به صورت خاص در میان سیاستگذاران یک جناح از حاکمان جمهوری اسلامی (اصلاحطلبان) و به خصوص در میان نزدیکان و هواداران اکبر هاشمی رفسنجانی و حزب کارگزاران بروز و ظهور بیشتری پیدا کرد. در ساحت نظریهپردازی، این گفتمان بیش از همه متاثر از آرا و نظریات سید جواد طباطبایی بود.
این نوشتار کوتاه بر آن است که گفتمان ناسیونالیسم ایرانی به دلیل زمینهسازی برای مقبولیت بیشتر گفتمان اسلامگرایان حاکم، اساساً گفتمانی خطرناک است و با اصالت دادن به حفظ خاک به جای حفظ حقوق افراد، زمینه را برای ماندگارتر شدن استبداد حاکم فراهم میکند. اصرار فعالان اپوزوسیون ایرانی برای حفظ ناسیونالیسم ایرانی و تلاش آنها خارج کردن گفتمان ناسیونالیستی از انحصار حاکمیت، به جایی نخواهد رسید و خروج از بنبست سیاسی جمهوری اسلامی، در گرو خروج از بنبست ناسیونالیسم ایرانی است. در حقیقت اپوزوسیون ایرانی هرگز نمیتواند هم علیه جمهوری اسلامی باشد و هم هوادار ناسیونالیسم ایرانی، مگر اینکه به همان نوع اسکیزوفرنی فرهنگی دچار باشد که حامیان حکومت به آن دچارند.
منظور از ناسیونالیسم در این نوشتار چیست؟ ناسیونالیسم ایدئولوژی سیاسی است که اصالت را در امر سیاسی به یک موجودیت ملی و دولتی میدهد، به همین دلیل، «حفظ خاک» و «برتری کشور» را در تمام تصمیمگیریهای مربوط به اجتماع و سیاست، به حفظ و گسترش حقوق فردی انسانها ترجیح میدهد. ناسیونالیستها به دنبال این هستند که «به نام یا به ننگ » (با هر وسیله ممکن) از میهن خود (بخوانید دولت خود) دفاع کنند. نکته مهم در این میان این است که کسی که به صرفاً دلایل «میدانی» یا رئال پولیتیک با تجزیه یا تضعیف یک دولت مخالف است، لزوماً ناسیونالیست نیست. علاوه بر این، خلط مفهوم ناسیونالیسم با میهنپرستی خطایی است که بخش عمدهای از حامیان ناسیونالیسم به آن دچار میشوند. میهن مفهومی بسیار سیّال و متغیر است و نمیتوان میهن را لزوماً مترادف با دولت – ملت حاکم بر یک حوزه جغرافیایی دانست. یک تجزیهطلب نیز، میتواند میهنپرست باشد، زیرا میهن او تعریفی متفاوت با دولت – ملت موجود دارد. با توجه به آنچه گفته شد میتوان نتیجهگیری کرد که ناسیونالیسم گفتمان اصالت امر ملی است و برای ناسیونالیستها حفظ دولت و حتی گسترش مرزهای سیاسی آن، دال مرکزی است که هرگز قابل بحث و یا زیر سوال بردن نیست. ناسیونالیسم ایرانی این تصور غلط را بر ما حاکم میکند که ما و حاکمان در یک کشتی نشستهایم و مسیری که مردم جغرافیای ایران را به سعادت منتهی میکند لزوماً و به هر قیمتی همراه با ماندگاری تمامیت ارضی ایران خواهد بود. متن کامل را در اینجا بخوانید.
Medium
چرا ناسیونالیسم ایرانی مضر است؟
حسن کریمی
nationalism.pdf
469.5 KB
چرا ناسیونالیسم ایرانی مضر است؟
حسن کریمی
سه نیروی فکری عمده، در تاریخ معاصر ایران بیشترین حضور را داشتهاند و به نوعی سرنوشت سیاسی ما ایرانیان را تا به امروز شکل دادهاند: اسلامگرایی، سوسیالیسم و ناسیونالیسم ایرانی.
با گذر زمان و نمایانتر شدن شکست پروژه سوسیالیسم اسلامی در مدیریت کشور و تضعیف محبوبیت گفتمان سوسیالیسم در سطح جهان، ناسیونالیسم به عنوان جایگزین این گفتمان و نماینده نظم پیش از انقلاب در اذهان بسیاری از روشنفکران و عموم مردم مطرح شد. همین زمان بود که اسلامگرایان حاکم، به صورت تدریجی در جهت هضم گفتمان ناسیونالیستی در حاکمیت اسلامی گام برداشتند. این گفتمان به صورت خاص در میان سیاستگذاران یک جناح از حاکمان جمهوری اسلامی (اصلاحطلبان) و به خصوص در میان نزدیکان و هواداران اکبر هاشمی رفسنجانی و حزب کارگزاران بروز و ظهور بیشتری پیدا کرد. در ساحت نظریهپردازی، این گفتمان بیش از همه متاثر از آرا و نظریات سید جواد طباطبایی بود.
@Classical_Liberalism
حسن کریمی
سه نیروی فکری عمده، در تاریخ معاصر ایران بیشترین حضور را داشتهاند و به نوعی سرنوشت سیاسی ما ایرانیان را تا به امروز شکل دادهاند: اسلامگرایی، سوسیالیسم و ناسیونالیسم ایرانی.
با گذر زمان و نمایانتر شدن شکست پروژه سوسیالیسم اسلامی در مدیریت کشور و تضعیف محبوبیت گفتمان سوسیالیسم در سطح جهان، ناسیونالیسم به عنوان جایگزین این گفتمان و نماینده نظم پیش از انقلاب در اذهان بسیاری از روشنفکران و عموم مردم مطرح شد. همین زمان بود که اسلامگرایان حاکم، به صورت تدریجی در جهت هضم گفتمان ناسیونالیستی در حاکمیت اسلامی گام برداشتند. این گفتمان به صورت خاص در میان سیاستگذاران یک جناح از حاکمان جمهوری اسلامی (اصلاحطلبان) و به خصوص در میان نزدیکان و هواداران اکبر هاشمی رفسنجانی و حزب کارگزاران بروز و ظهور بیشتری پیدا کرد. در ساحت نظریهپردازی، این گفتمان بیش از همه متاثر از آرا و نظریات سید جواد طباطبایی بود.
@Classical_Liberalism