کمپین بازگشت شاهزاده
28.8K subscribers
58.4K photos
55.3K videos
414 files
25.9K links
https://telegram.me/C_B_SHAHZADEH
کانال کمپین👆
https://t.me/joinchat/QGibi-Oc3jFYRx5E
ابرگروه کمپین👆

https://twitter.com/payandeiranam
توییتر

@azadi5555
ارتباط با ما
Download Telegram
کمپین بازگشت شاهزاده
احمد : شما باز فكر نكرده جواب داديد. اگر فكر كرده بوديد اين حرفها را نميزديد. مردم هميشه بدند و دين بايد جلو بديهاي آنها را بگيرد. هزاروسيصدوهفتاد و چند سال پيش كه پيغمبر اسلام در مكه قيام كرد ، مردم عربستان بي‌اندازه بد بودند. دينشان بت‌پرستي بود كه مجسمه‌هايي…
#حاجیهای_انباردار چه #دینی دارند؟
(قسمت سوم)

این سخنها را كه احمد میگوید آن سه تن گوش میدهند و چون حرفهایش تمام می‌شود همانطور خاموش نشسته بفكر فرومیروند. پس از زمانی علی سر برداشته میگوید :

... : اگر حرفهای آقای كسروی همه‌اش اینطور باشد بسیار خوبست. ما اینها را نمیدانستیم. راستی حرفهای ملاها بسیار پوچست.

احمد : حرفهای آقای كسروی همه‌اش اینطور است و از اینها عالیتر است.

جعفر (با خشم) : اینها كه چیزی نیست. علمای ما كی گفته‌اند : مردم بروید انبارداری كنید ، گرانفروشی كنید؟!. مردم خودشان بدند دیگر!

علی : چرا حرف را می‌پیچانی جعفر؟!.. چرا لج میكنی؟!. مگر گوش نمیدادی چه میگفت؟!.. مگر حرفش را نفهمیدی؟!.. میگفت ملاها كه میگویند : «هر كس بامام حسین گریه كند تمام گناهان او بخشیده خواهد شد» این معنایش آنست كه هیچ كسی از گناه نترسد ، هرچه دلش خواست بكند و در آخر یكدفعه بامام حسین گریه كند و خود را پاك گرداند. همین حرف كافیست كه مردم خود را آزاد دانند و از هیچ كار بدی باك نكنند. در تبریز مثلی هست میگویند : «دلیه پیل ویر الینه بیل ویر».

پدر من در بچگی بمكتب رفته بود. گاهی از حكایتهای آن برای ما نقل میكرد. میگفت : آخوندی كه ما داشتیم چایی شیرین را بسیار دوست میداشت. شاگردها آن را فهمیده بودند. هر وقت كه یكی درسش حاضر نبود یا گناه دیگری داشت میرفت و بقهوه‌چی می‌سپرد كه برای او یك استكان چایی شیرین بیاورد. آخوند بخاطر آن یك استكان چایی از گناه او میگذشت. اینبود شاگردها بدرس اعتنا نداشتند ، از شرارت و شیطانی نمی‌ترسیدند. بیشتر وقت را با بازیچه بسر می‌بردند. كم‌كم كار بآنجا رسیده بود كه آخوند را دست می‌انداختند و بریشش می‌خندیدند.

اینجا هم آنطوری شده. ملاها با این حرفهای خود دستگاه خدا را خوار و بی‌اعتبار ساخته‌اند كه هیچ كس اعتنا نمیكند. هر كس هر گناهی كه خواست میكند و هر چند سال یك بار بكربلا رفته خود را از گناه شسته میگرداند.

احمد : آقای علی بسیار خشنودم كه حرفهای مرا باین زودی و باین خوبی فهمیدی. چه خوبست آن مثلی كه زدی! آری اینها دستگاه خدا را از دستگاه آن آخوند مكتبی پستتر و خوارتر گردانیده‌اند. این حرفهای مذهب شیعه ، گیرش در جای دیگر است. گیرش در آنجاست كه اگر این حرفها راستست و باین آسانی میتوان گناههای خود را شست پس چرا پیغمبر اسلام اینها را نمی‌گفت؟!.. پس چرا بمردم آن سختگیریها را میكرد و آنها را از غضب خدا و از آتش جهنم می‌ترسانید؟!.. پس چرا میگفت : هر كس هر كار بدی كه كند اگرچه بسنگینی یك ذره باشد كیفر آن را خواهد دید؟!.. اصحاب پیغمبر از ترس خدا شبها خوابشان نمی‌برد. و اگر این حرفها راست نیست و خدا باین آسانی از گناهها نخواهد گذشت پس این ملاها چه میگویند؟!.. چرا بیجهت مردم را بگناه تشویق میكنند؟!..

دیشب دیدید روضه‌خوان چه حرفها میزد. چون میزبان ما حاجی‌آقا ، از زیارت آمده روضه‌خوان بخاطر او دروغهای عجیب و غریبی بقصار میكشید. شنیدید كه میگفت : ملائكه به پیشواز زوار می‌آیند ، حوریها خاك پای او را برداشته بجای سرمه بچشمهای خود میكشند ، زوار وقتی كه از حرم خارج می‌شود مثل كودكیست كه تازه از مادر زاییده شده ، از گناه بكلی پاكست. مردك خجالت نمی‌كشید و می‌گفت : «هر زواری كه زیارت خود را بانجام رسانیده اگر در خود گناهی فرض كند در صحت نسب خود شک كند». شاید خیلیها معنی این سخن را نفهمیدند. مردك میگوید : اگر كسی باین دروغهایی كه ما میگوییم اعتقاد نكند نسبش صحیح نیست ، یعنی ولدالزناست ـ ببینید بی‌حیایی را بكجا رسانده‌اند!.

وقتی كه او این حرفها را میزد من زیرچشمی نگاه میكردم ، دیدم حاجی‌آقا گردن میكشد و بخود می‌بالد. در حالی كه شما میدانید كه او این پولها را از كجا آورده است.
( ادامه دارد)

لینک قسمت اول⬇️
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63188

لینک قسمت دوم⬇️
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63230
کمپین بازگشت شاهزاده
#حاجیهای_انباردار چه #دینی دارند؟ (قسمت سوم) این سخنها را كه احمد میگوید آن سه تن گوش میدهند و چون حرفهایش تمام می‌شود همانطور خاموش نشسته بفكر فرومیروند. پس از زمانی علی سر برداشته میگوید : ... : اگر حرفهای آقای كسروی همه‌اش اینطور باشد بسیار خوبست. ما…
#حاجیهای_انباردار چه دینی دارند؟
قسمت چهارم

علی : بلی آن سال كه جنگ آلمان و لهستان شروع شد این حاجی‌آقا بیش از سه یا چهارهزار تومان سرمایه نداشت. ولی چون جنگ شروع شد و نرخها هر روز بالا میرفت حاجی هرچه توانست خرید و انبار كرد و هر كالایی را بچند برابر قیمتش فروخت. آن روزهایی كه تمام مردم از حیث زندگانی بسختی افتاده ناله میكردند و روزنامه‌ها پر بود از شكایت و فغان مردم این حاجی با جمعی در بازار جشن داشتند. هر شبی خوابیده فردا كه پا می‌شدند مبالغی بسرمایه‌شان افزوده می‌شد. موقعی كه ژاپن وارد جنگ شد و در نتیجه‌ی تصرف سنگاپور و جاوه قیمت چای در بازار بالا رفت ، این حاجی مبالغی چای در انبار داشت كه در ظرف چند هفته آنها را بشش یا هفت برابر قیمت خریدش فروخت. از همان ثروتست كه بمكه و كربلا رفته است.

این مرد را ما خوب می‌شناسیم. اگر برادرش محتاج باشد ده تومان باو دستگیری نمیكند. ولی هشت نه‌هزار تومان پول را برداشت و رفت زیارت. رفت كه استخوان سبك گرداند. همین جعفر و باقر كه الان در اینجا لج میكنند بارها پهلوی هم نشسته از شقاوت و بیمروتی این حاجیهای بازار صحبت كرده گفته‌ایم : «آخر اینها چه دینی دارند؟!.». ولی من حالا میفهمم كه آنها دین شیعه دارند.

حرفهای آقا احمد پرده از جلو چشم من برداشت. تو گویی خوابیده بودم بیدار شدم. قضایا الان بمن روشن می‌شود. حالا خوب میفهمم كه اساس بدبختی ما چیست. حجره‌ی این مرد مركز ملاها و روضه‌خوانهاست ـ می‌آیند می‌نشینند و وراجی میكنند. من یك بار ندیدم یكی از آنها بگوید : «انبارداری حرامست ، گرانفروشی گناهست». یا بگوید : «باید با مردم ارفاق كرد ، هر روز قیمت كالاها را بالا نبرد». اینها را از زبان آنها نشنیدم. ولی بارها شنیدم كه میگویند : «آقای فلان چرا بزیارت نمیروی؟!. چرا روضه‌خوانی نمیكنی؟!.». یك روز یكی میگفت : «مگر بشفاعت ائمه‌ی اطهار احتیاج نداری؟!.» اساس بدبختی ما اینهاست. ما خوابیده بودیم و نمی‌فهمیدیم. خدا بآقای كسروی عمر دهد كه اینها را میگوید.

از این سخنانِ علی ، جعفر و باقر بخشم آمده‌اند. چون حرفهای او تمام می‌شود جعفر با یك لحن توهین‌آمیزی میگوید : «مگر اینها را تنها او میگوید .. دیگران هیچ نمیدانستند؟.».

از این سخن او علی بخشم آمده میگوید : «عجب جوان لجبازی هستی. نمیدانم خودت را بنافهمیدن زده‌ای یا ما را نافهم می‌پنداری! این حرفها را دیگران میدانستند؟!. اگر میدانستند پس چرا نمی‌گفتند؟!. پس چرا ضدش را میگفتند؟!. آدم بهتر است لجباز نباشد. دیدید در اولِ صحبت من هم با شما موافق بودم ، ولی حرفهای آقا احمد مرا منقلب گردانید. این حرفها تمام از روی دلیل است». اینها را گفته برمی‌خیزند وچون رختخوابها حاضر بوده میخوابند.

صبح كه پا می‌شوند و روهای خود را شسته (بعضی هم نماز خوانده) بر سر میز ناشتاخوری می‌نشینند ، علی رو باحمد برگردانیده میگوید :


... حرفهای شما دیشب مرا ناراحت گردانیده. با آنكه دیر خوابیدیم من باز سه ساعت در توی رختخواب خوابم نمی‌برد. از پهلو به پهلو می‌غلتیدم و فكر میكردم. مثل اینست كه من تاكنون كور بودم و حالا یكدفعه چشمهایم باز شده ، الان چیزهایی می‌بینم كه قبل از آن نمیدیدم. دیشب در رختخواب حكایتهایی بیادم افتاده كه آتش گرفته‌ام.

احمد : هنوز كجا هستید؟! شما بعد از این خواهید فهمید كه این مذهبها چه آتشی بجهان زده‌اند ، بعد از این خواهید فهمید كه این ملاها چه جور مردم را گمراه گردانیده‌اند.
(ادامه دارد)

لینک قسمت اول⬇️
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63188

لینک قسمت دوم⬇️⬇️

https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63230

لینک قسمت سوم⬇️⬇️⬇️
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63261
کمپین بازگشت شاهزاده
#حاجیهای_انباردار چه دینی دارند؟ قسمت چهارم علی : بلی آن سال كه جنگ آلمان و لهستان شروع شد این حاجی‌آقا بیش از سه یا چهارهزار تومان سرمایه نداشت. ولی چون جنگ شروع شد و نرخها هر روز بالا میرفت حاجی هرچه توانست خرید و انبار كرد و هر كالایی را بچند برابر قیمتش…
#حاجیهای_انباردار چه دینی دارند؟
قسمت پنجم

علی : این حكایتی كه میگویم خود این آقای جعفر شاهد است. یك نفر حاجی در بازار هست كه چون حجره‌اش بما نزدیك است ما از كارهایش اطلاع داریم. این حاجی ملاست ، درس فقه و اصول خوانده. اینست صاحب علم و معرفت است ، مسائل شرعی خود را میداند ، حدیث بلد است ، آیه بلد است ، بسیار هم تقدس دارد ، ما كه ریش خود را می‌تراشیم او كمی میگزارد. ما كه كت كوتاه می‌پوشیم او لباده‌ی بلند بتن میكند. ما وقتی كه در خیابان یا در بازار راه میرویم خاموشیم. ولی او لبهایش بهم خورده و ذكر میخواند. اینها نشانه‌های تقدس اوست. از پول حرام گریزانست ، اینست پولهایی كه از بانك میگیرد قاتی پول خود نكرده علیحده نگاه میدارد ، پول بانك را حرام میداند. بارها دیده‌ام برای آنكه تقدس خود را بهمسایگان هم بفهماند به اجزای حجره‌ی خود دستور میدهد كه در آخر و اول ماه تا میتوانید كمتر معامله كنید. زیرا در آخر ماه دولت بكارمندان ادارات حقوق میدهد و پولهای حرام دولت است كه ببازار می‌آید.

حاجی‌آقا نماز را با تفصیل میخواند. در ماههای رمضان خودش و اجزایش روزه میگیرند و برای آنكه روزه‌داری خود را بهمه بفهمانند حجره را تا عصر باز نمی‌كنند.

همین حاجی‌آقا ملیونر است. یك كارخانه‌ی پارچه‌بافی دارد كه چند ملیون قیمت آنست. با اینحال در این چند سال دوره‌ی جنگ كار حاجی‌آقا انبارداری بوده.

یكی از كارهای حاجی‌آقا اینست كه برایتان نقل میكنم : وقتی كه جنگ در اروپا شروع شد این حاجیهای بازار بدست و پا افتادند و هر یكی كالایی را از بازار جمع میكرد و بانبار میزد. این حاجی‌آقای مقدس هم شروع كرد بخریدن قلع. هرچه قلع بود دو سه نفری خریدند و بانبار زدند. قلع در آن موقع منی هفت تومان بود. اینها كه خریدند قیمتش را بالا بردند. در همان موقع متفقین (روس و انگلیس) بایران آمدند و چون آنها برای احتیاجات جنگی قلع میخریدند حاجی‌آقا و شركایش یكدفعه قیمت قلع را بصد و بیست تومان رسانیده بنای معامله گزاردند. خدا میداند كه چقدر فروختند و چند صدهزار تومان دخل كردند.

حالا شما خواهید گفت : قلع كه بدرد زندگانی ما نمی‌خورد. معامله‌ای بوده با دولتهای اجنبی كرده‌اند و دخلهایی برده‌اند. این چه عیب داشته؟!.

ولی اینطور نیست. این قلع كه میگوییم همانست كه سفیدگران میخرند و ظرفهای مسی ما را سفید میكنند. این خانواده‌های كم‌بضاعت كه دستشان بظرفهای چینی و یا رویی نمیرسد و در كاسه و بشقاب مسی خوراك میخورند باید در هر چند ماه آن ظرفها را بسفیدگر دهند كه سفید كند وگرنه خطرناكست. همه میدانیم كه مس وقتی كه سركه یا ترشی دیگر باو رسد تولید سم میكند كه مسلماً خطر دارد.

اینبود وقتی كه این حاجیهای دیندار قلع را از هفت تومان بصد و بیست تومان رسانیدند و سفیدگرها مجبور شدند كه برای سفید كردن یك ظرف یا یك دیگ دو تومان و سه تومان پول بخواهند بیشتر خانواده‌ها كه در آن سال گرانی باالله می‌توانستند خوراك خود را راه اندازند نتوانستند ظرفهای خود را بسفیدگر بدهند و در ظرفهایی كه قرمزش درآمده بود خوراك می‌پختند كه خدا میداند چه صدمه‌هایی بردند. خدا میداند كه چند صدهزار نفر قربانی حرص و طمع این حاجیهای دیندار شدند.

این یكی از كارهای حاجی مقدس است كه برایتان نقل كردم. در این چند سال همان حاجی همیشه یك پایش در تهران و یك پایش در قم و نجف و كربلا بوده. همیشه روضه‌خوانی برپا گردانیده. من از همه‌ی كارهای او آگاه بودم. ولی تعصب مذهبی چشمهای مرا كور ساخته بود كه قباحت آنها را درك نمیكردم ، علت آنها را نمیدانستم. اكنون درك میكنم كه چه جنایتهایی كرده‌اند. علت آنها نیز برای من روشن شده. راست میگوید آقای كسروی این مذهبها اسلام را از میان برده. این مذهبها برات آزادی بمردم میدهند. روضه‌خوان میرود بالای منبر و حدیث میخواند : «من بكی او ابكی او تباكی وجبت له الجنة». دیگر نمیداند كه نتیجه‌ی این حرف چه خواهد بود.

احمد : هنوز شما پی بحقیقت نبرده‌اید. این حاجیها در سایه‌ی عقیده‌هایی كه دارند از یك طرف خود را آزاد می‌شمارند كه انبارداری بكنند ، گرانفروشی بكنند ، مالیات دولت را قاچاق گردانند ، بمأمورین دولت رشوه داده آنها را فاسد سازند ، از یك طرف بهشت را برای خود بیمه كرده‌اند و دلهایشان قرص است كه در آن دنیا بثواب زیارت و روضه‌خوانی یكسره به بهشت خواهند رفت و این گناهانی كه كرده‌اند خدا بگردن سنیها بار خواهد كرد. بدتر از همه آن است كه غیر از خودشان دیگران را بیدین ، لامذهب می‌شناسند و همیشه زبانشان بریشخند باز است. چهار نفر كه دور هم می‌نشینند صحبتشان اینست كه مردم بیدین شده‌اند ، لامذهب شده‌اند. این مذهب برای آنها بسیار سودمند است ، مذهب نیست كیمیاست.
(ادامه دارد)

لینک قسمت اول
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63188
لینک قسمت دوم
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63230
لینک قسمت سوم
https://t.me/C_B_SHAHZADEH/63261
لینک قسمت چهار
کمپین بازگشت شاهزاده
#حاجیهای_انباردار چه دینی دارند؟ قسمت پنجم علی : این حكایتی كه میگویم خود این آقای جعفر شاهد است. یك نفر حاجی در بازار هست كه چون حجره‌اش بما نزدیك است ما از كارهایش اطلاع داریم. این حاجی ملاست ، درس فقه و اصول خوانده. اینست صاحب علم و معرفت است ، مسائل…
#حاجیهای_انباردار چه دینی دارند؟
قسمت ششم

این گفتگوها كه میانه‌ی‌ علی و احمد می‌شود جعفر و باقر خیلی عصبانی هستند. رنگهاشان تغییر یافته ، و چون سخن باینجا میرسد جعفر خودداری نتوانسته با خشم میگوید :

... : شما خیلی توهین میكنید ... آخر این حرفها چه ربط بمذهب دارد؟!.

علی (با تعجب) : این حرفها ربط بمذهب ندارد؟!. اینكه گفته می‌شود هر كس در روضه‌خوانی گریه كند همه‌ی گناههاش بخشیده می‌شود ، روز قیامت امامها شفاعت خواهند كرد ـ اینها ربط بمذهب ندارد؟!. پس این حرفها از كجا پیدا شده؟!. اینها را بمردم كی یاد داده؟!.

جعفر (با تندی) : آخر اگر این گریه كردن نباشد ، شفاعت ائمه نباشد ، گناههای مردم چه جور بخشیده خواهد شد؟!.

احمد : بگزار جواب شما را من بدهم : اولاً اگر گناه بخشیدنیست خود خدا خواهد بخشید. مگر خدا باندازه‌ی امامهای شما رحم ندارد؟!. شما خدا را چه حساب كرده‌اید؟!. شما خدا را چنگیزخان حساب كرده‌اید ، صمدخان مراغه‌ای حساب كرده‌اید كه مجبور شده‌اید میانجی پیدا كنید؟!. ثانیاً این مجازاتها كه برای گناهها گزاشته‌اند برای آنست كه مردم بترسند و گناه نكنند ، انباردار نباشند ‌، گرانفروش نباشند ، كلاهبردار نباشند ... نه اینكه هزار كار زشت كنند و آنوقت در جستجوی «گناه پاك‌كن» باشند.

بعد از همه‌ی اینها ، شما این ایراد را بخدا بگیرید. شما عقیده دارید كه قرآن كتاب خداست. من دیشب برای شما آیه از قرآن خواندم كه خدا میگوید روز قیامت از كسی شفاعت پذیرفته نخواهد شد ، بكسی شفاعت سود نخواهد داشت. شما بخدا ایراد بگیرید كه چرا این قرار را گزاشته؟!. چرا شفاعت را نخواهد پذیرفت؟!.

شما بروید این آیه را از قرآن بملاهای خود بخوانید و بگویید : «این آیه چیست و آن افسانه‌های دور و درازی كه شما درباره‌ی شفاعت نقل میكنید چیست؟!. كدام یكی راستست و كدام یكی دروغ؟!.». بپرسید ببینید چه جواب میدهند. اگر آنها توانستند باین جواب بدهند ما از ایرادهای دیگر خود چشم خواهیم پوشید.

جعفر (با خشم) : اینها توهین بمذهب ماست. من نمیخواهم اینها را بشنوم ، اینها كفریاتست.

علی (با خشم) : اگر نمیخواهی بشنوی برو اتاق دیگر. اتاق بسیارست.

جعفر و باقر (با آواز بلند) : شما بروید باتاق دیگر ، ما چرا برویم لامذهبها؟!.

این را با خشم میگویند و پیداست كه سر دعوا دارند. علی میخواهد جواب بدهد احمد نمیگزارد. میگوید : «بسیار خب ، ما میرویم باتاق دیگر». این را گفته برمیخیزد. علی هم با او برمیخیزد میروند باتاق دیگر ، باهم می‌نشینند و بدرد دل می‌پردازند :

احمد : آنها مقصودشان این بود دعوا راه اندازند كه حاجی صاحب‌منزل و دیگران بشنوند و بیایند. این عادت ایشانست. از جواب كه عاجز ماندند به شلتاق می‌پردازند.

علی : شنیده‌ام در تبریز در زمانهای پیش در محله‌ها الواط و اشرار زیاد بوده‌اند و كارهای عجیبی داشته‌اند. یكی از كارهای ایشان این بوده كه خروس یا قوچ تربیت میكرده‌اند و باهم بجنگ می‌انداخته‌اند. در یك میدانی جمعیت زیاد از اینطرف و از آنطرف جمع می‌شده‌اند ، خروسها را رها می‌كرده‌اند. حیوانهای نافهم بجان یكدیگر افتاده پیاپی نُك بسر همدیگر می‌زده‌اند. پس از زمانی كه یكی بیتاب می‌شده و می‌گریخته آنطرف فریادهای شادی می‌كشیده‌اند كه انگار قلعه‌ی پورت‌آرتور را فتح كرده‌اند. اینطرف چون شرمنده میگردیده صاحب خروس خودش آماده‌ی‌ جنگ شده داد می‌زده : «خروسوم قاچوپ ، ازوم كه قاچمامشم» (خروسم گریخته خودم كه نگریخته‌ام). با این حرفها مغلطه برپا میكرده‌اند كه چه‌بسا ده بیست تن زخمی می‌شده‌اند.

حالا حكایت این آقایانست. اینها میگویند : «خروسم گریخته خودم كه نگریخته‌ام». چون در برابر دلیل درمانده‌اند بنای عربده میگزارند. از همه شیرینتر آن فحش «لامذهب» است كه میدهند. آدم شرم نكند و مثل اینها باشد.

احمد : ملاهاشان نیز همین كار را میكنند. آنها نیز چون در برابر نوشته‌های آقای كسروی درمانده‌اند عربده‌بازی میكنند ، سخنان بی‌ادبانه می‌نویسند ، برای تحریك مردم عوام در بالای منبر هایهوی راه می‌اندازند. از همه بدتر آن دروغهاییست كه انتشار میدهند. دیشب دیدی روضه‌خوان میگفت : «اینها قرآن می‌سوزانند ...». دلم میخواست برخیزم و گریبانش را گیرم و بگویم : «ای دروغگوی بیشرم! كجا ما قرآن سوزانیده‌ایم؟!.».

علی : راستی من خواستم از شما درباره‌ی این قرآن سوزانیدن تحقیق كنم. این خیلی شایع شده. در بازار در همه جا شهرت داده‌اند كه آقای كسروی و همراهان او قرآن را آتش میزنند.

احمد : مردان بیشرم چون در برابر دلیل عاجز مانده‌اند این دروغها را ساخته انتشار میدهند كه بلكه مردم را تحریك كنند. تا بحال با این تهمت بیشرمانه در چند جا غائله برای ما برانگیخته‌اند. آن احترامی كه آقای كسروی و همراهان او بقرآن می‌گزارند اینها ده‌یك آن را نمیگزارند. اینها رفتارشان با قرآن همانست كه فهمیدید. هرچ
کمپین بازگشت شاهزاده
#حاجیهای_انباردار چه دینی دارند؟ قسمت پنجم علی : این حكایتی كه میگویم خود این آقای جعفر شاهد است. یك نفر حاجی در بازار هست كه چون حجره‌اش بما نزدیك است ما از كارهایش اطلاع داریم. این حاجی ملاست ، درس فقه و اصول خوانده. اینست صاحب علم و معرفت است ، مسائل…
ه قرآن گفته اینها ضد آن را میگویند. تمام احكام قرآن را نسخ كرده‌اند.
علی : این دروغ از كجا پیدا شده؟.. شما هیچ كتاب می‌سوزانید؟..

احمد : چرا ما سالی یك بار جشن گرفته كتاب می‌سوزانیم. ولی كدام كتابها؟.. آن كتابها كه بضد قرآنست ، آن كتابها كه مردم را بگناه تشویق كرده میگوید : هر كس بزیارت برود گناههایش بخشیده می‌شود. این قبیل كتابها را كه مایه‌ی گمراهی مردم است ما گرفته می‌سوزانیم. ولی این كجا و قرآن سوزانیدن كجا؟.. دیشب میخواستم به روضه‌خوان بگویم : «دهانت بشكند! قرآن در نزد ما محترم است ، قرآن در نزد ما عزیز است».


در این هنگام حاجی صاحب خانه می‌آید و اینها نیز به پیش او میروند و پس از قدری صحبت ، «خداحافظ» گفته بیرون می‌آیند. درمیان راه علی خواستار می‌شود كه باز با احمد ملاقات كنند و باهم بنشینند و در آن باره گفتگو كنند. میگوید : «من مثل اینست كه خواب بودم و بیدار شده‌ام. باید شما بمن راهنماییها كنید». احمد میگوید : «بهتر از همه آنست كه شما كتابهای آقای کسروی را بخوانید و مطالعه كنید. آنگاه اگر اشكالی داشتید باهم می‌نشینیم و گفتگو میكنیم» و او را بخانه‌ی خود برده بعضی كتابها را از «شیعیگری» و «در پیرامون خرد» و «در پیرامون روان» و مانند اینها باو میدهد.
پایان

برای مطالعه تمام قسمتها ؛ هشتگ #حاجیهای_انباردار را در کانال سرچ کنید

@c_b_shahzadeh